آثار استاد مطهری بی استثناء خوب و انسان ساز است. امام خمینی
استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری
عزت نفس مسئله ای است که کمتر مورد توجه واقع شده و یا اساساً مورد توجه واقع نشده است و حال آن که ما ریشه و مبنا و زیر بنای اخلاق اسلامی را از همین جا می توانیم استنباط و استخراج کنیم، و آن نوعی بازگشت انسان به خود و متوجه کردن انسان به شرافت و کرامت ذاتی خود است.
در این بحث، نخست باید ببینیم آیا در متون اسلامی تعبیراتی که از آن مفهوم توجه دادن انسان به خود که معنای آن ادراک عظمت و اهمیت خود استنباط شود، وجود دارد یا نه؟ آیا این تعبیرات به فرض وجود با بعضی تعلیمات دیگر در اسلام که درباره نفی خود آمده است تعارض ندارد؟
عزت در انحصار مؤمن است
همان طور که گفته شد در بسیاری از تعبیرات اسلامی تحت عنوان عزت نفس این حالت گاهی به علو و گاهی به مناعت و احساس شرافت تعبیر شده است. در رأس این ها تعبیر خود قرآن کریم است که تعبیری حماسی است: «و الله العزه و لرسوله و للمومنین» عزت اختصاصاً مال خدا و پیغمبرش و مؤمنان است، یعنی مؤمن باید بدا ند عزت اختصاصاً در انحصار مؤمنان است، و اوست که باید عزیز باشد و عزت شایسته اوست و او شایسته عزت است. این نوعی توجه دادن به نفس است. حدیثی است نبوی که می فرماید: «اطلبوا الحوائج بعزه الانفس» اگر درخواست حاجتی از دیگران می کنید با عزت نفس بخواهید، یعنی برای حاجتی که دارید پیش دیگران خودتان را پست و ذلیل نکنید بلکه عزتتان را حفظ کنید و در حالی که آن را حفظ می کنید اگر حاجت و نیازی دارید آن را طرح کنید. و به عبارت دیگر نیاز خودتان را با قیمت از دست رفتن عزتتان رفع نکنید. جمله معروف نهج البلاغه ضمن خطابه ای است که حضرت علی ع به اصحابشان می فرماید: «الحیاه فی موتکم قاهرین و الموت فی حایتکم مقهورین». زندگی این است که بمیرید ولی پیروز باشید. مردن این است که بمانید ولی مغلوب و مقهور باشید.
عزت توأم با حیات است
اینجا اساساً مسئله عزت و قاهریت و سیادت آن قدر ارزش والایی دارد که اصلا زندگی بدون آن معنی ندارد، و اگر باشد مهم نیست که تن انسان روی زمین حرکت کند یا نکند و اگر نباشد، دیگر حرکت کردن روی زمین حیات نیست.
شعار معروف حضرت سید الشهدا به همین معنی است که در روز عاشورا می گفت: «الموت اولی من رکوب العار» مرگ از متحمل شدن ننگ بالاتر است. یا جمله دیگر ایشان : «هیهات منا الذله» و تعبیرات دیگری که در خلال عاشورا زیاد گفتند، و هیچ مطلبی به جز این مطلب در خلال تاریخ عاشورا موج نمی زند: «انی لا ایر الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما» و جزو کلماتی که از ایشان ذکر کرده اند: «موت فی عز خیر من حیاه فی ذل» مردن با عزت از زندگی با ذلت بهتر است. تعبیر دیگری که به مطلب ما نزدیکتر است باز از ایشان است: «الصدق عز و الکذب عجز» از ان جهت انسان باید راستگو باشد که راستی عزت است برای انسان، یعنی راستی مبنای عزت قرار گرفته و دروغ گفتن عجز و ناوانی است. در نهج البلاغه چنین آده است: «ازری بنفسه من استشعر الطمع» یعنی آن کسی که طمع را شعار خود قرار داده، حقارت به نفس خود وارد کرده است. این جا طمع به این جهت محکوم شده است که انسان را خوار می کند. مبنای این خلق پلید، حقارت نفس ذکر شده «و رضی بالذل من کشف ضره» شرعا مکروه است که اگر انسان گرفتاری و ابتلایی دارد پیش هر کس که رسید بگوید، چون آدم را حقیر می کند.
حدیثی است از حضرت صادق (ع) نقل شده که در داستان راستان نقل کرده ام: مردی خدمت حضرت صادق (ع) آمد و شکایت از روزگار کرد که چنین و چنانم و درمانده و قرض دارم. حضرت مقداری پول به او دادند، او گفت: نه، مقصودم این نبود که بخواهم چیزی بگیرم، خواستم شرح حالم را بگویم که دعایی بفرمایید، فرمودند: من هم نگفتم مقصود تو این است که ولی این را بگیر و به مصرف خودت برسان. چیزی هم که می گویم این است:
«و لا تحدث الناس بکل ما انت فیه فتهون علیهم» هر گرفتاری که داری جول مردم بازگو مکن تا خوار نشوی.
و جمله «و رضی بالذل من کشف عن ضره» یعنی آن کس که درد و رنج و ناراحتی خود را جلو مردم باز می کند به ذلت تن داده است. «و هانت علیه نفسه من امر علیها لسانه» هر کس شهواتش را بر خود حکومت دهد نفسش را در مقابل خود خوار کرده جلمه دیگری در نهج البلاغه است: «المنیه و لا الدنیه» مرگ و نه پستی «و التقلل و لا التوسل» باز همان روح عزت نفس موج می زند. انسان چرا دست پیش دیگران دراز کند، بهتر است که به کم بسازد و دست پیش دیگران دراز نکند.
توضع غیر از تحقیر نفس است
سعدی داستانی در بوستان دارد که از عارفی نقل می کند اما اصل آن حدیثی است از حضرت امیر ع که حضرت از جلو دکان قصابی می گذشتند، قصاب گفت: گوشت های خوبی آوردم. حضرت فرمودند: الآن پول ندارم که بخرم. گفت من صبر می کنم. حضرت فرمودند من فعلا به شکمم می گویم صبر کند.
حدیث دیگری از حضرت صادق ع در تحف العقول است، می فرماید:
«و لا تکن فظا غلیظا یکره الناس قربک» این دستور باز مربوط به معاشرت است یعنی تندن خو و بد برخورد مباش که مردم نخواهند با تو معاشرت کنند. «و لا تکن واهنا یحقرک من عرفک» و خودت را آن قدر شل و پست نگیر که هر کس ترا می شناسد تحقیر کند. این درست نقطه مقابل آن چیزی بود که قبلا از ابن ابی الحدید نقل کردیم که یکی از مشاهیر صوفیه نقل کرده بود که من در سه موقع چقدر خوشحال شدم، یکی مثلاً این که در کشتی بودیم، و دنبال یک مسخره می گشتند که مسخره اش کنند مرا پیدا کردند، چون احساس کردم که هیچکس در نظر این ها از من پست تر نیست، دیگر بیشتر خوشحال شدم!! این برخلاف گفته اسلام است: انسان در روح خود متواضع باشد، غیر از این است که خود را در نظر مردم پست قرار دهد.
در وسائل الشیعه از حضرت صادق ع حدیثی نقل شده که امیر المؤمنین ع همیشه می فرمود: «لیجتمع فی قلبک الحاجه الی الناس و الاستغناء عنهم» همیشه در قلب خود دو حس متضاد را با هم داشته باشد، احساس کن که به مردم نیازمندی، یعنی مانند یک نیازمند با مردم رفتار کن، و احساس کن که از مردم بی نیازی و مانند یک بی نیاز و بی اعتنا با مردم رفتار کن. اما خود این در آن واحد نسبت به یک چیز که نمی¬شود پس لابد نسبت به دو چیز است، خودشان توضیح می دهند:
کجا جای تواضع است
اما در آن مرحله ای که باید مانند یک نیازمند رفتار کنی، در نرمی سخنت است، و در حسن سیرت تواضع و ابتدای سلام. اما در آن چه که باید بی نیاز باشی که در آن جا جای تواضع نیست: «فی نزاهه عرضک و بقاء عزک» در آن جا که پای حیثیت و شرافت در میان است، آن جا که دیدی اگر بخواهی ذره ای نرمش نشان دهی، عرض و آبرو و عزت خودت را از دست می دهی، دیگر جایی نیست که رفتار یک نیازمند را داشته باشی بلکه باید رفتار یک بی اعتنا و بی نیاز را داشته باشی. بعضی تعبیرات تحت عنوان علو است، در قرآن می خوانیم:
و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین. سست نشوید محزون هم نباشید، اگر مرمن باشید شما برتر از همه خواهید بود.
تعبیر دیگر تعبیر قوت و نیرومندی است، از نوع بازگشت به نفس است ولی به شکلی دیگر، حدیثی از حضرت امام حسین (ع) خواندیم که الصدق عز و الکذب عجز دروغ گفتن از زبونی است، آدم نیرومند هرگز دروغ نمی گوید.
تعبیر دیگر، تعبیر غیرت است. یعنی پاره ای از مسائل اخلاقی به حکم اینکه غیرت انسان اقتضا می کند چنین باشد یا چنین نباشد، مثلاً امیر المؤمنین می فرماید: «قدر الرجل علی قدر همته» حد هر کس و درجه هر شخص به درجه و میزان همت او بستگی دارد، «و شجاعته علی قدر انفته» شجاعت او به آن اندازه ای است که در خود احساس حمیت کند و از کار زشت و ناشایست ننگ داشته باشد «و عفته علی قدر غیرته» عفت هر کسی برابر با اندازه غیرت او است، یعنی یک آدمی که در خود احساس غیرت کند به هر اندازه که نسبت به ناموس خود احساس غیرت کند نسبت به ناموس دیگران هم احترام قائل است به عبارت دیگر غیرت خودش اجازه نمی دهد که به ناموس دیگران تجاوز کند.
تعبیر دیگر در این زمینه کلمه حریت و آزادی و آزادگی است. امیر المؤمنین (ع) می فرماید: «لا تکن عبد غیرک، قد جعلک الله حرّا» بنده دیگری مباش زیرا خدا تو را آزاد آفریده است. همه این ها نوعی بازگشت و توجه به خود است. تعبیراتی هم درباره کرامت نفس است مثل: من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته آن کس که نفس خود را بزرگ احساس کند شهوات نمی تواند بر او مسلط شود. حضرت هادی (ع) می فرماید: «من هانت علیه نفسه فلا تأمن شرّه» بترس از آن آدمی که خودش پیش خود خوار است یعنی پیش خود احساس شرف نمی کند. تمام این ها تعبیراتی است که نوعی توجه دادن به خود است. از طرفی در خود تعلیمات اسلامی، تعلیماتی می بینیم که آن ها را بیشتر می شناسیم نه این ها را و نقطه مقابل این ها تلقی می شوند. مثلاً می گویند عزت نفس، پس با تواضع چه کنیم، مگر تواضع غیر از تذلل است؟ اگر بناست که عزت نفس خود را حفظ کنیم پس نباید متواضع باشیم. آیا این علو نفس بر ضد تواضع هست یا نه؟ در قرآن از یک طرف می فرماید: و انت الا علون ان کنتم مومنین، ولی درجای دیگر اراده علو را مذمت می کند می فرماید: تلک الدار الآخره نجعلها للذّین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین.
احترام نفس یا جهاد نفس
پیغمبر اکرم ص فرمود: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» نفس تو دشمن ترین دشمنان توست. پس چطور نفس در این جا اینقدر محترم شده است، آیا همین است که باید با آن مبارزه کرد؟ کشتن نفس در احادیث نیامده و تعبیر عرفانی است. مخالفت با نفس که نص آیه قرآن است، و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی یا می فرماید: و ما ابریء نفسی ان النفس لامّاره بالسوء الا ما رحم ربی
بری نمی دارم نفسم را، همان نفس امر کننده است به بدی، مگر آن چه رحم کرد پروردگارم. از طرفی می بینم عجب مذموم است، مگر عجب غیر از خودبینی و خودبزرگ بینی و خود خوب بینی است، این ها با این تعبیرات چطور جور می آید؟ آیا این تناقض است یا تناقض نیست؟ انسان دارای دو خود است، یک خودی که خوب دیدن او عجب است، بزرگ دیدن او کبر است، خواستن او خود خواهی است و مذموم است، با او باید جهاد کرد، با او به چشم یک دشمن باید نگاه کرد با هواهای او باید مبارزه کرد. یک خود دیگری است که باید آن را عزیز داشت، باید مکرم داشت، باید محترم داشت. باید حریت و آزادیش را حفظ کرد، باید قوت و قدرتش را حفظ کرد و آلوده به ضعفش نباید کرد. اما مگر دو خود را می توان توجیه کرد؟ آیا انسان دارای دو خود است؟ یعنی هر کس دو من دارد؟ شک ندارد که هر کسی یک من است نه دو من، و این قابل قبول نیست که بگوئیم انسان دارای تعدد شخصیت است. انسان که واقعا دارای دو خود نیست، پس لابد چیز دیگری است. انسان دارای دو خود به این معنا است که داغرای یک خود واقعی و حقیقی و یک خود مجازی است که آن خود مجازی ناخود است. و مبارزه با نفس که ما می گوئیم در واقع مبارزه خود با ناخود است. ما یک خود داریم به عنوان خود شخصی و خود فردی، یعنی من می گویم من، آن وقتی است که خودم را در برابر من های دیگر قرار می دهم و در واقع من های دیگر را نفی می کنم. من، نه شما. این خود فردی و خود شخصی است، آن چه که برای این خودخواهی یعنی برای این شخص، در مقابل اشخاص دیگر و احیاناً بر ضد اشخاصی دیگر است. خود انسان هر اندازه که جنبه شخصی و فردی و جدایی با خودهای دیگر پیدا می کند مربوط به ناخود اوست، یعنی مربوط به جنبه های بدنی و تن است. ولی انسان در باطن ذات خود حقیقتی دارد که اصلا حقیقت اصلی ذاتش است و این های دیگری که به عنوان خود احساس می کند در واقع ناخود را خود احساس می کند. آن همان چیزی است که قرآن از او به بیان «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی» یاد کرده است، یعنی حقیقتی ایست نه از سنخ ماده و طبیعت بلکه از سنخ ملکوت و قدرت و از سنخ عالمی دیگر است.
انسانیت انسان:
به عبارت دیگر آن حقیقت، انسانیت خود را دریافتن و شهود کردن است، آن را وقتی انسان به او توجه می کند در می یابد به عنوان محض حقیقت، چون جوهر او جوهر حقیقت است با باطل ها و ضد حقیقت ها و پوچ ها و عدم ها و دروغ ها ناسازگار است. او چرا با راستی سازگار است؟ چون راستی حقیقت است، دروغ چون پوچی است و نیستی است و بی حقیقتی است با او ناسازگار است. به این جهت اصلا جنسش با دروغ ناسازگار است. او از سنخ قدرت و ملکوت است، پس با عجز و ضعف و زبونی ناسازگار است، از سنخ علم است، با جهل ناسازگار است، از سنخ نور است، با ظلمت ناسازگار است، از سنخ حریت و آزادی است، چون «من» واقعی انسان آزاد است، چون از جوهر اراده است، و از جوهر حریت و آزادی است، پس با ضد آزادی ها و ذلت ها، با بردگی اعم از این که انسان بخواهد برده انسان دیگری باشد یا برده شهواتش که ناخود اوست، با آن ناسازگار است. از سنخ قداست یعنی تجرد و ماورای خاکی بودن است، با آلودگی های خاکی و طبیعی که انسان اسیر طبیعت بخواهد باشد، ناسازگار است.
بنابراین توجه به من به عنوان فردی که الآن دارم زندگی می کنم در مقابل افراد دیگر که جنگ ها همه به خاطر این است یا به قول عرفا من به عنوان یک تن، و آن چه از شؤون این تن است از قبیل خوردن ها، خوابیدن ها، شهوات جنسی و آن منی که آن را باید تحت کنترل درآورد، به چشم یک دشمن باید نگاهش کرد که اختیار را از انسان نگیرد، به چشم یک نوکری باید به او نگاه کرد که یک وقتی چشم ارباب را غافل نبیند، این معنی است که در مقابل فرد دیگر و افراد دیگر قرار می گیرد. ولی آن من که تحت عنوان عزت نفس، قوت نفس، کرامت نفس، شرافت نفس، حریت نفس از آن یاد شده، در آن دیگر من و ما وجود ندارد. او همان جوهر قدسی الهی است که هر کسی هست، و لزومی ندارد که کسی آن را به کسی درس بدهد. هر کسی اگر به ذات خود مراجعه کند می بیند یک سلسله صفات با او متناسب است و جور می آید، و یک سلسله صفات را دون شأن خود و پست می داند، حقارت می داند، همان طور که اگر یک تابلو نفیسی را در زباله بیندازند احساس می کند که جای این تابلو در زباله ها نیست، همین طور وقتی که خودش را آلوده می بیند، آن من معناست و در مقابل معانی قرار می گیرد. این من یک فرد است و در مقابل آن افراد قرار می گیرند. این من می خواهد حساب خودش را از افراد جدا کند می گویند نکن آن من می خواهد خود را از معانیی که دون شأن اوست جدا کند می گوید بکن. پس تضادی و منافاتی میان این دو تعبیر نیست که از طرفی به ما دستور مجاهده نفس داده اند، دستور تزکیه نفس داده اند و نفس را به یک شکلی معرفی کرده اند که «و اجعل نفسک عدوا تجاهده» به چشم یک دشمن نگاه کن که با او مبارزه می کنی، همیشه به او بدبین باش، «ان المومن لایصبح و لا یمسی الا و نفسه ظنون عنده» یعنی نفس او پیش او مورد بدگمانی است. این یک چیز است و آن چیز دیگری است که می گویند نفس خود را بشناس، نفس خودت را محرتم بدار، مکرم بدار، عزیز بدار، عزتش را حفظ کن، شرافتش را حفظ کن، کرامتش را حفظ کن، حریتش را حفظ کن. این همان گوهر شریف انسانیت انسان است که یک حقیقتی است و در هر کسی این بارقه الهی وجوددارد و این است که حضرت حق فرموده: فاذا سویته و نفخت فیه من روحی، او از سنخ عالمی است برتر از این عالم. پس میان این، تلاقی وجود ندارد.