حجتالاسلام والمسلمین محسن عباسی
پاسخ عامیانه به این پرسش این است که خوشبختی یعنی داشتن همسر خوب، مَسکن خوب، درآمد بالا و..؛ امّا پاسخ به این پرسش از نگاه دینی متفاوت است. دین قبل از هر چیز هدفی را برای انسان مشخص و خوشبختی را در نزدیک شدن به آن هدف معنا میکند. راه رسیدن به این هدف نیز در دین تعیین شده است. هدف، رسیدن به خدا از راه بندگی است.
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الآنسَ إِلاَّ لِیَعبُدُونِ؛ من جنّ و انس را نیافریدم، جز براى این که مرا بپرستند.»(۱)
با توجّه به همین آیه است که میتوان مفهوم خوشبختی را در آیۀ دیگری فهمید:
«وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَد فازَ فَوزاً عَظِیماً؛(۲) و هر کس که از خدا و پیامبرش فرمان بَرَد، قطعاً به رستگارى بزرگى نائل آمده است.»
سالار زمین و زمان امیر مؤمنان علی«ع» نیز میفرماید: «کسی خوشبخت نمیشود مگر با طاعت خداوند سبحان و کسی هم بدبخت نمیشود مگر با معصیت الهی.(۳) با این نگاه تعریف خوشبخت و بدبخت با تعریف عامیانه بسیار متفاوت است. ممکن است کسی از نگاه عموم مردم بدبخت باشد، اما از نگاه دینی قله خوشبختی را فتح کرده باشد. با نگاهی به آیات قرآن ملاکهای دنیوی را بررسی میکنیم تا ببینیم چقدر مورد تأیید قرآن هستند.
یکی از ملاکهای عامیانۀ خوشبختی پول بسیار است. قرآن، این ملاک را در داستان قارون، زیر سئوال میبرد: «إِنَّ قارُونَ کانَ مِن قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیهِمْ وَ آتَیناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصبَه أُولِی الْقُوَّه إِذ قالَ لَهُ قَومُهُ لا تَفرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِین: قارون از قوم موسى بود، امّا بر آنان ستم کرد. ما آن قدر گنج به او داده بودیم که حمل کلیدهاى آن براى یک گروه زورمند مشکل بود. [به یاد آورید] هنگامى را که قومش به او گفتند این همه مغرورانه شادى مکن که خداوند، شادىکنندگانِ مغرور را دوست نمىدارد.»
«وَ ابتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَه وَ لا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنیا وَ أَحسِن کَما أَحسَنَ اللَّهُ إِلَیکَ وَ لا تَبغِ الْفَسادَ فِی الْأَرضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ المُفسِدِینَ: و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب و بهرهات را از دنیا فراموش مکن و همانگونه که خدا به تو نیکى کرده، نیکى کن و هرگز در زمین در جستجوى فساد مباش که خدا مفسدان را دوست ندارد.»
«قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِندِی أوَ لَم یَعلَم أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهلَکَ مِن قَبلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَن هُوَ أَشَدُّ مِنهُ قُوَّه وَ أَکثَرُ جَمْعاً وَ لا یُسئَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجرِمُونَ؛ [قارون] گفت: «این ثروت را به وسیلۀ دانشى که نزد من است، به دست آوردهام». آیا او نمىدانست که خداوند اقوامى را پیش از او هلاک کرد که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟ [و هنگامى که عذاب الهى فرا رسد،] مجرمان از گناهانشان سئوال نمىشوند.»
«فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاه الدُّنْیا یا لَیتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِی قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیم: [روزى قارون] با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد. آنها که خواهان زندگى دنیا بودند، گفتند: «اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است، ما نیز داشتیم. بهراستى که او بهرۀ عظیمى دارد.»
«وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُون: امّا کسانى که دانش به آنها داده شده بود، گفتند: «واى بر شما! ثواب الهى براى کسانى که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند، بهتر است؛ امّا جز شکیبایان آن را در نمییابند.»
«فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَه یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرِین: سپس ما، او و خانهاش را در زمین فرو بردیم و گروهى نداشت که او را در برابر عذاب الهى یارى کنند و خود نیز نمىتوانست خویشتن را یارى دهد.»
«وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوا مَکانَهُ بِالأَمسِ یقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشاءُ مِن عِبادِهِ وَ یَقدِرُ لَو لا أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَینا لَخَسَفَ بِنا وَیکَأَنَّهُ لا یُفلِحُ الکافِرُونَ؛(۴) و همان کسانى که دیروز آرزو داشتند به جاى او باشند، صبح مىگفتند: واى! مثل اینکه خدا روزى را براى هر کس از بندگانش که بخواهد، گشاده یا تنگ مىگردانَد و اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود، ما را [هم] به زمین فرو بُرده بود. واى! گویى که کافران، رستگار نمىگردند.»
یکی دیگر از ملاکهای عامیانۀ خوشبختی، داشتن همسر خوب است. خداوند در آیات دیگری، این ملاک را هم زیر سئوال میبرد:
«ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امرَأَتَ نُوحٍ وَ امرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبدَینِ مِن عِبادِنا صالِحَینِ فَخانَتاهُما فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِنَ اللَّهِ شَیئاً وَ قِیلَ ادخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ؛ خداوند براى کسانى که کافر شدهاند، به همسر نوح و همسر لوط، مثَل زده است. آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند؛ ولى به آن دو خیانت کردند(۵) و ارتباط با این دو [پیامبر] سودى به حالشان [در برابر عذاب الهى] نداشت و به آنها گفته شد: وارد آتش شوید همراه کسانى که وارد مىشوند.»
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرعَونَ إِذ قالَتْ رَبِّ ابنِ لِی عِندَکَ بَیتاً فِی الْجَنَّهِ وَ نَجِّنِی مِن فِرعَونَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ القَومِ الظَّالِمِینَ؛ و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام که گفت: پروردگارا! خانهاى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران، رهایى بخش.»
«وَ مَریَمَ ابْنَتَ عِمرانَ الَّتِی أَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فِیهِ مِن رُوحِنا وَ صَدَّقَت بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَت مِنَ القانِتِینَ؛(۶) و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت و ما از روح خود در آن دمیدیم. او کلمات پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد و از مطیعان فرمان خدا بود.»
دقّت در این سه آیه، انسان را به نکات جالبی میرساند:
الف) ضربالمثل کفر در قرآن، دو زن هستند.
ب) دو مرد از بهترین مردان روزگار، همسر این دو زن بودند که خوب بودن آنها به امضای خداوند رسیده است: «کانَتا تَحتَ عَبدَینِ مِن عِبادِنا صالِحَینِ».
خداوند در بارۀ این دو همسر میفرماید:
«وَ لُوطاً آتَیناهُ حُکماً وَ عِلماً؛(۷) و لوط را [به یاد آور] که به او حکومت و علم دادیم.»
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبراهِیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَی العالَمِینَ؛(۸) خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد.»
ج) خوب بودن همسران این دو زن، تأثیری در خوشبختی این دو نداشت: «فَلَم یغنِیا عَنهُما مِنَ اللَّهِ شَیئاً».
د) عاقبت این دو زن هم چیزی جز آتش جهنم نبود. «وَ قِیلَ ادخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ».
هـ) ضربالمثل ایمان هم دو زن، آسیه و مریم«ع» هستند.
و) همسر یکی از این دو زن (آسیه)، بدترین انسان زمان خویش، یعنی فرعون بود و دیگری (مریم) همسر نداشت.
ز) این دو از خوشبختترین انسانها هستند. در روایتی آمده است که آسیه در بهشت از همسران پیامبر خداست.(۹) مقام مریم«ع» هم که نیازی به بیان ندارد.
«کُلَّما دَخَلَ عَلَیها زَکَرِیَّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقاً قالَ یا مَریَمُ أَنَّی لَکِ هذا قالَت هُوَ مِن عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرزُقُ مَن یشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ؛(۱۰) هر زمان زکریا وارد محراب او مىشد، غذاى مخصوصى در آنجا مىدید. از او پرسید: اى مریم! این را از کجا آوردهاى؟ گفت: این، از سوى خداست. خداوند به هر کس بخواهد، بىحساب، روزى مىدهد.»
دوّم: تحلیل احادیثی که ملاکهای عامیانه را تأیید میکنند
در روایات با مواردی از مصادیق خوشبختی برمیخوریم که در نگاه اول به نظر میرسد همان ملاکهای عامیانه را رمز خوشبختی میدانند؛ مثل اینکه در روایتی خانۀ بزرگ(۱۱) و در روایتی هم زن سازگار(۱۲) از ملاکهای خوشبختی معرفی شدهاند، امّا در این جا دو نکته را نباید فراموش کرد: اول آنکه از نظر آیات صریح قرآن، اینها از ارکان خوشبختی نیستند؛ یعنی این گونه نیست که اگر کسی خانۀ بزرگ یا همسر سازگار نداشت،(۱۳) دیگر خوشبخت نیست و هر که اینها را داشت، حتماً خوشبخت است. دوّم اینکه اینها هم در صورتی میتوانند عامل خوشبختی باشند که در راه عبودیت از آنها استفاده شود.
علی«ع» بعد از خاتمۀ جنگ جمل وارد شهر بصره شد. در خلال ایامی که در بصره بود، روزی به عیادت یکی از یارانش به نام «علاءبن زیاد حارثی» رفت. آن مرد خانۀ مجلل و وسیعی داشت. علی«ع» همین که خانۀ او را با آن عظمت و وسعت دید، به او گفت: در صورتی که به خانۀ وسیعتری در آخرت محتاجتری، این خانه با این وسعت به چه کار تو در دنیا میآید ؟ ولی اگر بخواهی، میتوانی همین خانۀ وسیع دنیا را وسیلهای برای رسیدن به آخرت قرار دهی. به اینکه در این خانه از مهمان پذیرایی کنی، صلۀ رحِم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشکار کنی، این خانه را وسیلۀ زنده ساختن و آشکار نمودن حقوق [دیگران] قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده فردی خارج نمایی.(۱۴)
در روایتی به نقل از ابن ابی یعفور آمده است: «خدمت امام صادق«ع» گفتم: ما دچار محبّت دنیا شدهایم (وی این مسئله را به منزلۀ یک مشکل نزد ایشان مطرح میکند)؛ امام فرمود: با این دنیا میخواهی چه کنی؟ گفتم: ازدواج کنم، حج بروم، نفقۀ خانوادهام را تأمین کنم، به دوستان و برادرانم رسیدگی کنم و صدقه بدهم. امام فرمود: اینها امور دنیا نیستند، امور اُخروی هستند».(۱۵)
با دقّت در این روایات، میتوان دریافت که برخورداری از این نعمات هم در صورتی میتواند در خوشبخت کردن انسان نقش داشته باشد که در مسیر هدف آفرینش یعنی بندگی از آنها استفاده شود.
گاهی احساسهایم را از خودم جدا میکنم، در مقابلم میگذارم و به تماشایشان مینشینم: احساس خوشبختی، احساس بدبختی، احساس عزّت، حقارت، موفّقیت، شکست، احساس فقر و احساس بینیازی و… . پشت هر کدام از اینها دلیلی پنهان شده است. بهراستی از اینکه پرده را از روی این احساسها کنار بزنم و آن دلیلها را ببینم شرمنده میشوم.
حالا نگاهم را از آن احساسها میگیرم و خودم را مرور میکنم. من انسان هستم، برترین مخلوق خدا، خدای هزار نام جوشن کبیر. او مرا برای خودش میخواهد. عجب منزلتی! من به دنیا نیامدهام که بروم. آمدهام که تا ابد بمانم. نام ابد را که میبرم، احساس امید و ترس با هم به سراغم میآیند. من از نیستی فراریام. این گونه آفریده شدهام. ابدیت، دشمن نیستی است. برای همین هم هست که با او دوستم؛ امّا از ابد میترسم. ساختن ابد در دست من است، ولی فرصتم برای ساختنش محدود. دنیا که نمیدانم تا کی با من همراهی میکند، تنها فرصت ساختن ابد است برای من.
خود را رها میکنم و باز به سراغ احساسهایم میروم. دوست ندارم پشت سر احساسهایم را نگاه کنم. آنچه آن پشتها خودش را مخفی کرده، سند کوچکی من است. نمیخواهم باور کنم که به اندازۀ ریشههای احساساتم، کوچکم. دوست دارم پشت سر احساسهایم این باشد:
پشت سر احساس خوشبختی: نزدیک شدن به برترین موجود.
پشت سر احساس بدبختی: فاصله گرفتن از او.
پشت سر احساس موفّقیت: چشم گفتن به تک تک دستورات خالقم.
پشت سر احساس شکست: کم آوردن در بندگی.
پشت سر احساس عزت: تحسین خدا.
پشت سر احساس حقارت: رو برگرداندن او.
پشت سر احساس فقر: نداشتن خدا.
پشت سر احساس بینیازی: از خدا لبریز بودن.
خدایا! میخواهم بزرگ باشم؛ به اندازهای که تو و فقط تو به بزرگیام ببالی. کوچک بودن، خستهام کرده است. چیزهایی که بر دنیای احساسات من حکومت میکنند، حتی لایق رعیت من بودن را هم ندارند؛ امّا حالا من شدهام بردۀ آنها و آنها شدهاند ارباب من. تو که مرا برای بزرگ شدن آفریدی، آیا میشود که دستم را بگیری و به آن بالاها و به جایی که حاکمان امروز من از آنجا بهقدری کوچک شوند که حتی غبار خیالشان هم روی خاطرم ننشیند، ببری؟
نشانهشناسی موفقیت
نشانه موفقیت در زندگی مشترک چیست؟
برای پیدا کردن پاسخ این پرسش باید دید هدف از زندگی مشترک چیست؟ از نگاه قرآن، هدف از زندگی مشترک رسیدن به آرامش است:
«وَ مِن آیاتِهِ أن خَلَقَ لَکمُ مِّن أنفُسِکُم أَزوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیهَا وَ جَعَلَ بَینَکُم مَّوَدَّهً وَ رَحمَهً إِنَّ فى ذلِکَ لآیاتٍ لِّقَومٍ یَتَفَکَّرُونَ؛(۱۶) و از نشانههاى او اینکه از [نوع] خودتان، همسرانى را براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و میانتان، دوستى و رحمت نهاد. آرى! در این [نعمت] براى مردمى که مىاندیشند، قطعاً نشانههایى است.»
امّا این آرامش به چه کار میآید؟ آرامشی که محصول ازدواج است، سرمایهای برای رسیدن به رشد و کمال انسانی است که فلسفۀ آفرینش ما در آن معنا میشود. خداوند، دربارۀ نتیجۀ این سکون و آرامش میفرماید:
«هُوَ الَّذِى أنزَلَ السَّکِینَه فىِ قُلُوبِ المُؤمِنِینَ لِیَزدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانهِِم؛(۱۷) اوست آن کسی که برای دلهاى مؤمنان آرامش فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند.»
با توجّه به این آیه، باید گفت انسانها برای رسیدن به رشد ایمانی، نیازمند آرامش هستند. یکی از ابزارهای لازم برای رسیدن به این آرامش، ازدواج است.
حال با کنار هم قرار دادن این دو آیه میتوان گفت که نشانۀ موفقیت در زندگی مشترک، این است که ما در کنار هم احساس آرامش کرده، با سرمایۀ چنین آرامشی، پلههای رشد و کمال را یکی پس از دیگری طی کنیم.
برای اینکه دو نفر در کنار هم احساس آرامش کنند، باید در اخلاق و عقاید، همتای یکدیگر باشند. در ادبیات دینی به این همتایی «کفویّت» گفته میشود.(۱۸) اگر یکی از دو پایۀ کفویّت، یعنی همسویی در اخلاق یا عقاید، استحکام لازم را نداشته باشد، ساختمان زندگی دچار تزلزل خواهد شد. وقتی زن و شوهر، خلقیات متفاوتی دارند، سازش هم نخواهند کرد. توافق در عقاید و اخلاق موجب میشود بسیاری از دغدغههای زاید از زندگی انسان بیرون برود و دل انسان مشغولیتهایی بیش از آنچه مربوط به هدف آفرینش او میشود، نداشته باشد.
خلقیات متفاوت، یعنی آنچه مرا عصبانی میکند، در همسرم حالت خاصی ایجاد نمیکند و یا حتی حالتی متضاد با من تولید میکند. اگر من نسبت به مسئلهای حساسیت مثبت دارم، همسرم نسبت به آن بیقید است یا حساسیت منفی دارد. اگر چیزی به من احساس خوشبختی میدهد، به همسرم احساس خاصی نمیدهد یا احساس ناکامی و ناخوشایندی میدهد و … .
خلقیات معمولاً ریشه در عقاید دارند. وقتی نوع نگرش زن و مرد به دین و خدا و زندگی و آخرت و… متفاوت باشد، در بسیاری از نقاط زندگی با هم برخورد میکنند.
به این مثال توجّه کنید: زن و شوهری در یک مراسم عروسی شرکت کردهاند که با شئون اسلامی سازگار نیست و مجلس گناه است. یکی از آنها میخواهد از مجلس بیرون برود و دیگری اصرار بر نشستن دارد. یکی میگوید درست نیست که بستگان را ناراحت کنیم و دیگری میگوید اشتباه است که برای خوشامدِ دیگران گناه کنیم. قضاوت متفاوت این دو، به نوع نگاه متفاوت آنها به مردم و خدا بر میگردد. یکی معتقد است که میشود در مواردی مردم را بر خدا ترجیح داد و دیگری میگوید که هیچ وقت نباید این کار را کرد.
ناگفته پیداست این کفویت، باید پیش از ازدواج وجود داشته باشد و ازدواج به امید پیدا شدن کفویت، اشتباه است. البتّه این بدان معنا نیست که اگر دو نفر با هم ازدواج کردند و بعد از ازدواج به این نتیجه رسیدند که کفو هم نیستند، باید از هم جدا شوند. توصیۀ ما به همۀ زوجها این است که:
الف) اگر کفویت نبود
- ۱٫ در صورتی که در دوران عقد هستید، عروسی را به تأخیر بیندازید و تا وقتی هم که مطمئن نشدهاید به کفویت رسیدهاید، زندگی مشترک خود را آغاز نکنید.
- اگر هم زندگی مشترکتان را آغاز کردهاید، قبل از هر چیز، به طلاق فکر نکنید. طلاق، آخرین راه است.
- یادتان نرود که گاهی ما اشتباه میکنیم و اختلاف را دلیل بر عدم کفویت میگیریم. اختلاف، امری عادی است که حتی ممکن است بین دو نفر که کفو هم هستند، ایجاد شود.
۴. حتماً مشکلاتتان را با مشاوری امین(۱۹) و متعهد در میان بگذارید، او بهتر میتواند کفویت و عدم کفویت شما را تشخیص دهد.
۵. کفویت را میتوان در دوران عقد یا پس از عروسی هم ایجاد کرد. با در نظر گرفتن نکاتی که به صورت عمومی گفته شده و همچنین دستورهایی که مشاور امین به شما میدهد، تلاش کنید این کفویت را ایجاد کنید.
یکی از اصلیترین سفارشها برای ایجاد کفویت، گفتگوست.(۲۰) گفتوگو، میتواند در زمان عقد که احساسات دو طرف نسبت به هم در اوج قرار دارد، هدفها را به هم نزدیک کند. گاهی هدفها یکی هستند، امّا سوءتفاهم و برداشت اشتباه موجب میشود که انسان احساس کند اهداف متفاوتی با همسرش دارد. گفتوگو میتواند این سوءتفاهمها را برطرف کند.
محبت نیز از عوامل تأثیرگذار در یکی کردن هدفهاست.(۲۱) اگر چه به ظاهر میان محبت و یکی شدن هدفها رابطهای نیست؛ اما یکی از ویژگیهای محبت، این است که مُحب و محبوب را از نظر روحّات و سلایق به هم نزدیک میکند. اگر میخواهید همسرتان همچون شما فکر کند و راه زندگیاش را از همان مسیری برگزیند که شما انتخاب کردهاید، او را غرق در محبت کنید.
- اگر به هر دلیلی نتوانستید کفویت را ایجاد کنید و مشاور امین و متعهد هم معتقد به عدم کفویت میان شما و عدم امکان ایجاد آن بود، باز هم تلاش کنید و اگر نشد، باز هم تلاش کنید… و اگر نشد، اگر در دوران عقد هستید یا هنوز صاحب فرزند نشدهاید، تصمیمتان را زودتر بگیرید. اگر صاحب فرزند شدهاید، بدانید که تصمیم برای جدایی، تصمیمگیری برای آیندۀ فرزندتان نیز هست؛ پس به گونهای تصمیم بگیرید که هیچگاه پشیمان نشوید.
ب) اگر کفویت بود
- قدر این کفویت را بدانید و از آن برای رشد و شکوفایی انسانی خود استفاده کنید.
- کفویت سرمایه است. اگر از این سرمایه به خوبی استفاده کنید، رشد میکنید و در طول زندگی روز به روز بر تفاهم و همتایی شما افزوده میشود.
- اگر از این سرمایه بهخوبی استفاده نکنید، ممکن است روزی آن را از دست بدهید.
نکاتی که در این نوشتار آمده، به شما کمک خواهد کرد که میان خود و همسرتان، کفویت ایجاد کنید و از این سرمایه در جهت آرامش و رشد خود در زندگی، بهترین استفاده را بنمایید.
میدانم در این چند سالی که سقف روی سرمان یکی بوده، حال و هوایمان سرِ سازش با هم نداشته است. به جای این که پَر باشیم برای نوازش یکدیگر، سوهان بودهایم برای ساییدن روح هم. بنا بود لباس باشیم برای یکدیگر. لباس شدیم، اما لباسی خاربافت که روحمان را تکه تکه کرده است. میخواستیم مایۀ آرامش هم باشیم، اما آرامشی را هم که داشتیم، بر باد دادیم. عهد همراهی بستیم؛ امّا عقدمان که بسته شد، تو به مشرق رفتی و من به مغرب. حالا نشستهایم رو به روی هم. خستهایم از این همه بار اختلافی که دوشمان، تاب نگهداشتنش را ندارد. گوشمان کر شده از این همه فریاد ناسازگاری. تا کی؟ به چه قیمتی؟ بس است دیگر. ما هر دو انسانیم و یک خدا داریم. بیا بنده باشیم، بندۀ خدای مشترکمان. تو اگر بندۀ خودِ خدا شدهات باشی و من هم بندۀ خودِ خدا شدهام، پنجرۀ زندگیمان هیچگاه رو به ساحل آرامش باز نخواهد شد. این دو خدا، دشمن یکدیگرند، سرِ سازش ندارند. من، «منِ» خود را کنار میگذارم و تو هم «منِ» خود را کنار بگذار. وقتی افساری را که منهایمان دور گردنمان پیچیده باز کنیم، دستمان را در دست خدا میگذاریم و او را حاکم بر زندگی میکنیم. محبت میان من و تو، زیر تلّ منیتمان خاک شده است. باور کن اگر دست از پرستش خود برداریم، باز هم محبتمان گل میکند. ناامید نباش. تا خدا هست، امید هم هست. میشود لباس هم باشیم؛ لباسی بافته شده از گلبرگهای محبت و حریر مهربانی. میشود پَر باشیم برای نوازش یکدیگر. ما برای رسیدن به یک خدا آفریده شدهایم، پس راهمان یکی است. مشرق و مغرب، بیراههاند. فقط باید به آسمان چشم دوخت.
پینوشتها
۱ـ ذاریات، ۵۶٫
۲ـ احزاب۷۱٫
۳ـ غرر الحکم و درر الکلم، ص۷۸۸٫
۴ـ قصص ۸۲ـ۷۶.
۵ـ «البته خیانت آنها هرگز انحراف از جادۀ عفّت نبود، زیرا هرگز همسر هیچ پیامبرى آلوده به بىعفّتى نشده است، چنان که در حدیثى از پیامبر اکرم«ص» صریحاً آمده است: «ما بغت امرأه نبى قطّ؛ همسر هیچ پیامبرى، هرگز آلودۀ عمل منافى عفّت نشد». خیانت همسر لوط این بود که با دشمنان آن پیامبر، همکارى مىکرد و اسرار خانۀ او را به دشمن مىداد. و همسر نوح نیز چنین بود». ( تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۳۰۱).
۶ـ تحریم ۱۲ـ۱۰.
۷ـ انبیاء ۷۴٫
۸ـ آلعمران ۳۳٫
۹ـ ر.ک: المیزان، ج۱۹، ص۵۸۰٫
۱۰ـ آلعمران، ۳۷٫
۱۱ـ ر.ک: الکافی، ج۶، ص۵۲۶٫
۱۲ـ ر.ک: همان، ج۵، ص۳۲۷٫
۱۳ـ البته نباید فراموش کرد که در مرحلۀ انتخاب همسر، موظّفیم در تشخیص همکفو بودن، دقّت کافی به خرج دهیم؛ امّا ممکن است هر اندازه هم که دقیق باشیم، باز هم به همسر ناسازگار مبتلا شویم، در این صورت، دیگر نباید خودمان را انسان بدبختی بدانیم.
۱۴ـ نهج البلاغه، خطبۀ ۲۰۹؛ داستان راستان، ج۱، ص۵۸٫
۱۵ـ مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۱۶ .
۱۶ـ روم، ۲۱٫
۱۷ـ فتح ۴٫
۱۸ـ رسول خدا«ص» فرمود: «کفوها را به ازدواج هم در بیاورید و در میان آنها ازدواج کنید»، ( الکافی، ج۵، ص۳۳۲) و باز همایشان فرمود: «هرگاه کسی که اخلاق و دینش را میپسندید، به خواستگاری شما آمد، به او زن بدهید که اگر چنین نکنید، فتنه و فساد بزرگی پدید میآید» (تهذیب الأحکام، ج ۷، ص ۳۹۶).
۱۹ـ در بحث مشاوره، ویژگیهای مشاور امین را خواهیم گفت.
۲۰ـ در آینده به صورت مستقل و مفصل به قوانین گفتوگوی سازنده خواهیم پرداخت.
۲۱ـ در یکی از گامها به بحث «محبّت» میپردازیم.
سوتیترها:
۱٫
در نزد عوام خوشبختی یعنی داشتن همسر خوب، مَسکن خوب، درآمد بالا و..؛ امّا پاسخ به این پرسش از نگاه دینی متفاوت است. دین قبل از هر چیز هدفی را برای انسان مشخص و خوشبختی را در نزدیک شدن به آن هدف معنا میکند. راه رسیدن به این هدف نیز در دین تعیین شده است. هدف، رسیدن به خدا از راه بندگی است.
۲٫
علی«ع» نیز میفرماید: «کسی خوشبخت نمیشود مگر با طاعت خداوند سبحان و کسی هم بدبخت نمیشود مگر با معصیت الهی.(۳) با این نگاه تعریف خوشبخت و بدبخت با تعریف عامیانه بسیار متفاوت است. ممکن است کسی از نگاه عموم مردم بدبخت باشد، اما از نگاه دینی قله خوشبختی را فتح کرده باشد.