اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
علامه طباطبائی رضوان الله علیه، همانطوری که علماً شاگرد قرآن و مفسر کبیر قرآن بود، عملاً هم شاگرد قرآن کریم بود. قرآن حیات انسان را در پرتو علم میداند. قرآن میگوید شما پیرو رسول اکرم باشید و رسول الله اسوه (سرمشق) باشد برای شما.
« » سوره احزاب آیه ۲۱
قرآن ائتساء و اقتداء به رسول الله را با تشریح خطوط کلی آن بیان کرده چهرۀ رسولالله(ص) را قرآن بیان کرده، آنگاه فرموده به پیامبر اسلام سلام الله علیه اقتدا کنید. رسول خدا (ص) فرموده:
«قل رب زدنی علما»
سراغ علم برو
ویژگیهای علمی و عملی فیلسوف بزرگ شرق علّامه طباطبائی
از دیدگاه آیت الله جوادی آملی
عضو شورای عالی قضائی
هم علمت را از خدا بگیر
در علم هرگز قانع نباش و اکتفا نکن
قرآن حیات رسول الله را حیات علمی کرده و علم را از معلم حقیقی، یعنی خدا میداند و به رسول الله (ص) دستور میفرماید:
«قل رَبِّ زِدنی عِلماً»
در اسلام روزی جهل بشر آغاز میشود که بگوید علمم به همین اندازه کافی است، احساس عطش نکند. خداوند به رسو الله فرمود: «قل رب زدنی علما»، بعد بما فرموده اسوۀ شما رسول الله باشد. همچنین خدا در قرآن کریم به موسی کلیم دستور میدهد که از آن بنده ای که ما به او علم لدنی دادیم استفاده کن و در پی آن موسی کلیم میگوید: «اَ اَمضِیَ حُقُباً» من برای فرا گرفتن علم از آن معلم الهی و لو آنکه هشتاد سال راه بروم میکوشم تا به سراغ علم بروم و معلمم را پیدا کنم «دوران هشتاد ساله را حقب میگویند»، «اوامضی حقبا» من در تاریکیها میروم سیرهای دریائی و صحرائی میکنم، اگر چه سفرم هشتاد سال هم طول بکشد ادامه میدهم تا به سراغ آن معلم برسم.
صاحب جواهر رضوان الله علیه میگوید: یاد گرفتن علم جزء خطوط کلی اسلام است، این نظیر وضو گرفتن نیست که جزء دستورات جزئی اسلام است، این فقیه نامور در جواهر میگوید: رسول خدا اسلام الله علیه فرمود:
«اطلبوا العلم و لو بالصین»
هزارها فرسنگ هم که شد بدنبال علم بروید، ولی در مسافرت اگر خواستید وضو بگیرید یک یا دو کیلومتر بدنبال آب بروید، اگر آب پیدا نکردید تیمم کنید، میشود بجای وضو با دو کیلومتر راه رفتن و نا امید شدن تیمم کرد، اما نمیشود برای تحصیل علم به دو کیلومتر یا سه کیلومتر بسنده کرد، آنجا فرمود در طول زمین تا چین هم که شد بدنبال علم بروید، در قرآن فرمود در طول زمان اگر هشتاد سال هم طول کشید بدنبال علم بروید، فروعات جزئی را میشود با دو کیلومتر رفتن بسنده کرد، اما خطوط کلی و اصیل اسلام را نمیشود با یک حدی محدود کرد. اینها خطوط کلی اسلام است، یعنی دستور خدا به رسول اکرم عام است «قل رب زدنی علما» دستور خدا به موسی کلیم عام است که فرمود برو از آن بنده ای که «آتَیناهُ مِن لَدُنّا عِلماً» یاد بگیر. حضرت موسی کلیم سلام الله علیه هم گفت «اَو اَمضی حُقُباً» من اگر هشتاد سال هم باشد این راه را ادامه میدهم تا به معلم الهی برسم، و بیان رسول اکرم سلام الله علیه هم فرمود «اطلبوا لعلم و لوبالصین» این نشان میدهد که دین اسلام دین علم است و فراگیری علم خواه در طی زمان، خواه در امتداد زمان.
علامه طباطبائی رضوان الله علیه شاگرد این مکتب است، مکتبی که خطوط کلی آن را فراگیری علم تشکیل میدهد.
علامه وقتی که زندگی نامه اش را با قلم خود می نویسد می گوید «وقتی از نجف به ایران مراجعت کردم و به زادگاهم تبریز در طی ده سال ماندم، دورۀ ده ساله تبریز را دوران خسارت روحی می شمارد که من در نجف بهره می بردم، به قم که آمدم بهره می بردم، ولی در تبریز در اثر آن حوادث سخت تاریخی ده سال مجبور شدم بمانم و آنرا دوران خسارت روح می داند، چون دوران تدریس نیست و تألیف و نشر عقاید و افکار نیست” با اینکه بیش از ده رساله از رساله های علمی و سنگین را در تبریز نوشت، باز می گوید شاید در آن ده سال دیگران در حوزههای علمیه بودند و به اندازۀ ایشان در تبریز کار نکردند، او بیش از ده رسالۀ علمی می نویسد، ولی می گوید دوران خسارت روحی من است. در قم است که می تواند «المیزان» تالیف کند، تفسیر کبیر را عرضه کند، در قم است که می تواند حوزۀ سنگین فلسفه را اداره کند و گرم کند، در قم است که می تواند شاگردان فروزانی که هر یک اختر تابناکی اند بپروراند، این امکانات وسیع و بلند چون در حوزۀ علمیۀ قم «عُشّ آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین» است ممکن است، ولی در تبریز میسر نبود.
رساله های «اثبات ذات»، «اسماء و صفات» «افعال»، «وسائط و علل واسطۀ فیض بین، مبدا و خلق»، «قوه و فعل» را (که از محکمترین رسائل در فلسفه بشمار می رود در تبریز نوشته)، «ولایت»، «نبوت»، «انسان قبل الدنیا»، «انسان فی الدنیا»، «انسان بعد الدنیا» را در تبریز نوشته و فرموده در این رساله ها بین عقل و شرع تطبیق شد. همه این همتهای والا را در تبریز اعمال کرد، ولی مع ذالک می گوید این دوران خسارت عمر من است، دوران خسارت روح من است، زیرا دورانی است که انسان نمی تواند بگوید «رب زدنی علما». آنچه در نجف آموخت در تبریز پیاده کرد، چیزی در تبریز نیندوخت و نیاموخت، بازدۀ خاصی نداشت، ره آورد تازهای نداشت، مگر اینکه از کیسه مصرف می کرد، از سرمایه مصرف می کرد، بر سرمایه نیفزود، اما وقتی قم آمد افکار را عرضه کرد، دانشمندان به حوزۀ درسش راه پیدا کردند، با سئوالات عمیق روبرو شد، جهان علم او را شناخت، سئوالاتی بحضورش آمد، کم کم دست بقلم کرده و تفسیر کبیرالمیزان را نوشت، از یکطرف، و از سوی دیگر مسائل عمیق فلسفی را تدوین کرد، پس روحش پیروی از مکتب «قل رب زدنی علما» است.
بُعد فلسفی علامه طباطبائی را اجمالاً اشاره می کنیم تا روشن شود که روش زندگیش روش فلسفی بود، یعنی او حکیمانه می اندیشید، اولاً سعی کرد که مرز فلسفه را از مرز علوم، خواه علوم تجربی، خواه علوم اعتباری جدا کند، در بحثهای فلسفی جزاستدلال محض که به بدیهیات تکیه می کند بچیزی تکیه نمی کند. آن بدیهی محض و عقل محض است که میگوید ما نیاز به پیامبر داریم، نیاز به مبدا و معاد داریم. سعی کرد مسائل نظری را به مسائل بدیهی ارجاع دهد، و در این کار مسائل تجربی و علوم اعتباری را مخلوط نکند، یعنی علم را با فلسفه مخلوط نکند، علوم اعتباری را با علوم فلسفی مخلوط نکند، برای اینکه مرز فلسفه مشخص بشود تا پیکر استدلال های فلسفی از آزمایشهای علمی و علوم اعتباری منزه شود، تا در نتیجه این فکر بشود فکر فلسفی.
ایشان مقاله ای در تشخیص علوم اعتباری و مقاله ای در تشخیص علم و فلسفه نوشته اند و مرز هر یک از اینها را بیان کردند و فرمودند فلسفه مرزش اینست، در جهان واقعیت هائی است و ما نمی توانیم واقعیت های جهان را انکار کنیم. آن کسی که واقعیت های جهان را انکار می کند «صوفی» است، سفسطه می کند، و با آن نمی شود بحث کرد، پس واقعیتی در جهان هست و تمام واقعیت ها که در جهان هست بدیهی و روشن نیست، به چند دلیل:
۱- می بینیم بین اندیشمندان در واقعیتهای جهان اختلاف است، یکی چیزی را اثبات می کند و دیگری نفی می کند. ۲- یک اندیشمند در طی زمان دو رأی مختلف دارد. پس اینچنین نیست که انسان در شناخت واقعیت و جهان بینی اشتباه نکند. گاهی چیزی که واقعیت دارد آدم خرافی می پندارد، گاهی امر خرافی را واقعیت می داند. آن علمی که در شناخت واقعیت نقش دارد و نشانه های واقعیت را بررسی می کند و با آن نشانه می شود فهمید که چه چیز واقعیت دارد و چه چیز واقعیت ندارد «فلسفه» است. فلسفه در هستی بحث می کند، در واقعیت بحث می کند. چیزی که بحثش دربارۀ خواص یک شیء خاص است، آن علمی است نه فلسفی، پس مرز علم از فلسفه جداست و احیاناً علومی هم که مربوط به پدیده های مادی نیست، ولی جزء باید هائی است که بشر ساخته جزء علوم اعتباری است، آن هم مرزش از مرز فلسفه جداست. قراردادها و قانونهائی که بشر بحث می کند، یا وضع می کند تا بشر خوب زندگی کند، اینها جزء علوم اعتباری است که البته به علوم واقعی تکیه می کند، ولی جزء مسائل فلسفی نیست. وقتی مرز علوم اعتباری از مرز علوم فلسفی جدا شد، و مرز علوم تجربی و آزمایشی از مرز فلسفه و علوم فلسفی- علم به معنای اعم- جدا شد آنگاه انسان اندیشه اش، اندیشۀ حکیمانه خواهد بود، یعنی شسته و صاف و پاک، نه علوم اعتباری را مخلوط می کند نه علوم تجربی را مخلوط می کند. بعنوان نمونه می شود این مطلب را ذکر کرد در کتابهای فلسفی در بحثهای علت و معلول، علت را به چند قسم تقسیم می کنند، یکی از آنها علت فاعلی است، آنگاه علت فاعلی را به چند قسم تقسیم می کنند، یکی از آنها «فاعل بالقصد» است، و یکی هم «فاعل بالجبر»، و در قبالش «فاعل بالاختیار». علامه طباطبائی چون علوم اعتباری را از فلسفه جدا و مرزهای اینها را مشخص کرد می فرماید: «فاعل بالجبر» و «فاعل بالاختیار» در علوم قرار دادی از یکدیگر جدا هستند، ولی در فلسفه فاعل بالجبرو فاعل بالاختیار هر دو در یک نوع بنام فاعل بالقصد مندرجند، بعنوان مثال: یک وقت انسان پای دیواری نشسته است می بیند اگر از پای دیوار حرکت نکند این دیوار منهدم می شود و بحیات او خاتمه می دهد، اینجا می نشیند و فکر می کند و نتیجه می گیرد که باید از پای دیوار برخاست، این کارش کار قصدی وارادی و اختیاری است. یکوقت دیگری می گوید اگر از اینجا بر نخیزی، دیوار را به رویت منهدم میکنم، او را وادار می کند که از پای دیوار برخیزد، اینجا هم می نشیند فکر می کند، میاندیشد که من اگر برنخیزم دیوار را بر رویم ویران می کند و به عمرم خاتمه داده می شود. اینجا هم بر می خیزد. از نظر مسائل فلسفی در هر دو قسم با اراده و اختیار برخاسته است و هیچ فرق فلسفی بین این دو قسم نیست، ولی در مسائل و علوم قرار دادی نظیر قانون تجارت که درچه صورت معامله باطل و کجا معامله صحیح است، گفته اند اگر معامله و خرید و فروش به اختیار باشد صحیح، و اگر با اجبار باشد صحیح نیست. در علوم قرار دادی بین جبر و اختیار فرق می گذارند و دو نوع می دانند، ولی در مسائل فلسفی جبرواختیار هر دو در یک نوع مندرجند، هر دو فاعل بالقصدند. آن وقتی که دست انسان را گرفتند از جائی به جائی بیرون بردند آن فعل انسانی نیست، همانطوریکه لباسش رفت، اوهم رفت، او را بردند، تا اینکه انسان بگوید این کار کار جبری است، این کار ذهنی است. اصلاً در اینجا این نشان می دهد که باید فکر، فکر فلسفی باشد تا به این دقت برسند، که در علوم اعتباری بین جبر و اختیار فرق است، نه در مسائل فلسفی.
نوآوری علامه در فلسفه
و چون روحش روح عقلی بود، در مسائل فلسفی چند نوع نوآوری داشت یک اینکه روش فلسفی را روش ریاضی کرد، یعنی هر مسئله ای را در جای خودش نقل کرد در ریاضیات، بنابراین است که هر مسئله را در جائی نقل کنند که هم گذشته را روشنتر کند، و هم زمینه ای باشد برای آینده، لذا در مسائل ریاضی مقدمه ای نظیر «کما سیجییء، کما فی محله» نیست، این اگر باشد مسئله مبرهن نخواهد بود. در کتابهائی که فلاسفه اسلامی نوشته اند چون این دقت رعایت نمی شد احیاناً مسئله ای را در باب و فصل خودش ذکر نمی کردند، نیاز داشتند از مقدماتی که در آینده می آید کمک بگیرند، لذا این مسئله را با «کماسیجیء، کما فی محله» می گذراندند، مسئله ای که با کما سیجییء گذرانده شود مسئله استدلالی نخواهد بود و فکر طرف را هم فکر استدلالی ببار نخواهد آورد، ولی مسئله اگر به «کما تقدم» حل بشود، این گذشته را روشنتر می کند. علامه طباطبائی رضوان الله علیه مسائل فلسفی را چه در «بدایۀ الحکمه» و چه در «نهایۀ الحکمه»، و چه در درس خارج که تنظیم می کردند بهمین روش ریاضی شروع می کردند و اداره می کردند، یعنی هر مسئلهای را در جای خودش نقل می کردند که این گذشته را روشن کند و زمینهای باشد برای آینده میفرمودند ما نیاز نداریم که ده تا دلیل در یک جا ذکر کنیم که مقدمات بعضی از آنها را باید آینده حل کند، بلکه در هر باب ممکن است حتی یک دلیل ذکر کنیم و به آن اکتفا بکنیم که مقدماتش یا همانجا حل شده باشد یا سابقاً حل شده باشد. این روش ریاضی است که در فلسفه پیاده کرده. این را در نوع کتابهایش بخوبی می بینید.
نمونۀ دیگر در این بخش مسئلۀ جعل است. جعل در اسفار و منظومه و در سایر کتابها و یا بسیاری از کتابها این چنین تدوین می شود که آیا وجود مجعول است یا ماهیت، در برابر اینکه وجود اصیل است یا ماهیت اصیل است، لکن دیگران بزحمت افتادند که این مسئله «جعل» موضعش کجاست؟ فرق مسئله جعل با اصالۀ الوجود چیست؟ ولی علامه کوشیده است مسئله جعل را در مسئله «علیت» نقل بکند، یعنی بعد از اینکه اصل علیت تثبیت شد و ثابت شد نظام، نظام علیت و معلولیت است، آنگاه بحث می شود که علت چه چیز به معلول می دهد؟ وجود اعطاء می کند یا ماهیت؟ مسئلۀ جعل وجود و جعل ماهیت جزء شعب مسائل علیت است، لذا همانجا جا می افتد، می شود از ارکان آن باب کمک گرفت و اما دیگران که این دقت را نکردند، مسئله جعل را در غیرباب علیت و معلولیت مطرح کرده اند، به این فکر افتاده اند و مانده اند که فرقش با مسئلۀ اصالت وجود چیست؟ و رابطه اش در همانجائی که نقل شده با مسائل آن موضع چیست؟ این نشان می دهد که روش، روش ریاضی نیست. نتیجه آن که مرحوم علامه تابع خطوط کلی اسلام بود، اسلام چون بر اساس علم استوار است از علم حمایت می کند، نه زمان می شناسد نه زمین نه چین را کافی می داند، نه هشتاد سال را. هم می گوید چین برو، هم اگر هشتاد سال هم شد برو، چرا؟ چون هر چه علم بازتر شود، اسلام شکوفاتر می شود زیرا اسلام روی علم و عقل استوار است، هر چه علم و عقل گسترش پیدا کند شکوفائی اسلام بیشتر می شود. اینکه اسلام از هیچ چیز به اندازۀ علم و عقل جانبداری نمی کند برای این است که خود روی علم و عقل استوار است، و به رهبر اسلام و رسول اکرم صلوات الله و سلامه علیه فرمود: «رب زدنی علما» خطوط اسلام مشخص شد، و بعد فرمود رسول الله سلام الله علیه اسوۀ شماست. و علامه طباطبائی ائتساء و اقتداء به این اسوه کرد، شاگرد این اسوه و مفسر کلام این اسوه بود، لذا آن دورانی که چندین رسالۀ سنگین می نویسد مع ذالک می گوید دوران خسارت روح من است، برای اینکه در برابر «المیزان» در برابر سایر کتابهای فلسفی و عقلی و روائی که در آن تدوین و تالیف کرده است، آنها را کم می داند و تا آخرین لحظه هم میکوشد که بین عقل و شرع تطبیق بدهد و راه عقل اگر راه شرع نباشد آنرا «نکرا» و «وهم» میداند، و هرگز شرع را از عقل جدا نمی داند و می کوشد متشرعی باشد حکیم و حکیمی باشد متشرع، و عمر را در این راه بگذراند و بخاطر اینکه نقش علامه در حفظ علوم که از ثقلین (کتاب و سنت و عترت علیهم السلام) رسیده است روشنتر شود، بعد از اینکه شاگردانش را به علوم فلسفی آشنا کرد، سطح و خارجی فلسفه را برای آنها تدریس کرد، آنها را به علوم عقلی آشنا کرد همزمان با آن قرآن را تدریس می کرد و همچنین روایات را، شاید برای عده ای تازگی داشته باشد که ایشان برای شاگردانی که چندین سال خدمتشان مسائل فلسفی و عقلی را می آموختند و مهمترین کتابهای اسلامی را در محضرشان آموختند، برای آنها چند جلد بحار تدریس کرد، آن مجلداتی که مربوط به مبدا و نبوت و معاد بود تدریس کرد، می فرمود حدیث را به عنوان معدن علم و خزانۀ علم باید در حوزه مطرح کرد و در س گفت وروی آن بحث کرد. چندین جلد بحار را چند سال درس می داد و چون این روایات اهل بیت شیفتگی می آورد و ایشان را شیفته و جذب کرده بود، وقتی به این روایات می رسیدند، نه تنها متن را، بلکه سند را هم کاملاً می خواندند و می فرمودند اینها شاگردان ائمه اند، اینها را حفظ کنیم، تمام رواۀ را که اسمشان در روایات بود می آورد، روایت را از متن شروع نمی کرد، ولو هم ضعیف بود می گفت اینها زحمت کشیدند علوم اسلامی و اهل بیت (ع) را به ما رسانده اند، این نشانۀ شیفتگی شان به علوم ثقلین بود، و مسئلۀ معاد و مرگ و احتضار و تمثل انبیاء و اولیاء برای محتضر که در آن روایات مطرح می شد حالشان جداً عوض می شد. در یک روایتی دارد که معصوم (ع) فرمود که «محتضر، ائمه (ع) و صدیقه طاهره سلام الله علیهما» را می بیند، و در همان روایت حضرت فرمود: ولی این مطلب را برای همه نقل نکنید شاید نتوانند تحمل کنند که چگونه فاطمۀ زهرا را می بیند، چگونه مثل مرد آن زن را می بیند، شاید نتواند تحمل کند. و در آن روایات دارد که هیچ حالی برای مؤمن گواراتر از آن لحظۀ احتضار نیست، برای اینکه در عمرش کسانی را که آرزوی آنها را داشت و در عمرش ندیده آنوقت می بیند. انسان وقتی ببیند مهمانانی به منزل او آمدند، رسول الله آمد، علی بن ابیطالب آمد معصومین دیگر علیهمالسلام آمدند، هیچ لحظه ای برای محتضر گواراتر از آن لحظه نیست که معصومین (ع) کنار بالینش بیایند وقتی به اینجا رسید می دیدیم اشک بود که شبکۀ چشم این عالم ربانی را پر می کرد، روحش با انبیاء و اولیاء محشور باشد و راهش که راه احیاء علوم اسلامی و کتاب و سنت معصومین علیهم السلام است مستدام باشد.
«غفرالله لنا و لکم»
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته