الهام رضایی
خیلی وقتها به ایرانی بودنم افتخار میکنم. هرجا که صحبت از رسم و رسوم دیرینه و سنّتهای ریشهدار است، بادی به غبغب میاندازم و به خود میبالم؛ چرا که میدانم بیشتر آیینهای ماندگار و در عین حال زیبا، از این سرزمین سرچشمه میگیرد که به راستی در دل هر کدام از این سنّتها، دنیایی حرف و حکمت نهفته است. مثلاً همین عید نوروز که خزان رفتن سالی را با آمدن بهاری دیگر جشن میگیریم و در سایه آن، دیدارها را تازه و خزان بیمهریها را بهاری میکنیم یا سیزده به در که فرصتی را برای همجواری انسان با طبیعت مهیّا میکند؛ امّا در این بین، برخی رسومات نه برای من که شاید برای بسیاری از هموطنان، تعریف مشخصی ندارند.
چهارشنبه سوری، یکی از آنهاست. این روزها همه ما از تردّد در کوچه و خیابانهای شهر دوری میکنیم و به نحوی میهراسیم؛ چرا که برخی به مدد آتش و ترقّه، سوری به پا کرده و لذّتی را به قیمت جان به پا میکنند.
هر ساله، لذّت آنان قربانیان بسیار میگیرد؛ اما این قصّه، باز تکرار میشود و تکرار میشود. آری. شوری لحظهای، چشمی را برای همیشه از دیدن زیباییها محروم میکند. مادری را در سوگ عزیزی مینشاند و هزار و یک فاجعه دیگر را خواسته یا ناخواسته به ارمغان میآورد. امّا به راستی چرا؟ ارضای شور و شر جوانی تا کجا و به چه قیمتی میتواند قابل توجیه باشد؟
آیا ترس و هراسی که از پرتاب یا شنیدن صدای ترقّه در دل سالمندان، زنان باردار و کودکان و… ایجاد میشود، به واقع میتواند ما را در مقام یک انسان ـ که از حس مردمداری و نوع دوستی برخورداریم ـ، مسرور کند؟
سلب آسایش و امنیت عمومی، مستأصل ساختن مسئولان در مهار ساختن حوادث و اتفاقاتی که با اشتباه لحظهای رقم میخورند و قطع یا نقص عضو، همه و همه، رهاورد تفریحی هستند که با نابخردی و اندکی غفلت بوجود آمدهاند. بیشک، سور آخرین چهارشنبه سال میتواند حتی بیآتش هم بهترین سور باشد، مشروط بر این که آن را با شیطنتی کودکانه و یا شوری نوجوانانه، به فاجعهای بزرگ تبدیل نکنیم.
از طرفی، هرچند فقط آداب و سنّت گذشتگان بر ما که میراثدار آنان هستیم، ضرورتی است انکار ناپذیر؛ امّا برخی رسم و رسومات ـ که بیپایه و اساس تلقی میشوند ـ، انجامشان سلامت فکری ما را زیر سؤال برده و انگ تقلید کورکورانه را بر پیشانی ما مینهند، حال آن که جوان امروز، با واژههایی چون تدبّر، تعهّد و تدیّن تعریف میشود.