مادر بابا به دنیا آمدی
کوثری از سورهی طاها به دنیا آمدی
تا رسد انّا به اعطینا به دنیا آمدی
تا یتیمیِ پدر را اندکی جبران کنی
دختری و مادر بابا به دنیا آمدی
هر کجا کردی تشرف صاحب تشریف شد
مکه شد آنجا که تو آنجا به دنیا آمدی
قل هوالله احد ای معنی کفواً احد
تا که باشی همسر مولا به دنیا آمدی
تا که هجده سال هم اهل زمین درکت کنند
پس به شکل حضرت زهرا به دنیا آمدی
بعد عمری که دلیل زندگی پوشیده بود
آخرش ای علت دنیا به دنیا آمدی
با خبر بودی اگر از اتفاق کوچهها
پس چرا انسیه الحُورا به دنیا آمدی
غصهی ارباب ما را داشتی آن قَدر که،
باز هم در ظهر عاشورا به دنیا آمدی
مادرش بودی ولی یک لحظه بر بالای تل
در حقیقت زینب کبری به دنیا آمدی
مهدی رحیمی
چه آقایی…
به نام نامی سبحان به عالم دیده وا کردم
خدا را با ولای چارده نورش صدا کردم
به امداد محمد تا محمد یک دعا کردم
گرفتم دامن پاک اباجعفر نوا کردم
صدا کردم دعا کردم نوا کردم چِها کردم
که ناگه دیده وا کردم بنور چارده معصوم
خدا را شکر این سائل نشد از لطف حق محروم
در این ماه خدا عبد خدا محبوب داور شد
چه عبدی؟ بندهای که بابِ شهراللهِ اکبر شد
به یک معنا امام امّا به یک معنا پیمبر شد
همان که باقر هر علم، اول تا به آخر شد
ز اسم اعظمش اینک دلم از بس منور شد
رسیدم تا بجایی که خدا را در بغل دارم
در این ماه خدا من با خدا ماه عسل دارم
من از روز ازل گم بودم و راهم فتاد اینجا
معلّق ذرهای بودم که ناگه ایستاد اینجا
ز «یَهدِی اللهِ نورِه» بَر گرفتم اعتماد اینجا
شدم از روز میلادم غلامی خانه زاد اینجا
ز بختم حضرت زهرا مرا دستور داد اینجا
شناساندند قرآن را و عترت را بجان من
همین شد تا ابد از هر بدی خط امان من
خدا را شکر دلهامان بدست باقر افتاده
گدایان را سر و سامان بدست باقر افتاده
و دستان تمنّامان بدست باقر افتاده
عبادات سحرهامان بدست باقر افتاده
سفرهای مُعلّامان بدست باقر افتاده
چه آقایی که بابایش پدر زن چون حسن دارد
سفر در پیش، با جدش، حسینِ بی کفن دارد
چه آقایی چه زیبا پا در این منظومه بگذارد
چه رفتار دلانگیزی عجب خلق خوشی دارد
چه زیبا در مدینه سر قدم آهسته بر دارد
برای کربلا رفتن زمان را لحظه بشمارد
که تا دستور زهرا را بخاطر خوب بسپارد
به یمن گریه بر جدّ غریبش نور میتابد
همه اسرار عالم را به نور روضه بشکافد
محمود ژولیده
کوثری دگر…
ستاره سحری مژدۀ سحر میداد
فروغ صبح ز پایان شب خبر میداد
ز صحن سینۀ ما دست عاطفت از شوق
کبوتر دل ما را به عرش پر میداد
فضای شهر مدینه معطر از گل بود
شبی که گلبن باغ ولا ثمر میداد
مگر نسیم ز باغ بهشت آمده بود
که بوی ناب گل و سبزههای تر میداد
سحاب رحمت حق بر مدینه سایه فکند
خدا به حجت خود کوثری دگر میداد
فلک به یمن قدومش ستارهباران بود
خدا به شمس سپهر ولا قمر میداد
زدیدگان پدراشک شوق جاری بود
شبی که بوسه به رخسارۀ پسر میداد
برای خلق گنهکار در شب میلاد
خدا به نخل شفاعت دوباره بر میداد
نهم سپهر ولایت جواد اهلالبیت
کریم بود و به هر بینوا گهر میداد
هنوز کعبه شهادت دهد بدان محفل
هر آنکه مسئله پرسید از او نظر میداد
دلم گرفته چه میشد اگر خدا یک شب
چنان نسیم به کویش مرا گذر میداد
چه عقدهها که «وفایی» زدل نمیشد باز
به ما اگرکه خدا برگۀ سفر میداد
سیدهاشم وفایی
با تو همهی ثانیههامان عیدند
با گردش روزگار دمساز نشد
با صبح و پرندهها هم آواز نشد
بی روی تو ای بهانه زیستنم
عید آمد و سال عشق آغاز نشد
***
اینجا همه درختهامان بیدند
لبخند و بهار بی تو در تبعیدند
بی روی تو لحظه لحظههامان مرگند
با تو همه ثانیههامان عیدند
***
بعد از شب انتظار آمد بی تو
شوریده و بی قرار آمد بی تو
آقای غریب من که دلتنگ توام
یکبار دگر بهار آمد بی تو
***
من بی تو در این دیار خواهم پوسید
پاییزم و بی بهار خواهم پوسید
چشمی به در و چشم به راهت دارم
با این همه انتظار خواهم پوسید
***
گل بود که با حال دگرگون رویید
در چشم تو باغهای زیتون رویید
وقتی که نسیم یادت از دشت گذشت
یکباره هزار بید مجنون رویید
***
با شیطنتی درخت را پیر کشید
آنگاه صنوبری به تصویر کشید
نوروز ، میان بوم نقاشی خود
تقویم دل مرا پر از تیر کشید
***
تا آمدی از ترانه سرشار شدم
از خواب هزار ساله بیدار شدم
خوشحالم از اینکه باز هم مثل بهار
در آینه چشم تو تکرار شدم
***
خوش باد که از بهار بهتر باشیم
سرسبز تر از سرو و صنوبر باشیم
آنروز مباد تا در این باغ وجود
شرمنده لاله های پر پر باشیم
عبدالرحیم سعیدی راد
باد بهاران وزید
خیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهار
مست ترنم هزار، طوطی و دراج و سار،
بر طرف جویبار، کشت و گل و لاله زار،
چشم تماشا بیار
خیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهار
خیز که در باغ و راغ قافله گل رسید
باد بهاران وزید، مرغ نوا آفرید،
لاله گریبان درید، حُسن گل تازه چید،
عشق غم نو خرید
خیز که در باغ و راغ قافله گل رسید
بلبلکان در صفیر صلصلکان در خروش
خون چمن گرم جوش، ای که نشینی خموش،
در شکن آیین هوش، باده معنی بنوش،
نغمه سرا گل بپوش
بلبلکان در صفیر صلصلکان در خروش
حجره نشینی گذار گوشه صحرا گزین
بر لب جویی نشین، آب روان را ببین،
نرگس ناز آفرین، لخت دل فرودین،
بوسه زنش بر جبین
حجرهنشینی گذار گوشه صحرا گزین
دیده معنی گشا ای زعیان بی خبر
لاله کمر در کمر، خیمه آتش به بر،
میچکدش بر جگر، شبنم اشک سحر،
در شفق، انجم نگر
دیده معنی گشا ای زعیان بیخبر
خاک چمن وانمود راز دل کائنات
بود و نبود صفات، جلوه گریهای ذات،
آنچه تو دانی حیات، آنچه تو خوانی ممات،
هیچ ندارد ثبات
خاک چمن وانمود راز دل کائنات
اقبال لاهوری