آیت الله جوادی آملی
وحی و روش تعلیم
در فصل اول دو مقام محل بحث بود: یکی کیفیت تعلیم و مقام دوم کیفیت تزکیه که هدایت علمی و هدایت عملی مطرح است در مقام اول که کیفیت تعلیم بود به این تنیجه رسیدیم که انسان از نظر قرآن کریم یک زندگی علمی خواهد داشت یعنی چیزی را نمی پذیرد و مگر آن که عالمانه باشد و چیزی را نفی و انکار نمی کند مگر عالمانه باشد. و کسی را دعوت به مطلبی نمی کند مگر با علم، و مواد دعوت او هم روی علم و تحقیق است که آیات نشان داده است، ولی اکنون بحث در روش تعلیم است. آیا وحی روش خاصی را ارائه داده یا همان طریق عقلا را که منطق نام دارد امضا کرده ؟
از بسیاری آیات قرآن کریم استفاده می شود که قران به گونه ای با بشر سخن می گوید که بشر از اندیشه هایی که با خودش دارد یا با دیگران دارد همان گونه می اندیشد که با خودش دارد یا با دیگران دارد همان گونه می اندیشد و حرف می زند. با بشر به طوری احتجاج کرد که بشر همانطور احتجاج می کند، یعنی از معلومی به مجهولی پی بردن از یک کلی، حکم جزئی را فهمیدن و از مماثل پی به مماثل دیگر بردن و مانند آن که شواهدی از آن گذشت.
قرآن از سه راه مسئله احتجاج های فطری و طرز تفکر فطری را تایید می کند :
راه اول: صریحا می فرماید: اگر شما در درونتان تامل کنید و به دقت بررسی نمایید حق را می یابید. • • •• قرآن می خواهد بگوید: اگر شما در درونتان تفکر کنید و خوب بیندیشید معارف و حقایق برای شما روشن می شود بدون این که بگوید چگونه بیندیشید؟
این تفکر جز با آن راه فطری که بشر دارد تامین نمی شود. همان راه فطری که بشر دارد که عبارت است از: یک معلومات اولیه ای و بین آن معلومات و مجهولات رابطه ای هست و می توان از راه آن رابطه، از معلوم پی به مجهول برد و گرنه نمی فرمود: اولم یتفکروا فی انفسهم؟ این غیر از آیات انفسی است در مقابل آیات آفاقی که در سوره و الذاریات به آن اشاره کرده و فرموده آن فی انفسکم ناظر به آیات انفسی است دربرابر آیات آفاقی. اما آیات انفسی و ایات آفاقی را فکر و اندیشه در درون باید استدلال کند و بپروراند، این جمع را در آیه دیگر فرمود: اولم یتفکروا فی انفسهم؟
چرا به درون خود نمی اندیشند؟ معلوم می شود که انسان اگر به درون خود مراجعه کند و بیندیشد، راه باز است برای این که از معلوم پی به مجهول ببرد.
راه دوم: این است که اصول کلی و بدیهیات اولیه را در احتجاجات به رخ ما بکشند، آن گاه بگویند: با این بدیهی می توانی مطلب نظری را حل کنی. گر چه ریشه این در قران کریم است ولی به طور صریح در روایات اهل بیت (ع) آمده است. مانند بسیاری از اصول کلی که در قرآن کریم مطرح است ولی جزئیاتش در روایات آمده است.
معمولا در طرز تفکری منطقی از بدیهی پی به نظری می بریم و از هر بدیهی، بدیهی تر مسئله امتناع جمع بین نقیضین است. مسئله ارتفاع نقیضین هم به مسئله اجتماع بین نقیضین بر می گردد که دو تا ممتنع بالذات در عالم نیست. و اینکه می گوییم ارتفاع نقیضین به اجتماع نقیضین بر می گردد یعنی نقیضین اگر مرتفع شوند لازمه اش جمع بین نقیضین است در احتجاجات ائمه علیهم السلام به این اصل اولی و بدیهی فطری اشاره می کنند. در توحید مرحوم صدوق صفحه ۲۴۶ در باب الردّ علی الثنویه به والزنادقه آمده است:
هشام به حکم می گوید: زندیقی به حضور مبارک امام ششم سلام الله علیه آمد و در مسئله توحید و اثبات مبدا و وحدانیت بحث های مبسوطی شد تا آن جا که آمده است فقد حددته اذ اثبتّ وجوده) تو خدا را که ثابت کردی محدود کردی چون اوجود او را اثبات کردی قال ابوعبدالله (ع): لم احده ولکن اثبته اذ لم یکن بین الاثبات و النفی منزله) اگر خدائی نمی بود، عالم با این نظم یافت نمی شد چون نفی باطل است چاره جز اثبات نیست بین نفی و اثبات منزله ای نیست که بشود رفع نقیضیان و آن منزله، محقق بشود پس اگر نفی باطل است اثبات حق است این همان استدلال به امتناع ارتفاع نقیضین است.
در صفحه ۴۴۵ توحید مرحوم صدوق در باب (ذکر مجلس الرضا مع المروزی) حدیثی نقل شده است که معارف فراوانی دارد و باید برای آن یک فهرست مبسوطی تهیه کرد. چون چندین مسئله سنگین عقلی در این جا مطرح است در آن جا وقتی این کسی که اهل محاوره و مناظره است، چندین بار به تناقض گویی مبتلا شد، مأمون برآشفت. حضرت به مأمون فرمود: شما عصبانی نشوید برای این که هنگامی که از این مجلس بیرون رفت، خواهد گفت: احتشام خلیفه نگذاشت من علی بن موسی الرضا(ع) را مجاب کند. لذا بگذار به طور عادی بحث کنیم لذا حضرت از او خواست که بحثش را ادامه دهد او هم سوال های زیادی کرد، درباره ازلیت اراده که آیا اراده حادث است یا ازلی و مسئله بدا و امثال ذلک بحث کرد تا آن جا که آمده است: «فصاح به المامون و قال یا سلیمان ! مثله کذا وکذا… » تا می رسد به آن جا که می گوید« فاعاد علیه المساله فقال: هی محدثه یاسلیمان! حضرت می فرماید: اراده حادث است چرا ؟ « فان الشیء اذا لم یکن محدثاً کان ازلیاً.» چون ازلیت اراده باطل شد پس حادث است، زیرا شیء از این دو حال بیرون نیست، اگر ازلی نشد حادث است، اگر حادث نشد ازلی است. چون ازلیت اراده را ما ابطال کردیم پس حادث است.
در صفحه ۴۵۰ همین توحید مرحوم صدوق آمده است:« قال الرضا (ع) ویلک کم ترّدد هذه المسالهو قد اخبرتک ان الرادهمحدثه » من چندین بار گفته ام اراده حادث است. اگر بخواهی بگویی ازلی که نشد حادث نباشد، درست نیست زیرا اگر ازلی نشد حتما حادث است. و اگر بخواهی بگویی در عین حال که حادث است ازلی هم است، این هم محال است برای این که: «الا تعلم ان مالم یزل لا یکون مفعولا و حدیثا و قدیما فی حاله واحده» در یک حال نمی شود هم حدیث باشد، هم قدیم این که جمع بین نقیضین است. وقتی ازلی نشد حادث هم نباشد این هم رفع بین نقیضین است و ممکن نیست. شما در یک حالت، هم قدیم باشید و هم حادث، محال است، یک جا استدلال می کنند به این که جمع بین دو نقیض است، پس محال است و یک جا استدلال می کنند که رفع دو نقیض است پس محال است یک جا هم تصریح می کند که وقتی احدالنقیضین نبود باید دیگری باشد همان طور که هیچ اصطلاحی از اصطلاحات علمی ما (چه فقه، چه اصول و چه حدیث) به صراحت در روایات نیست اصطلاحات منطقی هم به آن صراحت مدرسه ای یافت نمی شود شما در هیچ روایتی کلمه استصحاب را به عنوان استصحاب اصطلاحی نمی یابید اما مفاد و محتوایش موجود است.
بنابراین، راه اول این است که در درونت بیندیش تا به معارف پی ببری. انسان وقتی در نفسش فکر کند هم می تواند از آیاتی آفاقی استفاده کند و هم از آیات انفسی پس معلوم می شود در درون راه هست برای فهمیدن راه دوم هم این است که در احتجاجات صریحا از این اصول اولیه ای که به نام مبادی تصدیقی است استفاده می شود.
راه سوم به کار بردن این روش است ما می بینیم که در قرآن کریم و روایت به همین روش منطقی سخن می گویند و چند نمونه از آن ذکر کردیم اینک چند نمونه دیگر هم ذکر می کنیم:
در سوره یوسف آیه ۹۰ می فرماید:
چون من تقوی پیدا کردم و صبر کردم، خدا هم برمن منت گذاشت و اجرم را به هدر نداد چرا؟ به این دلیل که یک اصل کلی هست: «انه من یتق و یصبر فان ّ الله …( هر کس تقوی داشته باشد و صبر کند، خداوند پاداش نیکوکاران را از بین نمی برد هر کس تقوی داشته باشد و صبر کند، خداوند پاداش نیکوکاران را از بین نمی برد) پس من هم پاداشم را از خدا گرفتم.
این جز به دو روش منطقی حرف زدن چیز دیگری نیست در سوره عنکبوت راجع به نماز این چنین می فرماید اقم الصلوه چرا ان الصلوه تنهی الفحشا و المنکر مگر هر چه که نهی از فحشا و منکر می کند لازم است؟ بله لازم است . انّ الصلوه عن الفحشاء والمنکر- و کل ماتنهی عن الفحشاء و المنکر یجب اقامته فیجب اقامه الصلوه، فاقم الصلوه نماز از فحشا و منکر نهی می کند و هر چه از فحشا و منکر نهی کند باید برداشت پس باید نماز را بر پا داشت این همان روش منطقی است و گرنه اینکه در یک آیه می فرماید اقم الصلوه و استدلال می کند به این که ان الصلوه تنهی عن الفحشا و المنکر، اگر هیچ رابطه ای بین نهی از منکر وجوب اقامت نباشد که استدلال درست نمی آید.
این روش استدلال روش قرآن کریم است که یکی روش فطری است ما هم اگر خواستیم سخنی بگوییم، می گوییم: چون این بخاری داغ است، کنارش نرو، زیرا هر کسی کنارش رود، می سوزد. این یک امر فطری است که از مقدمه ای با مقدمه ای دیگر مطلبی را استنتاج می کنند نه تنها راه های ساده و روان منطقی در سراسر قرآن کریم موجود است بلکه آن ها تحلیل های عمیق منطقی به نام سبر و تقسیم در تمثیل که قیاس فقهی نام دارد، آن هم به خوبی در قرآن کریم مطرح است.
در سوره طور استدلال مبسوطی دارد که مقداری به وحی و مقداری هم به توحید ربوبی بر می گردد . آیه ۲۸ به بعد سوره مبارکه طور می فرماید:( )
این باب، باب مصاحبه است می خواهد بفرماید: نعمت حق رفیق تو است، پس تو نه کاهنی و نه مجنونی. نه مفتری هستی چون تو مصاحب نعمت الهی هستی (که بهترین نعمت، نعمت عقل و وحی و نبوت است.)
پس کاهن نیستی و مجنون نیستی (و مانند آن) (ام یقولون شاعر) گفتند: او خیالباف و شاعر است و بعد از یک مدتی هم از بین میرود (نتربص به ربب المنون) اضظراب مرگ می رسد و به حیات این شاعر خاتمه می دهد و ما انتظار آن روز را داریم (قل تربصوا فانی معکم من المتربصین)بگو منتظر باشید چرا که من هم انتظار هلاک شما را دارم. تحلیل های قیاس فقهی که همان تمثیل منطقی است به نام سبر و تقسیم برای ریشه یابی است.
در همان مثالی که می زنند و می گویند (الخمر حرام) انسان ریشه یابی می کند که حرمت خمر برای چیست ؟ اگر برای مایع بودن آن است پس آب هم باید حرام باشد و اگر برای این است که از انگور گرفته است پس شیره انگور هم باید حرام باشد و هم چنین تا همه این امور نفی میشود آن سبب اصلی که اسکار باشد می ماند. این را سبر و تقسیم می گویند که ما حکمی را برای موضوعی می دانیم ولی نمی دانیم منشأ آن حکم چیست؟ وقتی منشأ شناسی وریشه یابی کردیم و آن ریشه را در جای دیگر هم دیدیم حکم را هم سرایت می دهیم البته این همان قیاس فقهی است که منصوص العله و مستنبط العله دارد و بحث آن در فقه مفصل است.
فرمود آن هایی که در برابر تو عناد می ورزند و سخنت را نمی پذیرند چه می گویند؟ یک بار گفتنتد کاهن است بار دیگر گفتند مجنون است و یک بار هم گفتند شاعر است که عمرش به سر خواهد رسید (ام تأمرهم احلامهم بهذا) یا این که عقل هایشان آن ها را به این چنین پراکنده گویی امر می کند که یک وقت بگویند کاهن است یک وقت بگویند شاعر و یک وقت بگویند مجنون؟ اگر کاهن باشد که کهانت یک رشته عمیق فکری است و با جنون سازگار نمی باشد، پس آیا احلامشان آنان را وادار می کند که این چنین حرف بزنند یا این که آن طغیان درونیشان نمی گذارد که تسلیم شوند (ان هم قوم طاغون) طغیان درونی نمی گذارد آن ها تمکین کنند و تسلیم بشوند (ام یقولون تقوله) یا می گویند افترا است آدم زرنگی است، که سلسله علومی هم دارد که ان ها را جمع آوری کرده و به نام وحی به خدا نسبت داده شده است. (بل لا یؤمنون) بلکه این ها ایمان نمی آورند.
اگر می گویند این ساخته و پرداخته دست خود پیغمبر است (معاذالله) (فلیأتوا بحدیث مثله ان کانوا صادقین) اگر راست می گویند مثل این را بیاورند اگر مثل این را آوردند چون (حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لایجوز واحد) معلوم می شود که وحی نیست اگر مشابه او را توانستند بیاورند، معلوم می شود که آن ساخت بشر است نه ساخت خدا و آن معجزه نیست بلکه امری عادی است.
مقداری از این آیات به وحی و نبوت و رسالت بر می گشت. اما آن چه که به توحید ربوبی بر می گردد (ام خلقوا من غیر شیء ام هم الخالقون، ام خلقوا السموات و الارض و لایوقنون) این همان مسأله بطلان دور و تسلسل است. می خواهد بفرماید شما که پیدا شدید یا خود ساخته اید یعنی خودتان، خودتان را آفریده اید یا کسی شما را آفریده اگر خود ساخته باشید که یک شی بدون سبب پیدا نمی شود، اگر کسی مثل شما شما را آفرید .که او هم مثل شما است محتاج است این نسبت به انسان درباره جهان چه می گویید ؟ ایا شما آسمان و زمین را آفریدید یا خود به خود موجود شدند یا نه شما آن ها را آفریدید و نه خود به خود به وجود آمدند، بلکه یک مبدا بالاتری آن ها را آفرید. اگر بگوییم فعل فاعل ندارد که محال است و اگر بگوییم فاعل فعل خود فعل است می شود دور و این هم محال است. انسان فعل است (یعنی پدید ه است) و لکل فعل فاعل فلانسان فاعل. و اگر بگوییم که هر کدام دیگری را خلق کردند و به الله منتهی نمی شود، در این صورت می شود تسلیل و این هم ممکن نیست.
لازم به تذکر است که ما از قران کریم انتظار نداریم این اصول اولیه را با تمام جزئیات و شاخ و برگ هایشان تبیین و تفهیم بکنند (بل لایوقنون) این ها نمی خواهند بپذیرند و ایمان بیاورند . این هایی که این نظر را دارند که این شخص شایسته وحی و نبوت نیست این ها در عالم چه کاره اند که برای عالم و انسانیت تصمیم می گیرند ؟ مگر این ها قیم جهانند که منصب ها و پست ها را تقسیم می کنند؟(ام عندهم خزائن ربک) یا گنج های پروردگار نزد آن ها است که به یکی نبوت و به دیگری ندهند؟ (ام هم المسیطرون) یا اینکه آن ها سیطره دارند که برای انسان تعیین تکلیف می کنند که کی باید پیغمبر باشد و کی پیغبمرنباشد یا پیغمبری لازم است یا نیست؟ یا نه بالذات سیطره و سلطنت ندارند بلکه دستی به آسمان دراز کرده اند و از اخبار غیبی بهره ای برده اند و از غیب خبر آورده اند لذا قیم مردم شده اند؟ (ام لهم سلم یستمعون فیه) یک نردبانی داشتند و با آن رفتند به آسمان ها و از غیب آسمان ها با خبر شده اند که چنین مطالبی را می گویند؟ در توحید ربوبی هم که این ها منکر ند و فرشتگان را بنات الله می دانند! این تقسیم بندی را از کجا آورده اند (ام له البنات و لکم البنون) پس روی مسائل علمی این ها حرف قانع کننده ای ندارند آیا در مسائل اجتماعی، تو چیزی از این ها می خواهی که این ها ترس ان امور مالی وادارشان کرده که تسلیم نشوند (ام تسئلهم اجراً فهم من مغرم مثقلون) آیا اجر و مزدی از ان ها می خواهی که آن ها زیر بار سنگین این غرامت احساس سنگینی بکنند و نتوانند این بار را بکشند؟ (ام عندهم الغیب فهم یکبّون) یا این که علم غیب دارند؟ حال که هیچ کدام از این مسائل عقلی و اجتماعی نیست پس این ها می خواهند نقشه بکشند؟ (ام یریدون کیداً فالذین کفروا هم المکیدون) و ما نقشه کشیم و این ها را از پای در می آوریم این ها به چه متکی هستند ؟ به عقل، به مسائل اجتماعی، به زور یا به چیز دیگر ؟ این ها یا باید حرف صحیح داشته باشند و یا قدرتی داشته باشند که بتوانند این وحی را و این هدایت های الهی را بی اثر بگذارند (فالذین کفروا هم المکیدون) یا این که این ها زیر پوشش (ربوبی ما نیستند بلکه خدای دیگری) در عالم هست که حرف او را گوش می دهند.(ام لهم اله غیر الله سبحان الله عما یشرکون)
این همان سبر و تقسیم منطقی است که تمام احتمالات را ذکر می کند و پس از آن می گوید همه این ها باطل است (بل هم طاغون بل لا یوقنون) این طغیان درونی نمی گذارد این ها تسلیم بشوند و الا نه حرف منطقی دارند و نه علم غیبی پیش این ها است و نه تو نفع مادی می خواهی که این ها زیر بار غرامت های مادی رنج ببرند و نه نقشه های این ها موثر است این همان روش سبر و تقسیمی است که در منطق می گویند اگر محمولی بر موضوع بار بود و ما خواستیم ریشه یابی بکنیم ببینیم که آیا این متعلق است به این است یا نه؟ اگر متعلق به این است به ذاتش تعلق دارد یا به عوارض؟ گر متعلق عوارض است عرض ذاتی است یا عرض مفارق؟ اگر جامع را که موضوع واقعی حکم است شناختیم تمثیل برهانی می شود .
ادامه دارد