زندگی، مسابقهای است همگانی، همیشگی و سراسری
برندهی این مسابقه کیست و جایزهاش چیست؟
با ورزش باید قلهی «انسانیت» را فتح کرد،
اندام روح را زیبا ساخت،
به تربیت جان پرداخت و در میدان حقیقت، حریف نفس را خاک کرد.
باید به باشگاه «تقوا» رفت و تمرین خودسازی کرد تا مدال شرف گرفت.
در میدان زندگی، همه میدوند ولی افراد معدودی به مقصد میرسند.
زندگی بازی نیست بلکه نوعی مسابقه در «چگونه زیستن» است.
باید از پاس «فرصتها» استفاده کرد و در تیم «خوبیها» عضو شد و گل «حقیقت» را چید.
بازندهی واقعی کسی است که «زندگی» را ببازد.
در «ورزش» هم میتوان «ارزشی» بود!
********
پاس و آبشار
بگذشت زمان، دست به کاری نزدی
بر گردن لحظهها مهاری نزدی
صد توپ زدی، تمام را کردی «اوت»
صد پاس گرفتی، آبشاری نزدی
گل آخرت
یک عمر شعار داده و تاختهای
در ذهن، ز خویش قهرمان ساختهای
وجدان و خدا و آخرت داور ماست
آن روز اگر گل نزنی باختهای
جام کمال
هرآنچه در ارزش ورزش گویند
راهیاست که با هراس و لرزش پویند
پاداش مسابقات میدان کمال
جامی است که در ورزش ارزش جویند
دروازهبانی
خواهی نخوری ز تیم ابلیس شکست
باید به دفاع از دل و دیده نشست
چون «شوت» شود به سوی دل توپ گناه
دروازۀ دل به روی آن باید بست
باشگاه تقوا
آن نیست شجاعت که گلو چاک کنی
مردانگی آنجاست که دل پاک کنی
وقتی که با باشگاه تقوا رفتی
ای کاش حریف نفس را خاک کنی
تماشاچی
بر دامن گل دست توسّل نزدیم
از حرف به میدان عمل پل نزدیم
افسوس که فرصت به تماشا بگذشت
صد «گیم»، تمام گشت و گل نزدیم
********
سوت پایان…
تا داور، «سوت مرگ» را نکشیده، شاید بتوانیم آخرین گل را بزنیم و با امتیاز از میدان مسابقه و رقابت بیرون رویم.
خیلیها در استخر «دنیا» غرق میشوند و سوتها و هشدارهای «نجات غریق» نجاتشان نمیدهد.
ما حریق پرقدرتی در میدان داریم، که همان «نفس» است و نمیتوان آن را دست کم گرفت.
کمترین غفلت، ما را مغلوب نفس میکند.
شعار پیروزی زیاد میدهیم، ولی
باختن به نفس شرمندگی دارد،
مدال گرفتن پیشکش.
نشناخته را محرم هر راز مکن
قفل دل خود، بر همه کس باز مکن
در قلّک دل برای آیندۂ خویش
جز عشق خدا و دین، پسانداز مکن