حضرت آیت الله حسن زاده آملی
میلیاردها باغ و نهال را بپرورانی، به قدر پروراندن یک طفل و بال و پر علمی دادن به او نمیارزد. وقتی حضرت رسولالله«ص» امیرالمومنین«ع» را به سوی یمن فرستاد فرمود: «یا علی! اگر هر آنچه را که آفتاب بر او میتابد به تو بدهند، در مقابل این کار که دلی به دست تو بیدار شود نمیارزد.»
دل که در دست انسان بیهوده بیدار نمیشود. باید به او نور، حرف و تعلیم داد. باید دستش را گرفت و از ظلمت جهل به در آورد و به عالم نور کشاند تا بیدار شود. مگر نهال وجود طفل را به بار نشاندن کم کاری است؟ یکی از دانشمندان میگوید پدرم همۀ وقت نازنین، فکر، حال و لذتش را وقف من کرد و کلمه به کلمه بذرها در مزرعه زندگی من افشاند تا سبز شد و این شد که امروز من هستم.
آنی را که پدر و مادر درست کردهاند، جسم است و مدتش سپری میشود. آنی را که معلم پرورده و به بار آورده، انسان است که ابدی و باقی و برقرار است. آنجا نمیپرسند پدرت کیست؟ آنجا به زبان همه انبیاء میگویند عملت چیست؟ در روز قیامت که نمیگویند پدرت کیست تا من به پدر و مادرم مولّد خودم ببالم. اما آنجا میگویند عملت چیست؟ عمل را چه کسی به ما یاد میدهد؟ استاد، معلم، روحانی معلم. معلم به گردن شما حقها دارد. معلم هم قدر خود را بداند که در سلسلۀ جلیلۀ انبیاء و اولیا قرار دارد.
و همین طور کلاس به کلاس میآیی تا سرانجام بیفتی به تور یک عالم روحانی و ربّانی. اگر آن سعادت را پیدا کردیم خوشا به حال ما. یک وقت میبینید که ولیالله و امام و حجتالله میخواهد، چون تشنگیش زیاد شده است. این تشنگیها را چه کسی در او نهاده و این قابلیت را چه کسی به او داده است؟ کلاس به کلاس رسید تا به اینجا. اینها همه حق دارند. همه جان شما را پروراندند. کفران نعمت و حق مردم را ضایع نکنید. این جمله از جناب رسولالله«ص» که: «مَن عَلَّمنی حَرفاً فقد صَیَّرنی عبدا» کسی که به من کلمهای بیاموزد مرا بنده خود گردانیده است. یکی از شعرا این جمله را شیرین به نظم در آورده که:
هرآن کس که آموخت پندی به من
نموده مرا بنده خویشتن
چو پیغمبرش خواجۀ خویش خواند
تو دیگر ندانم چه خواهیش خواند
آن کس که فرزند صالح دارد، کتابی نوشته، درختی کاشته، نهادی احداث یا نهری حفر کرده است و امور خیریه و بریّهای که در این نشئه وجود و مردم از آن استفاده میکنند. تا اینها هست برای شخصی که از این نشئه رخت بر بسته است، ثواب عاید میشود و موجب ترقّی جان او و بهره بردن او هم هست، کانّه خود اوست که دارد در اینجا عمل میکند.
فرزند میوه شجره وجود پدر و مادر است. نهالی است که تربیت و مواظبت و مراقبتش به عهده چند تن، نخستین بار پدر و مادر و بهخصوص مادر است. طفل چندی در رحم مادر و در تصرف روح اوست و پس از آن، مدتی در دامن و آغوش و دوش مادر تربیت میشود و تا دو سال از پستان مادر ارتزاق میکند و صفات و حالات مادر از مجرای شیر در فرزند تأثیر میگذارند. پس از مرحله شیرخوارگی باز ۵، ۶ سالی هنوز در دامن مادر باید تربیت شود و با او محشور است. از این رو در روایات به مادران برای حفظ و حراست اطفالشان بسیار تأکید شده است.
از این مرحله که گذشت کودک با همسالان و همزادان و رفقای خود به سر میبرد، از آنها خط میگیرد، از آنها حرف یاد میگیرد، از آنها رنگ میگیرد. پس از آن به مدرسهاش میبرید و با استاد خو میگیرد و حالات و اطوار آموزگار، دبیر و معلم در او اثر میگذارد.
اینجا وقت رنگ گرفتن اطفال است و اولیای امور باید خیلی مواظب و مراقب باشند که فرزندان بیرنگشان را که میخواهند رنگ بگیرند به دست چه کسانی میسپارند. معلم، دبیر و مدیرش کیست؟محیطش کجاست؟ حالات او را بنگرند. پیشرفتهای او را ببینند. در باره اخلاق و رسوم او کاوش کنند، چون حالات استاد در کودک و در محصّل پیاده میشود. در این مرحله که وقت رنگ گرفتن است، پدر و مادر و اولیای امور باید سخت مواظب و مراقبش باشند.
الان وقت تعلیم و تادیب و تقویم است. حالا وقت رنگ گرفتنش است. چون هنوز حرفی نشنیده، زمینهاش خالیاست. این درختی که غرس شد، این تخمی که در او کاشته شد، این حرفیکه به او یاد داده شد، ریشه میدواند و در دل طفل رسوخ میکند و رنگ ثابت برای او میشود. آن وقتیکه فرزندت را میدهی به دست کسانیکه آنها باغبان این مزرعه هستند و دارند بذرهای معارف و علوم در دلش میکارند، ببین چه قِسم بذرهایی و چه رنگهایی هستند که اجتماع به این کثیفی که بعضاً مشاهده میشود در نیاید و از این بدتر نشود.
سری به بیشهها بزنید و ببینید آیا جانوران وضعشان آشفتهتر از این است یا بهتر از این؟ یا اگر آنها ما را ببینند رَم میکنند که اینها دیگر کیستند؟ از اینها باید فرسنگها فرار کرد!
اگر دنیا و زندگی با سعادت میخواهی، این رنگ نیست که گرفتهای، این برنامه نیست که برای پسر و دخترت طرح کردهای. پدرها! مادرها! فرزند داشتن گنج است. ای بسا که ما وقتی به عالم حیوانات سری بزنیم در آنها عطوفت و مهربانی مشاهده کنیم. ای بسا مادران که گویا اصلاً از محبت بویی نبردهاند و انگار نه انگار که این طفل در دامن ایشان رشد کرده! گوئی فرزند و مولود او نیست و او مادرش نیست. باز بسیاری از حیوانات را وقتی حالشان را ببینیم، میبینیم در بسیاری از صفات از بنده و جنابعالی که مباهات میکنیم انسانیم، سبقت گرفتهاند. حال که وقت رنگ گرفتن اطفالتان هست، مواظب باشید. آنچه اندر دل بود اظهار آن مشکل بود.
گرفتاریهایتان را ببینید، احتیاجات و بدبختیها و مدت استفادهتان از مجالس وعظ و خطابه را در نظر بگیرید و در مقابل تبلیغات سوء را ببینید. ما چه داریم؟ چقدر پیش آمدهایم؟ چه یاد گرفتهایم؟ چه کاری از من و شما بر آمده؟ این جوانان ما را که میبینید. امروزشان از دیروزشان بدتر، فردایشان از امروز بدتر! این افرادی که باید پدران و مادران و زعمای آتیۀ اجتماع باشند، سعادتشان را باید از حالا تحصیل کنند. عمر انسان به چهل که رسید، تحصیل کمال خیلی مشکل است. سرمایه را باید قبل از چهل سالگی به دست بیاورد.
چرا گول دنیا و زرق و برق این نشئه را میخورید؟ چرا جوانی خودت را گم کردهای؟ ما خیر شما را میخواهیم. چرا روزگار شما را به باد سخره گرفته؟ چرا مثل یک برگ کاه این طور شما را به بازی گرفته؟ چرا قرار و ثبات ندارید؟ چرا عقلتان را به کار نمیگیرید؟
مولیالموحدین علی(ع) به فرزندش امام حسن(ع) میفرماید( در واقع به همه ما میفرماید): جان جوان مانند زمین خالیاست. آنچه که در او کاشته شد میپذیرد و ریشه میدواند. خوب رنگ را میپذیرد. فرزند من! خدای متعال در بارۀ دنیا به تو خبر داد که این دنیا گول زننده است و فریب دهنده است.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: از هیچ کس نترسید مگر از خودتان. وبه هیچ کس امیدوار نباشید مگر به خدایتان.
فرزند من! هرکه اهل فکر است بیناست. فکر، آدم را بیدار میکند. میبینید مردم گله گله سر به زیر انداختهاند و نمیدانند کجا میروند؟ چهکارهاند؟ فکر و عقل را که چراغ و نور است برای انسان، زیر پا گذاشته اند. آن قدر ابرهای متراکم و انباشته هواها و هوسها و خیالها جلوی آفتاب عقل را گرفته که پیش پای خودشان را نمیبینند. نمیدانند چه میخواهند و دردشان چیست؟
از این جوانان بپرسید عزیزان من! شما که وقت تحصیل کمالتان است، چرا به غفلت شب و روز میگذرانید؟ آیا از این اماکن فساد کسی به کمال رسیده و مردی نامور اجتماع شده است که در کتابی از او با عظمت و بزرگی نام ببرند؟ یک کسی مودب به آداب و رسوم انسانی شده است؟ یک نفر را به عنوان نمونه به ما نشان بدهید.
کانون فساد تمام غارتگریها هرزهگیها مجالسیاست که تو را مثل آهنربا به سوی خود میکشانند و میبرند و تو نمیدانی به سوی آتش میروی. جوان! چرا به فکر خودت نیستی؟
عزیزان من! به سوی این مارهای خوش خط و خال گزنده نروید. بدانید که مجالست و همنشینی سخت موثر است. گیاه از گیاه رنگ میگیرد. حیوان اهلی با حیوانات وحشی مدتی به سر ببرد، وحشی میشود. حیوانات از یکدیگر و گلها و جمادات از یکدیگر خو میگیرند. مجالست و همنشینی موثر است. رفقایت، شب نشینیهایت، اینجا و آنجا رفتنهایت را بپّا. درست فکر کن.
الهی آنکه را عقل دادی چه ندادی؟
با مردمان خیّر، مردم نیکوکار، پارسایان، اهلالله، دانشمندان، بزرگان و صلحا همنشین باش تا از آنها رنگ بگیری و چیز بیاموزی. وَ باعنِ اهلَ النَشر…عنهم. از مردم بد، از نگاههای هرزه بپرهیز. او که به بدی و هرزگی تعارفت میکند، دشمن است. به قول مولانا:
احمق اَر حَلوا نهد اندر لبم
من از آن حلوای او اندر تبم
ولو برادرت باشد. نزدیکترین اشخاص به انسان باشد.
خیال میکنی که عالِم و ملّا و واعظ و پیغمبر و پدرتان بد شما را میخواهند و دارند با شما دعوا میکنند؟ این عقل است؟
عقل دشنامم دهد من راضیم
زانکِ فیضی دارد از فیّاضیام
نیست آن دشنام او بی فایده
نیست بر میهمانیاش بی مایده
فرزندم مبادا به آرزو بله بگویی که چه خوب است که مالدار و عالِم یا…شوم. با آرزو کسی به جایی و مقامی نمیرسد. فرمود آرزو سرمایه ضعفا، بیخردان و بیچارگان است. تن به کار بِده و تلاش کن تا به مرادت برسی. از تو حرکت از خدا برکت. مگر آدم با آرزو دانشمند، مهندس، ریاضیدان میشود. باید تن به کار داد. به آرزو به سر مبر. فرزندم! با اهل شر مباش و وقت را مغتنم بشمار.
مقامات و درجات و بهشت و سعادت تو به اندازۀ حشر تو با پیغمبر«ص» و قرب تو با انسان کامل به اندازهای است که با قرآن حشر داری، چون قرآن صورت کتیبۀ انسان کامل خاتم انبیاء محمد «ص» است.
فرزند نهالی است که تا بارآور شود، موانع و حوادث و عوارض بسیار برای او پیش میآیند و همه به نوبه خود یکی پس از دیگری بر او رنگ میگذارند. ابتدا حالات، نیّات، غذا، کسب و کار و خوی پدر، بهویژه احوال مادر و سپس محیط، معلم، استاد، مدرسه، آموزگار، ملای محل، عالم شهر و زعمای امور بر این اطفال اثر میگذارند، به طوری که میشود فرزند یک مرد روحانی، درسخوانده، مواظب و مراقب خود و مربی و معلم اجتماع و بالاتر، فرزند امامی و پیغمبر الوالعزمی چون نوح«ع» آلوده شود. فرزند حضرت نوح پیمبر«ع» را، رفقای بد آلوده کردند.
کودک در بیرون با این و آن حشر و نشر پیدا میکند و رنگ میگیرد. از معلم بد رنگ میگیرد. از سفرهها و تفریحهای آلوده مسموم و دعوتها و خواهشهای بیجا رنگ میگیرد.
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد(۱)
قرآن کریم که این واقعه را برای ما بیان میفرماید، درباره فرزند نوح تعبیر بسیار شیرین و دلنشینی دارد. خود حق «جَلّ و عَلی» فرموده است که « وَ نادی نُوحٌ ابْنَهُ وَ کانَ فی مَعْزِلٍ یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا»(۲) حضرت نوح فرزندش را ندا کرد که بیا: « یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا». از پدر فاصله گرفت، برید و از انسان کامل منقطع شد. انسانی که از انسان کامل برید، مثل حیوانات میخورد، میخوابد، راه میرود. روح حیوانی دارد، روح انسانی ندارد، همان طور که انسان مسلمان پاک است، ولی اگر عضوی از او بریده شد و مثلاً انگشتش قطع شد، دیگر این انگشت نجس است. همین که از پیکر مسلمان جدا شد، میشود نجس. انسان کامل، انسان مسلمان، هر فردی که از انسان کامل مسلمان برید، خود را کنار کشید، کانَ فی مَعْزِلٍ، نجس است.
کافر، عضوی است از انسان واقعی منقطع. کنار و نجس است، جانش آلوده است و تنش به تَبَع جانش آلوده و کثیف. کانَ فی مَعْزِل است و دور. از پدر عاقل، عالم، پیغمبر، از پدر اولوالعزم منقطع و جدا شد تا آب همه جا را فراگرفت. این پسر گفت میروم بالای کوه و خودم را نجات میدهم. آب که آمد داشت، غرقش کرد و سخن به اینجا کشید که خدای متعال به نوح پیمبر فرمود: « یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیسَ مِن أَهلِک»(۳) نه! او فرزند تو هست، اما اهل تو نیست. اهل تو کسانی هستند که با تواند. فرزند تو هست، اما اهل تو نیست. روایات به ما میفرمایند که اهل قرآن باشید، یعنی قرآن در جیب هر کسی و در خانه هر کسی باشد. ای بسا از نصارا و یهود که قرآنهای خطی، زرنگار، سرلوحهدار، آثار خطی، عتیقهها را میخرند و میفروشند. آن قرآن خیلی هم در پیششان مغتنم است چون به عنوان یک کالا و متاع دنیوی مادی بدان نظر میکنند و میخواهند از آن بهره مادی ببرند. اهل قرآن باشید تا قرآن با جان شما در آمیزد.
قرآن را با نشاط بخوانید. این طور نباشد که دائماً ببینید کی صفحه و سوره و جزء تمام میشود. اگر طبع خسته است، بگذار برای وقت دیگر. انسان به عبادت که میایستد، وقت گرفتن تجلیات حق است از برای او. این تجلیات حق نعمتهای الهیاند. نعمتهای خدا را کفران نکنید. سر سفرهاش که قدم مینهید، اشتها و میل و شوق و رغبت باشید. چقدر در روایات داریم که به زیاد عبادت کردن و زیاد نماز خواندن نیست. بگذار جان داشته باشد، مغز داشته باشد. بگذار عبادت تو با روح و با حضور باشد. بگذار عقل بگوید « إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِین»(۴) نه طبع و عادت. حالاتتان را مراقب و مواظب باشید.
در این باره، روایات، در کتب عقل و جهل کافی و… الی ماشاءالله! بگذارید معرفت و بینش و جان و توجه باشد. روایات به ما میفرمایند که ای بسا میآمدند پیش پیغمبر و امام و از عبادت کسی صحبت میکردند که فلانی چقدر نماز میخواند و چقدر روزه میگیرد و چقدر قرآن میخواند و… همه این حرفها را میزدند و این همه تعریف و تمجید از آن شخص میکردند. امام به جای اینکه بگوید بهبه، بارکالله، آفرین، چه آدم خوب و مقدسی است، میفرمود بگو ببینم پایه عقلش تا چه اندازه است؟ عبادات به اندازه بینش و معرفت و توجه انسان رشد و عروج پیدا میکند. معرفت است که عبادت را بالا میبرد. قبولی عبادت، ترقی روح و ارتقای جان و انبساط سرّ تو و زیاد شدن بینش و معرفت تو و کم شدن بدیها و گناهها و خلافهای انسان است: « اِنَّ الصَّلاهَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنکَر»(۵).
امام صادق«ع» فرمود میخواهید بفهمید عبادات شما تا چه اندازه قبول شده است، نماز شما امروز تا چند درجه قبول شد و تا چه اندازه نمره قبولی گرفتید، ببینید در کارهایتان تا چه اندازه از محرّمات و بدیها فاصله گرفتهاید. به همان اندازه، آن نماز برای شما قرب آورده است. قرب یعنی فرشتهخو شدن. قرب یعنی اینکه انسان مدینه فاضله شود. یعنی جانش دارالسلام شود. یعنی تشبه به عالم الله پیدا کند. مردمآزاری نکند. بر صراط مستقیم دین باشد. مطابق فطرت و سنت الهی قدم بردارد. این را میگویند انسان. این را میگویند ثواب. این را میگویند رشد عقلی.
میفرمودند ببینید عقل او تا چه اندازه است. سئوال میشد این آقا که این قدر نماز میخواند و روزه میگیرد، عقلش تا چه اندازه است؟ چون عبادت به فراخور عقل پاداش داده میشود، رشد پیدا میکند، عروج دارد. هدف شما آخر سورهها و قرآن و جزء و اینها نباشد و اینکه چند ورق مانده تمام بشود. نه، این طور نخوان. کم بخوان، اما جان داشته باش. بگذار از این آیات که عبور میکنی، پلههایی باشند و نردبامی بین ما و عالم اله و حقایق عوالم ملک و ملکوت. عروج روحی داشته باشی. اِقْرَأْ و رَقّا، بخوان و بالا برو. روح بگیر. چون قرآن علم است و نور است. ما به صورتی و نحوهای قرآن میخوانیم. نمیگویم غلط است، اما این طوری که بنده و جنابعالی میپنداریم و مردم میپندارند، قرآن برای درگذشتگان و به زبان ما برای مردگان خوانده میشود. مگر من خودم زندهام؟ مگر قرآن آب حیات نیست برای جان؟ من نباید برای خودم قرآن بخوانم؟ نباید قرآن را در خودم پیاده کنم؟ نباید از او بهره بگیرم؟ خودم چه کارهام؟ خودم از او چه بهرهای گرفتهام؟ این مرده از قرآن چه استفادهای کرده و از او چه حیاتی یافته؟ ما یک در کارهایمان و عباداتمان یک جورهایی فکر میکنیم که فرسنگها از حقیقت فاصله دارد.
امام زینالعابدین فرمود هر آیهای از آیات قرآن، خزانهای است از خزانههای الهی. به این خزانهها که رسیدید زود درنروید. کاوش کنید. بحث کنید. زیر و روکنید و ببینید در این خزانهها چه چیزهائی نهفته است. چه نکات و اسراری در این آیات هست.
قرآن برای ارتقای جان شما آمده، نه اینکه فقط آن را ببوسید و بر طاقچه خانه بگذارید برای برکت خانه! نه این طور خیالکنی که به بازو ببندی. بگذارید جان شما قرآنی بشود که قرآن صورت کتبیه خاتم انبیاء محمد مصطفی«ص» است. به همان اندازه که با این سرّ پیمبر و انسان کامل و با این صورت کتبیه خاتم انبیاء انس گرفتید، به همان قدر به انسان کامل نزدیک شدهاید و به همان اندازه از شفاعت پیمبر بهره بردهاید. این انس شما و پیاده شدن حقیقت قرآن در جان شما، خودش شفاعت پیغمبر است. شفاعت را باید از اینجا با خود ببری.
مقامات عالیه آن نشئه را که در نظر دارید: « اَلدنیا مَزرَعهُ الآخِرَه»(۶) باید از اینجا با خود ببرید. نهالش را باید اینجا بکارید تا آنجا سرسبز شود. اینجا هم سرسبز میشود، اما در آنجا برای همه مشهود است. میتوانی در اینجا هم به سرسبزیاش بنگری. اینجا هم میتوانی ببینی. اینجا هم میشود. گرچه «َقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّکُور»(۷)
آنجایی که شدیم، بهکلی آنجایی. شاید هم همین که سر مرز قرار گرفتیم و داریم از این نشئه وداع میکنیم، در همان وقت ببینیم کاشتههای ما چیست. همه سبز میشوند برای ما.
حالا درباره تعبیری که درباره فرزند نوح دارد که : « لَیْسَ مِنْ أَهْلِک» گر چه فرزند تو هست، اما اهل تو نیست: « إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِح»، خودش عمل ناشایسته است. تعبیر را، التفات میفرمائید که چقدر شیرین است؟ عمل غیرصالح و ناشایسته است. نه ذوعمل و صاحب عمل ناشایسته، بلکه خودش عمل ناشایسته است!
عمل ناشایسته یعنی چه؟ آنچه را که در مدت عمرت به جای آوردی. افعال تو، نیات تو، حالات تو، « یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَء». آنچه که در این چند سال عمرش انجام داده، همه در سرّ او رنگ نهادهاند. این انسان یعنی عمل چندین سالهاش، یعنی رنگ چندین سالهاش، چه خیرش، چه شرّش. یک سر سوزنی نیست که از تو دست بردارد. خیال فاسد بشود و از انسان دست بردارد؟ نه، چنین نیست.
لطایف بسیار در روایات ما هست، شیرین، عرشی، لطیف، دقیق. در کافی دارد که از امام صادق«ع» سئوال میشود آقاجان! آن مأموران الهی، فرشتگان، ملائکهای که موکلند. آن قوایی که برای انسان هست، آن حقایقی که رنگها را در ما درج و اعمال ما را در ما ضبط میکنند. آن قوای عامله کشور انسانی، نمیفهمند که این عمل زشت و آن عمل خوب؟ این فعل حَسَن است و آن قبیح؟ چطور نمیفهمند که یک امر، یک معنای ماوراء طبیعت، یک نشئه آن جهانی را وارد این جهان و در اینجا پیاده میکنند؟ فرمود بوی گُل با بوی کثیف یکسان است؟ شما در این نشئه، با این قوه شامه، بوی بد را از بوی خوب تمیز نمیدهید؟ جان که اینجایی نیست، محیط بر اینجاست. جان ماوراء طبیعت است. از عالم جسم و جسمانی و ماده نیست. در باطن، سرّ این نشئه و دل این پیکر هست. با این چشم دیده نمیشود. فرمود، وقتی که جان و حقیقت آدمی آنجایی است، خوبی که کردی، نقش، معطر میشود. با این بینی، آن بوی عطر بوییده نمیشود.
کسانی که آنجایی هستند، از عالم امرند. فرشتگان، ملائکه، کملین، اوتاد، ابدال، انبیاء، رسل هرکسی که آنجایی است، با قوایی که از عالم امر است، نه بینیای که اینجایی است، آن بو را ادراک میکند. همین که این شخص نیت بد کرد ـ نیت بد تا چه رسد به فعل بد ـ همین که نیت بد کرد، جان او متعفن میشود. خیال این کرد که برود رهزنی کند. خیال این کرد که برود شکمدری کند. خیال غارتگری، خیال اختلاس، خیال دروغ، خیال خلاف، خیال دزدی، خیال ترازو زدن، خیال، جان او را متعفن میکند، بس که این خیال متعفن و بد بوست، این نظر، این نیت ناپاک، جان را آلوده میکند. مربوط به این نشئه نیست. فرمود بوی گل و بوی کثیف یکسانند؟
در شماره بعد این بحث را پی میگیریم.
پی نوشتها:
- گلستان سعدی
- هود/۴۲
- هود/۴۶
- حمد/۵
- عنکبوت/ ۴۵
سوتیترها:
۱٫
میلیاردها باغ و نهال را بپرورانی، به قدر پروراندن یک طفل و بال و پر علمی دادن به او نمیارزد. وقتی حضرت رسولالله«ص» امیرالمومنین«ع» را به سوی یمن فرستاد فرمود: «یا علی! اگر هر آنچه را که آفتاب بر او میتابد به تو بدهند، در مقابل این کار که دلی به دست تو بیدار شود نمیارزد.»
۲٫
با آرزو کسی به جایی و مقامی نمیرسد. فرمود آرزو سرمایه ضعفا، بیخردان و بیچارگان است. تن به کار بِده و تلاش کن تا به مرادت برسی. از تو حرکت از خدا برکت. مگر آدم با آرزو دانشمند، مهندس، ریاضیدان میشود. باید تن به کار داد. به آرزو به سر مبر. فرزندم! با اهل شر مباش و وقت را مغتنم بشمار.
۳٫
قرآن را با نشاط بخوانید. این طور نباشد که دائماً ببینید کی صفحه و سوره و جزء تمام میشود. اگر طبع خسته است، بگذار برای وقت دیگر. انسان به عبادت که میایستد، وقت گرفتن تجلیات حق است از برای او. این تجلیات حق نعمتهای الهیاند. نعمتهای خدا را کفران نکنید. سر سفرهاش که قدم مینهید، اشتها و میل و شوق و رغبت باشید.