رابطه دین و اخلاق
اشاره:
یکی از نکتههایی که جا دارد درباره آن بیشتر اشاره شود، این است که آیا در ابعاد وجود انسان جای خاصی برای اخلاق، جای دیگری برای دین و جای دیگری مثلاً برای لذائذ دنیاست، یا این مسایل با هم تداخل دارند و در یک مسئله از جهتی بعد دینی، از جهت دیگر بعد اخلاقی و از جهت دیگر بعد دنیوی آن مطرح است؟ حاصل اینکه چه رابطهای بین اخلاق و دین وجود دارد؟. کسانی در این زمینه دچار خلطها و اشتباهاتی شدهاند و حتی کتابهای بسیاری در این باره نوشته شده است که آیا اخلاق بدون دین و بدون ایمان ممکن است یا نیست؛ اگر هست چگونه است؟، چگونه پیدا میشود و ویژگیهایش کدام است؟ در این جلسه به بررسی مفهوم اخلاق و دین از دیدگاه اسلامی میپردازیم تا ببینیم از این دیدگاه این دو مفهوم دارای دو حوزه و جایگاه مختلف هستند یا اینگونه نیست؟
در بحثهایی که موضوعات و گاهی محمولاتش از مفاهیم انتزاعی است (یا به تعبیر خاصی در مسائل معقول، از امور اعتباری است نه از مفاهیم ماهوی) گاه خلط واقع میشود، به این دلیل که درست تعریف نمیشود، یا تعاریف و کاربردهای متعددی دارد. این است که توصیه ما همیشه در این طور مباحث آن است که قبل از ورود در متن بحث، واژهها و مفاهیم را معنا کنیم.
مراتب دین و دینداری
در نگاه اول، معنای دین و اخلاق واضح به نظر میرسد، اما اگر دقت کنیم میبینیم که معنای این دو واژه به این وضوح هم نیست. برای مثال، در انتهای سوره جهد میخوانیم: لکم دینکم ولی دین؛ دین شما برای خودتان، دین من هم برای خودم. این سوره با کفار و مشرکین بحث میکند و میفرماید این اعتقادات شما درست نیست، و در آخر نیز میفرماید: اکنون که شما سخن ما را قبول نمیکنید، شما دین خودتان را داشته باشید و ما هم دین خودمان را. روشن است که منظور از دین در «لکم دینکم» دینی نیست که خداوند بر پیغمبرش نازل فرموده است. آنها اصلاً به پیغمبر معتقد نیستند و چه بسا در خدا نیز شک داشته باشند.
کلمه دین در لغت عربی کاربرد بسیار وسیعی دارد. از نظر لغت به مجموعه اعتقادات و آیینهای رفتاری یک قوم، دین میگویند. این معنا تقریباً مساوی کلمه آیین در فارسی است. آیین، دارای معنای بسیار وسیعی است و حتی اصطلاح «آیین نگارش» نیز به کار میرود. در این کاربرد به مجموعه قواعد و اصولی که انسان به آن معتقد است و در عمل اثر میگذارد، آیین میگویند. یکی از کاربردهای دین نیز تقریباً همین است. البته دین کاربردهای دیگری نیز دارد؛ برای مثال، اصطلاح «یوم الدین» به معنای روز جزا و پاداش و کیفر است.
اما در عرف متشرعه به این معنای وسیع دین نظر نداریم و معنای خاصی از آن مورد توجه ماست. در این عرف ممکن است کسی هزار نوع آیین و آداب و رسوم داشته باشد، ولی بیدین باشد. در عرف متشرعه اطلاق کلمه دین بر محور اعتقاد به خدای جهانآفرین است و اگر کسی به خدا و آفریدگار اعتقاد نداشت، بیدین محسوب میشود، حتی اگر هزار نوع آداب و رسوم داشته، دارای اخلاق خوبی نیز باشد. البته این مفهوم درجاتی دارد. از نظر ما که دین اسلام را دین حق میدانیم، شخص باید دستکم به سه اصل محکم معتقد باشد تا او را دیندار بنامیم: ایمان بالله، بالیوم الاخر و بما انزل الله. این همان اصول سه گانه دین است که به آن توحید، نبوت و معاد میگوییم.
اگر کسی به این سه اصل معتقد بود دین دارد؛ البته ممکن است کسانی به خدا اعتقاد داشته باشند، اما به صفات غلطی برای خدا نیز معتقد باشند. برای مثال، در بین علمای بزرگ اهل تسنن کسانی اعتقاد به تجسم خداوند داشتند. ابنتیمیه بالاترین عالم وهابیان نیز چنین اعتقادی داشته است. «مجسِّمه» خیال میکردند خدا جسم دارد و در عرش بر روی کرسی نشسته است! در تاریخ نقل کردهاند ابنتیمیه در مسجد اموی شام روی منبر بود و حدیثیخواند درباره اینکه خداوند شبهای جمعه از آسمان بر زمین هبوط میکند.
سپس از منبر پایین آمد و گفت: همینطور که من از منبر پایین میآیم، خدا نیز از آسمان پایین میآید! این بزرگترین عالم دینشناس وهابیهاست و میگفت: اگر کسی غیر از این بگوید، اصلاً اسلامش درست نیست. روشن است که نمیتوانیم بگوییم اینها بیدین بودهاند، بلکه انحرافی در بعضی صفات و اعتقادات و معرفتها داشتهاند.
اصل اعتقاد به اینکه ما خدای آفرینندهای داریم که همه چیز را آفریده و دستوراتی به ما داده است که باید اطاعت کنیم و طبق این دستورات پاداش و کیفر میدهد، دین نامیده میشود؛ البته دینداری مراتبی دارد و کسانی که همین اعتقادات را توأم با انحراف و اشتباه داشته باشند، مرتبهای از دین را دارند. اولیای خدا که عقل و فهم ما به کُنه اعتقاداتشان نمیرسد نیز بالاترین مراتب دین را دارند که عرض میکنند: بک عرفتک و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک. بنابراین دینداری هم در اعتقادات و هم در تعبد و عمل مراتب دارد، ولی حد نصابش همان اعتقاد به اصول دین است. این معنای دین است. حال ببینیم این معنا چه نسبتی با اخلاق دارد.
فروض مختلف درباره رابطه دین و اخلاق
منظور ما از اخلاق، کارها و رفتارهایی است که ارزش دارد و شامل صفات و ملکات اختیاری ثابت نیز میشود. رابطه دین و اخلاق به چند صورت قابل فرض است. یک فرض این است که بگوییم از نظر قرآن و سنت، ارزش اخلاقی بدون اعتقاد به خدا، پیغمبر و قیامت اصلاً پیدا نمیشود و انسان هرچند خُلق خوب و ملکات فاضله داشته باشد، ولی اگر ایمان و اعتقاد به خدا نداشته باشد، اصلاً کارهایش ارزش اخلاقی ندارد. این فرض در حقیقت به این معناست که دین و اخلاق با هم تلازم کلی دارند و از هم هیچ انفکاکی ندارند. فرض دیگر این است که بگوییم بعضی از مراتب اخلاقی بدون دین تحقق پیدا نمیکند، اما تحقق بعضی دیگر از مراتب آن بدون دین ممکن است. ارزشهای اخلاقی در اسلام مراتب مختلفی دارد و یکی از اقسام آن ارزش زیر حد نصاب است. اینطور نیست که صبوری، حقشناسی، امانتداری و راستگویی بدون دین از نظر اسلام هیچ ارزشی نداشته باشد، اما تا مادامی که انسان ایمان ندارد، ارزشش به حد نصاب نرسیده است.
رابطه ایمان و ارزش اخلاقی
در فرهنگ ما ایمان و عمل صالح متلازم هستند و ایمانی مورد توجه اسلام و قرآن است که بعد از آن عمل صالح آمده باشد. همچنین عمل صالحی مورد توجه اسلام است که مسبوق به ایمان باشد؛ مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَو أُنثَى وَهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً.(۱) عمل صالح تقریباً همان چیزی است که از نظر اخلاقی حسن فعلی دارد. معمولاً در قرآن هر جا صحبت از ایمان است، قبل یا بعد از آن عمل صالح نیز ذکر میشود. اگر عمل صالح بیایمان باشد، حد نصاب مطلوبیت را ندارد و آن تأثیری که باید در سعادت انسان داشته باشد، نخواهد داشت، زیرا سعادت انسان فقط مربوط به دنیا نیست و به آخرت نیز مربوط است. بنابراین این کارها بدون ایمان ارزشی زیر حد نصاب دارد؛ یعنی مساوی با صفر نیست و برای رشد و جهش انسان، استعداد فراهم میکند، اما به حدی نیست که برای سعادت ابدی انسان کافی باشد.
سعادت ابدی ارزش شایع عامی است و در اکثریت قریب به اتفاق آیات قرآن هر جا خداوند میخواهد مردم را به ایمان و عمل صالح ترغیب کند، به آن اشاره میفرماید. برای مثال در آیه ۶۵ سوره مائده میفرماید: وَلَو أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَکَفَّرنَا عَنهُم سَیِّئَاتِهِم وَلأدخَلنَاهُم جَنَّاتِ النَّعِیمِ. اگر کار کسی به حد نصاب رسیده باشد یعنی ایمان و عمل صالح داشته باشد، از جهنم خلاص میشود، وارد بهشت میشود؛ امنیت از عذاب و تأمین نعمتهای بهشتی. این ارزش متعارف است. اما ارزش بالاتر از این هم داریم که در قرآن درباره آن اشاراتی وجود دارد و در روایات تفصیل بیشتری درباره آن بیان شده است.
آنهایی که مرتبه عالی دارند هیچ نیّت و انگیزهای جز رسیدن به روی والای الهی ندارند؛ إِلَّا ابتِغَاء وَجهِ رَبِّهِ الْأَعلَى(۲) قدر متقّن این انسانها، حضرات معصومینسلاماللهعلیهماجمعین و سپس کسانی هستند که در آن مکتب تربیت شدهاند. آنها کسانی هستند که عرضه میدارند: الهی ما عبدتک خوفاً من نارک ولا طمعاً فی جنّتک، ولکن وجدتک اهلاً للعباده فعبدتک؛ من از ترس جهنم عبادت نمیکنم، طمعی در بهشت نیز ندارم، یافتهام که تو را باید عبادت کرد؛ اگر عبادت نکنم چه کنم؟! در تعبیر دیگری میفرماید: ولکنّی أعبده حباً له، و در روایت دیگری: أعبده شکراً له. این مرتبهای عالی است که ائمه دین بر آن تأکید و اشاره کردهاند که شما هم باید برای رسیدن به این مقام تلاش کنید. میفرمایند: راه ما این است؛ شما هم باید سعی کنید که اینگونه شوید؛ البته کار بسیار دشواری است، اما بدانید چنین چیزی هست و خیلی عالی است. این عالیترین مرتبهای است که ما برای ارزشهای اخلاقی و دینی قائل هستیم. روشن است که رسیدن به این مقام بدون دین نمیشود. کسی که اصلاً خدا را باور ندارد، نمیتواند بگوید من عبادت خدا را میکنم به خاطر اینکه او را دوست دارم. خدایی را که باور ندارد چگونه دوست میدارد؟! بنابراین مرتبهای از ارزشهای اخلاقی بدون دین امکان ندارد. اینگونه از مراتب عالیه ارزشهایی است که مخصوص اولیای خداست.
ضرورت ایمان در مراتب عالی ارزشهای اخلاقی
نتیجه اینکه رسیدن به ارزشهای اخلاقی فیالجمله بدون دین نمیشود و بعضی از ارزشها و مراتب ارزشهای اخلاقی وجود دارد که اصلاً بدون اعتقاد به دین امکان ندارد، اما اینگونه نیست که هیچ ارزش اخلاقی بدون اعتقاد به دین و دینداری امکان نداشته باشد، بلکه ارزش زیر حد نصاب را میتوان با اخلاق بدون دین نیز پیدا کرد. ممکن است انسان اعتقاد به خدا هم نداشته باشد، مثلاً از روی تنبلی ایمان پیدا نکرده است و شک دارد، اما میداند که انسان باید امین و درستکار باشد؛ میداند دروغگویی بد و زشت است و با تربیتهایی که شده و با فکرها و تجربههایی که دارد، بنا گذاشته است که دروغ نگوید، در مال مردم خیانت نکند و به ناموس مردم تجاوز نکند. در تاریخ هزاران نمونه برای این نوع تعهد وجود دارد و امروز نیز کسانی را میتوان پیدا کرد که که اعتقادی به اصول سهگانه دین ندارند، اما این را درک کردهاند که خیلی خوب است که انسان اخلاق خوبی داشته باشد و بنا گذاشتهاند که اینها را رعایت کنند. بنابراین نمیتوان گفت که هیچ مرتبهای از ارزشهای اخلاقی بدون دین امکانپذیر نیست. این مطلب افزون بر اینکه قابل اثبات نیست،خلاف آن را هم میتوان اثبات کرد.
البته رسیدن به عالیترین مراتب ارزشهای اخلاقی بدون ایمان به خدا نه قابل اثبات است و نه میتوان برای آن مصداقی پیدا کرد، چنان که با تحلیل عقلی نیز هماهنگ نیست. اولاً یکی از صفات خوب اخلاقی این است که انسان باید قدردان باشد و از کسی که نعمتی به او داده است، قدردانی و تشکر کند. حال انسان از خداوند که این همه نعمت به او داده است، نباید قدردانی کند؟! نباید بگوید این نعمتها را چه کسی به من داده است و در مقابلش به خاک بیفتد و سر به سجده بساید؟! ثانیاً عالیترین مراتب ارزش اخلاقی برای کاری بود که به عشق خدا، به شکرانه او و برای رسیدن به وجه او باشد، انسان تا اعتقادی به الله نداشته باشد، چگونه میخواهد چنین انگیزهای داشته باشد؟! بنابراین رسیدن به این مراتب از ارزشهای اخلاقی بدون دین اصلاً امکان تحقق ندارد.
قلمرو دین تمام زندگی انسان است
برخی میگویند نظام اخلاقی با نظام دینی دو مقوله هستند که هیچ ربطی به هم ندارند و انسان میتواند دین داشته باشد، اما اخلاق نداشته باشد. آنها دین را فقط همان نماز و ذکر و… میدانند و گاهی میگویند ما انسانها دینداری دیدهایم که بداخلاق هستند؛ تندی میکنند، دروغ میگویند و… اما همانگونه که اثبات شد، دین رنگی است که به زندگی انسان میخورد و همه شئون زندگی او را فرامیگیرد. چیزی در زندگی ما وجود ندارد که مصداق یک ارزش دینی قرار نگیرد و در آن، جای اطاعت خدا و دستکم شکر خدا نباشد. قلمروی دین تمام هستی انسان را فرا میگیرد و در زندگی کاری نداریم که دین از دادن حکم درباره آن منع شده باشد. دینداری فقط به معنای نماز خواندن، ذکر گفتن و تسبیح در دست گرفتن نیست. راستگویی و امانتداری نیز جزو دین است و البته حدنصابش این است که این کار را برای اطاعت خدا انجام دهد، اما اگر کسی فقط برای این راست بگوید که مردم دوستش بدارند، معروف شود و به او اعتماد کنند، اگرچه ارزش زیر حدنصاب را دارد، اما حد نصاب ارزش اسلامی را ندارد. ارزش آن صفر نیست، اما به حدی نیست که در سعادت ابدی انسان مؤثر باشد. اگرچه راستگویی، سخاوت، و… باعث میشود که به حق خیلی نزدیک شود و به راحتی میتواند جهش کند و مراتب کمال را طی کند.
از کسانی که میگویند اخلاق و دین دو مقوله متفاوت هستند و ربطی به هم ندارند، ابتدا باید بپرسیم اخلاق و دین را به چه معنا میگیرید، اگر دین را فقط نماز و عبادت میدانید، جای تأمل دارد، اما اگر دین روشی است که ما در زندگی اتخاذ کنیم که موجب سعادت ابدی ما باشد و خداوند آن را میپسندد، باید بدانیم که خداوند غیر از سعادت ما چیزی را نمیخواهد. او دین را نیز برای این نازل کرده است که ما به سعادت برسیم. همه زندگی ما تحت احکام دین است و چیزی جدای از آن نداریم که بگوییم اینجا جای اخلاق است و جای دین نیست. دین نیز دارای سه بخش اعتقادات، اخلاق و احکام است و اخلاق جزیی از دین است. بنابراین اخلاق و دین از هم انفکاک ندارند و نمیتوان بدون اخلاق، دین کاملی داشت. دین کامل دینی است که هم اعتقادات داشته باشد و هم اخلاق و هم رفتار صحیح و مشروع، بنابراین برای اثبات رابطه یا انفکاک اخلاق و دین ابتدا باید این دو را معنا کنیم. در این مرحله جای این نیست که بگوییم این اصطلاح درست یا غلط است.
ارزشهای اخلاقی، ارزشهای کشدار و ذومراتبی است که از قریب به حدنصاب شروع میشود و تا جایی پیشمیرود که عقل ما به آن نمیرسد. اینها همه ارزشهای اخلاقی است. عبادت نیز یکی از ارزشهای اخلاقی است و در عبادتی که «حباً للّه» باشد، نیّت حب اثر دارد. قوام فعل اخلاقی به نیّت است. وقتی من خدا را دوست دارم، لازمه محبت خدا این است که در مقابل او این محبت را ابراز کنم. این مقوم فعل اخلاقی است و خودش مصداق ارزش اخلاقی میشود.
خطر مغالطههای مفهومی
بسیاری از اشتباهاتی که بین مردم درباره ارزشیابی و ضرورت دین از یک طرف و ارزشهای اخلاقی از طرف دیگر مطرح میشود، برای این است که به این بحثهای مقدماتی درست توجه نشده است. این کار گسترش پیدا میکند و پیچیدهترین و مهمترین مسائل سیاسی کشور و جهان میرسد. در یکی از دولتهای گذشته فردی وزیر ارشاد بود که اکنون در خارج از ایران زندگی میکند. به ایشان گفته بودند که شما وزیر ارشاد اسلامی هستید، برای اسلام چه کار کردهاید؟ آیا در دستورات و کارهایی که در وزراتخانه شما انجام میگیرد، جایی برای اسلام وجود دارد؟ ایشان پاسخ داده بود که کلمه اسلامی در نام وزارتخانه ما یک پسوند تشریفاتی است و بسیاری از انجمنهای دیگر نیز این پسوند را دارند اما ربطی به اسلام ندارند، بنابراین اولاً ما تعهدی نسبت به اسلام نداریم، ثانیاً کار ما مسائل مدیریت کشور است و دین و مسایل آن به شما علما و روحانیین ارتباط دارد. شما از ما میپرسید که برای دین چه کار کردهایم، مگر بنا بود ما کاری برای دین بکنیم؟! وزارتخانه ما همان وزرات فرهنگ و هنر زمان شاه است، فقط نامش را عوض کردهاند و یک پسوند اسلامی به آن چسباندهاند، وگرنه کار ما ربطی به اسلام ندارد و شما نباید از ما توقعی داشته باشید. وقتی این کلام را باز کنید با همان مسئله ارتباط دین با سیاست، اخلاق و ارزشها ارتباط پیدا میکند. میگویند اصلاً ما برای آزادی و توسعه پایدار کشور انقلاب کردیم و میخواهیم ترقی کنیم. ترقی هم به این است که مثل یکی از کشورهای کافر دنیا شویم؛ اصلاً کاری با اسلام و دین نداریم؛ نه ادعای آن را داشتهایم و نه وظیفهای در این راه برای ما تعیین شده است. اگر دینی هست و باید برای دین کاری کرد، کار شما آخوندهاست!
اما همه میدانیم که انقلاب ما انقلاب اسلامی است و با انقلابهای مارکسیستی متفاوت بود. این انقلاب ماهیت دیگری داشت. در این انقلاب، مردم برای اجرای احکام دین و ارزشهای اسلامی جان دادند. آنها در این راه آنچه داشتند، فدا کردند. حتی نوجوانهای دوازده ـ سیزده ساله در این راه فدا شدند، که امام درباره آنها فرمود: اینها رهبر ما هستند. آیا مردم ما این کارها را کردند تا کمی اقتصاد ما و تکنولوژیمان پیشرفت کند؟ ماهیت انقلاب ما انقلاب اسلامی است و اگر اسلام را از آن برداریم، اصلاً این انقلاب ما نیست. این پسوند یک عنوان تشریفاتی نیست، بلکه برای این بوده است که ماهیت انقلاب را نشان دهد.
به عقیده ما بسیاری از مسئولان کشور به ولایت فقیه باور ندارند!. میگویند امام چیزی گفت و مردم نیز احترام کردند و پذیرفتند، وگرنه اصل، دموکراسی و لیبرالیسم است. مردم رأی میدهند و یک رئیسجمهور را چهار سال برای خودشان تعیین میکنند. اختیارشان را هم به دست او میدهند که هر کاری تو میکنی همان درست است. دیگر ولیفقیه چه کاره است؟! ته دل بسیاری از مسئولان همین است، البته جرأت نمیکنند که آن را بر زبان بیاورند. این مسایل را ساده نگیریم! درباره نفی یا اثبات آن خوب فکر کنیم. اگر نیست صاف بگوییم دروغ است، اما اگر هست، باید به آنها پایبند باشیم! بدانیم هزاران جان پاک در این راه داده شده است. بنده با گوشهای خودم از یکی از مسئولان بالای کشور شنیدم که میگفت: ما فقط به این دلیل ولایت فقیه را قبول داریم که در قانون اساسی آمده است. نتیجه اول این سخن این است که اصل قانون اساسی است و نه اسلام. اعتبار قانون اساسی به این است که مردم به آن رأی دادند، حال خدا بگوید یا نگوید. نتیجه دوم آن این است که مردم حق دارند اصل ولایت فقیه را از قانون اساسی حذف کنند، و وقتی مردم این کار را کردند، از اعتبار میافتد! درحالی که امام میفرمود: ولایتفقیه شعاع ولایت الله است. این منصب جعلی و قراردادی نیست که با وضع و رأی ما بیاید یا برود. خدا آن را تعیین کرده است و وظیفه شرعی ماست که در جایی که جای اعمال نظر ولی فقیه است از او اطاعت کنیم.
پینوشتها
۱ـ نحل، ۹۷٫
۲ـ لیل، ۲۰٫
۱٫
یکی از صفات خوب اخلاقی این است که انسان باید قدردان باشد و از کسی که نعمتی به او داده است، قدردانی و تشکر کند. حال انسان از خداوند که این همه نعمت به او داده است، نباید قدردانی کند؟! نباید بگوید این نعمتها را چه کسی به من داده است و در مقابلش به خاک بیفتد و سر به سجده بساید؟!
۲٫
خداوند، غیر از سعادت ما چیزی را نمیخواهد. او دین را نیز برای این نازل کرده است که ما به سعادت برسیم. همه زندگی ما تحت احکام دین است و چیزی جدای از آن نداریم که بگوییم اینجا جای اخلاق است و جای دین نیست. دین نیز دارای سه بخش اعتقادات، اخلاق و احکام است و اخلاق جزیی از دین است. بنابراین اخلاق و دین از هم انفکاک ندارند و نمیتوان بدون اخلاق، دین کاملی داشت