وقتی بناست از رخداد تاریخی سخن بگوئیم آنچه را میتوانیم در بیان آوریم بخش کوچکی است از آن چیزی که نمیتوانیم در بیان آوریم، اما درون ما از آن باخبر است. پس هیچگاه پرونده سخن در امور حقیقی بسته نمیشود، بهخصوص ما در تاریخی واقع شدهایم که روح آن تاریخ یعنی انقلاب اسلامی، ما را در برگرفته و باید تلاش کنیم خود را با آن هماهنگ سازیم تا فهم ما از یکدیگر و گفتگوی ما بیرون از تاریخمان نباشد که در آن صورت عملاً از افق درونی خود فاصله گرفتهایم و به جهت گسستی که پیش میآید سخنانمان برای همدیگر نامفهوم میشوند و تنها با فهمِ حضور تاریخی است که میتوان از این گسست رهایی یافت، به شرطی که احساسِ حضور تاریخی را که همان «اگزیستانسِ» ما در این دوران است، زنده نگه داریم و ببینیم در درون گوینده متن چه میگذرد.
البته تا ما از «خود» بیرون نیاییم و به آن وجهِ بنیادین خود که در این تاریخ ما را دربرگرفته، نظر نکنیم؛ نمیتوانیم احساس همسخنی و دیالوگ لازم را نزد هم داشته باشیم. با توجه به این امر علاقهمند هستم تا نگاهی دیگر به انقلاب اسلامی و حضور تاریخیِ آن و نحوه بقای آن در آینده تاریخ جهان داشته باشم تا معلوم شود نه تنها آینده ما، بلکه آینده جهان با انقلاب اسلامی عجین است و چالشهای رو در روی آن و فتنه فتنهگران، نهتنها مانع حضور تاریخی آن نخواهد بود، بلکه سبب میشود تا چهرههای بنیادین آن حقیقتِ تاریخی بیش از پیش به ظهور آیند و ما آماده شویم تا به سراغ آن سعادتی که دارد اتفاق میافتد، رهسپار گردیم.
نظر به لایههای باطنی حادثهها در تاریخ
یکی از مهمترین برکات فهم جایگاه تاریخی حادثهها این است که با لایههای پنهان تاریخی که در آن قرار داریم و در آن تنفس میکنیم، مرتبط میشویم و از ظاهر تاریخی که در آن به سر می بریم به باطن آن نظر مینماییم و حادثهها را چیزهای بیریشه و جدا از هم نمیبینیم و از آن مهمتر، اگر جایگاه تاریخی حوادث مد نظر قرار نگیرد، تصور میشود میتوانیم هر طور که بخواهیم با هر حادثهای برخورد کنیم.
اگر حادثهای را بر اساس جایگاه تاریخیاش ارزیابی کنیم، متوجه خواهیم شد حتی اگر بخواهیم آن حادثه را حذف کنیم مجبوریم در فکر عبور از آن باشیم و در راستای عبور از آن برنامهریزی کنیم.
حوادث گذشته نشان میدهند که کدام جریان در جایگاه تاریخیخود قرار نداشته و با همه تلاشی که برای بقای خود کرده، باقی نمانده و کدام جریان در جایگاه تاریخی خود ظهور و رشد کرده و جلو آمده است.
در هر شهری از کشور ما، قبل از انقلاب چندین گروه مذهبی با گرایشهای مختلف فعال بودند، بعضی از گروهها اصالت را به غرب میدادند و سعی داشتند اسلامی را مطرح کنند که هماهنگ با غرب باشد، مثل گروههایی که نزدیک به تفکر انجمن حجتیهای بودند. برعکس آنها، گروههایی به ظاهر انقلابی بودند، ولی میخواستند در مدتی کوتاه همهچیز را به سامان بیاورند و در این راستا هرکسی را که مانع آنها بود به عنوان ضدانقلاب معرفی میکردند و هر دو گروه بیتاریخ ماندند. از جمله از نوع گروه اول نهضت آزادی مهندس بازرگان بود. آنها با این رویکرد که شاه باید سلطنت بکند نه حکومت، اصالت را به فرهنگ غرب میدادند؛ با این تفاوت که غربیها مسیحی هستند و در امور فردی به دین عمل میکنند و ما هم در امور فردی به اسلام مقید هستیم.
هیچ یک از این گروهها تاریخ خود را نمیشناختند و نمیدانستند در کجای تاریخ هستند. حجتیهایها فکر میکردند فرهنگ غربی همه آینده تاریخ را تصاحب خواهد کرد و باید ذیل آن فرهنگ خود را سر و سامان دهند. ملی مذهبیها در عین پذیرفتن نگاه حجتیهایها نسبت به غرب سعی میکردند نظام شاهنشاهی را کنترل کنند، بدون آنکه مخالف نظام شاهنشاهی باشند. غیر از این دو جریان، جریانهایی هستند که بدون آنکه بدانند چه میخواهند و در کجای تاریخ هستند، اعتراض به همهچیز را در خود رشد داده بودند، غافل از آنکه باید بر اساس آنچه میخواهند، نسبت به نبایستها موضعگیری کنند وگرنه دشمن مسیر را برایشان تعیین میکند، همان بلایی که بر سر مجاهدین خلق آمد و آنها را تا منافقین خلق جلو برد.
ما بعد از چهل سال میتوانیم جایگاه تاریخی آن گروهها را درست ارزیابی کنیم و لذا قادریم جایگاه خود را نیز نسبت به انقلاب اسلامی که یک جریان ریشهدار در تاریخ است و ریشه در واقعه «غدیر» دارد، ارزیابی نمائیم.
عبور از یک فکر یا حذف آن فکر؟
نکتهای که در شناخت جایگاه جریانهای فکری بسیار حائز اهمیت است، چگونگی برخورد یا تعامل با آنها از این زاویه است که آیا آن جریانها، جریانهای آیندهداریاند و یا بیآیندهاند و ملاک آیندهدار بودن یا بیآیندهبودن یک جریان فکری چیست و با هرکدام چگونه باید برخورد کرد تا بر اساس جایگاه تاریخیشان با آنها برخورد کنیم؟
برای آنکه بحثمان کمی ملموس شود، نهضت آزادی را در پنجاه ساله اخیر بررسی میکنیم که در ابتدا چگونه خود را به عنوان شاخه مذهبی جبهه ملی تعریف کرد، بدون آنکه از آرمانهای دکتر مصدق که معتقد بود شاه باید سلطنت کند نه حکومت، فاصله بگیرد، در حالی که انقلاب اسلامی به کمک روشی که امام داشتند از تفکر نهضت آزادی عبور کرد، به این معنا که انقلاب اسلامی اهداف دیگری را مد نظر قرار داد و بر اساس آن اهداف، آقای مهندس بازرگان را دعوت کرد تا مدیریت دولت موقت را به عهده گیرد. عدهای متوجه فاصله نهضت آزادی با اهداف نظام نبودند و آنها را کاملاً پذیرفتند و جامعه ایدهآل اسلامی را به همانگونه میشناختند که امثال آقای مهندس بازرگان مد نظر داشت. عدهای هم مثل شهید محمد منتظری ابداً تحمل کارهای دولت موقت را نداشتند. او به قدری از کارهای دولت موقت عصبانی شده بود که پدرش او را متهم کرد که به جهت شکنجههای ساواک اختلال فکری پیدا کرده است. شخصیتهایی مثل شهید بهشتی که متوجه جایگاه فکری نهضت آزادی بودند میدانستند اندیشههای امثال مهندس بازرگان در آن زمان مخاطبهایی در بین مذهبیهای تحصیلکرده دارد. مرحوم شهید بهشتی و همفکران او بدون توهین به آقای مهندس بازرگان نشان دادند این فکر نمیتواند مدیریت اجرایی انقلاب را تا آخر بهدست گیرد و افکار آنها موانعی را در مسیر انقلاب ایجاد میکند و لذا در عین مدارا با دولت موقت، نظر بر اهداف اصلی انقلاب داشتند و نظر به اینکه چگونه باید انقلاب اسلامی از این فکر عبور کند. شهید محمد منتظری تحمل چنین مدارایی را نداشت و شاید سیره و فرهنگِ عبور تاریخی از یک جریان فکری را نمیشناخت و لذا با نظر دکتر بهشتی مخالفت کرد و تهمتهای تندی به ایشان زد. البته بعدها متوجه تندروی خود شد و به ایشان گرایش پیدا کرد و هر دو در انفجار حزب جمهوری اسلامی در زیر یک سقف شهید شدند. از آنجایی که شور محمد منتظری شور رسیدنِ هر چه بیشتر به اهداف انقلاب بود، امام بعد از شهادت او در تسلیت به پدرشان تعبیرِ «محمد ما و شما» را به کار بردند.
شهید محمد منتظری به این نکته توجه نداشت که بازرگان به عنوان یک فکر، ذیل فرهنگ مدرنیته، یک مرحله از تاریخ ماست و باید کاری کنیم که مردمِ معتقد به انقلاب اسلامی جایگاه آن فکر را بشناسند و آن رویکرد را بچشند تا بتوانند بهدرستی از آن فکر عبور کنند. چیزی که شهید بهشتی و مقام معظم رهبری در آن زمان بهخوبی میدانستند و بدون آنکه عصبانی شوند و بخواهند آن فکر را نادیده بگیرند و یکشبه آن را حذف کنند، بستر عبور از آن فکر را فراهم کردند، چون بین عبور از یک فکر با حذف آن فکر تفاوت قائل بودند.
اگر ما در ابتدای انقلاب با آن درایت از فکر آقای بازرگان بهنحو صحیح عبور نکرده بودیم، با روی کارآمدن دولت اصلاحات، جریان نهضت آزادی هدایت فکری جریان اصلاحات را بهکلی در دست میگرفت و در موجِ رجوعِ مردم به آقای خاتمی، ما با حاکمیت افکار ملیمذهبیها روبهرو میشدیم. در حالیکه از جهاتی بسیار فرق است بین ملیمذهبیها که بهکلی منکر ولایت فقیهاند با رهبران جریان اصلاحات که با تأکید بر قانون اساسی، ولایت فقیه را در محدوده قانون اساسی میپذیرند و در عین حال آرمانشهر خود را در نظامی جستجو میکنند که ارزشهای فرهنگ غربی در آن برجسته شده است. ممکن است کسی که حوصله فکر کردن در این امور را ندارد، در یک جمعبندی به این نتیجه رسیده باشد که ملیمذهبیها و طرفداران فکری جریان اصلاحات هر دو یکی هستند. چنین کسی متوجه نیست جایگاه تاریخی افراد و افکارِ آنها در تحلیل موقعیت آنها و در چگونگی عبور از آنها بسیار فرق میکند، هرچند بهخوبی روشن است که رهبرانِ فکری جبهه اصلاحات نسبت به اهداف انقلاب از آن جهت که مقام معظم رهبری، انقلاب را جلو میبرند، زاویه دارند.
انقلاب اسلامی و توانایی عبور از جریانهای انحرافی
با مثالی که در مورد شهید محمد منتظری آوردم، باید متوجه بود انقلاب اسلامی در شرایط تاریخی خود طوری است که نهتنها میتواند از جریانهایی مثل نهضت آزادی عبور کند، بلکه از حرکاتی چون فتنه ۸۸ هم که عزم براندازی نظام را داشت بهخوبی عبور کرد و میکند، چه رسد به حرکات کوری که در چند روز اوایل دیماه ۹۶ خودنمایی کرد. وظیفه ماست که با تأکید بر اهداف انقلاب اسلامی و نقد جریانی که رویکرد غربی دارد، شرایط عبورِ انقلاب از این جریانها را فراهم کنیم.
انقلاب چه خصوصیاتی دارد که میتواند از این نوع افکار عبور کند و در دام چنین افکاری استحاله نشود؟ مقام معظم رهبری بعد از دولتهای آقایان هاشمی و خاتمی فرمودند: «بعضی از مدیریتها در بخشی از برهههای این سی سال زاویههایی با مبانی انقلاب داشتند؛ اما ظرفیت انقلاب توانست اینها را در درون خود قرار بدهد؛ در کوره خود ذوب و هضم کند و بر ظرفیت و تجربه خود بیفزاید و با قدرت بیشتر راه خود را ادامه بدهد. آن کسانی که میخواستند از درونِ این نظام به نظام جمهوری اسلامی ضربه بزنند، نتوانستند موفق بشوند. انقلاب راه و مسیر مستقیم خود را با قدرت روزافزون تا امروز ادامه داده است و همه کسانی که با انگیزههای مختلف در درون این نظام قرار گرفتهاند، خواسته یا ناخواسته، به تواناییهای این نظام کمک کردهاند. به این حقیقت بایستی با دقت نگاه کرد. این ظرفیت عظیم ناشی از همین جمهوریت و اسلامیت است. از همین مردمسالاری دینی و اسلامی است. راز ماندگاری و مصونیت و آسیبناپذیری جمهوری اسلامی هم این است و این را جمهوری اسلامی در ذات خود دارد و إنشاءالله آن را همواره حفظ خواهد کرد.»(۱)
آن وقتیکه ما نگران آینده انقلاب بودیم که چرا آن مسائل از طریق بعضی از دولتها برای انقلاب پیش آمد، مقام معظم رهبری با بصیرت و مدیریتِ حکیمانه خود سعی داشتند انقلاب را از آن مراحل عبور دهند و در راستای عبور جامعه از آن مراحل، بدون آنکه بخواهند آن گروهها و افکار را به روشهای غیرحکیمانه حذف کنند، مردم را هدایت کردند. ایشان از یک سو جریان اصلاحطلبی را مد نظر داشتند و از آن طرف هم متوجه بودند انقلاب اسلامی توانایی عبور از آن را دارد، به این معنا که در آینده انقلاب آن نوع فکر نمیتواند حضور داشته باشد. چون آنچه مردم مد نظر دارند با آنچه دولت اصلاحات میخواست یکی نبود.
با شناخت جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی، جایگاه جریانهایی مثل جریان اصلاحات و سازندگی و اصولگرایی حزبی و قبیلگی را خواهیم شناخت و متوجه بیآینده بودن آنها در انقلاب خواهیم شد. شهید منتظری در آن زمان میخواست دولت موقت را از سر راه انقلاب حذف کند، ولی تقدیر الهی آن بود که انقلاب اسلامی از آن جریان عبور کند تا ما در آینده تاریخ انقلاب دوباره گرفتار چنین فکری نشویم. فرق عبور از یک جریان فکری با حذف آن جریان در این نکته مهم نهفته است.
بنای همه ما باید این باشد که از ریزش نیروهای انقلاب جلوگیری کنیم. ما با تأسی از رسول خدا«ص» که به ابوسفیان و همفکرانش فرمودند: «اِذْهَبُوا وَ اَنْتُم الْطُلَقاء» بروید شما آزادید؛ باید بدانیم تاریخی شروع شده که جریانهای غربگرا خواهی نخواهی دیگر در آن جایی ندارند. با ظهور انقلاب اسلامی تاریخ جدیدی به وجود آمده که دست و زبان و فکر و دل مردم به چیز دیگری غیر از غرب نظر دارد و اگر ما جایگاه انقلاب اسلامی را در شرایط تاریخیش بشناسیم میفهمیم که جایگاه هر حادثهای کجاست و به کجا ختم میشود. تنها در چنین فضایی است که میتوانیم فکر کنیم و سخن بگوئیم و به تفاهم برسیم.
آیندهداری انقلاب اسلامی
ما در کجای تاریخمان هستیم؟ امام فرمودند: «این قرن، قرنِ نابودی ابرقدرتهاست» ایشان با چه ملاکی این سخن را گفتند؟ مقام معظم رهبریدر طلوع نهضتهای بیداری اسلامی در مقابل آنهایی که گفتند بهار عربی شروع شده، فرمودند: «این قرن قرنِ اسلام است.»
وقتی شرایط نابودی یک فکر و فرهنگ در تاریخ فراهم میشود، به گفته قرآن: «مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّهٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ» هرگز اجل آن امت و آن فرهنگ نه جلو میافتد و نه به تأخیر میانجامد. دکتر شریعتی میگفت: «ابوسفیان خوب فهمید که اسلام آمده است که بگوید ای ابوسفیان! تو در این تاریخ، دیگر جایی نداری.» به همین جهت ابوسفیان در ابتدا سخت در مقابل اسلام ایستاد و جنگید، ولی پس از آنکه فهمید اسلام به عنوان تاریخ جدیدی وارد عالم شده، بدون آنکه حتی یک روز هم از ته قلب اسلام را بپذیرد، خود را داخل مسلمانان جا زد. ابوسفیان چون نقطه ضعفهای خود و نقطه قوتهای اسلام را درک کرد، بدون آنکه تغییر هویت داده باشد، خود را در تاریخ جدید ادامه داد. این ناشیگری را بعضیها در تاریخ انقلاب نیز انجام دادند، ولی با همه زرنگیای که به خرج دادند نتوانستند خود را از بیآیندگی رهایی ببخشند، چون به اسلامی که آینده تاریخ را در دست دارد نپیوستند، بلکه خواستند اسلام را به خود پیوند بزنند. اینکه امویان اینهمه اصرار دارند تا هیچ اسمی از امیرالمؤمنین«ع» در میان نباشد به این دلیل است که میخواهند اسلام را به خود پیوند بزنند، در حالیکه اسلام و امیرالمؤمنین«ع» به همدیگر پیوند خوردهاند و از این جهت آن حضرت مانند اسلام، عین آیندهداریاند. امویان فکر کردند میتوانند خود را به جای علی«ع» به اسلام پیوند بزنند و با آیندهداریِ اسلام، آیندهدار شوند و تلاش معاویه برای ولایتعهدی یزید در همین راستا بود، غافل از آنکه اینها از جنس اسلامی که آینده تاریخ را تغذیه میکند و جلو میرود، نیستند و به همین جهت پس از هزار ماه اصرار بر ماندن بالاخره طومار امویان پیچیده شد.
چرا اهلبیت«ع» اطمینان داشتند که آینده از آنِ آنهاست؟ از حضرت امام باقر«ع» داریم که در شرح آیه: «وَ الْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ» فرمودند: «نَحْنُ اَهْلُ الْعَاقِبَه» ما اهل عاقبت هستیم و آینده تاریخ از آن ماست. میفرمایند: «وَجَدْنَا فِی کِتَابِ عَلِیٍّ«ع» «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ» أَنَا وَ أَهْلُ بَیْتِیَ الَّذِینَ أَوْرَثَنَا اللَّهُ الْأَرْضَ وَ نَحْنُ الْمُتَّقُونَ»(۲) قرآن میفرماید: «زمین را برای کسانی از بندگانمان قرار میدهیم که میخواهیم و عاقبت از آن متقین است» حضرت علی«ع» فرمودند: «من و اهلبیت من آنهایی هستند که زمین را برای آنها قرار داد و مائیم آن متقینی که عاقبت از آنِ آنان است.»
راز این اطمینان آن است که حضرت جایگاه تاریخی حادثهها و حاکمیتها را میشناختند و میدانستند آنها هستند که همواره تاریخ را به سوی اهداف نهاییش مدیریت میکنند و به همین جهت هر جا در تاریخ، حیاتی مشاهده میشود ـ مثل انقلاب اسلامی ـ به جهت حضور فرهنگ اهلبیت«ع» است. اهلبیت«ع» در سراسر تاریخ حاضرند و نمیگذارند قداست دروغین امثال مأمون عباسی پایدار بماند.
در همین راستا انقلاب اسلامی آرمانی را در مقابل بشر امروز قرار داد که نه تنها جهان اسلام دیگر نمیتواند دیکتاتورها را تحمل کند، بلکه جهان غرب نیز نمیتواند نظام سرمایهداری را تحمل کند و علت چالشهایی را که جهان استکباری و دستنشاندگان آن منطقه برای انقلاب اسلامی ایجاد کردهاند، باید در حضور انقلاب اسلامی در این تاریخ دانست.
دلیل حضور تاریخی حضرت علی«ع» بعد از شهادتِ آن حضرت، به قتل رساندن مُحبین امیرالمؤمنین«ع» است و این نشان میدهد که حضرت علی«ع» به پایان نرسیده است و عجیب این است که دشمنان علی«ع» سعی دارند محبین علی«ع» به دست افراد به ظاهر متدین به قتل برسند تا تصور مقابله جبهه حق با باطل از دل آن شهادتها بیرون نیاید. امویان سعی دارند محبّین علی«ع» به دست حجاج بن یوسف ثقفیها که حافظ قرآن بودند، کشته شوند تا موضوعِ حق و باطل در میان نباشد. محبین امیرالمؤمنین«ع» به دست انسانهای وحشی مثل چنگیزخان به قتل نرسیدند، بلکه در نهایتِ حیلهگری، به دست انسانهای ظاهرالصلاح به قتل رسیدند تا بگویند شیعیان علی«ع» قداست خاصی ندارند، ولی نتیجه برعکس شد و قاتلان محبین علی«ع» از پوشش قداست دروغین خود خارج شدند.
انقلاب اسلامی، فتحی تاریخی
هنر ما آن است که با شروع انقلاب اسلامی در عین آنکه چشم خود را از اهداف آن برنمیداریم، آن را به عنوان یک فتح تاریخی ببینیم و مراحل رسیدن به اهداف انقلاب را بشناسیم تا بتوانیم بهدرستی از موانع تاریخی آن عبور کنیم و امیدوار به وعده خداوند باشیم که وعده الهی در تحقق تاریخی جدید، تخلفناپذیر است. اگر کسی فضای تاریخ آن زمان را که پیامبر خدا«ص» مأمور شدند علی«ع»را در غدیر به عنوان ادامه اسلام معرفی کنند، میشناخت، بهخوبی مثل پیامبر«ص» میفهمید زمینه پذیرش چنین پیشنهادی فراهم نیست. آنجا که خدا میفرماید: «ای پیغمبر تو درست میفهمی که زمینه پذیرش علی هنوز فراهم نیست، ولی در معرفی او کوتاهی نکن و علی را معرفی کن و اگر معرفی نکنی رسالت خود را به انتها نرساندهای.» میخواهد تاریخ جدیدی را در ادامه اسلام شروع کند تا بهمرور زمینه فعلیت یافتن آن فرا رسد.
پیامبر خدا«ص»خوب تشخیص داده بودند که جریانهای سیاسی و قبیلگی، غدیر را نادیده میگیرند، با این همه خداوند میفرماید: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ»(۳) ای پیامبر چرا معطل هستی؟ چون طبق روایات و اشاراتی که رسول خدا«ص» در سخنانشان قبل از غدیر در مکه و منا دارند، معلوم است که قبلاً خداوند موضوع وصایت علی«ع» را با رسول خدا«ص» در میان گذاشته و لذا در این آیه تهدید میکند و میفرماید: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر آن عمل را انجام ندهی، هیچ نتیجهای از رسالت خود نمیگیری و عملاً رسالت خود را ابلاغ نکردهای. تحلیل پیامبر«ص» این بود که زمینه تاریخی معرفی علی«ع» فراهم نیست. خودِ خدا این نور را به پیامبرش داده که حضرت میفهمد زمینه تاریخی این موضوع فراهم نیست. بعد هم که موضوع مطرح شد، روشن شد که شرایط همان طوری بود که رسول خدا«ص» پیشبینی میکردند. بهطوری که نضر بن حارث بن کلده با شنیدن جریان غدیر گفت: «خدایا! اگر محمد حق است و آنچه میگوید از نزد توست پس سنگی بر ما ببار یا ما را به عذابی الیم مبتلا کن.» که سنگی از آسمان آمد و بر آن ملعون افتاد و آیه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» نازل شد. خدا در عین تأیید نظر رسول خدا«ص»، نکتهای را در ادامه آیه مربوط به جریان غدیر میفرماید: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ» ای پیامبر! خداوند تو را و رسالت تو را از دست مردم حفظ میکند و کاری میکند که نقشهشان به آن نهایتی که میخواهند نرسد. اگر این آیه را در تاریخ خودش ببرید، معلوم میشود خداوند میخواهد به پیامبر خود مژده و تسلی بدهد که اولاً: اینهایی که در مقابل علی«ع» ایستادهاند کافرند، ثانیاً: درست است این کافران نقشههایی میکشند، ولی نقشههایشان نتیجه نمیدهد و خداوند آنها را در نقشههایشان هدایت نمیکند و کارشان بیثمر خواهد شد. خطاب به رسول الله«ص» میفرماید درست است متوجه شدهای عدهای نقشه میکشند تا پیام غدیر به حاشیه برود و آن را تحریف کنند، ولی به تو مژده میدهم که نتیجه نمیگیرند. سقیفه را ساختند برای نادیدهگرفتن غدیر و قبل از آن هم در آن صحیفه مشهور متحد شدند که نگذارند جریان غدیر پا بگیرد، ولی به آن نتیجهای که میخواستند نرسیدند و فرهنگ غدیر به عنوان یک فتح تاریخی، با وعده و مژده خدا ادامه یافت و انقلاب اسلامی به همان معنایی که غدیر ادامه نبوت بود تا توحید در حجاب جاهلیت قرار نگیرد، صورت وعده خداوند است به پیامبر«ص» و به یک معنا روح توحید است در موطن تاریخ امروز ما.
اگر جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را غیر از این بدانیم، نهتنها به انقلاب که به خود جفا کردهایم، همان طور که امثال بنیصدر و بعضی از سیاسیون و حزبهای قبیلهای اعم از اصولگرا و غیر اصولگرا به خود جفا و با نگاه غلط به انقلاب اسلامی، خود و جریانِ خود را بیتاریخ و بیآینده کردند. اصولگرایی واقعی آن است که بتوانیم جایگاه انقلاب اسلامی را به عنوان حضور روح توحید در این زمان بشناسیم.
راز تفاوت دو نگاه
امویان و عباسیان بسیار تلاش کردند تا مسلمانان جهانِ اسلام به اهلبیت«ع» به عنوان کسانی که شایستگی مدیریت دینی و سیاسی جهان اسلام را دارند، رجوع نکنند و عنصر تُرک در دربار بنیعباس در جسارت به اهلبیت«ع» مشهور بود. در هر حال و به هر دلیلی هارون و مأمون به امام رضا«ع» میگفتند پسر عمو، ولی شاخصه ترکان عثمانی ضدیت با اولاد امیرالمؤمنین«ع» بود. با این همه درست در اوج حاکمیت ترکان عثمانی، با ظهور سلسله صفویه، تشیع به عنوان یک دولت ظهور کرد و شیعه حضور تاریخی خاصی پیدا کرد و به یک معنا به فتح تاریخی خاص خود دست یافت. همانطور که ما با ظهور انقلاب اسلامی به فتح تاریخی خاص خود دست یافتیم و از این جهت که سلسله صفویه فتح تاریخی ظهور حکومتیِ شیعی است، جایگاه ذیقیمتی در تاریخ ما دارد، هر چند بعضی از عناصر این سلسله درست عمل نکردند و یا بعضی اعمال ناشایست از بعضی از آنها به چشم میخورد. به نظر بنده غفلت آقای دکتر شریعتی غفلت از جایگاه تاریخی سلسله صفوی است. دکتر شریعتی با طرح تشیع علوی و تشیع صفوی، به سراغ ضعفهای جزئی بعضی از پادشاهان صفوی میرود و اشکال میگیرد که چرا مرحوم مجلسی پادشاه صفوی را تمجید کرده است، غافل از اینکه زعمای دین متوجه شدهاند با ظهور دولت صفوی تاریخ جدیدی شروع شده و لذا امثال شیخ بهایی و محقق کرکی از بعلبک لبنان حرکت میکنند و به دربار صفوی میآیند تا مسیر آینده تاریخ را مدیریت کنند، چون متوجه جایگاه دولت صفوی در تاریخ هستند ومیدانند که این مسیر به حاکمیت تشیع با فرهنگ علی«ع» منتهی میشود و نه به حاکمیت شاه عباس صفوی. باید متوجه علت تفاوت این دو نگاه به سلسله صفویه بود. تاریخدانانی مثل آقای دکتر موسی نجفی بهخوبی متوجه روحیه تمدنسازی سلسله صفوی ذیل اسلام اهلبیت«ع» شدهاند. با توجه به این نکته است که مقام معظم رهبری در مقایسه صفویه با قاجار، سلسله قاجار را شدیداً میکوبند، در حالیکه برای صفویه ارزش قائلاند. این نوع ارزشگذاری که ایشان نسبت به صفویه دارند به جهت شناختی است که نسبت به جایگاه تاریخی سلسله صفویه دارند نه افراد آنها.
مشکل دکتر شریعتی نسبت به سلسله صفویه را امروز بعضیها نسبت به انقلاب اسلامی دارند. آنان نمیتوانند جایگاه تاریخی انقلاب را بفهمند و میگویند اگر انقلاب اسلامی شده چرا هنوز بیحجابی و مشکلات اقتصادی وجود دارند و ادارات ما اسلامی نیستند. آنها از این نکته غافلاند که همیشه انحطاطِ تمدنها به صورت فرایند واقع میشود و طول میکشد تا تمدن جدیدی به جای تمدن قبلی با عالَم مخصوص به خود حاکم شود. ما در طلیعه گذارِ تاریخی از فرهنگ غربی به فرهنگ دینی هستیم و نه در پایان آن. طلیعه یعنی آغاز یک آغاز. چیزی که در اینجا مهم است فهمِ جایگاه تاریخی این پدیده است. از عظمت تاریخی سلسله صفویه همین بس که دولت عثمانی حاضر شد با نادرشاه کنار بیاید، به این شرط که نادرشاه از اینکه صفویه مذهب رسمی کشور را تشیع اعلام کرده بود، کوتاه بیاید و با کوتاه آمدن نادرشاه، نادرشاهی که در اذهان مردم به سردار ملی مشهور بود به ننگ ملی تبدیل شد.
ادامه امیرالمؤمنین«ع» در تاریخ
جایگاه تاریخی سلسله صفوی طوری تثبیت شده که به نادرشاه اجازه نمیدهد بیاید و حضور تاریخی صفویه را ـ به عنوان شروع دولت شیعی ـ تغییر دهد. حضرت امام به همین معنا در مورد انقلاب اسلامی فرمودند: «اگر من هم برگردم ملت اسلام برنمىگردد. اشتباه نکنید، اگر خمینى هم با شما سازش کند، ملت اسلام با شما سازش نمىکند.» درست است که با تلاش دشمنانِ اسلام سلسله قاجار بعد از صفویه با نژاد مغولیش بر ما تحمیل و عملاً حجابِ اسلام شیعی شد، ولی مردم در اولین فرصت با طرح مشروطه، عزم عبور از قاجار را نشان دادند و خواستند با طرح رجوع به پارلمان، آراء مردمی در جامعه حاکم باشد که به اسلام و تشیع وفادارند. درست است که دشمن بیکار نمینشیند و با جریان روشنفکری غربزده سعی دارد انقلاب مردم را در نهضت مشروطه مصادره کند، ولی با طرح متمم قانون اساسی توسط شیخ فضلالله، روحیه تأکید بر عهد تشیع فرو ننشست و بر آن موضوع تأکید شد که باید هر قانونی که از مجلس میگذرد به تأیید مجتهدین برسد.
عدهای که متوجه جایگاه تاریخی انقلاب مشروطه نیستند فقط به عیبها مینگرند. در دولت صفوی، شاه عباس بر سر شیخ بهایی منت میگذارد و اجازه میدهد او حجتالاسلام باشد و حکم حجتالاسلامی را که منصب قضاوت به حساب میآمد به او تفویض میکند، در حالیکه در مشروطه ما یک قدم جلوتر آمدیم و حالا این مراجعاند که در کنار نمایندگان مجلس شورای ملی، نماینده تعیین میکنند تا قوانینِ مصوب مجلس به تأیید اسلام برسند و این فرهنگ همچنان جلو آمد تا آنجا که در انقلاب اسلامی حکم رئیسجمهور را هم باید ولیفقیه تنفیذ کند. به این معنا که با آن همه نقشهای که در حذف حضرت علی«ع» کشیدند، آن حضرت با تفصیل بیشتر به تاریخ برگشت، زیرا فقیه جز آنچه که خدا و رسول و امام میگویند، نمیگوید.
گلایهای که حضرت امام از بعضی مقدسین و روحانیون داشتند همین بود که آنها اشکال میگرفتند که چرا هنوز ادارات درست نشده و بعضی از زنان بیحجاباند. حضرت امام انتظار داشتند که آقایان متوجه شوند تاریخ جدیدی شروع شده و همه جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را از این زاویه ملاحظه کنند که با طلوع انقلاب اسلامی، بشر در مقیاس جهانی و در ایران بهطور خاص، وارد فاز تاریخی عبور از عالم مدرن شده، منتهی این فازِ تاریخی مثل همه تحولات تاریخی دیگر امری ناگهانی نیست که سریعاً با ثمرات آن روبرو شویم، بلکه یک فرایند طولانی تاریخی است، همانطور که انتقال از قرون وسطی به مدرنیته حداقل ۲۰۰ تا ۲۵۰ سال ـ از نیمه دوم قرن ۱۲ میلادی تا نیمه دوم قرن ۱۴ ـ طول کشید. طلیعههای ظهور مدرنیته را در شعری از فرانچسکو پترارک از اولین شاعران مدرن تا داستانهای هرزه و عشقی کامرون میتوان یافت.
بر همین اساس اگر از ظهور امری در تاریخ سخن میگوئیم به معنای ظهور ناگهانی و لحظهای نیست. وقتی از انحطاط مدرنیسم حرف میزنیم، به فرایند انحطاط نظر داریم که شروع آن انحطاط تا تحققِ انقراض، ۲۰۰، ۳۰۰ سال طول میکشد و تازه وقتی انحطاط به انقراض انجامید و تمدن جدید حاکم شد، تحقق تمدن جدید نیز یک فرایند چند صد ساله است. مهم آن است که بدانیم وقتی جامعه و یا افرادی نظر به تمدن جدید دارند، در طول مدت فرایندِ به صحنه آمدن آن تمدن، در تاریخی از نشاط و هدفداری و معنویت به سر میبرند.
امام «ره» انتظار داشتند که مقدسین متوجه جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی که رجوع به توحید دارد، بشوند. هرچند فضای دانشگاههای ما بهنحوی همهجانبه وارد فرایندِ تمدن اسلامی نشده و بعضی از اساتید سعی بر محکم کردن مناسبات جهان مدرن در تئوریهای سیاسی خود دارند تا دانشجویان متوجه جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی نشوند و در نتیجه انقلاب را بیآینده بدانند و تحتتأثیر افکار به اصطلاح روشنفکران غربزده، خود را در مقابل فرهنگ غرب ببازند، ولی انقلاب اسلامی در محلی از تاریخ قرار دارد که اینها کاری از پیش نمیبرند. جریان روشنفکری غربزده از همان ابتدای دولت سازندگی چنین القا کرد که انقلاب اسلامی حادثهای است در کنار نظام مدرن و باید در چنین فضایی خود را تعریف کند. متأسفانه عدهای هم تحتتأثیر این فکر قرار گرفتند و کار به جائی رسید که عدهای در همان زمانها بورسیه تحصیل به خارج گرفتند تا به عنوان کارگزاران آینده نظام اسلامی بتوانند نظام ایران را در کنار فرهنگ مدرن جای دهند.
تفاوت دولتها نسبت به انقلاب در این است که بعضی از آنها اگر از یک طرف تا حدی متوجه جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی هم هستند، از طرف دیگر انحطاط و انقراض تمدن غرب از چشمشان پنهان است و با این ملاک میتوان فهمید چه نوع دولتی در آینده میتواند بستر تحقق اهداف انقلاب اسلامی باشد و چه نوع دولتی نمیتواند.
ضعفهای اجرایی را همه دولتها دارند، زیرا ساختار فرهنگی و اقتصادی ما در حال حاضر در درون فرهنگ مدرنیته و تحتتأثیر آن است و ما در حال حاضر از این جهت در قسمت تاریک تاریخمان به سر میبریم، با این تفاوت که با انقلاب اسلامی عزم عبور از نقصهای تاریخی در ما ظهور کرده و این چیزی نیست که با ممانعت روشنفکرانِ تحت تأثیر غرب تغییر کند.
نفهمیدنِ جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی موجب شد که عدهای نزد خود حساب کنند که میتوانند از خارج بیایند و همراه با روشنفکرانِ داخلی، ارزشهای انقلاب را دگرگون سازند. آنان با این نیت در بعضی از دولتها نفوذ کردند، ولی متوجه جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی نیستند. در حالیکه مقام معظم رهبری متوجه مسیر تاریخی انقلاب اسلامی هستند و بدون آنکه برخورد مستقیمی با آنها داشته باشند، با زنده نگهداشتن روح انقلاب، نفوذ جریان روشنفکری غربزده را هر روز بیخاصیتتر میکنند. بر این اساس درک این نکته دشوار نیست که نه احزاب غربگرا در ایران ماندنیاند و نه حاکمان سعودی در کشور عربستان، زیرا با ظهور انقلاب اسلامی فرایند حاکمیت مردم به جای حاکمیت قبایل و یا سرمایهداران، دنبال خواهد شد. جریانهای داخلی هم اگر نتوانند خود را ذیل شخصیت امام قرار دهند، در فرآیند تاریخ جدید از تاریخ بیرون میافتند. اینان اگر صدها حزب هم تشکیل بدهند و همه مراکز قدرت را هم در دست بگیرند، تا تکلیف خود را در قبال انقلاب روشن نکنند، از زحمات خود نتایج چندانی نمیگیرند.
بنابراین اگر جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را بشناسیم متوجه خواهیم شد که ابتدا باید شخصیت اشراقی حضرت امام را بشناسیم. به تعبیر دیگر باید امام را آن طور که هست و نه آن طور که سیاسیون به ما معرفی میکنند، پیدا کنیم و سپس در همان راستا متوجه زعامت مقام معظم رهبری در این زمانه باشیم. معدود افرادی چون رهبری جایگاه تاریخی امام را پیدا کردهاند و در این متوجهند که امام راهی را در مقابل ما گشودند که راز سعادت ما در این زمانه است. به همین دلیل است که ایشان با اطمینان میفرمایند: «وجود چالش، انسانهای آگاه و بصیر و شجاع را نگران نمیکند. وجود چالش، انسانهای متعهد را به نگاه به ظرفیتهای موجود و احیاناً معطل مانده وادار میکند. این چالشها بر اثر این است که در نظام جمهوری اسلامی توان پیشرفت، توان استحکام، توان اقتدارِ روزافزون بسیار است.»(۴)
و نیز: «ما به إذن الهی در همه عرصهها امریکا را مأیوس خواهیم کرد.(۵)
پینوشتها
۱ـ سخنان مقام معظم رهبری«حفظهالله» در تاریخ ۱۲/۵/۱۳۸۸٫
۲ـ الکافی، ج ۱، ص ۴۰۷٫
۳ـ مائده، ۶۷٫
۴ـ سخنان مقام معظم رهبری، در تاریخ ۳۱/۲/۹۳٫
۵ـ به سخنان مقام معظم رهبری«حفظهالله» در تاریخ ۶/۱۰/۱۳۹۶ رجوع شود.
سوتیترها
۱٫
نکتهای که در شناخت جایگاه جریانهای فکری بسیار حائز اهمیت است، چگونگی برخورد یا تعامل با آنها از این زاویه است که آیا آن جریانها، جریانهای آیندهداریاند و یا بیآیندهاند و ملاک آیندهدار بودن یا بیآیندهبودن یک جریان فکری چیست و با هرکدام چگونه باید برخورد کرد تا بر اساس جایگاه تاریخیشان با آنها برخورد کنیم؟
۲٫
بین ملیمذهبیها که بهکلی منکر ولایت فقیهاند با رهبران جریان اصلاحات که با تأکید بر قانون اساسی، ولایت فقیه را در محدوده قانون اساسی میپذیرند و در عین حال آرمانشهر خود را در نظامی جستجو میکنند که ارزشهای فرهنگ غربی در آن برجسته شده است. ممکن است کسی که حوصله فکر کردن در این امور را ندارد، در یک جمعبندی به این نتیجه رسیده باشد که ملیمذهبیها و طرفداران فکری جریان اصلاحات هر دو یکی هستند.
۳٫
مقام معظم رهبری بعد از دولتهای آقایان هاشمی و خاتمی فرمودند: «بعضی از مدیریتها در بخشی از برهههای این سی سال زاویههایی با مبانی انقلاب داشتند؛ اما ظرفیت انقلاب توانست اینها را در درون خود قرار بدهد؛ در کوره خود ذوب و هضم کند و بر ظرفیت و تجربه خود بیفزاید و با قدرت بیشتر راه خود را ادامه بدهد.
۴٫
تفاوت دولتها نسبت به انقلاب در این است که بعضی از آنها اگر از یک طرف تا حدی متوجه جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی هم هستند، از طرف دیگر انحطاط و انقراض تمدن غرب از چشمشان پنهان است و با این ملاک میتوان فهمید چه نوع دولتی در آینده میتواند بستر تحقق اهداف انقلاب اسلامی باشد و چه نوع دولتی نمیتواند.
۵٫
ضعفهای اجرایی را همه دولتها دارند، زیرا ساختار فرهنگی و اقتصادی ما در حال حاضر در درون فرهنگ مدرنیته و تحتتأثیر آن است و ما در حال حاضر از این جهت در قسمت تاریک تاریخمان به سر میبریم، با این تفاوت که با انقلاب اسلامی عزم عبور از نقصهای تاریخی در ما ظهور کرده و این چیزی نیست که با ممانعت روشنفکرانِ تحت تأثیر غرب تغییر کند.