صفحات آخر مجله را که میبندیم به صرافت میافتم که باید «سرمقاله» هم بنویسم؛ زیرا به سی سالگی مجلهی «پاسدار اسلام» دو قدم بیشتر نمانده. مجله میخواهد نَفَس تازه کند و دوباره به راه بیفتد. کاغذ و قلم به دست به گوشهی خلوتی مینشینم تا باب گفتوگویی را با یاران باوفا و قدیمی مجله و نیز آنان که از این به بعد میخواهند مجله را بخوانند باز کنم. امّا هنوز قلم روی کاغذ نلغزیده که صدای «پیامک» میآید. از تنهایی بیرون میآیم و یادم میآید که امواج و دنیای دیجیتال خلوتها را هم گرفته است. ناچار پیامک را میگشایم. نوشته است: «اگر میزان تحوّلات خارج از سازمان شما، بیش از میزان رشد داخل سازمان باشد، در این صورت سقوط سازمان حتمی است.» با خود فکر میکنم پیامک درست و بجا رسیده است و بهانهی خوبی برای نوشتن به دست داده است. به گمانم باید به هوشیاری شما نیز آفرین بگویم. آری، درست فهمیدهاید. مجلهی «پاسدار اسلام» اصلاً دوست ندارد و نمیخواهد که از گردونهی مطبوعات کشور خارج شود. برای همین نیز دست به کار شدهایم تا مجله را با لباسی نو و محتوایی نو عرضه کنیم.
این روزگار زمانهی امواج و صفحات «وب» و «پیامک» و هزاران صفحهی گشودهی جذّاب در برابر خوانندهی بیحوصله امروز است. بنابراین دیگر نمیتوان و نباید بر همان روش یکسالگی ماند و در آن طریق راند. باید راه افتاد. گر چه آن روز که «پاسدار اسلام» متولد شد و بالید، روزی آرمانی بود. آن روز، روز جبهه و جنگ بود و حضور امام. فرهنگ ایثار بود و عطرِ ـ شهادت که در آسمان و زمین گسترده بود. از سویی مطبوعات نیز کم و کوتاه و محدود بودند و مجله در آن زمان خوش میدرخشید ـ که همینجا باید گلواژهی سپاس را بدرقهی راه همهی کسانی که رنج بردند و این شجرهی طیّبهی را پروریدند کنیم. خصوصاً بزرگواری مثل حجه الاسلام و المسلمین آقای رحیمیان.
امّا… این بار و در پی قریب به سی سالگی مجله باید راه افتاد. باید مثل جویبار جاری شد و باید بسان گلبرگی تازه عطری خوش فشاند.
همه میدانیم که اکثر جمعیت کشور اسلامی و عزیزمان جمعیتی جوان و پویاست. اینان آماج هزاران دام و دانهاند. گر چه این سرمایهی غنی که آینده در گرو آنان است پاکاند و پاک دل، لیک در برابر چشمان روشنشان پنجرهای باید چشمنواز، تا در چشم انداز آن «چکادها»ی خرد و تقوا و دشتهای امید و احساس را به نظاره گیرند. باشد تا گره کور سردرگمی و کلاف پیچیدهی پوچی را در مجله سرنخی بیابیم. «چراغ راه»ی از آن بسازیم برای روزگارِ تاریکی و غیبت تا در گلخانهی احساس آن «صبح بی او» را به «وعدهی دیدار» برسانیم. رهنمود و دعایتان بدرقهی راهمان باد! یا علی مدد!﷼