حضرت آیتالله حسنزاده آملی
آقای عزیز! برادر من!
نفرما دنیا بیقوله است.
نفرما اینجا گوشه است. نفرما اینجا تنهایم.
نفرما شب است.
همیشه تویی و تو. هیچ کسی به دیگری خیانت نکرده، مگر اینکه اول بار با خودش خیانت کرده.
حرف قرآنمان، فرمایش خدا و پیغمبرمان این است که اعمال شما، نیّات شما و حالات شما میشود خود شما : « اِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صَالِح»(۱)
افکار این جوان میشود خود این جوان. حرکات این شخص میشود خود این شخص.
نیات او میشود خود او. بیقوله است؟ تو که تویی. تو را که نمیشود از تو گرفت. گوشه است و شب است؟ کسی نیست و تنها هستم؟ مگر میخواهی این کارها را چه کسی انجام بدهد؟ اولین بار که در خودت پیاده میشود. تو که تویی. هیچ وقت که تو را از تو نمیگیرند.
ذیل همین آیه چه شیرین فرمود: « لَو أَنَّ بَینَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا»(۲) این (لو) به قول حضرات ادبای عرب، از ادات شرط است، جایی که امری نشدنی است، لو میآورند. یعنی توقع بیجایی دارد و امری نشدنی را طلب میکند. چرا نمیشود؟
میپرسیم مگر میشود تو را از تو گرفت؟ مگر میشود مرا از من بگیرید؟ نه. میشود کلاهم را بردارند، اما سرم را از من بگیرند یعنی چه؟ میشود قبا را از تنم به در بیاورند، اما مرا از من بگیرند یعنی چه؟ میشود مرا از این خانه به در ببرند، اما مرا از من بگیرند یعنی چه؟
آقای عزیز! تو میتوانی از خودت فرار کنی؟ نمیشود. من میتوانم از دیگری فرار کنم، اما چگونه خودم از خودم فرار کنم، هر جا که باشم منم. پس نمیشود از خود فرار کرد. آنچه که پنجاه، شصت سال، کمتر، بیشتر، انجام دادم، نیت داشتم، شب، روز، گاه و بیگاه، با این، بیآن، تنها، هر چه، آن شدم، شدند من. میشود مرا از من گرفت؟ میشود تو را از تو گرفت؟ دلش میخواهد «لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا» که اینها از او فاصله بگیرند، اما نمیشود.
این طور درنظر بگیرید که یک کسی به بیماری مالیخولیا مبتلاست. بیچاره میبیند که اشخاصی از گوشه و کنار به او حمله میکنند. دست یکی دشنه است و دست یکی تازیانه. دست یکی سنگ است و دست یک پاره کلوخ و اینها از هر طرف به او حمله میکنند. ای بسا میبیند که حیوانات درنده دارند میآیند. خیال میکند که همه اینها بیرون از خود اوست. فریاد میکشد که در را ببندید و نگذارید اینها بیایند، در را چرا ببندیم؟ اطرافیانش سر بلند میکنند و میگویند ما کسی را نمیبینیم. چه میگوئی. دارند مرا میبرند و میزنند و میکُشند و میخورند و این حرفها یعنی چه؟ در را ببندیم یعنی چه؟ کسی نمیآید. اما او فریاد میکشد که دارند مرا میخورند، میسوزانند، میکشند، تهدیدم میکنند، فریاد و فغان میکنند. بالاخره خسته میشود. بلند میشود. میخواهد از چنگ آنها فرار کند. از خانه بیرون میدود. این سو و آن سو تا خود را پنهان کند. میبیند که همه آنها زودتر از او آمدهاند و این بیخبر است که اینها همه خودش بود و بیرون از خودش نبود. میگفت در را ببندید که اینها نیایند. بیچاره به خیالش که از آنها فرار کرده است. باید به او گفت مرد حسابی! آدم غافل! تو داری از خودت فرار میکنی؟ تو که از اینجا برخاستی، فرار کردی و رفتی، دیدی که همه با تو هستند؟
قرآن کریم میفرماید، انبیا و اولیا فرمودند، عقل و برهان میفرمایند که آنچه انجام دادی: «یَومَ تَجِدُ کُلُ نَفسٍ مَّا عَمِلَت مِن خَیْرٍ مُّحضَرًا وَمَا عَمِلَت مِن سُوَء»(۳) است. هر چه انجام دادی، همه در تو رسوخ کرد و در تو نقش بست و رنگ ثابتت شد. همه شد تو، همان طور که قرآن مجید فرمود: عمل غیرصالح شد، این پسر، آن رفتارش شده. این شخص میخواهد از اینها فرار کند. باید به او گفت مگر میتوانی خودت از دست خودت فرار کنی؟ میشود که تو را از تو گرفت؟ این آقا آرزو میکند که او را از او بگیرند. آرزو میکند که خودش از خودش فرار کند. این نشدنی است.
معاشرت با مردم آلوده، با محیط کثیف، پسر نوح او را از چنان پدری، از پیغمبر اولوالعزمی جدا کرد.
فرزندانتان را تحت نظر داشته باشید. شب و روزهایشان را بپایید. به این نهالهایتان رحم کنید. میکروبها و کرمها زیادند. عوارض و حوادث گوناگون بسیارند.
باید مواظب اجتماع بود. عیسی به دین خود، موسی به دین خود، او را در گور خودش میگذارند و مرا در گور خودم مبادا!
این حرفها دیدن و مسامحه کردن و مواظبت نکردن است. از آن بدتر اینکه مبادا که شمای پدر، نتوانی به خانه خودت قدم بگذاری! مبادا کار به جایی بکشد که یک عمر، یک قرن، چندین پشت، گذشته و آینده نتوانند از یک فعل بد آدم، از یک رفتار ناشایسته انسان رهائی یابند و در اجتماع زندگی کنند و آواره شوند.
مکن کاری که بر پا سنگت آیو
جهان با این بزرگی تنگت آیو(۴)
در مقابل بشنوید از یک جوان عاقل، از یک مرد بیدار. خوشا به حال آن کسی که عقل دارد و بیدار است، الهی آنکه را عقل دادی چه ندادی و آنکه عقل ندارد چه دارد؟
در حدیث است که آمدند خدمت رسولالله«ص» و از یک فرد مقدس ناپخته، خام، بیتوجه، راه گم کرده که نمیداند کجایی است، صحبت به میان آوردند که بله آقا! یا رسولالله، ما در محل خودمان آقایی داریم، شخصی داریم، مقدسی داریم که این طوری است. دائماً نماز و قرآن و روزه میگیردو بنا کردند از کثرت عبادتش گفتن. پیغمبر اکرم«ص» فرمود این طور که شما میگویید، این فرد مگر بشر نیست؟ انسان نیست؟ اجوف است؟ بشر غذا میخواهد، بشر خانه و زندگی میخواهد. او که این چه جوری زندگی میکند و این قدر عبادت میکند، نانش را از کجا تحصیل میکند؟ عرض کردند یا رسولالله! ما زندگیاش را اداره میکنیم. رسولالله فرمود همه شما بهتر از او هستید. مقدس عاقل باش. نمازگزار عاقل باش. چه کسی گفت برو گوشه مسجد معتکف و وزر و وبال اجتماع شو؟
جناب ابن بابویه در کتاب شریف امالی مینویسد که عثمان بن مضعون پسری داشت که از این نشئه رخت بربست. با اینکه از صحابه پیغمبر است، اما معصوم که نیست، لذا اشتباه میکند. رسولالله امروز، امشب، فردا، پسفردا، او را در مسجد و در نماز نمیبیند. چطور ایشان تن درنمیدهند به اجتماع؟ چرا در مجلس نیست؟ چرا به نماز نمیآید؟ عرض کردند یا رسولالله! عثمان بن مضعون بعد از پیشامد عهد کرده در گوشه مسجدی معتکف و مشغول شود و ترک دنیا کند. حضرت فرمان داد او را حاضر کنند.
حدس عدهای از ارباب تاریخ این است که حضرت علی«ع» بیم داشت که مبادا دشمنان بیایند و نبش قبر و به بدن نازنینش جسارت کنند. فرمود شبانه بدنم را به خاک بسپارید و قبر مرا پوشیده بدارید. کسی نداند تربت من کجاست. امام حسن و امام حسین»ع» در دل شب به غسل و تکفین و تدفین بدن امیرالمؤمنین«ع» پرداختند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل که اوضاع تاریخی و سیاسی و اجتماعی عصر او چگونه باید بوده باشد. شبانه امیرالمؤمنین را به خاک سپردند. مردم شب را به روز آوردند و شنیدند علی«ع» را شبانه دفن کردهاند. امام حسن مجتبی به مسجد جامع کوفه تشریففرما شد. مردم جمع شدند. آقا به منبر تشریففرما شد و فرمود مردم! مسلمانان! دیشب کسی از این نشئه رخت بربست که عیسی پیامبر«ع» در این شب عروج کرد. کسی در این شب رخت بربست که وصی عیسی«ع» در این شب ارتحال کرد. کسی در این شب رخت بربست که در تمام غزوات اسلامی پیشاپیش لشکر بود. میکائیل در طرفی سویی، جبرائیل در طرف دیگر و آن رأیت بزرگ در دست او بود. دیشب کسی از این عالم، از این نشئه ارتحال فرمود که پیشنیان بر او سبقت نگرفتند جز به فضل نبوت و دیگر مادر روزگار چون علی در دامان خود نخواهد پرورید و دیگر هیهات هیهات که کسی همسنگ علی شود. دیشب کسی از دنیا رخت بربست که سلطان عوامل ملک و ملکوت بود، اما سرمایه مالی این سلطان هفتصد درهم پول نقره بود. بفرمایید هفتصد قِران، هفتصد تومان، این پادشاه عوامل ملک و ملکوت آن که هزار بنده را خرید و آزاد کرد و میگفت بندگان خدا باید آزاد باشند و همواره سفارش میفرمود، آزاد و احرار باشید.
وقفنامهاش را ببینید. وقفنامه در نهجالبلاغه هست و بعضیها را مرحوم مجلسی در بحار آورده است. به مکه که مشرف میشوید، بپرسید ده ینبوع از موقوفات علی«ع» هنوز هم برقرار است و در دست اولاد و دودمان او. یک ینبوع شش دانگ است که آن را وقف فقرای مسلمین میکند. باغ است و نخلها. چه بسیار وقف. وقف از سوی آن کسی که در بخشش و دستگیری در ایثار سوره « هَل اَتی» در وصفش نازل شد.
گرفته این جهان وصف ثنانش
گذشته ز آن جهان وصف سه نانش(۵)
سخن امام حسن مجتبی وقتی بدینجا رسید گریه بر خود آن بزرگوار مستولی گردید و مسجد یکپارچه ضجه و ناله شد. ما هم به پیشگاه امامزمانمان عرضه میداریم که آقاجان! ما هم مصیبت دیدهایم. امیرالمومنین«ع» پدر روحانی ما بود و افتخار داریم که به آن بزرگوار انتساب داریم. زبان حال ما این است که آن شمشیری که فرق او را شکافت، بر دل ما نشست.
در این عصر و این حال و این آشفتگیها از کلام علی و از کمال علی و از کتاب علی و از گفتار علی فاصله گرفتهایم. آقاجان! یا امام حسن مجتبی! یتیم ماییم نه شما. این فرمایش و این حرف بلند هم از من نیست و باز هم از آن بزرگوار است:
مطلق این آوازها از شه بود(۶)
امیرالمؤمنین«ع» فرمود یتیم آن کس نیست که پدرش از سرش بگذشت و برفت، یتیم، یتیم علم و ادب است. کسی که کمال ندارد و معرفت و تقوا تحصیل نکرده، او یتیم است. اینکه عرض کردم ما یتیم هستیم، صورت گستاخی به دیگران نباشد. اجتماع ما را که بنگرید تصدیق میفرمایید که بنده در این گفتارم به خطا نرفتهام. مردم واقعاً یتیم و فلکزده و بیچارهاند. به قهقرا میروند. فساد است از شش جهت ما را گرفته است.
افسوس که این مزرعه را آب گرفته
دهقان مصیبتزده را خواب گرفته(۷)
الغرض گفتیم که معاشرت سخت مؤثر است.
سنگ از سنگ و خاک از خاک رنگ میگیرد و متأثر میشود. شاخهای از درختی به درختی پیوند داده میشود، بر اثر این پیوند و الفت، از یکدیگر رنگ و خو میگیرند.
جوانان عزیز! در شرع مقدس ما راجع به معاشرت، مجالست، مواظب و مراقبت از خود بسیار آمده است. اینکه او با چه کسی همدست شود، بسیار سفارش شده است، بهطوری که در کمتر موضوعی این قدر سفارش شده است. التفات بفرمایید. محیط، رفقا، پدر و مادر، ملّای اجتماعی، آموزگار سر کلاس، زعیم یک قبیله مؤثرند. حتی دایه مؤثر است.
رسولالله فرمود فرزندان خود را که میخواهید به دایه بدهید، در خوی آن دایه و در آداب و رسوم او دقت کنید که اخلاق او از مجرای شیر در فرزند شما اثر میگذارد.
ببینید فرزندانتان را به دست چه کسی میدهید. علم برای جان حکم همان شیر را دارد و معلم حکم دایه را. ببین شیر را از چه معلمی میگیری. معلم آلوده و شیر مسموم نباشد.
ببینید فرزندانتان را به دست چه کسانی میسپارید.از آن دایهای که شیر میدهد برای پروراندن و تربیت کردن جسم کودک تا آن کسی که میخواهد به فرزندان شما کمال یاد بدهد.
این امیرالمؤمنین«ع» به امام حسن مجتبی«ع» فرمود فرزندم! ملک دل جوان خالی و بینقش است تخمی که در او کاشته شد، حرفی که به او القا شد، نهالی که در او غرس شد، چون مانع ندارد و مزاحمت ندارد، ریشه میدواند و سخت در او رسوخ میکند، رنگ ثابت برای او میشود.
ببینید فرزندانتان را که به دست چه کسانی میسپارید. حتی بزرگان ما فرمودند اسم که برای فرزندان میگذارید اسمی نباشد که وقتی بزرگ شد خجالت بکشد و دیگر اینکه مبادا در تعلیم و تربیت، به مدرسه بردن، با فرهنگ آشنا کردن فرزند دریغ کنید.
مرحوم فرهاد میرزا، در کتاب شریف زنبیلش، مینویسد که ابوقبیس کلالی که یکی از افراد سرشناس عرب بود از پیشینیان، در نامگذاری فرزندان و غلامانش، فکر میکرد که اسم اثر دارد، لذا نام یکی از فرزندانش را گذاشت کلب، یکی را ذبح، یکی را اسد. بچهها را صدا میزد پلنگ و شیر و غلامان و زیردستانش را به اسمهایی که دلالت بر خمود بودن و خاموش بودن داشتند.
پرسیدند این چه کاری است که میکنی؟ گفت چون من غلامانم را برای خودم میخواهم، میخواهم نامهایی داشته باشند که همین جور که به اینها میگویم بره و میش، اینها بره و میش بشوند. این اسم بهتدریج بر آنها اثر میگذارد. اما فرزندانم را برای روزی میخواهم که با دشمنانم بجنگند. این پندار این مرد است و من نمیگویم که شرع این کار را امضا فرموده است. شرع فرمود برای فرزندانتان اسمی بگذارید که بزرگ که شدند از نامشان خجالت نکشند.
این قضیه را عرض کردم که بگویم که حتی نامگذاری در فرزندان اثر میگذارد، چه رسد به معاشرت، کسب و کار، شبنشینیها، همدستیها و هزاران رنگی که در اجتماع میگیریم. به فکر خود باشید. هیچکسی با شما عناد و دشمنی ندارد.
اگر این خاک و این مکان پاک و در و دیوار این مسجدی که در آن نشستهایم، الان به زبان بیایند خواهند گفت که:
این همان چشمه خورشید جهانافروز است
که همی تاخت بر آرامگه عود و ثمود(۸)
در آتیه نزدیکی نه بنده هستم و نه جنابعالی مخاطب من. هیچ هدفی نداریم انشاءالله تعالی جز خدا و خیر شما. حقیقت این عالم، مقام صدیقین و انبیاست. آدم که نمیتواند اینجا را سنگر اغراض شخصی خود کند. هیچ طایفهای از این طایفه به شما مهربانتر نیستند. از پدر و مادر شما به شما مهربانترند. عرض کردم که معاشرتها و همنشینیها اثر دارند. انسان زود رنگ میگیرد. یک حیوان اهلی مدتی با وحشی به سر ببرد، وحشی میشود. یک حیوان وحشی مدتی با اهلی زندگی کند، بهتدریج رام میشود. اینها همه مؤثرند در حال آدم.
امیرالمؤمنین«ع» به فرزندانش وصیت میفرماید که نخستین سخن آنکه پرهیزگار باشید و خدا، خدا، خدا: « هُوَ الأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیم»(۹) خدا، خدا : «وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ ». هیچ چیز همسنگ او نمیشود.
همه هر چه هستند از آن کمترند
که با هستیاش نام هستی برند(۱۰)
برای شرح مبسوط به اوایل تفسیر شریف مجمعالبیان رجوع بفرمایید.
یکی از دانشمندی میپرسد: «آقا! تقوا را برای ما معنی کن.»
فرمود: «هرگز با پای برهنه در بیابان خارناک رفتهای؟» گفت: »آری.» گفت: «چه جور راه میرفتی؟» گفت: «پیداست. چشمم را باز و پیش بایم را نگاه میکردم.»
اول اندیشه، وانگهی گفتار (۱۱)
«اول نگاه کردن، سپس پا برداشتن. پاورچین پاورچین و با احتیاط راه میرفتم.» گفت: «این یعنی تقوا. اگر در معاشرتت، اگر در کسب و کارت، امور دین و دنیایت، زندگیات این طور شدی، بااحتیاط قدم برداشتی، به جنابعالی میگویند اهل تقوا، متقی.»
خارهاست، چالههاست، رهزنهاست، بیقولههاست، طرّههاست، مبادا بیفتی: « أُوصِیکُمَا بِتَقْوَى اللَّه». امیرالمومنین«ع»فرمود که این نخستین حرف من است. و دیگر آنکه: «وَ اِن لا تَبغیَ الّدُنیا»: مبادا دنیا گولتان بزند و به دنبال حرام بروید. دنیا نخواهیم؟چطور نخواهیم؟ خدا که ما را اجوف خلق کرد. ما نان میخواهیم. خانه و زندگی میخواهیم. لباس میخواهیم، کسب و کار میخواهیم. چطور دنبال دنیا نرویم؟ مگر اینها دنیاست؟ خیر، اینها آخرت است. اینها عبادت است. شما که سر مزرعهات داری نشا میکنی، عبادت است. شما که در مغازهات داد و ستد میکنی، عبادت است. داری میروی به مدرسه عبادت است، حرف استاد را گوش میکنی عبادت است. داری نهال غرس میکنی، عبادت است. داری درخت آبیاری میکنی، دنیا نیست. پس دنیا چیست که شما این همه میگویید دنیا، دنیا؟
چیست دنیا، از خدا غافل شدن
نی لباس و نقره و فرزند و زن(۱۲)
پینوشت:
۱٫هود/۴۶
۲٫آلعمران/۳۰
- همان
۴٫باباطاهر همدانی
۵٫عطار نیشابوری
۶٫مولانا
۷٫ادیب الممالک فراهانی
۸٫هوشنگ ابتهاج
۹٫حدید/۲۵
۱۰٫سعدی
۱۱٫همان
۱۲٫مولانا
سوتیترها:
۱٫
معاشرت با مردم آلوده، با محیط کثیف، پسر نوح او را از چنان پدری، از پیغمبر اولوالعزمی جدا کرد. فرزندانتان را تحت نظر داشته باشید. شب و روزهایشان را بپایید. به این نهالهایتان رحم کنید. میکروبها و کرمها زیادند. عوارض و حوادث گوناگون بسیارند.
۲٫
حتی نامگذاری در فرزندان اثر میگذارد، چه رسد به معاشرت، کسب و کار، شبنشینیها، همدستیها و هزاران رنگی که در اجتماع میگیریم. به فکر خود باشید. هیچکسی با شما عناد و دشمنی ندارد.