آیت الله جوادی آملی
کیفیّت هدایت
مهمترین بحث هائی که درباره هدایت است، بعد از آن مقدمات، در سه فصل خلاصه خواهد شد:
۱-کیفیت هدایت.
۲-پایان راه هدایت، یعنی آن جائی که باید برویم.
۳-این راه را بالاستقلال می رویم یا به زور به آنجا کشانده می شویم، یا اینکه با همراهی و توافق هادی خود، راه را طی می کنیم، و در این فصل مسئله جبرو تفویض مطرح می شود.
کیفیت هدایت قرآن: و این بر دو گونه است:
مقام اول: هدایت بالعلم.
مقام دوم: هدایت بالعمل.
در جائی از قرآن آمده است: آیات الهی را بنگرید و روی آنها مطالعه و تفکر کنید.
و در جای دیگر می فرماید:
«ان ناشئه اللیل هی اشد وطئاً و اقوم قیلاً»
نماز شب سخن خیلی بلندی است. نشئه شب و زنده داری شب باعث استواری پا و استحکام قول است، و این راه را «سبیل الله» می داند.
پس فصل اول در دو مقام مطرح است: یکی دعوت و هدایت علمی و دیگری دعوت و هدایت عملی. در مقام اول که هدایت عملی مطرح است، یک سلسله از آیاتی که درباره توجه دادن انسان به ابزار ادراک و ابزار علم بود، در درس گذشته یادآور شدیم که چگونه قرآن ما را به سمع و بصر و فؤاد هشدار داد که اینها مجاری ادراکند. اینها را ما به شما دادیم تا از آنها استفاده صحیح ببرید. معلوم می شود علم، اندیشه، فکر و مانند آن که از راه مطالعه و تدبر نصیب انسان می شود، راه و روش هدایت قرآن است. در همین مقام اول می بینیم: قرآن کریم گذشته از اینکه ما را به ابزار ادراک توجه می دهد که می گوید از این ابزار بهره صحیح ببرید، به ما می گوید جز در محیط علم، در محیطهای دیگر زندگی نکنید. دستوری که می دهد می فرماید اگر خواستید سخنی را بگوئید، مطلبی را بپذیرید، حرفی را تصدیق کنید، راهی را بروید باید عالمانه و از روی علم باشد. این در کارهای اثبات، اما در کارهای نفی، اگر خواستید چیزی را تکذیب کنید، سخنی را نفی نمائید،مطلبی را ابطال کنید، کاری را ناروا بدانید، در بعد نفی هم باید عالمانه باشد. اگر بخواهید دیگران را به سمتی هدایت و راهنمائی کنید آن هم باید عالمانه باشد. در تمام این ابعاد در مدار علم باید حرکت کنید.
بنابراین، از یک طرف ما را به مجاری ادارکمان آگاهی و توجه می دهد و از طرفی دیگر می گوید: هر کاری که می کنی بر اساس علم باشد:
اما اینکه نباید بدون علم چیزی را بپذیریم این آیه است:
« » ( سوره اسرا آیه ۳۶)
لاتقف: یعنی تبعیت نکن از چیزی که علم به آن نداری، چرا؟
زیرا گوش و چشم و قلب مسئولیت دارد. • »
در این مسئله مهمتر از همه سوال از فؤاد است که انسان مسئول است و قلب انسان مسئول عنه. ممکن است از انسان بپرسند سمع را کجا صرف کردی و بصر را کجا صرف کردی؟ اما آیا می شود از انسان بپرسند قلب را کجا صرف کردی؟ در حقیت از انسان می پرسند انسانیت را کجا صرف کردی؟ این مسئول و مسئول عنه چگونه از یکدیگر جدا می شود؟ این احتیاج به تحلیل دارد برای اینکه در کلمات فارسی حرف «از» را روی اسم شخص در می آورند، می گویند از زید بپرس، از فلان شخص بپرس. ولی در تعبیرات عربی این کلمه «از» را روی آن مطلب که مسئول عنه است در می آورند نه روی شخص مثل: «یسئلونک عن الروح»، «یسئلونک عن الاهله» و … که در این صورت شخص می شود «مسئول عنه». در اینجا قرآن می فرماید: انسان مسئول است، سمع او، بصر او و فؤاد او مسئول عنه است. انسان را از سمع و بصر می شود پرسید ولی چگونه انسان را از فؤادش می پرسند. این مطلب باید در بحث های دیگر بیاید.
در صدر این آیه کریمه ما را از تبعیت غیر علمی نهی کرده پس اگر بخواهیم چیزی را تصدیق کنیم و بپذیریم و بر اساس آن حرکت کنیم، یعنی این کارهای اثباتی را انجام بدهیم، باید عالمانه باشد «لا تقف ما لیس لک به علم» و در کارهای سلبی اگر خواستیم چیزی را تصدیق نکنیم، آن هم باید بر اساس علم باشد زیرا قرآن گروهی را که بدون تحقی تکذیب کردند، مذمت کرده و می فرماید: «بل کذبوا بمالم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله» (سوره یونس، آیه ۳۹) اینهائی که ندانسته تکذیب کرده اند مذمومند. قرآن کریم این گروه را مذمت می کند برای اینکه چیزی را که احاطه علمی به آن پیدا نکردند، تکذیب نمودند، پس تکذیب و نفی و طرد غیر عالمانه هم در قرآن محکوم است.
در دنباله آیه می فرماید: « » با اینکه هنوز تأویل آن مطلب نرسیده، آنها تکذیب کرده اند، تأویل در برابر تفسیر است.«التفسیر ینقسم الی التفسیر بالظاهر و التفسیر بالباطن» تأویل، تفسیر بالباطن نیست. تأویل علم حصولی و فکری و مفهومی و باطن گویی و باطن گرائی نیست بلکه تأویل، در مقابل تفسیر است که یک عین خارجی است. در قیامت، تأویل قرآن روشن می شود، روزی که حقایق و معارف قرآن ظهور می کند، روز قیامت است که آن روز تأویل قرآن روشن می شود. ولی دنیا جای تفسیر قرآن است یا به ظاهر و یا به باطن و معانی باطنی دقیق تر از ظاهر است. وقتی برادران یوسف آن خضوع را انجام دادند، حضرت فرمود: «یا أبت هذا تأویل رؤیای» یعنی آنچه من در عالم رؤیا مشاهده کردم رجوعش و تحقق خارجیش این است.
در هر صورت، انسان چیزی را که می پذیرد باید عالمانه باشد و چیزی را که نفی می کند هم باید عالمانه باشد. در سوره احقاف (آیه ۱۱) مشابه آیه ای که ذکر شد آمده است.« » چون اینها هدایت نشدند و به مطلب نرسیدند آن را تکذیب کردند.
در روایتی آمده است که امام «ع» می فرماید: «ان الله خص (یا حصّن) عباده بآیتین من کتابه: بقوله تعالی «ولا تقف ما لیس لک به علم» و بقوله تعالی «کذلوا بمالم یحیطوا بعلمه…».
خداوند بندگانش را به دو آیه اختصاص داده یا (در دو حصن و دیوار محصور کرده) که اگر خواستند چیزی را تصدیق کنند، باید عالمانه باشد و اگر خواستند چیزی را نفی و تکذیب کنند، آن هم عالمانه باشد. حضرت از دو آیه استفاده کرده است که باید انسان در محور علم حرکت کند. انسان بین تصدیق و تکذیب، بین رد و پذیرش، بین نفی و قبول خلاصه می شود و هم قبول و تصدیق و پذیرشش و هم ردّ و انکار و تکذیبش باید عالمانه باشد.
اینک بحث در مقام اول است که روش فکری و علمی است، نه روش عملی، روش علمی که انسان می بیند، می اندیشد، می شنود، مطالعه می کند و چیز می فهمد، نمونه های آن هم در قرآن کریم آمده است:
در جریان فرزندان آدم که یکی دیگری را کشت و معطل ماند که چگونه این جسد را دفن کند. قرآن می فرماید: ما از راه احساس او را آگاه کردیم: «فبعث الله غراباً یبحث فی الارض لیریه کیف یواری سوأه اخیه» خداوند کلاغی را فرستاد که کندو کاو کند و مقداری خاک را کنار بزند و چیزی را درون خاک دفن کند تا فرزند آدم بفهمد که این مرده را چگونه می شود جا بجا کرد و دفن نمود. این استمداد از مجاری ادراک و بهره برداری از حس است برای آگاه شدن و رسیدن به یک مطلب.
قرآن کریم می فرماید: وقتی می خواهی مردم را دعوت کنی این چنین نباشد که خودت عالمانه چیزی را بپذیری ولی مردم را جاهلانه فریب دهی. آن دو بعدی که بیان شد «فیما یرجع الی اشخص نفسه او فیما یرجع الی غیره» چه در رابطه با خودش و چه در رابطه با دعوت دیگران، باید عالمانه باشد. می فرماید: «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه» باید دعوت، به سوی خدا باشد و مایه های دعوت او حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن باشد چون فرمود: «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه»
لازم به تذکر است که این امر مختص به رسول الله (ص) نیست زیرا «و لکم فی رسول الله اسوه حسنه» حضرت رسول الگو و نمونه است برای ما و بر ما است که به او اقتدا نمائیم و تأسی کنیم. او مأمور به دعوت است، ما نیز هستیم. پس نه تنها انسان خودش باید عالمانه در مسائل وارد شود بلکه اگر دیگران را نیز خواست دعوت کند، باید عالمانه باشد.
در هر صورت چه انسان خودش را بخواهد در تصدیق و تکذیب قانع کند یا دیگری را ارضا نماید نیاز به یک روش دارد، زیرا تمام معارف عالم –برای انسان- بدیهی نیست که انسان هیچ مجهولی نداشته باشد و انسان هم نمی تواند به هیچ چیز آگاهی نداشته باشد چون اگر چنین باشد دیگر قابل دعوت نیست. پس یا اینکه قرآن کریم راهی را به ما نشان داده که توسط آن راه و روش به مجهولاتمان پی ببریم یا به همان طریقه عقلا، بدون رد، روشی را امضا کرده که همان روش منطقی است. روش عقلا این است که روی فطرتی که دارند، از آن منطقی است.روش عقلا این است که روی فطرتی که دارند، از آن بدیهی پی به نظری می برند و از هر بدیهی هم نمی شود به هر نظری پی برد. بین این معلوم و آن مجهول باید رابطه ای باشد. حالا رابطه، یا به آن نحو است که آنچه معلوم ما است، یک جزئی از جزئیات آن است که مجهول ما است و از یک جزئی به کلی پی می بریم یا اینکه معلوم ما کلی است و آنچه مجهول ما است جزئی و ما از کلی پی به جزئی می بریم و یا آنچه معلوم است با آنچه مجهول است هر دو تحت یک امر جامع مندرجند و از یک جزئی پی به جزئی دیگر می بریم، چه این پی بردن قطعی باشد یا ظنی. بالاخره راه استدلال بشری این است: اگر بین معلوم و مجهول هیچ رابطه ای نباشد، نمی شود از معلوم پی به مجهول برد و این راه عقلاست که اگر هر صاحب فنی در هر رشته ای خواست استدلال کند، به توسط این راهها استدلال می کند پس اگر یک ادیب بخواهد بگوید این لفظ را باید مرفوع خواند می گوید این فاعل است و چون هر فاعلی مرفوع است پس این لفظ مرفوع است. اگر یک فقیه بخواهد حکم کند که این امر –مثلاً- واجب است می گوید این صلاه جمعه است و چون صلاه جمعه واجب است، پس این واجب است. یا اینکه می گوید: «هذا ما اخبر به الثقه عن المعصوم و کل ما اخبر به الثقه عن المعصوم (ع) فهو حجه». پس این امر حجت است و هر کسی دیگر در هر رشته ای که داشته باشد و بخواهد استدلال کند این میزان استدلال اوست و این هم مخصوص احدی نیست، این همراه با فطرت انسان است.
همانطورکه حرف زدن مخصوص به هیچ کسی نیست، هم چنین اندیشه به کسی اختصاص ندارد. ولی همانگونه که برای سخن گفتن، قاعده و قانونی ذکر می کنند، برای اندیشه هم ضابطه و میزانی ذکر می کنند که همان «منطق» است. وقتی دین به ما این چنین آموخت که باید در محدوده علم زندگی کنیم، چه در مسائل فردی و چه در مسائل جمعی، آن روشی را هم که با آن روش عالم می شویم، آن را هم به ما آموخت که باید حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن باشد، لذا نیاز به یک ترازو داریم که بدانیم چگونه باید اندیشید؟ و آن ترازو را «منطق» می نامند و گر چه قرآن صریحاً نمی گوید که باید این چنین اندیشید، ولی روش عقلا را امضا کرده است و با ما هم با همین روش سخن گفته است.
بشر از آن نظر که دارای فطرت سالم می باشد، در استدلالها از کلی پی به جزئی می برد، می گوید این شخص مصداق آن کلی است و آن کلی دارای این حکم است پس این شخص هم دارای آن حکم است، این قیاس اقترانی است. و همانطوری که قیاس استثنایی در قرآن فراوان است و نمونه هایی از آن ذکر شد و شاید در بحث های آینده بخواست خدا باز هم ذکر شود، قیاسهای اقترانی هم در قرآن کریم کم نیست. در سوره مبارکه طه یک اصل کلی را ذکر می کند، می فرماید: « • » این یک قیاس منطقی است فرمود: شما طغیان نکنید زیرا اگر طغیان کردید غضب خدا بر شما روا می شود و اگر غضب خدا بر شما روا شد سقوط می کنید. (آیه ۸۱ سوره طه)
و لا تطغوا فیه: در این امر طغیان نکنید، چرا؟ برای اینکه «• » غضب خدا بر شما روا می شود. اگر غضب خدا روا شد چه می شود؟ « من یحلل علیه غضبی فقد هلک» پس «کل من طغی یحلّ علیه غضب الله و کل من یحل علیه غضب الله فقد هلک.» این به همان روال فطرت منطقی است.
ما می بینیم که قرآن کریم بر همین روال نمونه هائی ذکر می کند که چه کسانی طغیان کردند و غضب خدا بر این ها روان شد و در نتیجه سقوط کردند.
در سوره والفجر می فرماید: »و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد و فرعون ذی الاوتاد و الذّین طغوا فی البلاد».
آنجا فرمود: اگر طغیان کردی غضب خدا روا می شود و اگر چنین شد، هلاکت و سقوط با آن همرا ه است، اینجا فرموده است:
ثمود و فرعون طغیان کردند. و پس از آن می فرماید: «فصبّ علیهم ربک سوط عذاب» همان اصل کلی را بر اینها تطبیق کردیم.
در سوره مبارکه «والشمس» از این واضح تر بیان کرده است: در سوره والشمس از آیه ۱۰ به بعد می فرماید:کذبت ثمود بطغواها» قوم ثمود گذشته از آن تکذیبهای لفظی که داشتند، تمرد و طغیان نیز داشتتند و رسالت و پیامبرشان را تکذیب عملی کردند. چگونه تکذیب عملی کردند؟ با طغیان! «اذ انبعث اشقاها فقال لهم رسول الله ناقه الله و سقیاها».
پیامبرشان فرمود: «ناقه الله!» و این تحذیر است یعنی «حذر نفسک ناقه الله» آنها را در مورد آن شتر بر حذر داشت «فکذبوه فعقروها» پیامبر را تکذیب کردند و شتر را کشتند. بنابراین آنها هم طغیان نمودند، چون طغیان کردند خداوند آنها را کیفری سخت داد و بر آنها غضب نمود. «فدمدم علیهم ربهم بذنبهم…» رضا و غضب خدا، رضا و غضب نفسانی نیست. این خشنودی و خشم صفت فعل او است. رضا و غضب در مقابل هم می باشند و هر دو هم محدودند. رضای او تالبه جهنم میرسد و تمام می شود، غضب او هم تا لبه بهشت می رسد و تمام می شود. بهشت جای رضوان و جهنم جای غضب است.
گویا در حضور امام هشتم «ع» -یا توسط نامه- کسی خدمت امام عرض کرد: «الحمدلله منتهی علمه» خدای را حمد می کنم تا نهایت علم او. حضرت فرمود: «لیس لعلمه منتهی» برای علم خدا نهایتی نیست، این چنین نگو. عرض کرد: پس چه بگویم؟ فرمود: بگو: «الحمد لله منتهی رضاه» خدا را حمد می کنم تا آنجا که مرز رضای او است.
غضب خدا مانند رضای خدا صفت خدا است. خدا غضب می کند یعنی عذاب می کند. «فدمدم علیهم ربهم بذنبهم» آن دمدمه و عذاب را به همه داد، نه اینکه به بعضی بدهد و به بعضی ندهد بلکه همه را به سوی این عذاب کشاند «فسواها و لا یخاف عقباها» بعد از این دمدمه هر چه بشود، هیچ خوفی از نتیجه آن ندارد زیرا همانگونه که در قرآن می فرماید: «یذهبکم و یأت بخلق جدید و ما ذلک علی الله بعزیز» شما را می برد و خلق جدیدی به جای شما می آورد.
بنابراین، این یک روش فطری است که خداوند با ما به زبان خودمان صحبت می کند و برای فطرت عقلا هم ارزش قائل است. این همان قیاسهای منطقی است که گاهی به صورت قیاس اقترانی و گاهی به صورت قیاس استثنائی می باشد. قرآن با ما این روش را پیش کشیده و از این راه با ما سخن می گوید.
ادامه دارد