آیت الله شهید مطهری
همچنانکه توحید مراتب و درجات دارد، شرک نیز بنوبه خود مراتبی دارد که از مقایسه مراتب توحید با مراتب شرک به حکم «تعرف الاشیاء باضدادها» هم توحید را بهتر می توان شناخت و هم شرک را.
تاریخ نشان می دهد که در برابر توحیدی که پیامبران الهی از فجر تاریخ به آن دعوت می کرده اند، انواع شرکها نیز وجود داشته است.
الف- شرک ذاتی
بعضی ازملل به دو (ثننویت) یا سه (تثلیث) یا چند اصل قدیم ازلی مستقل از یکدیگر قائل بوده اند. جهان را چند پایه ای و چند قطبی و چند کانونی می دانسته اند. ریشه این گونه اندیشه ها چه بوده است، آیا هر یک از این اندیشه ها انعکاس و نمایشگر وضع اجتماعی آن مردم بوده است، مثلا آنگاه که مردمی به دو اصل قدیم و ازلی و دو محور اصلی برای جهان قائل بوده اند از آنرو بوده که جامعه شان به دو قطب مختلف تقسیم می شده است، و آنگاه که به سه اصل و سه خدا معتقد بوده اند، نظام اجتماعیشان نظام تثلیثی بوده است؟
یعنی همواره نظام اجتماعی بصورت یک اصل اعتقادی در مغز مردم انعکاس یافته است. و قهرا آنگاه که اعتقاد توحیدی و یک اصلی جهان، بوسیله پیامبران توحیدی مطرح شده است، هنگامی بوده که نظام اجتماعی به یک قطبی گرائیده است؟
این نظریه از نظریه ای فلسفی منشعب می شود که ما در گذشته درباره آن بحث کرده ایم و آن اینکه جنبه های روحی و فکری انسان و نهاد های معنوی جامعه از قبیل علم و قانون و فلسفه و مذهب و هنر تابعی از نظامات اجتماعی –بلاخص اقتصادی- او است و از خود اصالتی ندارند. در گذشته به این نظریه پاسخ داده ایم. و چون برای فکر و اندیشه، برای ایدئولوژی، و بالاخره برای انسانیت اصالت و استقلال قائل هستیم این چنین نظریات جامعه شناسانه ای را برای شرک و توحید بی اساس می دانیم.
البته اینجا مسئله دیگری هست که با این مسئله نباید اشتباه شود. و آن اینکه گاهی یک نظام اعتقادی و مذهبی وسیله سوء استفاده در یک نظام اجتماعی و اقع می شود هم چنانکه نظام خاص بت پرستی مشرکان قریش وسیله ای برای حفظ منافع رباخواران عرب بود. ولی گروه رباخواران از قبیل ابوسفیانها و ابوجهل ها و ولیدبن مغیره ها، کوچکترین اعتقادی به آن بتها نداشتند و فقط برای حفظ نظام اجتماعی موجود از آنها دفاع می کردند. این دفاعها، عملا آنگاه صورت جدی بخود گرفت که نظام توحیدی ضد استثماری و ضد ربا خواری اسلام طلوع کرد، بت پرستان که بیشتر نابودی خود را می دیدند، حرمت و قداست معتقدات عامه را بهانه کردند. در آیات قرآن به این مساله و این نکته، فراوان اشاره شده است.
مخصوصا در داستان فرعون و موسی. ولی چنانکه می دانیم این مساله غیر از آن مساله است که بطور کلی نظام اقتصادی زیر بنای نظام فکری و اعتقادی است و هر نظام فکری و اقتصادی عکس العمل جبری نظام اقتصادی و اجتماعی است.
آنچه مکتب انبیاء به شدت آن را نفی می کند این است که هر مکتب فکری، الزاماً تبلور یافته خواستهای اجتماعی است که خود آن خواستها به نوبه خود زائیده شرایط اقتصادی می باشند. بنابراین نظریه که صد در صد نظریه ای ماتریالیستی است، مکتب توحیدی انبیا نیز به نوبه خود تبلور یافته خواستهای اجتماعی و مولود نیازهای اقتصادی زمان خودشان بوده است. یعنی رشد ابزار تولید منشا یک سلسله خواستهای اجتماعی شده است که می بایست بصورت یک اندیشه توحیدی توجیه شوند. انبیاء بیشقراولان و در واقع مبعوثان این نیاز اجتماعی و اقتصادی می باشند و این است معنی زیر بنای اقتصادی داشتن یک فکر و عقیده و اندیشه و از آن جمله اندیشه توحید قرآن، به حکم اینکه برای انسان قائل به فطرت است، و فطرت را یک بعد وجودی اساسی انسان می شمارد که به نوبه خود منشاء یک سلسله اندیشه ها و خواستها است دعوت توحیدی انبیاء را پاسخگوئی به این نیاز فطری می داند. و برای توحید زیر بنائی جز فطرت توحیدی عمومی بشر قائل نیست. قرآن به حکم اینکه برای انسان، فطرت قائل است، شرایط طبقاتی را عامل جبری بک فکر و یک عقیده نمی شمارد. و اگر شرایط طبقاتی جنبه زیر بنائی داشته باشند، و فطرتی در کار نباشد، هر کسی جبرا شاهین اندیشه اش و عقربه تمایلاتش به آن سو متمایل می شود که پایگاه طبقاتی او اقتضا دارد، در این صورت اختیار و انتخابی در کار نیست، نه فرعونها مستحق ملامتند و نه ضد فرعونها شایسته تحسین و ستایش. زیرا انسان آنگاه مستحق ملامت و یا سزاوار تحسین است که بتواند غیر آنچه هست باشد، اما اگر نتواند جز آن چه هست باشد، مثل سیاهی سیاهپوست و سفیدی سفید پوست، نه مستحق ملامت است و نه شایسته ستایش. ولی می دانیم که انسان محکوم به اندیشه طبقاتی نیست، می تواند بر ضد منافع طبقاتی خود شورش کند، همچنان که موسی بزرگ شده در تنعم فرعونی چنین شورشی ئی بود، این خود دلیل بر این است که مساله زیر بنا و رو بنا علاوه بر اینکه انسانیت انسان را از او سلب می کند خرافه ای بیش نیست.
البته این، به این معنی نیست که وضع مادی و وضع فکری در یکدیگر تاثیر ندارند. از یکدیگر بیگانه و در یکدیگر غیر مؤثرند. بلکه به معنی نفی زیر بنا بودن یکی و روبنا بودن دیگری است و گرنه این خود قرآن است که می گوید:
«ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی»
انسان وقتی که خود را بی نیاز و متمکن می بیند طاغی می گردد. قرآن نقش خاص ملاء و مترفین را در مبارزه با پیامبران و نقش خاص مستضعفین را در حمایت آنها تایید می کند، ولی به این وجه که فطرت انسانی را که شایستگی دعوت و تذکر به انسان می دهد در همه قائل است. تفاوت دو گروه در این است که عین اینکه «مقتضای» پذیرش دعوت، به حکم فطرت، در هر دو گروه هست، یک گروه از نظر روحی از یک مانع بزرگ یعنی منافع مادی موجود و امتیازات ظالمانه تحصیل شده باید بگذرد (گروه ملاء و مترف) اما گروه دیگر چنین مانعی جلو راه ندارد و به قول سلمان: «نجی المخففون» ، سبکباران نجات یافتند. بلکه علاوه بر آنکه مانعی جلو راه پاسخگوئی مثبت به فطرتشان نیست، مقتضی علاوه ای دارند و آن اینکه از وضع زندگانی سختی به وضع بهتری می رسند. این است که اکثریت پیروان پیامبران، مستضعفانند. ولی همواره پیامبران از میان گروه دیگر حامیانی به دست آورده و آنها را علیه طبقه و پایگاه طبقاتی شان شورا نیده اند، همچنانکه گروهی از مستضعفان به صف دشمنان انبیاء در اثر حکومت یک سلسله عادات و تلقینات و گرایشهای خونی و غیره پیوسته اند.
قرآن دفاع فرعونها و ابوسفیانها را از نظام شرک آلود زمان خودشان که احساسات مذهبی مردم را علیه موسی و خاتم الانبیاء تحریک می کردند، به این معنی تلقی نکرده است که اینها چون وضع طبقاتیشان آن بود، جز آن نمی توانستند بیندیشند و خواستهای اجتماعی شان در آن عقائد متبلور شده بود، بلکه تلقی قرآن این است که اینها دغلبازی می کردند و در عین اینکه حقیقت را به حکم فطرت خدادادی می شناختند و درک می کردند در مقام انکار بر می آمدند «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم» قرآن کفر آنها را کفر جحودی می داند، یعنی انکار زبان در عین اقرار قلب، و به عبارت دیگر این انکارها را نوعی قیام علیه حکم وجدان تلقی می کند.
یکی از اشتباهات بزرگ این است که برخی پنداشته اند قرآن اندیشه مارکسیستی ماتریالیسم تاریخی را می پذیرد. ما در بخشی از بحثهای جهان بینی اسلامی که درباره جامعه و تاریخ از نظر اسلام به بررسی پرداخته ایم به تفصیل درباره این موضوع بحث کرده ایم. این نظریه نه با واقعیتهای عینی تاریخ منطبق است و نه از نظر علمی قابل دفاع.
به هر حال، اعتقاد به چند مبدئی، شرک در ذات است و نقطه مقابل توحید ذاتی است. قرآن آنجا که اقامه برهان می کند (برهان تمانع) و می گوید:
« » در برابر این گروه اقامه برهان می کند. اینگونه اعتقاد سبب خروج از جرگه اهل توحید و از حوزه اسلام است، اسلام شرک ذاتی را در هر شکل و هر صورت به کلی طرد می کند.
ب- شرک در خالقیت
برخی از ملل، خدا را ذات بی مثل و مانند می دانستند و او را به عنوان یگانه اصل جهان می شناختند، اما برخی مخلوقات او را با او در خالقیت شریک می شمردند. مثلا می گفتند خداوند مسئول خلقت «شرور» نیست، شرور آفریده بعضی از مخلوقات است. اینگونه شرک که شرک در خالقیت و فاعلیت است، نقطه مقابل توحید افعالی است. اسلام اینگونه شرک را نیز غیر قابل گذشت می داند. البته شرک در خالقیت به نوبه خود مراتب دارد که بعضی از آن مراتب شرک خفی است نه شرک جلی، بنابراین موجب خروج کلی از جرگه اهل توحید و حوزه اسلام نیست.
ج- شرک صفاتی
شرک در صفات، به علت دقیق بودن مساله در میان عامه مردم هرگز مطرح نمی شود. شرک در صفات، مخصوص برخی اندیشمندان است که در اینگونه مسائل می اندیشند اما صلاحیت و تعمق کافی ندارند. اشاعره از متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شده اند. این نوع شرک نیز خفی است و موجب خروج از حوزه اسلام نیست.
د- شرک در پرستش
برخی از ملل، در مرحله پرستش، چوب یا سنگ یا فلز یا حیوان یا ستاره یا خورشید یا درخت یا دریا را می پرستیده اند. این نوع از شرک فراوان بود، و هنوز هم در گوشه و کنار جهان یافت می شود. این شرک، شرک در پرستش است و نقطه مقابل توحید در عبادت است.
سایر مراتب شرک که در بالا گفته شد شرک نظری و از نوع شناخت دروغین است اما این نوع شرک، شرک عملی و از نوع «بودن» و «شدن» دروغین است.
البته شرک عملی نیز به نوبه خود مراتب دارد، بالاترین مراتبش که سبب خروج از حوزه اسلام است همان است که گفته شد و شرک جلی خوانده می شود. اما انواع شرک خفی وجود دارد که اسلام در برنامه توحید عملی با آنها سخت مبارزه می کند. بعضی از شرکها آن اندازه ریز و پنهان است که با ذره بین های بسیار قوی نیز به زحمت قابل دیدن است. در حدیث است از رسول اکرم صلی الله و علیه و آله:
«الشرک اخفی من دبیب الذر علی»
«الصفا فی اللیله الظلماء و ادناه»
«یحب علی شیی من الجور یبغض»
«علی شیی من العدل و هل الدین»
«الا الحب و البغض فی الله قال»
«الله: ان کنتم تحبون الله»
«فاتبعونی یحبکم الله».
شرک (راه یافتن شرک) مخفی تر است از رفتن مورچه بر سنگ صاف در شب تاریک، کمترین شرک این است که انسان کمی از ظلم را دوست بدارد و از آن راضی باشد و یا کمی از عدل را دشمن بدارد. آیا دین چیزی جز دوست داشتن و دشمن داشتن برای خداست؟ خداوند می فرماید بگو: اگر خدا را دوست می دارید مرا (دستورات مرا که از جانب خداست) پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد.
اسلام هر گونه هوا پرستی، جاه پرستی، مقام پرستی، پول پرستی، شخص پرستی را شرک می شمارد. قرآن کریم در داستان برخورد موسی و فرعون، جابرانه فرمان راندن فرعون بر بنی اسرائیل را «تبعید» (بنده گرفتن) می خواند. از زبان موسی در جواب فرعون می گوید:
« »
یعنی تو بنی اسرائیل را بنده خود ساخته ای و آنگاه بر من منت می گذاری که هنگامی که در خانه تو بودم چنین و چنان شد؟ بدیهی است که بنی اسرائیل نه فرعون را پرستش می کردند و نه بردگان فرعون بودند، بلکه صرفا تحت سیطره طاغوتی و ظالمانه فرعون قرار داشتند که در جای دیگر از زبان فرعون این غلبه و سیطره ظالمانه را نقل می کند که :
« »
آنان زیر دست ما و ما، فوق آنها هستیم و قاهر بر آنها، و هم در جای دیگر از زبان فرعون نقل می کند که :
« »
یعنی خویشاوندان موسی و هارون (بنی اسرائیل) بندگان ما هستند. در این آیه کریمه کلمه «لنا» (از برای ما) بهترین قرینه است بر اینکه مقصود، پرستش نیست زیرا فرضا بنی اسرائیل مجبور به پرستش بودند، فرعون را پرستش می کردند نه همه فرعونیانرا. آن چیزی که از ناحیه فرعون و همه فرعونیان (به اصطلاح قرآن – «ملا» فرعون) بر بنی اسرائیل تحمیل شده بود اطاعت اجباری بود.
علی علیه السلام در خطبه قاصعه، آنگاه که محکومیت بنی اسرائیل را در چنگال فرعون و تسلط ظالمانه فرعون را شرح می دهد با تعبیر «بنده گرفتن» ذکر می کند می فرماید:
«اتخذتهم الفراعنه عبیدا»
فراعنه آنان را عبد خود قرار داده بودند آنگاه این بندگی را به این صورت توضیح می دهد:
« فسا موهم الغذاب و جرعوهم المرار»
«فلم تبرح الحال بهم من ذل الهلکه»
«و قهر الغلبه لا یجدون حیله فی-»
«امتناع و لا سبیلا الی دفاع»
فراعنه آنها را تحت شکنجه قرار دادند، جرعه های تلخ به آنها نوشانیدند، در ذلت هلاکت کننده و در مقهوریت ناشی از سلطه ظالمانه دشمن بسر می بردند و راهی برای خود داری یا دفاع نداشتند.
از همه صریح تر و روشنتر مفاد آیه کریمه وعده خلافت الهی به اهل ایمان است که می فرماید:
« »
« • »
« »
« »
« • »
« »
خداوند نوید داده به آنانکه ایمان آورده و شایسته عمل کرده اند که آنها را خلافت زمین دهد، آنچنانکه پیش از آنها به کسانی دیگر خلافت زمین داد. دینی را که خداوند برای آنها پسندیده است منتشر سازد و ترس آنها را تبدیل به امینت نماید مرا عبادت کنند و چیزی را شریک من قرار ندهند.
جمله آخر این آیه که ناظر به این است که آنگاه که حکومت حق و خلافت الهی بر قرار می شود اهل ایمان از قید اطاعت هر جباری آزادند، به این صورت بیان شد که تنها مرا عبادت می کنند و شریکی برای من نمی سازند. از این معلوم می شود که از نظر قرآن، هر اطاعت امری، عبادت است، اگر برای خدا باشد اطاعت خدا است و اگر برای غیر خدا باشد، شرک به خدا است.
این جمله عجیب است که فرمانبرداری های اجباری که از نظر اخلاقی به هیچ وجه عبادت شمرده نمی شود از نظر اجتماعی عبادت شمرده می شود. رسول اکرم فرمود:
«اذا بلغ بنوا العاص ثلثین اتخذوا»
«مال الله دولا و عباد الله خولا»
«و دین الله دخلا» .
هر گاه اولاد عاص بن امیه (جد مروان حکم و اکثریت خلفاء اموی) به سی تن رسد مال خدا را از میان خود دست به دست می کنند بندگان خدا را بنده خود قرار می دهند و دین خدا را مغشوش می سازند.
اشاره است به ظلم و استبداد امویان.
بدیهی است که امویان نه مردم را به پرستش خود می خواندند و نه آنها را مملوک و برده خود ساخته بودند. بلکه استبداد و جباریت خود را بر مردم تحمیل کرده بودند. رسول خدا «ص» با آینده نگری الهی خود، این وضع را نوعی شرک و رابطه «رب و مربوبی» خواند.