حضرت آیتالله مصباح یزدی
اشاره:
از دیرباز بیشتر علما، بزرگان و علاقهمندان به مسائل اخلاقی و معارف تربیتی در دستهبندی مسائل اخلاقی از روش فیلسوفان یونانی اقتباس و مسائل اخلاقی را بر اساس قوای نفسانی به سه دسته کلی شهویه، غضبیه و عقلانی تقسیم کردهاند. در کتابهای بسیار خوبی چون جامعالسعادات، معراجالسعاده، طهارهالاعراق ابنمسکویه و اخلاق ناصری نیز از همین سبک پیروی شده است.
فیلسوفان اخلاق نیز با تأثیر گرفتن از فیلسوفان یونانی، ملاک خوبی را اعتدال و حد وسط بودن بین افراط و تفریط دانسته و گفتهاند هر فضلیتی محفوف به دو رذیلت است. مثلا شجاعت یک فضیلت است که افراط آن تهوّر و تفریط آن جُبن است. بنابراین در مقابل هر فضلیتی، دو رذیلت وجود دارد. البته میتوان این مطلب را اینگونه توجیه کرد که خداوند متعال استعدادها و قوای مختلفی را در وجود انسان قرار داده است که همه از روی حکمت است؛ بنابراین هر کدام باید در جایی اعمال شود و اگر این گونه نباشد، لغو است. گاهی ممکن است انسان برای اعمال یک قوه آن قدر تلاش کند که از قوههای دیگر باز بماند. مثلا آن قدر به فکر خوردن و التذاذات حیوانی باشد که از مسائل عقلی باز بماند. روشن است که این افراط در قوای حیوانی و خلاف حکمت الهی است. خداوند به انسان عقل هم داده است و لذا اگر انسان همیشه به فکر شکم و مافوق و مادون آن باشد، دیگر نمیتواند به مسائل عقلی و حقایق دیگر بپردازد.
بنابراین برای اینکه از همه قوا درست استفاده شود، باید برای هر کدام حد وسطی را در نظر گرفت که مزاحم قوای دیگر و مانع کار و تکامل آنها نباشد؛ اما این حد وسط، حد وسط کمّی نیست و نمیتوانیم مثلا درباره علم که مطلوب است اندازهای فرض کنیم و اگر صد درجه برای آن فرض شود، بگوییم پنجاه درجهاش مطلوب است و اگر ۵۱ درجه یا ۴۹ درجه شد، دیگر مطلوب نیست.
تقسیم مسایل اخلاقی طبق سلیقه اسلامی
به نظر میرسد که میتوان مباحث اخلاقی را به گونهای دیگر هم تقسیم کرد که با سلیقه اسلامی، دینی و قرآنی مناسبتر باشد. به اینترتیب که مسائل اخلاقی را به سه یا چهار بخش تقسیم کنیم. اول مسایلی که محور اصلی آنها را ارتباط با خدا تشکیل میدهد، دوم مسایلی با محور اصلی خود انسا، و سوم و چهارم مسایلی که محور اصلی آنها را ارتباط با انسانهای دیگر یا همه مخلوقات تشکیل میدهد.(۱)
در گذشته محور بحث ارتباط با خدا بود و اینک بخش دوم را که ارتباط با خود است، موضوع بحث قرارمیدهیم. البته ممکن است از نظر منطقی این بخش بر بخش گذشته مقدم باشد؛ زیرا پیش از طرح مسائلی که درباره ارتباط با خداست، باید وجود خدا، فضیلت ارتباط با خدا و… اثبات شده باشد، اما ارتباط با خود طبیعیترین چیزی است که برای هر انسانی مطرح است و نیاز زیادی به مقدمات برهانی دیگر ندارد. البته روشن است که از جهت شرافت، بحث ارتباط با خدا اولی و مقدم بر مسایل دیگر است.
لازم به ذکر است که این سه بخش از مسائل اخلاقی را نمیتوان آنچنان از هم تفکیک کرد که هیچ ارتباطی با هم پیدا نکنند. بین این سه دسته نوعی ارتباط، اتصال، مقدمیت، ملازمه یا استلزام وجود دارد. به عنوان مثال نماز با اینکه درباره ارتباط با خداست، اما در اسلام روی نماز جماعت بسیار تأکید و ارتباط با انسانهای دیگر در آن لحاظ شده است که گاهی ثواب نماز را چندین برابر میکند. بنا بر برخی از روایات وقتی تعداد افراد در نماز جماعت به ده نفر برسد، فرشتگان از نوشتن ثواب آن نماز عاجز میشوند. یا در خطبه نماز جمعه باید مسائل اجتماعی و سیاسی مطرح شوند و ارتباط با انسانها و اقوام دیگر و چه بسا دوستان و دشمنان کشور مطرح شود.
از اینرو در تقسیمبندی، برای محور صفت «اصلی» را ذکر کردیم. قید اصلی در این تعریف بدان معناست که هر کدام از این مسایل میتوانند محورهای فرعی نیز داشته باشند و به مناسبتهای بالعرضی با خلق خدا و با خود انسان ارتباط پیدا کنند.
ریشه همه مفاسد
از نظر قرآن کریم ریشه همه مفاسد اخلاقی یک چیز و در مقابل ریشه مبارزه با مفاسد اخلاقی و معالجه آنها نیز یک چیز است. خداوند در آیه ۱۷۹ سوره اعراف میفرماید: «وَلَقَد ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الجِنِّ وَالإِنسِ لَهُم قُلُوبٌ لاَّ یَفقَهُونَ بِهَا وَلَهُم أَعیُنٌ لاَّ یُبصِرُونَ بِهَا وَلَهُم آذَانٌ لاَّ یَسمَعُونَ بِهَا أُولَـئِکَ کَالأَنعَامِ بَل هُم أَضَلُّ أُولَـئِکَ هُمُ الغَافِلُونَ.» ما بسیاری از جنیان و انسیان را برای جهنم پدید آوردیم. لام در جمله «وَلَقَد ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ» برای غایت است و به این معناست که ما بسیاری از جنیان و انسانها را پدید آوردیم که نهایت سیرشان جهنم خواهد بود. ایها کسانی هستند که نیروی عقلانی، تفکر و فهم صحیح به آنها داده شده، اما از آن استفاده نمیکنند. به آنها چشم داده شده که با آن حقایق را ببینند و از آن استفاده کنند، اما آنها را در راه صحیح به کار نمیگیرند. گوشهایی به آنها دادیم که با آن حقایق را بشنوند و از آنها استفاده کنند، ولی بهره نمیبرند. سرانجام چنین کسانی عذاب ابدی است. اینها همانند چهارپایانند. البته چهارپایان به جهنم نمیروند، ولی انسان اگر چهارپاوار شد به جهنم میرود. چهارپایان از آنجا که عقل ندارند، تکلیف نیز ندارند. خدا چشم و گوشی به ما داده است که با آن حقایق را درک کنیم، اما حیوانات اینها ندارند. وقتی ما فقط امور حسی ظاهری را بینیم، همانند حیوانات میشویم. سپس میفرماید:«أُولَـئِکَ هُمُ الغَافِلُونَ.» ریشه اینکه اینها همانند چهارپایان و مستحق جهنم شدند این است که غفلت داشتند. روز قیامت نیز به آنها میگویند: «لَقَد کُنتَ فِی غَفلَهٍ مِّن هَذَا فَکَشَفنَا عَنکَ غِطَاءکَ فَبَصَرُکَ الیَومَ حَدِید.»(۲) وقتی انسان عذابهای آخرت را میبیند به او میگویند این همان چیزی است که ما بیان و حجت را برایت تمام کردیم، ولی تو در پرده غفلت بودی. اکنون آن پرده را از جلوی چشمانت برداشتیم و چشمت تیزبین است، ببین!(۳)
آگاهی: لازمه انسانیت انسان
در قرآن روی مفاهیمی مانند غفلت، نسیان، جهل و مشابهات آنها بسیار تأکید شده است، اما ما انسانها از سر غفلتی که داریم، از این مفاهیم نیز غفلت میکنیم! از این آیات و روایات میتوان استفاده کرد که انسانیت انسان به این است که غافل نشود: «أُولَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَل هُم أَضَلُّ أُولَـئِکَ هُمُ الغَافِلُونَ.» اینکه باعث شد اینها از چهارپایان بدتر بشوند، غفلت بود. اگر بخواهیم اینگونه نشویم، باید ضد غفلت را دنبال کنیم. باید کاری کنیم که کمتر به غفلت مبتلا بشویم.
توجیه عقلانی این مسئله این است که اصلا انسانیت انسان، به آگاهی است، وگرنه این چشم حسی را حیوانات نیز دارند و همان چیزهایی که حیوان با چشم خودش میبیند، ما نیز با چشم میبینیم. منظور از اینکه میفرماید: «لهم أَعیُنٌ لاَّ یُبصِرُونَ بِهَا»، این نیست که چشمشان را میبندند و هیچچیز نمیبینند. آنچه حیوانات حس میکنند ما نیز ـ البته با فرکانسهای مختلف اندکی کمتر یا بیشتر ـ درک میکنیم. لاَّ یُبصِرُونَ و لا یسمعون به این معناست که آن هدفی که از این دیدن و شنیدن است، برایشان حاصل نمیشود. خداوند به حیوانات چشم و گوش داده است تا علفی ببینند و آنرا بخورد، اما خداوند چشم و گوش را فقط برای این به ما نداده است. در جهان آخرت نیز جهنمیان میگویند: «لَو کُنَّا نَسمَعُ أَو نَعقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصحَابِ السَّعِیرِ.»(۴) اگر اهل شنیدن بودیم، اکنون در جهنم نبودیم. در جهنم بودنمان برای این است که آن گونه که باید بشنویم، نشنیدیم. تفاوت اصلی انسان با حیوان در همین توجه، آگاهی، بیداری و هوشیاری اوست.
مفاهیم غفلت، غرور، سکرت و مستی نقطه مقابل این آگاهی است. خداوند در آیه ۷۲ سوره حجر، از این حالت تعبیر به مستی میکند و میفرماید: «إِنَّهُم لَفِی سَکرَتِهِم یَعمَهُونَ.» در روایات نیز همین تعبیر در مورد غفلت به کار رفته است. در روایتی از امیرمؤمنان«ع» نقل شده است که فرمودند: «سُکرُ الغَفلَهِ وَالغُرُورِ أَبعَدُ إِفَاقَهً مِن سُکرِ الخُمُور:(۵) مستی غفلت و غرور، دیرتر از مستی شراب برطرف میشود.» کسانی که شراب میخورند، مست میشوند و پس از چند ساعت کمکم مستیشان رفع میشود و به حالت عادی برمیگردند، اما کسانی که به غفلت مبتلا هستند، ممکن است هشتاد سال زندگی کنند و بیدار نشوند. این تعبیرات نشانه این است که آنچه از انسان انتظار میرود و او را از حیوانات جدا میسازد، آگاهی است. حیوان نیز علف را میبیند و مزهاش را میچشد و آن را میخورد، ولی آدمیزاد باید همه رفتارهایش با هوشیاری باشد و بفهمد که چه کار میکند، کیست، کجاست، کجا میخواهد برود و میخواهد چه کار کند. اگر انسان اینگونه نشد و صرفا تابع غریزه(۶)شد، با حیوان تفاوتی نمیکند.
در آیهای دیگر خداوند خطاب به پیامبر«ص» میفرماید: «ذَرهُم یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوفَ یَعلَمُونَ؛(۷)خیلی وقت صرف کسانی که به دنبال چیزی جز لذتهای دنیا نیستند نکن. رهایشان کن و بگذار تا بخورند، بچرند و بازی کنند. بگذار آرزوها آنها را سرگرم و غافل کند.»
یکی دیگر از تعبیرات قرآنی در این زمینه، مفهوم لهو است. لهو انسان را سرگرم میکند. مثلا وقتی انسان برخی فیلمها و سریالها را تماشا یا برخی موسیقیها را گوش میکند غافل میشود، مثل اینکه در همان صحنه تئاتر یا فیلم است. مفهوم غفلت بسیار با لهو نزدیک است. از روایات نیز استفاده میشود که اصل مشکلات ما غفلت است و با آن شبیه حیوانات میشویم. قرآن نیز میگوید: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلبِ،(۸)مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّورَاهَ ثُمَّ لَم یَحمِلُوهَا کَمَثَلِ الحِمَار.»(۹)اصل بدبختیها چیزهایی است که انسان را غافل میکند از اینکه بداند کجاست، چیست، چه کار میکند، از کجا آمده، به کجا میرود، چه خواهد شد و چه مسئولیتی دارد. این بنمایه همه مفاسد است. در مقابل اگر انسان بخواهد که از این چاه ویل نجات پیدا کند یا در این چاه نیفتد، باید به هوشیاری، توجه، ذِکر، ذُکر، علم و معرفت پناه ببرد.
اکنون سئوال میشود: حال که ما الحمدلله از این غفلت درآمده و توجهی پیدا کردهایم که باید از غفلت دور شد، به چه چیزی باید توجه بکنیم؟ چه غفلتهایی مذموماند؟ آیا هر غفلتی، در هر شرایطی، از هر کسی مذموم است یا غفلتهای خاصی مذموماند و ممکن است بعضی غفلتها عیبی نداشته باشند، یا لااقل موجب جهنم نشوند.
غفلت از خود
توجه انسان به برخی از چیزها کاملا طبیعی است، اما برای توجه به برخی از چیزها، باید غیر از توجهکننده، چیز دیگری خارج از وجود او باشد و عاملی توجه فرد را به خود جلب کند. آسانترین چیزی که انسان میتواند به آن توجه کند و کاملا طبیعی است، توجه آگاهانه به خود انسان است. قید آگاهانه را از این جهت آوردیم که طبق نظر فلاسفه، علم به نفس عین ذات است و نفس نمیتواند نسبت به خودش علم نداشته باشد، اما علم به نفس اعم از علم آگاهانه، ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه است. منظور از توجه در اینجا علم آگاهانه یا به تعبیر بعضی علم مضاعف است.
ما انسانها خود تجربه کردهایم که بسیاری از اوقات مشغول کاری هستیم و به چیزی خارج از وجود خودمان توجه داریم، اما اصلا یادمان نیست که خودمان هم یک چیزی هستیم و وجودی داریم. این عدم توجه به خود به این معنا نیست که به خودمان علم نداریم؛ بلکه در اینجا آگاهی کامل نیست و آن چنان توجه انسان به چیزی جلب شده که اصلا خودش را فراموش کرده است. در قرآن نیز به این حقیقت اشاره شده و آن را باعث سقوط و عذاب انسان معرفی کرده است. خداوند میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلتَنظُر نَفسٌ مَّا قَدَّمَت لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعمَلُونَ، وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُم أَنفُسَهُم.»(۱۰) عقوبت برخی از گناهان و کجرویها این است که انسان خودش را فراموش میکند. این فراموشی طبق یک سنت الهی انجام میگیرد و از آنجا که این عقوبت را خداوند اجرا میکند، میفرماید که خدا چنین شخصی را از خودش غافل کرده و خودش را از یاد خودش برده است. اجمالا آنچه از این آیه میتوان استفاده کرد این است که هر چه موجب ابتلای انسان به غفلت از خود میشود، غفلت از یاد خداست: «وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُم أَنفُسَهُم: کسانی خدا را فراموش کردند، خدا نیز خودشان را از یاد خودشان برد.»
حدیث معروف « مَنْ عَرَفَ نَفْسِهِ فَقَد عَرَفَ رَبُّه»که مضمون آن قریب تواتر است، نیز بیانگر تلازم بین معرفت نفس و معرفت خدا، توجه به نفس و توجه به خدا و متقابلا غفلت از خدا و غفلت از خود است.
در مکاتب فلسفی امروز بحثهایی مطرح شده است که بیارتباط با این مسایل نیست. «کیرکه گار» که از عالمان مسیحی به شمار میرود و به عبارتی کشیش و مبتکر مکتب فلسفی معروفی به نام اگزیستانسیالیسم است، میگوید: «کسی که خدا را نشناسد انسان را نشناخته است. شناخت انسان و شناخت خدا متلازم است و نمیشود انسان را بدون شناخت خدا شناخت.» در منابع اسلامی نیز روی این مطلب تأکید بسیاری شده است.
مراتب توجه به خود
بنابر آنچه گفته شد، طبیعیترین توجهات توجه به خود است. انسان اولین چیزی که میفهمد این است که فهمنده و این کسی که فکر میکند، تصمیم میگیرد و کار میکند، کیست. البته این توجه نیز همانند غفلت و علم مراتبی دارد. علم ما که با استدلال عقلی یا با دلایل نقلی پیدا میشود با علم انبیا که از راه وحی پیدا میشود و با علم خدای متعال، بسیار متفاوت است. توجهات نیز همینگونهاند. اگر ما بخواهیم به زحمت به خودمان توجه کنیم، یک مرتبه از توجه است، یک مرتبه از توجه نیز وجود دارد که بزرگان و اولیای خدا در اواخر سیرشان به آن میرسند و یک نوع علم حضوری قوی است که از علم به خداوند متعال انفکاک ندارد. در این مرتبه انسان خودش را همانند پرتویی از خورشیدی بینهایت میبیند که از خودش هیچ ندارد.
انسان فطرتا خود و کمال خودش را دوست دارد و از سقوط خودش هراسناک است. انسان هیچگاه نمیخواهد که ببازد و سعادتش را از دست بدهد. اینها فطری انسان است و کسبی نیست و نمیتوان آن را تغییر داد، اما زمانی میتواند به دنبال سعادت و کمال خود برود که به خودش توجه داشته باشد. انسان باید تعریفی از خود داشته باشد تا بداند کمالش چیست.
اهل معقول گفتهاند تعریف کامل در جایی که علت مادی و صوری در کار باشد، آن است که مشتمل بر علل اربع باشد. یعنی وقتی ما میتوانیم چیزی را بهطور کامل بشناسیم که بدانیم چه کسی آن را به وجود آورده (علت فاعلی)، از چه چیزی و چگونه به وجود آمده (علت مادی)، چه کمالی را بالفعل دارد (علت صوری) و چه خواهد شد و به کجا میتواند برسد (علت غایی).
ابعاد توجه به خود
وقتی ما به خودمان توجه میکنیم، اولین چیزی که از خودمان میبینیم، همان علت مادی آن است. ابتدا بدن و تغییرات آن را درک میکنیم و رفتارهایمان نیز در ارتباط با همین بدن دور میزند. البته افراد استثنایی مثل انبیا و اولیای خدا اینگونه نیستند و با ما فرق دارند. آنها کسانی هستند که حتی در شکم مادر تسبیح خدا را میگویند. به هرحال توجه ما انسانهای عادی ابتدائا با یک سلسله عوامل طبیعی به بدن جلب میشود. وقتی با حادثهای رو به رو میشویم که در بدن و حواس ما اثر تازهای داشته باشد، مثلا صدای عجیبی بشنویم، یا نور یا حرارت زیادی یکباره پخش شود و آن را احساس کنیم، توجه پیدا میکنیم که این چشم یا گوش ماست که متأثر شد.
اینها طبیعی هستند و موضوع بحث اخلاقی نیستند. موضوع اخلاق، افعال اختیاری است، ولی این توجه یک نوع توجه غیراختیاری است و برای همه انسانها نسبت به بدن و متعلقات بدن پیدا میشود. همین که کمکم رشد میکنیم، غالبا در اثر شنیدن حرفهای کسانی که قبلا درباره این مسایل فکر کردهاند، توجه ما به عنصر دیگری به نام روح جلب میشود. آن چیزی که ما را متوجه بدن میکرد، روح بود، اما ما آگاه نبودیم و تصور میکردیم که خود بدن است که میبیند و میشنود و این آثار از او سر میزند. کمکم از آیات قرآن، روایات معصومین و سخنان بزرگان و علما متوجه میشویم که چیزی به نام روح در ما هست. این توجه به علت صوری انسان است. روح ـ به اصطلاح فلسفی ـ حکم صورت را نسبت به ماده دارد و فعلیت جدیدی است که برای ماده پیدا میشود. توجه به این موضوعکه ما روح داریم، در مرتبه متأخری نسبت به بدن برای ما حاصل میشود. نوزاد به این موضوع توجه ندارد. شاید کودکان چند ساله هم اصلا توجهی به چیزی به نام روح نداشته باشند.
معرفت با توجه به علت مادی و صوری کامل نمیشود، لذا این پرسش مطرح میشود که انسان از کجا پیدا شده و چه کسی او را ایجاد کرده است؟ این پرسش مربوط به علت فاعلیاست که ما الحمدلله جوابش را خوب میدانیم و میگوییم خداست که آن را ایجاد کرده است. ولی سئوال دیگری که مطرح میشود، کمی از سئوال قبل مشکلتر و مربوط به علت غایی است.
صرف نظر از بحثهای دقیق فلسفی که علت غایی در حقیقت در نفس فاعل است و با این فرض که مقصود ما از علت غایی، غایهالوجود است، این پرسش را مطرح میکنیم که این وجود به کجا میتواند برسد وچه باید بشود؟ اگر پاسخ این پرسشها را ندانیم و فقط به توجه به بدن اکتفا کنیم و تمام همتمان مصروف رفع گرسنگی و تشنگی بدن و دوری از گرما و سرما و حداکثر حفظ زیبایی و سلامتی بدن باشد، به هدفِ آفرینش انسان نرسیدهایم، چون ما در همه اینها با حیوانات شریکیم. حتى مگس نیز دائما بالهای خودش را تمیز میکند. فکر تمیز بودن، زیبا بودن، رشد کردن و قدرت داشتن، اختصاص به انسان ندارد. شاید برخی از این چیزهایی که ما دنبالش هستیم، در بعضی از حیوانات خیلی قویتر هم باشد.
غفلت از انسانیت خود
غفلتی که موجب سقوط ما میشود، غفلت از بعد انسانی و چیزی است که ما را انسان کرده و فصل ممیز ما از سایر حیوانات است. همان چیزی که مخاطب امر و نهی و تکلیف الهی است و ثواب و عقاب برای اوست. بنابراین اولین چیزی که باید به آن توجه کنیم، توجه به انسانیت خودمان است و تا ندانیم که انسانیت چیست نمیتوانیم این توجه را پیدا کنیم. در این صورت است که میتوانیم درصدد باشیم که محبت فطری به خودمان را منحصر به کمال بدن ندانیم. همه کمال انسان، کمال بدن نیست؛ بلکه کمال بدن فقط به عنوان ابزاری برای تکامل روح مطرح است و نباید قصد اولی به شئون بدن تعلق بگیرد. قصد اولی باید به تکامل روح ما باشد، ولی از آنجا که اراده الهی بر این تعلق گرفته که در این عالم روح با بدن کار کند، باید به اندازهای که بتوانیم از بدن برای تکامل روحمان استفاده کنیم، به فکر آن نیز باشیم، وگرنه خود بدن برای ما اصالت ندارد.
دانستیم که تکامل یک موجود به کمال یافتن صورت اوست؛ یعنی آنچه تمام فعلیت او به آن است.(۱۱) و همچنین گفتیم که برای شناخت کامل صورت باید ببینیم آن را چه کسی و برای چه درست کرده است. برای تقریب به ذهن فرض کنید که در فروشگاه بزرگی که در آن انواع و اقسام مصنوعات وجود دارند، نگاهتان به چیز زیبا و رنگارنگی که تا به حال ندیدهاید، میافتد. در این صورت اولین کاری که میکنید این است که نزدیک میروید تا ببینید آن چیست و هنگامی قانع میشوید که بفهمید از چه ساخته شده و چه کسی و برای چه آن را ساخته است. در این صورت است که میگویید آن را شناختم. اما اگر این مجموعه از معلومات برای شما پیدا نشود، نمیتوانید بگویید که من این را درست شناختهام.
انسان نیز باید این مسایل را درباره خودش بشناسد. باید بداند که چیست، برای چه درست شده، برای چه به اینجا آمدهاست و کجا میخواهد برود. باید بداند که آیا جای دیگری نیز هست که بعد از مرگ باید به آنجا برود یا خیر؟ باید بداند که چرا باید این مسیر را طی کند. اگر این معرفت به صورت صحیح پیدا شد، انسان میتواند به خود انسانیاش توجه پیدا کند وگرنه توجه به بدن و افعال و کارهای آن، توجه به خود انسانی نیست، بلکه خود حیوانی انسان است. این توجه، فقط به ماده است و به صورت نیست و در آن توجهی به فاعل و غایت وجود ندارد.
عوامل توجه به خود
اگر آمار بگیریم، در میان شش هفت میلیارد انسانی که روی زمین زندگی میکنند، معلوم نیست چند درصد به این فکرها بیفتند و به انسانیت خودشان توجه پیدا بکنند. کسانی که خود به خود به اینها توجه پیدا بکنند، بسیار نادرند. فقط کسانی مثل حضرت ابراهیم هستند که با اینکه در غاری زندگی میکرد، وقتی نگاهش به خورشید، ستارگان و… افتاد گفت: من ربی دارم، باید او را بشناسم، باید او را پرستش کنم و به او عشق بورزم و وقتی دید اینها افول کردند، گفت اینها رب من نیستند. رب باید محبوب من باشد. این چیزی که غروب میکند، از بین میرود و دیگر من با آن ارتباطی ندارم، رب من نیست. ظاهرا این سخنان را کسی به حضرت ابراهیم نگفته بود، اما آیا ما نیز اینگونه هستیم؟! آیا ما خود به خود به این فکر میافتیم که چه کسی رب ماست و چگونه باید با او ارتباط برقرار کنیم؟! آیا اگر هیچ تلقینی از ناحیه پدر و مادر نبود، اگر درسی در مدرسه نخوانده بودیم، و اساتید چیزی به ما القا نکرده بودند، خودمان به این فکر میافتادیم؟! چنین افرادی بسیار نادرند. پس از اینکه انبیا برای معرفی دین فداکاری کردند، کتابهای آسمانی نازل شد و مردم را به خدا توجه دادند، چه قدر از مردم پذیرفتند؟ و حال با اینکه اگر از ما درباره این معارف بپرسند، خوب میتوانیم پاسخ بدهیم اما در زندگی ما معلوم نیست که چه اندازه اثر داشته باشد.
غفلت مذموم، غفلت مربوط به این مسایل است. ولی آنچنان مسائل و جاذبههای مادی و دنیوی ما را احاطه کرده که دیگر فرصت پیدا نمیکنیم درباره این مسایل فکر کنیم. از آنجا که خداوند میداند که ما انسانها اینگونهایم و اکثریت قریب به اتفاق مردم در غفلتاند، انبیا را برای هدایت آنها فرستاد. اگر خداوند متعال انبیا را نفرستاده بود، معلوم نبود در بین میلیاردها انسان چند نفر پیدا میشدند که به این فکرها بیفتند و زندگیشان را بر آن مبتنی کنند. این است که هر چه ما نسبت به انبیا خضوع کنیم و شکر نعمتشان را به جا بیاوریم و بهخصوص بر پیغمبر اسلام صلوات بفرستیم، کم است.
پینوشت:
(۱)در این دسته اگر محور را انسانهای دیگر بگیریم، عنوان دسته چهارم سایر مخلوقات قرار میگیرد، اما اگر عنوان این دسته را خلق قرار بدهیم کل تقسیمبندی سه بخش میشود.
۲- ق /۲۲
۳- برخی حدید را در اینجا به آهن معنا کردهاند در صورتی که اینگونه نیست و حدید در اینجا از حدت بهمعنای تیزبینی است.
۴-ملک/۱۰
۵- غرر الحکم ودرر الکلم/ ۴۰۵
۶- غریزه به معنای عامل ناهوشیاری است که انسان را به طرف امری حرکت میدهد.
۷- حجر/۳
۸- اعراف/۱۷۶
۹- جمعه/۵
۱۰- حشر/ ۱۸-۱۹
۱۱- صورت در اصطلاح فلسفی یعنی آنچه ملاک فعلیت است.
سوتیترها:
۱٫
انسانیت انسان، به آگاهی است، وگرنه این چشم حسی را حیوانات نیز دارند و همان چیزهایی که حیوان با چشم خودش میبیند، ما نیز با چشم میبینیم. منظور از اینکه میفرماید: «لهم أَعیُنٌ لاَّ یُبصِرُونَ بِهَا»، این نیست که چشمشان را میبندند و هیچچیز نمیبینند. آنچه حیوانات حس میکنند ما نیز ـ البته با فرکانسهای مختلف اندکی کمتر یا بیشتر ـ درک میکنیم. لاَّ یُبصِرُونَ و لا یسمعون به این معناست که آن هدفی که از این دیدن و شنیدن است، برایشان حاصل نمیشود.
۲٫
غفلتی که موجب سقوط ما میشود، غفلت از بعد انسانی و چیزی است که ما را انسان کرده و فصل ممیز ما از سایر حیوانات است. همان چیزی که مخاطب امر و نهی و تکلیف الهی است و ثواب و عقاب برای اوست. بنابراین اولین چیزی که باید به آن توجه کنیم، توجه به انسانیت خودمان است و تا ندانیم که انسانیت چیست نمیتوانیم این توجه را پیدا کنیم.