تحلیلی روانشناختی از تحولات صدر اسلام
حضرت آیتالله مصباح یزدی
اشاره:
در میان مکلفان کسانی هستند که بهعمد برخلاف حق قدم برمیدارند، راه باطل را میپیمایند و شقاوت ابدی را برای خودشان میخرند و کسان دیگری به اشتباه میافتند یا میلغزند. دسته اول تنها به گمراهی خودشان قانع نمیشوند و میکوشند دیگران را هم به هلاکت بکشانند. این گروه در ادبیات دینی «شیاطین» نامیده میشوند.
حال این سئوال مطرح میشود که چطور ممکن است موجودی که طالب خیر خود است، عالماً و عامداً دست به کاری بزند که موجب هلاکت و شقاوت ابدیاش شود؟ آیا از ابتدا اینگونه آفریده شده که طالب شر باشد؟ کسانی از دیرباز چنین میپنداشتند که در عالم دو عامل اصلی وجود دارد. یک عامل خود به خود طالب خیر است که به آن یزدان میگویند و یکی خود به خود طالب شر که به آن اهریمن میگویند. این نظر را به مانویها، زرتشتیها و به بعضی از فرقههایی که در مشرق زمین زندگی میکردند نسبت میدهند. در اسلام چنین مطلبی نداریم و شیطان با اهریمنی که آنها میگویند تفاوت دارد. به تصریح نهجالبلاغه، شیطان سالهایی طولانی عبادت خدا کرد و سپس در اثر استکبار گمراه شد.
شیاطین جن و انس
شیطان از جنیان است و جنیان ــ برخلاف موجوداتی مثل ملائکه که هیچ جهت شری در وجودشان نیستــ مکلفند. قرآن نیز به آنها خطاب و برایشان تکلیف تعیین میکند. درباره ابلیس هم میگوید: «کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّه»(۱) او از ابتدا طالب خیر خود بود و خیر را در عبادت خدا میدانست، ولی در کنار آن، روح خودپرستی و استکبار، عامل شری بود که در وجود خود رشد داد و با وجود عبادتهایی که در کنار ملائکه میکرد روز به روز بر غرورش نیز افزوده شد، در نتیجه وقتی پای امتحان در میان آمد و خدا امر کرد که برای حضرت آدم سجده کند، این استکبار گل کرد و گفت من هرگز چنین کاری نمیکنم و این منشأ طرد او از دستگاه الهی شد و از آنجا تصمیم گرفت که دیگران را هم گمراه کند.
بنابراین شیطان موجودی نبود که سرتا پا شر و در شرارت خود مجبور باشد. او به اختیار خود شر را اختیار کرد، چنان که شیاطین انس نیز اینگونهاند.
با اینکه همه مکلفان با فطرت توحیدی آفریده شدهاند؛(۲) کسانی در اثر عوامل مختلفی بهتدریج گرایشها، میلها، یا هوسهایی پیدا میکنند و به دنبال آنها میروند. کمکم این صفات شر در آنها رسوخ پیدا میکند، بهطوری که دیگر عملا امکان نجات از آن برایشان باقی نمیماند. در آیات متعددی از قرآن نیز به این مطلب اشاره شده است، ازجمله: «وَجَعَلْنَا مِن بَینِ أَیدِیهِم سَدًّا وَمِن خَلْفِهِم سَدًّا فَأَغشَینَاهُم فَهُم لاَ یبصِرُونَ* وَسَوَاء عَلَیهِم أَأَنذَرتَهُمْ أَم لَم تُنذِرهُم لاَ یؤْمِنُونَ»(۳) ما از پیش رو و از پشت سر، آنهارا محاصره کردهایم و راهی به حق پیدا نمیکنند و هرچه تو یا هر پیغمبر دیگری آنها را هدایت کنید، فایدهای ندارد. بنابراین شیاطین، خود را به دست خود هلاک میکنند و خود مسئول شرارت و هلاکتشان هستند.
فرایند شکلگیری فتنه
در اینجا نقش شیاطین در انحرافات انسانها روشن میشود. آنها برای منحرف کردن دیگران دست به کارهایی میزنند که محصولاش چیزی است که در ادبیات اسلامی «فتنه» نامیده میشود. (۴) فتنه در اصل لغت به معنای گرفتار شدن، اذیت شدن، اذیت کردن و گداختن است. مصدر فاعلی آن به معنای گرفتار کردن دیگران و مصدر فعل مجهول آن به معنای گرفتار شدن است. کسانی که عالماً و عامداً دیگران را منحرف میکنند، فتنهگران، فتنهانگیزان و عاملان فتنهاند و آنهایی که فریب میخورند و در دام آنها میافتند، فریبخوردگان هستند که گرفتار فتنه میشوند.
نکته دیگر اینکه فتنه در اصل لغت معنای ارزشی مثبت یا منفی ندارد. این لغت همانند بسیاری از الفاظ ابتدا برای معانی محسوس و عینی وضع شده، سپس در ظرف اجتماع به بیان مفاهیم ارزشی نیاز پیدا شده است و معنای ارزشی را در همان مفاهیم حسی اشراب کردهاند. حاصل اینکه اکنون ما در عرف متشرعه وقتی از فتنه صحبت میکنیم، به معنای حالتی است که کسی به آن مبتلا و از سعادت ابدی محروم میشود و به هلاکت ابدی میافتد.
به هر حال فتنه در عرف متشرعه، بار ارزشی دارد و وقتی فتنه گفته میشود انسان احساس میکند که یک معنای نامطلوبی در آن اشراب شده است و مبتلایان به آن دچار بلایی شدهاند که غالبا ناآگاهانه و از سر فریب خوردن است.
علل انحراف از مسیر حق
در فطرت همه انسانها و حتی شیاطین، مرتبهای از خداشناسی و گرایش به طرف حق وجود دارد، ولی رفتن به طرف حق یا باطل، سعادت یا شقاوت، عملی است اختیاری و این اختیار است که برای انسان مسئولیت میآورد. منشأ این اختیار دو رکن دارد: شناخت و میل(۵) فرد باید نوعی شعور و درک نسبت به آن عمل و همچنین میل به انجام آن داشته باشد. اگر انسان نسبت به کاری هیچ شناخت و درکی نداشته باشد، مسئولیتی نیز نسبت به آن نخواهد داشت. همچنین اگر میداند کاری بد است، اما میلی به آن و انگیزهای برای انجاماش ندارد و آن را انجام نمیدهد این انجام ندادن اختیاری نیست. بنابراین کسانی که منحرف میشوند یا در شناختشان ضعف وجود دارد و نمیتوانند حق و باطل را درست تشخیص بدهند و یا میلهایی بر آنها غلبه پیدا کردهاند که مانع از این میشوند که میل به حق در ایشان فعلیت پیدا کند.
روشن است که هیچ موجود ذی شعوری طالب بدی خود نیست. این همان فطرت الهی در جهت حقجویی، خیرخواهی و کمالطلبی است. بحث در اینجاست که چگونه انسان دست از این فطرت برمیدارد و به دنبال چیزی میرود که شر او در آن است؟ باید گفت چنین انسانی یا خیر و شر را با هم اشتباه و باور کرده راهی که میرود راه درستی است و یا در اثر غفلت، بد را به جای خوب گرفته و در مصداق اشتباه کرده است. در عالم کسانی که فریب خورده و دیگران، باطل را برای آنها حق جلوه دادهاند، کم نیستند. من خود در کشورهای مختلف از اینگونه افراد بسیار دیدهام که واقعاً فریب خوردهاند و باورشان این است که اعتقادشان و راهی که میروند، درست است.
مراتب انحراف و نتایج آن
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که این افراد در مبتلا شدن به این جهل، کجاندیشی و کجرفتاری معاقب هستند یا نیستند؟ پاسخ کوتاه کلامی این پرسش این است که اگر در تشخیص کوتاهی کردهاند، مسئولند، اما اگر کوتاهی نکرده، عقلشان نرسیده یا وسیلهای برای تشخیص حق در اختیارشان نبوده و با اینکه تلاش کردهاند، نتوانستهاند حق را بشناسند، جزو مستضعفان هستند و تا جایی که قدرت بر تشخیص نداشتند، معاف هستند و مسئولیتی ندارند؛ البته از نتایج خوب محروم هستند، ولی معذب نیستند. در بعضی از روایات هست که چنین کسانی در «اعراف» هستند و نه بهشتی و نه جهنمیاند.
اجمالا از مسلمات مذهب ماست که مستضعفان در حد استضعافشان مسئولیت ندارند و هیچ کس را جبراً به جهنم نمیبرند. البته ممکن است به خاطر کار بدی که میدانستهاند بد است و مرتکب شدهاند، عذاب داشته باشند، اما در باره آنچه نمیدانستند و نتوانستهاند حق را تشخیص بدهند، مسئولیتی ندارند.
این در صورتی است که کوتاهی نکرده باشند و میدانید که غالباً کوتاهی زیاد است. البته کوتاهی مراتب دارد. یک مرتبه از کوتاهی این است که استاد، کلاس و درس آماده است و از فرد دعوت میکنند که برای یادگیری حضور پیدا کند و او تنبلی یا لجبازی میکند. گروهی نیز کوتاهی کردنشان به این است که اگر بخواهند حق را بفهمند باید از وطن خود هجرت کنند و به شهر دیگری بروند و بین مردم دیگری که دین و مذهب دیگری دارند، زندگی کنند. بنابراین مراحل کوتاهی متفاوت و در مراتب عقوبت مؤثرند. هر کسی به همان اندازه که کوتاهی کرده، معذب میشود.
گفتیم شیاطین کسانی هستند که حالت شقاوت در آنها ملکه شده و عالماً عامداً دنبال باطل میروند. چنین کسانی دچار فتنه نمیشوند و فریب نمیخورند؛ بلکه خود، فتنهگرند و دیگران را فریب میدهند. آنها برای اینکار از دو راه وارد میشوند. یا در شناخت دیگران خدشه وارد میکنند و با مغالطه طوری وانمود میکنند که حق و باطل مخلوط میشود و مردم نمیتوانند حق را از باطل تشخیص بدهند؛ یا کاری میکنند که میل به باطل در آنها قوت مییابد و نمیتوانند نفس خود را مهار کنند.
آمیزش حق و باطل؛ فتنه فتنهگران
عامل بسیار مهمی که در این خطبه به آن توجه شده این است که فتنهگران حق و باطل را با هم میآمیزند. اگر فطرت انسان حق را بشناسد، به دنبال آن میرود و آن را رها نمیکند و اگر چیزی را صد در صد بداند که باطل است، مشکل به طرفاش برود، مگر اینکه شرایط بسیار سختی پیش بیاید، وگرنه طبعاً هیچ انسانی به سراغ باطل صرف نمیرود. هیچ انسان عاقلی قبول نمیکند که حتی در مقابل پاداشی بزرگ، تعدادی طفل شیرخوار را در آغوش مادرشان به قتل برساند. داعشیها گناهان عجیبی را مرتکب میشوند که نظیرش را در تاریخ سراغ نداریم. این طور نیست که تصور کنند کارشان باطل است و عالماً عامداً باطل را انجام میدهند. بلکه برای خود توجیه میآورند و رنگ و لعاب حقی به رفتارشان میزنند. اگر کاری باطل صرف باشد و انسان زشتی، پلیدی و تعفن آن را بفهمد، هیچ عاقلی سراغش نمیرود.
مهمترین کاری که دشمنان حق و شیاطین انجام میدهند این است که حق و باطل را با هم میآمیزند. امیرمؤمنان«ع» میفرماید: «فَلَو أَنَّ الْبَاطِل خَلَصَ مِن مِزَاجِ الحَقِ لَم یخفَ عَلى المُرتَادِین»؛ انسان فطرتا طالب حق است، ولی گاهی حق برایش مخفی میشود و حق را با باطل اشتباه میگیرد و این هنگامی است که به باطل رنگ حق بزنند، مقدار کمی حق را با باطل مخلوط کنند و ظاهر باطل را به آن بیارایند. این منشأ فریب دیگران میشود. حضرت میفرماید: «اگر آمیزه حق از باطل جدا میشد و باطل خالص بود، کسی فریباش را نمیخورد و به سراغاش نمیرفت.»
از سوی دیگر با اینکه فطرت انسان طالب حق است گاهی بعضی از حقها مورد بدگویی قرار میگیرند و کسانی به مصادیق حق ناسزا میگویند. از متواترات تاریخ است که در اثر تبلیغات بنیامیه، امیرمؤمنان علی «ع» را سالها در خطبههای نماز جمعه لعن میکردند و این اصلا جزو واجبات نماز بهشمار میرفت! خلفای اموی سالها این رسم را داشتند و به کارگزارانشان در شهرها و ائمه جماعتی که نصب میکردند دستور میدادند که این کار را بکنند. با اینکه اگر در عالم در جستجوی مصداق کاملی برای حق باشیم، امام علی«ع» است.
این نظر مختص به ما شیعیان و یا حتی مسلمانان نیست. استادی غربی که ابتدا مسیحی بود و سپس مسلمان شد، به من میگفت: «یکی از بستگانم برایم نامه نوشته و پرسیده روشنترین دلیلی که تو به استناد آن به خدا معتقد شدی چیست؟ دلیلهای فلسفی به کنار، تو بیشتر بهواسطه چه چیزی به خدا ایمان آوردی؟ در جواب نوشتم: چون علی «ع» خداپرست بود! آنکه دلام را آرام و ایمانم به خدا را تقویت کرد، این بود که علی خداپرست بود؛ یعنی ابتدا علی را شناختم و سپس به واسطه علی خدا را شناختم. به قول شهریار:
«به علی شناختم من به خدا قسم خدا را»
آن وقت چه میشود که مسلمانهای نمازخوان، علی را لعن کنند و این لعن را جزو واجبات نمازشان بدانند؟ علت آن آمیزه و رنگ باطلی است که شیاطین به آن زدند و مردم، آن رنگ باطل را که ساختگی و جعلی است، میبینند و گول میخورند. «وَلَو أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِن لَبَسِ البَاطِلِ انقَطَعَت عَنهُ أَلْسُنُ المُعَانِدِین» اگر به کسی که حق است، بد میگوید و با او دشمنی میکند، برای این است که گمان باطلی در باره او دارد. اگر این باطل بهکلی برطرف میشد و حق کاملاً جلوه میکرد، هیچ کس، حتی اهل عناد نمیتوانستند به او بد بگویند.
«وَلَکِن یؤخَذُ مِن هَذَا ضِغثٌ وَمِن هَذَا ضِغثٌ فَیمزجَانِ»؛ اما فتنهگران حق و باطل را با هم مخلوط میکنند و شاخهای از حق را در کنار شاخهای از باطل میگذارند و به خیال خود دسته گلی درست میکنند که موجب مرض و هلاکت میشود. این هلاکت به خاطر حق نیست، بلکه به خاطر آن آمیزه باطل است. فتنهجویان برای این کار انواع و اقسام تجربیات را دارند. استادشان جناب ابلیس است که هزاران سال عمر دارد. اگر هیچ چیزی نبود جز تجربیات او، کفایت میکرد. آن قدر این تجربهها متراکم شدهاند که خیلی راحت حق و باطل را با هم مخلوط میکنند و به مغالطه میپردازند.
در ادامه دو نمونه از این آمیختن حق و باطل را در عصر خود بررسی میکنیم.
آزادی و اسلام
یکی از مغالطاتی که امروز دنیا، بسیاری از کشورهای اسلامی و حتی بسیاری از گروههای به اصطلاح فرهیخته سیاسی اجتماعی در کشور اسلامی را به خود مشغول کرده است، مغالطه در باره آزادی است. آزادی واژه زیبایی است و وقتی به کار میرود به ذهن انسان میآید که مرغی در قفس محبوس و در حال جان دادن است و شما رفتهاید و در قفس را باز کردهاید و او پرواز کرده و راحت شده است.
ما از مفهوم آزادی این را میفهمیم، اما مصداق آزادی که آنها ارائه میدهند و به دنبالاش هستند چیست؟ اکثر شما احتمالاً به کشورهای اروپایی نرفتهاید، ولی برای من اتفاق افتاده است و تقریبا به چهل کشور از کشورهای خارجی رفتهام. در این کشورها صحنههایی وجود دارند که واقعاً هیچ حیوانی اینگونه رفتار نمیکند، ولی برای آنها خیلی عادی است. میگویند آزادی است، بشر میخواهد آزاد باشد و این فطری بشر است. ما فقط سعی میکنیم کُشت و کشتار نشود و به همدیگر تجاوزات سخت نکنند. آنها به این افتخار میکنند که تمدنشان آن قدر پیش رفته که هر فردی هر طور دلاش میخواهد میتواند زندگی کند.
از وزیر ارشاد سابق که اکنون در لندن زندگی میکند، پرسیدند: «شما که وزیر ارشاد اسلامی هستید، برای اسلام چه کردید؟» گفت: «این پسوند اسلامی همانند انجمنهای بسیاری که در کشور هست و این پسوند را دارند، یک پسوند تشریفاتی است و ما هیچ الزام و تعهدی در مقابل آن نداریم. اما اینکه میپرسید ما چه کار کردیم، ما بزرگترین خدمتی که به این جامعه کردیم این است که به آنها آزادی دادیم و چه خدمتی بالاتر از این؟! آیا اسلام با آزادی مخالف است؟!»
در پاسخ او باید چه بگوییم؟ اگر بگوییم موافق است، میگوید: پس من کار اسلامی کردم. اگر موافقید باید همه این کارها را بپذیرید؛ هر کس هر چه میخواهد بگوید، هر طور میخواهد رفتار کند، هر فیلمی بسازد، هر طوری بخواهد نمایش بدهد و هر لباسی بخواهد بپوشد. همه آزادند و اسلام هم که مخالف آزادی نیست. اگر بگوییم مخالف است، از فردا برایت حرف در میآورند که اینها خشونتطلب، مرتجع، کهنهپرست و مخالف آزادیاند و خیال میکنند دین با آزادی نمیسازد!
یکی از رئیسجمهورهای گذشته و یکی از نویسندگان معروف که هر دوی آنها را خوب میشناسید گفته و نوشته بودند که اگر اسلام یا هر مکتبی با آزادی مخالفت کند، گور خودش را کنده است. این اصلی است که هیچ استثنا ندارد؛ زیرا اگر بخواهد رواج پیدا کند، باید آزادی باشد تا بتواند حرف خود را بزند و اگر با آن مخالفت کند دیگران هم نمیگذارند او حرفاش را بزند.
در پاسخ باید گفت این مغالطه عام و خاص است. اسلام با آزادی موافق است اما نه با هر آزادیای. اسلام با آزادی معقول، مفید و سازنده موافق است نه با مطلقِ آزادی.
اسلام و پیشرفت اقتصادی
مثال دیگر آنکه میگویند اسلام با پیشرفت اقتصادی موافق است یا مخالف؟ چه کسی جرئت میکند بگوید مخالف است؟ سپس میگویند حال که اسلام پیشرفت اقتصادی را قبول دارد، هر کاری را هم که موجب پیشرفت اقتصادی باشد، قبول دارد. اگر قبول ندارید پس باید بگویید اسلام بعضی از پیشرفتهای اقتصادی را قبول ندارد.
یکی از مؤثرترین سیاستمداران کشور در فرودگاه مشهد با من درددل میکرد و میگفت: «این پولدارها به اروپا میروند و شبی هزاران دلار مصرف میکنند. هیچ شکی نیست که اینها گناه و کار بدی میکنند، اما خیانت دیگری که میکنند این است که اموال کشور ما را بیرون میبرند.» بعد پیشنهاد میکرد که بیاییم در یکی از این جزیرهها مثلا جزیره کیش، آن مراکزی که آنها برای آن به اروپا میروند، دایر کنیم. اینها بیایند اینجا گناهشان را بکنند، گردن خودشان، جهنماش را میروند، ولی پول ما را نبرند!
او این سخن را جدی میگفت. پیشنهاد میکرد که ما در جزیره کیش عشرتکده درست کنیم تا اینها پولهایشان را همین جا صرف کنند. گناهی که آنجا میکنند، اینجا بکنند، گردن خودشان. ما که نگفتیم گناه کنند، اما منافع اقتصادیمان را داشته باشیم. مگر اسلام با منافع اقتصادی مخالف است؟
در پاسخ باید گفت اسلام با منافع اقتصادی مخالف نیست و خودش به کار کردن توصیه میکند و حتی آن را عبادت میشمارد، اما کار حلال و مفید برای جامعه. هر رونق اقتصادیای که مطلوب جامعه ما نیست. هر پولی از هر جا بیاید مطلوب اسلام نیست. پیشرفت باید همه جانبه باشد، نه فقط در پول. باید در اخلاق، تقوا، دین، عقل و انسانیت نیز پیشرفت کنیم.
پیشرفت مقولهای جامع است و هنگامی جامعهای انسانی پیشرفت میکند که در انسانیتاش پیش برود و چیزهای دیگر ابزاری برای رشد انسانیت هستند، وگرنه ما برای این آفریده نشدهایم که خود را از هر راهی وقف پول درآوردن کنیم. «وَما خَلقتُ الجِنَّ وَالإنسَ الا لیعبدون: نه الا الپیشرفت! آن هم هرگونه پیشرفتی!
این همان لبس حق و باطل است. باطل را با عناصری از حق پوشش و ظاهر زیبایی به آن میدهند. باطن استفاده این شیاطین از اصطلاحات آزادی، پیشرفت، تمدن، دموکراسی و مردمسالاری، چیزی جز شیطنت، کفر، ظلم، بیچاره کردن طبقات محروم، سرمایهداری مذموم و اشرافیگری نیست.
اگر بخواهیم به این فتنهها مبتلا نشویم، باید در محاوراتمان تجدیدنظر کنیم و این واژهها را دقیق معنا کنیم. ببینیم دنبال چه میگردیم و در جایی که چیزی به عنوان حق ارائه میشود، حدودش را بشناسیم و در جاییکه چیزی به عنوان باطل ارائه و زشت جلوه داده میشود، ببینیم زشتیاش برای چیست، وگرنه ما نیز در همین دام میافتیم؛ «فَهُنالِکَ یستَولِی الشَّیطَانُ عَلَى أَولِیائِهِ». اینجاست که شیطان بر دوستاناش مسلط میشود، افسارشان را میگیرد و به هر راهی که بخواهد میبرد.
پینوشتها:
۱٫کهف، ۵۰٫
۲٫فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَر النَّاس عَلَیهَا، (روم،۳۰).
- یس، ۹-۱۰٫
- در گذشته یک دوره بحث فتنه را به صورت مفصل بحث کردهایم که با عنوان طوفان فتنه و کشتی بصیرت چاپ شده است.
- البته این تعبیرات نیاز به توسعه دارد، شاید در بعضی از موجودات تعبیر میل صحیح نباشد و درباره آنها تعبیرهای دیگری مثل شوق و انگیزه بهکار رود.
سوتیترها:
۱٫
در میان مکلفان کسانی هستند که بهعمد برخلاف حق قدم برمیدارند، راه باطل را میپیمایند و شقاوت ابدی را برای خودشان میخرند و کسان دیگری به اشتباه میافتند یا میلغزند. دسته اول تنها به گمراهی خودشان قانع نمیشوند و میکوشند دیگران را هم به هلاکت بکشانند. این گروه در ادبیات دینی «شیاطین» نامیده میشوند.
۲٫
از متواترات تاریخ است که در اثر تبلیغات بنیامیه، امیرمؤمنان علی «ع» را سالها در خطبههای نماز جمعه لعن میکردند و این اصلا جزو واجبات نماز بهشمار میرفت! خلفای اموی سالها این رسم را داشتند و به کارگزارانشان در شهرها و ائمه جماعتی که نصب میکردند دستور میدادند که این کار را بکنند. با اینکه اگر در عالم در جستجوی مصداق کاملی برای حق باشیم، امام علی«ع» است.
۳٫
پیشرفت مقولهای جامع است و هنگامی جامعهای انسانی پیشرفت میکند که در انسانیتاش پیش برود و چیزهای دیگر ابزاری برای رشد انسانیت هستند، وگرنه ما برای این آفریده نشدهایم که خود را از هر راهی وقف پول درآوردن کنیم.