* شعلههای شوق
از دیدگاه اسلام و فرهنگ تشیع، انسانهایی که در بدن و اعضا و جوارح خویش دچار عارضهای شدهاند که منجر به از دست دادن عضوی شده است، به لحاظ کرامتهای انسانی و شئونات بشری با افراد سالم هیچ تفاوتی ندارند، بلکه در صدر اسلام و عصر ائمه«ع» عدهای از اشخاص معلول بهرغم ناتوانی در بینایی، شنوایی و حرکتی خوش درخشیده و در پرتو انوار قرآن و عترت ظرفیتهای خود را شکوفا ساخته و کارنامهای پربار در عرصههای فکری، رزمی و اخلاقی از خویش به یادگار نهادهاند.
بهعلاوه افرادی که با وجود گرفتاریهای گوناگون و آلام فراوان و محرومیت از نعمت سلامتی، شکیبایی پیشه کرده و خداوند متعال را سپاسگزار بودهاند، به افراد سالمی که نسبت به نعمتها و الطاف الهی ناسپاس بودهاند رجحان دارند. از مسلمانان و شیعیان خواسته شده است که در حفظ احترام و منزلت این عزیزان بکوشند و بر رعایت حقوق آنان و فراهمسازی امکانات رفاهی، خدماتی و بهداشتی بر ایشان تأکید شده است.
از عصر پیامبر اکرم«ص» و ائمه معصومین«ع» تا در قرون و اعصار بعد و تا زمان معاصر کم نیستند انسانهای مسلمان و مؤمنی که در دفاع از دیانت و ستیز با دشمنان اسلام فداکاری کرده و سرانجام به مقام جانبازی نایل آمدهاند. وارستگانی سلحشور که در علوّ همت، استواری و استقامت بدان درجه رسیدهاند که به صف تبهکاران و اهریمنان یورش برده و در راه اهداف والا و مقدس پای فشردهاند تا آنکه چشم، گوش و دست و پای خویش را در این مسیر نورانی تقدیم کردهاند و برای شکوفا کردن استعدادهای درونی و رویش فضیلت در مزرعه وجود خویش اهتمام ورزیدهاند و بدین سان پلههای ترقی معنوی را پیمودهاند تا به تقرب الهی دست یافته و با این صواب، ثواب کثیری را ذخیره کردهاند. در روایتی آمده است:
«من ابتلی بمصیبه فصبر علیها فله اجر الف شهید؛ هر کسی به مصیبتی گرفتار شود و بر آن صبوری ورزد، برایش پاداش هزار شهید ثبت میشود.»(۱)
کسی که در راه خدا دچار عارضهای شده است، به سبب مبارزه مداوم با نفس و تمسّک به صبری طولانی و درازمدت، به قدرتی معنوی و روحیهای نیرومند دست مییابد که افراد سالم از این توانایی روحانی محرومند. هر لحظهای که او شکیبایی میورزد، درجهای را کسب میکند و رفعت مییابد.(۲)
از خاتم پیامبران«ص» پرسیدند، «کدام کردار بر دیگر اعمال برتری دارد؟» فرمودند، «احمزها، ایّ اقواها و اشدّها؛(۳) آنکه نیروی افزونتر میطلبد، سخت، سنگین و دشوار است.»
مفسّر عالیقدر علامه طباطبایی از قول استادش عارف والامقام آیتالله سید علی قاضیطباطبایی گفته است، «گاهی خداوند متعال کسی را به گرفتاری و کسالتی مبتلا میسازد تا به ذکر دعا، عبادت و تزکیه روی آورد و از این راه همای سعادت جاوید را به خود اختصاص دهد. در حقیقت بلاها نردبامی هستند برای عروج و اگر آن مصائب نباشند احتمال سقوط وجود دارد، بنابراین گاهی نعمتهای ناشناخته الهی در قالب سختیها بروز پیدا میکنند.»(۴)
صبر و شکر از کمالاتی هستند که بدون قرار گرفتن در آزمونهای مشقتبار از قبیل ابتلای به سختیها و نقص در داراییها، انفس و ثمرات که قرآن کریم بدانها اشاره دارد، به فعلیت نمیرسند (۵) فضیلتهای آدمی در صورتی آشکار میشوند که در پریشانی و شرایط ناراحتکننده، صابر و شاکر باشد. کسانی که پیروزمندانه از عهده این آزمون الهی برآیند از بشارت الهی برخوردار میشوند. پاداش صابرین هم حدّ مشخصی ندارد و به شمارش و حساب در نمیآید، « إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ»(زمر/۱۰)
انسانی که عضوی چون بینایی یا شنوایی را در راه خدا از دست داده و یا در مسیر حیات دنیوی به دلایلی از این اعضا بهرهای ندارد، مدام مراقب است که مبادا تردید، کراهت، جزع و فزع، روح و روانش را مکدّر سازد، هر لحظه زمام نفس را میکشد و این جز با عزمی راسخ و ارادهای پولادین میسّر نمیشود به علاوه ثبات و استمرار از شروط آن است.(۶)
علامه طباطبایی متذکر میشود، «انسان مسلمان وقتی به شدائدی از جمله نقص در بدن و جان و محرومیت از امکاناتی که برایش فراهم بوده، دچار میشود، روح و روانش پالایش نمیشود و به پیروزی واقعی و پایدار نمیرسد مگر آنکه در دژ محکم صبر پناه گیرد. اگر چنین کسی به این باور برسد که مالک حقیقی خداوند است و مالکیت او نسبت به خود و سرمایههایی که در اختیار دارد اعتباری، مجازی و موقت است، دیگر معنا ندارد از مصائبی که برای دیگران دردآور، ناراحتکننده و فرساینده است، متأثر و نیز از فقدان مایملک خود اندوهناک شود.(۷)
احنف بن قیس بصری
صخر فرزند قیس بصری معروف به ابوبحر و ملقب به احنف که عصر رسول خدا را درک کرد و از اصحاب امیرمؤمنان«ع» به شمار میآید. او بهرغم اینکه مردی لاغراندام، کوتاهقد، با سر و صورتی کوچک و محاسنی اندک بود و یکی از دیدگانش نابینا شده بود، انسانی حکیم، بافراست، بردبار، صبور، رازدار، خردمند و سلحشور بود. روزی برادرزادهاش از درد دندان مینالید و بیتابی میکرد. به وی گفت، «من سی سال است از نعمت بینایی یک چشم محروم هستم و این عارضه را به کسی نگفتهام!» رسول اکرم«ص» برایش طلب مغفرت کرده بودند و او میگفت چیزی امیدوار کنندهتر از این دعای پیامبر برایم نیست. احنف در هر موقعیتی از ارشاد و هدایت افراد و دفاع از مقام امامت و ولایت مولای متقیان کوتاهی نمیکرد. او در جنگ جمل و در رکاب علی«ع» حضور یافت. همچنین به میان افرادی از قوم و قبیله خود رفت و آنان را از همراهی با ناکثین باز داشت. وی در نبرد صفین به یاری مولای خود برخاست و عدهای را با خود همراه ساخت. بعد از شهادت حضرت علی«ع» معاویه در جمعی از افراد که احنف در میانشان بود، به ساحت مقدس آن وجود ملکوتی اهانت کرد. همه سکوت کردند، ولی وی زبان به ملامت معاویه گشود و او را به عقوبت الهی بیم داد و افزود، «به کسی ناسزا میگویی که در اسلام پیشقدم، پاکنفس، اعلم علما، افضل فضلا و وصی خیرالانبیاست.» معاویه از این موضعگیری احنف برآشفت. احنف در همه حال از حق جانبداری میکرد و موقعیت و قدرت افراد باعث نمیشد که حق را زیر پا گذارد. وی که از بزرگان بصره بود و سه سال قبل از هجرت نبی اکرم«ص» به مدینه متولد شده بود، در ۶۷ هجری در کوفه درگذشت.(۱۹)
شریکبن حارث
شریک فرزند حارث فرزند عبدالله حارثی بصری معروف به شریک اعور از یاران خاص حضرت علی«ع»، رئیس قوم خود و از امرا و کارگزاران صدر اسلام به شمار میآمد که در فتوحات مسلمانان حضوری فعال و مؤثر داشت. او در جنگهای جمل و صفین در رکاب امیرمؤمنان«ع» با قاسطین و ناکثین جنگید و از فرماندهان سپاه مولای متقیان«ع» بود. وی در موقعیتهای گوناگون از اعتقادات خود بهویژه حقانیت حضرت علی«ع» و فرزندانش دفاع میکرد. شریک در بصره اقامت داشت و در میان اصحاب امیرمؤمنان«ع» به جلالت قدر شناخته شده بود. در دوران اختناق امویان، شریک قابلیت زیادی برای شورش و اعتراض علیه والی وقت بصره، ابن زیاد، داشت؛ به همین دلیل فرزند عبیدالله بن زیاد وی را بهرغم کسالتی که داشت، به اجبار با خود به کوفه برد. شریک وقتی به این شهر وارد شد، در خانه هانی بن عروه که مسلمبن عقیل را پناه داده بود اقامت گزید. هنگامی که عبیدالله بن زیاد تصمیم گرفت به عیادتش بیاید، شریک که از بیماری و برخی جراحات رنج میبرد، نماینده اعزامی حضرت امام حسین«ع» را فرا خواند و به وی گفت، «اکنون وقت به هلاکت رسانیدن این فاسد ستمگر است. چون نزد من آرام گرفت، از مخفیگاه خود بیرون آی و او را بکش.»، اما مسلم از این کار امتناع کرد و خاطرنشان ساخت که انسان مؤمن فردی را غافلگیرانه نمیکشد. بهعلاوه همسر هانی هم با اجرای این نقشه مخالفت کرد. همچنین در صورت ترور ابن زیاد، مردم کوفه امکانات لازم را برای برخورد با لشکر شام که به این بهانه کوفه را مورد تهاجم قرار میداد، نداشتند. شریک سه روز بعد از این برنامه درگذشت.(۲۰)
عبدالله عفیف ازدی
از شیعیان برجسته کوفه، صحابی سلحشور، شجاع و مقام حضرت علی«ع» و مدافع خاندان عصمت و طهارت«ع» بود که در جنگ جمل چشم راست و در نبرد صفین و در پیکار با دشمنان چشم چپ خود را از دست داد. او اغلب اوقات خود را در مسجد کوفه به عبادت، ذکر و دعا میگذرانید. هنگامی که اسیران اهل بیت«ع» را از کربلا به کوفه وارد کردند، ابن زیاد اهالی شهر را به مسجد اعظم کوفه فراخواند و خود در جایگاه ویژهای برای سخنرانی قرار گرفت. اسرا نیز در گوشهای از مسجد حضور داشتند. موج ترور، هراس و وحشت بر سراسر شهر سایه افکنده بود و با اعلام موضعی فوقالعاده، رفت و آمدها به شدت کنترل میشد. عبدالله فرزند عفیف با وجود نابینایی، آرام و ساکت خود را به مسجد رساند. ابن زیاد در سخنانی به ساحت مقدس سالار شهیدان کربلا اسائه ادب کرد. هیچ کسی جرئت اعتراض به اهانتهای او را نداشت. ناگهان فرزند عفیف آن سکوت تلخ را شکست و گفت، «ای دشمن خدا! کذّاب تو، پدرت و یزید هستید. آیا ذراری رسول اکرم«ص» را به قتل میرسانی و بر منبر مؤمنان این اراجیف را بر زبان میآوری؟» عبیدالله و کارگزارانش تصور نمیکردند در آن فضای اختناق و ارعاب کسی به وی اعتراض کند. پسر زیاد با خشم فریاد برآورد، «کیست؟ او را شناسایی و دستگیر کنید!»
عبدالله عفیف با نهایت شهامت فریاد زد، « من بودم ای خصم خداوند! انسانهای پاک و طاهر را میکشی و ادعا میکنی که بر اسلام باقی هستی؟ کجایند فرزندان مهاجر و انصار تا از این طاغوت لعین انتقام گیرند.» فرزند عفیف از مردان قبیله ازد که در آن مجلس حضور داشتند استمداد طلبید. آنان ندایش را پاسخ گفتند و صدها شمشیر برهنه بالا رفت که خود قیام و اعتراضی فراگیر را رقم میزد. ابن زیاد و حامیانش نه تنها نتوانستند بر عبدالله دست یابند، بلکه از این واقعه وحشت کردند و در دارالاماره به چارهجویی افتادند.
زاده عفیف به خانه خود رفت و مردان مسلح قبیله ازد و شیعیان همپیمان آنان در اطراف منزلش به پاسداری مشغول شدند. بین قوای ابن زیاد و آنان درگیری صورت گرفت که منجر به پراکندگی و کشته شدن عدهای از محافظان بیت وی شد و چون سپاهی به فرماندهی محمد اشعث، به محل اقامت عبدالله عفیف هجوم برد، وی با وجود نابینایی و با راهنمایی دخترش، با دلاوری حملات مهاجمان را دفع کرد و از چپ و راست با آنان جنگید و رجز خواند و افرادی را به هلاکت رساند. سرانجام او را دستگیر کردند و نزد عبیدالله بردند. وی پس از موضعگیریهای عالمانه، هوشیارانه و شجاعانه در برابر آن جرثومه خباثت، به فرمان ابن زیاد به دار آویخته شد.(۲۱)
حارثبن عبدالله اعور همدانی
معروف به ابوزهیر کوفی و حارث اعور و از قبیله همدان، صحابی خاص و شاگرد حضرت علی«ع» و مورد توجه و عنایت ویژه آن بزرگوار بود. رجالنگاران او را از ذخیرههای علمی، بزرگان دانشمندان تابعین و افقه مشاهیر معاصر خودش معرفی کردهاند. در کتب معتبر شیعه و سنن اربعه اهل تسنن احادیث معتبری دیده میشود که وی راوی آنهاست. هنگامی که سفیان بن عوف غامدی از سوی معاویه مأمور تاخت و تاز در نواحی تحت حکمرانی امیرالمؤمنین«ع» شد و شهر انبار عراق را غارت کرد، مولای متقیان به حارث اعور مأموریت داد تا مردم را برای جهاد و دفاع فرا بخواند. بیماری حارث را ناتوان و راه رفتن را برایش دشوار کرده بود و به کمک عصا و بهکندی حرکت میکرد. امام که به وی علاقه خاصی داشت چون او را این گونه معلول دید، پرسید: «چگونهای؟» حارث عرض کرد، «عاجز شدن من مهم نیست. آنچه را خداوند به من داده بود، باز پس گرفته است، اما اختلافات عدهای از دوستان درباره شما مرا سخت آزار میدهد، زیرا گروهی زیادهروی و غلو میکنند و افرادی بیعت با آن جناب را میشکنند. بعضی هم مرددند که جلو بیایند و یا دور شوند.» امام فرمود، «برادرم حارث! بهترین شیعیان من کسانی هستند که اعتدال و میانهروی را اختیار و از افراط و تفریط پرهیز میکنند. ای حارث! تو با کسانی محشور میشوی که آنها را دوست داری و برای توست آنچه با کردارت کسب کردهای.» در این حال حارث با شادمانی گفت، «با این وضع، سوگند به خداوند از اینکه بر مرگ وارد شوم یا به سراغم بیاید، باکی ندارم.»
حارث در ۶۵ هجری در کوفه درگذشت. نسب شیخ بهایی، دانشمند عصر صفوی به او میرسد. لقب حارثی او بدین جهت است. عبارت یا حارث همدان من یمت یرنی خطاب به حارث اعور است.(۲۲)
ابابصیر یحیی اسدی
ابوبصیر فرزند قاسم اسدی مکفوف معروف به ابومحمد محدث ثقه و موجه و از اصحاب امام باقر، امام کاظم و امام صادق«ع» ونابینای مادرزاد بود و در سفر حج خدمت امام پنجم«ع» شرفیاب شد. در این حال کثرت جمعیت حجاج را احساس کرد، ولی ضجه و ناله اندکی شنید. به فروغ پنجم امامت«ع» عرض میکند، «حاجی بسیار، اما نالهها ناچیزند.» حضرت فرمود، «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج». این گونه نیست، بلکه حاجی کم و ضجهها بسیار است. آنگاه امام دست بر چشمان وی نهاد و دعایی چند کرد و فرمود، «چه میبینی؟» ابوبصیر که اکنون با معجزه امام بینا شده بود، برخلاف انتظار، انبوهی از خوک و میمون را مشاهده کرد که در لابهلای آنها تعدادی انسان حجگزار دیده میشد. سپس امام دعایی خواند و ابوبصیر به حالت اول برگشت. عرض کرد، «یابن رسولالله! چه میشد که من بینا میماندم؟» حضرت فرمود، «ما از این اکراه نداریم که تو بینا باشی و خداوند هم بر تو ستم نکرده است، بلکه صلاحت را این گونه خواسته است. از آن بیم دارم مردم این اعجاز را از ناحیه پروردگار و به برکت فضل حقتعالی بر ما نبینند، آن وقت دیدگاه غلوآمیز درباره ما پیدا کنند، در حالی که ما خاندان، بندگان خدا هستیم و در پرستش او کوتاهی نداریم و از اطاعتش خسته نمیشویم و بهطور کامل و در همه حال تسلیم او هستیم.»
شعیب عقرقوقی میگوید، «به محضر حضرت صادق آل محمد«ع» عرض کردم، «در مواقعی برخی سئوالات برایمان پیش میآید که به شما دسترسی نداریم. در این اوقات مسائل خود را از چه کسی بپرسیم؟» امام فرمود، «از ابوبصیر اسدی سئوال کن.» روزی ابابصیر نابینا به محضر امام صادق«ع» عرض کرد، «آیا شما قادرید مرده را زنده کنید، کور مادرزاد و بیماری برص را شفا دهید؟» امام پاسخ داد، «به اذن خداوند میتوانم.» سپس به وی فرمود، «جلوتر بیا.» ابوبصیر نزدیک شد حضرت صادق«ع» دست مبارک را بر دیدگانش کشید. در این حال او بینایی خود را به گونهای به دست آورد که خورشید، آسمان و آنچه را که در شهر بود مشاهده کرد. آنگاه فروغ ششم امامت«ع» فرمود، «آیا میل داری این چنین باشی و در سرای جاوید آنچه بر مردم بینا میگذرد بر تو هم بگذرد یا به حال قبلی برگردی و بهشت بدون چون و چرا برایت باشد؟» ابابصیر عرض کرد، «میخواهم به وضع نخستین بازگردم.» امام مجددا دست بر چشمانش کشید و او به حالت گذشته برگشت.
ابوبصیر کتابی در مناسک حج تألیف کرده و اثری با عنوان «یوم و لیله» نوشته است. وی از موالی طایفه بنی اسد بود. علامه حلی در کتاب خلاصه الاقوال میگوید، «رأی من در عمل کردن به روایتهایی است که او از ائمه هدی«ع» نقل میکند.»(۲۳)
پینوشتها
۱- اصول کافی، کلینی رازی، ج۲، ص۱۴۶٫
۲- حق و باطل، علامه شهید آیتالله مطهری، ص۱۲۹٫
۳- النهایه فی غریب الحدیث، ابوالسعادات مجدالدین موصلی معروف به ابن اثیر، طبع قاهره، ج اول، ص۴۴۰٫
۴- فرازی از سخنرانی آیتالله مصباح یزدی در اولین همایش تبیین ارزش و مقام جانباز در اسلام، دی ۱۳۷۳، ص۵۶-۵۷٫
۵- سورهی بقره، آیهی ۱۵۵٫
۶- تفسیر تسنیم، آیتالله شیخ عبدالله جوادی آملی، ج۷، ص۶۴۴-۶۴۵، تفسیر نمونه، گروهی از نویسندگان، ج اول، ص۵۳۰٫
۷- المیزان فی تفسیر القرآن، علامه طباطبایی، ج۲، ص۲۶۰-۲۶۴٫
۸- بنگرید به سورهی انبیاء، آیات ۸۳-۸۴٫
۹- تفسیر نور الثقلین، ج۳، ص۴۲۸، اعلام قرآن، خزائلی، ص۲۳۴-۲۳۵، تفسیر نمونه، ج۱۳، ص۳۸۰-۳۸۱؛ قصص قرآن، ص۲۸۰-۲۸۳٫
۱۰- الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۰۴-۱۰۶، طبقات کبری، ج۷-۸، ص۳۷۴-۳۷۵، دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج۸، ص۶۱۲؛ فروغ ابدیت، آیتالله سبحانی، ج اول، ص۴۳۱٫
۱۱- بحار الانوار، ج۲۰، ص۱۳۱، اسدالغابه، ج۳، ص۹۲٫
۱۲- اعیان الشیعه، ج۷، ص۱۰۴-۱۰۵، قاموس الرجال، ج۴، ص۲۵۶٫
۱۳- معجم رجال الحدیث، ج۸، ص۳۵، شاگردان مکتب ائمه، ج۲، ص۲۶۰٫
۱۴- وَ اِنک لَعَلی خُلُق عظیم. (سورهی قلم، آیهی چهارم)
۱۵- سورهی حجر، آیهی ۸۸ و ۹۴٫
۱۶- دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج۳، ص۳۹، یاران پیامبر، عالمی، ج اول، ص۱۴-۱۵، تفسیر المیزان، ج۲۰، ص۵۱-۵۷، تفسیر نمونه، ج۲۶، ص۱۲۳-۱۲۵٫
۱۷- اسدالغایه، ج۱، ص۲۵۷، بحار الانوار، ج۲۰، ص۱۳۱، قاموس الرجال، ج۲، ص۳۱۷، الغدیر، ج۹، ص۱۲۹، یاران پیامبر، ج۲، ص۱۳۴-۱۳۵، دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۷، ص۱۵۰-۱۵۵، آیینه داران آفتاب، سید محمدرضا موسوی گرمارودی، ص۵۳-۵۵٫
۱۸- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۱۸، منتهی الامال، ج اول، ص۵۵، سیرهی ابن هشام، ج۱، ص۲۶۳، مسلم بن عقیل، محمدعلی عابدین، ص۳۷-۳۸، سفیر الحسین مسلم بن عقیل، علامه محقق شیخ احمد مظفر، ص۵-۷، الشهید مسلم بن عقیل، علامه مقرّم، ص۲۳-۳۲٫
۱۹- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ص۱۰۷-۱۱۴، واقعه صفین، نصرین نراحم منقری، ص۵۰۱-۵۰۲، النساب الاشراف، بلاذری، ص۲۳۲٫
۲۰- اخبار الطوال، دینوری، ص۲۸۲-۲۸۳، الفتوح، ابن اعثم کوفی، ۸۴۸-۸۵۰، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۸۹، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۶۱٫
۲۱- لهوف، سید بن طاووس، ص۷۳، مقتل خوارزمی، ص۵۳، مقتل مقرّم، ص۳۲۷، تک صدایی در دل تاریکی، نوح الدین ضیاه، ص۳۳-۳۵، اسوههای عاشورا، محمدعلی قطب، ص۲۷۵-۲۷۷، دائره المعارف تشیع، ج۱۱، ص۹۲-۹۳٫
۲۲- شرح نهج البلاغه، ج اول، ص۲۸۸، اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۶۲، نهج البلاغه، نامهی۶۹، تحفه الاحباب، ص۸، دائره المعارف تشیع، ج۶، ص۱۱-۱۲، شاگردان مکتب ائمه “ع»، ج۱، ص۳۳۳-۳۳۵، جامع الرواه، ج۱، ص۱۷۱٫
۲۳- رجال کشی، ج۲، ص۷۷۳، رجال نجاشی، ص۴۴۱، تحفه الاحباب،ص۵۷۶-۵۷۷، قاموس الرجال، ج۱۱، ص۱۳۱، رجال شیخ طوسی، ص۱۴۹٫