Monthly Archives: سپتامبر 2020

01سپتامبر/20

انقلاب انفسی و شهریاران فرهنگی

«انقلاب» واژه‌ای متداول در تاریخ است، لفظی که اشتراکاً به بسیاری از تغییر حکومت‌ها اطلاق می‌شود. مرحوم صفایی حائری در دفتر اول کتاب «درس‌هایی از انقلاب»، انقلاب را «دگرگونی بنیادی و ریشه‌ای و زیربنایی» توصیف می‌کند. انقلاب تغییری است از وضعیت فعلی به سمت وضعیت مطلوب و حد تمایز هر انقلاب از دیگری بر مبنای این «تغییر» استوار است. اگر مقصود انقلاب سوسیالیستی رسیدن به جامعه بدون طبقه است (مقصودی گنگ و حتی غیرممکن در حیطه نظر)؛ اگر غایت انقلاب فرانسه برقراری برداشتی مغرضانه از آزادی و برابری است؛ آرمان انقلاب اسلامی چیست؟ انقلابی که نه بر اساس الگوی طبقاتی قابل تحلیل است و نه الگوی توده ـ نخبه بر آن صدق می‌کند.

انقلاب اسلامی، بیشتر و بزرگ‌تر از امنیت و رفاه و عدالت را طلب می‌کند. تغییر اصلی انقلاب اسلامی محدود به دگرگونی نظام سیاسی و بازنگری در روابط خارجی نیست، بلکه به تعبیر شهید آوینی «احیای حیات باطنی بشر» و تحول ارواح انسان‌ها و به بیان مرحوم صفایی «آرمان انقلاب‌ها یا آزادی است یا عدالت و جامعه بی‌طبقه. اسلام آرمانی بالاتر از تکامل (جهت دادن به استعدادهای تکامل یافته) دارد که هدی و رشد است.»

پس حد تمایز منطقی انقلاب اسلامی با دیگر انقلاب‌ها، توجه به انسان و ظرفیت‌های اوست و غایتی که رشد و هدایت بشر را هدف دارد. ریشه تمایز جنگ مقدس هشت‌ساله ایران با دیگر جنگ‌ها نیز دقیقاً در همین مسئله است.

طبعاً از نظام برآمده از چنین انقلابی انتظار می‌رود که در عرصه فرهنگی سرمایه‌های جدی انسانی داشته باشد. سرمایه‌هایی نه فقط در سطح هنرمندان بلکه در مقام سیاست‌گذاری و هدایت کلان فرهنگی. البته نیاز به تربیت و ایجاد بستر رشد هنرمندان از شعر تا نقاشی امری ضروری است که تا به حال نه به‌حد کافی، اما به حداقل تعدادی بروز و ظهور داشته است. بروزی بر اساس دغدغه‌های شخصی و ظهوری نه به دلیل یک برنامه‌ریزی کلان.

شاید فقط در حوزه شعر و با توجه به عدم نیاز لجستیکی خاص و فردی بودن این حوزه، می‌توان به حمایت مقام معظم رهبری و تفقد معنوی ویژه ایشان که فضایی خاص و انگیزه‌ای مضاعف را برای شاعران ایجاد کرده است، اشاره کرد. اگر نه در باقی حیطه‌ها اگرچه ارگان‌های عریض و طویل و اختیارات فراوانی وجود داشته، هیچ‌گاه چتر حمایتی ویژه‌ای ناظر به رشد هنرمندان انقلابی وجود نداشته است. چه اینکه حتی تک‌مضراب‌هایی چون شهید سید مرتضی آوینی نیز علاوه بر مضیقه حمایتی، با ممنوعیت و تحریم نیز مواجه شده‌اند. (رجوع کنید به مسئله مستند خنجر و شقایق و سانسور صدای شهید آوینی در صداوسیما)

اما آن نیاز پایه‌ای که می‌تواند بستری برای به وجود آمدن صدها هنرمند و اساساً سبک‌های هنری مختص و متناسب با انقلاب اسلامی شود، پیدایش انسان‌هایی هدایتگر در میدان فرهنگ و هنر است. انسان‌هایی که مصداق کامل شهریار فیلسوف افلاطون هستند. کسانی که فهمی صحیح (برآمده از سواد و شهود) از زیبایی‌شناسی دارند و با درک نقطه آرمانی جامعه، نه فقط هنرمندان، بلکه جامعه را به حالت مطلوب دلالت می‌کنند.

از مختصات مهم این افراد، شناخت زمانه و جامعه، آرمان‌گرایی در عین فهم واقعیات و موانع، نگاه تربیتی و مهم‌تر از همه احاطه دانشی به حوزه مدیریتی است. طبیعتاً چنین افرادی ابایی از هزینه کردن از آبرو و جایگاه خود برای ایجاد تغییرات ندارند. در سوی دیگر، امروز شاهد حضور افراد بسیاری در مناصب فرهنگی هستیم که از ادبیات انقلابی و آرمان‌ها و حتی رهبری  ـ و اخیراً سردار شهید سلیمانی! ـ جهت حفظ ظاهری جایگاه و توجیه اقدامات ناشیانه و غیراصولی خود هزینه می‌کنند. در واقع مناصب فرهنگی به واسطه کیفی بودن خروجی‌ها، به نسبت حیطه‌های دیگر مدیریتی ـ  مثلاً عرصه نظامی یا ساخت ‌و ساز ـ از بازخواست و نمره‌دهی مدون و مشخصی برخوردار نیستند. این مسئله باعث شده تا سازمان‌های بعضاً عریض و طویل فرهنگی، تبدیل به جولانگاه بازنشسته‌های مناصب سیاسی و امنیتی و حیاط خلوت آقازاده‌ها و مرتبطین با حلقه‌های قدرت شود.

برای مثال، حوزه سینما به واسطه هزینه‌های بسیار تولید و وجه صنعتی ـ تجاری، یکی از بهترین نمونه‌های خروجی محسوس مدیریت فرهنگی است که چه به صورت تعامل غیرمستقیم نظام سیاسی حاکم و چه مستقیم، در بسیاری از کشورها مورد توجه است.

از تجربه اریش پومر، مدیر شرکت فیلمساز (ufa) در آلمان جمهوری وایمار تا تعامل پنتاگون و هالیوود (نمونه در مستند «عملیات هالیوود») و مدل مدیریتی جشنواره کن. از آندره مالرو، وزیر فرهنگ ژنرال دوگل تا بسیاری از مردان پشت صحنه دیگر، همه و همه جریان هنری ـ سینمایی را مطابق خواسته‌های کشور متبوع خود جهت‌دهی کرده‌اند.

در حوزه سینما از تهیه‌کنندگی که کوچک‌ترین واحد مدیریت فرهنگی است تا مدیریت شبکه‌ها و سازمان‌هایی که وظیفه تولید سینمایی را بر عهده دارند، نیازمند افرادی متخصص و متعهد است که علاوه بر احاطه بر تجربیات غرب و طبعاً عدم شیفتگی نسبت به آن در عین استفاده از نکات مثبتشان، شناختی نظری و عملی از انقلاب اسلامی داشته باشند. اما ظهور چنین فرد و افرادی نیازمند یک نگاه حکیمانه از طرف تصمیم‌گیران کلان است. اتفاقی که قطعاً بسیار پیچیده‌تر و سخت‌تر از تربیت یک هنرمند و میدان دادن به اوست. این مسئله قابل قیاس با تربیت یک تکنسین سرویس و نگهداری از هواپیما یا یک خلبان جنگی با ظهور یک فرمانده نظامی کارآمد است. با این تفاوت که با توجه به ظرافت‌های دنیای هنر و رسانه، شدت تفاوت در مورد موضوع این مقاله بسیار پررنگ‌تر است.

بنابراین جوان‌گرایی در عرصه مدیریت فرهنگ نیز معنای دیگری پیدا خواهد کرد. معنایی که البته با روح این کلام همخوانی بیشتری دارد! با توجه به توضیحات رهبری در این باره و شاهد مثال ایشان از شهید سلیمانی، جوان‌گرایی به معنای «سر پا بودن» و «با نشاط بودن» است.

میانگین سنی بعضی مشاغل سخت هنری که نیازمند دانشی چندوجهی و جهان‌بینی خاص هستند، مانند کارگردانی، بالاتر از ۳۰ سال است.(۱) بنابراین چگونه می‌توان توقع داشت که موضع مدیریت کلان چنین عرصه‌ای، جایگاه سعی و خطای افراد اسماً جوانی قرار گیرد که از تجربه و دانش کافی برخوردار نیستند؟

شهریاران فرهنگی انقلاب اسلامی شاید در کلام و با توجه به انتظارات، اندکی دور از دسترس و ناشدنی به نظر برسند؛ اما با توجه به میراث خون شهدا و مجاهدت‌ها و تجربه‌های بزرگانی چون شهید آوینی، پیدایی چنین انسان‌هایی تحقق یافتنی است.

پی‌نوشت:

۱- با بررسی ۷۵۰ کارگردان مطرح سینما، میانگین سنی ساخت اولین اثر یک کارگردان، بیش از ۳۲ سال اعلام شده است.

01سپتامبر/20

پهلوی‌ها تن‌پرست یا وطن‌پرست!؟

رستاخیز جان‌نثاران همایونی!

پس از گذشت چهار دهه از فروپاشی حکومت پهلوی، جان‌نثارانی قد علم کرده و مجیزگوی مقام همایونی شده‌اند که در کارنامه‌ حیات سیاسی برخی از آنان، سابقه‌ شدیدترین انتقادات علیه سلطنت پهلوی دیده می‌شود. اکنون این جرگه به مقامِ غلامان خانه‌زاد ارتقا یافته و صنفِ دست‌بوسانِ اعلیحضرت را حیاتی دوباره بخشیده‌اند! در این مجال از زبان کارگزاران و مسئولینی که خود در تشکیلات اجرایی حکومت پهلوی نقش داشته‌اند و همچنین چندتن از اساتید دانشگاه‌های آمریکا و روزنامه‌نگاران خارجی، به‌گونه‌ای مجمل به این برهه از تاریخ معاصر ایران پرداخته می‌شود.

 

سلطنتِ از هفت دولت آزاد

مهم‌ترین عنصر هویت‌بخشی که در موجودیت هر جامعه دخالت اساسی دارد، فرهنگ است. حیات و مرگ هر جامعه به حیات و مرگ فرهنگ آن جامعه وابسته است. حافظه‌ تاریخی ایرانیان در حوزه‌ فرهنگ در عصر پهلوی با جشن‌های ۲۵۰۰ ساله‌ای پیوند خورده است که مظهر حیف و میل اموال عمومی، تضاد طبقاتی و جدال فقر و غنا بود. عرصه‌ فرهنگی ایران در دوران پهلوی، عرصه‌ جولان فرهنگ منحط غربی و به صحنه آوردن بی‌چون و چرای اشکال مختلف آن است.

حکومت پهلوی با حذف ریشه‌های هویت دینی و ملی کشور و اصالت‌بخشی به ابتذال فرهنگ غربی، جامعه را به پرتگاه بی‌هویتی سوق داد. از جمله اقداماتی که رژیم پهلوی در راستای تغییر فرهنگ اصیل کشور انجام داد، به ابتذال کشاندن مفهوم «آزادی زنان»، تقلیل زن به بدنش، شیءانگاری زن و متزلزل کردن بنیان خانواده بود. دودمان پهلوی در این راستا «زن ایده‌آل» را به «بیلبوردی سکسوال در شهر» مبدل کرد.

در دوران پهلوی نه تنها حمایت و پشتیبانی از طرف شاه در دفاع از حقوق زنان وجود نداشت، بلکه شخصیت «زن» مورد اهانت قرار می‌گرفت. اوریانا فالاچی خبرنگار معروف ایتالیایی از شاه می‌پرسد، «زنان در نظر محمدرضاشاه چه جایگاهی دارند؟» او در قامت یک شاهِ صادقِ پهلوی ظاهر می‌شود و این‌گونه پاسخ می‌دهد، «من نمی‌خواهم خشن جلوه کنم، اما شما [زنان] می‌توانید در مقابل قانون [با مردان] برابر باشید؛ ولی در توانایی نه! شما زنان هرگز یک میکل‌آنژ یا باخ به جهان عرضه نکرده‌اید. شما زنان حتی یک کتاب بزرگ هم پدید نیاورده‌اید… شما زنان هیچ چیز بزرگی را پدید نیاورده‌اید… شما دسیسه‌گرید. شما شیطانید. یکایک شما.»(۱) جمله‌ معروف محمدرضا پهلوی در تحقیر زنان نیز در حافظه‌ تاریخ ثبت شده است، «زن‌ها حتی لیاقت آشپز خوب شدن را هم ندارند!» و جالب اینجاست که شاه منادی‌ آزادی زنان بود!

 

دوران پهلوی، آئینه‌ انگلستان قرن ۱۹

یرواند آبراهامیان استاد ایرانی‌الاصل تاریخ در کالج باروک دانشگاه شهر نیویورک در کتاب «ایران بین دو انقلاب» آورده است، «فروپاشی ساختار سیاسی در شهریور۱۳۲۰ از وجود دو شکل عمده ستیز و کشمکش در ساختار اجتماعی پرده برداشت. تضادهای طبقاتی به‌ویژه در شهرها و رقابت‌های قومی به‌خصوص در میان قبایل همجوار، فرقه‌های مذهبی و گروه‌های زبانی در مناطق غیرشهری.»

پس از برکناری رضاشاه یکی از کنسول‌های انگلیس وضعیت آن روزهای ایران را با اوضاع انگلیس در اوایل سده‌ نوزده می‌سنجد، «این وضعیت همانند اوضاع انگلستان پیش از ۱۸۳۲ است. کشوری با طبقه‌ زمیندار کنترل کننده‌ حکومت‌های محلی و در واقع گرداننده‌ پارلمان و کابینه؛ یعنی کشوری با دو طبقه که یکی بسیار ثروتمند و دیگری بسیار فقیر و فاقد قدرت است.»(۲) رضاشاه معتقد بود بدون استبداد سیاسی، دسترسی به اصلاحات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی امکان‌پذیر نیست.(۳)

 

بردگان رضاشاه!

در سال‌های پادشاهی رضاشاه یک طبقه‌ کارگر صنعتی ناراضی شکل گرفت. مزدهای پایین، ساعت کار زیاد، وضع مالیات‌های گزاف بر کالاهای مصرفی، انتقال اجباری کارگران به منطقه‌ مالاریاخیز مازندران و شرایط نامساعد کاری که به گفته‌ یکی از شاهدان اروپایی، «عملاً به بردگی شباهت داشت»، همگی موجب نارضایتی کارگران صنعتی شد.(۴)

با هجوم نیروهای انگلیس و شوروی در شهریور ۱۳۲۰ و فروریختن پایه‌های سلطنت رضاشاه، نارضایتی‌های سرکوب شده‌ شانزده ساله بیرون ریخت. اختلاف میان فقرا و ثروتمندان، امنیت ملی را به خطر انداخته و شرایط حادی را به وجود آورده بود. فشار و گرفتاری شدید توده‌های مردم از یک سو و ثروتمند شدن تجار و زمینداران از سوی دیگر، کیان اجتماع را تهدید می‌کرد و نارضایتی طبقات پایین از کمبود شدید مواد غذایی، لباس، دارو و درمان و آموزش، زمینه‌ آشوبی را فراهم کرده بود که بیانگر نارضایتی گسترده‌ مردم از حکومت و نظام اجتماعی موجود بود. شرایط به‌گونه‌ای بود که حتی روزنامه‌ اطلاعات که به فرمان رضاشاه سال‌ها از کاربرد واژه‌ «طبقه» خودداری می‌کرد، اکنون هشدار می‌داد که ستیزهای طبقاتی، حیات کشور را به خطر انداخته است.(۵)

 

راه‌آهن راه‌آهن راه‌آهن!

جان فوران استاد دانشگاه کالیفرنیا در کتاب «مقاومت شکننده» خود در مورد احداث راه‌آهن ایران می‌نویسد، بخش عمده‌ توسعه‌ منابع دولتی صرف طرح‌های زیربنایی شد که بارزترین آنها راه‌آهن سراسری بود. احداث این خط آهن ۸۵۰ مایلی سراسری در واقع به هدر دادن منابع بود. طرحی پرهزینه که پیامدهای ناگوار متعددی داشت. تورم‌زا بود، هدف‌های اقتصادی چندانی نداشت و از هیچ‌یک از شهرهای عمده‌ کشور (جز تهران) عبور نمی‌کرد و سطح زندگی عمومی را پایین می‌آورد چون هزینه‌ آن از طریق مالیات بر قند و چای تأمین می‌شد. احداث هر مایل راه‌آهن ۳۵ هزار پوند استرلینگ هزینه بر می‌داشت؛ در حالی که احداث جاده‌های ماشین‌رو با یک تا ۵/۱ درصد این هزینه امکان‌پذیر بود.

به نظر می‌رسد عمده‌ترین عملکرد آن، ایجاد امنیت داخلی در جنوب بود، چون امکان بسیج و اعزام نیرو را آسان‌تر می‌کرد. در شمال نیز موجب بهبود وضع بازرگانی با شوروی می‌شد و بنابراین تصادفی نبود که املاک رضاشاه در مازندران با احداث راه ‌آهن ارزش بییشتری‌ پیدا کردند.(۶)

 

آموزش و بهداشت

رژیم پهلوی در حوزه‌ اساسی بهداشت و سلامت عمومی، رژیمی شکست‌خورده بود. در زمینه‌ نوسازی بهداشت و درمان، به استثنای شهر شرکت نفت، آبادان، در سایر شهرها اقدامات بسیار اندکی در بخش‌های احداث فاضلاب، آب لوله‌کشی یا تأسیسات پزشکی انجام گرفت. نرخ مرگ و میر کودکان همچنان بالا بود و بیماری‌هایی مانند اسهال، سرخک، تیفوس، مالاریا و سل مهم‌ترین عوامل مرگ و میر [کودکان] بودند. حتی در پایتخت نیز شمار پزشکان ثبت شده کمتر از ۴۰ نفر بود.(۷)

اردشیر علم (از ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ نخست وزیر – از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ وزیر دربار) در خاطراتش آمار اسفناکی از میزان امکانات بهداشتی و رفاهی در سطح کشور ارائه کرده است. وی می‌نویسد، «ظهر برای نیم ساعتی جلسه‌ هیئت امناء خانه‌های فرهنگ روستایی را داشتم و جای بسی تأسف است که وقتی جویا شدم در دهات چقدر برق و آب آشامیدنی داریم. معلوم شد یک درصد دهات ایران آب آشامیدنی تمیز و چهار درصدشان برق دارند!»(۸) آموزش و بهداشت رایگان در دوران پهلوی معنایی نداشت. در سال ۱۳۵۵ تنها ۷۵ درصد کودکان به آموزش دسترسی داشتند، آن هم در شرایطی که حتی در پایتخت مدرسه‌ها تا سه نوبت کار می‌کردند و شمار شاگردان هر کلاس به ۷۰-۸۰ تن می‌رسید. بر پایه‌ گزارش سال ۱۹۷۹ بانک جهانی، درصد اشخاص بالغ باسواد در سال ۱۹۷۵ در تانزانیا ۶۶، در ترکیه۶۰ و در ایران کمتر از۵۰ بود. هم‌=چنین در ۱۹۷۷ انتظار عمر متوسط در ترکیه ۶۰، در ایران ۵۲ و در هندوستان و تانزانیا ۵۱ سال بود. به بیان دیگر، چه در زمینه‌ آموزشی و چه در زمینه‌ بهداشتی، وضع ایران از کشورهایی که درآمد خیلی کمتری داشتند، بهتر نبود.(۹)

 

زندانیان سیاسی

در همه‌ سال‌هایی که شاه، درباریان و رجال بلندپایه حکومت پهلوی غرق در شهوترانی، تجمل و چپاول بیت‌المال بودند؛ زندان‌های ایران مملو از زندانیان سیاسی بودند و شکنجه‌گران ساواک از سخت‌ترین شکنجه‌ها هم فروگذار نبودند. علم در یادداشت‌هایش این‌گونه به وضعیت زندانیان سیاسی اشاره می‌کند، «صبح به دربار رفتم. نخست وزیر را منتظر دیدم که باید با رئیس صلیب سرخ بین‌المللی که نماینده‌ او از زندان‌های ما بازدید کرده بود، شرفیاب شود. قدری نگران بود که ممکن است گزارش بد باشد.»

فردای آن روز علم چنین می‌نویسد، «صبح شرفیاب شدم. بعد کارهای جاری را که زیاد بودند، به عرض مبارک رساندم. ضمناً سئوال کردم گزارش صلیب سرخ چگونه بود؟ فرمودند البته برای ماست و منتشر نمی‌شود، ولی گزارش از این قرار است که از سه هزار نفر زندانی سیاسی، نهصد نفر آثار شکنجه دارند و این با گزارش کمیسیون مخصوصی که خودم هم فرستاده بودم، تطبیق می‌کند. عرض کردم به هر حال به نظر غلام گزارش بسیار بدی است. فرمودند چرا؟ عرض کردم نشان می‌دهد که حرف‌های فراری‌ها چندان بی‌مأخذ نبوده است. خدا کند این اخبار درز نکند.»(۱۰)

 

آزادی مطبوعات

علی‌نقی عالیخانی (وزیر اقتصاد حکومت پهلوی) از بهمن ۱۳۴۱ تا مرداد ۱۳۴۸ و ویراستار یادداشت‌های اردشیر علم در باره آزادی مطبوعات در دوران پهلوی می‌گوید، «کوچک‌ترین نکته‌ای که در یک روزنامه به مذاق شاه خوش نمی‌آمد موجب توبیخ مسئول روزنامه می‌شد. فرض بر این بود که اینان باید خود بدانند برای شاه چه رویدادهایی دلپذیرند و درباره‌ آن خبر درج کنند و از چه خبر یا کسانی خوشش نمی‌آید و نباید درباره‌ آنان چیزی بنویسند، یا اگر هم می‌نویسند نباید ستایش کنند و به نیکی از او نام ببرند… شاه توقع داشت که رسانه‌های بیگانه نیز مانند رسانه‌های دست و زبان بسته‌ داخلی رفتار کنند… وسواس شاه در این زمینه به‌حدی بود که خود مقاله‌های روزنامه‌نویسان خارجی را می‌خواند و اگر به مذاقش خوشایند بود اجازه می‌داد در مطبوعات داخلی نیز نقل شوند.(۱۱)

 

توزیع درآمد

استراتژی رژیم سرازیر کردن ثروت نفتی به سوی نخبگان وابسته به دربار بود که بعدها کارخانه‌ها، شرکت‌ها و واحدهای کشت و صنعت متعددی را تأسیس کردند. ثروت به لحاظ نظری به صورت قطره‌ای به پایین جریان می‌یافت، اما در عمل همانند بسیاری از دیگر کشورها، همچنان متعلق به طبقات بالا بود و مسیرش به رده‌های پایین‌تر نردبام اجتماعی روزبه‌روز کم‌تر می‌شد. ثروت همانند یخ در آب گرم، در فرایند دست به دست شدن، ذوب می‌شد و نتیجه‌ آن نیز چندان تعجب‌آور نبود. در دهه‌ ۱۳۳۰ ایران یکی از مشکل‌دارترین کشورهای جهان سوم به لحاظ توزیع نابرابر درآمدها بود؛ اما بنابر گزارش سازمان بین‌المللی کار در دهه‌ ۱۳۵۰ به یکی از بدترین کشورهای جهان تبدیل شد.(۱۲)

«فرانتس فیتز جرالد» نویسنده‌ سرشناس آمریکایی، مشاهداتش در ایران را در سال ۱۳۵۳ در مقاله‌ای به نام «به شاه هر چه می‌خواهد بدهید» آورده است، «وضعیت ایران به‌طور کلی به‌مراتب بدتر از کشوری مانند سوریه است که نه نفت و نه ثبات سیاسی دارد. به این دلیل که شاه برای توسعه‌ کشور هرگز تلاش جدی نکرده است… ثروت کشور بیشتر به سوی خودروهای شخصی و نه اتوبوس، کالاهای مصرفی و نه بهداشت عمومی، و به سوی حقوق سربازان و نه آموزگاران، سرازیر شده است.»(۱۳)

هر انسان منصفی با مطالعه‌ بدون حب و بغض تاریخ عصر پهلوی،درمی‌یابد که تن‌پرستی دودمان خودکامه‌ پهلوی، وطن‌پرستی را به مغاک برده است و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل…

 

پی‌نوشت:

  1. ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه‌ی عباس مخبر، تهران: طرح نو، ص۶۴ و ۶۵٫
  2. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه‌ی احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، ص ۲۱۱٫
  3. همان، ص ۱۸۵٫
  4. همان، ص ۱۹۹٫
  5. همان، ص ۲۰۰٫
  6. جان فوران، مقاوت شکننده، ترجمه‌ی احمد تدین، تهران: خدمات فرهنگی رسا، ص ۳۵۳٫
  7. یرواند ابراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه‌ی محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، ص ۱۶۶و۱۶۷، (دولت ایران، پزشکان ثبت شده در تهران، مذاکرات ملی، مجلس چهاردهم، دهم دی ماه ۱۳۲۴)

۸٫٫ یادداشت‌های عَلَم، ج ۴، ص ۶۵ و۶۶٫

  1. همان، ج اول، ص۱۲۱٫
  2. همان، ج ششم، ص۵۰۷ و ۵۰۸٫
  3. همان، ج اول، ص۱۱۴٫
  4. تاریخ ایران مدرن، ص۲۵۲٫
  5. همان، ص ۲۵۷٫

 

01سپتامبر/20

در برابر ارباب!

مقدمه: مرور تاریخ می‌تواند مصداقی از مفهوم قرآنی «ذکر» باشد.  ذکر به معنای یادآوری آنچه می‌دانیم، و این یادآوری برای اهل ایمان مفید و نافع خواهد بود چرا که بر اساس معارف دینی، نسیان و فراموشی از ویژگی‌های انسان است و به همین دلیل تذکر و یادآوری برای همه و بویژه مؤمنان ضروری و ثمربخش خواهد بود. مرور تاریخ معاصر کشورمان در عین این که جایگاه و هویت و چیستی ملت ما در دوران طاغوت را بازنمایی می‌کند، علل شکل‌گیری نهضت اسلامی و برکات آن را به یادمان خواهد آورد و راه را بر تحریف و دستکاری در تاریخ دشوار خواهد کرد. خصوصاً این که در چند سال اخیر تحرکات فراوانی در عرصه فضای مجازی با هدف تطهیر خاندان پهلوی و ارائه تصاویری آرمانی از ایران و زندگی مردم آن در دوران حاکمیت طاغوت، صورت گرفته و همین امر ضرورت‌ مرور تاریخ معاصر کشورمان را دو چندان کرده است. 

«به روایت دربار» بازخوانی تاریخ ایران عصر پهلوی به روایت خاندان سلطنتی و کارگزاران آن است و طی آن روایت این افراد از آن دوران بر اساس خاطرات منتشر شده آنان، بدون کم و کاست بازنشر خواهد شد تا راه را بر بروز هرگونه شبهه مسدود کند و سندی باشد بر حقانیت و صحت انقلاب اسلامی و پدید آورندگان آن!

 

اشرف پهلوی:

در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ (۱۳۲۰ شمسی) روزی که از آن هراس داشتیم از راه رسید و همراه با آن سلسله حوادثی پیش آمد که به دورۀ زمامداری رضا شاه خاتمه داد. پدرم با قیافه‌ای چنان عصبی و ناراحت و عبوس بر سر میز ناهار حاضر شد که هیچ کدام از ما جرئت نداشت حرف بزند. او گفت: چیزی که می‌دانستم اجتناب‌ناپذیر است اتفاق افتاده است. متفقین به کشور ما تجاوز کرده‌اند، به نظرم این به معنی پایان کار من خواهد بود. انگلیسی‌ها ترتیب این کار را خواهند داد.(۱) 

***

 

اشرف پهلوی:

بیست و دو روز پس از تهاجم متفقین به ایران (در شهریور۱۳۲۰) پدرم به این نتیجه رسید که برای نجات تاج و تخت هیچ چاره‌ای جز کناره‌گیری از سلطنت ندارد و رادیو تهران اعلام کرد که شاه جدید «محمدرضا پهلوی» است.

نخستین وظیفه شاه جدید، همکاری با ارتش‌های اشغالگر بود. اطمینان داشتم که توانایی انجام کار و وظیفه‌ای را که از او انتظار می‌رود دارد، فکر می‌کردم که تحصیلاتش در غرب و راحت بودنش با غربی‌ها به او کمک خواهد کرد.

متفقین تصمیم گرفتند پدرم را خیلی زود به تبعید بفرستند. پدرم از آنها خواست اگر امکان دارد به آرژانتین برود، او که فکر می‌کرد به آرژانتین می‌رود سوار کشتی انگلیسی شد و تا وقتی که کشتی راه نیفتاده بود متوجه نشد که انگلیسی‌ها  تصمیم گرفته‌اند او را به جای دیگری بفرستند. دوره تبعید او در جزیره موریس آغاز شد و در ژوهانسبورگ، واقع در آفریقای جنوبی، خاتمه یافت.(۲)

***

 

اردشیر زاهدی (وزیر امور خارجه دولت هویدا و داماد محمد رضا پهلوی):

اصولاً اگر انگلستان و امریکا نبودند، در همان شهریور ۱۳۲۰، که  رضاشاه از کشور تبعید شدند، بساط سلطنت پهلوی جمع‌آوری می‌شد. همه می‌دانند (اسناد آن در وزارت امور خارجه ایران، امریکا و انگلستان و روسیه موجود است) که در جریان کنفرانس تهران که سران متفقین، یعنی عالیجناب استالین (دومین رهبر اتحاد جماهیر شوروی)، پرزیندنت روزولت (رئیس جمهور امریکا) و وینستون چرچیل (نخست وزیر انگلیس) گرد هم آمده بودند، استالین قضیه تشکیل جمهوری در ایران را مطرح و خواستار برکناری محمدرضا شاه، شده و گفته بود که صلاح نیست سرنوشت یک ملت کهنسال به دست یک جوان بی‌تجربه سپرده شود، اما چرچیل و      روزولت جداً با نظر استالین مخالفت کرده و خواستار بقای سلطنت در خانواده پهلوی و پادشاهی محمدرضا شاه شده بودند و اگر پافشاری اینها نبود در همان شهریور ۱۳۲۰ در ایران جمهوری اعلام می‌شد.(۳)

***

 

فریدون هویدا (برادر امیرعباس هویدا و سفیر شاه در سازمان ملل):

موقع ورود محمدرضا شاه به امریکا در نوامبر ۱۹۷۷، خبرنگار نیوزیک مصاحبه‌ای با او انجام داد و طی آن از شاه پرسید: دولت ایران دو هفته پیش اعلام داشت که پریزیدنت کندی در سال ۱۹۶۱ پرداخت مبلغ ۳۵ میلیون دلار کمک امریکا به ایران را منوط به انتصاب دکتر علی امینی به نخست وزیری کرده بود، آیا شما این ادعای دولت را تأیید می‌کنید؟ شاه به خبرنگار پاسخ داد: البته این یک مسئله کهنه است ولی حقیقت دارد.(۴)

***

 

اشرف پهلوی:

پس از جنگ جهانی دوم، امریکا و ایران تازه در راه تماس جدی گام برمی‌داشتند، اما امریکایی‌ها، رفتاری داشتند که اغلب با نخوت و تکبر شبیه و هم مرز بود، با این تصور که چون امریکا یکی از نیرومندترین کشورهای جهان است، پس روش زندگی آن بهترین روش زندگی است. امریکایی‌ها از روی این‌گونه استدلال، روشی نسبتاً جدید برای کمک به سایر ملت‌ها به کار گرفتند، به این معنی که کوشیدند تا آنجا که ممکن است آنها را امریکایی کنند.(۵)

***

 

منوچهر فرمانفرما (مدیر فروش شرکت ملی نفت ایران، و اولین سفیر ایران در ونزوئلا در حکومت پهلوی):

«اداره موسوم به اصل چهار که از مستشاران امریکایی تشکیل شده و مجری برنامه‌های امریکا در ایران بود، کم‌کم طوری صاحب قدرت شد که رؤسای آن به طور واضح بر کشورحکمفرمایی می‌کردند. یکی از مستشاران امریکایی که در جاده شمیران نزدیک خیابان عباس آباد منزل داشت، موتور برق مخصوصی در پیاده‌روی خیابان گذاشته بود که برق خانه‌اش را بدهد، افزون بر آنکه مردم دیگر نمی‌توانستند از پیاده‌رو عبور کنند. صدای این دستگاه، همسایگان را طوری به ستوه آورده بود که اغلب می‌خواستند خانه خود را به بهای ارزان‌تر بفروشند و مشتری نبود. این مستشار که به آقای «وارن» شهرت داشت، با گارد و نگهبان حرکت می‌کرد و عده‌ای نظامی در اطراف خانه‌اش از او حفاظت می‌کردند و مشهور بود آنچنان با مردم خشونت‌آمیز رفتار می‌کند که ممکن نیست کسی جرئت کند دوبار با او روبه‌رو شود. عده‌ای معتقد بودند که اصل چهار، فقط عده‌ای مأمور دارد که از طرف دستگاه جاسوسی امریکا تعیین شده‌اند تا مرزهای ایران را بررسی کنند. من مطمئن هستم که وارن از دستگاه جاسوسی امریکا دور نبود و جزیی‌ترین علاقه‌ای به ایران نداشت روی هم رفته آدمی مزخرف و بی وجدان بیش نبود.(۶)

***

 

استمپل، جان، دی (وابسته سیاسی سفارت امریکا):

در آغاز سال ۱۹۶۵ ایالات متحده به طور فزاینده‌ای در ویتنام گرفتار شده بود. برای اجرای تعهدات جهانی منابع کمتری در اختیار داشت و بیشتر به حمایت متحدین خود نیازمند بود.

همچنان که وضع موازنه پرداخت‌های ایالات متحده بدتر می‌شد، درآمدهای نفتی ایران براساس افزایش تولید نفت بالا می‌رفت (تولید نفت ایران از ۶/۱ بشکه در روز، در سال ۱۹۶۵ به ۵/۳ بشکه در سال ۱۹۷۰ افزایش یافت) و این امر، شاه را به پرداخت هزینه خرید تجهیزات نظامی از امریکا قادر می‌ساخت. و این‌گونه بود که درصد خریدهای نقدی تجهیزات نظامی ایران از امریکا تا سال ۱۹۷۹ دائماً افزایش یافت و تا حدود زیادی مشکل منابع مالی امریکا را حل می کرد.(۷)

***

 

استمپل ، جان ، دی (وابسته سیاسی سفارت امریکا):

در سال ۱۹۷۷ (۱۳۵۶) شاه، ‌آن‌قدر به ایالات متحده نزدیک شده بود که به نظر می‌آمد بیشتر برای مقاصد امریکا فعالیت می‌کند تا هدف‌های ایران. شاه در جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای، دیگر توجهی به مصالح و منافع کشور خود نداشت.(۸)

***

 

تاج الملوک پهلوی (مادر محمدرضا شاه):

یک روز که محمدرضا خیلی ناراحت بود به من گفت: مادرجان! مرده‌شور این سلطنت را ببرند که من، شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من، هواپیماهای ما را برده‌اند ویتنام.

آن موقع جنگ ویتنام بود و امریکایی‌ها که از قدیم در ایران  حضور نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا می‌کردند از پایگاه‌های ایران و امکانات ایران با صلاحدید خود استفاده  می‌کردند و حتی اگر احتیاج داشتند از هواپیماها و یدکی‌های ما استفاده می‌کردند برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام حالا بماند که چه قدر سوخت مجانی می‌زدند و اصلاً کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتی‌هایشان را از ایران می‌بردند…

همین آقای ارتشبد نعمت‌الله نصیری می‌آمد خدمت محمدرضا، و گاهی من هم در این ملاقات‌ها بودم، می‌گفت امریکایی‌ها فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسته‌اند! محمدرضا می‌گفت: بدهید.

البته شما می‌دانید که ساواک را خود امریکایی‌ها درست کرده بودند. محمدرضا می‌گفت: من باید احترامم دست خودم باشد. وقتی امریکایی‌ها احترام می‌گذارند و رعایت اخلاق را می‌کنند و رسماً از ما اطلاعات می‌خواهند، ما باید خواست آنها را فراهم کنیم. چون آنها با قدرتی که دارند خیلی راحت می‌توانند این اطلاعات را کسب کنند.

محمدرضا خصوصی به من می‌گفت: همین رئیس ساواک و معاون او و مدیران ارشد همه‌شان با امریکایی‌ها ارتباط دارند و برای حفظ ظاهر می‌آیند و از من اجازه می‌خواهند در حالی که قبل از کسب اجازه، اطلاعات مورد نیاز را به امریکا و انگلیس رد کرده‌اند!(۹)

***

 

اسدا.. علم (وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲):

اطلاعات بسیار محرمانه‌ای از یک منبع انگلیسی دریافت کرده‌ام که نشان می‌داد پنتاگون، شرکت سازنده اف۱۶ را تحت فشار قرار داده تا قیمت این جنگنده برای فروش به ایران را افزایش دهد. ظاهراً واشنگتن فکر می‌کند ما هر قیمتی را می‌پردازیم تا هواپیماها را به دست آوریم. شاه مدتی در این باره فکر کرد و بعد گفت که او هم از قبل مردد شده، به همین علت مصرانه می‌خواهد که من از سفیر امریکا بپرسم که آیا ارقامی که توسط امریکایی‌ها مطرح شده، ۱۶ فروند هواپیما را در برمی‌گیرد یا ۳۰۰ فروند! شاه به من گفت با وجود اینکه شرکت سازنده اف۱۶ تأیید کرده که قیمت هر هواپیما ۵/۶ میلیون دلار است، پنتاگون چه‌طور می‌تواند قیمت آن را به ۱۸ میلیون دلار افزایش دهند، یعنی تقریباً بالغ بر سه برابر؟ در پاسخ گفتم که این درست همان کاری است که درباره ناوشکن‌های اسپروانس کردند، شش فروند این کشتی‌ها ۲۸۰ میلیون دلار برآورده شده بودند؛ اما مجبور شدیم ۶۰۰ میلیون دلار بپردازیم. گفتم به نظر می‌رسد که پنتاگون در بالا کشیدن مابقی ناچیز درآمد نفتی ما وقت تلف نمی‌کند.(۱۰)

***

 

 

احمد آرامش (وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه در کابینه جعفر شریف امامی):

شاید مردم ندانند که پس از سقوط مصدق و استقرار مطلق رژیم سر نیزه بر ایران، دو قدرت بیدادگر انگلیس و امریکا برای کنترل هرچه بیشتر اوضاع ایران یک کمیته سری و دائمی مرکب از نمایندگان و کارشناسان مختلف هردو کشور به نام کمیته نظارت برای سرپرستی و کنترل کلیه امور مربوط به ایران تأسیس کرده و آن را با همه امکانات، وسایل و اختیارات مأمور تنظیم شئون مختلف زندگی ملت ایران نمودند. این کمیته در حقیقت نماینده تام الاختیار امپریالیسم غرب در ایران بود و مسئولیت اداره همه امور مربوط به ایران ائم از سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی را برعهده داشت. این کمیته، آمر به شاه و تعیین کننده وظایف، تکالیف و نقش‌های مختلف او بود. این کمیته هم به شاه فرمان می‌داد و وظایف او را در اداره امور ایران به نفع دنیای غرب دیکته می‌کرد. این کمیته راه و رسم زندگی ملت ایران را تعیین می‌کرد، دولت‌ها را روی کار می‌آورد، نمایندگان مجالس شورا و سنا را مشخص می‌کرد، مسئولین مشاغل حساس پایتخت را بر می‌گزید، سفیر کبیر و استاندار  منصوب می‌کرد. نسخه ساختن احزاب دوگانه یا سه‌گانه را می‌نوشت. دن کیشوت بازی‌هایی را که شاه باید در کار کنسرسیوم نفت و علیه شرکتهای نفتی در می آورد را به او تعلیم می‌داد. آزادی‌خواهان، استقلال‌طلبان و وطن‌پرستان را به دست شاه از صحنه اجتماع دور کرده و آدمک‌های عضو سازمان سیا و فراماسونری را برای وزارت، وکالت، سناتوری، استانداری، سفارت و دیگر مقام‌های حساس کاندیدا می‌کرد و هر زمان  که آبروی شاه بر اثر فعالیت وطن‌پرستان و آزادی‌خواهان خارج از ایران به وخامت می‌گرایید، فوراً در صدد چاره‌جویی برای جبران آن برمی‌آمد و سردبیر روزنامه و مجله و خبرنگار اجیر می‌کرد و برای مصاحبه با شاه به ایران گسیل می‌داشت و ترتیب انتشار آن مصاحبه را هم با صرف دلار و لیره در نشریات مورد نظر می‌داد.(۱۱)

***

ارتشبد حسن طوفانیان (جانشین وزیر دفاع و مسئول خریدهای نظامی در عصر پهلوی):

سالیوان (سفیر امریکا) و ژنرال هایزر (فرستاده رئیس جمهور امریکا) نزد شاه رفتند. من ایستادم تا آنها آمدند بیرون، فوراً به پیش‌خدمت گفتم من می‌خواهم بروم پیش شاه و رفتم و پرسیدم چه شد؟ شاه گفت: اینها به ما تکلیف کرده‌اند که از کشور برویم. گفتم که تکلیف کرده‌اند به شما بروید! برای چه؟ یعنی چه؟ شاه گفت: ما که به انگلیس و امریکا بد نکرده بودیم، چرا اینها این کار را با من کردند.(۱۲)

***

 

اردشیر زاهدی:

موقعی که پادشاه مراکش، تحت فشارهای دولت انقلابی ایران تصمیم به اخراج محترمانه ما گرفت، اعلی حضرت از من خواستند تا فکر یافتن پناهگاهی امن برای ایشان باشم. من فوراً به دیدار سفیر کبیر امریکا در رباط رفتم و به سفیر پارکر گفتم: در این شرایط بحرانی، امریکا باید دوست وفاداری که در طول سی و هفت سال سلطنت خود، همیشه حافظ منافع منطقه‌ای امریکا بوده است، بشتابد و او را به امریکا راه دهد، اما سفیر پارکر گفت که هنوز یک هفته بیشتر از اشغال سفارت امریکا در تهران نگذشته و اگر شاه را در امریکا بپذیریم ممکن است منافع امریکا در تهران و یا حتی سراسر منطقه به خطر بیفتد.

یک روز که من در کنار اعلی حضرت بودم و کسینجر (وزیر امور خارجه سابق امریکا) تلفن کرد شاه به او گفت: اکنون متوجه شده‌ام که امریکایی‌ها مردمی ناسپاس و نامرد هستند، من تمام عمرم را در خدمت به ایالات متحده امریکا گذراندم و اکنون امریکا حتی اجازه نمی‌دهد در یکی از بیمارستان‌های آن کشور بستری شوم. (۱۳)

***

 

فریده دیبا (مادر فرح پهلوی):

شاه به کیسینجر گفت: این چه کشوری است که برای یک دوست خود جا ندارد، من امیدوارم یک بار دیگر موقعیت خود را به دست بیاورم تا به جبران این رفتار شما به دشمنی با شما امریکایی‌ها برخیزم!

محمدرضا که بی‌نهایت از بی‌وفای امریکا و ناسپاسی آنها به خود به عنوان دوست صادق و صمیمی امریکا، ناراضی بود به کیسنجر گفت: سرنوشت من مسلماً درس عبرتی برای سایر رهبران خاورمیانه و کشورهای جهان سوم خواهد شد تا به ایالات متحده دل نبندند.(۱۴)

 

 

پی‌نوشت:

۱- نشر و پژوهش فروزان، ص ۶۷ ۱، چهره‌هایی در یک آینه، خاطرات اشرف پهلوی، ترجمه هرمز عبداللهی.

۲- چهره‌هایی در یک آینه، خاطرات اشرف پهلوی، ترجمه هرمز عبداللهی، نشر و پژوهش فروزان، ص۷۰٫

۳- بیست و پنج سال در کنار پادشاه، خاطرات اردشیر زاهدی، انتشارات عطایی، چاپ اول، ۱۳۸۱، ص۲۵۲٫

۴- فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ح.۱٫ مهران، انتشارات اطلاعات چاپ هفتم، تهران ۱۳۷۴، ص۵۲۱٫

۵- چهره‌هایی در یک آینه، خاطرات اشرف پهلوی، ترجمه هرمز عبداللهی، نشر و پژوهش فروزان، ص۱۳۱٫

۶- «از تهران تا کاراکاس، نفت و سیاست در ایران»، منوچهر فرمانفرما،  نشر تاریخ ایران، سال ۱۳۷۳، ص۳۰۷ و ۳۰۸۶٫

۷- درون انقلاب ایران، استمپل، جان، دی، ترجمه دکتر منوچهر شجاعی، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۷، ص۱۰۲ و ۱۰۳٫

۸- استمپل، جان، دی، همان، ص۱۰۲ و ۱۰۳٫

۹- ملکه پهلوی، خاطرات تاج الملوک، نشر به‌آ‌‌فرین، ص۱۳۹٫

۱۰- اسدالله علم، گفت‌وگوهای من با شاه، جلد دوم، گروه مترجمان، ۱۳۷۱، ص۸۱۲٫

۱۱- احمد آرامش، پیکار من با اهریمن، تهران، نشر فردوس، ۱۳۷۱، صفحه ۹۶ و ۹۷ و ۸۱ .

۱۲- خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان، به کوشش ضیا صدقی، نشر زیبا ۱۳۸۱٫

۱۳- اردشیر زاهدی، ص۳۶۴٫

۱۴- دخترم فرح، خاطرات فریبا دیبا مادر فرح پهلوی، ترجمه الهه رئیس فیروز، نشر به‌آفرین، ص۴۳۸٫

01سپتامبر/20

غیرت ایرانی و خیانت کارگزار فرهنگی پهلوی در حکایت کشف حجاب

درآمد

پوشش عفاف‌گونۀ بانوان ایران زمین، ریشه در فرهنگ اسلامی و ملی دارد و حجاب همواره نشان عزت و سنگر محافظ ارزش‌ها بوده است. لیکن پهلوی اول، برای مستفرنگ شدن،‌ نخستین تیشه را به این حصار زد و با تحقیر پوشش اسلامی زنان،‌ حجاب را زندان نامید تا ایرانیان را اسیر فرهنگ منحط غرب کند.

مخبرالسلطنه هدایت، از رجال سیاسی وقت می‌نویسد:

«فکر تشبه به اروپایى از آنجا به سر پهلوى آمد، صورت بلى آراسته و بیشتر معایب که امروز گریبانگیر ملل است از طرز زندگى برخاسته. امر صادر شد که مردها کلاه فرنگى (لگنى) بر سر بگذارند و زن‌ها چادر را ترک کنند. کلاه اجنبى ملیت را از بین برد و برداشتن چادر عفت را. پرده حجاب باقى بود. زن‌ها لباس بلند پوشیدند، و روسرى برافکندند و این حجاب شرعى بود. پلیس دستور یافت روسرى را از سر زن‌ها بکشد، روسرى‏ها پاره شدند و اگر ارزش داشت تصاحب. مدتى زد و خورد بین پلیس و زن‌ها دوام داشت. بسیار زن‌ها را شنیدم که از خانه بیرون نیامدند. امر شد مبرّزین محل مجالس ترتیب دهند و زن و مرد محل را دعوت کنند که اختلاط عادى شود. وثوق‌الدوله از پیشقدم‌ها بود. در کافه بلدیه شب‏نشینى مرتب شد.»(۱)

در برابر حجاب زدایی رضاخانی، اعتراض‌های متعددی در آن سال‌های خفقان شنیده شد که اوج  آن در مشهد مقدس شکل گرفت. در کنار خیانت رجال فرهنگی، حماسه غیرت مردم متدین ایرانی در تاریخ ماندگار شد که در این نوشتار بدان اشاره می‌شود.

 

خیانت معماران فرهنگی

مخالفت با حجاب زنان از سال ۱۳۰۷ش. کلید خورد و معماران فرهنگی دولت پهلوی برای رفع نگرانی از کُندى روند حجاب‏زدایى که خاطر رضاخان میرپنج  را می‌آزرد،‌ پیشگامان تسلیم فرهنگ ایرانی دربرابر فرهنگ غربی شدند و جمعی از زنان ارباب فرهنگ و سیاست در این بزم خوش‌رقصی و عزت و عفت زن ایرانی را لگدمال کردند.

در سال ۱۳۱۳ش. مجلس جشنى با حضور وزیر معارف و فرهنگ، میرزا على اصغرخان حکمت در مدرسه شاپور شیراز برپا شد و گروه زیادى از طبقات مردم را به‌زور در آن جشن گرد آوردند و بر اساس برنامه پیش‏بینى شده و پس از ایراد سخنرانی‌ها و انجام نمایش، در خاتمه چهل دختر بر روى صحنه (سن) نمایان شدند و ناگهان نقاب از چهره برداشتند و ارکستر، آهنگ رقص نواخت و دختران مکشفه و بى‏حجاب به پایکوبى و رقص پرداختند.

بلافاصه پس از این واقعه زشت، جشن دیگرى در میدان جلالیه تهران با حضور محمدعلی فروغى، نخست‌وزیر دولت رضاخانى برگزار شد و اکثر دختران شرکت‌کننده که از طبقات مرفه و کارمندان دولت بودند با چهره‏اى آشکار و گیسوانى نمایان در جشن حاضر شدند. در این بزم، على‌اصغر حکمت، نطق مفصل و شاه پسندانه‌اى را ایراد کرد و تأکید ورزید که: «امر همایونى است و باید کشف حجاب صورت گیرد و ما با شدت علیه مخالفین رفتار خواهیم کرد. اعلیحضرت میل دارند که طبقه نسوان به آن درجه از کمال و ترقى برسند که با نسوان کشورهاى راقیه ـ حتماً مثل انگلستان ـ برابر باشند.» و یاوه‏هاى دیگری از این قبیل.

اجراى کشف حجاب در شهر مقدس مشهد به شکل خاص دنبال شد و هتک حرمت، زمینه تحولات بعد و قیام گوهرشاد را فراهم آورد. گزارش عملکرد پاکروان استاندار خراسان در اجراى توطئه کشف حجاب ‌ و تلاش برای ممنوعیت ورود زنان با چادر به آستان مقدس رضوی در این تلگراف نمایان است:

«جناب آقاى رئیس الوزرا! جشن‏هاى تجدد نسوان که از طرف کلیه طبقات و حتى طبقات پست در مشهد گرفته‏اند، روز افزون است و به شکل باشکوهى ادامه دارد. دیروز در پنج نقطه شهر جشن بود که یکى از آنها در ناحیه چهارنوغان منعقد گردید و در آنجا حدود سه هزار مرد و زن حاضر بودند. امروز هم پایین خیابانى‏ها جشن مفصلى مى‏گیرند. با ترتیباتى که پیش مى‏رود تا چند روز دیگر هیچ صنفى در مشهد باقى نخواهد ماند که جشن نگرفته باشد. در نظر است پس از خاتمه جشن‌ها، ورود به صحن و حرم مطهر و بیوتات شریفه، براى زن‌هاى باچادر قدغن شود. البته زوّار خارجه که تذکره ارائه بدهند، مستثنى خواهند بود. فعلاً دستور داده شده زن‌هاى با چادر را در ادارات دولتى و محاضر رسمى نپذیرند، امیدوارم بزودى موضوع تجدد نسوان در مشهد بکلّى عملى شود. مستدعى است مراتب را به عرض خاکپاى مبارک ملوکانه ارواحنا فداه برسانید».

 

خیزش غیرت ایرانی

رضاخان مأموران پلیس را موظف ساخت تا در کوچه و خیابان‌ها، به‌زور چادر و روسرى را از سر زنان بکشند. در اجراى این دستور، زد و خوردهاى متعددى بین پلیس و زنان مسلمان انجام گرفت. در برابر فشارهای رضاخانی، جشن‌های اجباری و مجالس سخنرانى، قاطبه زنان مسلمان سختی خانه‌نشینی را به جان خریدند و سال‌های سیاهی را تحمل کردند؛‌ لیکن تن به ذلت دوری از عفت ندادند و غیرت مردم ایران برای دفاع از حجاب اسلامی در فریاد و خون تبلور یافت.

واکنش مردم مومن و مذهبی شیراز در برابر اقدام زشت و وقیحانه جشن کشف حجاب در مدرسه شاپور،  خیل عظیمى از توده‏هاى خشمگین را در مسجد وکیل را گرد آورد. در این اجتماع سید حسام‌الدین فالى، از روحانیون سرشناس و متعهد شیراز، به برپایى مجلس جشن شب گذشته و اهانتى که به مقدسات اسلامى صورت گرفته بود، اعتراض و آن عمل را به‌شدت محکوم کرد و مردم را به هوشیارى در مقابل توطئه‏هاى رضاخانى فرا خواند. سخنرانى آتشین سید فالى موجب دستگیرى وى شد و در نتیجه آن، ناآرامى و اضطراب شهر شیراز را فرا گرفت.

اخبار حوادث شیراز و موضوع دستگیرى سید حسام‌الدین به شهرهاى قم، مشهد و تبریز رسید. در تبریز سید ابوالحسن انگجى و آقا میرزا صادق آقا در اعتراض به روند اسلام‏زدایى قیام ‏کردند؛ لیکن عمال رضاخان آن دو بزرگوار را دستگیر و تبعید کردند تا شاید جلوى خیزش توده‏هاى دین باور را بگیرند.(۲)

علما و مجتهدین مشهد همچون حضرات آیات حاج آقا حسین قمى، سید یونس اردبیلى و میرزا محمد آقازاده جلسات متعددى را برگزار ‏کردند و توطئه حجاب‏زدایى و برپایى جشن‌ها و مجالسى همچون جشن مدرسه شاپور شیراز و جشن میدان جلالیه را مورد بحث و بررسى قرار ‏دادند. آیت‌الله العظمی  حاج آقا حسین قمى از اوضاع جارى مملکت و فشارى که بر اسلام وارد شده بود، به‌شدت متأثر و گریان ‏شدند و ‏فرمودند: «امروز اسلام فدایى مى‏خواهد و بر مردم است که قیام کنند.» تصمیم ایشان سفر به تهران و اعتراض حضوری به عملکرد ضد مذهبی رضاخان بود. ایشان معتقد بودند: «به عقیده من اگر جلوگیرى از پیشرفت این خلاف مذهب منوط به کشته شدن ده هزار نفر که رأس آنها حاج آقا حسین قمى است باشد، ارزش دارد.»(۳)

ایشان پیش از حرکت، تلگرافى برای رضاخان ‏فرستادند و سبب حرکت خود را اعلام ‏داشتند.(۴) قبل از حرکت، گروهى از مؤمنین مشهد از ایشان ‏پرسیدند که در ملاقات با شاه چه خواهید کرد؟ ایشان ‏فرمودند: «اول از او درخواست مى‏کنم که از برنامه‏هاى ضد اسلامى خود دست بردارد و اگر موافقت نکرد خفه‏اش مى‏کنم.»(۵)

معظم‌له در ۹ تیر ۱۳۱۴ شمسی راهی تهران شدند و پس از استقرار در شهرری، علما و مردم دین‌باور بی‌شمارى به منظور ملاقات با ایشان به محل اقامت ایشان عزیمت کردند که از جمله آنان امام خمینى بودند. ایشان در این باره مى‏فرمایند: «یک ‌وقت مرحوم آقاى قمى خودش تنها پا شد راه افتاد و آمد. من در تهران بودم. ایشان به حضرت عبدالعظیم آمدند و ما رفتیم خدمتشان. و ایشان قیام کردند. منتهى در همان ‌جا حبسشان کردند و بعد هم تبعیدشان کردند».(۶)

حضور گسترده دیدارکنندگان موجب وحشت و هراس دولت رضاخانى شد و درنتیجه در ظهر روز دوازدهم تیر ۱۳۱۴ شمسی محل اقامت ایشان به محاصره کامل درآمد و دیدار با ایشان ممنوع شد.

 

قیامی در دفاع از غیرت

خبر حصر خانگی آیت‌الله‌العظمی حاج آقا حسین قمی حال وهواى مردم مشهد را دگرگون ساخت. هر چند برخی از علمای شاخص مشهد دستگیر شدند، لیکن گروهى از علما با صدور اطلاعیه‏هایى از مردم ‏خواستند که در برابر فاجعه هولناک کشف حجاب و در اعتراض به هتک حرمت به آیت‌الله قمی دست به اقدامى هماهنگ بزنند.(۷) این اعتراضات زمینه حضور علما و مردم را در مسجد گوهر شاد فراهم آورد و خطباى معروفی چون شیخ مهدى واعظ خراسانى، شیخ عباسعلى محقق، شیخ على‏اکبر مدقق و شیخ محمد قوچانى با حضور در مسجد گوهرشاد به ترتیب منبر رفتند و با بیان اعمال و توطئه‏هاى ضد اسلامى رضاخان به محکومیت آن ‏پرداختند.

با ورود شیخ محمد تقى بهلول به مشهد و حضور او در جمع معترضان، ‌زمینه سخنرانی پرشور وی در شب جمعه ۱۹تیر ۱۳۱۴ش. فراهم آمد. در روز شنبه ۲۱ تیر ۱۳۱۴ حماسه مردم مشهد به اوج خود ‌رسید  تا آنکه تلگرافى از طرف رضاخان به مشهد مخابره ‏شد که در آن دستور داده بود به افراد حاضر در مسجد حمله و همه را تار و مار و عاملان این واقعه را دستگیر و به‌سختى مجازات کنند.

نیمه‏هاى شب یکشنبه نیروهاى قزاق به فرماندهى سرهنگ ایرج مطبوعى در نقاط حساس مسجد گوهرشاد و اطراف آن مستقر ‏شدند و حمله را آغاز ‏کردند. ابتدا سربازان با سرنیزه درِ مسجد را که به طرف بازار بود ‏شکستند و افراد بى‏سلاحى را  که پشت در بودند با مسلسل به قتل ‏رساندند. صداى غرش مسلسل‌هاى قزاقان در بارگاه مقدس حضرت رضا(ع) پیچید و گلوله‌ها از زمین و پشت بام‌هاى مسجد به سوى مردم شلیک ‏شدند و بسیارى از مردم مبارز و متدین به شهادت ‏رسیدند.

هنگامى که سپیده صبح یکشنبه ‏زد، بیش از دو هزار شهید در مسجد گوهرشاد و در صحن و دالان‌هاى مسجد در خون خود غلتیده بودند. قزاقان در جستجوى زندگان، پاى بر کشته‌شدگان مى‏گذاشتند تا اگر در میانشان کسى زنده مانده بود با سرنیزه و تیر از پاى درآورند. کامیون‌هاى نظامى براى حمل جنازه‏ها آماده ‏بودند. به گفته یک شاهد عینى، پنجاه و شش کامیون جنازه، از مسجد بیرون بردند و حتی زخمیان را نیز همراه کشته شدگان در گودال دفن کردند.(۸)

خبر قیام خونین مردم مشهد، به تهران رسید. رئیس شهربانى و دادستان کل کشور به حضور حاج آقا حسین قمى ‏رسیدند و اظهار ‏داشتند: «شما مشهد را منقلب کردید و بر اثر حرکت شما مردم شورش کردند و عده‏اى بى‏گناه به قتل رسیدند. گناه این قضیه به عهده شماست!» حاج آقا حسین پس از گریستن بر شهداى مظلوم این نهضت، ‏فرمودند:

«گناه این کشتار به گردن دولت و شخص شاه است، چون من با نهایت مسالمت و با دست خالى براى مذاکره آمده بودم، لیکن شما مرا حبس کردید. مردم را که به دفاع از اسلام علاقمند هستند خشمگین ساختید. قطعاً خبر حبس شدن ما به مشهد رسیده و اهالى مشهد هم اعتراض و انتقاد کرده‏اند. شما به جاى اینکه به مطالبشان رسیدگى کنید آنها را گلوله باران کردید.»(۹)

 

پی‌نوشت‌ها:

۱- تاریخ بیست ساله ایران، ج ۶، ص ۲۶۸٫

۲- تاریخ بیست ساله، ج ۶، ص ۲۵۲؛ قیام گوهرشاد، ص۳۸٫

۳- مجله نور علم، سال دوم، شماره اول، ص ۸۴٫

۴- نهضت امام خمینى، ج ۳، ص ۵۱۸٫

۵- عنصر فضیلت و تقوى، ص ۴۳٫

۶- صحیفه نور، ج ۸، ص ۳۱٫

۷- چهره‏اى پرفروغ، ص ۸۷٫

۸- قیام گوهرشاد، ص ۲۵۵٫

۹- مجله نور علم، سال دوم، شماره اول، ص ۸۷٫

 

01سپتامبر/20

مــزاج و مــزاح

 نیاز به نشاط

از سیره و سخن معصومین«ع» برمی‌آید که انسان مؤمن، چهره‌ای بشّاش، شاداب و بانشاط دارد و در روابط با دوستان، آشنایان و برادران دینی خود، این شادمانی و سرور را بروز می‌دهد. انسانی که به فعالیت‌های گوناگون علمی، آموزشی، فنی و یدی اهتمام دارد، دچار خستگی در روح و روان و اعضا و جوارح می‌شود و در چنین وضعی لازم است به امور تفریحی، مطایبه و لطیفه‌گویی روی آورد تا به نیروی تازه، آرامش روحی و شادی دست یابد و برای کار و تلاش افزون‌تر، مصمم شود.

آیین اسلام، موازین قرآنی و روایی که به خواسته‌ها و نیازهای درونی بشر توجه دارند، در این زمینه دستوراتی دارند. حضرت امام رضا«ع» فرموده‌اند، «از لذت‌های متداول برای خود سهمی برگزینید و خواسته‌های مشروع خویش را برآورید، اما مراقب باشید در این مسیر به شخصیت شما ضربه‌ای وارد نشود و نیز از افراط و افراط به دور باشید.(۱)

امیرمؤمنان«ع» نیز می‌فرمایند، «مؤمن اوقات شبانه‌روز را به سه بخش تقسیم می‌کند. قسمتی برای عبادت و راز و نیاز با خداوند. بخشی به منظور امرار معاش و تأمین مایحتاج زندگی و بخشی هم برای بهره‌برداری از امور حلال و نیکو.»(۲)

مزاح و مطایبه از اموری هستند که به شرط مراعات برخی از موازین می‌توانند به نشاط افراد کمک کنند. این موضوع به‌قدری اهمیت دارد که رسول اکرم«ص» مزاح با دوستان را در ردیف اقامه‌ نماز شب دانسته‌اند.(۳)

گشاده‌رویی و خوش‌خلقی از مختصات انسان مسلمان است که در روابط اجتماعی، دیدارها و برخی از تعامل‌ها، گاهی به صورت بدیهه‌گویی، فکاهی و مزاح آشکار می‌شود. این شیوه در استحکام مناسبات افراد با یکدیگر مؤثر است، صمیمیت‌ها را استوار و پایدار می‌کند و کینه‌ها، بدبینی‌ها و برخی تصورات منفی نسبت به هم را از دل‌ها می‌زداید. مزاح مشروع و پسندیده حالتی است برخاسته از پاکی قلب، رأفت و مهربانی که مطرح‌کننده‌اش با سخنانی سرورآفرین، اما خالی از هرگونه ناروایی، شادی را در قلب اطرافیانش وارد می‌سازد. بنابراین بذله‌گویی برای مؤمن تجویز می‌شود. خداوند متعال دوست دارد بنده‌اش خوش‌برخورد و اهل مزاح باشد، نه ترشرو و خشن و اخمو. قرآن کریم درباره‌ آخرین فرستاده‌ الهی می‌فرماید، «وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ(۴): (ای پیامبر) اگر تندخو و سخت‌دل بودی از اطرافت پراکنده می‌شدند.»

 

مرزهای مفاهیم

نکته‌ ظریف و زیرکانه‌‌ای که موجب خنده شود، بذله‌گویی نام دارد که در واقع شوخی هوشمندانه‌ای است و از نظر خردمندان، خوشایند. بذله‌گویی، اندیشه یا ادراکی را به نمایش می‌گذارد در حالی که فکاهی و شوخی کمتر ذهنی است و غالباً نگرشی است به پاره‌ای ناتوانی‌ها، نقطه‌ضعف‌ها و برخی اعمال بلاهت‌آمیز افراد. شوخی در شنونده احساسی دلپذیر را به وجود می‌آورد و او را به خنده وادار می‌کند. معمولاً گوینده مطلبی جدی را بر زبان می‌آورد، ولی کسی که آن را گوش می‌دهد از شنیدنش به خنده می‌افتد. در این حال گوینده هم می‌خندد و در واقع با خنده بین آن دو نوعی توافق و هماهنگی شکل می‌گیرد.

شوخی خنده‌آور به نوع بیان و حالات بستگی دارد: به هم فشردگی مطالب، حذف قسمتی از عبارات، جابه‌جایی کلمات، نقل حرکتی غیرطبیعی، کارهای غیرمترقبه، غیرعادی جلوه دادن قیافه، شوخی یک نوع تنوع‌طلبی هم هست. در مواقع غیرعادی و هنگامی که احساس ناامنی در جلسه‌ای یا نشستی داریم، شوخی می‌کنیم که راحت شویم یا احساس آرامش کنیم. گاهی چون می‌خواهیم با عده‌ای که از آنان واهمه داریم، احساس همزیستی کنیم، شوخی می‌کنیم. حتی افراد خشن و حاکمان مستبد، در اوج قدرت و زورگویی دلقک‌هائی را به خدمت می‌گرفتند تا آنان را بخندانند.(۵)

شوخ‌طبعی به منزله‌ سوپاب اطمینانی است برای اینکه سختی‌ها و گرفتاری‌های جانکاه، ما را کمتر برنجانند. این ویژگی با اندوه و مصائب عجین می‌شود و لازم و ملزوم تلخکامی‌هاست و به ما می‌گویند در روبه‌رو شدن با دهلیزهای وحشت و مسیرهای آمیخته به آشفتگی و نگرانی لبخند بزنیم.(۶)

مزاح به عنوان یکی از ویژگی‌های شخصیتی انسان، کیفیتی منحصر به نوع آدمی و به مفهوم با هم خوش‌طبعی کردن، خوشمزگی، فکاهت و مطایبه است. تمام این مفاهیم ریشه در خوش‌منشی دارند. مزاح در واقع ملاعبه و مباسطت با دیگران از راه تلطّف، عطوفت و مودّت و عاری از هرگونه اذیت، استهزاء، تحقیر، توهین و سبک شمردن اشخاص است؛ دشنام، ناسزا، سخته‌گویی و افشاگری رازهای افراد در آن دیده نمی‌شود و ظرافت و لطافت نهفته در مزاح، شادی، شعف و آرامش را به دنبال دارد. این رفتار اگر در حد اعتدال صورت گیرد ممدوح و حتی مستحب است و اگر شیوه‌ای آمیخته به تمسخر و اهانت باشد و باعث شعله‌ور شدن خصومت‌ها، کینه‌ها و شرارت‌ها شود، مذموم و نکوهیده است و در صورتی که مستلزم انجام کار حرام و فعل شنیعی باشد و حرمت و حقوق مسلمانی را ضایع کند، منع شرعی دارد.(۷)

استعداد مزاح، ظرافت و بذله‌گویی، گاهی ساده و بسیط است، اما در مواقعی لطیف و بدیع و نکته‌سنجی‌هایی در آن نهفته است. در واقع افراد غالباً بدین ‌وسیله یا از خود دفاع می‌کنند یا در صددند خود را از وضع نامطلوبی که در آن قرار گرفته‌اند نجات دهند.(۸)

فکاهی‌ها معمولاً حاوی مطالب خنده‌داری هستند. حالت پرخاشگری در آنها مشاهده نمی‌شود و از خوش‌مشربی مایه می‌گیرند. در فکاهیات موضوعات عجیب و غریب، ضعف‌ها، بلاهت‌های خلقی و اخلاقی  مورد توجه واقع می‌شوند؛ کمتر ذهنی و بیشتر‌ نگرشی هستند.(۹)

 

نسیم آرامش

از دیدگاه زیستی، روانی و اجتماعی، مزاح نوعی پیام هدفمند اجتماعی است که با تغییرات فیزیولوژیک و رفتاری ویژه‌ای همراه است. به‌طور کلی این حالت کارکردهای جسمانی و روان‌شناختی خاصی دارد و می‌تواند سیستم ایمنی بدن را در برابر عوامل آسیب‌زا تقویت کند. همچنین مزاح می‌تواند فشارهای روانی و استرس‌ها را کم کند. در زمینه‌های تعلیم و تربیت، روان‌درمانی و نیز ایجاد نوعی نگرش مثبت که موجب بهبود در کیفیت زندگی مردم می‌شود، نقش مزاح حائز اهمیت است.

این رفتار یا حالت به عنوان عاملی در کیفیت بهتر و مؤثرتر زندگی و نیز درمان گرفتاری‌های روانی، انکارناپذیر است. با این اوصاف می‌توان با روان‌شناسان همراه شد که می‌گویند خنده بهترین داروست. بنابراین شوخ‌طبعی خود را از دست ندهید.(۱۰)

شوخ‌طبعی اغلب راهبرد مقابله‌ای مفیدی برای کنترل تشویش‌، پریشان‌حالی‌ و نگرانی‌ است. اگر کسی خود را در موقعیت نامناسب و ناراحت‌کننده‌ای ببیند می‌تواند با شوخ‌طبعی و یا مزاح از این وضع نگران‌کننده رهایی یابد.(۱۱)

در واقع شوخی نوعی ارزیابی تازه از موقعیت است که چهره‌ ناراحت‌کننده‌ خشونت را به شکلی خنده‌دار می‌سازد، خشم را تلطیف و آن را قابل تحمل می‌کند. هیچ‌کس نمی‌تواند در یک لحظه هم اخم کند و هم بخندد. بر همین اساس روان‌شناسان عقیده دارند برخی را که اخمو، خشمگین و عصبانی هستند می‌توان با روش شوخی‌درمانی، معالجه کرد. وقتی آدمی با صدای بلند می‌خندد، نمی‌تواند ترشرویی خود را حفظ کند، پس شوخی تهویه‌کننده‌ خشم است.(۱۲)

شوخی دو نوع فایده دارد. اول به عنوان وسیله‌ تشخیصی و دوم به عنوان ابزاری درمانی. با استنباط از لطیفه‌ دلخواه بیمار به عنوان قسمتی از ارزیابی اولیه، می‌توان نشانه‌های مفید در مورد تعارض‌های غریزی اساسی، خاطرات دوران کودکی، آزمون‌های فرافکن و رویاها را به دست آورد، اگر از شوخی به عنوان یک روش درمانی استفاده شود می‌تواند در پیشبرد عملکردهای گوناگون درمانی کمک کند که عبارتند از: کاهش فشار زیاد در تعاملات و تقابلات درمانی، غلبه بر مقاومت‌ها، تدارک روش‌های متفاوت مقابله، اصلاح تجربه‌های هیجانی و همانندسازی سالم‌تر با درمانگر.(۱۳)

شوخی، طنز و کاریکاتور از تأثیرگذارترین تعامل‌های اجتماعی و در گوینده و شنونده اثربخش هستند و به دلیل جاذبه‌ی بالایی که دارند در مقاصد گوناگونی به کار می‌روند. افراد شوخ‌طبع کج‌خلقی کمتری را از خود بروز می‌دهند و تا حدودی قادرند از وقایع استرس‌زا عبور کنند. همچنین این حالت در فرایند روان‌کاوی تأثیر زیادی دارد و هیجان‌های منفی و نگرش‌های نادرست را که ذهن برخی از افراد را آزار می‌دهد، کنار می‌زند و آنان را به ساحل آرامش می‌رساند. افرادی که دچار فشارهای روانی هستند، وقتی صحنه‌های کمدی و نمایش‌های خنده‌دار و طنز را مشاهده می‌کنند، به سوی نگرش‌های مثبت، خوش‌بینی و تصورات امیدوار کننده گام برمی‌دارند.(۱۴)

پژوهشگران عقیده دارند دیدن تصاویر مضحک یا شنیدن نکات خنده‌دار به درمان افسردگی کمک می‌کند و با تحریک بخش‌های نشاط‌آور مغز، پژمردگی‌های روانی پس زده می‌شوند و احساس شادی در شخص دل‌مرده و ناامید احیا می‌شود.(۱۵)

حتی تحقیقات مؤید آنند که مزاح و مطایبه بر فرآیند زیستی بدن و کارکرد اعضا و جوارح انسان اثر مثبت می‌گذارند و باعث می‌شوند که غلظت ایمونوگلوبولین که بدن را در برابر برخی عفونت‌ها محافظت می‌کند، بالا برود. کاهش میزان رسوب گلبول‌های قرمز و کم شدن سطح کورتیزول بدن و لنفوسیت‌های بلاستوژن با خنده و شوخی اتفاق می‌افتد و این روند، غده‌ تیموس را تحریک می‌کند و میزان مقاومت دفاعی انسان را در برابر سلول‌های سرطانی، ویروس‌ها و میکرب‌ها بالا می‌برد.(۱۶)

 

شوخی‌های مشروع

از برخی روایات و سیره‌ معصومین«ع» برمی‌آید که شوخی‌های معتدل و ملایم به شرط آنکه موجب کدورت و تحقیر مؤمنان نشوند و بر عزت اشخاص خدشه‌ای وارد نسازند، ممدوح و حتی مستحب هستند. رسول اکرم«ص» فرموده‌اند، «من مزاح می‌کنم، ولی در گفتارم جز حق چیزی دیده نمی‌شود.» و نیز، «انسان با ایمان شوخ‌طبع و خوش‌مشرب است، ولی افراد منافق گرفته، ترشرو و اخم‌آلودند.»

مولای متقیان می‌فرمایند، «هرگاه یکی از اصحاب خاتم انبیا اندوهگین و افسرده بود، آن وجود مقدس از طریق مزاح وی را شادمان می‌کردند.» از امام صادق»ع» نقل است که، «هیچ مؤمنی نیست که شوخ‌طبع نباشد.» یکی از راویان حدیث می‌گوید امام صادق«ع» خطاب به من فرمودند، «با هم چقدر شوخی‌ می‌کنید؟» عرض کردم، «کم.» فرموند، «این‌گونه نباشید (در سطح متعارف و متداول شوخی کنید) زیرا این حالت، نشانه‌ خوش‌خلقی است و به وسیله‌ مزاح، برادر مسلمان خویش را شادمان می‌کنید. همانا رسول خدا«ص» وقتی می‌خواستند کسی را مسرور کنند با او شوخی می‌کردند.»

امام باقر«ع» هم فرموده‌اند، «به‌درستی که خداوند متعال کسی را که در جمعی اهل مزاح باشد دوست می‌دارد به‌شرطی که در شوخی‌های او فحش و ناسزا نباشد.» امام کاظم«ع» فرمودند، «شیوه‌ یحیای پیامبر«ع» گریستن بود، اما حضرت عیسی«ع» هم می‌گریستند و هم می‌خندیدند و آنچه عیسی«ع» انجام می‌دادند نیکوتر بود.»(۱۷)

ابوذر غفاری نقل کرده است، «کلام پیامبر«ص» همراه با تبسم و لبخند بود.»

پیشوای مذهب مالکی می‌گوید،  «هر گاه امام صادق«ع» را می‌دیدم آن حضرت در حال تبسم بودند.»(۱۸) حضرت علی«ع» فرموده‌اند، «شادی و خوش‌مشربی مؤمن در سیمایش آشکار و اندوهش در دلش نهفته است.» یعنی انسان باایمان با مردم شکفته‌رویی می‌کند تا باعث کدورت آنان نشود، ولی قلبش از خوف خداوند و هول روز جزا در اندوهگین است.(۱۹) با این اوصاف، مزاح  ممدوح و از مصادیق‌های گشاده‌رویی و مورد تأیید معصومین«ع» است.»

بر اساس روایات متعددی به مؤمنان سفارش شده که دل مسلمانان را شاد کنند. از محبوب‌ترین حالات مؤمن ایجاد سرور در قلب دیگران است و به افرادی که مردم را مسرور می‌کنند وعده‌ ثواب اخروی داده شده است. به‌علاوه افرادی که اوقات را این گونه می‌گذرانند، دوستان، آشنایان و سایر اقشار تمایل دارند با آنان انس و الفت برقرار کنند و از همنشینی با آنان لذت می‌برند. بدون تردید یکی از ابزرارهای این محبوبیت مزاح است که البته باید تحت ضوابطی انجام شود.(۲۰)

در واقع خوش‌زبانی، شیرین سخن گفتن، لطیفه‌گویی ضمن اینکه مستحب است، باعث جلب دوستان می‌شود، از این روی معصومین«ع» فرموده‌اند مزاح مؤمن عبادت است و نیز تأکید کرده‌اند که روان‌ها چون پیکرها خسته می‌شوند، پس با حکمت‌های ظریف موجبات راحتی آنها را فراهم سازید.(۲۱)

 

مزاح مذموم

با وزش نسیم ملاطفت‌ها و مطایبات، غنچه‌ لب‌ها باز و دل‌های مستعد شکوفا می‌شوند، اما گاهی لطیفه‌گویی به‌حدی می‌رسد که طوفان به پا و حتی شکوفه‌ها و نهال‌های تازه روئیده را نیز پژمرده می‌کند. بنابراین مزاح و شوخی در مواردی مضر، زیان‌آور و موجد خشم و خصومت است و قلوب را از یاد خداوند متعال غافل می‌سازد.

شوخی‌هایی که باید از آنها اجتناب کرد، عبارتند از:

۱٫افراط در شوخی و زیاده‌روی در لطیفه‌گویی به هزل و بیهوده‌گویی می‌انجامد. امام هادی«ع» فرموده‌اند، «بیهوده‌گویی موجب التذاذ بی‌خردان و نادانان است.»(۲۲) امیرمؤمنان«ع» هشدار داده‌اند، «دورترین افراد از رستگاری و سعادت راستین کسی است که شیفته‌ سرگرمی و مزاح است.»(۲۳)

در دستورالعملی عرفانی آمده است، «کثرت اشتغال به مباحات، شوخی بسیار کردن، لغو گفتن و گوش دادن به اراجیف، قلب را می‌میراند.»(۲۴)

همچنین وقتی مزاح کثرت یابد و افراد زندگی خود را با شوخی و بذله‌گویی سپری کنند، در برخورد با مسائل جدی و وظایف دینی، اجتماعی و فردی احساس مسئولیت نمی‌کنند و دیگر به حال خود و جامعه مفید نخواهند بود. این‌گونه اشخاص به‌تدریج حسّ واقع‌بینی خود را از دست می‌دهند و آن‌گونه که باید، حقایق را درک نمی‌کنند، تقیدات دینی و اخلاقی را از دست می‌دهند، همه چیز را به شوخی می‌گیرند و بر اثر عدم رعایت عفت و ادب در کلام، دیگران را آزرده‌خاطر می‌سازند و دچار گناه می‌شوند.(۲۵)

امام مجتبی«ع» فرموده‌اند، «مؤمن کار بیهوده، لهو و لعب انجام نمی‌دهد، مگر آنکه دچار غفلت شود. او وقتی (به کارنامه‌ خود و فرجام خویش در سرای دیگر) فکر کند محزون می‌شود.»(۲۶)

حضرت علی«ع» زیاده‌روی در شوخی را نشانه‌ حماقت دانسته و فرموده‌اند، «کسی که در مزاح افراط ‌کند مقداری از عقل خود را از دست می‌دهد.»(۲۷) و در دیوان منسوب به آن حضرت آمده است که، «چه بسا شوخی‌هائی که غم‌های فراوانی را به دنبال می‌آورند. اشخاصی که شوخی‌های زننده می‌کنند، از سلامت (روانی) برخوردار نیستند.»(۲۸)

  1. شوخی‌هایی که از مرز اعتدال و موازین اخلاقی و ارزشی خارج می‌شوند، در افراد خصومت و کدورت به وجود می‌آورند و بذر کینه را در دل‌ها می‌افشانند. حضرت علی«ع» فرموده‌اند، «هر کس بسیار شوخی کند از کینه‌توزی مصون نخواهد بود، زیرا شوخی (ناروا) آغاز دشمنی است. از شوخی (مذموم) دوری کنید، زیرا منجر به خشم می‌شود و کینه بر جای می‌گذارد. در واقع شوخی نوعی دشنام و ناسزاست. شوخی با دوست، دشمنی می‌آورد و مزاح با دشمن، آزارهایی را متوجه تو می‌کند.»(۲۹) حکیمی می‌گوید، « خود را به زیاد شوخی کردن عادت مده که از آن فتنه‌ها برخیزد و مزاح گاه مقدمه شرارت می‌شود.»(۳۰) و نیز، «با شریفان شوخی مکن که کینه‌ات را بر دل گیرند و مزاح با افراد حقیر، باعث جسارت‌ورزی آنان در باره‌ات می‌شود.»(۳۱)

در مواقعی شوخی‌های نابجا آن‌چنان آتشفشان خشم و نفرت افراد را بر می‌انگیزد که منجر به ضرب و جرح و حتی قتل می‌شود. اگر در هنگام شوخی، ظرفیت افراد در نظر گرفته نشود، طرف مقابل از کوره در می‌رود و پایانی مرگبار و خونین رقم زده می‌شود. برخی شوخی‌‌های مذموم نیز باعث از هم‌پاشیدگی خانواده‌ها شده‌اند..

  1. شوخی‌هایی که با استهزا، استخفاف و نوعی تمسخر توأم هستند، از نظر موازین اخلاقی و شرعی مذمت شده‌اند. عده‌ای مسخرگی را پیشه می‌کنند تا حقارت‌ها و ضعف‌های خود را زیر این پوشش از انظار مخفی کنند، یا آنکه دچار مشکلی در نظام شخصیتی خود هستند و درصددند از راه مسخر‌گی در وجود خود تعادل به وجود آورند. پررویی، وقاحت، دهن‌دریدگی، نگاه تلخ به موضوعات، اشیا و اشخاص از حالات رفتاری افرادی است که شوخی‌های تحقیرآمیز و آمیخته به استهزا را مطرح می‌کنند.(۳۲)

معمولاً انسان‌هایی که لغزش‌هایی در شخصیت خود دارند با دادن لقب زشت به دیگران و تحقیر آنان می‌کوشند عقده‌ حقارت خود را از این طریق جبران کنند. مسخره کردن افراد به بهانه‌ شوخی، خنده و لطیفه‌گویی از مصادیق‌ آزار و اذیت است. اگر مزاح‌کننده دیگران را خفیف کند و عیب‌های آنان را برشمارد، مرتکب خلاف و معصیت شده است. خداوند در قرآن افراد از اینکه همدیگر را مسخره کنند، نهی کرده است.(۳۳) در کلام وحی عیب‌جویی از مؤمنان و خیّران نیز نهی شده است.(۳۴) از روایات برمی‌آید که خداوند خنده‌ آمیخته به استهزا را دشمن می‌دارد و کسی که چنین رفتاری را از خود بروز دهد در دوزخ سرنگون می‌شود.(۳۵)

کسی که مسخرگی را پیشه می‌کند تا از این راه دیگران را به خنده وادارد، عملش از ایذا و تحقیر افراد خالی نیست و اگر این کار در حضور شخص مورد استهزا نباشد متضمن غیبت است. گاهی هم با افترا، بهتان و تهمت و احتمالاً کذب و دروغ همراه است و مسخره‌کننده در یک زمان مرتکب چندین گناه کبیره می‌شود که عقوبت‌های شدیدی را به دنبال دارد. فاعل این صفت مذموم معمولاً از روی حسادت، عداوت و تکبر به چنین رذالتی دست می‌زند.

مرحوم نراقی می‌گوید، «این خوی ناروا شیوه‌ اراذلی است که از ایمان بهره‌ای ندارند، پرده‌های شرم و حیا را می‌درند و عیوب و لغزش‌های جامعه‌ اسلامی را آشکار و کردار نیکان و خصال خوبان را چنان نقل می‌کنند که موجب مضحکه‌ فرومایگان و اشرار می‌شوند.»(۳۶)

  1. مزاح‌های افراطی و خارج از مرز اعتدال، ضمن ای‌که نشانهی کم‌خردی و جهالت است، فاعل آن را نیز نزد خردمندان و مؤمنان با فراست از درجه‌ عزت و منزلت انسانی، ساقط می‌کند. امام حسن مجتبی«ع» می‌فرمایند، «شوخی هیبت و وقار آدمی را زایل می‌کند.»(۳۷) حضرت علی«ع» هم فرموده‌اند، «کسی مزاح نکرد جز اینکه مقداری از عقلش را از دست داد.»(۳۸) امام کاظم«ع» نیز هشدار داده‌اند، «از شوخی (ناروا) بپرهیز که ایمان تو را دچار زوال و فنا می‌کند.»(۳۹) به فرموده‌ امام سجاد«ع» کسی که (توأم با هرز‌گی و بیهودگی) خنده سر دهد، دانش و معرفتی را از خود دور کرده است و نیز هر فردی که عمر خود را به بطالت بگذراند، زیان می‌برد.»(۴۰)
  2. شوخی و مزاح با نامحرم نیز از نظر شرع مقدس، مذموم است و در منابع فقهی و روایی و اخلاقی تأکید شده که این‌گونه افراد مورد غضب و خشم حق تعالی قرار می‌گیرند و به یکدیگر به وسیله‌ زنجیری گداخته بسته و در آتش دوزخ افکنده می‌شوند.(۴۱)

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

۱- بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۳۴۱٫

۲- نهج‌البلاغه، حکمت ۳۸۳٫

۳- خصال صدوق، ج ۱، ص ۷۷٫

۴- سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۵۹٫

۵- مجله راهنمای کتاب تیر و شهریور ۱۳۵۴، ص ۱۷۸، واژه‌نامه‌ داستان‌نویسی، ص ۴۳٫

۶- رموز اعتماد به نفس، رابرت آنتونی، ص ۲۰۸٫

۷- معارف و معاریف، ج ۹، ص ۳۰۸، لغت‌نامه‌ دهخدا، ج ۱۳، ص ۲۰۷۳۹٫

۸- ایران از نظر خاورشناسان، ترجمه رضازاده‌ شفق، ص ۲۱۴-۲۱۵٫

۹- واژه‌نامه‌ داستان‌نویسی، ص ۱۸۹٫

۱۰- فصلنامه‌ تازه‌های روان‌درمانی، پاییز و زمستان ۱۳۷۹، ص ۵۳ – ۵۹٫

۱۱- روش‌های درمان اختلال وسواس فکری و عملی، ص ۱۷۹٫

۱۳- مجله علمی پژوهشی علوم انسانی، بهار ۱۳۶۹، ص ۲۴ – ۲۵٫

۱۴- فصلنامه‌ی علمی و پژوهشی علوم انسانی دانشگاه الزهرا، شماره‌ی ۱۱ و ۱۲، ص ۸۵ – ۸۶٫

۱۵- اطلاعات علمی، سوم آذر ۱۳۸۲، ص ۴٫

۱۶- نشریه‌ مسجد دانشگاه، اردیبهشت و خرداد ۱۳۸۲، ص ۱۳۰٫

۱۷- جامع السعادات، ج ۲، ص ۳۰۱؛ بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۱۵۵؛ اصول کافی، ج ۲، ص ۶۶۳؛ سنن النبی، ص ۶۰٫

۱۸- بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۳۲؛ مکارم الاخلاق، ص ۲۱٫

۱۹- شرح غررالحکم، عبدالواحد آمدی، ج ۳، ص ۱۳۴۱٫

۲۰- اتحاد و دوستی، ص ۲۹۹ – ۳۰۱٫

۲۱- دوستی و دوستان، سیدهادی مدرسی، ص ۳۴۸٫

۲۲- بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۳۶۹٫

۲۳- غررالحکم، حدیث شماره‌ ۳۳۳۳٫

۲۴- سروش هدایت، ص ۱۳۵٫

۲۵- نقطه‌های آغاز در اخلاق عملی، مهدوی کنی، ص ۵۶۸ – ۵۶۹٫

۲۶- کلمه الامام الحسن«ع»، ص ۱۴۰٫

۲۷- جلوه‌های حکمت در نهج‌البلاغه، ص ۵۳۸٫

۲۸- دیوان منسوب به امیرمؤمنان«ع»، ص ۲۷۴ و ۴۰۸٫

۲۹- جلوه‌های حکمت در نهج‌البلاغه، ص ۵۳۸ – ۵۳۹، جامع السعادات، ج ۲، ص ۳۸۷٫

۳۰- نخبه الانوار فی هدایه الابرار، ص ۲۱۰٫

۳۱- کشکول شیخ بهایی، ص ۵۵۰٫

۳۲- سرمایه‌ی خوش‌بختی، پاتریک استواد، ص ۱۱۱ – ۱۱۲٫

۳۳- سوره‌ حجرات، آیه‌ ۴۱٫

۳۴- سوره‌ توبه، آیه‌ ۷۹٫

۳۵- نهج‌الفصاحه، ص ۳۹۹، محرمات و کیفر آنها، ج اول، ص ۱۹۵٫

۳۶- جامع‌السعادات، ملامحمدمهدی نراقی، ج ۲، ص ۲۸۳ – ۲۸۴٫

۳۷- حیاه الامام الحسن«ع»، باقر شریف قریشی، ج اول، ص ۳۶۶؛ بحارالانوار، ج ۷۸، ص ؟؟؟؟

۳۸- غررالحکم، ص ۷۴۶٫

۳۹- بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۳۳۱٫

۴۰- حیاه الامام زین‌العابدین«ع»، ج اول، ص ۱۳۹، امالی صدوق، ص ۲۲۰٫

۴۱- من لایحضره‌الفقیه، صدوق، باب مناهی.

 

01سپتامبر/20

تفاوت شادی‌های سطحی و عمقی در زندگی

اشاره: در گام پانزدهم، از «گام‌های موفقیت در زندگی مشترک» به لزوم و اهمیت ایجاد فضای شاد در خانواده پرداختیم. اینک و در ادامه، به چند پرسش مطروحه از سوی شما پاسخ داده و به تفاوت شادی‌های سطحی و عمقی و جایگزینی شادی‌های حقیقی با استناد به احادیث و روایات از معصومین(علیهم‌السلام) می‌پردازیم.

 

 

پرسش‌های شما:

جایگزین موسیقی‌های تند در عروسی‌ها چیست؟

کسانی هستند که در مراسم‌های عروسی تنها با موسیقی‌های آن‌چنانی شاد می‌شوند. واقعاً جایگزین مراسم‌های عروسی این‌چنینی چیست که بتواند این دسته از افراد را هم در مراسم عروسی شاد نگه دارد؟

 

تفاوت شادی‌های سطحی و عمقی

برخی آنچه را که در چهره و ظاهر اتّفاق می‌افتد، شادی حقیقی می‌دانند؛ در حالی که شادی حقیقی، در روح انسان رُخ می‌دهد.

آنچه با موسیقی‌های حرام به دست می‌آید شادی حقیقی نیست؛ زیرا اتّفاقی که این موسیقی‌ها در روح تولید می‌کند، کدورت است، مچاله شدن است؛ در حالی که شادی حقیقی باید به انسان آرامش روحی بدهد.

شما با این موسیقی‌ها به آرامش نمی‌رسید، دچار تلاطم می‌شوید، دچار هیجان می‌شوید. هیجاناتی که ناشی از این موسیقی‌هاست، نشانه شاد بودن نیست، نشانه خارج شدن مدیریت وجود از دست عقل است. شاید دیده باشید در این مراسم‌ها برخی از جوانان کارهایی انجام می‌دهند که انسان در سلامت عقلشان شک می‌کند. مگر کسی که به شادی حقیقی رسیده، از نعمت عقل محروم می‌شود؟

انسان شاد کسی است که به شدّت بر هیجانات عصبی خود تسلّط دارد. مردم باید طعم شادی حقیقی را بچشند.

 

درهم تنیدگی بحث شادی و هدف زندگی

بسیاری از افرادی که با گناه به شادی می‌رسند، کسانی هستند که یادشان رفته برای چه به دنیا آمده‌اند. اینها با تند شدن یک موسیقی شاد می‌شوند و با آرام شدنش، محزون. انسانی که برای خود هدفی دارد، وقتی اتّفاقی می‌افتد که او یا دیگران را به هدف زندگی نزدیک می‌کند، شاد می‌شود. وقتی هم که اتّفاقی می‌افتد که او یا دیگران را از هدف زندگی دور می‌کند، ناراحت و غمگین می‌شود.

چرا کسی که هدف زندگی را فراموش نکرده و در یک مراسم عروسی می‌بیند که مردم گناه می‌کنند، ناراحت می‌شود؟ برای این که او می‌داند این عروس و داماد، درست در شب ازدواجشان که می‌تواند نقطه پرش آنها به سوی خدا باشد، گناه می‌کنند؛ امّا همین عمل در آن مراسم عروسی، خیلی‌ها را شاد می‌کند؛ زیرا نوع نگاه آنان به این گناه، این‌گونه نیست؟ اینها تنها به همین شادی‌های ظاهری قانع هستند.

اگر شما نتوانید در مخاطب خود این نوع نگاه را تولید کنید، او از نشستن در مجلسی که در آن آهنگ آن‌چنانی پخش نشود، لذّت نمی‌برد. نوع نگاه چنین فردی به زندگی بیمارگونه است.

چه‌قدر فرق است میان شاد بودن با توهّم شادی! و چه بسیارند کسانی که خیال می‌کنند شادند؛ امّا حتّی طعم شادی را نچشیده‌اند! اگر در زندگی، مقصدی نداشتی و لبخندی به لبت نشست، خیال نکن که شاد شده‌ای. شادی وقتی مهمان دلت می‌شود که احساس کنی در حال نزدیک شدن به مقصدی هستی که برایش آفریده شده‌ای. اگر طعم این شادی را بچشی، می‌فهمی حالاتی که پیش از آن به خطّ تو نام شادی روی پیشانی‌شان می‌نشست، دزدِ نام شادی بودند. به دنبال شادی حقیقی باش. روزی پرده توهّم از روی شادی‌های خیالی کنار خواهد رفت. شاید آن روز برای چشیدن طعم شادی دیر باشد.

وقتی که نوع نگاه مردم به زندگی عوض شد، ابزار شادی کردن آنها نیز متفاوت می‌شود. بگذارید در همین مراسم عروسی مثال بزنیم. کسی که زندگی را مسیری برای رسیدن به خدا دیده و هدف را خدایی شدن می‌داند، خودِ این عروسی برایش بزرگ‌ترین عامل شادی است. وقتی می‌بیند دو نفر جوان، دستور خدا را اجرا کرده، با ازدواج، دین خود را بیمه می‌کنند، از عمق وجود، خوش‌حال می‌شود. وقتی که به مراسم عروسی دعوت می‌شود که مورد توصیه دین است، باز هم خوش‌حال می‌شود که برای اجرای یک فرمان الهی قدم برداشته است. وقتی که در عروسی، صِله رَحِم می‌کند و کسانی را که مدّت‌هاست ندیده، به این بهانه می‌بیند، خوشحال می‌شود.

در مراسم عروسی، در احوال‌پرسی‌ها با مشکلات فامیل آشنا می‌شود. اگر توانست کاری برایشان انجام دهد، از این بابت، خوش‌حال می‌شود و اگر هم نتوانست، از این که پایِ درد دلشان نشسته و با آنها همدردی کرده، خوش‌حال است. اگر عروس و داماد، نیازمند هستند و او هم به بهانه هدیه ازدواج، کمکی به آنها کرده، آرام می‌گیرد و خوش‌حال می‌شود. اینها همه مایه شادی است. وقتی انسان از این مراسم ازدواج برمی‌گردد، یک دنیا انرژی است. همه فردای آن روز، تفاوت را در چهره او می‌بینند. خانواده عروس و داماد هم از این که با آسان گرفتن ازدواج، مایه وصلت دو جوان را فراهم کرده‌اند، خوش‌حال‌اند؛ چون تنها نگران رضایت خدا بوده، مراسم ساده‌‌ای گرفته‌‌اند و در این مراسم ساده، چند فقیر را هم دعوت کرده‌اند. همین هم مایه خوش‌حالی آنهاست. وقتی به فقرا غذایی را به همراه یک هدیه می‌دهند و خوش‌حالی آنها را می‌بینند، روحشان آرام می‌گیرد و تازه می‌فهمند شادی چیست؟

امّا اگر این گونه فکر نکنند و مراسم ازدواج، جز همان شادی ظاهری نباشد که در گناه خلاصه می‌شود، همه، ناراحتی و غم است. پدر و مادرها، نگران قد و قامت موز و خیاری هستند که سرِ میز‌ها می‌گذارند. خیارها، قلمی و موزها بزرگ باشند که مبادا آبرویمان پیش مهمان‌ها برود. غذایمان چند جور باشد که شخصیّت‌مان در پیشگاه باعظمت مهمانان، دو کلاسی بالا برود! مهمان‌ها هم به فکر رقابت‌اند. من داییِ دامادم و نباید از دایی عروس، کم بیاورم. حالا دایی عروس چه‌قدر می‌خواهد هدیه بدهد؟ کاش می‌شد بفهمم تا از او کم نیاورم. با چه لباسی و با چند دست لباس بروم که چشم همه به من خیره شود؟ اوضاع مالی‌ام خوب نیست که لباس نو بخرم، برخی از مهمان‌ها هم که در عروسی قبلی بوده‌اند و این لباس‌ها را تنم دیده‌اند. حالا چه گُلی به سرم بزنم؟ خاله‌ام به همراه بچّه‌هایش می‌آید؛ امّا اوضاع اقتصادی‌اش خوب نیست و می‌دانم لباس‌هایشان در مقابل لباس‌های دیگران، تابلوست و در تنشان، گریه می‌کند. حالا چه بر سر بریزم؟ اینها همه غم و غصّه است.

فردای این عروسی هیچ کسی حال و حوصله ندارد. عروس و داماد با همدیگر دعوا دارند و حوصله یکدیگر را ندارند. مهمان‌ها هم هر کدام به گونه‌ای حرص می‌خورند. داییِ بزرگ عروس، حرص می‌خورد که چرا از دایی کوچک داماد کم آورده، چه رسد به دایی بزرگِ داماد. خواهر عروس، عصبانی است که چرا لباس خواهر داماد از او فاخرتر و گران‌تر بوده و… . آیا واقعاً این شادی است؟!

 

الگوسازی

مقصود ما در دو نکته قبلی، این نبود که بنشینیم و برای فامیل‌هایمان از هدف زندگی بگوییم. البتّه اگر شرایط و موقعیّتش فراهم بوده و زمینه تأثیر، وجود داشته باشد، کار خوبی است. اگر بتوانیم واقعیّت‌های عروسی‌های منهای خدا را برای مردم، باز کنیم، خیلی مفید است؛ امّا همیشه با حرف که نمی‌شود این کارها را کرد. باید به معنای حقیقی کلمه برای مردم، الگو درست کرد؛ یعنی مراسم‌هایی را بر پا کرد و در آن، طعم شاد بودن حقیقی و بدون گناه را به مردم چشانْد.

در این جا تذکّر یک نکته دیگر را هم لازم می‌دانیم و آن این که نباید در مراسم عروسی، روی اموری که مباح بوده، گناهی ندارند، تعصّب داشت. چه اشکالی دارد که ما از امور مباح برای شاد کردن مردم، استفاده کنیم؟ مثلاً اگر کسی در یک مراسم عروسی، لطیفه‌ای تعریف کند که اهانت به فرد یا گروهی نباشد، اشکال دارد؟ حالا اگر قصد او با این لطیفه، شاد کردن مردم باشد که خیر هم هست. اگر این لطیفه، حکمتی را هم در دل خود داشته باشد که دیگر خیلی بهتر. در این صورت، دیگر نمی‌توان گفت که تعریف لطیفه، تنها یک عمل خنثی‌است؛ بلکه یک کار خوب و قابل سفارش است.

برخی از خانواده‌های مذهبی، مراسم خود را در مناسبت‌های شاد مذهبی می‌گیرند و مدّاحی را دعوت می‌کنند که واقعاً خواندن مولودی را بلد باشد، یعنی شاد بخواند. آخر برخی از این بزرگواران، وقتی در مجلس عروسی می‌خوانند، از بس که بلد نیستند شاد بخوانند، یک نفر آن وسط می‌گوید: «برادران و خواهران، برق‌ها را خاموش کنید و برای عزاداری، کوچه‌ باز کنید! داماد، در قسمت مردانه میاندار باشد و عروس هم در قسمت زنانه!». واقعاً نباید این طور باشد. این نه تنها الگوسازی نیست؛ بلکه ضدّ الگوست. مهمان‌ها فکر می‌کنند که آمده‌اند مراسم ختم مادربزرگِ داماد یا عروس! مراسم عروسی باید شاد باشد.

 

پیشنهادهایی برای جایگزینی

در این جا به برخی از راهکارها، خیلی گذرا اشاره می‌کنیم.

الف) تلاش کنید با یکی دو نفر از خوش‌ذوق‌های فامیل یا دوستان، از قبل هماهنگ کنید که مجلس‌گردانی یا همان مجری‌گری این مجالس را بر عهده بگیرند. با توجیه آنها اهمّیت کار را برایشان تبیین کنید تا پیش از عروسی برای اجرای برنامه‌های متنوّع، آماده شوند.

ب) با برخی از بچّه‌ها و نوجوانان صحبت کنید تا نمایشی را برای اجرا در مجلس عروسی آماده کنند. اگر می‌توانید خودتان نمایش‌نامه‌ای را برایشان آماده کنید. اگر هم خودشان نمایش‌نامه داشتند، حتماً پیش از اجرای عروسی بر آن نظارت داشته باشید که اشکال جدّی نداشته باشد.

ج) مسابقه‌های جذّاب و هیجانی که توجّه مخاطبان را به خود جلب می‌کند هم داشته باشید؛ مسابقاتی که همه مخاطبان را درگیر کند. مسابقاتی که شرکت‌کنندگان به روی سِن می‌آیند، جذّابیت خاصّی دارد.

د) اگر بتوانید محیط مجزّا و شادی را برای کودکان و خردسالان فراهم کنید، خیلی برایشان خاطره‌انگیز خواهد بود.

هـ) در هنگام شام، موسیقی‌های طبیعی مثل صدای دریا و رودخانه و پرندگان پخش کنید.

و) اگر مولودی‌خوان نداشتید، از نوارهای مولودی شاد استفاده کنید که شکر خدا کم نیست. مجری هم مردم را دعوت به همخوانی با نوار کند.

ز) از سرودهای محلّی که شادند و موسیقی هم ندارند، استفاده بسیار می‌توان کرد.(۱)

 

 

همسرم به عروسی بدون ‌گناه راضی نمی‌شود

جوانی ۲۴ ساله و فرهنگی هستم. یک سالی است که عقد کرده‌ایم و با همسرم در باره مراسم عروسی به مشکل برخورده‌ام. من قبل از ازدواج با همسرم صحبت کرده و گفته بودم که دوست ندارم در مراسم ازدواجمان، رقص و موسیقی‌های غربی باشد. همسرم هم موافقت کرده بود؛ امّا حالا پشیمان شده و می‌گوید: «مگر چند بار می‌خواهیم مراسم بگیریم؟ بگذار این یک شب را خوش باشیم». من می‌گویم: «رقص و آلات موسیقی غربی، حرام است. در شب عروسی، فرشته‌ها از طرف خداوند برای کسی که ازدواج می‌کند، پیام شادباش و رحمت می‌فرستند. چرا باید چنین نعمتی را از دست بدهیم؟». همسرم می‌گوید: «همه حرف‌های تو درست؛ امّا شب عروسی، یک شب است». در مورد لباس عروسی، می‌گویم: «اسلامی باشد»؛ امّا او می‌خندد و می‌گوید: «دیگر چه؟ لباس عروسی باید نیمه عریان باشد». لطفاً به من کمک کنید که چگونه همسرم را متقاعد کنم که می‌شود یک عروسی اسلامیِ به دور از هر گونه آلات حرام بر پا کرد؟

 

گفتگو

زمینه مناسبی برای گفتگو با همسرتان فراهم کرده، با رعایت همه آداب گفتگو که در گام اول همین جلد آمد، در این باره صحبت کنید. از مطالبی که در پاسخ به پرسش قبل گفتیم، استفاده کنید.

در جشن ازدواج ـ که جشن کامل شدن دین است ـ،‌ آوای ملائک را می‌شود شنید که در جشن کمال دو انسان، شادی را به زبان آسمانیان زمزمه می‌کنند؛ امّا صدای سازهایی که با سرانگشت گناه کوک شده‌اند، به جشن آسمانیان پایان می‌دهد و نعره شادی شیطان را بالا می‌برَد.

جشن ازدواج،‌ جشن کامل شدن دین است. در این جشن اگر اندکی آرام بگیری، می‌توانی صدای «بیا، بیا»ی خدا را بشنوی؛ امّا آهنگ‌های شیطانی، گوش‌ دل را چنان پُر می‌کند که فرصت شنیدن صدای خدا را از دست می‌دهیم. این داستانِ «یک شب، هزار شب نمی‌شود»، چه داستان غم‌انگیزی است و ای کاش به همین جا ختم می‌شد! امّا وقتی به رسمِ «یک شب، هزار شب نمی‌شود»، حجاب‌ها آب می‌شود و نگاه‌ها پُر از حرام. وقتی عفّت، لگدمالِ جهالت می‌شود و غیرت، خوراکِ غفلت و زن‌ها در میان مردها و مردها در میان زن‌ها، خدا را پشت درگاه جشن، جا می‌‌گذارند، می‌بینی که در این یک شب، به جای هزار شب، دل‌ها سیاه می‌شود و زن و مرد به جای پیمودن راه بندگی، از طناب شیطان، آویزان می‌شوند و در چاه غفلت، خانه می‌کنند.

 

انجام وظیفه در هر شرایطی

اگر نتوانستید به هر دلیلی او را قانع کنید، از انجام دادن وظیفه خودتان، شانه خالی نکنید. شما به هیچ وجه نمی‌توانید به جهت اطاعت از همسرتان، فرمان خدا را زیر پا بگذارید. محکم بایستید. به هیچ وجه کوتاه نیایید. إن شاء الله، امداد الهی هم شامل حالتان خواهد شد.

 

رفتارهای تحقیرآمیز

ما خانواده‌ای مذهبی هستیم که به جهت پای‌بندی به امور دینی، تحقیر می‌شویم. مثلاً در مراسم عروسی، به جهت گناهانی که در مجلس انجام می‌شود، مراسم را ترک می‌کنیم، در همان مجلس و پس از آن، در مهمانی‌ها طوری با آدم برخورد می‌کنند که انسان، احساس حقارت می‌کند. چه کنیم که از رفتارهای تحقیرآمیز مردم ناراحت نشویم؟

 

تعریف عزّت و حقارت

ما درباره مفاهیم کلیدی زندگی باید تعریفی را که مورد پذیرش قرآن و اهل بیت«علیهم‌السلام» است، به دست آوریم و بر اساس آن هم زندگی کنیم.

عزّت چیست و در کجا می‌توان آن را پیدا کرد؟ به این آیات، توجّه کنید:

«مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمیعاً.(۲)

هر کس سربلندى مى‏خواهد، سربلندى، یکسره از آنِ خداست.»

«قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ».(۳)

بگو: «بار خدایا! تویى که فرمان‌فرمایى. به هر آن کس که خواهى فرمان‌روایى بخشى و از هر که خواهى، فرمان‌روایى را بازستانى و به هر که خواهى عزّت می‌بخشى و هر که را خواهى خوار می‌گردانى. همه خوبی‌ها به دست توست و تو بر هر چیز، توانایى.»

«بَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً٭ الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّهَ فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلهِ جَمیعاً.»(۴)

به منافقان خبر ده که عذابى دردناک [در پیش‏] خواهند داشت. همانان که غیر از مؤمنان، کافران را دوستان [خود] مى‏گیرند. آیا سربلندى را نزد آنان مى‏جویند؟ [این، خیالى خام است؛] چرا که عزّت، همه از آنِ خداست‏».

با توجّه به این آیات، باید گفت که هیچ تردیدی در این نیست که عزّت، تنها و تنها در نزد خداست؛ امّا در این جا یک سؤال جدّی مطرح می‌شود و آن این که: چگونه می‌توان به این عزّت، دست یافت؟

پیشوای صدق و راستی، امام صادق«ع»، در روایتی پاسخ این پرسش را می‌دهد:

هر که می‌خواهد بی‌آنکه ایل و تباری داشته باشد، عزّتمند باشد و بدون آن که مال و ثروتی داشته باشد، بی‌نیاز باشد و بدون آن که سلطنتی داشته باشد، هیبت داشته باشد، باید از خواری معصیت خدا به عزّت طاعت او در آید.(۵)

پیشوای عزّت، امیرمؤمنان علی«ع» نیز فرمود:

هرگاه که به دنبال عزّت بودی، آن را از راه طاعت الهی طلب کن.(۶)

ایشان، در مناجاتی بسیار زیبا می‌فرماید:

خداوندا! برای عزّت من، همین بس که بنده تو باشم و برای فخر من، همین بس که تو خدای من باشی. تو آن گونه هستی که من دوست دارم. مرا آن گونه قرار ده که دوست داری.(۷)

قرآن هم شرط عزّت را ایمان می‌داند:

«وَ لِلهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُون.(۸)

و[لى‏] عزّت، از آنِ خدا و از آنِ پیامبر او و از آنِ مؤمنان است؛ لیکن این دورویان نمى‏دانند».

 

جایگاه نگاه مردم در عزّت حقیقی

کسی که به عزّت حقیقی دست پیدا می‌کند، تحقیر مردم او را به تنگ نمی‌آورد. درست مثل کسی که ثروتمند است و پول‌های اندکی که دست این و آن می‌بیند، چشم او را نمی‌گیرد. بنده حقیقی خدا از نظر عزّت به غنا رسیده و ثروتمند شده است. از همین رو، دیگر شخصیّتی که مردم بناست به او بدهند، برایش جذّاب نیست.

وقتی که ما عزّت را تنها در دست خدا دیدیم، دیگر از نوع برخورد دیگران نباید غمگین شویم؛ چرا که آنان قدرت تحقیر ما را ندارند. این دستور را به وضوح در آیه زیر می‌بینیم:

«وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّهَ لِلهِ جَمیعاً هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ.(۹)

سخن آنان، تو را غمگین نکند؛ زیرا عزّت، همه از آنِ خداست. او شنواى داناست».

این آیه، به پیامبر عزیزمان می‌گوید حتّی از حرف اینها ناراحت نشو. حالا برگردیم به زندگی خودمان و ببینیم تا چه اندازه از حرف مردم ناراحت می‌شویم؟

گل یا پوچ؟ به دنبال گُل عزّت بودم در مشت‌های گِرِه‌ کرده‌ای که در مقابلم صف کشیده بود. نیش‌خندهایی را که بر لب این جماعت نشسته بود لبخند ‌پنداشتم. گُل یا پوچ؟ به هر دستی که اشاره ‌کردم، باز ‌شد؛ ولی پوچ بود. دستی امّا در آن گوشه، باز بود و من، بی‌اعتنا. گُل یا پوچ؟ صاحب دست باز، فریاد می‌کشید و صدایم می‌زد؛ امّا نگاهش نمی‌کردم. مشت‌ها، یکی از پس از دیگری باز شد و همه پوچ. گُل یا پوچ؟ من هنوز گُل عزّت را نیافته بودم؛ ولی دیگر مشتی هم برای باز شدن، باقی نمانده بود. حالا زهر نیشخندها روی دلم زخم کاشته بود. با گوشه چشمم نگاهی به آن دستِ باز کردم، گُل عزّت در کفِ دستِ باز، لبخند به لب، نگاهم می‌کرد. گُل یا پوچ؟ دست، دستِ خدا بود.

البتّه داشتن عزّت حقیقی به این معنا نیست که انسان به شخصیّتی که در میان مردم می‌تواند داشته باشد، بی‌اعتنا باشد؛ بلکه درباره این شخصیّت، علاوه بر آنچه پیش از این گفته شد، به چهار نکته باید توجّه داشته باشد:

الف) جایگاه انسان در میان مردم، نباید مقصد نهایی او باشد.

ب) برای به دست آوردن این جایگاه نباید زندگی خود را بر اساس خواسته مردم و مخالف خواسته خدا مدیریّت کند. عزّتی که از این راه به دست می‌آید، در نهایت، به ذلّت منتهی می‌شود. سرور زمین و زمان، امیر مؤمنان علی«ع» فرمود:

هر عزّتی که پشتوانه‌اش دینی نباشد، ذلّت است.(۱۰)

ایشان در روایت دیگری می‌فرماید:

عزیزِ غیرخدایی، ذلیل است.(۱۱)

ج) انسان، وقتی در راه طاعت عزیز واقعی که خداست، قرار گرفت، خداوند، عزّت او را در میان مردم، تضمین می‌کند.

خدای مهربان در قرآن کریم می‌فرماید:

«إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدّاً.(۱۲)

کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏اند، به زودى [خداى‏] رحمان براى آنان محبّتى [در دل‌ها] قرار مى‏دهد.»

در روایتی از پیامبر مهربانی، رسول خدا«ص» نقل شده که ایشان فرمود: هنگامى که خداوند کسى از بندگانش را دوست بدارد، به فرشته بزرگش جبرئیل مى‏گوید: «من، فلان کس را دوست دارم. تو هم او را دوست بدار». جبرئیل نیز او را دوست خواهد داشت. سپس در آسمان‌ها ندا مى‏دهد: «اى اهل آسمان! خداوند، فلان کس را دوست دارد. شما هم او را دوست بدارید» و به دنبال آن، همه اهل آسمان او را دوست مى‏دارند. سپس پذیرش این محبّت در زمین، منعکس مى‏شود. هنگامى هم که خداوند کسى را دشمن بدارد، به جبرئیل مى‏گوید: «من از او متنفّرم. تو هم او را دشمن بدار». جبرئیل نیز او را دشمن مى‏دارد. سپس در میان اهل آسمان‌ها ندا مى‏دهد: «خداوند از او متنفّر است. شما هم او را دشمن بدارید». همه اهل آسمان‌ها نیز از او متنفّر مى‏شوند. سپس انعکاس این تنفّر در زمین خواهد بود.(۱۳)

پدر همه خوبی‌ها، امیر مؤمنان علی«ع» فرمود: کسی که میان خود و خدا را اصلاح کند، خداوند، میان او و مردم را اصلاح می‌کند.(۱۴)

 

پی‌نوشت‌ها:

۱ـ به همّت دست‌اندرکاران «رادیو معارف»، یک لوح فشرده از این گونه سرودها به همراه مدّاحی‌های شاد با عنوان «شادمانه» تهیّه شده که می‌توانید از طریق تماس با روابط عمومی رادیو معارف (۲ – ۰۲۵۳۲۹۱۰۵۵۱) آن را تهیه کنید.

۲ـ فاطر ۱۰٫

۳ـ آل‌عمران ۲۶٫

۴ـ نساء ۱۳۸ – ۱۳۹٫

۵ـ  الخصال، ج۱، ص۶۹٫

۶ـ عیون الحکم و المواعظ، ص۱۳۴٫

۷ـ بحارالأنوار، ج۷۴، ص۴۰۰٫

۸ـ منافقون ۸٫

۹ـ یونس ۶۵٫

۱۰ـ غررالحکم و دررالکلم، ص۵۰۸٫

۱۱ـ بحار الأنوار، ج۷۵، ص۱۰٫

۱۲ـ مریم ۹۶٫

۱۳ـ نهج الفصاحه، ص۲۹۰٫

۱۴ـ الکافی، ج۸، ص۳۰۷٫

01سپتامبر/20

جمعیت به‌مثابه مولفه قدرت

لااقل سه دهه است که از معایب رشد جمعیت و آسیب‌های انفجار جمعیت شنیده‌ایم و اکنون که کشور در آستانه سالخوردگی جمعیت قرار گرفته، وقت آن است که مقداری نیز از هنر جمعیت بگوییم. این یادداشت بنا دارد با مروری تاریخی بر اهمیت جمعیت به عنوان یک مولفه مهم قدرت، وضعیت کنونی این مولفه را در کشور بررسی کند و مختصراً به راهکارهای فرهنگی غلبه بر بحران جمعیت بپردازد.

 

جمعیت در طول تاریخ

به نظر می‌رسد که عموم حاکمان و سیاستمداران در طول تاریخ، جمعیت زیاد را از مولفه‌های مهم قدرت می‌دانسته‌اند. ویل دورانت در کتاب «درس‌های تاریخ» آورده است: «قلت اعضای خانواده در تاریخ یونان و روم نقش داشته است. این نکته جالب توجه است که ژولیوس قیصر (۵۹ پیش از میلاد) به رومیانی که  فرزندان بسیاری داشتند جایزه می‌داد و زنان بی فرزند را از سوار شدن بر تخت روان و استفاده از زیورهای گرانبها منع کرده بود.»

در فرانسه، هنری شانزدهم بر این عقیده بود که، «قدرت و ثروت پادشاهان به فراوانی و توانمندی جمعیت و افراد آن بستگی دارد.» فردریک فرمانروای کبیر پروس نیز معتقد بود که، «تعداد افراد جمعیت، ثروت دولت‌ها محسوب می‌شوند.» ابن خلدون، متفکر برجسته مسلمان نیز در مورد جمعیت گفته بود: «جمعیتی که به‌حد کافی انبوه و انباشته باشد، امکان می‌یابد تا از نیروی کار خود استفاده‌ بهتری برد. جمعیت، مهم‌ترین وسیله‌ی برقراری امنیت سیاسی و نظامی جامعه است.»

در سال ۱۹۳۰ سیاستمداران فرانسوی به این نتیجه رسیدند که به دلیل کاهش جمعیتشان، نیازمند احیای تسلیحات مدرن نظامی و در نتیجه کنار گذاشتن استفاده از تسلیحات خط ماگینوت (Maginot Line) هستند. پائول رینولد، وزیر دولت وقت فرانسه با تأکید بر این نکته که، «تنها یک عامل وجود دارد که بر همه‌ موارد مسلط است و آن عامل جمعیت است.»، به بحث درباره به‌کارگیری تسلیحات مدرن پرداخت. البته مشکلاتی از این دست تنها منحصر به فرانسه نبود. طی دهه ۱۹۳۰، آلمان به رهبری نازی‌ها و اتحاد جماهیر شوروی به رهبری استالین، به دلایل کاملاً نظامی و راهبردی، سیاست‌هایی قوی در جهت افزایش نرخ باروری اتخاذ کردند.

خروشچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی نیز پس از استالین می‌گفت: «فکر محدود کردن توالد و تناسل، یک «تئوری آدمخواری» است که ایدئولوژی بورژوازی (سرمایه‌داری) آن را اختراع کرده است.» ژنرال دوگل نیز در زمان ریاست جمهوری‌اش برای جلوگیری از مصرف قرص‌های ضد بارداری، مبارزه‌ گسترده‌ای را سامان داد، بدان امید که مادران فرانسوی، فرزندان بیشتری به دنیا بیاورند.(۱)

اینها تنها گوشه‌هائی از شواهد تاریخی در باب اهمیت جمعیت برای سیاستمداران است. البته اکنون نیز بسیاری از سیاستمداران و حاکمان به موضوع جمعیت اهمیت می‌دهند. به عنوان نمونه ویلادیمیر پوتین در سال ۲۰۰۶ و در خصوص نیازهای آینده کشورش در زمینه‌های اقتصادی و امنیت به‌صراحت گفت: «حادترین مسئله‌ای که جامعه ما با آن مواجه است عبارت است از کاهش موالید روسیه.» رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه نیز عنوان کرده که اگر خانواده‌ها در ترکیه سه فرزند داشته باشند، کشور می‌تواند تا حدودی ساختار فعلی را حفظ کند، ولی برای پویایی در رشد جمعیت باید تعداد فرزندان افزایش یابد.

نیل هووی((Neil Howe(2) و ریچارد جکسون ((Richard Jackson(3) می‌گویند: «با فرض اینکه سایر موارد (مولفه‌های قدرت) یکسان هستند، تعداد و حجم جمعیت یک مزیت است. بدین معنا که با تعداد بیشتر جمعیت، یک حکومت بزرگ‌تر می‌تواند نیروهای نظامی بیشتری را بسیج کند و قلمرو بیشتری را در اختیار داشته باشد. با یک اقتصاد برتر ناشی از جمعیت بیشتر، یک حکومت بزرگ‌تر می‌تواند نیروهای بیشتری را تأمین و مسلح کند؛ نفوذ و کنترل بیشتری بر اقتصاد و تجارت جهانی داشته باشد و از کارآمدی و بهره‌وری بالاتری در مقیاس بازار و کارهای عمومی بهره‌مند شود. با تعداد مردم بیشتر و تولید بیشتر، یک حکومت بزرگ‌تر می‌تواند نفوذ و تاثیر فرهنگی و راهبردی بیشتری در مقیاس جهانی داشته باشد (قدرت نرم) و اگر ستیز و کشمکش رخ دهد، می‌تواند با سهولت بیشتری تفوق خودش را به رقیب تحمیل کند (قدرت سخت).»

تاریخ جنگ درس‌های روشنی به ما می‌دهد که یکی از آنها این است که معمولاً حکومت و قشون بزرگ‌تر و بیشتر، پیروز میدان نبرد است. کار بسیار دشواری است که بتوان یک نمونه مهم از حکومت و دولتی را پیدا کرد که جایگاه و منزلت جهانی و ناحیه‌ای آن در حال پیشرفت باشد، در حالی که سهم آن از جمعیت جهانی یا ناحیه‌ای کاهش یافته باشد. گاهی اوقات، یک جامعه به عنوان نیروی برتر در یک منطقه بروز می‌کند و این نیروی برتر تقریباً همیشه جامعه‌ای است که رشد جمعیت آن بیشتر و سریع‌تر از همسایگانش است.

با این همه، در ورای این درس‌های تاریخی سودمند، تحولات و پویایی رشد جمعیت به جوامع گوناگون (خواه جوامع برخوردار از رشد سریع جمعیت و خواه جوامع دارای رشد کند جمعیت) یک فرمول ساده برای موفقیت ارائه نمی‌کند.

از زاویه‌ای دیگر، دانشمندان و پژوهشگران زیادی درباره «مولفه‌های قدرت ملی» (National Power) مطالعه و تحقیقات، مدل‌ها و نظریات متفاوتی را عرضه کرده‌اند. دکتر محسن مرادیان(۴) نیز با احصاء ۱۶ مدل و بررسی متغیرهای هر یک می‌گوید: «مداقه در فرمول‌ها و مدل‌های ارائه شده توسط اندیشمندان مختلف نشان می‌دهد که همه آنها بدون استثنا به جمعیت به عنوان عامل قدرت نگریسته و این متغیر را در مدل خود وارد کرده‌اند. به عبارت دیگر جمعیت با اختلافی زیاد نسبت به متغیر بعد از خود، حتی از ظرفیت صنعتی و ظرفیت نظامی نیز موثرتر عمل می‌کند و نقش بیشتری در تولید قدرت ملی دارد.»

اما این مولفه مهم قدرت در تاریخ معاصر دستخوش وقایع شگرفی بوده است. به دنبال وقوع انقلاب جنسی، فرزندآوری در غرب به‌شدت کاهش یافت. به عنوان نمونه، نرخ باروری در آمریکا که در سال ۱۹۵۸ به ۳٫۷ فرزند رسیده بود، در سال ۱۹۷۶ به عدد ۱٫۷۴ رسید. یعنی بر اثر انقلاب جنسی و صرفا با گذشت ۱۸ سال، تعداد متوسط فرزند زنان آمریکایی به کمتر از نصف تقلیل یافت. بحران جمعیت، اقتدار اقتصادی و سیاسی غرب را به خطر انداخت، چنانکه در سال ۱۹۷۴ حاصل پروژه مطالعاتی NSSM200 که توسط کیسینجر، مشاور امنیت ملی نیکسون انجام شده بود، منتشر شد و نشان داد که افزایش رشد جمعیت جهان، امنیت ملی آمریکا را به خطر می‌اندازد. تمدن غرب و در رأس آن آمریکا برای غلبه بر بحران جمعیت، از یک سو به مهاجرپذیری گسترده و تشویق زنان غربی به فرزندآوری پرداخت و از سوی دیگر کاهش رشد جمعیت در کشورهای در حال توسعه را مجدانه پی گرفت.

در این میان به نظر می‌رسد کنترل جمعیت مسلمانان برای غرب اهمیت ویژه‌ای داشته است. برای پی بردن به اهمیت موضوع جمعیت مسلمانان برای غرب، بخشی از یکی مصاحبه‌های هانتینگتون، مسئول برنامه‏ریزى شوراى امنیّت ملّى دولت کارتر، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد و نظریه‌پرداز جنگ تمدن‌ها را از نظر می‌گذرانیم.

وی در این مصاحبه تمدن‌هاى اسلام و چین را بزرگ‌ترین تمدن‌هاى چالشگر براى ایالات متحده و تمدن غرب می‌شمارد و در توضیح علت آن می‌گوید: «در مورد چین، این پویایى اقتصادى این کشور است که نوعى اعتماد به نفس در مسائل جهانى به آن بخشیده و آن را به کشورى جسور تبدیل کرده است. اما موضوع بعدى به اسلام بازمى‌گردد. تمدنى که چالش آن تا حدودى متفاوت از دیگر چالش هاست؛ زیرا این تمدن اساساً ریشه در نوعى پویایى جمعیتى دارد. رشد بالاى زاد و ولد که در اکثر کشورهاى اسلامى شاهد آن هستیم و نیز این واقعیت که امروزه با افزایش ناگهانى جمعیت گسترده جوانان در اکثر کشورهاى مسلمان روبه‌رو هستیم، این چالش را متفاوت از دیگر چالش‌ها ساخته است. امروزه بیش از بیست درصد جمعیت جهان اسلام را جوانان پانزده تا بیست و پنج ساله به خود اختصاص داده است. از همین روست که به عقیده مورخین و جامعه‌شناسان، رویدادهاى پیش روى ما، رویدادهایى مشکل‌آفرین خواهند بود!»

هانتینگتون سال‌ها پیش از وقوع بیداری اسلامی نیز ضمن یک پیش‌بینی و تحلیل تحسین‌برانگیز گفته بود: «در دهه گذشته، جوانان در بسیارى از جوامع مسلمان بیشتر از ۲۰ درصد رشد داشته‏اند. ترکیب جمعیتى چنین رشدى، ممکن است عواقب اجتماعى و سیاسى داشته باشد. به نظر من این نسلى است که نیروهاى اجتماعى را براى سازمان‌ها و نهضت‌هاى اسلامى آماده مى‏کند. نسبت جمعیّت جوانان در سال ۱۹۷۰، افزایش زیادى یافت. در این دهه، انقلاب اسلامى ایجاد شد. افزایش ۲۰ درصدى جمعیّت جوانان را در الجزایر، در اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ مشاهده کردیم. این افزایش منجر به پیروزى مسلمانان در انتخابات شد. لذا باید بگویم که مسائل جمعیتى به عنوان یک عامل مهم باید در نظر گرفته شود؛ زیرا جمعیت‌هاى بزرگ‌تر نیازمند منابع بیشترى هستند. همچنین کنار هم قرار گرفتن مسئله رشد جمعیت در یک فرهنگ و کند بودن رشد جمعیت در فرهنگ دیگر، نیازمند تعدیل سیاسى و جلوگیرى از خشونت است!»

شواهد بی‌شماری نشان می‌دهند که در میان کشورهای اسلامی، تمدن غرب حساب ویژه‌ای برای کنترل جمعیت ایران اسلامی باز کرده است. بیش از نیم قرن تلاش غرب در این زمینه به همراه کوتاهی‌های بسیاری که توسط مسئولین کشور صورت گرفته، اکنون باعث شده است که هر زن ایرانی در طول دوره باروری خود کمتر از ۲ فرزند به دنیا بیاورد، رشد جمعیت به کمتر از یک درصد برسد و جمعیت ایران با سرعت فوق العاده‌ای به سمت مرزهای سالخوردگی حرکت کند.

ملیندا گیتس، همسر بیل گیتس مدیرعامل مایکروسافت و هماهنگ‌کننده بنیاد ضد جمعیتی بیل و ملیندا گیتس (Bill & Melinda Gates Foundation)، در تاریخ سوم آوریل ۲۰۱۸ و در یک توئیت نوشت: «سریع‌ترین کاهش نرخ باروری زنان در طول تاریخ جهان مربوط به ایران است….» نموداری که به این توئیت ضمیمه شده بود، نشان می‌داد که در سال ۲۰۱۷، نرخ باروری زنان ایرانی حتی از زنان آمریکایی نیز کمتر بوده است!

 

دکتر ناظمی اردکانی، رئیس اسبق سازمان ثبت احوال کشور نیز می‌گوید: گفته می‌شود ایران در سرعت رسیدن به مرزهای سالمندی سومین رتبه‌ جهانی را دارد!» همچنین دکتر محمدجواد محمودی، رئیس کمیته مطالعات و پایش سیاست‌های جمعیتی شورای عالی انقلاب فرهنگی در مقاله‌ای آورده است: «در ایران کاهش چشمگیر نرخ باروری در دهه‌ هفتاد و تداوم و تشدید آن در دهه‌ هشتاد، ترکیب سنی جمعیت را در آینده‌‌ای نزدیک سالخورده می‌کند. سرعت و شدت زیاد کاهش باروری در ایران با شیب تندتری از سایر کشورها مشاهده می‌شود. در ایران، در سال ۱۳۹۴ حدود ۱۰ درصد جمعیت بالای ۶۰ سال سن داشته‌اند. در ۳۵ سال آینده یعنی سال ۱۴۲۹، درصد سالخوردگی جمعیت ایران به ۳۳ درصد افزایش خواهد یافت.»

شرایط بحرانی جمعیت کشور، اسباب طمع دشمنان را نیز فراهم آورده است؛ چنانکه برژینسکی در مصاحبه معروفش با روزنامه وال استریت ژورنال در سال ۲۰۰۹ میلادی می‌گوید: «از فکر کردن به حمله پیشدستانه علیه تأسیسات هسته‌ای ایران اجتناب کنید و گفتگوها با تهران را حفظ کنید. بالاتر از همه بازی طولانی مدتی را انجام دهید، چون زمان، آمارهای جمعیتی و تغییر نسل در ایران به نفع رژیم کنونی نیست.» به نظر می‌رسد منظور برژینسکی از بازی طولانی مدت، به کارگیری تمام ابزارها برای تضعیف ایران تا زمانی است که توان تجدید نسل در کشور رو به افول می‌رود و جمعیت دچار کاهش و سالخوردگی می‌شود؛ زیرا غرب به‌درستی دریافته است که تمام عوامل مولد قدرت برای ایران و تهدیدزا برای غرب، برآمده از عزم و توان جمعیت جوان ایران است و اگر ایران سالخورده شود، تمام این توانمندی‌ها رو به افول خواهند رفت. رویدادی که اگر واقع شود، غرب وحشی به انحاء مختلف خواهد توانست قلب تپنده نهضت جهانی ضد سلطه را از حرکت بازدارد.

حال با تمام این تفاصیل به این سئوال اساسی می‌رسیم:

برای جلوگیری از سالخوردگی جمعیت ایران و غلبه بر بحران جمعیت چه باید کرد؟

پاسخ به این سئوال بسیار سخت است، زیرا یک راهکار مشخص وجود ندارد و به بسته‌ جامعی از راهکارها برای غلبه بر بحران جمعیت نیاز است. توجه به سیاست‌های کلی جمعیت نیز نشان می‌دهد که طیف وسیعی از موضوعات مربوط به جمعیت را باید مطمح نظر قرار داد.

من سعی کرده‌ام که برای ساده کردن مسئله و رسیدن به اولویت‌های نخست در میان راه حل‌ها، الگوئی را ارائه کنم. فرض این الگو بر این است که مسائلی از جنس فرهنگ، مهم‌ترین عوامل بحران جمعیت و مؤثرترین راهکارهای حل این بحران هستند. این فرض از طرق متعددی قابل اثبات است که بحث مفصلی می‌طلبد. از جمله دلایل اثبات این فرض، فرزندآوری کمتر در اقشار مرفه و فرزندآوری بیشتر در اقشار فقیر جامعه است که عوامل اقتصادی را تا حدی به حاشیه می‌برد. دکتر سیدمحمد سیدمیرزایی، استاد دانشگاه شهید بهشتی نیز معتقد است که ﻋﻮاﻣﻞ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﺗﺄﺛﯿﺮ را ﺑﻪ‌وﯾﮋه ﺑﺮ ﺑﺎروری دارﻧﺪ، زﯾﺮا ﺑﺪﯾﻬﯽ اﺳــﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺳــﺎﺧﺘﺎر ﻓﮑﺮی (ﺑﺎورﻫﺎ، ارزشﻫﺎ و ﻧﮕﺮشﻫﺎ) ﻧﺮخ ﺑﺎروری ﻧﯿﺰ دﺳﺘﺨﻮش ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ (اﻧﺘﻘﺎل ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ؛ ﻋﻠﻞ و ﻧﺘﺎﯾﺞ اﻗﺘﺼﺎدی و اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ آن، ۱۳۷۷)

اما کدام بخش از فرهنگ بیشترین تأثیر را بر باروری دارد؟

پاسخ به این سئوال اگرچه حیاتی و مهم است، ولی متأسفانه مطالعه علمی خاصی در این زمینه یافت نشد؛ از این رو سعی شد بر اساس یکی از مطالعات معتبر به این امر پرداخته شود.

بر اساس مطالعات متعدد صورت گرفته، تعداد مطلوب فرزند برای خانواده های ایرانی قریب به ۲٫۵ فرزند است، چنان که در مطالعه «بررسی نحوه نگرش جوانان در آستانه ازدواج و زنان همسردار ۱۵-۴۹ ساله نسبت به فرزندآوری و شناخت عوامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مؤثر بر آن» مشخص شد تعداد فرزند دلخواه مردان و زنان در آستانه ازدواج به ترتیب ۲٫۴ و ۲٫۲ فرزند بوده و این میزان برای زنان همسردار ۱۵-۴۹ ساله، متوسط ۲٫۸ فرزند بوده است. در واقع رفع تمام مشکلات موجود بر سر راه فرزندآوری مادران ایرانی از قبیل مشکلات اقتصادی، ناباروری، سزارین، طلاق و مواردی از این دست که البته فرض محال است، صرفا به تحقق همین تعداد فرزند خواهد انجامید. این در حالی است که طبق نتایج آخرین سرشماری (۱۳۹۵) قریب به ۲ فرزند از این ۲٫۵ فرزند، در بازه سال‌های ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۵ محقق شده است. در واقع رفع تمام مشکلات موجود، می‌توانست تنها ۰٫۵ فرزند به نرخ باروری مادران ایرانی در سرشماری آینده بیفزاید.

این میزان از باروری در صورت تثبیت نیز صرفا مانع کاهش جمعیت در درازمدت خواهد بود و کمک قابل توجهی به مقابله با سالخوردگی شدید جمعیت کشور نخواهد کرد. از این رو مهم‌ترین کاری که باید برای مقابله با سالخوردگی شدید جمعیت صورت گیرد، تغییر «ذائقه فرزندخواهی» خانواده‌ها و در واقع افزایش تعداد فرزندان دلخواه برای خانواده‌هاست. به نظر می‌رسد در صورتی که این ایده‌آل تغییر کند و «ارزش فرزند کمتر، زندگی بهتر» به ضد ارزش تبدیل شود، مردم خود بسیاری از مشکلات این مسیر را مدیریت خواهند کرد. حقیقتی که البته نافی لزوم حمایت و مدیریت حاکمیت نیست.

بر اساس این تحلیل، من راهکارهای فرهنگی موجود برای غلبه بر بحران جمعیت را در سه گروه عمده دسته‌بندی و سعی کرده‌ام که آنها را به ترتیب اولویت از نظر اهمیت، فوریت و میزان اثربخشی بیاورم. مشخصا اهمیت بیشتر گروه سوم نسبت به گروه دوم و اولویت بالاتر گروه دوم نسبت به گروه اول، به معنای عدم نیاز به راهکارهای دارای اولویت پایین‌تر نیست؛ بلکه سیاست جمعیتی کشور، ترکیبی از تمام این موارد است که باید هر یک با ترتیب زمانی و ضریب‌هایی متفاوت اجرا شوند.

همچنین لازم به ذکر است که «پژوهش» و «نیروی انسانی آموزش دیده و توانمند» برای اجرای قریب به اتفاق راهکارهای ذیل ضرورت دارند که به منظور اجتناب از اطاله کلام به صورت جداگانه به آنها اشاره نکرده‌ام.

لازم به تذکر است که این دسته‌بندی و اولویت‌بندی، صرفا حاصل تلاش ذهنی یک کارشناس است و به دلیل عدم وجود مطالعات کاربردی در این زمینه، امکان اتخاذ رویکردی علمی‌تر وجود نداشت. از این رو حاصل کار قطعاً بی اشکال نیست و نیازمند تصحیح، تکمیل و احیاناً بازنگری است.

الف: راهکارهای فرهنگی- آموزشی که صرفا «امکان تحقق» فرزندان ایده‌آل خانواده‌های ایرانی (۲٫۵ فرزند) را فراهم می‌آورند:

– رفع شبهات در مورد بارداری‌های موسوم به پرخطر: بر اساس مطالب شبه‌علمی، فرزندآوری مادر در سنین کمتر از ۱۸ سال و بیش از ۳۵ سال، فرزندآوری چهارم به بعد، سزارین سوم به بعد و فاصله‌گذاری کمتر از سه سال بین دو فرزند، پرخطر عنوان می‌شوند و توسط نظام بهداشت و سلامت کشور نهی می‌شوند که احتیاج به تبیین و روشنگری دارد.

– ترویج روحیه پرکاری و سختکوشی و ارتقای فرهنگ کار در سطح کشور و تقبیح مصرف‌گرایی

– آموزش مدیریت اقتصاد خانواده به عموم مردم و ترویج ارزش‌های اخلاقی قناعت و صرفه‌جویی

– توجه به تعلیم و تربیت دانش آموزان متناسب با نقش‌های جنسیتی و آموزش مهارت‌های مادری و پدری در نظام آموزشی مدارس

– مقابله مؤثر و مستمر با تفکرات فمینیستی

– آموزش مردم در جهت ایجاد محیط دوستدار کودک و تشویق ایشان به حمایت از فرزندآوری دیگران

ب: راهکارهای فرهنگی- آموزشی که منجر به فرزندآوری بیشتر در حد تحقق فرزندان ایده‌آل خانواده‌های ایرانی (۲٫۵) می‌شوند:

– ترویج الگوی ازدواج در آغاز احساس نیاز (از منظر پیشگیری از تجرد قطعی و همچنین با ساز و کار کاهش طلاق می‌تواند به افزایش فرزندآوری بینجامد.)

– آموزش مهارت‌های زندگی معطوف به کاهش آمار طلاق در نظام آموزشی مدارس

– پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی، به‌ویژه اعتیاد (از منظر پیشگیری از طلاق می‌تواند به افزایش فرزندآوری بینجامد)

– افزایش ظرفیت مشاوره خانواده مبتنی بر فرهنگ ایرانی- اسلامی

– ایجاد رغبت به ازدواج مجدد پس از طلاق بهخصوص در زنان

– تقبیح زندگی مجردی

– پاکسازی جامعه و رسانه از فضای تحریک جنسی

ج: راهکارهای فرهنگی- آموزشی که ایده‌آل فرزندخواهی خانواده‌ها را ارتقا می‌دهند و «ارزش فرزند بیشتر» را ترویج می‌کنند و یا می‌توانند نهایتاً به تحقق این ارزش بینجامند:

– ترویج «فرزندآوری بیشتر» از طریق فرهنگ‌سازی با ابزارهای مختلف به‌خصوص ارتباط چهره به چهره، رسانه و محتوای کتب درسی مدارس و دانشگاه‌ها (تمرکز رسانه‌ها بر لذت‌های برخورداری از بیش از ۲ و یا ۳ فرزند)

– مقابله با تک فرزندی از طریق آشنا ساختن مردم با مضرات آن از قبیل: فرزند سالاری و کاهش اقتدار والدین، بلوغ زودرس تک فرزند، کم شدن روابط اجتماعی و عدم جامعه‌پذیری، افزایش احتمال عدم توفیق در ازدواج تک فرزند و منتهی شدن آن به طلاق، تضعیف شبکه ارتباطی خویشاوندی، جایگزینی رسانه‌های آسیب‌زا به جای برادران و خواهران، شکل‌گیری شخصیت منفعل در کودک، توقع فزاینده والدین از کودک (تجمیع تحقق آرزوها در یک فرزند)، حساسیت بیش از حد بر روی فرزند و اضطراب و نگرانی بیش از حد والدین نسبت به احتمال وقوع اتفاقی ناگوار برای فرزند، انزوا، افسردگی وگوشه‌گیری تک فرزند، کم بودن توان حل مسئله و کار گروهی، رفاه‌زدگی، کاهش آستانه تحمل سختی‌های اجتماعی، کاهش حمایت‌های خانوادگی و عدم وجود پشتیبانی خواهران و برادران

– تدوین «نظریه جمعیتی اسلام»

– تقبیح فردگرایی

– ترویج اعتقاد به رزاقیت خداوند متعال

– ترویج ارزش‌های اخلاقی از قبیل ایثار، از خودگذشتگی و مسئولیت‌پذیری

– رفع شبهات «تربیت بهتر فرزندان در صورت اکتفا به یکی دو فرزند» و وجود ارتباط معکوس بین کیفیت و کمیت فرزندان

– بیان حقایق در مورد ازدواج‌های خویشاوندی و عدم تقبیح این گونه ازدواج‌ها: ازدواج‌های خویشاوندی با احتمال کمتری به طلاق می‌انجامند، در سنین کمتری صورت می‌گیرند و در خانواده‌های تشکیل شده، معمولاً فرزندان بیشتری به دنیا می‌آیند.

– مشوق مالی مستقیم و غیرمستقیم برای فرزندآوری بیش از دو تا (کارکرد این گونه مشوق‌ها بیش از آنکه رفع مشکلات اقتصادی و یا پوشش هزینه فرزندان باشد، در نگرش‌ساز بودن آنهاست. چنین مشوق‌هایی می‌تواند فرزندآوری بیش از ۲ و ۳ فرزند را به یک ارزش اجتماعی تبدیل کند؛ همان گونه که محرومیت فرزند سوم به بعد از بیمه بر اثر قانون جمعیت و تنظیم خانواده مصوب ۱۳۷۲، در ارزشی شدن کم فرزندی در ایران موثر بوده است. اگرچه این راهکار فرهنگی نیست، ولی به دلیل نقش مهمی که در نگرش‌سازی و ارزش‌آفرینی دارد، در این دسته‌بندی مورد اشاره قرار گرفته است.

– جلوگیری از تحقیر امر مادری و بازتعریف جایگاه والای نقش مادری در جامعه

– ارزش دادن به امر خانه‌داری در سطح اجتماع از طرق مختلف به‌خصوص تأمین بیمه زنان متاهل خانه‌دار

– تقویت روحیه‌های ولایتمداری، رضا به قضای الهی، حسن ظن به خداوند، توکل، صبر و شکر در مردم

– جلوگیری از انجام جنایت سقط جنین غیرقانونی با فرهنگ‌سازی و اعمال قانون

– بازنگری در محتوای درسی دانشگاه‌ها در علوم تجربی و انسانی به منظور جلوگیری از تداوم پرورش «نیروی انسانی معتقد به مطلوبیت ذاتی تحدید نسل» و در جهت پرورش «نیروی انسانی معتقد به نظریه جمعیتی اسلام»

– بیان فواید بارداری و شیردهی برای سلامت زنان

– تبیین آثار منفی کاهش نرخ باروری در حیطه اجتماعی و در سطح کشور

 

پی‌نوشت:

۱- فرانسه بلافاصله بعد از جنگ جهانی اول  که کشته بسیار داده بود، قوانینی وضع کرد، مانع سقط جنین و تبلیغات پیشگیری از حاملگی گردید که قوانین مزبور تا سال ۱۹۶۸ نیز لازم الاجرا بود. (مبانی جمعیت شناسی، محمد جهانفر، ص ۱۹۹)

۲- محقق ارشد مرکز مطالعات بین المللی و استراتژیک و دارای تحصیلات در رشته‌های تاریخ و اقتصاد در دانشگاه ییل آمریکا

۳- دکترای تاریخ از دانشگاه ییل و مدیر بخش سالخوردگی جمعیت جهان در مرکز مطالعات بین المللی و استراتژیک آمریکا

۴- پژوهشگر مسائل امنیتی و سرتیپ دوم بازنشسته.

 

01سپتامبر/20

مهمانی که میزبان بود!

«یکی از بزرگانی که مقیدم هرگاه به تخت فولاد اصفهان میروم حتما بر سر مزارش حاضر شوم و فاتحه‌ای بخوانم،​ مرحوم میرزا احمد بیدآبادی است.»

جملات فوق مربوط است به سابقه، تعلق خاطر و ارادت جناب والد بزرگوارم نسبت به مرحوم میرزا احمد بیدآبادی که به دوران کودکی و نوجوانی ایشان باز می‌گردد.

بیش از ۸ دهه پیش و زمانی که میرزا احمد هفته‌ای یک شب برای اقامه نماز مغرب و عشا به محل ما، دستگرد اصفهان، می‌آمد و در کوچکترین و محقرترین مسجد دستگرد منبر می‌رفت. آن زمان جمعیتی که برای نماز و منبر میرزا احمد می‌آمدند، به‌قدری کم بود که برخی به کنایه می‌گفتند: افرادی که درآستانه در ورودی مسجد می‌نشینند و با یکدیگر گپ میزنند، از تعداد افراد حاضر در نماز جماعت و منبر میرزا احمد بیشترند! عجیب آنکه وقتی مرحوم حاج سید عباس نیری که از اخیار محل بود، یکبار این وضعیت تاسف‌بار را به عرض میرزا احمد رسانده بود، ایشان با صلابتی خاص پاسخ ‌داده بود: من باید وظیفه خودم را انجام دهم.

انجام این وظیفه الهی مرحوم میرزا احمد، ویژگی‌های جالب‌تر دیگری هم داشت:

*فاصله بین محله بیدآباد اصفهان تا دستگرد حدود ۱۰ کیلومتر بود.

*فاصله بین انتهای شهر اصفهان تا دستگرد که در آن زمان روستای نسبتاً کوچکی بود حدود ۳ کیلومتر بود.

*مسیر خاکی بود و برق هم سالها بعد به آن منطقه آمد.

*مرکوب او برای این رفت و آمد الاغ بود.

*شرایط امنیتی آن زمان به‌گونه‌ای بود که میرزا احمد شب را نمی‌توانست به اصفهان برگردد و به ناچار برگشت او به فردا صبح می‌افتاد.

*در نزدیکی همان مسجد محقر، هم دهخداها بودند و هم کدخدا و هم ارباب محل، اما میرزا احمد برای بیتوته در دستگرد، خانه محقری بود از پا برهنه‌های روستا.

*میرزا احمد معمولاً شب را مهمان خانۀ حمامی مجاور مسجد بود اما جالب‌تر این که در مقام عمل، صاحب‌خانه و اهل‌بیت او مهمان‌ میرزا احمد بودند، چون میرزا احمد علاوه بر غذای خود و علوفه برای الاغش، غذای اهل خانه میزبان را نیز همراه خود می‌آورد.

***

سلوک معنوی و آمیخته با ساده‌زیستی و کرامت نفس میرزا احمد و رفتاری که بیش از سخن او تأثیر گذار بود، نوجوان روستا زاده‌ای به نام یدالله را چنان جذب عبودیت و معنویت و شیفته روحانیت کرد که در ناهموارترین شرایط، راه حوزه علمیه را عاشقانه در پیش گرفت و در این مسیر پایدار ماند. اینک که آیت‌الله یدالله رحیمیان در آستانه صد سالگی است، همچنان راه طی شده عمرش را مدیون آن پیر فرزانه می‌داند و همواره خاطرات سیره و سلوک میرزا احمد بیدآبادی، ترجیع‌بند خاطرات او برای اطرافیان است و پیامدها و آثار مثبتی را که ایشان بر خانواده و جامعه پیرامونی خود داشته، از برکات وجودی مرحوم میرزا احمد بر می‌شمارد.

***

نگارنده این سطور که از زمان کودکی بارها توصیفات فوق‌الذکر را از جناب والد می‌شنید، همواره آیات ٢١و۲۰ سوره یس «جاء مِن اَقصَى المَدینه رَجُل یَسعى قالَ یا قَوم اتَّبِعوا المُرسَلین اتَّبعوا مِن لایسالَکُم أجرا وَ هُم مُهتَدون.» در ذهنش تداعی می‌شد. رجل در این آیه به صورت نکره آمده است. رجل داستان ما هم با همه ویژگی‌های مثال زدنی‌اش برای ما ناشناخته بود، تا اینکه معلوممان شد او برادر بزرگ‌تر مرحوم آیت‌الله میرزا محمدعلی شاه‌آبادی، استاد عرفان حضرت امام خمینی(ره) بوده و عالم کامل و فقی زاهدی بوده که علاوه بر اینکه در ۱۳ سالگی به درجه اجتهاد رسیده در سیر و سلوک ید طولایی داشته است. مرور شمه‌ای از شرح حال و مراتب علمی و عرفانی ثبت شده این رجل الهی در اینجا خالی از لطف نیست:

“عالم کامل و فقیه زاهد، احمد مجتهد بیدآبادی”، در حدود سال ‏۱۲۷۸ق. در حسین‌آباد اصفهان به دنیا آمد. در آغاز از محضر پدر دانشمندش آیت‏‌اللّه شیخ محمد جواد حسین‌‏آبادى بهره‌‏مند شد و همواره با جدّیت کامل به فراگیرى دانش مشغول بود. از دیگر اساتید وى، میرزا محمدباقر چهارسوقى (صاحب روضات) و برادرش، میرزا محمدهاشم چهارسوقى بودند.

قرآن را در سن چهارده‌ سالگى حفظ کرد و کتاب معالم را در سن هفت ‌سالگى خواند و حفظ کرد. «الفیه ابن مالک» را حفظ بود. در سن سیزده‌سالگى به مرتبه رفیع اجتهاد نائل آمد و از اساتید خود، شش گواهی اجتهاد دریافت کرد و به میرزا احمد مجتهد معروف شد. چند اجازه اجتهاد خود را از علامه صاحب روضات به سال ۱۳۰۴ق، علامه میرزا محمدهاشم چهارسوقى به سال ۱۳۰۵ق و پدرش به سال ۱۳۰۸ق در سن سى‌سالگى دریافت کرد.

آیت‌‏اللّه میرزا محمدجواد حسین‏‌آبادى در اجازه‌‏اى که برای فرزندش، شیخ احمد مرقوم داشته چنین مى‌‏نویسد: «چون بعضى از برادرانم از علما براى فرزندم شیخ احمد از من استجازه کردند، در حالى که او نوجوانى بیش نبود، به آنان گفتم که اگرچه در این زمان هیچ‏‌کسی به اندازه او به چنین درجه‌‏اى از علم نرسیده است، ممکن است اهل عناد گمان کنند که اجازه‏ من به او از حبّ پدرى است و به این جهت گفتم که دیگر اساتید به وى اجازه دهند. پس جمعى از بزرگان علما، کثّراللّه تعالى امثالهم، به او اجازه اجتهاد دادند که بعضى قبل از بلوغ و برخی بعد از بلوغ وى بودند، به حیثى که هیچ‏‌‌‌کسی جرئت انکار آن را نیافت و چون تعداد اجازت به پنج رسید، من نیز این اجازت را با ششمین اجازه از جانب خودم تمام کردم.»

میرزا احمد حدود پنجاه سال در اصفهان به اقامه جماعت و هدایت و ارشاد مردم ‏پرداخت. در هفته، سه چهار شب منبر مى‏‌رفت و مردم را از موعظه‌های شفابخش و نصیحت‌های مشفقانه و خالصانه خود بهره‌‏مند مى‏‌‌ساخت. به‌خصوص نماز و منبر آن مرحوم، در ماه مبارک رمضان رونق متمایزی داشت.

ایشان در مدّت پنجاه سال تدریس در محله‏ بیدآباد و مدرسه‏ میرزا مهدى، شخصیت‌های بزرگی از علوم و کمالات و فضایل وى بهره‌‏ها بردند که از جمله آنها مى‌‏توان شخصیت‌های ذیل را نام برد:

۱. برادر وى، میرزا محمّدعلى شاه‏‌آبادى؛ ۲. آقا جمال‏‌الدین خوانسارى؛ ۳٫ شیخ محمدرضا کلباسى، صاحب اجازه‏ روایات از ایشان؛ ۴٫ ملا على ماربینى؛ ۵٫ آقارضا مظاهرى؛ ۶. سید عبدالحسین طیب؛ صاحب تفسیر اطیب البیان، ۷٫ حاج آقا محمد مقدس؛ ۸٫ شیخ احمد بیان‌‏الواعظین، صاحب اجازه روایت از ایشان؛ ۹٫ آقا سید محمدرضا شفتی.

شیخ احمد بیان الواعظین در کتاب «خلد برین» استادش را اینگونه توصیف مى‌‌کند:

«از اعاظم علما و اکابر فقها و وعّاظ معاصر است. آن جناب اعبد عُباد بود و ازهد زهاد. الحق آن ستوده‌خصال در امورى چند متفرد بود:

اول: در حافظه و ذکاوت اعجوبه عصر بود. دعاهاى مطوله، مثل دعاى ابوحمزه ثمالى را به طور تقطیع در قنوت نوافل با لهجه بسیار جذابى قرائت مى‌‏نمود.

دوم: در احاطه بر فروع فقهیه به طورى مسلط بود که عدیل و نظیرى نداشت.

سوم: در اخلاق و ارادت به خانواده عصمت و طهارت جدیت تامه داشت.

چهارم: در فتوت و جوانمردى و فرزانگى آیت وقت بود.»

وى محل سکونت خود را اهدایى از جانب حضرت امام رضا(علیه‏‌السلام) مى‌‏دانست و همه‌ساله دهه‏ اول محرم در منزلش مراسم روضه‌‏خوانىِ برپا بود؛ و همچنان این سنت پس از ۱۱۵ سال هنوز ادامه دارد.

وی از شب بیست و یکم ماه رمضان، شبانه‌‏روزى در مدرسه میرزا مهدى معتکف مى‌‏شد و عبادت مى‌‏کرد و در نوافل و مستحبات آنچنان جدی بود که دعاى کمیل را در سجده نمازهاى مستحبى مى‏‌خواند.

مرحوم شیخ احمد مانند پدر بزرگوارش در مدرسه میرزا مهدى (مسجد المهدى) محکمه و مراجعه داشته و علاوه بر تدریس، به امور قضا و رفع اختلافات نیز اشتغال داشت.

شیخ احمد مجتهد بیدآبادى در روز چهارشنبه، ۲۱ جمادی الاول ۱۳۵۷ق / ۲۹ تیر ۱۳۱۷ش در حدود هشتاد سالگی وفات یافت و در تخت فولاداصفهان، داخل بقعه‏ بروجردى به خاک سپرده شـد.»

سلام و رضوان الهی بر او باد.

01سپتامبر/20

سیاست و دیانت

علل بقای اینستاگرام

اینستاگرام از مهمترین نشانه‌ها و ابزار تمدن و فرهنگ و ترقی در عالم امروز است و خوشبختانه به همت ارباب دلسوز وزارت «تلگراف و ارتباطات» و مقامات مافوق ایشان، این نماد مهم تمدن در مملکت ما رایج و فراگیر شده و قاطبه رعایا می‌توانند به ثمن بخس بر خوان تنعم این مائده جاریه نشسته و کسب فیض کنند. تا آنجا که بنا به احصائیه رسمی بیش از ۲۵ کرور (معادل میلیون) از نفوس مملکت اعم از اناث و ذکور به مائده مذکور متصل و به کسب معارف و جذب انوار از این منبع فیض مشغولند و این رقم به شکل یومیه در حال ارتقاء است.  (و البته بر صاحب این قلم و باقی اهل فن معلوم نشد چرا در بلادی مانند جاپان (ژاپن !) و بریتانی عظمی (انگلستان) استفاده از این وسیله کمتر از مملکت ماست و رعایای بلاد مذکور علیرغم آن که در عداد ممالک راقیه به حساب می‌آیند، التفاتی به این نشانه ترقی و تمدن ندارند! شاید از باب خساست باشد و شاید از این باب که حکام بلاد مذکور به مانند دولت ابد مدت و «روحانیه» مملکت ما، اهل لطف و ترحم بر رعایای خود نیستند. والله اعلم!). اما حکما و منورالفکران و صاحبان معرفت در خصوص فوائد و خصایص اینستاغرام موارد متعدد و متنوعی ذکر کرده‌اند که از جهت اختصار به اندکی از آن اشاره می‌شود:

الف) فسق مجازی و دلالی محبت و برداشتن پرده‌های حجب و حیا میان رجال و نسوان: به برکت این وسیله نامحرمان و عشاق و اصحاب شهوات می‌توانند به طرفه‌العینی به هر قسم که مایل باشند به زیارت هم نائل شده (ولو یکی در مشرق و دیگری در مغرب باشد) و صورت و هیکل هم را در هر حال ولو عریان ملاحظه نموده و اختلاط نمایند و کارشان مانند مرحوم خلد آشیان «فرهاد کوه کن» به تیشه و غیره نکشد و «مجنون» نشوند و انحصاری هم در این نوع از روابط نیست! چرا که یک ضعیفه می‌تواندد به مدد این وسیله در آن واحد از صدها و بلکه هزاران مجنون دلبری نموده و «مجازا» اسباب تمتع تمامی آنها را برآورده ساخته و به یک کرشمه در لحظه‌ای هزاران دل بر باد دهد و بلعکس! و دیگر امتیاز این اسباب در آن است که در آن کلیه قیود اخلاقیه و شرعیه از روابط بین نامحرمان برداشته شده و افراد مختارند هرچه می‌خواهند و می‌توانند در ارضای شهوات بکار بسته و در معرض دید همگان قرار داده و برای افعال شنیعه خود هزاران شریک یافته و از آنها «لایک» دریافت کنند! (و لایک همان احسنت و حبذا است منتها به لغت فرنگیان!)

از دیگر مزایای اینستاغرام تعلیم لوندی و بی‌حیایی و پرده‌دری است آن‌سان که حتی بنات نورس نیز از این تعالیم محروم نمانده و خوف آن می‌رود که عفت به امری متروک بدل گردد و تبرج سکه رایج گردد و عمده بنات و نسوان را به طوفان خود غرقه کند.

ب) الواتی مجازی: سابق بر این در بعض مدن و قصب، جماعت الواط و لشوش و اراذل، کوی و برزنی را قرق کرده و به قداره‌بندی و عربده‌کشی و الواتی مشغول می‌شدند و الباقی از درک این مناظر محروم مانده و ناکام از دنیا می‌رفتند. از جمله فوائد و برکات اینستاغرام آن است که هر منزل و بیتی را به عرصه عربده کشی و بدمستی و اوباشگری الواط بدل کرده و این جماعت که آنها را «شاخ‌های اینستاغرام» نامیده‌اند معروف خاص و عام گردیده و برای خود دولت و مکنتی به هم زده‌اند و لیلا و نهارا  در«پادشاهی اینستا» به کامروایی و ششلول‌بندی و رجز خوانی مجازی  مشغولند و حتی برای اثبات خود طلبه علوم دینیه را مقتول نموده و به آن تفاخر نموده و هل من مبارز می‌طلبند!

ج) طراری مجازی: با وجود اینستاغرام دیگر نیازی نیست تا عیاران و طراران دست در جیب خلایق کنند و یا به رسم قطاع الطریق راه بر کاروانیان ببندند ! این شبکه مجازی امکانات و اسباب مختلفی را برای سهولت عمل سارقان و طراران و خدعه گران و گندم نمایان جوفروش فراهم آورده تا با نشستن در خانه خود و فقط به مدد یک گوشی اندروید و صد البته به معجزه اینستاغرام مال خلق را ربوده و جیبشان را خالی کنند و از قهر محتسب و گزمه و عسس نهراسند!

د) تکاثر و تفاخر از راه دور: آدمی به «تفاخر و تکاثر و تفرعن» زنده است و حیات بدون این تفاعلات ثلاثه خالی از کیف و لذت است! بالاخره همیشه که نمی‌توان با شهوت و شکم لذت برد. اصل لذت جویی و کامرانی و شادخواری در جاه طلبی است و فخر فروشی و انانیت و خودبرتربینی و تحقیر دیگران! و اصولاً یکی از فوائد اصلیه اینستاغرام عینیت بخشی به تفاعلات ثلاثه (تفاخر و تکاثر و تفرعن) است. خلایق به مدد اینستا، هر طعام شاهانه‌ای که می‌خورند، هر ملبوس زربفتی که می‌پوشند، هر شراب غالی که می‌نوشند، هر سفری که به فرنگ و بلاد روم می‌روند و هر گوهر شب چراغی که ابتیاع و استعمال می‌کنند را در اینستاغرام با آب و تاب و پیاز داغ اضافه، به چشم و رخ سایرین می‌کشند و هر چه بشود فخر و فیس و افاده می‌فروشند تا ثابت کنند مثل فرعون و هامان قارون از باقی خلق برترند.

این حالات را به لسان اهالی اینستاغرام «عیش و عشرت لاکچری» گویند و بعضی اهل فن، گویند غایت اصلی اینستاغرام همین “لاکچری بازی” است! و مخفی نماند که لاکچری بازی، اساس تفرقه امم و از اسباب ایجاد شقاق میان ملل است و اختلاف طبقاتی و تبعیض جز با آن راست نیاید.

* اینها که گفته شد گوشه‌ای از برکات و خواص این شبکه مجازی بود و لابد مقامات وزارت ارتباطات و شورای عالی فضای مجازی، خواص و فوائد دیگری در اینستاگرام سراغ دارند که با دست و دلبازی تمام این شبکه را در دسترس همگان و. خصوصاً جوانان و نوجوانان مملکت قرار داده‌اند!

 

سوگلی حقوق بشر

* عمادالدین باغی (باقی) را می‌شناسید؟ همانی که به گواهی بی‌بی‌سی و صدای آمریکا و بزرگان اصلاحات از مهم‌ترین فعالان حقوق بشر در ایران است! همانی که زندگی و جوانی‌اش را وقف کرده تا ثابت کند نظام جمهوری اسلامی و اصولاً حکومت دینی ذاتاً ناقض حقوق بشر است؟

** بعد از ترور سردار سلیمانی، آقای باقی (باغی) در اینستاگرام نوشته بود این ترور برخی را غمگین و برخی را شاد کرد؛ اما این ترور مغایر با قوانین بین‌المللی است. در آن مقطع اینستاگرام هزاران حساب کاربری و پست‌های حاوی تصویر یا مطلب مرتبط با سردار شهید را حذف کرد و در این میان عبارت جناب باغی درباره‌ ترور شهید سلیمانی نیز حذف شد.

*** پس از حذف مطلب باغی درباره‌ ترور سردار سلیمانی توسط اینستاگرام، یک سایت انگلیسی گزارشی از این رویداد را منتشر کرد و سی.‌ان.‌ان، واشنگتن پست و برخی دیگر از رسانه‌های اروپایی و آمریکایی گزارش سایت انگلیسی را بازنشر کردند و اینجا بود که اینستاگرام اعلام کرد، «ما متوجه شدیم «باغی» بر خلاف سیاست‌ها و قوانین ما عمل نکرده و ما به اشتباه مطلب او را حذف کرده‌ایم. لذا مطلب حذف شده‌ او را باز می‌گردانیم.»

الف) از این ماجرا نتیجه می‌گیریم که اینستاگرام، سی.‌ان.‌ان، واشنگتن پست و عمادالدین باغی چقدر خوب و قانونمند‌ و حامی آزادی بیان هستند.

ب) همچنین نتیجه می‌گیریم که رسانه‌های آمریکایی و اروپایی و اینستاگرام، فرق دوست و دشمن را می‌شناسند!

ج) البته می‌توان این نتیجه را هم گرفت که برای برخورداری از حق آزادی بیان (آن هم تا حدی که واشنگتن پست و سی‌.ان‌.ان از آدم دفاع کنند) لازم است قبلاً درباره‌ نقض گسترده‌ حقوق بشر در حکومت اسلامی ایران افشاگری و اعتراض کرده باشی!

 

برکات دولت اعتدال

در هفته دوم تیر ماه ۹۹، دفتر رئیس جمهور با انتشار بیانیه‌ای تاکید کرد: «در هر کوی و برزن نشانی از تلاش و فداکاری این دولت ثبت است». بر همین مبنا تعدادی از دستاوردهای دولت جناب روحانی که در هر کوی و برزنی قابل مشاهده است، عبارتند از:

الف ) عادی شدن بی‌حجابی و کشف حجاب در همه جای مملکت (دقیقاً در هر کوی و برزن): از تهران گرفته تا دورترین روستاها! از خیابان تا کوه و جنگل و ساحل دریا! از جشنواره‌های هنری تا عزاداری و تشییع سلبریتی‌ها! در هواپیما، در قطار، در خودروهای شخصی و عمومی، در دانشگاه‌ها و بیمارستان‌ها و هر جای دیگری که فکرش را می‌کنید یا به ذهنتان نمی‌رسد! آن‌هم با برداشتن روسری و پوشیدن لباس‌های تنگ و آستین کوتاه و شلوارک‌های بدن‌نما و…!

ب) ارتقای قدر و قیمت کالاهای تولید داخل: قبل از دولت روحانی، پراید ۱۵ تا ۲۰ میلیون تومان قیمت داشت و مردم از داشتن و سوار شدن آن، احساس خجالت می‌کردند. اما پس از گذشت ۷ سال از عمر دولت روحانی، مردم برای خرید پراید ۸۰ میلیونی سر و دست شکسته و در قرعه‌کشی شرکت می‌کنند و داشتن پراید احساس میلیونری به انسان می‌دهد.

ج ) بیشترین حد از گسترش فضای مجازی در جهان: هر چند باورش سخت است اما دولت اعتدال در این عرصه راه افراط درپیش گرفته و  بی‌نظیرترین توسعه محتوایی موجود در جهان را در فضای مجازی ایران ایجاد کرده! ممکن است سرعت و حجم اینترنت موجود در ایران چنگی به دل نزند اما در عوض آزادترین اینترنت جهان در ایران فراهم آمده به صورتی که شما می‌توانید از اهانت به دین و مقدسات تا انواع فیلم‌های جنسی و مباحث خلاف امنیت ملی و اهانت به افراد و هر چیز دیگری را که بخواهید درون فضای مجازی موجود و بدون فیلترشکن ببینید و بخوانید. (جهت اطلاع‌تان عرض می‌شود سطح آزادی اینستاگرام در ایران بسیار بیشتر از آزادی موجود در همین عرصه در بلاد اروپایی است!.) فقط اگر محتوا و پیام شما حاوی مطالب یا مفاهیم ضد صهیونیستی و ضد آمریکایی جدی باشد توسط متولیان اینستاگرام حذف خواهد شد. ولی دولت روحانی هیچ مطلبی در اینستاگرام را حذف نکرده و نخواهد کرد. آخرین دستاورد دولت روحانی در این عرصه، فراهم آمدن امکان پخش شنیع‌ترین فیلم‌ها وتصاویر جنسی به صورت زنده یا ضبط شده در فضای مجازی (در بستر اینستاگرام) است که در نوع خود در جهان کم‌نظیر بوده و دولت هم تصمیمی برای محدود کردن این امکان ندارد.

 

پیش‌گویی دولت

*سخنگوی دولت روحانی: اگر دولت ما روی کار نبود، اوضاع کشور صد برابر بدتر بود.

** محسن غرویان ( اصلاح طلب و حامی دولت ): اگر در سال ۹۶ رئیسی به قدرت می‌رسید الان قیمت دلار ۴۰هزار تومان بود.

بر همین اساس و بر مبنای پیش گویی به روش دولت اعتدال:

الف) هر زنی می‌تواند سر شوهرش منت بگذارد اگر من زن تو نمی‌شدم الان هند جگر خوار زنت بود!

ب) هر مادری می‌تواند به بچه‌اش بگوید اگر من تو را نمی‌زاییدم مادر فولادزره تو را می‌زایید!

ج) هر مردی می‌تواند توی سر زنش بزند که اگر من تو را نگرفته بودم الان تو خونه بابات ترشیده بودی!

د) ملت می‌تواند به دولت مردان اعتدال بگوید اگر به شما رای نداده بودیم الان در سرای سالمندان مشغول غر زدن به بغل دستی‌تان بودید.

ه) ویروس کرونا می‌تواند به مردم جهان بگویید اگر من نیامده بودم الان همه شما از مرض قلبی مرده بودید.

و) ارتش سعودی به مردم یمن خواهد گفت اگر شما را با بمب نمی‌کشتیم آن‌وقت باید  مثل خاشقچی در اسید غیب می‌شدید.

ز)  دکتر نجفی (چهره شاخص اصلاحات) در دفاع از خودش می‌گوید : اگر زن دومم را با گلوله نمی‌کشتم، حتماً به علت اصابت شهاب سنگ در خیابان کشته می‌شد.

01سپتامبر/20

برتری نژادی شعار صهیونیست‌ها

جنبش صهیونیستی در قرن نوزدهم میلادی در زمانی به وجود آمد که دو گرایش عمده بر عرصه تفکر سیاسی آن روز سایه افکنده بودند. شعار اولی اعتقاد به برادری انسان‌ها، برابری، رشد و تعالی انسان و طبیعت نیک آن و ساختن جهانی بود که انسان‌ها بتوانند در آن چون یک خانواده زندگی کنند. در حالی که شعار گرایش دوم از برتری و تفاوت نژادی جانبداری می‌کرد. گرایش اولی برگرفته از مکتب لیبرالیسم و سوسیالیسم بود. به همین لحاظ، هم خانواده‌های ثروتمند و متوسط یهود که از لیبرالیسم حمایت می‌کردند و هم خانواده‌های فقیر یهودی که از طرفداران سوسیالیسم بودند به پیروی از گرایش فکری اول پرداختند.

اما گروه‌هایی از یهودیان با جانبداری از گرایش دوم و با ردّ تفکر تساوی بین انسان‌ها به طرفداری از برتری نژادی و خونی پرداختند. در اینجا باید افزود که تعلیمات دینی کهنِ حاکم بر یهودیان تا حد زیادی آمیخته با تفکر برتری نژادی بود. در واقع دین یهود این دو تلقی متناقص را در خود دارد، اما شکست‌ها و فشارهای سیاسی که در دوره دولت یهودا بر یهودیان وارد شد، باعث شد که روح برتری‌جویی و نژادپرستی در این قوم تقویت و حاکم شود.

«اصول تفکر نژادپرستی بیشتر در سخنان عزرا ـ یکی از پیامبران یهود ـ متبلور شده بود؛ زیرا وی مخالف ازدواج بین اقوام بود، از برتری نژادی طرفداری می‌کرد و از مردان یهودی خواست که زنان غیریهودی خود را طلاق دهند. او برای اثبات نظریه خود از گیاهان و حیوانات و سپس انسان‌ها نمونه‌هایی را که دال بر برتری نژادی هستند، می‌آورد. در قرون وسطی نیز خاخام‌ها در محلات یهودی‌نشین به آموزش تلمود کتاب شریعت یهود پرداختند و اندیشه اختلاف نژادی را ترویج کردند. بدون تردید ریشه‌های اصلی این اندیشه به اعتقاد اساسی یهودیان تحت عنوان ملت برگزیده خداوند و اینکه اوست که این قوم را بر دیگر ملت‌ها برتری بخشیده است، بر می‌گردد.»(۱)

در تأکید بر این اندیشه، شاعر یهودی اندلسی، «یهودا‌ بن هالیوی»، از شاعران قرن دوازده میلادی، قصاید زیادی در غم دوری یهودیان از فلسطین سروده است. این گونه اشعار در ادبیات جدید صهیونیسم جایگاه ویژه‌ای دارند.

همین شاعر کتابی به نام «خزری» نگاشت که پر از برتری‌های جسمی یهودیان بر دیگران بود. وی جوامع انسانی را به مراتب گوناگونی تقسیم می‌کند که در آنها اخلاق و عبادت و رفتار شخصی مطرح نیستند، بلکه تنها مقدار «خون پاکی» که در رگ‌های انسان‌ها جریان دارد ملاک برتری است.

او تأکید می‌کند که امتزاج خونی که حاصل ازدواج یهود با غیر یهود است، نوعی سرکشی در برابر خداست که عواقب بد آن دامنگیر فرزندان و نوه‌ها وارد می‌شود. وی به پراکندگی یهودیان سخت انتقاد می‌کند و بر ضرورت بازگشت به فلسطین اصرار می‌ورزد. خود او بعدها به فلسطین رفت. اندیشه‌های بن هالیوی در ترغیب و تهییج روح صهیونیستی نقش زیادی داشت. این اندیشه‌ها در نوشته‌های مارتین پوپر نیز دیده می‌شود.(۲)

یهودیان اروپایی طی قرون متمادی در محله‌‌های یهودی‌نشین معروف به «گِتو» زندگی می‌کردند. آنان در آن محله‌ها نوعی خودمختاری داشتند، به‌طوری که گاهی این محله‌ها «دولت یهود»(۳) خوانده می‌شوند. این همان نامی است که هرتزل بر کتاب مشهور خود که در آن یهودیان را به تشکیل دولت یهود فرا خوانده است، نهاده بود. دور این محله‌ها دیواری سراسری کشیده شده بود و ساکنین فقط از طریق یک در که شب‌ها بسته می‌شد، وارد و خارج می‌شدند. دولت‌های مربوط، امور این محله‌ها را به خاخام‌هایی که بعضاً اختیارات زیادی داشتند سپرده بودند و آنان نیز با همان تفکر برتری نژادی، آن محله‌ها را اداره و مثلاً از ازدواج یهودی با غیریهودی جلوگیری می‌کردند. امور اقتصادی آن محله‌ها نیز بنا به سفارش آژانس یهود در فلسطین اداره می‌شد و یهودیان اجازه نداشتند خانه یا مایملک خود را به غیر یهودیان بفروشند. نوع اداره این محله‌ها که از سوی خاخام‌ها و وابستگانشان اعمال می‌شد، نقش زیادی در رشد اندیشه صهیونیستی داشت.(۴)

بعد از بروز یک سری تنش‌های اجتماعی و التهاباتی که پس از انقلاب فرانسه در جوامع اروپایی پدیدار شد، گرایش‌هایی در صحنه اندیشه بشری ظهور کردند که از یک سو با برادری و برابری انسان‌ها مخالف بودند و از سوی دیگر با تفکرات قرن هجدهم که عامل وقوع انقلاب فرانسه بودند، تعارض داشتند. این گرایش‌ها بی‌توجه به تنش‌های جامعه صنعتی آن روز به عمر روزگارانی که صحبت از صفا و نیکی بود پایان داد. از پیامدهای این گرایش‌ها همان «برتری نژادی» بود که پیشتر طرفدارانی پیدا کرده بود، با این تفاوت که این بار خود را به نام «جنبش قومی ـ نژادی» مطرح کرد و با نادیده گرفتن واقعیت‌های موجود، شعار بازگشت و تکیه بر عاطفه، طبیعت و ریشه‌های انسان و حیات روستایی و کشاورزی را سر داد.(۵)

با بروز تحولات و توسعه‌های علمی، نظریه‌پردازان نژادپرستی برای علمی جلوه دادن اندیشه‌های خود به برخی مطالب ارایه شده علمی، به‌خصوص به نظریه داروین و اندیشه تنازع بقا و بقاء اصلح چنگ زدند و از این طریق بود که توانستند در بین فلاسفه و روشنفکران قرن نوزدهم برای خود جایی باز کنند و اندیشه‌شان را در محافل اجتماعی و سیاسی غالب گردانند و اندیشه «خالص و یکدست نگهداشتن» توسط کسانی که با دور نگهداشتن نژاد خود از دیگران، شعار برتری نژادی را سر داده بودند، مطرح شد.

«کانت دی گوربینو» در کتاب مشهورش به نام «نابرابری نژادی بشری» می‌گوید:

«سبب انقراض و محو برخی ملت‌های باستانی همانا امتزاج خونشان با دیگر ملت‌ها بوده است و نژادپرستان نیز معتقدند که علت ماندگاری قوم یهود، عدم امتزاج و اختلاط خونی آنان با غیر یهودیان بوده است. صهیونیست‌ها از این نظریه‌های نژادی به‌خوبی بهره برده و با ترکیب این نظریه‌ها با اعتقادات سنتی خود، ایدئولوژی خود را بنا نهاده‌اند.»(۶)

ارتباط بین نژادپرستی صهیونیسم و نظریه‌های طرفداران اروپایی برتری نژادی به‌قدری زیاد است که بدون آگاهی بر دومی نمی‌توان اولی را به‌خوبی شناخت. یکی از ویژگی‌های هر دو آنها (صهیونیسم و نژادپرستی اروپا)، مکتب رمانتی‌سیسم، پرداختن به امور خیالی، گذشته گرایی و پوچ گرایی و فرار از واقعیت است.

از مشهورترین روشنفکران صهیونیسم که تحت تأثیر جنبش قومی ـ نژادی آلمان قرار گرفت، «مارتین پوپر» است که با تفحص در تاریخ سعی داشت بین انسان و زمین رابطه‌ای از گونه قومی ـ نژادی پیدا کند. وی به جای پیامبران تورات، قهرمانان قدیمی تیونونی را جایگزین کرد. او همه را به وضعیت یهود قرون وسطی که عاری از آثار انقلاب صنعتی بود، فراخواند. فرار از حال از جمله ویژگی‌های جنبش صهیونیسم است که از سوی مسئولان انگلستان و به‌ویژه سیاستمداران، مورد نقادی واقع شده است تا حدی که طرفداران آن را دیوانه می‌دانند.(۷)

موج صهیونیسم در مقابل علم، موضعی دوگانه است که انسان را به یاد دوگانگی موضع حزب آلمانی نازی می‌اندازد. به‌رغم تشویق‌های فراوان در باب تکنیک و اکتشافات و اختراع، صهیونیسم در مواضع انسانی و اجتماعی خود، جوهر علم را رد می‌کند. صدایی که صهیونیسم بدان گوش می‌دهد، صدای قلب و روح است. هر چه با آن موافق و هماهنگ باشد تا حد تحریف و به خرافه کشانده شدن از آن حمایت می‌کنند و بدان متوسل می‌شوند و هر چه را که با آن در تناقص باشد رد می‌کنند، موضع آنان نسبت به نظریه داروین و علم نژادپرستی نیز همین طور است. برای مثال صهیونیست‌ها اصل اساسی در نظریه داروین را رد می‌کنند؛ زیرا این اصل می‌گوید انسان و جامعه می‌توانند به سوی کمال و برتری حرکت کند. اما اصل دیگر آن را که بیانگر اصلح و برتری و سلامت نژادی است می‌پذیرند و به مناسبت‌های گوناگون از ماندن نژاد یهود در زمان‌های بسیار طولانی سخن می‌رانند و آن را به اصل بقای اصلح پیوند می‌دهند.

بر این اساس است که دکتر «آثر رابین» مسئول اسکان کشاورزان یهودی در فلسطین در تفسیرش از نظریه داروین و قوانین وراثت، از برتری یهودیان اروپا (نه یهودیان شرقی) سخن می‌گوید و این برتری را حاصل ازدواج مردان یهود با دختران خاخام‌ها و فقهای کتل تلمود و لاهوت می‌داند. به عقیده وی این ازدواج‌ها موجب اختصاصی شدن ذکاوت و برتری نژاد یهود بر دیگر جوامع بوده است. رابین، لیستی را ارائه می‌دهد که در آن بین اخلاق و رفتار یهودیان و غیریهودیان مقایسه‌ شده است. مثال‌ها و تحلیل‌های او گواه دیگری بر همان برخورد دوگانه صهیونیسم با علم است. برای نمونه آنجایی که جدول آن به بالا بودن تعداد دانشمندان و دانش آموختگان یهودی اشاره دارد، وی آن را نشانه‌ای از برتری نژادی می‌داند و هر جا که جدول به بالا بودن جرائم و حقه‌بازی یهودیان اشاره دارد، وی آن را حاصل شرایط و محیط و به‌خصوص دوری یهودیان از کشاورزی، تلقی می‌کند.»(۸)

«صهیونیست‌ها به علم ژنتیک و جرم‌شناسی و علوم مشابه آن که تا حدی مورد استفاده نژادپرستان واقع شده است، علاقه نشان دادند؛ زیرا این علوم بر ویژگی‌های ارثی، شکل جمجمه و صورت تأکید دارند و آنان می‌توانند از این علوم در تبلیغ نظریات نژادپرستانه خود استفاده کنند. بی‌جهت نیست که اندیشمند صهیونیست، «موسی هس» که از دانشمندان علم ژنتیک بود، در کتابش «روم و اورشلیم» به بیان اصول انتروپولوژی می‌پردازد و می‌گوید که تفاوت‌های نژادهای گوناگون، ارثی، ابدی و حتمی است و رفع آنها غیرممکن است.»(۹)

«دانشگاه‌هایی که جوانان صهیونیست در آنها درس می‌خواندند، مکتب تاریخ‌دانان و پروتستان به ریاست «وَن ترچکه» تأسیس شد. این افراد بر تفاوت‌های نژادی و عقب‌ماندگی سیاهان و زنان و رنگین‌پوستان و جاودانی بودن این اختلاف‌ها تأکید می‌کردند. در سایه همین اندیشه‌ها بود که در آلمان و اتریش جنبش جوانان «الفاند فوگل» با گرایشات نژادپرستی به وجود آمد. این جنبش نقش زیادی در تبلیغ صهیونیسم در آلمان و کشاندن و جوانان این کشور به شاخه یهودی خود داشت.»

به‌رغم اختلاف نظری که بین نژادپرستان در باب یهود و اصالت نژاد آنان وجود داشت، اکثر آنان معتقد بودند که یهودیان نژاد مستقلی هستند که اصالت نژادی خویش را حفظ کرده‌اند و نسبت به جامعه اروپایی غریب هستند و خطری برای آن به حساب می‌آیند، لذا باید از آن آسوده شویم.

دایرهالمعارف نژادپرست «الفون هلفالد» می‌گوید:

«دشمنی و کینه یهود نوعی از شعور غریزی و طبیعی آنان است و تغییر و اصلاح یهودیان امری نشدنی است و تنها راه ممکن، بازگرداندن آنان به فلسطین است.»

به دنبال آن ادبیات نژادپرستی شروع به انتشار کلماتی چون «یهودی سرگردان، جاوید، خالص و برتر» کرد. صهیونیسم که موافق همه این برنامه‌ها بود، ایدئولوژی خود را بر پایه همین شعارها قرار داد و همین شعارها بود که اینجا و آنجا بر سر زبان‌ها افتاد.

برای نمونه «ناحوم سوکولوف» می‌گوید:

«ملیت براساس ویژگی‌های نژادی و اشتراک اصل و نسب بنا شده است و دین یهود، فقط دین فرزندان ملت یهود است. نژادپرستی جوهره هنر است و هنرمند یهودی شخصیت خویش را از ویژگی‌هایی که به ارث برده است، می‌سازد.»

«لیوپنسکر» در کتاب خود «ارزش و کرامت ذاتی» می‌نویسد:

«یهودیان نسلی یکدست، خالص و مستقل را تشکیل می‌دهند که با نژادی دیگر ممزوج نشده و این نسل مستقل به‌آسانی نمی‌تواند با ملت‌های دیگر اختلاط پیدا کند یا در آنها ذوب شود.»

«موسی هس» نیز چنین اندیشه‌هایی را دارد، با تأکید بر اینکه نژاد یهودی به دور از هر شائبه‌ای است و نمی‌توان آن را تغییر داد یا اصلاح کرد. اگر یک یهودی دین دیگری را انتخاب کند، این انتخاب تغییری در موی سیاه و شکل بینی او ایجاد نمی‌کند.

«ل. سیمون» نیز این چنین می‌گوید:

«یهودیت یک مسئله نژادی است، نه ایمان به تعالیم مذهبی یهود. لذا یک یهودی، حتی اگر مسیحی شود باز هم یهودی است. بر این اساس که صهیونیست‌ها به نظریات بسیار ساده نژادپرستان و مخالفان نژاد سامی هم ایمان می‌آورند. از جمله پذیرش نظریات آنها در باب شکل صورت یهودیان، کوتاه بودن قد و رنگ مو و استعدادهای بازرگانی و ریاضی و … یهودیان. نژادپرستان برتری نژادی را به نژاد یهودی دادند.»(۱۰)

یکی از انگیزه‌های دستگاه خاخام‌ها در تشکیل جنبش صهیونیسم، ترس آنان از رواج ازدواج‌های مختلف بین یهودیان بود که هر چندگاه مشکلاتی را در اسرائیل به وجود می‌آورد. بدین جهت دستگاه خاخام شناخت هویت یهودیان را مشروط به این کرده بود که هر یهودی باید تا چهار نسل، مادرش یهودی باشد. در پی رسیدگی به این مسئله بود که کنسولگری‌های اسرائیل و دادگاه‌های خاخام‌ها، به دادگاه‌های تفتیش عقاید تبدیل شدند. این موضوع انسان را به یاد دفتر مرکزی نژاد واسکانی که حزب نازی آن را برای تحقیق درباره آریایی بودن شهروندان خود تأسیس کرد می‌اندازد. بنابر نظر این دفتر، اجداد آلمانی باید تا سال ۱۸۰۰ زنجیروار آلمانی بوده باشند.(۱۱)

در این راستا آنچه که شایان توجه است بررسی راه‌ها و روش‌هایی است که نازی‌ها با توسل به آن توانستند بین نژاد و تسلط بر زمین‌های کشاورزی، آن هم تحت شعار خون و خاک ـ که حاکی از ایمان به قداست زمین است ـ ارتباط برقرار کنند. صهیونیست‌ها نیز در آغاز، سکونت در زمین‌های کشاورزی را شعار مقدس خود قرار دادند و افرادی مثل بن‌گوریون، موشه‌دایان، أشکول و گلدامایر از زمینداران و مالکان بزرگ شدند. از این دیدگاه، مناطق مستعمراتی «کیبوتز» در حقیقت، به دست نژادپرستان افتاد نه سوسیالیست‌ها.

صهیونیست‌ها تنها به پاکی و اصالت نژادی یهودی بسنده نکردند، بلکه پا را فراتر نهادند و بر اساس اعتقاد به اینکه ملت برگزیده خدا هستند، خود را نژادی والا و برتر شمردند.

در راستای ایجاد نوعی ارتباط بین صفات جسمی و فیزیکی یهودیان با صفات و ویژگی‌های اخلاقی و هوشی، موسی هس مدعی شد که صورت یهودیان احساس معنوی زیبایی را از خود منعکس می‌کند و اضافه کرد که این تنها یهودیان هستند که به واسطه حکمت عالیه، عشق خانوادگی را بر عشق جنسی ترجیح می‌دهند و در این ادعا تا آنجا پیش رفت که گفت مزین بودن به ارزش‌‌های معنوی فقط خاص یهودیان است.

«براندیز» قاضی صهیونیستی آمریکایی نیز در کتابش می‌نویسد:

«خون یهود که در رگ‌های اسرائیل روان است دارای برتری معنوی، فکری است. این خون سرآمد، حتی اگر یهودیان دست از دین یهود هم بردارند همچنان در رگ‌هایشان موج می‌زند. همان ‌طور که «مارکس»، «دزرائیلی» و «اسپینوزا» چنین بودند.»(۱۲)

مبلغان صهیونیسم برای اثبات برتری نژادی خود به معرفی و تبلیغ دانشمندان، هنرمندان و فلاسفه‌ای که از نسل یهود بود پرداختند. در این راستا، یعنی اثبات برتری نژادی به‌قدری مبالغه کردند که به خرافه‌پردازی رسیدند. مثلاً «زف» می‌گوید که تمدن اندلس عربی نبوده و یهودی بوده است و فتح اندلس به دست یهودیان حاصل شد، زیرا فاتحان از نژاد بربر بودند و بربر ملتی یهود بود. و نیز می‌گویند که کشف آمریکا نیز به یهودیان برمی‌گردد، زیرا «کولومبو» از نژاد یهود بود و امور دریانوردی را از یهودیان فرا گرفت و یا ادعای اینکه اختراع حروف ابجد نیز از نوآوری‌های یهود بوده است و غیره.

اما «موسی هس» نمونه جالبی را مطرح می‌کند که گویای خرافه‌گویی‌های آنان است. وی می‌گوید:

«ویژگی‌های انسانی یهود در عملیات تناسلی و ژنی بر ویژگی‌های انسانی غیریهودی غلبه دارد. مثلاً شکل پهن بینی یهودیان بر شکل باریک بینی آریایی‌ها غلبه دارد. بدون تردید این توجه و تأکید بر اصالت نژاد منجر به پرداختن و توجه بی‌اندازه به «نسل» می‌شود و سپس به غرق شدن در گذشته‌های دور می‌انجامد و همین باعث شده است که صهیونیست‌ها گذشته‌گرا بشوند و به‌‌رغم اینکه بیشتر اسرائیلی‌ها و صهیونیست‌ها به خدا اعتقادی ندارند، ولی همواره به کتاب‌های عهد قدیم و داستان‌های آن متوسل می‌شوند و از آن شاهد می‌آورند.»(۱۳)

این گذشته‌گرایی خود به خود به نادیده گرفتن حال و فرار از حقیقت موجود منجر می‌شود. بارزترین مثال و نمونه برای این موضوع، رد و طرح مردم فلسطین و فرار از حقایق مربوط به فلسطین و ملت مسلمان است. صهیونیست‌ها همواره با افتخار می‌گویند که اگر واقعیت را اساس کار خود قرار دهند، هیچ موفقیتی به دست نخواهند آورد.

صهیونیست‌ها دراین زمینه همانند نژادپرستان اروپای مرکزی و آفریقای جنوبی هستند. این گرایش‌های رمانتیکی، صهیونیست‌ها را بدین جا کشانده است تا به پرستش قهرمانان نظامی خود بپردازند. همچنان که تاریخ از دیدگاه نژادپرستان چیزی است که توسط فاتحان و انسان‌های غالب نگاشته شده است. بدین جهت هم هست که اسرائیلی‌ها علاقه زیادی به قهرمانان نظامی خود نشان می‌دهند.

با اینکه «نیچه» و «ترچکه»(آلمانی) برخلاف برخی از فلاسفه، نژادپرستی را به عنوان نوعی فلسفه تلقی نکردند، اما صهیونیست‌ها و نازی‌ها اندیشه‌های آن دو را هماهنگ با اصول عقاید خود می‌دانند، تا حدی که بزرگ‌ترین متفکران صهیونیسم، مثل «أحاد هاعام»، «تئودور هرتزل»، «ماکس نردو» و «حائیم وایزمن» تحت تأثیر فلسفه نیچه واقع شدند. علاوه بر این فلسفه او به‌ویژه بخشی که مربوط به ایجاد تحول در ارزش‌هاست، مورد توجه و جانبداری جوانان قرار گرفت و انگیزه‌ای شد تا این جوانان تعالیم دینی کتاب تلمود و روحیه بندگی و تسلیم را کنار بگذارند و به سیره رزمندگان و قهرمانان باستانی روی بیاورند. «أحاد هاعام» نیز خواهان ایجاد تغییراتی در فلسفه و اندیشه‌های نیچه شد تا صهیونیست‌ها بتوانند افکار او را بیشتر با اندیشه‌های صهیونیسم هماهنگ کنند و از شخصیت وحشی و سخت‌دلی که نیچه از آن دم می‌زند شخصیتی زاهد و متمسک به اخلاق یهود بسازند و ارزش‌های اخلاقی را جایگزین اخلاقیات آریایی کنند تا از این رهگذر از یهود و یهودیان، نژادی برتر و سرآمد بسازند.

«أحاد هاعام» با تأکید بر گذشته‌گرایی می‌گوید:

«آن استعدادهای اخلاقی یهود که کتاب مقدس آنها را خدشه‌دار کرده است، پیش از آمدن کتاب مقدس در یهودیان موجود بوده است. وی همچون نیچه معتقد است که بازگشت یهودیان به فلسطین، یک ضرورت تاریخی است که به یهودیان برای تحقق رسالت خویش به عنوان ملتی نژادپرست، فرصت دیگری را می‌دهد.»(۱۴)

«نردو» در کتاب خود به نام «انحطاط» به نویسندگان ترقی‌خواه و جامعه‌شناس مثل «زولا» و «بالزاک» و «هوبتمان» حمله می‌کند و به «تولستوی» و «أبون» به دلیل اینکه در آثار خویش به زن مقام و منزلت شایسته‌ای داده‌اند، می‌تازد؛ زیرا نژادپرستان زن را از دیدگاهی ارتجاعی ارزش‌گذاری می‌کنند و صهیونیست‌ها نیز به‌رغم مهیا کردن همه زمینه‌های آزادی زن در اسرائیل، زن را موجودی حقیر و پست می‌دانند.

هرتزل نیز به‌رغم اینکه می‌گوید تحت تأثیر اندیشه‌های نیچه قرار نگرفته است، از خاطراتش پیداست که تا چه اندازه متأثر از «نیچه» و «ترچکه» است. وی دموکراسی را امر مسخره‌ای می‌داند و دولت‌ها را به نظارت بیشتر بر مطبوعات و سلب آزادی از آنان و به کارگیری سیاستی متمرکز و مخفی به دور از پارلمان و رأی مردم، تشویق می‌کند. به عقیده او استفاده از قدرت، بهترین روش حکومت‌داری و ایجاد رابطه با دیگر کشورهاست، زیرا قدرت امتیاز می‌آورد. به این دلیل است که وی بر قدرت نظامی دولت یهود برای سرکوبی مخالفین و درگیری در جنگ‌ها تأکید داشت و معتقد بود در این موضوع هیچ‌گونه ترحم و پایبندی به ارزش‌های اخلاقی و بین‌المللی جایز نیست. هرتزل که می‌توان او را پیامبر صهیونیسم نام نهاد، همچنین در باب نژادپرستی بین افراد و ملت‌ها، به مناسبت‌های مختلف، نظریاتی داده است.(۱۵)

و بنا به تأیید همه صاحب‌نظران، جناح اصلاح‌طلب جنبش صهیونیسم که به رهبری «ژابوتنسکی» و سپس «بگین» اداره می‌شد، از سیاست زور و خشونت جانبداری می‌کرد و همان طور که حزب «نازی» از رهنمودهای «ترچکه» در شیوه حکومتداری و کارهای سیاسی خود استفاده می‌کرد، صهیونیسم نیز همان حرکت را دنبال کرد و پیروی از همین سیاست‌ها کار را به اینجا کشانده است.

رژیم صهیونیست اسرائیل، سازمان ملل متحد، مجامع و قوانین بین المللی را سبک و بی‌ارزش می‌شمارد و در برخوردهای رسمی هم، به مکر و حیله متوسل می‌شود و همچون دیگر نژادپرستان اروپایی بر ترور، فرصت‌طلبی و رشوه چنگ می‌زند و دیگران را ناچیز و پست می‌شمارد.(۱۶)

این دولت در فعالیت‌های سیاسی خود با کشورها، روحیه طلبکارانه به خود می‌گیرد و به این دلیل که یهودیان در جنگ دوم جهانی متحمل زحمات و رنج‌های زیادی شدند، از همه کشورها و دولت‌ها امتیاز می‌خواهد تا به اصطلاح حقوق از دست رفته را جبران کند. البته این پایان ادعاهای این دولت نیست. بلکه پا را فراتر می‌گذارد و دم از «ملت برگزیده خدا» می‌زند و می‌خواهد در بین ملت‌ها موقعیت ویژه‌ای را کسب کند.  تمایزی که بن‌گوریُن از آن استفاده می‌کند این است که «اسرائیل هیچ گاه اشتباه نمی‌کند.»

نظریه‌پردازان صهیونیسم هم در صحبت‌های خود از یهودیان و دولت یهود دائماً از ویژگی‌های خاص و استثنایی یهودیان دم می‌زنند و انتظار دارند که دیگران برخورد ویژه‌ای با آنان داشته باشند.(۱۷)

 

پی‌نوشت:

۱- قشطینی، خالد، الجذور التاریخیه للعنصریه الصهیونیه، (بیروت: المؤسسه العربیه للدراسات و النشر،۱۹۸۱) ص۱۲٫

۲- الموسوعه الفلسطینیه، مجلد الثالث، «العنصریه و الصهیونیه»، ۱۹۸۴، ص ۳۴۸٫

۳- Juden Stat.

۴- همان.

۵- صفاتاج، مجید، نژادپرستی صهیونیسم، (تهران، جمعیت دفاع از ملت فلسطین، ۱۳۸۱) ص۲۹-۲۸٫

۶- صفاتاج، مجید، دانشنامه فلسطین، جلد هشتم، «نژادپرستی صهیونیستی»، (تهران، انتشارات آفاق روشن بیداری، ۱۳۹۴) ص۷۴٫

۷- الموسوعه الفلسطینیه، مجلد الثالث، «العنصریه و الصهیونیه»، ۱۹۸۴، ص ۳۴۸٫

۸- صفاتاج، مجید، پیشین، ص۸۳؛ به نقل از: کنگره صهیونیسم و نژادپرستی.

۹- همان، ص۸۴؛ به نقل از: بانتن، م، فکره العرق، (لندن: بی‌جا، ۱۹۷۵).

۱۰- الموسوعه الفلسطینیه، مجلد الثالث، «العنصریه و الصهیونیه»، ۱۹۸۴، صص۳۵۰-۳۴۹٫

۱۱- قشطینی، خالد، پیشین، ص۴۱٫

۱۲- صفاتاج، مجید، دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل، جلد ششم، «نژاد پرستی صهیونیستی»، (تهران، انتشارات آروَن ، ۱۳۹۱) صص۴۰۱-۴۰۰؛ به نقل از: قاضی، لیلی، هیستادروت، (بیروت: المؤسسه العربیه للدراسات و النشر، ۱۹۷۶).

۱۳- همان ، ص ۴۰۱؛ به نقل از: بانتن، م، فکره العرق، (لندن: بی‌جا، ۱۹۷۵).

۱۴- الموسوعه الفلسطینیه، مجلد الثالث، «العنصریه و الصهیونیه»، ۱۹۸۴، ص۳۵۱٫

۱۵- همان.

۱۶- شاهاک، ایسرائیل، اوراق شاهاک، العصبه الاسرائیلیه للحقوق الانسانیه و المدنیه، (بیروت: دار الحمراء للطباعه والنشر، ۱۹۷۳) ص۱۴٫

۱۷- همان، ص۱۵٫

01سپتامبر/20

تظاهرات ضد بی‌عدالتی اخیر در آمریکا

مسئله تبعیض‌نژادی در برهه‌های مختلفی از تاریخ ایالات متحده آمریکا مبدأ ایجاد حرکت‌های اجتماعی مختلفی بوده است. با اینکه این حرکت‌ها همواره توسط دولت‌های مختلف این کشور سرکوب شده‌اند، مسئله تبعیض‌نژادی مانند آتشی زیر خاکستر همچنان باقی مانده است. بر اساس نظر کارشناسان، تظاهرات ضد بی‌عدالتی اخیر در آمریکا گسترده‌ترین حرکت اجتماعی تاریخ آمریکاست.  برآورد کارشناسان حاکی از آن است که به‌رغم تلاش دولت ترامپ برای مهار و سرکوب این حرکت، این جنبش اجتماعی، حرکتی ادامه‌دار و در حال گسترش است. حتی در صورتی که در این برهه این حرکت سرکوب و خاموش شود، انتظار می‌رود در سال‌های آتی در قالبی جدید دوباره ظهور کند. این تظاهرات به سه دلیل اهمیت راهبردی ویژه دارند و نشانه ورود تاریخ ایالات متحده به یک دوران گذار است.

۱: تغییرات دموگرافیک نژادی

بر اساس گزارش اداره آمار آمریکا، ترکیب جمعیتی این کشور از نظر نژادی در حال تغییرات اساسی است. بر اساس این گزارش، رنگین‌پوستان ـ اعم از سیاه‌پوستان، هیسپانتبارها و دیگران ـ  تا سال ۲۰۴۵ اکثریت جمعیت آمریکا را تشکیل خواهند داد و جمعیت سفیدپوست تبدیل به اقلیت خواهد شد.(۳) بنابراین، طی ۲۵ سال آینده، آمریکا از کشور اکثریت سفیدپوست به کشور اکثریت رنگین‌پوست تغییر خواهد کرد.

روند تغییرات دموگرافیک نژادی در حال حاضر هم در بخشی از جمعیت آمریکا قابل رؤیت است. به‌طور مثال جمعیت زیر ۱۸ سال آمریکا در حال حاضر اکثرا رنگین‌پوست هستند.(۴) ادامه این روند در آینده تمام جمعیت آمریکا را دچار تحول خواهد کرد و در نهایت منجر به قدرت گرفتن رنگین‌پوستان خواهد شد.

با توجه به وجود تغییرات ساختاری در سبک زندگی سفیدپوستان، به‌خصوص در زمینه ازدواج، خانواده و فرزندآوری و رواج همجنس‌گرایی، تغییرات دموگرافیک نژادی قابل پیشگیری و کنترل نیست. تفاوت سبک زندگی رنگین‌پوستان در این زمینه باعث رشد جمعیت آنان نسبت به سفیدپوستان شده است.

از آنجا که جوانان رنگین پوست آمریکایی عموماً منتقد اصول بنیادین آمریکا هستند، روند تغییرات دموگرافیک نژادی در این کشور بسیار حائز اهمیت است. مثلاً نظرسنجی‌ها از جمعیت زیر ۳۰ سال رنگین‌پوست نشان می‌دهند که این گروه، سرمایه‌داری را روش صحیح مدیریت اقتصادی جامعه آمریکا نمی‌داند.(۵)

بنابراین تغییرات دموگرافیک نژادی در نهایت باعث بروز تغییرات در تفکرات سیاسی خواهد شد و تحولات بنیادین در سیستم حکومتی آمریکا را رقم خواهد زد. این مسئله افول آمریکا را تسریع خواهد کرد. اتفاقات چند هفته گذشته آمریکا، حتی باب صحبت از فروپاشی این کشور را باز کرده است. برای مثال، مأمور سابق سازمان سیا که سرکوب معترضان در دیگر کشورها را رصد می‌کرده، در گفتگو با واشنگتن پست درباره وضعیت کنونی ‎آمریکا می‌گوید: «این چیزی است که در کشورها قبل از فروپاشی اتفاق می‌افتد.»(۶)  به گزارش سی ان ان، فرمانده سابق ارتش آمریکا در افغانستان ژنرال جان الن نیز گفته است: «اقدامات ترامپ می‌تواند نشانه شروع پایان آمریکا باشد.»(۷)

بر اساس نظرسنجی شبکه خبری ان بی سی و روزنامه وال استریت ژورنال، افکار عمومی آمریکا به‌شدت نگران آینده این کشور است. این نظرسنجی نشان می‌دهد که ۸۰ درصد رأی دهندگان آمریکایی می‌گویند وضعیت آمریکا از کنترل خارج شده است.(۸)

نشانه‌های تغییر دموگرافیک نژادی باعث ایجاد احساس خطر در بخشی از جمعیت سفیدپوست آمریکا شده است. یکی از دلایل مهم روی کار آمدن ترامپ بهره‌گیری وی از نگرانی‌های این قشر از سفیدپوستان و استفاده از ادبیات ضد مهاجرین مانند نیاز به کشیدن دیوار بین آمریکا و مکزیک و ممانعت از ورود مسلمانان به آمریکا بود. به دلیل وجود سیستم الکتورال، ترامپ توانست به‌رغم نداشتن رأی اکثریت جمعیت آمریکا به ریاست جمهوری دست یابد؛ اما در درازمدت شاهد انتقال قدرت از سفیدپوستان به رنگین‌پوستان خواهیم بود. در نهایت، حضور سفیدپوستان تندروی نژادپرست در بدنه حاکم آمریکا در درازمدت دوام نخواهد داشت.

تغییرات جمعیتی آمریکا نه تنها تبعات داخلی، بلکه تبعات بین‌المللی خواهد داشت و می‌تواند منشأ تحولات ماهوی در ایالات متحده باشد؛ به‌طوری که رفتار بین‌المللی آن را متحول کند. این مسئله برای ایران بسیار حائز اهمیت است و نویدبخش آن است که تعدیل نگاه نژادپرستانه در آمریکا باعث تغییرات بنیادین در سیاست خارجی آن کشور باشد. البته انتظار می‌رود این تغییرات به صورت تدریجی اتفاق بیفتند.

۲: زیربنای فکری داروینیسم اجتماعی و ناممکن بودن حل و فصل مشکلات نژادی این کشور در سیستم فعلی

اگر بخواهیم ظهور غرب به عنوان قدرت برتر جهانی در سه قرن اخیر را بررسی کنیم، نیاز است نیم نگاهی به زیربنای فکری آن داشته باشیم. در این میان، داروینیسم اجتماعی را می‌توان یکی از مهم‌ترین زیربناهای فکری ظهور غرب دانست. داروینیسم اجتماعی محصول گسترش اقتصادی و سیاسی اروپا در قرن نوزدهم است، به‌طوری که به عنوان توجیهی علمی برای سیاست‌های نژادپرستانه و ظالمانه داخلی و خارجی قدرت‌های اروپایی مورد استفاده قرار گرفت.

بر اساس این نظریه، جوامع بشری به‌مثابه ارگانیسم‌های زیستی هستند که برای بقا با هم می‌جنگند. فرایند تنازع بقا در نهایت به بقای اصلح خواهد انجامید، به‌طوری که قدرتمندان باقی خواهند ماند و ضعیفان از بین خواهند رفت. در واقع این نظریه به عنوان یک قانون طبیعی مورد پذیرش بخشی از نخبگان قدرت در غرب قرار گرفته بود. تلفیق نظریه داروینیسم اجتماعی و نژادپرستی در غرب باعث بروز فجایع بسیاری در سطح داخلی و بین‌المللی شد.

در بعد سیاست‌های داخلی داروینیسم اجتماعی به تفوق رویکرد عدم مداخله دولت در اقتصاد(۹) انجامید و منجر به بی‌توجهی کامل به مشکل فقر در جامعه و نابرابری‌های اجتماعی شد. بنابراین، داروینیسم اجتماعی تبدیل به موتور محرک انقلاب صنعتی دوم در کشورهای غربی شد و شکاف فزاینده میان فقیر و غنی را به صورت شبه علمی توجیه‌پذیر و فردگرایی مطلق و وحشیانه به‌خصوص در اقتصاد را بستری برای پیشرفت بشر تلقی کرد. این نگاه سیاست‌های عدالت‌محور را کاملا رد و آنها را بر خلاف پیشرفت بشریت عنوان ‌کرد، زیرا این سیاست‌ها باعث تداوم حیات قشرهای ضعیف‌تر جامعه می‌شد.

به دیگر سخن داروینیسم اجتماعی یک فلسفه سیاسی است که بر اساس آن، برترین مکانیسم مؤثر و اخلاق‌محور برای توزیع ثروت در جامعه، بازار آزاد است.  برخی از کارشناسان، دیدگاه‌های سیاسی حزب جمهوریخواه به‌طور کلی و ترامپ به‌طور خاص را منطبق بر این نظریه ارزیابی می‌کنند.  بر این اساس، آنها معتقدند، «همان طور که در طبیعت، گونه‌هایی زنده می‌مانند که به بهترین شکل خود را با شرایط زندگی تطبیق می‌دهند، سیستم سرمایه‌داری هم از میان ما به باهوش‌ترین و مستعدترین‌ها پاداش می‌دهد… محافظه‌کاران بر این باورند که برنامه‌هایی که منتج به اخذ مالیات از ثروتمندان و توزیع منافع آن میان فقراست، نامشروعند و نظم درست در تقسیم ثروتی را که در بازار به دست آمده از بین می‌برند.»(۱۰)

در بعد بین‌المللی، نظریه داروینیسم اجتماعی در کنار نژادپرستی و نظریه بار مسئولیت انسان سفیدپوست به نرم‌افزار فکری استعمار تبدیل شد. در این چهارچوب فکری است که برتری‌جویی‌های غربی و ظلم و ستم به جوامع تحت استعمار نیز به عنوان حرکت بشر به سوی تکامل تبلیغ می‌شد. در کنار نظریه داروینیسم اجتماعی، دیدگاه بار مسئولیت انسان سفیدپوست،(۱۱) قدرتمندانی را که بر اساس داروینیسم اجتماعی اصلح برای بقا فرض شده بودند، مسئول متمدن کردن جوامع تحت سلطه خود می‌دانست. بر این اساس، استعمار نه تنها امری مقبوح نبود، بلکه تنها راه برای پیشرفت جوامع غیر غربی بود.

با نهادینه شدن نرم‌افزار داروینیسم اجتماعی در بعد بین‌الملل، همه ملت‌ها تبدیل به ابزاری برای قدرتمندتر شدن قدرت‌های سلطه‌گر شدند. همان طور که داروینیسم اجتماعی در بعد داخلی باعث پیگیری سیاست‌های نژادپرستانه و ضدعدالت شده‌ بود، این ساختار فکری به‌طرزی فزاینده باعث پیگیری چنین سیاست‌هایی در روابط میان قدرت‌های سلطه‌گر و ملت‌های تحت ستم و ظهور مشکلات اجتماعی جهانی از جمله فقر، گرسنگی و… شده است.

با اینکه لزوماً همه جناح‌های سیاسی معتقد به این نگاه نیستند، اما نهادینه شدن این نرم‌افزار فکری در سیستم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی آمریکا، عبور از این نرم‌افزار را نیازمند تغییرات بنیادین می‌کند. ایجاد چنین تغییراتی نیز عموماً نیازمند رأی دو سوم نهادهای قانون‌گذار در این کشور از جمله در سنای آمریکاست. بنابراین ایجاد تغییراتی که مستلزم عبور از نرم‌افزار فکری داروینیسم اجتماعی باشد، تنها به وسیله دموکرات‌های چپ‌گرا قابل انجام نیست. در عمل عدم همراهی جمهوری‌خواهان در نهایت باعث خنثی شدن اقدامات جمعیت غیرمعتقد به داروینیسم اجتماعی می‌شود.

می‌توان گفت داروینیسم اجتماعی به‌مثابه نوعی حق وتو علیه اقدامات بنیادین عدالت‌محور در آمریکا عمل می‌کند.  از آنجا که داروینیسم اجتماعی بخشی غیرقابل تفکیک از ماهیت حکومت ایالات متحده آمریکاست، حرکت‌های اجتماعی علیه بی‌عدالتی نمی‌توانند از طریق راهکارهای موجود در نظام حاکمیتی فعلی آمریکا به اهدافشان برسند.

  1. خشونت پلیس

همان طور که پیشتر گفته شد، تغییرات دموگرافیک نژادی در آمریکا و گسترش حرکت اجتماعی مبارزه با بی‌عدالتی باعث شده است که درصد قابل توجهی از سفیدپوستان بیش از پیش احساس خطر کنند. به نظر می‌رسد در این شرایط، خشونت پلیس نه تنها پایان نخواهد یافت، بلکه تشدید خواهد شد. باید توجه داشت که فلسفه وجودی پلیس خشن در آمریکا، وجود تنش‌های فراوان اجتماعی در آن کشور است. برای مهار این وضعیت و جلوگیری از فروپاشی سیستم حاکم، آمریکا به پلیس خشن نیاز دارد. قوانین مصونیت پلیس نیز با همین منطق در طول سال‌ها ایجاد شده‌اند. به دلیل عدم وجود اجماع در مورد مسئله خشونت پلیس، قوانین مصونیت پلیس به‌راحتی قابل تغییر نیستند و این مسئله تداوم خواهد داشت.

به عبارت دیگر، ایالات متحده در حال حاضر در حال تجربه دوران گذار از نژادپرستی و داروینیسم اجتماعی به عنوان دو بنیان بی‌عدالتی در آمریکاست. به نظر می‌رسد در این دوران گذار، رنگین‌پوستان شاهد مشکلات بیشتری از جمله تشدید تنش‌های اختلاف نژادی و اختلاف طبقاتی خواهند بود.

شاید مشکلات ناشی از بی‌عدالتی در آمریکا از دید ناظران بیرونی قابل حل باشد. شاید گفته شود این کشور ثروتمند باید برای رفع اختلافات طبقاتی و نژادی، سرمایه‌گذاری بیشتری در راستای خدمات‌رسانی اجتماعی به قشرهای محروم جامعه، به‌خصوص سیاهپوستان کند. اما راهکاری که طی سال‌ها برای مهار اختلافات و تنش‌هایی که باعث دوقطبی شدن جامعه آمریکا شده، پلیس خشن است.

در نتیجه، در آینده‌ای نزدیک، جامعه آمریکایی شاهد تداوم نژادپرستی و خشونت پلیس خواهد بود. از آنجا که بخش منتفع از نژادپرستی در آمریکا زخم‌خورده است، خشونت‌های پلیس علیه رنگین‌پوستان بیشتر نیز خواهد شد و حرکت‌های اعتراضی به بی‌عدالتی‌های ساختاری در آمریکا، به‌خصوص نژادپرستی نظام‌مند گسترش خواهند یافت. به نظر می‌رسد این حرکت‌ها به‌تدریج به این نتیجه خواهند رسید که برای دستیابی به اهداف خود نیازمند تلاش برای تغییر در ماهیت آمریکا هستند و امکان دستیابی به اهداف خود از طریق سیستم موجود را ندارند.

 

نیاز به ایجاد قرارگاه مقابله با آمریکا:

شرایط کنونی برای ایران فرصتی استثنائی ایجاد کرده است. بی‌ثباتی کنونی آمریکا ناشی از افزایش تنش‌های بی‌سابقه در چند سطح است: دوران ریاست جمهوری ترامپ، ناکارآمدی دولت در مهار همه‌گیری کرونا، بیکاری ناشی از شرایط کرونا، التهابات ماه‌های آخر رقابت‌های ریاست جمهوری و در نهایت اعتراضات در پی قتل بی‌رحمانه فردی سیاهپوست به دست پلیس. عدم توجه به فرصت به دست آمده در راستای منافع ملی کشور نیست.

اتخاذ اقدامات لازم در شرایط کنونی بیش از پیش نیازمند ایجاد قرارگاهی قوی برای رصد مسائل آمریکا، ایجاد هماهنگی در اقدامات نهادهای مرتبط، و شبکه‌سازی است. این مسئله با توجه به ایجاد گروه اقدام ایران در وزارت خارجه آمریکا ضروری به نظر می‌رسد.  کارکرد مورد نظر برای قرارگاه مقابله با آمریکا اتخاذ تصمیمات خرد و تعریف پروژه‌ها و راهکارهای عملیاتی در راستای تصمیمات کلان نظام در حوزه آمریکاست. به بیان دیگر قرارگاه، مکمل و بازوی اجرایی تصمیماتی است که در سطح کلان کشور گرفته می‌شود.  ایجاد این قرارگاه می‌تواند مدیریت ستادی مسائل آمریکا را سامان دهد و بستری برای مدیریت پروژه‌های ریز فراهم کند.

تعریف پروژه‌هایی در زمینه دیپلماسی عمومی می‌تواند یکی از حوزه‌های کاری قرارگاه مقابله با آمریکا باشد.  در این مورد، توجه به جمعیت مسلمانان و رنگین‌پوستان آمریکا به عنوان دو گروه هدف دیپلماسی عمومی جمهوری اسلامی در این کشور اهمیت ویژه‌ای دارد. ارتباط با این دو گروه و دیگر گروه‌های همسو باید در دستور کار قرارگاه مقابله با آمریکا قرار گیرد.

یکی از صحنه‌های اصلی دیپلماسی عمومی جمهوری اسلامی در آمریکا تأثیرگذاری بر جریان‌های اسلامی، به‌ویژه در میان سیاهپوستان است. به نظر می‌رسد آنچه در دهه ۶۰ میلادی در باره ظهور جریان اسلامی انقلابی در جمعیت سیاهپوست آمریکا رخ داد، قابل تکرار است. در دهه ۶۰ میلادی و در اوج معضل تبعیض‌نژادی در آمریکا، شاهد رشد گرایش سیاه‌پوستان به اسلام و ظهور رهبری انقلابی چون مالکوم ایکس در رأس جریان اسلامی بودیم. رهبری مالکوم ایکس جریان اصلی مبارزه با تبعیض نژادی در آمریکا به رهبری مارتین لوترکینگ را هم به سمت انقلابی‌تر شدن سوق داد.

در حال حاضر نسل دوم و سوم مسلمان در آمریکا در تظاهرات اخیر فعال هستند. تصاویر مربوط به برپایی نماز جمعه و جماعت توسط معترضان مسلمان، گوشه‌هایی از این واقعیت را به نمایش می‌گذارد. این جمعیت که عموماً از تحصیلات بالایی برخوردارند، ظرفیت رهبری حرکت‌های اجتماعی عدالت‌محور را دارند. شاید بتوان چنین ادعا کرد که امکان ظهور حزب‌الله در آمریکا هم وجود دارد. در صورت ظهور رهبران انقلابی مسلمان در میان نسل دوم و سوم مسلمانان آمریکایی، انتظار می‌رود جریانات دیگر اعتراضی هم از آن متأثر شوند و به سمت انقلابی شدن حرکت کنند.

این در حالی است که یکی از مشکلات حرکت‌های اجتماعی ضد بی‌عدالتی در آمریکا فقدان رهبری است.  ایران می‌تواند در شناسایی افرادی که ظرفیت رهبری در این حرکت را دارند فعال باشد و به آنها کمک کند.  جمهوری اسلامی در این زمینه دو تجربه موفق داشته است: ایجاد حزب‌الله در لبنان و حمایت از نیروهای عراقی ضد صدام در زمان جنگ تحمیلی.

دستیابی به این هدف نیازمند حرکتی منسجم و برگرفته از رصد، پژوهش و تحلیل دقیق و علمی در این راستاست. دولت ترامپ برای رصد و مدیریت مسائل مربوط به ایران، گروه اقدام ایران را در وزارت خارجه این کشور ایجاد کرد.  به نظر بسیاری از کارشناسان، دلیل موفقیت نسبی دولت آمریکا در حوزه تحریم‌های ضد ایرانی تشکیل این گروه و ایجاد انسجام در ساختار سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران بود.

جمهوری اسلامی نیز باید در این زمینه، مقابله به مثل و قرارگاهی را به عنوان مرجعیت علمی و عملیاتی مسائل آمریکا ایجاد کند. نیاز است قرارگاهی در عالی‌ترین سطوح تصمیم‌سازی در کشور برای رصد مستمر و عمیق سیاست‌ها و عملکرد طرف مقابل و ارائه راهکارهای مقابله تأسیس شود.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، دانشکده مطالعات جهان

۲٫عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، دانشکده معارف و اندیشه اسلامی

۳٫https://www.brookings.edu/blog/the-avenue/2018/03/14/the-us-will-become-minority-white-in-2045-census-projects/

۴٫https://www.axios.com/when-american-minorities-become-the-majority-d8b3ee00-e4f3-4993-8481-93a290fdb057.html

۵٫https://www.forbes.com/sites/randalllane/2020/02/27/new-survey-reveals-the-emerging-socialist-majority-propping-up-bernie-sanders-among-democrats/

“۶٫This is what happens in countries before a collapse.”  https://www.washingtonpost.com/national-security/cia-veterans-who-monitored-crackdowns-abroad-see-troubling-parallels-in-trump-handling-of-protests/2020/06/02/7ab210b8-a4f6-11ea-bb20-ebf0921f3bbd_story.html

۷٫https://amp.cnn.com/cnn/2020/06/04/politics/john-allen-trump-protests-george-floyd/index.html?__twitter_impression=true

  1. https://www.nbcnews.com/news/amp/ncna1226276?__twitter_impression=true

۹٫Laissez-faire.

۱۰٫https://nymag.com/intelligencer/2017/06/social-darwinism-is-what-truly-guides-trump.html

۱۱٫The white man’s burden

01سپتامبر/20

خیزش عظیم سیاسی مردم آمریکا علیه «ایالات متحده»

تظاهرات خیابانی ممتد آمریکا که از ششم خرداد ماه (۲۶ می ۲۰۲۰) شروع شده تا کنون (پایان تیر) ادامه پیدا کرده و ابعاد مختلف آن در کانون توجه قرار گرفته است. درگیر شدن بیش از ۲۰۰۰ شهر آمریکا و برگزاری دست‌کم ۰۰۰/۱۱۰ راه‌پیمایی عملاً این کشور را فلج کرده است. به زیر کشیدن نمادهای تاریخی و فرهنگی و تمدنی این کشور و آتش زدن مکرر پرچم آن توسط شهروندان از یک ‌سو دایره اعتراضات را از یک‌ موضوع یا یک قانون و یا یک رویه فراتر برده و به «اساس نظام» کشانده و از سوی دیگر آینده آمریکا و نتایج نهایی این تظاهرات را با «گزینه‌«هایی پیوند زده است که در نهایت از «تحول اساسی» حکایت می‌کند.

در این میان گفته شده آینده اعتراضات کنونی در آمریکا به یکی از این گزینه‌ها ختم می شود: هرج و مرج گسترده و جنگ داخلی شدید، انتزاع ایالات و تبدیل «ایالات متحده» به چند کشور، وقوع یک انقلاب واقعی و همه‌جانبه که اساساً ماهیت این کشور را دگرگون می‌کند و دوره جدیدی از «جمهوریت» در آمریکا و به عبارتی شکل‌گیری «جمهوری جدید».

 

  1. هرج و مرج

آنچه طی ماه‌های اخیر در جامعه آمریکا مشاهده شد، از استعداد بالای آن در کشیده شدن این کشور به هرج و مرج طولانی حکایت دارد. وقوع بیش از صد هزار تجمع اعتراضی که همه به خشونت منجر شدند، بی‌سابقه است. البته این کشور در دو و نیم قرن گذشته اعتراضات زیادی را به خود دیده، از جمله: اعتراضات علیه قانون برده‌داری، اعتراضات علیه تبعیض نژادی و اعتراضات علیه فقر و بی‌عدالتی.

حتی می‌توان گفت از سال ۱۷۷۶ که کشوری مستقل به نام «آمریکا» تأسیس شد، اعتراضات گسترده همواره وجود داشته و بعضی‌ها هم موفق بوده‌اند، اما بنا به گفته صاحب‌نظران برجسته آمریکایی، اعم از موافق و مخالف حکومت فعلی، این تظاهرات با موارد قبلی تفاوت‌های بنیادین دارد. در شرایط کنونی سه عنصر به هم گره خورده‌اند: حکومت نژادپرست دونالد ترامپ که به نژادپرستی افتخار می‌کند و حال آنکه حکومت‌های پیشین در عین اعمال نژادپرستی، آن را انکار می‌کردند. بیماری رو به شدت «کرونا» که به شکلی لجام‌گسیخته آمریکا را از نظر شمار مبتلایان و قربانیان در «صدر» نشانده و حکومت را نیز در ناتوانی از علاج، «مشهور» کرده است و نزاع دولت با قواعد قطعی بین‌المللی که از قضا تأمین‌کننده منافع استعمارگران در مقابل ملت‌ها هم هست، این عوامل هرج و مرج را تشدید کرده است. شرایط کنونی آمریکا از با همه مواردی که در طول ۲۴۴ سال حیات «ایالات متحده آمریکا» روی داده‌اند، تمایز دارد.

در این میان تکلیف پلیس چندان روشن نیست، زیرا از یک‌ سو به دلیل ایالتی بودن، تابع قوانین و تصمیمات در هر ایالت است و از سوی دیگر آموزش‌ها و رویه‌های پرخشونتی که پلیس با آن تربیت شده به تشدید و تعمیق اعتراضات منجر گردیده است. کما اینکه تظاهرات پردامنه کنونی به برخورد خشن پلیس در شهر مینیاپولیس با جورج فلوید سیاه‌پوست بازمی‌گردد که به مرگ فجیع او منجر شد.

بسیاری از ناظران آمریکایی معتقدند شرایط هر روز سخت‌‌تر و درگیری‌های داخلی گسترده‌تر می‌شوند. پلیس صحنه را تا همین جا هم باخته است. دونالد ترامپ اخیراً در ایالت «اوکلاهماسیتی» اعتراف کرد که صدها پلیس در جریان اعتراضات مجروح شده‌اند و این در حالی است که پلیس آمریکا با تجهیزات بسیار کامل به میدان آمده است، به گونه‌ای که بعضی سبک مواجهه پلیس با معترضین داخلی را شبیه مواجهه نظامی ارتش آمریکا در عراق در زمانی که در معرض حملات مسلحانه قرار داشتند، می‌دانند.

پلیس امریکا دیگر قادر به مهار اعتراضات نیست و نحوه مواجهه آن با مردم معترض فقط هزینه‌های حکومت را افزایش می‌دهد. به دلیل شکست پلیس در این زمینه، ترامپ پای گارد ملی و پنتاگون را وسط کشید و در واقع به گزینه «حکومت نظامی» روی آورد. گزینه‌ای که اگر از سوی دولت‌های مخالف آمریکا در مواجهه با گروه‌های مسلح مخالف خود انتخاب می‌شد، دولت آمریکا حتی به تشکیل «ائتلاف بین‌المللی» علیه آن روی می‌آورد! توسل دونالد ترامپ به «حکومت نظامی» و واگذاری مأموریت‌ کنترل به ارتش آمریکا، وخامت اوضاع را نشان می‌دهد و حاکی از آن است که ما فقط درصد کمی از تصاویری را که حجم و شدت واقعی تظاهرات و نحوه مواجهه حکومت آمریکا با آن را نشان می‌دهد، دیده‌ایم. دامنه سانسور تصاویر به‌حدی زیاد است که وقتی CNN فقط گوشه‌ای از آن را نشان داد، دونالد ترامپ تعبیر کودتای دموکرات‌ها علیه دولت را به کار برد.

از سوی دیگر، جامعه آمریکا یک جامعه مسلح است. آمارها می‌گویند در آمریکا سالانه ۳۶ هزار نفر بر اثر تیراندازی جان خود را از دست می‌دهند. براساس آمار رسمی مرکز حقوق «گیفوردز» (giffords)» بیش از یک میلیون و دویست هزار آمریکایی در یک دهه گذشته مورد هدف اسلحه قرار گرفته‌اند و به‌طور متوسط هر روز ۱۰۰ نفر با شلیک تیر کشته می‌شوند.

در گزارشی دیگر آمده است که هر سال حدود ۱۰۰۰ غیرنظامی آمریکایی به دست پلیس آمریکا کشته می‌شوند. تعداد سیاهان کشته شده به دست پلیس پنج برابر تعداد سفیدهاست. گزارش دیگری حاکی از آن است که  هر سال ۱۵۰۰ کودک آمریکایی در اثر حمله مسلحانه به مدارس جان خود را از دست می‌دهند. محققان معتقدند خشونت اسلحه حداقل ۲۲۹ میلیارد دلار در سال برای اقتصاد آمریکا هزینه دارد که شامل هزینه‌های پزشکی، اجرای قانون و عدالت کیفری می‌شود.

در گزارش دیگری آمده است که از ۳۶۳۸۲ مورد قتل توسط اسلحه، ۲۲۲۲۷ نفر (۶۱ درصد) در درگیری‌های عمدی کشته شده‌اند؛ ۱۲۸۳۰ مورد (۳۵ درصد) با اسلحه اقدام به خودکشی کرده؛ ۴۹۶ مورد (۴/۱ درصد) توسط نیروهای نظامی کشته شده‌ و مابقی ۲۸۷ مورد (۷۸/. درصد) در تیراندازی‌های غیرعمدی  جان باخته‌اند. آمریکا اگرچه فقط ۴ درصد از جمعیت جهان را به خود اختصاص داده، اما ۳۵ درصد از میزان قتل توسط اسلحه را از آن خود کرده است و سهم آن در خودکشی با اسلحه ۹ درصد است. به این ترتیب علاج تلفات ناشی از استفاده از سلاح در آمریکا بسیار دشوار است؛ زیرا متمم دوم قانون اساسی آمریکا می‌گوید: «داشتن یک نیروی منظم شبه‌نظامی مردمی برای امنیت یک کشور آزاد ضروری است و حق مردم برای نگهداری و حمل اسلحه نباید نقض شود.»

در این تردیدی نیست که آمریکا وارد دوره‌ای از «هرج و مرج» شده و آثار آن بر اقتصاد آن هم کاملاً روشن است. اما سئوال این است که آیا آنچه آمریکا با آن مواجه شده فقط یک هرج و مرج است؟

 

۲٫انتزاع «ایالات متحده»

«ایالات متحده آمریکا» به‌طور طبیعی شکل نگرفته است و تأکید حکومت آمریکا در به‌کارگیری این ترکیب در همه قراردادها و بیانات، حاکی از «اجباری» بودن آن است؛ لذا تفکر تجزیه‌طلبی در آمریکا بسیار قوی است تا جایی که قانون اساسی آمریکا «تلاش یک‌جانبه» برای تجزیه را مردود شناخته و به موافقت و رضایت «ایالات متحده» موکول کرده است. با این حال در سال‌های ۱۸۶۰ و ۱۸۶۱، یازده ایالت از پانزده ایالت جنوبی در واکنش به لغو قانون برده‌داری از سوی ایالات متحده، اعلام جدایی کردند و «ایالات مؤتلفه آمریکا» در مقابل ایالات متحده را تشکیل دادند. هر چند پنج سال بعد، این ائتلاف با پیروزی ایالت‌های شمالی در «جنگ داخلی» فرو پاشید، اما تفکر جدایی از ایالات متحده در ایالات هنوز «زنده» است، به گونه‌ای که در سال ۱۳۸۷ مؤسسه نظرسنجی بین‌المللی زاگبی اعلام کرد ۲۲ درصد آمریکایی‌ها معتقدند «جدایی» حق ایالات است و منافاتی با قانون اساسی آمریکا ندارد. در همین زمان و‌ب‌سایت کاخ سفید از رسیدن طومارهایی خبر داد که در آنها از «حق تجزیه» دفاع شده بود. این طومارها حاوی ۷۰۰ هزار امضا بودند که در آنها از حق جدایی ایالت‌های تگزاس، کارولینای جنوبی، جورجیا، لوئیزیانا، میسوری، تنسی، کارولینای شمالی، آلاباما، اوکلاهما و اوهایو دفاع شده بود و فقط ۱۱۸ هزار امضای آن متعلق به ایالت تگزاس بود.

با این وصف می‌توان گفت «کنفدراسیون ایالات متحده آمریکا» از زمان اعلام موجودیت خود در سال ۱۸۶۱ با درخواست تجزیه ایالات مواجه بوده است. بعضی از این ایالت‌ها مثل هاوایی حدود ۱۰۰ سال در برابر پیوستن به «ایالات متحده» مقاومت کرده و به آن نپیوسته بودند.

بعضی معتقدند احتمالاً انتزاع ایالات از «کالیفرنیا» شروع می‌شود. این ایالت که پرجمعیت‌ترین ایالت آمریکا به حساب می‌آید و پنجمین قدرت اقتصادی در دنیا شناخته می‌شود، از نحوه مواجهه واشنگتن دی‌سی با خود و سهم کمی که در سیاست آمریکا دارد، نارضایتی شدیدی دارد و این نارضایتی به شکل‌گیری جنبشی به نام «کالگزیت»  (Calexit)منجر شده است. اگر این جنبش به نتیجه برسد سرنوشت حکومت ایالات متحده کلاً تغییر پیدا می‌کند، چون با توجه به درآمد اول این ایالت در مقایسه با سایر ایالت‌ها، بیشترین مالیات از این ایالت به خزانه آمریکا ریخته می‌شود. در نتیجه جدایی آن کاهش شدید قدرت مالی آمریکا را در پی دارد و سبب سقوط شدید ارزش دلار می‌شود و خود این ضعف، روند جدایی ایالات را تسریع می‌کند.

اما این روند و تشدید نارضایتی از حکومت ایالات متحده فقط به کالیفرنیا محدود نمی‌شود و «دوقطبی» بودن فقط به وضعیت شهروندان محدود نمی‌شود، بلکه روابط ایالت‌ها با یکدیگر و با مرکز کشور هم به‌شدت تحت تأثیر این وضعیت، به نقطه انفجار نزدیک شده است. «راشل نویر» ۱۵ ماه پیش در مقاله‌ای نوشت: «جامعه آمریکا در سال‌های اخیر به شکل روزافزونی دوقطبی شده و این دوقطبی بودن به احزاب اصلی نیز که حکومت را طی ۱۵۰ سال اخیر در قبضه خود نگه داشته‌اند سرایت کرده است. هم‌اینک جمهوری‌خواهان محافظه‌کار و دموکرات‌ها لیبرال شده‌اند.»

این یعنی که دفاع از بنیان‌های شکل‌دهنده به «ایالات متحده» در میان نخبگان حاکم هم رو به ضعف گذاشته است و اگر وضعیت به همین صورت استمرار پیدا کند، به موازات شدت گرفتن جنبش آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبی در جامعه آمریکا، شکاف درون حکومت نیز گسترش پیدا می‌کند. «برنارد گرافمن» استاد علوم سیاسی دانشگاه کالیفرنیا، ماه‌ها پیش از شروع اعتراضات کنونی گفته بود: «ما از سال‌های پس از جنگ‌های داخلی تا به امروز شاهد چنین دوقطبی شدیدی در سیاست نبوده‌ایم. این دوقطبی اکنون در کنگره هم به چشم می‌خورد.»

در این میان یک سئوال اساسی  مطرح می‌شود. به فرض تداوم و گسترش جنبش جدایی‌طلب کالگزیت در کالیفرنیا و مشابه آن در سایر ایالات، جدایی ایالات در آمریکا چگونه تحقق پیدا می‌کند. آیا این جدایی از جنس جدایی چک از اسلووکی (در سال ۱۳۷۲) است که به صورت مسالمت‌آمیز و بدون خونریزی و در زمانی کوتاه روی داد یا از جنس جدایی بنگلادش از پاکستان (در سال ۱۳۵۰) است که به صورت درگیری‌های خونین روی داد و حدود ۹ ماه به درازا کشید؟

قانون اساسی تجزیه ایالتی از «ایالات متحده» را ممنوع و دونالد ترامپ برای جلوگیری از تحقق جدایی «سیاتل»، ارتش را وادار به مداخله نظامی کرد و علاوه بر سیاتل در ۱۲ شهر دیگر نیز قانون منع رفت و آمد را به اجرا گذاشت و به حکومت نظامی متوسل شد. بنابراین جنبش جدایی‌طلبی راه همواری را پیش‌رو ندارد، اما از آنجا که در ساختار آمریکا هم نفوذ کرده است، می‌تواند به نتیجه برسد. در همین روزهای اخیر وقتی صحبت از مداخله ارتش در ایالت‌هایی مثل کالیفرنیا شد، ارتش آمریکا اعلام کرد که علاقه‌ای به مداخله ندارد و در همان حال فرمانده ارتش به «جو بایدن» کاندیدای حزب دموکرات در انتخابات ریاست‌جمهوری نوامبر ۲۰۲۰ هشدار داد که در صورت شکست در انتخابات، حق ندارد هواداران خود را به «اعتراض مسلحانه» فرا بخواند. مجموعه این خبرها بیانگر آن است که آمریکا احتمالاً در آستانه یک درگیری داخلی قرار گرفته است.

 

  1. وقوع یک انقلاب واقعی

«انقلاب» معانی فراوانی دارد، اما متداول‌ترین آن «وقوع تحول در همه بنیان‌ها و به شکل مسالمت‌آمیز، از لایه‌های زیرین جامعه است» و در آن سه عنصر «مردم»، «ایدئولوژی» و «رهبری» برجسته‌اند. سئوال این است که آیا جامعه آمریکا، اینک در آستانه یک انقلاب واقعی است؟ بعضی از نظریه‌پردازان وقوع انقلاب در جامعه آمریکا را غیرممکن تلقی کرده و گفته‌اند آمریکا تجربه مواجه شدن با جنبش‌های اعتراضی از نوع عدالت‌خواهی و استقلال‌طلبی را دارد و مانند گذشته می‌تواند جنبش کنونی مردم را مهار کند و مانع تغییرات بنیادین شود.

این فرضیه اما از نظر علمی و عملی چندان قوی نیست، زیرا توفیق یک حکومت در مهار جنبش‌های پیشین، لزوماً به معنای توانایی آن در مهار جنبش‌های گسترده‌تر و پرقدرت‌تر نیست. بر این اساس هیئت حاکمه آمریکا اکنون در برابر این پرسش قرار گرفته است که آیا بار دیگر می‌تواند جنبش مردم را مهار کند یا خیر؟

عنصر «مردم» در جنبش کنونی خیلی پررنگ است و برخلاف موارد گذشته به یک طبقه یا نژاد و یا قشر خاص محدود نمی‌شود و مطالبات مردم هم فراتر از گذشته است. در جنبش کنونی فقط مخالفان تبعیض‌نژادی خواهان تغییر نشده‌اند، بلکه بخش وسیعی از سفیدپوستان نیز در این جنبش مشارکت دارند. در همان حال در میان نخگبان سیاسی آمریکا نیز فقط این گروه‌های شناخته شده‌ای مانند مخالفان جنگ (Antiwar) از جنبش اعتراضی حمایت نمی‌کنند. این حمایت امروز به رسانه‌های پرقدرت نیز راه پیدا کرده و به سرنوشت رقابت‌های انتخاباتی دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه هم گره خورده است. توسعه تظاهرات به بیش از ۲۰۰۰ شهر آمریکا و برگزاری بیش از ۹۰۰۰۰ راه‌پیمایی نشان می‌دهد که جنبه مردمی این جنبش بسیار قوی و با گذشته متفاوت است.

از حیث ایدئولوژی و برخورداری از «تفکر تغییر» نیز این جنبش ممتاز است. آتش زدن پرچم توسط شهروندان، عمق بی‌اعتقادی آنان به مفهوم «ایالات متحده» را به‌خوبی نشان می‌دهد و به زیر کشیدن مجسمه‌های نمادهای تاریخی آمریکا از قبیل کریستف کلمب (۱۴۵۱ـ ۱۵۰۶)، جورج واشنگتن (۱۷۸۹ـ ۱۷۹۷) و توماس جفرسون (۱۸۰۱ ـ ۱۸۰۹) حاکی از آن است که این جنبش از «آرمان» و «ایدئولوژی» محکمی بهره‌مند است. کلمب آمریکا را کشف کرد و پدر آمریکا به حساب می‌آید. جورج واشنگتن اولین رئیس‌جمهور و رهبر انقلاب آمریکا و جفرسون نویسنده اعلامیه استقلال و مظهر تاریخ لیبرال دموکراسی آمریکا محسوب می‌شوند. لذا این جنبش تمام بنیان‌های تمدنی آمریکا را نشانه رفته است.

تفکر تغییر و تبدیل آن به ایدئولوژی و راه یافتن آن به لایه‌هایی در حاکمیت، حداقل از سال ۲۰۰۰ بروز و ظهور جدی پیدا کرد. در نیمه دولت دوم «بیل کلینتون»، گردانندگان اصلی سیاست آمریکا به این نتیجه رسیدند که روند تحولات داخلی و بین‌المللی، آمریکا را به حاشیه برده و آینده آن را تهدید کرده است؛ از این رو فکر «تغییرات بنیادی» مطرح شد. «نئوکان‌»ها که صهیونیست بودند به فکر افتادند تا با یک سلسله اقدامات حاد سرنوشت آینده را تغییر دهند و تهدیدات بنیادین را از سر ایالات متحده رفع کنند. واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بر این مبنا صورت‌بندی شد تا با استفاده از ظرفیت روانی و احساسی آن، «قدرت» ایالات متحده احیا شود. حمله بدون مجوز سازمان ملل به افغانستان (در ۱۶ مهر ۱۳۸۰) و عراق (در ۲۹ اسفند ۸۱) بر این اساس صورت گرفت تا همه بپذیرند که «کشتیبان را سیاستی دیگر آمده است». آمریکا با بهره‌گیری از قدرت نظامی تلاش کرد تا ورق را برگرداند، اما نشد و جورج بوش در سال ۱۳۸۶ ناگزیر شد با امضای قراردادی با دولت وقت عراق، خروج نظامی خود را عملیاتی و به شکست استراتژی نئوکان‌ها یعنی راهبرد احیای قدرت آمریکا اعتراف کند.

پس از بوش، آمریکا بار دیگر به شعار «تغییر» روی آورد؛ اما برخلاف آنچه نئوکان‌ها می‌گفتند، مراد تیم اوباما تغییر از درون بود. باراک اوباما با این شعار پا به میدان گذاشت و صراحتاً گفت که آمریکا در صحنه داخلی و موضوع عدالت اجتماعی و در صحنه خارجی و موضوع مداخلات در امور دیگر کشورها به تغییر نیاز دارد. شعار تغییر(Change)  اگرچه عملی نشد و آمریکای اوباما تفاوت چندانی با آمریکای پیش از آن نکرد؛ اما خود اینکه فردی با شعار تغییر در سیاست‌های داخلی و خارجی بتواند به آرای اکثریت مردم دست پیدا کند، وضع جامعه آمریکا و میزان محبوبیت سیاست‌های سنتی حکومت بین شهروندان را برملا کرد.

پس از اوباما، آمریکا گام سوم را هم برای تغییر برداشت. دونالد ترامپ با متهم کردن حکومت آمریکا به نادیده گرفتن اولویت‌ها و متزلزل کردن بنیان‌های جامعه آمریکا، مدعی احیای آمریکا شد و با تأکید بر سفیدها که تأسیس‌کننده «ایالات متحده» بودند، تغییرات درونی را کلید زد. ترامپ با این شعار و با تشدید دوقطبی درون جامعه به پیروزی دست یافت و پس از آن اعمال فشار بر غیرسفیدها را شروع کرد. نتیجه حکومت ۴ ساله ترامپ، تشدید درگیری‌ها در میان مردم و هیئت حاکمه است. متهم شدن ترامپ به دخالت دادن روس‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا، از نظر سیاسی یک افتضاح ـ نه فقط برای ترامپ و جمهوری‌خواهان ـ به حساب می‌آید؛ زیرا آمریکا مدعی قدرت اول بودن است و در نتیجه دخالت دولتی دیگر در انتخابات آن معنا ندارد.

از جنبه رهبری، جنبش کنونی آمریکا دچار ابهام است. داشتن رهبری فردی برای انقلاب‌ها یک امتیاز بزرگ به حساب می‌آید، ولی آیا چنین رهبری می‌تواند در آمریکا به منصه ظهور برسد؟ واقعیت این است که اگر چنین رهبری به صورت آشکار وجود می‌داشت، از سوی حکومت دستگیر و ارتباط او با جامعه قطع می‌شد. تجربه دو دهه اخیر هم نشان می‌دهد که در امریکا رهبری شرط به پیروزی رسیدن نیست، بلکه شرط حفاظت از دستاوردهای پیروزی است. به همین جهت بعضی از نظریه‌پردازان گفته‌اند استمرار تظاهرات و گسترش آن و حفظ جنبه مسالمت‌آمیز آن از سوی مردم، از وجود رهبری حکایت می‌کند. اینکه این رهبری کیست و یا چه کمیته‌ای است، کسی نمی‌داند، اما واقعیت این است که اگر این جنبش به پیروزی برسد، رهبری پنهان کنونی، آشکار می‌شود.

رهبری در جنبش کنونی امریکا توانسته به آن جنبه‌ آرمانی بدهد. شعار عدالت‌ اجتماعی و تغییر تاریخ آمریکا و نفی آنچه تا کنون به نام «آمریکا» شناخته شده است، بدون وجود رهبری متصور نیست. در همین حال عده زیادی از نخبگان در سطوح مختلف از لزوم بازنویسی تاریخ آمریکا و زدودن چهره‌هایی نظیر جفرسون از آن سخن می‌گویند و صدای آنان با وجود محدودیت‌ها به گوش می‌رسد. درست است که آنها به رسانه‌های پرقدرتی نظیر «فاکس‌نیوز» و «نیویورک تامیز» وCNN  دسترسی ندارند، اما وجود شبکه‌های اجتماعی صدای آنان را پژواک داده است؛ از این رو فیس‌بوک و توییتر و… ناگزیر شده‌اند پی در پی صفحه‌های آنان را حذف کنند.

 

  1. دوره جدیدی از جمهوریت

بعضی معتقدند آنچه این روزها شاهد هستیم در حد فاصل انقلاب و شورش قرار دارد. به این معنا که نه انقلاب به معنای تحول بنیادین و نه شورش به معنای مطالبه یک ایده و یا خواسته است. سطح اعتراضات در جامعه آمریکا بالاست و حکومت فعلی نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد و یا مهارش کند. این اعتراضات که هم‌اکنون با منافع بخش زیادی از نخبگان سیاسی گره خورده، بدون رسیدن به یک دستاورد اساسی فرو نمی‌نشیند. این «دستاورد اساسی» چیست؟ برخی از ناظران  معتقدند که بی‌تردید دوره جدید حیات سیاسی آمریکا آغاز شده و با «جمهوری» جدیدی شبیه به آنچه پیش از این و در جریان انقلاب فرانسه شاهد بوده‌ایم، روبروست. این نظریه‌پردازان گفته‌اند هیئت حاکمه کنونی آمریکا ناگزیر است به خواسته‌های معترضین تن دهد و با آنان به توافق برسد. این توافق مستلزم مشارکت معترضین در حکومت و پیدا کردن سهمی مناسب در آن است.

تلفیق حکومت مبتنی بر لیبرال دموکراسی با معترضین، به جمهوری جدیدی شکل می‌دهد که اساس نظام گذشته را حفظ می‌کند. یعنی «ایالات متحده» به صورت یک نظام فدرال دموکراتیک باقی می‌ماند، ولی از نظر راهبرد و رویکردها به تغییرات اساسی در وضع سیاسی داخلی و مسایل خارجی تن می‌دهد. بنابراین آمریکای آینده، ترکیبی از سیاه و سفید و نه فقط سفید و ‌آمریکائی متکثر و نه فقط در تبادل بین دو حزب خواهد بود.

آمریکا در وجه جمهوریت حداقل در میان‌مدت از «اریکه قدرت جهانی» به زیر کشیده می‌شود و اشتغال به داخل تا حد زیادی از اثرگذاری خارجی آن می‌کاهد. آمریکا از نظر اقتصادی با مشکلات عدیده مواجه است و وضع آن در جمهوری جدید هم بهتر از گذشته نخواهد بود. همین چند روز پیش یک مقام اقتصادی آمریکا گفت که اقتصاد آمریکا تحت تأثیر شیوع بیماری کوید ۱۹ (کرونا) به منفی هفت رسیده و در سال ۲۰۲۱ فقط ممکن است به منفی یک ارتقا یابد. یک کارشناس اقتصادی آمریکا معتقد است: «امروز اصل ترمیم‌پذیری و بازگشت‌پذیری اقتصاد لیبرال به رهبری آمریکا با تردید مواجه شده است.» او می‌گوید برگشت‌پذیری اقتصاد آمریکا به هزینه و زمان زیادی نیاز دارد. اگر آمریکا توانست بین ۸ تا ۱۰ سال، بحران مالی ۲۰۰۷ ـ ۲۰۰۸ را ترمیم کند، امروز ترمیم اقتصادی به بیش از این زمان نیاز دارد. «شورای روابط خارجی آمریکا» معتقد است آمریکا به بیش از یک دهه نیاز دارد تا به حفظ و احیای زیرساخت‌های اقتصادی خود دست پیدا کند. بانک مرکزی آمریکا دو هفته پیش از این اعلام کرد نرخ رشد ۹/۵  درصد سال ۲۰۱۹ را در سال آینده فقط می‌تواند به منفی یک برساند.

آمریکا در حال تغییر است. جمعیت رنگین‌پوست‌ها (غیرسفیدها) دائماً در حال افزایش است، در حالی که جامعه سفیدپوست سال‌هاست در وضعیت رکود قرار گرفته است. بعضی از بررسی‌های مراکز آمار آمریکا بیانگر آن است که هم‌اینک مفهوم خانواده در جامعه سفید از بین رفته است؛ حال آنکه سیاهان و اسپانیائی‌تبارها به‌شدت از رکن خانواده حفاظت می‌کنند.

نظریه «جمهوری جدید» دارای جنبه‌های مختلف جامعه‌شناختی، اقتصادی  و سیاسی است که البته ممکن است اغراق‌آمیز به نظر برسند و درباره پیامد‌های تفکر تغییر هم مبالغه‌ای صورت گرفته باشد، اما به هر حال حاکی از آن است که وضعیت کنونی جامعه آمریکا قابل دوام نیست.

در یک جمع‌بندی می‌توان گفت تحولات آمریکا، نشانه‌هایی از هر کدام از چهار گزینه را دارد. هرج و مرج کنونی که هم در رفتار شتاب‌دهنده پلیس بروز و ظهور داشت و هم در رفتار بخشی از شهروندان در قالب هجوم به مراکز خرید دیده شد، قابل توجه است. انتزاع‌طلبی نیز یک وجه برجسته این رخدادها بود که در قالب به آتش کشیدن پرچم و به زیر آوردن نمادهای تاریخی بروز داشت. دامنه این اقدامات تا آنجا بود که پلیس مجسمه‌ها را محاصره و به‌شدت از آنهان محافظت می‌کند و ترامپ برای جلوگیری از تعرض به مجسمه‌ها دستور شلیک تیر داده است.

انقلاب به معنای حرکت عمیق مردمی در جامعه آمریکا بروز کرده است؛ هر چند احتمال وقوع یک انقلاب کامل بعید به نظر می‌رسد. در نهایت وقوع جمهوری جدید در آمریکا کمترین انتظاری است که نخبگان آمریکایی از روند کنونی دارند. هرج و مرج گسترش می‌یابد و به دلیل مسلح بودن عده زیادی از مردم، به درگیری‌های مسلحانه منجر می‌شود و آمریکا را بر سر دوراهی قرار می‌دهد و لاجرم یا باید به گسترش اختیارات ایالت‌ها و دادن استقلال نسبی تن ‌دهد و یا بر حفظ «ایالات متحده» تأکید ‌کند و هزینه سنگین استمرار آن را بپذ‌یرد که در هر دو صورت، آمریکای آینده قدرت آمریکای کنونی را نخواهد داشت.

 

تأثیر بر انتخابات آبان ماه

انتخابات آینده تحت تأثیر اغتشاشات و جنبش اعتراضی مردم و امور دیگر قرار می‌گیرد. بعضی از ناظران انتخابات ریاست‌جمهوری ـ نوامبر ۲۰۲۰ ـ (آبان ۹۹) معتقدند تظاهرات اعتراضی و به‌خصوص «اعتراض بنیادین» سبب کاهش مشارکت مردم در انتخابات آینده ریاست‌جمهوری آمریکا می‌شود. انتخابات در آمریکا همواره با بین ۵۰ تا ۶۰ درصد مشارکت واجدان شرایط رأی همراه بوده است. این ناظران معتقدند جنبش اعتراض، مشارکت را به حداقل خود طی ۵۰ تا ۱۰۰ سال اخیر می‌رساند.

در نقطه مقابل، عده‌ای معتقدند دوقطبی شدید کنونی جامعه آمریکا سبب افزایش مشارکت شهروندان می‌شود و جمع زیادی برای حفظ دستاوردهای خود به صحنه می‌آیند. از یک سو سفیدها در آمریکا تشجیع شده‌اند، زیرا از سال ۱۹۶۰ و لغو تبعیض نژادی، یعنی در طول ۷۰ سال اخیر، هیچ‌گاه رئیس‌جمهور تمایلات نژادپرستانه خود را آشکار نکرده بود. از سوی دیگر نگرانی جدی‌ در زمینه تغییر شاخص‌های جمعیتی ناشی از کاسته شدن جمعیت سفیدها وجود دارد و جنبش اجتماعی کنونی از تغییر اوضاع خبر می‌دهد. طبیعتاً سیاهان در انتخابات آبان ماه به‌طور یکپارچه به صحنه می‌آیند.

از نظر هواداران جنبش کنونی انتخابات یک «موقعیت» به حساب می‌آید. این جنبش اگرچه از مرحله مقابله با یک کاندیدا و یک حزب سیاسی عبور کرده، اما در عین حال به‌خوبی می‌داند که «دونالد ترامپ» به نماد حفظ وضع موجود تبدیل شده است و برای سرکوب جنبش و پایان دادن به آن به‌شدت تلاش می‌کند. از نظر رهبران و بدنه جنبش، شکست دادن ترامپ از نظر تاکتیکی موضوعیت دارد و می‌تواند اعتماد به نفس زیادی به هواداران جنبش بدهد و چشم‌انداز آنان را روشن‌تر کند؛ لذا این عده نیز به‌طور یکپارچه به صحنه می‌آیند. در اینجا رأی آنان به رقیب دونالد ترامپ به معنای رأی به یک حزب و کاندیدای آن نیست. البته در این میان حزب  دموکرات و جو بایدن کاندیدای آن تلاش می‌کنند تا در ظاهر با خواسته‌های جنبش اعتراضی همراهی نشان دهند تا از آرای آنان برخوردار شوند. بایدن حتی تصویری از خود نشان داده که در صورت شکست در انتخابات به «شورشگران» می‌پیوندند و حتی از «تظاهرات مسلحانه» هم حمایت خواهد کرد.

بر این اساس می‌توان احتمال داد که انتخابات آینده ریاست‌جمهوری با مشارکت شمار بیشتری از شهروندان توأم و در عین حال به آشوب و حتی درگیری هم کشیده ‌شود و خود این می‌تواند جنبش اعتراضی را شعله‌ور‌تر کند.

 

نسبت این تحولات با ما

تحولات کنونی آمریکا چه نسبتی با ما و انقلاب اسلامی دارد؟ در اینکه آنچه این روزها در جامعه آمریکا شاهد هستیم، کاملاً داخلی است، کمترین تردیدی وجود ندارد، اما در عین حال بدیهی است که جنس تظاهرات، مخاطب تظاهرات، نوع شعارها و ارزش‌هایی که مورد هجوم قرار گرفته‌اند و جنس شهروندانی که در آن شرکت دارند، با انقلاب اسلامی نسبت دارند.

 

خیزش محرومین 

«محرومین» مهم‌ترین تعبیری بود که در طول دو ماه گذشته، شرکت‌کنندگان در تظاهرات اخیر آمریکا با آن معرفی شده‌اند. یک گزارش بیانگر آن است که سیاهان، اسپانیائی‌تبارها و حتی سفیدهایی که در این سلسله تظاهرات اعتراضی شرکت کرده‌اند، کمتری میزان برخورداری اقتصادی را دارند. نکته جالب این است که حدود ۶۳ درصد سفیدها هم به وجود تبعیض شدید اقتصادی اعتقاد دارند. طبق گزارشی در سال ۲۰۱۹ یک خانواده معمولی سیاه و سفید لاتین به ترتیب سرمایه‌ای خالص به ارزش ۱۷ هزار و ۲۰ هزار دلار داشته‌اند، در صورتی که یک خانواده سفیدپوست غیرلاتینی در آمریکا دارای متوسط ۱۷۱ هزار دلار سرمایه بوده است. در گزارش دیگری آمده است در حالی که تنها ۱۳ درصد جامعه آمریکا را سیاهان تشکیل می‌دهند، اما ۳۳ درصد زندانیان ‌آمریکا به آنان تعلق دارد.

«حمایت از محرومین» یکی از شاخص‌های اصلی انقلاب اسلامی است. ادبیات حضرت امام به‌خصوص در مقطع پس از پیروزی انقلاب اسلامی حول «محرومین»، «مستضعفین» و «پابرهنه‌ها» قرار داشت. امام می‌فرمودند: «یک موی کوخ‌نشینان بر همه کاخ‌نشینان ترجیح دارد.»(۱) و «اسلام کاخ‌های سرخ و سیاه را به خاک مذلت می‌نشاند.»(۲)

اگر به سوابق جنبش‌ها در سطح جهان و به‌خصوص در ۵۰ سال اخیر نگاهی بیندازیم؛ غیر از انقلاب اسلامی، هیچ جنبش دیگری در حمایت از محرومین سراغ نداریم؛ لذا طبیعی است که بگوییم اگر الهام‌بخشی جنبشی بر جنبش دیگر طبیعی باشد، جنبش محرومین در آمریکا از نظر ادبیات وامدار انقلاب اسلامی است و از این رو از نظر بیانی و نوع شعارها و نمادهایی که مورد حمله قرار می‌گیرند، تقارن زیادی میان انقلاب اسلامی و جنبش کنونی آمریکا مشاهده می‌شود.

 

نفی بنیـان‌ها

یکی از جلوه‌ها و شگفتی‌های تظاهرات اخیر در آمریکا، زدن بنیان‌های فکری و نمادهای تمدنی است، در حالی تا پیش از این، حداکثر اعتراضات متوجه «تبعیض‌ نژادی» بود. نفی بنیان‌های نظام سرمایه‌داری و «لیبرال دموکراسی» پرنفاق در واقع تغییری در سطح «انقلاب» را مطالبه می‌کند و لذا جنبش اعتراضی آمریکا از این نظر هم به خواسته‌های انقلاب اسلامی نزدیک شده است.

امام خمینی در ۱۱ دی ماه ۱۳۶۷ در نامه به «میخائیل گورباچف» رئیس‌جمهور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و در زمانی که آمریکایی‌ها خود را در اوج می‌دیدند و از جهانی آمریکایی در آینده نزدیک خبر می‌دادند، فرمودند: «دنیای غرب هم در همین مسایل البته به شکل دیگر و نیز در مسایل دیگر گرفتار حادثه است.» از آن زمان ۳۳ سال گذشته است و هنوز گورباچف زنده است و می‌تواند صدق کلام امام را به چشم ببیند. نفی بنیان‌های غرب در واقع همان نویدی است که در نامه امام به صدر هیئت رئیسه شوروی مطرح شد.

 

استفاده از فرصت‌ها

انقلاب‌ها همیشه بر دوش فرصت‌ها سوار شده‌اند. یک رخداد کوچک نظیر کشته شدن «محمد بوعزیزی»، یک حکومت را در تونس در معرض فروپاشی قرار داد. جنبش ضدآمریکایی مردم در ۲۰۰۰ شهر آمریکا از فرصت اغتشاش که ماجرای کرونا در آمریکا فراهم کرده استفاده کرده و موج بزرگی را پدید آورده است. کما اینکه انقلاب اسلامی که البته مثل جنبش اعتراضی آمریکا از زمینه‌های زیادی برخوردار بود، از ادبیات «فضای باز سیاسی» که با روی کار آمدن جیمی کارتر باب شد و البته یک طرح سیاسی برای حفظ رژیم‌های وابسته و تداوم سیطره سیاسی آمریکا به حساب می‌آمد، استفاده کرد.

در کمین فرصت نشستن و از آن استفاده مطلوب کردن یک دستور کار هوشمندانه است. کما اینکه پیامبر عظیم‌الشأن(ص) فرمودند: «انّ لِرَبِّکُم فی أیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ لَعَلَّهُ أن یُصِیبَکُم نَفحَهٌ مِنها فلا تَشقَونَ بَعدَها أبدا » همانا از سوی پروردگار شما در طول عمرتان نسیم‌هایی می‌وزد. پس خود را در معرض آنها قرار دهید. باشد که نسیمی از آن نفحات به شما بوزد و ز آن پس هرگز به شقاوت نیفتید.(۳) و نیز امیرالمؤمنین(ع) درحکمت ۲۰ نهج‌البلاغه فرمودند: «الفُرصَه تمُّر مرِّ السَحاب فانتَهِزوا فُرَصَ الخَیّر»: فرصت مانند ابر می‌گذرد، پس فرصت‌های نیکو را غنیمت دانید.»(۴)

در واقع برای کسانی که با بنیاد استعماری آمریکا مخالفند و به‌خصوص کسانی که به دلیل در حاشیه بودن نمی‌توانستند از حقوق خود دفاع و با عوامل اصلی گرفتاری‌های خود مبارزه کنند، همزمانی انتخابات ریاست‌جمهوری را که آشکارا هنجارها را به چالش می‌کشد با بحران اقتصادی عمیق ناشی از بیماری کرونا در روند عمومی اقتصاد آمریکا و دوقطبی موجودی را که دو جریان را به مرز درگیری خونین با هم کشانده است، یک فرصت استثنایی به حساب می‌آورند.

اما آیا زمان دستیابی محرومین به حقوق خود و زمان «تغییرات بنیادی» در آمریکا فرا رسیده است؟ با رعایت احتیاط باید بگوییم، آمریکا در وضعیتی بدون برگشت قرار گرفته و تحولات کنونی، تغییرات عمده‌ای را در پی خواهند داشت. اما آیا همان گونه که در پیش‌بینی نهادهای اطلاعاتی آمریکا هم آمده است، ۲۰۳۰ سال پایانی اقتدار جهانی امریکاست؟

 

پی‌نوشت‌ها:

۱-صحیفه امام، ج ۱۴، ص ۲۶۱

۲-همان، ج ۲۰، ص ۳۲۵

۳-احیاء العلوم، ج ۱، ص ۱۳۴ و بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۲۲۱

۴-نهج‌البلاغه فیض الاسلام، ص ۱۰۸۶

 

01سپتامبر/20

مدیران فرهنگی باید بر عقبه معرفتی آثار سینمایی و تلوزیونی اشراف کامل داشته باشند

درآمد:

حجت‌الاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه، استاد فلسفه اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و مدرس سطوح عالی حکمت و عرفان و فقه و اصول و صاحب آثار قلمی فراوانی از جمله ۵۰ اثر در زمینه علوم اسلامی و حکمی و ۱۵۰ مقاله علمی پژوهشی است.

مناظره‌ها و آثار حجت‌الاسلام والمسلمین خسروپناه همواره پاسخگوی پرسش‌های اهالی فرهنگ و فلسفه بوده است؛ اما حتی برای طیف فرهیختۀ علاقمند به مباحث فلسفی و فرهنگی هم ورود ایشان به مقوله هنر به‌طور اعم و هنرهای نمایشی به‌طور اخص، دور از ذهن و در عین حال به دلیل عدم پرداختن همسلکان ایشان به این مقوله، مغتنم و جالب توجه است.

علاقمندان به آثارمکتوب استاد خسروپناه احتمالاً نمی‌دانند‌ که ایشان وقت قابل توجهی را به تماشا و بررسی فیلم‌ها وسریال‌ها اختصاص می‌دهند و نکات چالش‌برانگیز آنها را با دقت رصد می‌کنند. کاری که متأسفانه بسیاری از مسئولان فرهنگی که در این حوزه مسولیت مستقیم دارند، خود را چندان مقید به انجام آن نمیدانند. از منظر امروزه، میزان تاثیر‌گذاری فیلمهای سینما و سریالهای تلوزیونی و شبکه نمایش خانگی در شکل‌دهی نگرش جامعه و سبک زندگی مردم غیرقابل تصور است و با دیگر ابزار وشیوه های آموزشی و تربیتی قابل قیاس نیست. از این رو پرداختن به این مبجث مهم جزو نیازها و ضرورت‌های فرهنگی و اجتماعی کنونی جامعه تلقی می شود.

در گفتگوی پیش رو، ایشان به بررسی و تحلیل آثار نمایشی و تأثیرات گسترده و عمیق آنها بر تفکر و نگاه اقشار مختلف مجامعه ، به‌ویژه نسل جوان پرداخته اند. امید آنکه بر افزایش حساسیت مسئولین فرهنگی و توجه دادن آنان به وظیفه خطیری که بر عهده دارند مفید افتد.

 

*بسم الله‌الرحمن الرحیم، با تشکر از جنابعالی که با وجود ضیق وقت، فرصتی را برای گفتگو با مجله پاسدار اسلام اختصاص دادید.  چندی پیش نقدی از جنابعالی راجع به برخی فیلم و سریال ها منتشر شده بود که با توجه به شهرت حضرتعالی در حوزۀ فلسفه، برای مخاطبان تازگی داشت. این مطلب ما را بر آن داشت که خدمت شما برسیم و در این حوزه، بیشتر با نظرات جنابعالی آشنا شویم.

 

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحِیم‏. خیلی ممنونم از اینکه تشریف آوردید و توفیق آشنایی حاصل شد. به حاج آقای رحیمیان عرض می‌کردم که ما با پاسدار اسلام بزرگ شده‌ایم. انصافاً این مجله، خصوصاً در مقطعی بسیار تأثیرگذار بود. ان‌شاءالله الان هم مفید است. به این بهانه می‌خواهیم گفتگویی داشته باشیم. ان‌شاءالله مباحثه طرفینی باشد. علاقه ندارم در گفتگو با شخصیتی مثل جنابعالی، شما سئوال کنید و من جواب بدهم. مایلم با هم مباحثه کنیم و بحثی جدی در حوزه سینمای ایران داشته باشیم. شاید این مباحثه بعضی از مسئولین صدا و سیما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را تکان بدهد و تأثیری بر مدیریت، راهبردها و رویکردهایشان بگذارد.

نکته‌ای کلی را عرض می‌‌کنم که سینما با چند مقوله دیگر پیوند وثیقی دارد. می‌خواهم یک مقدار سینما را در پارادایم گفتمانی تبیین کنم. اگر سینما را در این گفتمان، دال مرکزی بدانیم، چند دال‌ شناور و پیرامونی وجود دارند که باید ارتباط آن دال‌های شناور با این دال مرکزی برقرار شود تا هویت این گفتمان بهتر روشن شود. یکی از عناصر و مقوله‌های مؤثر بر سینما ایدئولوژی است که بر سینما تأثیر می‌گذارد. مقوله دیگر فلسفه‌ای است که بر سینما تأثیرگذار است. مقوله دیگر، بعد اقتصادی و معیشتی است که با هر فعالیت فرهنگی و هنری از جمله سینما پیوند دارد. فعلاً اجمالاً در باره این سه مقوله نظر می‌دهم.

وقتی از سینمای کنونی ایران صحبت می‌کنیم، باید هر سه مقوله‌ای را که به صورت گسترده بر سینما تأثیر می گذارند مشاهده کنیم و فقط سینما را عریان نبینیم. فقط به این حد اکتفا نکیم که در فلان صحنه فیلم سینمایی یا سریال تلویزیونی یا سریال نمایش خانگی، در فلان دیالوگ یا  مثلاً به  دستورات قرآن یا حج تعریض یا تمسخری داشت. اینها حواشی قصه هستند. به نظر من سینمای ایران در برخی حوزه ها مانند دفاع مقدس یا سینمای دینی موفقیت‌های خوبی داشته است، اما بسیاری از فیلم‌های ساخته شده هم آسیب‌های جدی به ارزشها و اعتقادات مردم  وارد کرده اند. علتش این است که دغدغه مدیران و مسئولان فرهنگی ما صرفاً این است که اوقات فراغت مخاطب را پر کنند و او را به سالن سینما یا پای تلویزیون  بکشانند تا به سراغ ماهواره نرود و این برایشان اصالت دارد، اما این دغدغه‌ را ندارند که آن اثر، چه فکر، اندیشه‌ و اخلاق و خلقی را در مخاطب ایجاد می‌کند و چه تأثیراتی بر شناخت، باور و سبک زندگی او می‌گذارد.

از اولین رئیس صدا و سیما گرفته تا رییس فعلی و از اولین وزیر ارشاد اسلامی تا وزیر فعلی، حتی یک بار هم ندیدم که بگویند رابطه سینما وتلوزیون با تفکر، شناخت، باور و سبک زندگی چیست. مقوله‌ای که پیوند وثیقی با سینما دارد فلسفه است. نمی‌خواهم وارد این قضیه بشوم که مثلاً فلسفه پوزیتیویسم یا اگزیستانسیالیسم یا فلسفه تحلیلی چه تأثیری بر سینمای ما داشته یا در بعضی فیلم‌ها فلسفه اسلامی چه تأثیری گذاشته است. معنایش این نیست که بگوییم مثلاً فیلم ملاصدرا که ساخته شده، غیر از این است که مثلاً حکمت متعالی بر این فیلم تأثیرگذار بوده است، چون ممکن است شما فیلم ملاصدرا را با مبانی پوزیتیویستی یا اگزیستانسیالیستی بسازید. وقتی فیلم امام علی(ع) ساخته می‌شود معنایش این نیست که حکمت نهج‌البلاغه در این فیلم سریان دارد. ممکن است فیلم امام علی(ع) با گرایشی از فلسفه تحلیلی ساخته شده باشد. فیلم به نام امام علی(ع) و درباره امام علی(ع) است، ولی تفکر حاکم بر فیلم، فلسفه تحلیلی است.

این بحث بسیار دقیقی است که به نظرم کسانی که فلسفه‌های غرب و اسلامی را می‌شناسند و فیلم‌ها را اعم از سینمایی، سریال‌های نمایش خانگی و سریال‌های تلویزیونی دیده‌اند، می‌دانند که هر یک از این فیلم‌ها متأثر از چه تفکر فلسفی بوده‌اند. گاهی در فیلم‌ها صراحتاً از آلبرکامو یا صادق هدایت سخن گفته می‌شود. مثلاً در سریال «دل» یکی از کتاب‌هایی که مکرراً نشان می‌دهند و در دست بازیگران زن و مرد فیلم هست، دیوان شعر فروغ فرخ‌زاد است. این را مرتباً به عنوان الگوی مشترکی که دو عاشق به آن تعلق پیدا کرده‌اند نشان می‌دهند. عشق‌های مثلثی که در سریال «دل» می‌بینید، متأثر از بعضی اندیشه‌های شعرای سکولار نوین است که به هر حال متأثر از مکاتب فلسفی هستند.

اجازه می‌خواهم خدمتتان عرض کنم از فلسفه تا سینما فرآیندی طی می‌شود. یعنی نباید انتظار داشته باشیم فیلمنامه‌نویس و یا کارگردان اشراف کاملی به پوزیتیویسم(اثبات‌گرائی)، اگزیستانسیالیسم(هستی‌گرائی،اصالت‌وجود)، فلسفه تحلیلی، فنومنولوژی (پدیدارشناسی)، هرمنوتیک فلسفی و فلسفه‌های مدرنیسم و پست مدرنیسم داشته باشند. ضرورتی هم ندارد. فلسفه با اصطلاحات فنی و دقیق نظریه‌پردازی می‌کند. مثلاً نظریه تبارشناسی فوکو، نظریه انتقادی هورکهایمر یا نظریه انتقادی و کنش ارتباطی هابرماس مطرح می‌شوند. عقلانیت کنش ارتباطی هابرماس در مقابل عقلانیت ابزاری وبری مطرح میشود. این یک بحث کاملاً فنی و تخصصی فلسفی است.

تفکر فلسفی و مباحث اندیشه‌ای توسط عده‌ای که امروز در جامعه ما از آنها به عنوان روشنفکران تعبیر می‌کنند، به مباحث شناختی تبدیل می‌شوند. شناختی به معنای (cognitive)، نه به معنای (knowledge) و (science). علوم شناختی یعنی تبدیل مباحث فلسفی و نظریِ محض به گفتمان نخبگانی. یعنی نظریه‌های فلسفی به‌گونه‌ای ترجمه شوند که بین نخبگان رشته‌های مختلف ولو در رشته فلسفه نباشند و در اقتصاد، سیاست، هنر و معماری باشند، به‌نحوی مقبولیت نخبگانی ایجاد می‌شود. تبارشناسی نیچه و فوکو، نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت از هورکهایمر گرفته تا هابرماس، پوزیتیویسم منطقی حلقه وین از شلینگ گرفته تا پاپر، اگزیستانسیالیسم الحادی آلبرکامو، کافکا، سارتر و سیمون دوبووار مقبولیت نخبگانی پیدا کنند. یعنی بعد از مرحله نظریه‌پردازی به گفتمان نخبگانی تبدیل می‌شوند. من این را تبدیل اندیشه بنیادین به مقبولیت گفتمان نخبگانی در رشته‌های مختلف تعبیر می‌کنم. وقتی این مقبولیت حاصل شد و اندیشه‌شناختی شکل گرفت، این اندیشه ‌شناختی تبدیل و به اندیشه رسانه‌ای ترجمه می‌شود. چون زبان رسانه با زبان علوم شناختی فرق دارد. همان‌ طور که زبان علوم شناختی با زبان فلسفه متفاوت است.

ما در زبان فلسفه با اصطلاحاتی مثل جوهر و عرض و ذات و ذات‌گرائی و علت و معلول و حدوث و قِدم و این موارد سر و کار داریم. در فلسفه‌های غرب هم بعضاً این مفاهیم هستند، ولی مفاهیم دیگری مثل عقلانیت، عقل، اراده، قدرت و… هم مطرح می‌شوند، ولی وقتی به اندیشه شناختی می‌رسیم، باید با زبان و ادبیاتی سخن بگوئیم که نخبگان رشته‌های مختلف، این مفاهیم را بفهمند و درک کنند و بتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند و بعد آنها را به زبان رسانه تبدیل کنند، چون زبان رسانه هم اصطلاحات و مفاهیم خاص خودش را دارد. این که اندیشه شناختی چگونه به موسیقی‌ تبدیل بشود که ملودی‌ها و نغمه‌های آن، مثلاً پیام نسبی‌گرائی را به مخاطب منتقل کند. چرا ما می‌گوئیم موسیقی‌های پست‌مدرن مثل راک، مِتال،‌ هِوی متال، بِلَک متال، جَز، بلوز و… موسیقی‌های خطرناکی هستند و با فرهنگ ما نمی‌سازند؟ آیا فرقشان در این است که مثلاً آنها از گیتار الکترونیک و در موسیقی ما مثلاً از سنتور و تنبک و نی استفاده می‌کنند؟ یا بین استفاده از دستگاه‌های موسیقی سنتی ما از قبیل سه‌گاه و پنج‌گاه و شور و همایون با دستگاه‌های موسیقی آنها چه فرقی است؟ آنها هم ساز دارند، ما هم ساز داریم.

از قضا تفاوت موسیقی‌های مدرن و پست مدرن در غرب با موسیقی کلاسیک این است که هم آواز و هم آهنگ و شعر دارند، اما موسیقی‌های سنتی غربی شعر ندارند و فقط آهنگ است و آواز و تصنیف در آن نیست. یعنی از یک جهت به منظومه موسیقی ما نزدیک‌تر است. ولی حتی گیتار الکترونیک را طوری ساخته‌اند و طوری آن را به کار می‌گیرند و اشعار و محتوای اشعاری که در این موسیقی‌ها از آنها استفاده می‌شود به گونه‌ای است که به‌مرور شنونده ما را به‌تدریج بهSkepticism (شکاکیت) نسبی‌گرائی سوق می‌دهد.

پس وقتی می‌گویم که سینما پیوند وثیقی با فلسفه دارد، انتظار نداشته باشیم که این پیوند بدون واسطه باشد. چون زبانِ فلسفه به زبانِ شناختی و زبانِ شناختی به زبان رسانه‌ای و زبانِ رسانه‌ای حتی به زبانِ موسیقی و سینما ترجمه می‌شود، چون هریک از این اقسام رسانه‌ها، زبان خاص خودشان را دارند.

این حلقه فرآیندی با مبنای مدرن در دو دهه اخیر در کشور ما شکل گرفته است. مبنای مدرن سه عنصر و سه مفهوم هستند که من این سه عنصر را گوهر مدرن و نه مدرنیته در مقابل پست مدرن می‌دانم، بلکه مدرن که پست‌مدرن را هم شامل می‌شود. آن سه مفهوم یکی Humanism (اصالت انسان)، Subjectivism (اصالت ذهن و حس) و یکی Secularism (دنیاگرائی) است. من گوهر مدرنیته را اومانیسم می‌دانم. البته کانت گوهر مدرنیته را سوبژکیتویسم می‌داند، ولی من معتقدم اومانیسم یا اصالت انسان است. البته انسان وقتی در عرصه تفکر، ظهور و تجلی پیدا می‌کند، سوبژکیتویسم می‌شود. Subject یعنی فاعلِ ‌شناسا در مقابل Object که متعلق شناسا باید باشد، سوبژکیتویسم یعنی اصالت فاعلِ‌ شناسای انسانی. یعنی آنچه که منِ انسان می‌فهمم ملاک است، نه وحی. عقل من، تجربه من، حس من، خواسته من، درونِ من و اگر این درون من با هوای نفس هم پیوند خورد، می‌شود سوبژکیتویسم و سکولاریسم هم یعنی اصالت این جهان. عرب‌ها آن را تحت عنوان العلمانیه، یعنی اصالتِ این جهانی ترجمه کرده‌اند.

تفکر اومانیسم و سوبژکیتویسم و سکولاریسم، اولین‌ بار در دنیای مدرن در قرن شانزدهم روی هنر تأثیر گذاشت و بعد روی دین که پروتستانتیسم و روی سیاست هم که سیاست ماکیاولی را به وجود آورد. این در قرن شانزدهم است. در قرن هفدهم این سه مقوله بر علم مدرن و فلسفه مدرن تأثیرگذار بود؛ چون اولین فلسفه‌های مدرن در قرن هفدهم پدید آمدند. امپریسم (تجربه‌گرائی) در قرن هفدهم در انگلستان از فرانسیس بیکن شروع شد. راسیونالیسم در قرن هفدهم از دکارت شروع شد. دکارت را پدر مدرنیته می‌دانند، در حالی که دکارت پدر فلسفه مدرن است، و الا تفکر مدرن در اواخر قرن پانزدهم شکل گرفت. بعد میکل‌آنژ کاتولیک، در سقف نمازخانه واتیکان که در موزه واتیکان هست، سِفر پیدایش تورات را نقاشی کرده است. دو سال مطالعه و چهار سال نقاشی، ایستاده یا خوابیده کرده است. در وسط سقف نمازخانه تصویر خدا به صورت پیرمردی نیمه‌برهنه کشیده شده که پارچه‌هایی دور او هست و ملائکه هم دور او هستند و آدم ابوالبشر که یک مرد ۳۰، ۳۵ ساله و برهنه کامل است. آدم دستش را به طرف خدا کشیده و خدا هم که همان پیرمرد است، با یک حرصی انگشتش را کشیده که دست آدم را بگیرد، ولی آدم با بی‌خیالی لم داده و کاملاً هم برهنه است و دستش را به طرف خدا کشیده، ولی انگشتش کج است و دست خدا را هم نمی‌گیرد. این یعنی Humanism، یعنی Subjectivism  و Secularism. این مبنای مدرن می‌آید و روی پوزیتیویسم یا اگزیستانسیالیسم یا فلسفه تحلیلی و یا روی هایدگر تأثیر می‌گذارد. هایدگرِ دارای هرمنوتیک فلسفی توسط روشنفکران ما مثل آقای سروش و آقای ملکیان تبدیل به اندیشه شناختی و توسط ناشرین مختلف تبدیل به کتاب می‌شود. من اسم این ناشرها را هم می‌دانم، چون من ماهی یک‌ بار می‌روم و کتابفروشی‌های رو به‌روی دانشگاه تهران خیابان انقلاب را رصد می‌کنم. حتی ممکن است مثلاً اندیشه‌های اگزیستانسیالیسم الحادی وقتی که می‌خواهد تبدیل به اندیشه شناختی بشوند، از طریق زبان اوشو، سای‌بابا، رام‌الله، اکنکار و عرفان‌های نوظهور تبدیل به یک اندیشه شناختی بشوند. بعد این اندیشه شناختی به عرصه رسانه می‌آید.

ما هیچ روشنفکری در کشور نداریم که فیلسوف باشد و اندیشه فلسفی داشته باشد. هیچ‌کدام نظریه‌پرداز نیستند. شما یک نظریه از سروش یا سید جواد طباطبائی بگوئید. اینها هیچ‌ کدام اندیشه فلسفی جدیدی ندارند، اما هنرشان این است که اندیشه فلسفی را تبدیل به اندیشه شناختی می‌کنند.

اندیشه فلسفی فاشیسم قائل به اصالتِ انسان ژرمن آلمانی است که مبتنی بر یک تفکر ترانسفورمیسم اجتماعی و ترانسفورمیسم داروینیسم است. این تفکر فلسفی وقتی تبدیل به اندیشه شناختی می‌شود، توضیح می‌دهد که غربی‌ها بهتر می‌فهمند، غربی‌ها خوشفکر و باهوش و نابغه و نظریه‌پرداز هستند و انسان کامل اینها هستند. غیر از غرب، شرقی‌ها نفهم و احمق و زودرنج و احساساتی هستند و درک دقیق ندارند! اندیشه شناختی این می‌شود کتاب‌های جمال‌زاده، مقصود فراستخواه. بعد این اندیشه به رسانه می‌آید و می‌شود پایتخت ۶٫ من در پایتخت ۶ چیزی را دیدم که دیگرانی که نقد می‌‌کردند نمی‌دیدند. آنها مثلاً می‌گویند در فلان جا درباره حج تعبیری را به کار برد که تمسخرآمیز بود یا وضو را به این شکل گرفت، ولی من می‌گفتم این دیالوگ را می‌شود عوض کرد. اگر ناظری بر این فیلم وجود داشت، می‌توانست اینها را عوض کند و یا حتی در این فیلم نماز هم بگذارد، نام امیرالمؤمنین(ع) را هم ببرد، اما پیامش این باشد که ایرانی نفهم، احمق است، حسود است، زیرآب‌زن است.

در پایتخت ۶ حتی یک آدم نمی‌بینید که نقش مثبت داشته باشد. نقش مثبت سریال خانم هما بود که او هم در خیلی جاها احساساتی عمل می‌کرد و عقلانی عمل نمی‌کرد. حتی یک آدم هم که رفتار عقلانی داشته باشد در این سریال نبود. ببخشید این بحث طولانی شد.

 

*خواهش میکنم؛ برای جا افتادن مطلب ضرورت داشت.

 

میخواهم از شما استفاده کنم و اگر نقدی هم دارید بفرمائید. شما اهل فکر و اندیشه در علوم مختلف هستید و تجربه مدیریتی، حتی در عرصه سینما و تلویزیون داشته‌اید، می‌خواهم بگویم حتی همین آقایانی که آمدند و جلسه نقد و بررسی پایتخت ۶ را گذاشتند، با اینکه من واقعاً اکراه دارم که به تلویزیون بروم و بسیاری از دعوت‌ها را هم نمی‌پذیرم، اگر برای این برنامه از من دعوت می‌کردند، می‌رفتم و به آنها نشان می‌دادم؛ نمی‌گویم کارگردان متوجه بوده، ولی فیلمنامه‌نویس می‌دانسته دارد چه کار می‌کند و با قصد و هدف مشخصی متن را نوشته و چه بسا با افرادی که اندیشه شناختی ایران‌ستیزی یا ایران‌گریزی دارد، ارتباط دارد.

 

*و اساساً شاید به یک معنا دین‌گریزی.

 

تشیّع و اسلام با ایرانیت ما گره خورده است. آن کسی که ایرانیت را می‌زند، بدانید که می‌خواهد تشیّع را هم بزند، چون اینها پیوند بسیار وثیقی با هم دارند. تمدن ما ایرانی-اسلامی است و نه تنها ایرانی اسلامی به معنای فقط شیعه، بلکه شیعه‌ای که بزرگان و علمای اهل سنت را در دل خودمان جای داده و تمدن را شکل داده‌ایم. چون وقتی از انسان‌های تمدن‌ساز نام می‌بریم، از بوعلی و خواجه نصیر شیعه نام می‌بریم، ولی از  میر سید شریف جرجانی اشعری و تفتازانی ماتریدی را هم نام می‌بریم. یعنی اهل سنت ما هم شیعه و محبّ اهل‌بیت(ع) بودند و شیعه ما هم یک شیعه معتدل بوده که دغدغه تمدن‌سازی را داشته، نه دغدغه تخریب و تهاجم. تمدن ما با این مدارای شیعه و سنی شکل گرفته است.

حالا ما این همه ظرفیت‌های مثبت تمدنی و فلسفی داریم و مباحث فلسفی ما هم به اندیشه شناختی تبدیل شده، ولی چرا با رسانه ارتباط پیدا نمی‌کند؟ چرا فیلمنامه‌نویس‌ها از آن استفاده نمی‌کنند؟ علت اصلی مدیران ما هستند.  مدیریت صدا و سیما به دست مدیران میانه است. منظور من مدیران شبکه ۱ و ۲ و ۳ و… نیستند، چون آنها هم مدیریت نمی‌کنند. منظورم از مدیران میانه، مدیران برنامه‌نویس است. اگر غیر از این است بفرمائید. برنامه‌نویسان دارند صدا و سیما را مدیریت می‌کنند. برنامه‌نویسان وزارت ارشاد را مدیریت می‌کنند. آقای عباس‌ صالحی و آقای علی عسگری مدیریت نمی‌کنند، بلکه برنامه‌نویسان مدیریت می‌کنند.

حضرت آقا چقدر فرمود به جوان‌ها اعتماد کنید و بگذارید جوانان فیلمنامه‌نویس و کارگردان به میدان بیایند و این فیلمنامه‌نویس‌ها هم با اندیشه‌های شناختی ناب آشنا شوند و بعد همان اندیشه‌ها به فیلم و سریال تبدیل شوند. شما که میلیاردی هزینه می‌کنید، این هزینه را به سمتی ببرید که هم بیننده‌تان از پای تلویزیون کنده نشود، هم سریالتان پیامی داشته باشد که مبتنی بر اندیشه شناختیِ حکمت اسلامی است. مهم‌ترین نقد من این است. مثال‌هائی را مطرح می‌کنم و بعد به سراغ نقدم می‌روم. مثال‌ها را هم از آثار اخیر می‌زنم. شما در سریالهای نمایش خانگی مثل هیولا، نهنگ آبی، عاشقانه، مانکن، هم‌گناه، دل و… سوای عشق‌های مثلثی که در برخی از آنها وجود دارد، با سبکی از زندگی تجملاتی بسیار سرمایه‌دارانه مواجه می‌شوید و نهایتاً به این نتیجه می‌رسید که زندگی بهشتی این است که اگر یک کارمند، استاد پایه ۱ دانشگاه و… با عقل اقتصادی بسیار بالائی هم برنامه‌ریزی و زندگی کند، با ماهی ۵۰ میلیون تومان درآمد هم نمی‌تواند چنین زندگی‌ای را برای خود فراهم کند. این آثار مبتنی بر اندیشه شناختی نئولیبرالیسم هستند و نئولیبرالیسم مبتنی بر اندیشه‌های فلسفی تحلیلی و پوزیتیویسم منطقی است. وقتی جریانات سوسیالیستی و انقلاب‌های متعدد شکل گرفتند، مردم غرب چگونه تسلیم شدند و لیبرالیسم را پذیرفتند؟ چون لیبرالیسم آمد و به هریک از آنها شکلات داد و مشغول این شکلات شدند. به آنها گفت تأمین اجتماعی‌تان را درست می‌کنیم. به نظام سرمایه‌داری هم گفت هرکدام از شما ۳۰ درصد مالیات بدهید که شکلات توده مردم تأمین شود و بعد بروید خون بمکید.

 

*مخصوصاً در خارج از مرزهای خودشان

 

حتی در داخل خودشان هم کم‌ ضربه نمی‌زنند. فاصله طبقاتی اینها وحشتناک است. تصویری که از غرب درست می‌کنند، اصلاً واقعیت ندارد. در غرب امتیازاتی هم هست و نمی‌خواهم بگویم نیست، ولی یک کسی بیاید و توضیح بدهد که نظام سلامت در اروپا و در انگلیس و در امریکا چگونه است. یکی از دوستان ما حدود ۲۵ سالی هست که در انگلیس زندگی می‌کند و شغل و زندگی‌اش در منچستر است. به من اطلاع داد که کسالتی دارد و التماس دعا داشت. گفتم چرا دکتر نمی‌روی؟ گفت برای تست آزمایش خون رفته‌ام و گفته‌اند یک هفته دیگر نوبتت می‌رسد. آزمایش خون را گرفته و به پزشک داده‌ام و گفته باید از سر و سینه‌ات عکس سی‌تی‌اسکن بگیری. رفته‌ام و یک ماه دیگر نوبت داده‌اند. نهایتاً بلند شد و به ایران آمد و الان مشغول طول درمان است که معالجه بشود و برگردد. یک کسی بیاید و توضیح بدهد که این نظام سلامت چگونه است. ولی آن قدر به ما القا کرده‌اند که….

خدا را شکر کرونا با وجود همه تلخی هایش یک نعمت الهی بود که نشان داد همین کشورهائی که این‌ قدر دم از تمدن و پیشرفت می‌زنند، چطور زمینگیر شده‌اند و نظام سلامتشان تا چه حد آشفته است و بی‌عدالتی چگونه کولاک می‌کند. توده مردم، غرب را پذیرفته اند و یک مقبولیت کاذبی را در مردم ایجاد کردند، چگونه؟ با فیلم‌ها‌ی هالیوودی.

قبل از اینکه داعش به وجود بیاید، من سفری به اتریش رفتم و در آنجا یک فیلمی را که هالیوود ساخته بود، دیدم. خلاصه‌اش این است که امریکائی‌ها از زن و بچه‌هایشان دور شده و به عراق رفته‌اند که به داد مردم برسند و جلوی تروریست‌ها را بگیرند. در فیلم نشان می‌دهند که امریکائی‌ها با بچه‌های عراقی فوتبال بازی می‌کنند. بچه‌های عراقی به اینها سی‌دی می‌دهند و امریکائی‌ها هم به آنها پول می‌دهند و کمک می‌کنند و بعد هم جانشان را به خطر می‌اندازند تا تروریست‌ها را بگیرند و بعد خبردار می‌شوند که مرکز تروریست‌ها در محوطه وسیعی در بغداد است. بعد می‌روند و آنجا را می‌گیرند و تروریست‌ها هم فرار می‌کنند. بعد وقتی که وارد سالن آن محوطه بزرگ می‌شوند، می‌بینند تروریست‌ها بچه‌ای را که امریکائی‌ها با او بازی می‌کردند، کشته و در شکمش بمب کار گذاشته‌اند که آن را در جائی منفجر کنند. یعنی عراقی‌ها خودشان این ‌طور به بچه‌هایشان ظلم می‌کنند و ما امریکائی‌ها آمده‌ایم که آنها را نجات بدهیم! بعد هم همین طور که سالن را نشان میداد، یکمرتبه پرچمی را نشان داد که بعداً پرچم داعشی‌ها شد. همین لااله‌الاالله و محمد رسول‌الله. یعنی اندیشه فلسفی به اندیشه شناختی و اندیشه شناختی به اندیشه رسانه‌ای و اندیشه رسانه‌ای به اندیشه عمومی تبدیل و سپس مقبولیت ایجاد می‌شود. البته خدا لطف کرد و عراقی‌ها که بالای ۹۰ درصد از ورود امریکائی‌ها استقبال کردند، با گذشت زمان بالای ۹۴ درصد نسبت به آمریکا ادبار پیدا کرده‌اند.

این سریال‌های نمایش خانگی که وزارت ارشاد بر آنها هیچ قانونی و نظارتی ندارد، در آینده مقبولیت عمومی نئولیبرالیسم را فراهم خواهند کرد. من بعضی از قسمت‌ها و دیالوگ‌های این سریال‌ها را چند بار می‌بینم تا دقیقاً به عمقشان پی ببرم. دوستان ما که خیلی حزب‌اللهی و ارزشی هستند، می‌گویند دختر را با اسم کوچکش صدا زد یا با زن نامحرم رفتند شمال و با ماشین تنهائی گشتند. اینها دارند دوست پسر، دوست دختر را ترویج می‌کنند. همه اینها درست و اشکالات جدی هستند، چون دارد سبک زندگی را عوض می‌کند. همان کارهائی را که جِم و ترکیه انجام می‌دهند، منتهی با نیمچه روسری. آنها برهنه و عریان و نیمه‌لخت نشان می‌دهند، اینها با این پوشش این شکلی.

مهم‌ترین نقد من به سینما و تلویزیون و شبکه خانگی است. البته منظور من این نیست که اصلاً فیلم و سریال خوب ساخته نمی‌شود. سریال بچه‌ مهندس مخصوصاً بچه مهندس ۳ خیلی پیام‌های خوبی داشت. هر چند سریال سرباز که شبکه ۳ در ماه مبارک رمضان پخش کرد، بسیار سریال خوبی نبود. شبکه ۳ از سریال‌های سال‌های قبل ماه رمضان و حتی سریال‌های شبکه‌های دیگر در ماه رمضان امسال خیلی عقب افتاد. البته سریال‌های خوب هم ساخته می‌شوند و سعی عزیزان هم مشکور و از آنها تشکر هم می‌کنیم. به هر حال نقد کردن کار ساده‌ای است. اما من ضمن تشکر از زحماتشان، از عزیزان خواهش دارم که یک اتاق فکر داشته باشند و به عقبه معرفتی که بر این فیلم‌ها حاکم است، اشراف داشته باشند و بدانند کارکرد کوتاه‌مدت بسیاری از  آنها تغییر سبک زندگی و کارکرد بلندمدت شان  تغییر شناخت و باور جامعه است.

 

 

*اشاره به مدیران میانی و فیلمنامه‌نویس‌ها کردید…

نه، گفتم برنامه‌نویس. برنامه‌نویس خارج از سازمان است. مدیران میانی، مدیران شبکه‌ها هستند و مدیران بعدی‌ای که برنامه‌ساز هستند در واقع به مدیران میانی جهت می‌دهند.

 

*ممکن است عناوین مدیران در حوزه‌های ساختاری اینهائی نباشد که من و شما می‌گوئیم. اسمش هر چه که می‌خواهد باشد، مفهومش را می‌فهمیم و می‌دانیم که چه می‌خواهیم بگوئیم. این آدم‌ها با حکم و انتخاب چه کسی به اینجا می‌آ‌یند و مشغول به کار می‌شوند؟ مدیر ارشد است که اینهارا ساماندهی می‌کند و نگاهش از بالا جاری و به این مشاغل ترجمه می‌شود. به نظر من نمی‌شود گفت که این مسئولیت متوجه رئیس صدا و سیما یا وزیر ارشاد یا معاونین آنها نیست. چون آنها هستند که از بالا، شاکله این مدیریت و این تفکر را در سازمان متبوع خود تسری می‌دهند. این مدیر است که این افراد را با چنین تفکراتی نصب می‌کند و دست آنها را باز می گذرانند. اینها جلسات مشترکی برای فیلمنامه و بحث فرهنگ و اجماع روی بعضی از موضوعات دارند. شورای سیما از سال‌ها قبل بوده. من ۷، ۸ سال در صدا و سیما بوده ام. در آنجا یک شورای سیما بود که تمام مدیران شبکه‌ها و معاونین آنها بعضا از بعدازظهر تا ۳ بعد از نصف شب در جلسات طولانی ۸، ۹ ساعته، کل این مسائل و نگاه‌ها و گرایشات و موضع‌گیری‌ها را تبیین می‌کردند. گاهی برحسب نوع کار، من هم به این جلسات دعوت می‌شدم، در حالی که حوزه کاری من نبود، ولی حسب شرایط بعضی از ماها دعوت می‌شدیم. می‌خواهم بگویم دقیقاً مدیر عالی‌رتبه سازمان است که این نگاه را می تواند القا ‌کند. اگر به فرمایش شما یک برنامه‌ساز در رده پائین بخواهد جهت‌گیری فرهنگی سیما را معنا کند، به نظر من مدیریت دیگر معنا ندارد. رسانه‌ای با بیست و چند هزار کارمند و یک بودجه عظیم و این همه زیرساخت‌های عظیم در کشور، باید حاصلش سریال‌ها و برنامه‌هائی با این پیام و نگاه بشود؟! به نظر من این‌گونه نیست که چنین کار بزرگی صرفاً به چند برنامه‌ساز محول شده باشد. عرض من این است که اتفاقاً مشکل اصلی به نگاه فشل و غلط مدیران ارشد بازمی‌گردد. یعنی اگر مدیر ارشد این دغدغه را داشته باشد، از بالا سامان می‌دهد و دائماً رصد و پیگیری و نظارت می‌کند و در آن جلسات، انحرافات را تذکر می‌دهد و وقتی می‌بیند که قطار از ریل خارج شده، آن را به ریل اصلی برمی‌گرداند.

بنابراین من گمان می‌کنم اتفاقاً این مشکل دقیقاً به مدیران ارشد برمی‌گردد. یعنی اگر نگاه مدیر ارشد معنادار و با جهت درست نباشد، مطمئناً نگاه مدیران رده‌های پائین‌تر هم (اگر نگاه منفی و بدبینانه و وابستگی را کنار بگذاریم)، در بهترین شرایط به تبع این نگاه، بدون ترمز و با صرفا با هدف جذب حداکثری مخاطبان به قضیه نگاه می‌کنند. این که شما فرمودید مدیر سازمان و وزیر ارشاد و مدیران ارشد چندان تقصیری ندارند، اتفاقاً من می‌خواهم بگویم که اگر آن نگاه درست شود، به ترتیب و به شکل هرمی تا رده‌های پائین خواهد آمد و آدم‌ها اعم از برنامه‌نویسان و کارگردان‌ها و فیلمنامه‌نویس‌ها در این چهارچوب قرار می‌گیرند.

نکته دیگر این است که بسیاری از دست‌اندرکاران، اعم از تهیه‌کننده و کارگردان و فیلمنامه‌نویس و عناصر مؤثر و دخیل در سینما به‌صراحت و نه به شکل پنهان می‌گویند که سینما اساساً وظیفه پیام‌رسانی ندارد. من خودم با بسیاری از کارگردان‌ها، تهیه‌کننده‌ها و تولیدکنندگان بنام سینما و تلویزیون، ساعت‌ها صحبت کرده‌ام. به‌صراحت می‌گویند که ما برای سینما تکلیف پیام و پیام‌رسانی و القا و فرهنگ و فکر قائل نیستیم.

 

اینها اگر اوّلیات زبان‌شناسی را بلد بودند، این حرف را نمی‌زدند، برای اینکه هر فعالیت گفتمانی‌ای پیام دارد. مگر دست خودت است که بگوئی من دنبال پیام نیستم؟

 

*به هر حال می‌‌گویند که به نظر ما سینما فقط یک عنصر سرگرم‌کننده و هدفش این است که مردم را سرگرم کند و آنها لذت ببرند. حالا ما فرض را بر بدبینی نمی‌گذاریم و نمی‌گوئیم این نگاهی است که تعمداً ترویج می‌شود. چون برخی از صاحب‌نظران معتقدند که این یک محمل فریب است و اینها خیلی خوب می‌دانند که دارند چه کار می‌کنند. می‌خواهند به‌نوعی مسئولین را متقاعد کنند که مطالبه بالاتری نداشته باشند.

 

سرگرمی فصل مشترک همه است. خود آقا هم معتقدند که تلویزیون علاوه بر جنبه آموزشی باید جنبه سرگرمی هم داشته باشد. کسی با سرگرمی مخالف نیست.

 

*بله. هیچ کسی معتقد نیست که باید برنامه‌ای پخش بشود که کسی نگاه نکند. بعضی‌ها می‌گویند این حیله‌گری است که بعضی‌ها می‌خواهند از این مشترکات سوءاستفاده کنند و من و شما را به جائی برسانند که کوتاه بیائیم تا آنها بتوانند همان پیام خودشان را در قسمت خاکستری جامعه جا بیندازند. واقعیت این است که بخش فعالی از دست‌اندرکاران سینمای ایران دارند با همین دست فرمان پیش می‌روند و خروجی آنها هم همین است.

 

اگر بخواهیم ریز بشویم، همین تحلیلی است که شما بیان کردید و من واقعاً چیزی ندارم که به آن اضافه کنم. اشاره کردید که اینها دارند نگاه و اندیشه منحطی را که حتی در غرب هم منتقدان جدی دارد، القا می‌کنند. یعنی در واقع کسانی که دارند این فیلم‌ها را می‌سازند دو سه قرن عقب هستند. در غرب کارگردان‌ها و بازیگرانی به‌شدت معترض وضع موجودند و یک حرف‌هائی می‌زنند که آدم وقتی می‌شنود، تعجب می‌کند.

خیلی انقلابی هستند.

 

*بله، به معنای تمدنی انقلابی هستند. نکته سوم نکته بسیار مهمی است که از شما می‌خواهم درباره‌اش توضیح بیشتری بفرمائید و آن هم این است که سینما هر پیامی داشته باشد و هر چه بخواهد بگوید، باید جذاب باشد. شما حتی اگر اثری درباره امام علی(ع)، یعنی لنگر زمین و آسمان، یعنی میزان الاعمال، قسیم الجنه و النار  وکسی که هیچ آزاده بی‌دین و بادینی در دنیا نیست که اسم ایشان او را به هیجان نیاورد، جوری بسازید که جذاب و لذت‌آور نباشد و مخاطب را پای آنتن ننشاند، مشتری نخواهد داشت.

 

نکته‌اش این است که اصولاً قوام هنر به زیبائی است. رکن هنر، زیبائی است و اصلاً بعضی‌ها هنر را زیبائی‌شناسی می‌دانند و سینما هم به عنوان هنر هفتم یا هشتم حتماً باید واجد عنصر زیبائی باشد.

 

*که این نکته‌ای است که ما نداریم و جای آن در سینما و تلویزیون ما خالی است. در موسیقی ما هم همین‌ طور است. جذابیت‌های هنری و سینمائی و موسیقائی و… اگر لحاظ نشوند، شما عالی‌ترین فیلمنامه‌نویس‌ها و قصه‌نویس‌ها و داستاننویس‌ها را هم که دور هم جمع کنید، ره به جائی نمی‌برید، چون شنونده و بیننده ندارد. اخیرا آهنگساز مشهور موسیقی متن فیلم‌های سینمایی به نام «انیو موریکونه»(Ennio Morricone) در سن ۹۱ سالگی از دنیا رفت. او سازنده موسیقی بعضی از فیلم‌های سینمایی ماندگار است. او ایتالیائی‌الاصل بود که به هالیوود رفت. بعضی از موزیک متن‌های این آهنگساز به صورت شاخص درآمده‌اند و از فیلم‌های وسترن گرفته تا فیلم‌های اجتماعی و پدرخوانده‌ها از آثار تأثیرگذار او هستند و حتی در سینمای خود ما هم آثار آن مشهود است. این موسیقی توانسته با نسل‌های مختلف، ارتباط چنددهه‌ای برقرار و جذابیت‌هائی را تعریف کند که پدران ما و خود ما و الان بچه‌های ما با آنها آشنا بوده و هستند. اگر همین را در سینما و سریال ترجمه کنیم، متوجه می‌شویم که ما در این زمینه‌ها فارغ از سایر مسائل و تکنیک چه‌کار باید بکنیم.

 

به نظر می‌رسد که صدا و سیما، ارشاد یا هر مجموعه فرهنگی دیگری مثل سازمان تبلیغات اسلامی که بودجه فرهنگی دارند، دقیقاً می‌بایستی از بالا و با نگاه درست به مسائل، این شاکله را تعریف کنند که اگر تعریف نکنند، با دل‌ خوش کردن به عناصر درجه ۲ و برنامه‌ساز و فیلمنامه‌نویس و مدیر تولید و… نمی‌توان ره به جائی ‌برد، چرا؟ چون ته این قصه این است که آنها حتی اگر عناصر وابسته و نادرستی هم نباشند، تصویر درستی از مسائل فرهنگی و سیاسی ما ندارند. ناگزیر باید یک نگاه سالمِ درستِ مسلطِ صحیحی این را از بالا تعریف و مسائل را نظام‌مند کند و برایش پله قائل شود تا به مرحله تولید برسد.

این ملاحظه شما ملاحظه درستی است. من هم روی برنامه‌نویس تأکید می‌کنم، منظورم این است که برنامه‌نویسان باید افرادی باشند که اندیشه شناختی‌شان، اندیشه شناختیِ انقلاب اسلامی و مبتنی بر نظریه نظام انقلابی‌ای باشد که مقام معظم رهبری در بیانیه گام دوم فرمودند. قطعاً خواهید پرسید که اینها را چه کسانی تعیین می‌کنند؟ می‌گوئیم مدیران شبکه. مدیران شبکه را چه کسی تعیین می‌کند؟ مدیران  ارشد. مدیر ارشد باید بفهمد، بداند و مهم‌تر از همه بخواهد که تفکر اسلام انقلابی را هنرمندانه عرضه کند.

نمی‌دانم چرا هر وقت از هنر انقلابی صحبت می‌کنیم، بعضی‌ها زود اشکال می‌کنند که هنر باید واجد عناصر زیبائی و جذابیت باشد. بله، ما می‌گوئیم هنر انقلابی با همه ویژگی‌هائی که هنر دارد. ما که نمی‌خواهیم در هنر انقلابی، هنر را از هنر بودن منفک کنیم. زیبائی و جذابیت از مقوّمات هنر هستند و این جذابیت در موسیقی، فیلمنامه و همه بخش‌ها، حتی در جلوه‌های ویژه هم وجود دارند. بعضی از فیلم‌های هالیوودی از قضا صحنه‌های مبتکرانه‌ای دارند، ولی هزینه خودشان را در نمی‌آورند و فروش آن‌چنانی هم ندارند. هم فیلمنامه‌شان عالی است، هم کارگردان‌های قَدری دارند، اما موفق نمی‌شوند. یک وقتی در سینما یک فیلمی به نام «رویائی که نمی‌میرد» را تحلیل کردیم. در این فیلم حیات پس از مرگ زن و شوهری مطرح شده بود که زن خودکشی کرده بود و مرد در تصادف مُرد. فیلم بسیار زیبا و جذاب با جلوه‌های ویژه و رنگ‌های فوق‌العاده اثرگذاری بود، اما نتوانست مخاطب را جذب کند، چون غیر از مؤلفه‌های سینمائی، یک مؤلفه مهم دیگر هم وجود دارد و آن مؤلفه مخاطب است. به تعبیر هرمنوتیست‌ها بین پدیده و مؤلف و مخاطب یک دور هرمنوتیکی وجود دارد. یعنی اگر کارگردان و فیلمنامه‌نویس بهترین سوژه را هم انتخاب کنند و بهترین جلوه‌های ویژه را هم پیاده کنند، اگر به نیاز مخاطب توجه نکنند و ذوق مخاطب را نبینند، فیلمشان خیلی مخاطب نخواهد داشت.

 

*دعوت پیامبران هم همین‌ طور است.

 

بله، پیامبر(ص) وقتی به رسالت مبعوث شدند، نیامدند به مردم بگویند که مردم! این لیست واجبات است و این لیست محرمات. شراب نخورید، قمار نکنید.آرام آرام و مطابق توان و ذوق مخاطب، مخاطبان را جذب کردند.

هنر پیامبرانه همین است. هنر پیامبرانه این است که مخاطب را به تکامل برساند. ما هنر را با همه ویژگی‌های هنری که باید واجد تمام مؤلفه‌های هنری باشد و به مخاطب توجه کند، تعریف می‌کنیم، اما باید انقلابی هم باشد و پیام انقلاب را منتقل کند. مثل بعضی‌ها نباشیم که مثلاً وقتی آقا می‌گویند حوزه انقلابی منظورشان این است که در مقابلش حوزه علمی وجود دارد، در حالی که این ‌طور نیست و در واقع حوزه علمی، حوزه انقلابی است. شرط حوزه انقلابی بودن، عقلانیت و علم و اجتهاد و دانش است. در هنر هم همین‌ طور است. لذا باید واجد همه این ویژگی‌ها هم باشد.

ولی به لحاظ مدیریتی، ما در کشور یک ساختار سینمائی داریم و یک ‌سری آدم‌هائی که در این ساختار قرار می‌گیرند. به نظرم غیر از رئیس و مدیرکلی که در رأس مدیریت هست و مدیران میانی و برنامه‌نویسان، باید روی ساختار سینما فکر کنیم. در جامعه‌شناسی بحثی هست که اصالت را به کارگزار یا ساختار می‌دهند. افرادی مثل دورکهایم که ساختارگراست یا خانم تدا اسکاچ‌پل که نظریه انقلاب را می‌گوید، ساختارگراست یا سوسور در بحث زبان‌شناسی ساختارگراست. بعضی‌ها هم مثل دریدا از آن طرف افتاده و پساساختارگرا شده‌اند. ولی بعضی‌ها برعکس، فردگرا و کارگزارگرا هستند و به فرد اصالت می‌دهند، مثل اسکینر و بسیاری از روان‌شناسان. من معتقدم بین کارگزار و ساختار پیوند وثیقی وجود دارد و نمی‌شود گفت این اصیل است و آن یکی نیست. شما اگر بهترین آدم‌ها را هم بگذارید، اما ساختار مجموعه را اصلاح نکنید، باز همین آدم‌ها در آن ساختار ذوب می‌شوند.

 

*ساختار را چه کسی باید اصلاح کند؟

 

درست است که ساختار در دست یک عده نخبگان خاص است و آنها اصلاح می‌کنند، ولی الزاماً مدیران مجموعه نیستند.

 

*ساختار را آدم‌ها درست می‌کنند.

می‌خواهم بگویم کل بار را روی دوش امثال آقای سید عباس صالحی نوعی یا علی عسگری نوعی نگذاریم. یک مقدار عقب‌تر برویم. شورایعالی انقلاب فرهنگی و دبیرخانه آن آیا تا کنون در باره ساختار فیلم و سینما اندیشیده؟ بماند که مدیرانی هم که انتخاب می‌شوند، اصلاً فیلم نمی‌بینند، رمان نمی‌خوانند. خواهش من این است که یک ‌بار از آقای علی عسگری یا سید عباس صالحی بپرسید چند تا فیلم را دیده‌اید؟ اصلاً سریال‌های شبکه خانگی را می‌بینند؟ قطعاً می‌گویند نه. من همیشه یک هارد پر از فیلم را همراه خودم دارم. از فیلم «ده فرمان» ۶۰ سال پیش را دیده‌ام تا فیلم حضرت نوح(ع) که در سال ۲۰۱۵ ساخته شده. البته بیشتر فیلم‌ها جنبه سرگرمی دارند و مبتذل هستند و من وقتم را صرف تماشای اینها نمی‌کنم، بلکه فیلم‌هائی را که جنبه فلسفی و اندیشه‌ای و دینی دارد می‌بینم. سریال‌های نمایش خانگی را هم به این جهت می‌بینم که…

 

*اینها مشغول فرهنگ‌سازی هستند.

 

همین طور است. من از وزیر ارشاد پرسیدم و گفت هیچ‌کدامشان را ندیده‌ام. اصلاً نمی‌رسم ببینم. حتی به من گفت که به معاون سینمائی می‌گویم بیاید و حرف‌های شما را بشنود. گفتم من آماده‌ام، ولی دو سال گذشته است و هیچ خبری نیست.

می‌خواهم بگویم ساختار و قواعد سینما به گونه‌ای است که حتی نیروی ارزشی ما که مدیر یک مجموعه می‌شود، در آن ساختار هضم می‌شود. بنابراین قبل از اینکه به فکر باشیم که ببینیم مقصر کیست و اشکال در کجاست، باید یک عده اندیشه‌ورز بنشینند و ببینند کجاها را باید اصلاح کنند. اگر آن اصلاح صورت بگیرد، چه بسا همین آقای علی عسگری هم بتواند در آن ساختار اصلاح‌شده کار را پیش ببرد. بارها و بارها گفته‌اند که صدا و سیما یک شورای نظارت دارد که از حوزه هم در آنجا نماینده هست. این کاملاً یک شورای شکلیِ بی‌محتواست. مثلاً می‌گویند معاون تهذیب حوزه عضو این شورا باشد. معاون تهذیب هر کسی که هست، شاید در عمرش دو تا فیلم هم ندیده و شاید معتقد باشد که سینما و تلویزیون اساساً حرام است. او چگونه می‌تواند در شورای نظارت بر فیلم و سریال نقش مؤثری داشته باشد؟می‌خواهم بگویم ساختار غلط است. قانون مثلاً دارد می‌گوید معاون تهذیب. این اشکال ساختاری است. اگر بعضی از اشکالات ساختاری حل بشوند، حتی اگر مدیران هم قوی نباشند، در آن ساختار صحیح می‌توانند خوب کار کنند. اما مدیر قوی و اندیشمند در ساختار ضعیف نمی‌تواند کار را پیش ببرد. اصلاحات ساختاری و فرآیند فعالیت شغل‌ها، صرف‌نظر از اینکه شاغل‌ها چه کسانی هستند.

 

*بله، کاملاً درست است. صحبت‌های شما تناقضی با حرف‌های من ندارند. ولی من به عنوان یک فرد در یک ساختار باید حتماً بدانم از ابزارهائی که دارم چگونه باید استفاده کنم.

 

نه نگفتم منافاتی دارد. تکمیل بحث است.

 

*اگر در سال گذشته سینمای هالیوود را پیگیری کرده باشید، بازیگران زن علیه سوء استفاده جنسی تهیه‌کنندگان فیلم‌ها کمپینی راه انداختند و تعداد زیادی بازیگر مشهور زن اعم از پیر و جوان عضو این کمپین شدند که مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفته بودند. به نظر من این مطلب قابل پیش‌بینی است و غیرعادی نیست. منتهی الان یک عده جرئت پیدا کرده‌اند که بیان کنند. دلیلش هم روشن است. هالیوود بر مبنای دو دو تا چهار تا و سود و زیان می‌چرخد. تهیه‌کننده‌ای که پول می‌گذارد و فیلم می‌سازد و با ارقام درشت در آنجا سرمایه‌گذاری می‌کند،‌ دنبال کسی است که بتواند این پول را برگشت بدهد. هر بازیگری را نمی‌آورد، بلکه بازیگر زن و مردی را می‌آورد که بتواند مخاطب را به سالن سینما بکشاند و فروش سودآوری برایش داشته باشد. مخصوصاً در ابتذالی که از دهه‌های قبل تا حالا بر هالیوود و فرهنگ غرب حاکم است که در آنجا یکی از مبانی جذابیت،‌ جذابیت جنسی زنانه، خشونت و اکشن است و به عبارت روشن‌تر ابتذال مبتنی بر نمایش زن که حرف اول را می‌زند. آن زنی هم که مشهور نیست و کارگر کارخانه و پرستار بیمارستان است که در کشور خود ما هم هستند، پرستار بوده و کارگردان رفته آنجا و او را دیده و چهره خوبی داشته و او را آورده و شده بازیگر معروف. فروشنده مغازه لباس بوده و دعوتش کرده‌اند و آمده و فلان بازیگر شده. در آنجا هم همین ‌طور است و چون دارد پول می‌دهد، کسی را می‌آورد که برایش سود بیاورد. بازیگر هم می‌داند دارد چه کار می‌کند. او اسیر شهرت است و به خاطرش حاضر است که به هر ابتذالی تن بدهد و آگاهانه هم تن می‌دهد.

نکته جالب اینجاست که هالیوود برای این آدم‌ها اعم از زن و مرد ضوابطی دارد. درست برخلاف ما که وقتی کسی می‌آید و مشهور می‌شود، انگار از قفس فرار کرده و دیگر هر کاری که دلش خواست می‌کند.

اخیراً هم می‌بینیم که بعضی‌هایشان چه رفتارهای زننده‌ای دارند و چه مواضع زشتی هم می‌گیرند و تحت عنوان سلبریتی و این‌جور اسامی جولان می‌دهند، ولی در هالیوود آدم‌ها دقیقاً براساس ریلی که برایشان تعریف می‌شود جلو می‌روند. بازیگرهای مشهوری داریم که از این ریل خارج شده و سخت تنبیه شده‌اند. بازیگران زیبای مشهوری بوده‌اند که بخاطر حمایت از فلسطین سالها منزوی و تنبیه شده‌اند. مثلاً ونسا ردگریو یا مارلون براندو.

ونسا ردگریو بازیگری است که حدود چند دهه قبل در مراسمی علیه رژیم صهیونیستی و در دفاع از فلسطین صحبت کرد. او را کنار گذاشتند و هالیوود او را بایکوت کرد. بعد از سه سال که این هنرپیشه با این جذابیت‌های شکلی هالیوودی خانه‌نشین بود، او را دعوت کردند و سرش را تراشیدند. زنی با آن شرایط را با سر تراشیده آوردند که فیلم بازی کند و سرانجام توبه و عذرخواهی کرد که علیه رژیم صهیونیستی حرف زده است.

 

یعنی یک مافیای قدرتی دارد مدیریت می‌کند.

 

*بله، کسانی که می‌گویند سینما سیاسی نیست، کاملاً دروغ می‌گویند. الان هر کسی از سوریه حمایت کند، او را بایکوت می‌کنند. چه بازیگر باشد، چه ورزشکار. به نظر می‌رسد که سینمای ما یک سینمای شعارزده غیرواقعی است و گوئی بسیاری از دست‌اندرکاران هم متوجه این مشکل نیستند.

 

فقط هم شعارزده نیست. من معتقدم یک مدیریت مافیائی این سینما را مدیریت. با یک بررسی اجمالی ببینید کدامیک از فیلم‌های ایرانی با زیرنویس انگلیسی به خارج می‌روند. دقیقاً آن فیلم هایی که ایران را سیاه و عقب‌مانده و سیاه نشان بدهند. فیلم‌های مثل «جدائی نادر از سیمین»، «آقا یوسف». فیلم «فروشنده» می‌رود. فیلم «خانه پدری» می‌رود. این یک قدرت و مافیاست و عده‌ای دارند آن را مدیریت می‌کنند که چه فیلم‌هائی بیایند. این آقایانی که می‌گویند فیلم‌ها را طوری بسازیم که مردم به سراغ ماهواره نروند، نیازی به ماهواره نیست، نه فقط در تلگرام  بلکه درپیام رسان سروش هم صدها کانال دانلود فیلم‌های خارجی و ایرانی وجود دارد. جالب است به شما بگویم که بسیاری از فیلم‌های خارجی‌ که در این مجموعه ها  با زیرنویس یا دوبله در دسترس است،  برای تغییر سبک زندگی و باور آدم‌هاست. با چنین فیلم‌ها و سریال‌هائی افراد چرا بنشینند و سریال هایی مانند بچه‌مهندس را ببینند؟

ما بحث فلسفی کردیم که اندیشه عموم مردم زائیده اندیشه رسانه‌ای است. اندیشه رسانه‌ای زائیده اندیشه شناختی است. اندیشه شناختی زائیده اندیشه بنیادین و فلسفی است. این یک ضلع قصه است. یک ضلع قصه سینمای ایران با سینمای هالیوود و بالیوود و کره و جاهای دیگر همین بحث معیشت و اقتصادی است که دقیقاً با بحث اندیشه‌ای پیوند خورده است.

 

*تفکیک‌ناپذیرند. قبلاً هم همین ‌طور بوده.

 

و در پیوند با ایدئولوژی است. نئولیبرالیسم را مثال زدم. سریال‌های شبکه نمایش خانگی خیلی نتوانستند درآمدزائی کنند. در سریال هم‌گناه چون هم هدیه تهرانی و هم پرویز پرستوئی بازی می‌کنند، فروشش بد نبوده، ولی بعضی از سریال‌های دیگر درآمد زیادی کسب نکرده‌اند. فروش هیولا هم نسبتاً خوب بوده. جالب است تازه گام دوم مطرح شده بود، در قسمتی از سریال هیولا که طنز هم بود، صحبت از این بود که کتاب‌های آموزشی که تبدیل به مافیای آموزشی شده، می‌گفت این گام اول ماست و در گام دوم، این را به خارج از کشور می‌بریم. یعنی در همان ایام، گام دوم را که آقا مطرح کرده بودند، به نوعی  مسخره کرده بود و هیچ‌کدام از آقایان هم متوجه نشدند. البته من مطلبی در این زمینه هم نوشتم.

چون اندیشه شناختی، به صورت ایدئولوژیکی یا هر چیزی و اندیشه‌های فلسفی و اقتصادی پیوند دارد، مثلث فلسفه و ایدئولوژی و معیشت، مافیای قدرتی درست کرده که آنها هستند که تصمیم می‌گیرند چه کسی کارگردانی کند، چه کسی بازی کند و اصلاً چگونه سلبریتی بسازند، کجا ورود کنند؟ کجا ورود نکنند؟ چه فیلم‌هائی زیرنویس بشوند و از ایران بروند و چه فیلم‌هائی وارد بشوند. دارند کار می‌کنند. دوستانی که در حوزه امنیت سینما کار می‌کردند به این امور واردترند و اطلاعات دقیق‌تری دارند. اطلاعات ما خیلی دقیق نیستند، ولی اجمالاً بی‌خبر نیستیم که چطور یک قدرت بیرونی دارد صدا و سیمای ما را مدیریت می‌کند. این تئوری توطئه نیست، واقعیت است. می‌بینیم که چطور فیلم‌ها و سریال‌ها و سینمای نمایش خانگی و ارشاد ما را مدیریت می‌کند. مثل ورزش است. ورزش ما هم همین‌ طور است. همچنین حوزه‌های واردات و صادرات. من گاهی جدی و گاهی به شوخی می‌گویم که در کشور ما از کود گرفته تا کالاهای اساسی‌تر، همه در دست مافیاست. یعنی حتی کود این کشور دست آنهاست.

 

*ماهیت اداره کنونی جامعه که مبتنی بر نگاه غربی است، اصلاً این است.

 

احسنت. وقتی آقا در اول سال فرمودند جهش تولید، من از خودم پرسیدم چگونه ممکن است با این ساختار بانک، جهش تولید اتفاق بیفتد؟ با این مافیای صادرات و واردات چطور اتفاق می‌افتد؟ فرض کنید که بانک به تولیدکننده، میلیون‌ها تومان وام بدهد و بلاعوض هم بدهد. نمی‌گویم با بهره کم، بلاعوض که تولید کنند. مثلاً در حال حاضر ۹۵ درصد اسانس مصرفی در کشور وارد می‌شود و فقط ۵ درصد در داخل تولید می‌شود. می‌دانید که پایه تمام ادکلن‌ها در دنیا اسانس گل‌محمدی است و بزرگ‌ترین کشوری که تولید گل‌محمدی دارد ایران است، ولی گل‌ محمدی ما به گلاب تبدیل و روی قبرها ریخته می‌شود. چرا به سراغ اسانس نمی‌روند؟ چون در یک سال و نیم قبل، یک کیلو اسانس گل‌ محمدی ۱۴۰ میلیون تومان ارزش داشته که درآمد کلانی است. چرا تولیدکننده اسانس تولید نمی‌کند؟ چون کسی از او نمی‌خرد، برای اینکه آن کسی که وارد کرده، دارد ۱۳۰ میلیون تومان می‌فروشد. شما تا ساختار صادرات و واردات را درست نکنید، جهش تولید اتفاق نمی‌افتد. حالا شعار سال هم بشود، مقام معظم رهبری هم بفرمایند، توصیه هم بشود، کسی به حرف ایشان گوش نمی‌دهد.

چون اقتصاد برپایه یک ساختار محقق اقتصادی اداره می‌شود. الان سالانه یک میلیون تن کاغذ وارد کشور می‌شود، به همین معادن محلات بروید و ببینید چقدر سنگریزه روی زمین ریخته است. میلیون‌ها تن. اگر جلوی واردات کاغذ را بگیرند یا بر آن مالیات سنگینی ببندند و از این‌طرف هم حمایت کنند که کاغذ سنگی تولید بشود.

 

*کی این مسئله رخ می‌دهد؟ موقعی که تعادل دخل و خرج این تنظیم بشود.

 

و تولیدکننده بداند محصولی که تولید می‌کند فروش می‌رود.

 

*و تولیدکننده هم سوءاستفاده نکند. الان چین و امریکا چرا با هم درگیرند؟ امریکا دارد با سازمان‌های بین‌المللی که خودش مبتکر تأسیس آنها بوده دعوا می‌کند و از آنها خارج می‌شود، چرا؟ چین که به کمونیسم و بسته بودن معروف بوده، مدافع آنهاست. الان چین مدافع WTO (سازمان تجارت جهانی) است، امریکا دارد خارج می‌شود. ترامپ از سازمان آب و هوائی پاریس خارج شد و چین مدافع شد، چرا؟ به چه دلیل؟ اینها را که امریکائی‌ها و غربی‌ها درست کردند. چرا این‌جور است؟ چون امریکا دارد مزیت نسبی خود را از دست می‌دهد. الان دیگر قرارداد آب و هوائی پاریس، مثل ۵۰ سال پیش مزیت تلقی نمی‌شود. اگر ما این مزیت را خلق نکنیم. این که آقا فرمودند جهش تولید، جهش تولید مؤلفه‌هائی دارد. اگر آن بنیان و مؤلفه‌ها و شرایط فراهم نشود، حضرت آقا، حضرت امام زمان(عج) هم بگویدکار پیش نمی‌رود.

 

وقتی خدا می‌فرماید ایمان و تقوا، یعنی باید ساختاری شکل بگیرد.

 

*می‌گوید شما باید مقدمه‌اش را فراهم کنید. همان‌‌طور که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّى یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم» یعنی خودش می‌گوید تغییر نمی‌دهم، مگر اینکه خودتان تغییر بدهید.

 

آقا هم وقتی می‌گویند جهش تولید، یعنی مجلس! بنشین و روی تغییر ساختارها فکر کن.

 

*بعضی‌ها تصور می‌کنند این یک بنراست که پشت سرمان بگذاریم و روی آن بنویسیم جهش تولید. بعد هم سال تمام می‌شود و آقا اظهار نارضایی می‌کنند که هیچ کاری نشده و همایش گذاشتید و همین. سینما هم همین ‌طور است. اگر ساختار سینما هم تنظیم نشود، در آن هیچ کاری را نمی‌توانیم پیش ببریم. دخل و خرج آن باید تنظیم بشود یعنی که برنامه و حتی پیش‌برنامه و فرهنگ‌سازی می‌خواهد. اگر اینها را فراهم نکنید، پنجاه تا کارگردان درجه یک و پنجاه تا تهیه‌کننده درجه ۱ هم داشته باشید کار پیش نمی‌رود. تصور من این است که تا نگاه کلان مسئولین فرهنگی ما، ارشاد و صدا و سیما و سازمان تبلیغات تصحیح نشود کار پیش نمی‌رود.

 

در واقع سینما در ایران یک بحث فکری فلسفی، یک بحث معیشتی اقتصادی و یک بحث مدیریتی است. کل این پازل باید تکمیل بشود تا اتفاقی بیفتد.

 

*نمی‌دانم این نکته به ذهنتان آمده یا نه؟ البته اشاره کمرنگی فرمودید و رد شدید. اگر دغدغه ذهنی شما هم هست در این مورد توضیح بیشتری بفرمائید. در سال‌های گذشته فیلم‌ها و سریال‌هائی داشته‌ایم که تولید شدند، اما به فروش سر به سر هم نرسیدند و ادامه هم پیدا کردند. از نظر اقتصادی دو سه جور می‌شود اینها را تحلیل کرد. منطق اقتصادی می‌گوید که نباید تولید بشوند و یک کسی بیاید و کالائی از جمله فیلم را تولید کند و سر به سر بشود و سود نکند و حتی زیان کند، مگر اینکه از جای دیگری برای اهداف دیگری تزریق بشود. بهخصوص در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ شاهد این‌گونه فیلم‌ها و سریال‌ها بودیم و تهیه‌کنندگان به صراحت می‌گفتند که سرمایه این فیلم‌ها برنگشته. ارشاد هم آمار که می‌داد همین‌ طور بود.

خصوصاً حالا خیلی وحشتناک است. در این دوره هم زیان‌دهی خیلی بالاست. جریان رقیب انقلاب از این هزینه‌ها می‌کند و برایش مهم هم نیست. می‌گوید من دنبال این هستم که گفتمان عمومی و سبک زندگی را تغییر بدهم و خرج می‌کنم و سریال می‌سازم اگر پولش هم برنگشت طوری نیست، همین که بتوانم به زندگی لاکچری اصالت بدهم و مردم هم نمی‌توانند به این مرحله برسند، در نتیجه می‌شوند مردم غیرقانع و معترض. همین‌قدر که من بتوانم شناخت مردم را در این مرحله تغییر بدهم کافی است.

 

*درست برخلاف دهه ۶۰ که همه خودشان را مدیون انقلاب و جنگ و خون شهدا تعریف می‌کردند، الان طلبکار می‌شویم و متأسفانه بعضی از گروه‌های سیاسی هم به این موضوع دامن زدند و جامعه را به سمت زیاده خواهی بردند.

 

و به سمت مصرف‌گرائی. یعنی قناعت که عنصر اصلی تقوا و دینداری است، از جامعه ما رخت بربسته است.

 

*از طرف دیگر همزمان، قشری که خود را فرهیخته می‌داند، بحث تئوری توطئه و توهم توطئه را تبلیغ می‌کند. به نظر می‌رسد که این قشر دارد تعمداً و از باب حساسیت‌زدائی این کار را می‌کند. یعنی متوجه هست که این بحث را چگونه دنبال کند. می‌خواهد قشر متدین را منفعل کند تا در مقابل این مسائل بی‌تفاوت بشود و بعضی‌ها را هم واقعاً به این نتیجه برساند که توطئه‌ای وجود ندارد و آنچه که هست  ناشی از فشل بودن ما و ناکارآمدی دین است. متأسفانه حتی در حوزه هنری هم می‌بینیم که حتی بعضی از آدم‌های متدین اسیر این نگاه می‌شوند و متوجه این نکته نیستند و به نوعی کلاه سرشان می‌رود. با توجه به لینکه وقت هم به پایان رسید از شما بار دیگر تشکر میکنم. خیلی استفاده کردیم.

خواهش می‌کنم. توفیقی بود. من هم از شما متشکرم.

 

01سپتامبر/20

سلاح‌های شیمیایی آلمان، مهم‌ترین پشتوانه جنگ صدامیان

جنگ تحمیلی عراق علیه ایران

بحرانی بودن روابط ایران و عراق را باید از سال ۱۳۴۸ دنبال کرد که تا زمان ظهور انقلاب اسلامی به درازا کشید و دست‌کم ۱۰۴ درگیری میان دو کشور رخ داد. در برخی از آنها مانند جنگ ۲۱ بهمن ۱۳۵۲ صدها نفر از دو طرف کشته شدند. درگیری جنجالی دیگری که طولانی‌ترین جنگ پس از جنگ جهانی دوم نام گرفت، جنگ هشت‌ساله است که صدام، رئیس‌جمهور وقت عراق به گمان درگیری مردم و مسئولان ایرانی با مسائل داخلی پس از انقلاب و با هدف فتح یک‌ هفته‌ای تهران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ برابر ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ برای صد و پنجمین بار از سال ۱۳۴۸ به ایران حمله کرد.

این نبرد که پر روزشمارترین جنگ متعارف در قرن بیستم میلادی و دومین جنگ طولانی این قرن پس از جنگ ویتنام بود، در ایران «جنگ تحمیلی» یا «دفاع مقدس» نام گرفت و در عراق با نام قادسیه صدام شناخته می‌شود.

پس از حدود ۸ سال این جنگ در مرداد ۱۳۶۷ با قبول آتش‌بس از سوی دو طرف و پس از به‌جا گذاشتن یک ‌میلیون نفر تلفات و ۱۱۹۰ میلیارد دلار خسارات به دو کشور خاتمه یافت. مبادله اسیران جنگی بین دو کشور از سال ۱۳۶۹ آغاز شد و حدوداً در سال ۱۳۸۱ پایان گرفت.

 

استفاده گسترده عراق از سلاح‌های شیمیایی

از حدود سال ۱۳۵۵، رژیم عراق با استخدام برخی از استادان دانشگاه و صرف بودجه زیاد، به جمع‌آوری اطلاعات درباره سلاح‌های شیمیایی ـ میکروبی و رادیواکتیو پرداخت و در هر سه زمینه، موفقیت‌هایی را به دست آورد. حکومت عراق در زمان صدام برای مقابله با مخالفان داخلی و جنگ با ایران به‌طرز گسترده‌ای از سلاح‌های شیمیایی استفاده کرد. اولین حمله شیمیایی عراق به ایران که توسط سازمان ملل در جنگ ثبت‌ شد، مربوط به ۲۳ دی سال ۱۳۵۹ است که در منطقه‌ای واقع در پنجاه کیلومتری غرب ایلام صورت گرفت. در اثر این حمله شیمیایی ۱۰ نفر کشته شدند.

عراق در طول جنگ ۳۵۰۰ بار علیه ایران از حمله شیمیایی استفاده کرد که ۳۰ ‪مورد از آنها‌ در مناطق مسکونی بود. نخستین نقطه جغرافیایی ایران که قربانی سلاح‌های شیمیایی عراق شد، منطقه‌ای بین «هلاله» و «نی‌خزر» در غرب ایلام بود. بعدها این حملات به شهر‌های «سردشت»، «حلبچه»، «سرپل ذهاب» «گیلانغرب»، «اشنویه» و «فاو» و سپس در عملیات‌هایی همچون «بدر»، «والفجر ۸» و «کربلای ۴» کشیده شد.

در حال حاضر نگارنده نیز به همراه صد هزار جانباز شیمیایی در کشور از سوی این سلاح‌ها آسیب‌ دیده است. از این تعداد، اوضاع جسمی حدود هشت هزار نفر از این عزیزان وخیم گزارش می‌شود. همچنین کودکان و شهروندان غیرنظامی بی‌شماری پس از جنگ به سبب استنشاق گاز‌های سمی رهاشده از جانب صدامیان، به بیماری‌های خونی، ریوی و پوستی مبتلا شدند.(۲)

صدام از سال ۱۳۶۳ استفاده از گازهای اعصاب، تاول‌زا و عامل خون را آغاز کرد. وی در اسفند سال ۱۳۶۶ دستور داد تا علیه شهروندان عراقی حامی ایران نیز سلاح به کار گرفته شود که متجاوز از ۵۰۰۰ نفر غیرنظامی کشته و ۷۰۰۰ نفر دیگر مجروح شدند که در ادامه به ‌اجمال بدان پرداخته می‌شود.

 

سرکوب کردهای عراق با سلاح‌های شیمیایی

سابقه استفاده رژیم بعث از سلاح‌های شیمیایی علیه کردهای عراق به پیش از آغاز جنگ با ایران و به سال ۱۹۷۴ میلادی برمی‌گردد. به‌کارگیری سلاح‌های شیمیایی به‌طور محدود علیه ایران، از زمان آزادسازی خرمشهر شروع شد، اما کاربرد گسترده آنها پس از پیروزی‌های بزرگ ایران و شکست نیروهای عراق در عملیات والفجر ۲، والفجر ۴، خیبر و بدر بود.

بمباران شیمیایی شهر حلبچه در ساعت ۱۴ روز ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ توسط جنگنده بمب‌افکن‌های «میراژ» و «سوپر اتاندارد» فرانسوی توسط ارتش متجاوز رژیم بعثی عراق انجام شد. طبق اسناد موجود در این حمله‌های هوایی که به دستور مستقیم صدام و «علی‌حسن‌المجید» معروف به علی شیمیایی صورت گرفت، پنج هزار نفر کشته و بیش از ۱۵ هزار نفر از اهالی این شهر ۳۰ هزار نفری مجروح شدند.

نیروی هوایی عراق پنج نقطه شهر را با انواع بمب‌های شیمیایی از جمله گازهای اعصاب «وی ایکس»، «سارین»، «تابون» و «گاز خردل» بمباران کرد. البته این شهر چند روز قبل از فاجعه یادشده با بمب‌های متعارف هدف قرارگرفته بود و ساکنان آن اطلاع چندانی از بمباران شیمیایی و راه‌های مقابله با آن نداشتند و همین امر باعث افزایش تلفات و شدت این فاجعه شد.

از منظر حقوق بین‌الملل، بمباران شیمیایی حلبچه نقض آشکار پروتکل ۱۷ ژوئن ۱۹۲۵ در محکومیت کاربرد سلاح‌های شیمیایی، اسناد اجلاس صلح لایحه ۱۸۹۹ و ۱۹۰۷، ماده ۶ اساسنامه دادگاه نورنبرگ ۱۹۶۴، ماده پنج عهدنامه واشنگتن ۱۹۲۲، ماده سه اعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸ و اجلاس منع کاربرد از سلاح‌های شیمیایی (پروتکل منع استفاده از سلاح شیمیایی ۱۹۲۹ و کنوانسیون چهارم ژنو ۱۹۴۹) بود.

 

 

نقش بی‌نظیر آلمان در تولید و استفاده از سلاح شیمیایی عراق علیه مردم و رزمندگان

استفاده از گازهای سمی نخستین بار به جنگ آلمانی‌ها با فرانسوی‌ها برمی‌گردد که آلمانی‌ها در اکتبر ۱۹۱۴ در نوشاپل گلوله‌های حاوی گاز اشک‌آور را به‌سوی فرانسوی‌ها پرتاب کردند. البته به دلیل محدود بودن این مواد و پراکندگی زود هنگام نظامیان چندان مؤثر واقع نشد. آلمان‌ها در سوم فوریه ۱۹۱۵ دوباره با گلوله‌های بزرگ‌تری در منطقه یویمف وارد کارزار شدند. این بار نیز به دلیل سردی زیاد هوا گازهای متصاعد شده از این گلوله‌ها، مؤثر واقع نشدند. این کشور گاز کلر را برای اولین بار در ۲۲ آوریل همان سال در یپرس(yepres) بلژیک علیه سربازان مستعمراتی فرانسه و پیاده‌نظام کانادایی به کار برد. در آغاز سال ۱۹۱۶ بار دیگر آلمان‌ها در وردن طی شش روز جنگ با شلیک صدها هزار گلوله گازدار منجر به خفگی و مرگ با تشنج ده‌ها هزار فرانسوی شدند.(۳)

در زمان معاصر نیز آلمان غربی هم مثل سایر کشور‌های اروپایی به نفت خلیج‌فارس وابسته بود به همین جهت صنایع تسلیحاتی در آلمان غربی در دهه‌های ۱۹۵۰ که در مخفی نگاه داشته شده بود. پس از گذشت سال‌ها همان شرکت‌های آلمانی که در زمان هیتلر در تولید بمب فعالیت می‌کردند، یکی‌ یکی از میان خاکستر‌های جنگ دوم جهانی سر برآوردند.

از سوی دیگر عراقی‌ها برای دستیابی به سلاح شیمیایی و به‌ منظور خرید فناوری، مواد و تجهیزات مربوط به جنگ‌افزار شیمیایی، اقدام به برقراری مناسبات تجاری با کشورهای غربی کردند که ازجمله آنها می‌توان به انعقاد قرارداد خرید تجهیزات فنی گوناگون با شرکت‌های تولیدکننده وسایل شیمیایی در آلمان غربی و خرید ترکیبات مربوط به تولید عوامل اعصاب از کشورهای غربی، به‌ویژه آلمان اشاره کرد.

آلمان غربی دوشادوش شیمی‌دان‌ها، مهندسان موشکی و دانشمندان هسته‌ای عراق کار کردند تا یکی از متنوع‌ترین زرادخانه‌های سلاح‌های غیرمتعارف را که در هیچ جای دنیا یافت نمی‌شد، به وجود آورند. به‌عنوان ‌مثال عراق در سال ۱۹۸۱ قراردادی به ارزش ۲۱/۴ میلیون مارک با شرکت «تیسن راینشتال فنّاوری» امضا کرد که به‌ظاهر قرارداد آزمایشگاه یک دانشگاه بود، اما با استناد به قرارداد امضاشده، آزمایشگاه شیمیایی «دیاله» بود که در «تیسن سلمان پاک» در حومه «سوبره» بنا شد.

وخیم‌ترین مورد استفاده از جنگ‌افزارهای شیمیایی از زمان جنگ جهانی اول تا کنون در دوره جنگ عراق علیه ایران انجام گرفت که شمار زیادی از رزمندگان ایران، به‌ویژه هزاران نفر از غیرنظامیان کرد قربانی این سلاح‌ها شدند.(۴) حملات شیمیایی رژیم صدام که با حمایت غربی‌ها به‌ویژه آلمان‌ها صورت می‌گرفت، از ۱۰ موردحمله در سال آغاز جنگ، به ۴۵ مورد در سال ۶۷ افزایش یافت و در پایان جنگ هزاران مصدوم از این حملات به یادگار ماند که بیشترین آنها متعلق به عملیات والفجر ۱۰ و بمباران حلبچه بود.(۵)

سازمان ملل متحد طی گزارشی به کمک‌های کشورهای غربی به برنامه‌های تسلیحاتی عراق اشاره می‌کند و می‌نویسد: «عراق تسلیحات خود را از ۱۵۰ شرکت آلمانی، آمریکایی و انگلیسی تهیه‌کرده است. بر اساس گزارش‌ها، دولت عراق از سال ۱۹۷۵ توسط ۸۰ کمپانی آلمانی، ۲۴ شرکت آمریکایی و حدود ۱۲ شرکت انگلیسی و چند شرکت سوئیسی، ژاپنی، ایتالیایی، فرانسوی، سوئدی، برزیلی و آرژانتینی تجهیزات دریافت کرده است. از گاز خردل و اسید پروسیک تا گازهای عصبی سارین و تابون در این کارخانه تولید می‌شد و در خمپاره، راکت و گلوله‌های توپ جاسازی می‌شدند.»(۶)

 

اعتراف برخی رسانه‌های آلمانی

  1. حضور شرکت‌های شیمیایی و سازمان ضدجاسوسی آلمان در عراق؛ مجله «اشپیگل» چاپ آلمان ذیل یکی از گزارش‌های خود درباره جزئیات تجهیز رژیم بعث به سلاح‌های شیمیایی توسط آلمان نوشت:« یک عراقی به نام علی قاضی گرفتار زندان صدام می‌شود که با وساطت رئیس‌جمهور و وزیر امور خارجه آلمان از مرگ نجات پیدا می‌کند. پس از بازگشتش به آلمان با همکاری یک افسر عضو سازمان ضد جاسوسی آلمان غربی، ترتیب صدور یک کارخانه تهیه سلاح‌های شیمیائی به عراق داده می‌شود.»

به گزارش «اشپیگل» علی قاضی پس از بازگشت به آلمان بلافاصله با کمک یک عضو ارتش سازمان ضد جاسوسی آلمان در شهر هامبورگ شرکت صادرات و واردات تأسیس و از طریق این‌ شرکت از «کنسرن معروف فورستای آلمان» وسائل یک کارخانه بزرگ تولید اسلحه شیمیایی را خریداری می‌کند. این کارخانه قادر است سالیانه یک ‌میلیون و هفت ‌صد و شصت هزار تن مواد شیمیایی را به گازهای کشنده خردل و تابون مبدل سازد. بنا بر این گزارش، صدور و حمل چنین کارخانه عظیمی بیکباره صورت نگرفت، بلکه در قطعات و دفعات متعدد از طریق ترکیه به عراق صادر شد.

مجله «اشپیگل» در گزارش دیگری نوشت: «اینک در عراق در «سلمان پاک» در ساحل رودخانه دجله آزمایشگاه‌های تحقیقاتی تهیه گاز شیمیایی قرار دارند. در شهر «فلوجا» مواد خام اولیه تهیه و نهایتاً در شهر «سامره» گازهای خردل و گاز عصبی تابون به‌طور انبوه تولید می‌شوند. طبق این گزارش در هر سه شهر، شرکت‌های مختلف آلمان غربی حضورداشتند و در ساختمان و تکمیل این کارخانه از آزمایشگاه تا تولید انبوه سهیم بودند.

طبق گزارش همین مجله، اطلاعات تحقیقات محرمانه حاکی از آن است که تأسیسات شیمیایی ساخته‌ شده توسط شرکت‌های آلمانی در سامره عراق اخیراً موفق به تولید مواد شیمیایی بسیار مرگبار تابون و لاست هم شده‌اند. کارشناسان آلمانی همچنین متوجه شده‌اند که سه کارخانه فروخته ‌شده آلمانی به عراق قادر به تولید اسید سیائیدریک غلیظ و فشرده است.

  1. نمونه‌ای از گزارش خبرنگاران آلمانی: ادو اولفکات،خبرنگار آلمانی روزنامه مشهور «فرانکفورتر آلگماینه» که در دوران جنگ تحمیلی خبرنگار اعزامی این روزنامه به مناطق جنگی عراق بود می‌گوید: «مقامات آلمانی بسیار خرسند بودند که این گازها را برای استفاده علیه ایران به صدام داده‌اند.»
  2. شرکت‌های آلمانی در پوشش مؤسسات دانشگاهی: آلمان طی دوران جنگ تحمیلی ساخت تأسیسات سعد ۱۶ و قطعات کارخانه شیمیایی سامره را در اختیار رژیم بعث قرار داد و ضمن آن نیز در زمینه صنایع موشکی با بغداد همکاری کرد. یک سخنگوی وزارت اقتصاد آلمان غربی در اعترافات خود در این‌ باره می‌گوید: «یک پروژه نظامی موسوم به سعد – ۱۶ در عراق توسط شرکت‌های آلمانی تحت پوشش یک مؤسسه وابسته به دانشگاه انجام ‌شد.»(۷)
  3. توجه عراق به سلاح شیمیایی پس از بمباران مراکز اتمی: در اسفند سال ۱۳۶۵ در میانه‌های جنگ، یک نشریه آلمانی با نام «اشترن» گزارشی از تسلیحات شیمیایی عراق و کارخانه صنایع شیمیایی این کشور در ۱۲۰ کیلومتری شمال بغداد منتشر کرد. کارخانه‌ای به وسعت ۲۵ کیلومترمربع که در آن دو ردیف سیم‌خاردار بلند نصب ‌شده بود و به‌وسیله موشک‌های زمین به هوا محافظت می‌شد.

رژیم صدام در کارخانه مزبور، «گاز خردل»، «تابون» و «سارین» برای استفاده در جنگ علیه ایران، تولید می‌کرد. نکته قابل‌تأمل آنکه مواد اولیه و تجهیزات این کارخانه با هزینه تقریبی یک میلیارد مارک از شرکت‌های آلمانی و مشخصاً شرکتی با نام «پیلوت پلانت» تهیه ‌شده بود. اشترن افزود: «پس از آنکه اسرائیل در سال ۱۹۸۱ مراکز اتمی را بمباران کرد و امید‌های عراق را برای استفاده از بمب‌های اتمی بر باد داد، عراق کارخانه سموم دفع آفات نباتی در سامره را تبدیل به کارخانه ساخت مواد سمی بمب‌های شیمیایی کرد.»

در گزارش نشریه آلمانی «اشترن» به این نکته نیز اشاره ‌شده بود که در طول جنگ میان ایران و عراق شرکتی در هامبورگ، واقع در شمال آلمان، برای تولید گاز خردل، ماشین‌آلات به بغداد صادر می‌کرد.(۸)

 

پی‌نوشت:

۱- مدرس حوزه و دانشگاه.

۲- خبرگزاری میزان. فروردین ۱۳۹۷٫

۳- پایگاه اطلاع‌رسانی قربانیان سلاح‌های شیمیایی. ۳۰/۷/۱۳۹۶٫

۴- همان.

۵- رحیم محمدی از گروه دفاعی امنیتی (دفاع پرس)

۶- کیهان. آرشیو سه‌شنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۴، شماره ۲۱۱۸۷.

۷- پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی. ۲۵/۱۰/۱۳۹۶٫

۸- خبرگزاری میزان. فروردین ۱۳۹۷

 

01سپتامبر/20

«آسمان» در انتظار بریدگان از «علفزار»

آفتاب مغموم و گرفته‌ روز هشت تیرماه ۱۳۶۰ در حالی طلوع کرد که جمعی مغموم از فاجعه شب گذشته در انتظار رؤیت خورشید انقلاب در حسینیه جماران لحظه‌شماری می‌کردند. در آن صبح غمگین نه فقط آن جمع، بلکه مردم ایران و جهان اسلام و حتی دشمنان انقلاب هم در انتظار واکنش مردی بودند که جمعی از یاران او یا در کوی شهادت آرمیده بودند و یا بر تخت بیمارستان در هروله‌ بین مقصد شهادت و ادامه خدمت طی طریق می‌کردند. در آن لحظات سنگین و پرالتهاب، چهره‌ آرام و مصمم امام خمینی که در قاب نگاه مردم جای گرفت، آن جمع چون فرزندانی که در بد حادثه به دامان پدر خود آویخته می‌شدند آرام گرفتند. بغض‌ها آرام آرام آزاد شد و چون امام از مظلومیت بهشتی گفت ایران همآوای جمع جماران گریست.

امام خمینی چون همیشه با چند جمله‌ نغز و پرمعنا از کنار اصل حادثه گذشتند و نگاه‌های مردم را متوجه افق دیگری کردند، متوجه «آفتاب عالمتاب اسلام»، یعنی اسلام اصیل، اسلام انبیاء و اولیای الهی.

امام در آن روز برخلاف انتظار بسیاری به سراغ خط مقابل اسلام نرفتند و از کافران و مشرکان و منافقان نگفتند، بلکه به سراغ اردوگاه و خاکریز جبهه‌ اسلام اردوگاه خودی رفتند و از دو جریان در این اردوگاه و پشت این خاکریز سخن به میان آوردند. گویی امام خمینی جای پای حوادث هفتم تیر در به شهادت رساندن شهید بهشتی و یارانش و سوء قصد به جان آیت‌الله خامنه‌ای در ششم تیر در مسجد ابوذر تهران را در همین جبهه دنبال میکردند. ردپایی که از صدر اسلام تا کنون و از آغاز نهضت تا به امروز ادامه داشته است. رد پای کسانی که در عین دینداری و در بد حادثه یا غایبند و یا هنری جز توجیه‌ ندارند. امام از دو طریقه سخن به میان آوردند و فرمودند:

«… از صدر اسلام تا کنون دو طریقه و دو خط بوده‌اند. یک خط، خط اشخاص راحت‌طلب که تمام همتشان به این است که طعمه‌ای را پیدا بکنند و بخورند و بخوابند و عبادت خدا هم آنهایی که مسلمان بودند می‌کردند، اما مقدم بر هر چیزی از نظر آنها راحت‌طلبی بود.»(۱)

امام خمینی در ادامه با ترسیم حرکت امام حسین(ع) به سوی کربلا و تلاش برخی برای بازداشتن آن حضرت از این سفر به سخنان مشابه برخی در آغاز نهضت اشاره کردند که مقابله با رژیم و ایستادگی در مقابل اسلحه را دیوانگی می‌خواندند. امام این افراد را در دسته‌ای تعریف کردند که همّشان علف است و فرمودند:

«… یک دسته این‌طورند که حضرت امیر سلام الله علیه از اینها تعبیر می‌کند که اینها همّشان علفشان است.(۲) مثل حیواناتی که همّشان این است که شکمشان سیر بشود. شهوتشان را بر همه چیز مقدم می‌دارند. نماز هم می‌خوانند و روزه هم می‌گیرند و عبادات شرعی را هم به جا می‌آورند، لکن این‌طور است وضع تفکر که انسان نباید خودش را در معرض یک خطری، در یک چیزی قرار بدهد و این کاری که این ملت شریف اسلام کردند، یک کار جنون‌آمیز بوده است!

یک دسته‌ دیگر هم انبیاء بوده‌اند و اولیای بزرگ. آن هم یک مکتبی و خطی  بود. تمام عمرشان را صرف می‌کردند در اینکه با ظلم‌ها و با چیزهایی که در ممالک دنیا واقع می‌شود، همّشان را اینها صرف می‌کردند در مقابله با اینها.»(۳)

امام خمینی سپس در ترسیم خط انبیاء و اولیا‌ به حرکت سیدالشهدا«ع» و زندانی شدن امام موسی‌بن جعفر«ع» اشاره فرمودند:

«این دو رشته از اول خلقت تا به حال بوده‌اند. رشته تعهد به اسلام و ایستادگی در مقابل ظلم و ستم و دیکتاتوری و قدرت‌های شیطانی و سازش.»(۴)

امام خمینی در این روز با یادآوری این نکته که برخی از افراد در همان آغاز نهضت با اولین برخورد ساواک عقب نشستند، پرسشی را مطرح کردند و فرمودند:

«… خب تکلیف چیست؟ تکلیف این است که حالا ما رها کنیم آن طریقه‌ اسلام و انبیاء را و راحت‌طلبی را انتخاب کنیم و چند روز زندگی حیوانی را ادامه بدهیم و با حیوانات فرقی نداشته باشیم؟! حیوانات هم، « وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِه» (۵) آنها هم ذکر و تسبیح دارند لکن همّشان علفشان است. انسان هم باید این ‌طوری باشد که همّش علفش باشد و هرچه ذلت و خواری است تن به آن بدهد، برای اینکه چند روز زندگی مرفه بکند؟!»(۶)

امام خمینی در همین روز و در جلسه‌ با قضات دیوان‌عالی کشور، رؤسای شعب، مستشاران و دادیاران دادگستری، در سخنانی کوتاه درباره فاجعه هفتم تیر و نصب جانشین شهید بهشتی از ایستادگی سخن به میان آوردند و فرمودند:

«… یا باید انسان تن در بدهد به همه‌ ذلت‌ها و زیر بار بودن‌ها و تحت سلطه بودن‌ها و یا اگر بخواهد مستقل باشد، باید عوارض و لوازمش را بپذیرد. ملت ما چون خواسته است مستقل و آزاد باشد و دست جنایتکاران را از این کشور قطع کند، لابد در این پیامدها هم ایستادگی می‌کند.»(۷)

در همین جلسه است که امام خمینی تفاوت حرکت انبیایی شهید بهشتی با حرکت دینداران راحت‌طلب و راضی به علفزار دنیا را آشکار می‌سازد. تفاوت مردی که برای اسلام و انقلاب به دل خطر زد؛ تهمت‌ها را به جان خرید و به تعبیر امام همه‌ مخالفان اسلام او را مورد هجمه قرار دادند. خطری که از نگاه امام رهروان دیگر آیت‌الله بهشتی هم باید خود مهیای چنین حملاتی بکنند. امام در این جلسه می‌فرماید:

«… این را من کراراً گفته‌ام که مرحوم آقای بهشتی در این مملکت مظلوم  زیست. تمام مخالفین اسلام و مخالفین این کشور حمله‌ مستقیمشان را به ایشان و بعضی دوستان ایشان کردند. کسی را که من بیشتر از بیست سال می‌شناختم و روحیاتش را مطلع بودم و می‌دانستم چه جور مرد صالح و مرد به درد بخوری برای کشور است. مخالفین او را در کوچه و بازار و محله و صحبت‌هایی که همه می‌کردند آن ‌طور جلوه دادند و یک مرد صالح را به صورت یک دیکتاتور درآوردند. شما باید مهیای این جور مسائل باشید.»(۸)

و باز در همین روز است که امام خمینی در پیام تسلیتی به پدر شهید محمد منتظری با تأکید بر این نکته که «…محمد شما و ما خود را وقف هدف کرد و برای پیشبرد آن سر از پا نمی‌شناخت»(۹)، او را فرزند اسلام و قرآن نامیدند و با اشاره به شکنجه‌های جسمی و روحی او در راه اسلام و قرآن، مسیر حرکت او را که همانا حرکت شجاعانه در خط انبیاء و اولیای الهی بود، حرکت در راه حق خواندند و فرمودند:

«… او فرزند اسلام و فرزند قرآن بود. او عمری را در زجرها و شکنجه‌های روحی از طرف بدخواهان به سر برد و به جوار خداوند متعال شتافت و با دوستان و برادران خود راه حق را طی کرد.»(۱۰)

امام خمینی یک روز قبل، در روز هفتم تیر ۱۳۶۰ به مناسبت سوء قصد نافرجام علیه آیت‌الله خامنه‌ای نماینده خود در شورای‌عالی دفاع و امام جمعه تهران، از فداکاری‌های این عالم مجاهد در جبهه‌ها و جنگ در کنار ویژگی‌های دیگر علمی و معنوی ایشان یاد کردند که در جبهه اسلام اصیل و انقلابی جرمی جز خدمت به اسلام و کشور اسلامی ندارد. امام در این روز خطاب به ایشان فرمودند:

«… اکنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما که از سلاله‌ رسول اکرم«ص» و خاندان حسین‌بن علی«ع» هستید و جرمی جز خدمت به اسلام و کشور اسلامی ندارید و سربازی فداکار در جبهه جنگ و معلمی آموزنده در محراب و خطیبی توانا در جمعه و جماعات و راهنمایی دلسوز در صحنه انقلاب هستید، میزان تفکر سیاسی خود و طرفداری از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند.»(۱۱)

در روز هفتم و هشتم تیر ۱۳۶۰ امام خمینی در ضمن پیام‌ها و سخنرانی‌های خود به مجاهدت‌های سه شخصیتی اشاره کردند که با رفتن به دل حادثه‌ها و خطرها و مبارزه بی‌امان با طاغوت‌های زمان، نام خود را برای همیشه‌ تاریخ در دفتر مردان «آسمانی» ثبت و «علفزار» دنیا را برای عافیت‌طلبان رها کردند.

نگاهی به مواضع و ایستادگی این سه سردار جبهه‌ اسلام اصیل در برابر دشمنان اسلام و ایران به‌خوبی نشان می‌دهد که چرا امام خمینی با چنین ادبیاتی از آنان یاد کردند. آیت‌الله بهشتی در اوج مظلومیت، حتی از جانب برخی از دینداران و دوستان انقلاب، هرگز در برابر هیمنه‌ دشمنان نظام سلطه سر فرود نیاورد، تا آنجا که بر قله‌ نترسیدن از مرگ، آمریکا و اروپا و بلوک شرق را چنین خطاب قرار داد و گفتند:

«… من هیچ اعتنایی به آمریکا ندارم. هیچ اعتنایی به اروپا ندارم. هیچ اعتنایی به اردوگاه شرق ندارم. اگر شما ملت، حقیقت را همان ‌طور که هست بشنوید و بپذیرید و به آن مؤمن باشید و پیوندتان با انقلاب، رهبری انقلاب و مدیریت انقلاب استوار بماند، بگذارید آمریکا توی این خیال‌ها و خواب‌های خوش فرو رود….»(۱۲)

شهید محمد منتظری اسطوره‌ مقاومت و مرد میدان مبارزه در داخل و خارج از کشور که به تعبیر امام خمینی در راه هدف سر از پا نمی‌شناخت، در ادامه مبارزه با نظام سلطه و گروهک و جریان‌های راست‌گرا و چپ‌گرا و اعتلای پرچم اسلام انقلابی تا بدانجا پیش رفت که حتی از سوی نزدیک‌ترین افراد خود هم مورد سرزنش و اتهام قرار گرفت. او در برابر دشمنان اسلام و انقلاب چنان مواضع و سخنان ماندگاری از خود بر جای گذاشت که تاریخ تشیع و ایران برای چنین شخصیتی به خود می‌بالد. او در جلسه ۱۴۴ مجلس شورای اسلامی به تاریخ ۲۴/۲/۶۰ یعنی درست ۴۵ روز قبل از شهادتش در دفاع از مواضع انقلابی خود در برابر لیبرال‌ها و دلدادگان آمریکا، تنها چاره دشمنان اسلام را در برابر سخنان روشنگرایانه خود، به شهادت رسیدنش توسط دشمنان اسلام و انقلاب خواند و گفت:

«بسم‌الله الرحمن الرحیم. جناب آقای صباغیان در سخنانشان مطلبی را گفتند که مثل اینکه من هر وقت حرف حق می‌زنم دیوانه شده‌ام یا اختلال روانی دارم یا از این چیزها… حالا الفاظش یادم نیست، اتهامی را به من وارد آوردند که به قول خودشان نقل هم کردند. من لازم است، توضیحی در این جهت بدهم. به خدمتتان عرض کنم که ما در این کشور، با آمریکا و  ابرقدرت‌ها جنگ داشته‌ایم و داریم و خواهیم داشت و تا وقتی هم که زنده هستیم همین طور خواهد بود، مگر اینکه ایادی آمریکا یا وابستگان به آمریکا، بنده و یا امثال بنده را بکشند؛ ولی تا زنده هستیم به راهمان ادامه می‌دهیم.»(۱۳)

در همان روز هفتم تیرماه که شهید بهشتی و شهید منتظری در کنار هم و دیگر یاران امام در آغوش شهادت آرام گرفتند، امام خمینی در پایان پیام خود به آیت‌الله خامنه‌ای نوشتند:

«از خداوند تعالی سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم.»(۱۴)

خداوند دعای امام را مستجاب کرد و آیت‌الله خامنه‌ای ماند، اما کمتر کسی باور می‌کرد که روزی تمام اَحقاد بدریه و خیبریه و اُحدیه زنده شود و کسانی از جبهه‌ خودی به صف کینه‌ورزان بپیوندند که روزی در کنار امام و حتی در بیت امام از مذمت علفزار دنیا می‌گفتند و می‌نوشتند. فتنه‌ سال ۸۸ را می‌توان بزرگ‌ترین و پیچیده‌ترین فتنه در عصر غیبت خواند. فتنه‌ای که ریشه در کینه‌های کهن و در گردنه انقلاب و آنجا داشت که روح خدا و رأی خبرگان منتخب مردم، دست علی انقلاب را بالا بردند. ریشه در گذشته انقلاب و جائی داشت که انقلاب از کنار نامهربانی‌ها و بی‌مروتی‌های خیلی‌ها گذشته بود و حالا همان‌ها آمده و در کنار کسانی ایستاده بودند که بر سر سفره‌ انقلاب به نام و نان رسیده و بر مسندهایی چون ریاست جمهوری و نخست‌وزیری و ریاست مجلس تکیه زده بودند و اسلام و انقلاب و مظهر آن را نشانه رفته بودند. فتنه‌ای سخت که هم مرجع داشت، هم مسجد، هم روزنامه‌ داخلی، هم ماهواره خارجی، هم بیانیه‌خوان حقوق بشر، هم تیرانداز وسط خیابان، هم طباله و رقاصه و کاباره‌خوان بی‌حیا و هم محقق و معمم و نمازشب‌خوان بی‌بصیرت و…

ایستادن در برابر این فتنه‌ هزارتو با انسان‌های هزار رنگ و هزار چهره، فقط دل شیر و مرد خطر نمی‌خواست؛ بلکه کسی را می‌خواست که ریشه در تاریخ داشته باشد، تاریخی که گوشش با ناله‌های چاه کوفه و نجوای شبانه و شمشیر در شب عاشورا آشنا باشد.

در بینش معادلاتی و بر اساس محاسبات مادی، شکست در برابر این فتنه عظیم امری اجتناب‌ناپذیر بود. چرتکه‌ عقلانیت  معامله‌گر می‌گفت که لحظه‌ خداحافظی انقلاب با همه‌ آرمان و اهداف و با همه یاران خود در ایران و جهان فرا رسیده است. در این هنگامه بود که آیت‌الله خامنه‌ای در امتداد جریان خط انبیاء و اولیای الهی و به تأسی از امام شهیدان و شهدائی چون بهشتی، محمد منتظری و همه‌ شهیدان تاریخ توحیدی در اردوگاه اسلام اصیل، ایستادن را بر نشستن ترجیح داد، با این تفاوت که این بار این خلف صالح امام، جلوه‌ای از خلوت خود را با مولایش را آشکار کرد، علفزار دنیا را به آنانی که همّشان علفشان است بخشید و بی‌واهمه و بی‌اعتنا به همه‌ دنیای کفر و شرک و نفاق رو به آفتاب منتظران و رو به قطب عالم امکان گفت:

«… ای سید ما! ای مولای ما… من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما داده‌اید. همه اینها را کف دست گرفته‌ام و در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد اینها هم نثار شما باشد. سید ما! مولای ما! دعا کن برای ما. صاحب ما و پشتیبان ما شما هستید. ما این راه را ادامه خواهیم داد. با قدرت هم ادامه خواهیم داد. در این راه ما را با دعا و حمایت و توجه خود پشتیبانی بفرما.»(۱۵)

و دعا و حمایت و پشتیبانی مولا مشمول سلاله پیامبر«ص» شد؛ معادلات و محاسبات در هم شکستند و معجزه دیگری از جنس معجزه‌ای که خداوند در هر زمانی در برابر دیدگان پیروان خط انبیاء و اولیای الهی به منصه ظهور می‌رساند که نیل را شکافت و ابابیل را رساند، روی داد.

 

پی‌نوشت:

۱- صحیفه امام، ج ۱۴، ص ۵۱۹٫

۲- نهج‌البلاغه، نامه ۴۵ (نامه به عثمان‌بن حنیف)

۳- همان، ص ۵۲۰ و ص ۵۲۱

۴- همان، ص ۵۲۱٫

۵- سوره اسراء آیه ۴۴؛ موجودی نیست مگر آنکه به حمد و سپاس خداوند تسبیح‌گوی است.

۶- همان، ۵۲۳٫

۷- همان، ۵۱۶٫

۸- صحیفه امام، ج ۱۴، ص ۵۱۵٫

۹- همان، ص ۵۱۱٫

۱۰- همان.

۱۱- همان مدرک، ص ۵۰۳ و ۵۰۴٫

۱۲- ارزش‌ها در نگاه شهید بهشتی، ص ۵۶٫

۱۳- فرزند اسلام و قرآن، دفتر اول، ص ۳۹۵٫

۱۴- صحیفه امام، ج ۱۴، ص ۵۰۴٫

۱۵- خطبه‌های نماز جمعه، خرداد ۱۳۸۸٫

01سپتامبر/20

جمهوری اسلامی و طرح «صلح مسلح»

 الف) بدون تردید ایجاد امنیت و حفاظت از آن در برابر تهدیدات خارجی از اهداف اولیه حکومت‌ها از ابتدای تاریخ تا کنون بوده و گذشت زمان نه تنها از اهمیت این هدف نکاسته، بلکه با توجه به رشد فناوری و در پی آن افزایش مخاطرات و تهدیدات بین‌المللی و پیچیده‌تر شدن روش‌های تهاجم و برتری‌طلبی در دنیای معاصر، حفظ امنیت به اولویت بسیاری از نظام‌های سیاسی معاصر تبدیل شده است.

ب) رشد فناوری جنگ و تسلیحات، باعث تحول در خطرات و تهدیدات نظامی و افزایش بی‌سابقه جنس و نوع تهدیدات نظامی شده است. اگر در چند دهه پیش، روحیه و قدرت جنگاوری سربازان مجهز به تسلیحات مناسب، موجب برتری یک کشور در عرصه نظامی (اعم از دفاع یا تهاجم) می‌شد، امروز با تغییر ابزارها و تجهیزات نظامی، حرف آخر را نه نیروی انسانی، بلکه تسلیحات متکی به دانش روز می‌زند. وقتی یک نیروی عادی نظامی می‌تواند در یک مکان امن و راحت و هزاران کیلومتر دورتر از صحنه نبرد، با حرکات ساده دست و هدایت یک پهپاد، ضربات کاری و موثری را به دشمن وارد کند و یا با فشردن یک دکمه و شلیک موشک، دشمن را به بن‌بست بکشاند، دیگر نمی‌توان با اتکا به تعداد و جنگاوری سربازان از امنیت دفاع کرد‌. همچنان که در عصر جاسوسی ماهواره‌ای دیگر حفاظت از اسرار نظامی با مخفی‌کاری و پنهان‌سازی ممکن و کارآمد نخواهد بود.

ج) اگر در روزگار پیشین، مساحت و تعداد سربازان و شمار تسلیحات برای تبدیل شدن به یک قدرت نظامی موثر (برای دفاع با تهاجم) ضروری محسوب می‌شد، امروزه برخورداری از دانش و فناوری از جمله شروط اساسی اقتدار نظامی به حساب می‌آید. چه بسا کشوری که از مساحت و سربازان بسیار برخوردار باشد، اما در جنگ، حرفی برای گفتن نداشته باشد و در حفظ امنیت و دفاع ناکام بماند. به عنوان مثال آرژانتین در جنگ با انگلستان بر سر جزایر مالویناس در سال ۱۹۸۲، با وجود مساحت و سربازانی بیشتر از انگلیس و به‌رغم اینکه سربازان آرژانتینی از خاک خود دفاع می‌کردند و نیروهای انگلیسی بیش از ده هزار کیلومتر دورتر از کشورشان می‌جنگیدند، مجبور به قبول شکست شد و بخش مهم و ارزشمندی از خاک خود، یعنی جزایر مالویناس را از دست داد.

شرط اساسی دیگر برای کسب اقتدار در عرصه نظامی، داشتن «اراده معطوف به قدرت» و خودباوری است. به این معنی که یک کشور، علاوه بر داشتن دانش و فناوری خودبنیاد و مستقل، باید از اراده لازم برای نبرد در هنگام لزوم برخوردار و به خود و توانایی‌های خود مطمئن باشد. به تعبیر دیگر حاکمیت نباید خودکم‌بین باشد و دشمن و رقبا را برتر از خود ببیند. مقصود از «اراده معطوف به قدرت» این است که یک جامعه، از سطح رهبران و نخبگان سیاسی تا عامه مردم، تمایل، اراده و جرئت تبدیل شدن به یک قدرت نظامی را داشته و حاضر به تحمل هزینه‌های مختلف و احتمالی آن باشند. بدون تحقق این شرط، برخورداری از بالاترین حد از دانش و فناوری هم موجب دستیابی به اقتدار نظامی نخواهد شد.

به عنوان نمونه ژاپن در دوران معاصر (از ۱۹۸۰ تا امروز) با وجود در اختیار داشتن سطح بالایی از دانش فنی و فن‌آوری، فاقد «اراده معطوف به قدرت» و به همین دلیل فاقد توان دفاعی لازم در برابر تهدیدات احتمالی و در عرصه دفاعی کاملاً متکی به کمک‌های نظامی آمریکاست. البته ژاپن در یکی دو سال اخیر در چند مورد با تهدید جدی از جانب کره شمالی روبرو شد، ولی آمریکا به تعهدات خود در دفاع از ژاپن عمل نکرد و همین امر باعث شد تا دولت ژاپن حرکت به سوی تقویت بنیه نظامی خود را آغاز کند. از سوی دیگر کره شمالی به‌رغم آنکه به اندازه ژاپن از دانش و فناوری برخوردار نیست، به دلیل برخورداری از «اراده معطوف به قدرت» توانسته است به سطح بالایی از قدرت دفاعی برسد تا آنجا که در برابر تهدیدات نظامی آمریکا تسلیم نشده، بلکه بر عکس، آمریکا را به حملات تلافی‌جویانه و پیش‌دستانه تهدید و در دفاع از خود در برابر تحرکات نظامی آمریکا موفق عمل کرده است. این در حالی است که کره شمالی هم از نظر مساحت و هم از نظر جمعیت و امکانات مالی، قابل مقایسه با آمریکا نیست.

د) ایران در صورتی که نخواهد مانند عربستان تسلیم مطالبات قدرت‌های بزرگ و مسلط بر جهان شود و به دنبال کسب منافع مشروع و جایگاه واقعی خود در خلیج فارس و منطقه غرب آسیا باشد، هدف دشمنی و تهدیدات متنوع قدرت‌های بین‌المللی قرار خواهد گرفت و در این صورت باید توان دفاع از امنیت و منافع قانونی خود را چه به عنوان نظام جمهوری اسلامی و چه حتی به عنوان یک نظام غیردینی و سکولار، اما مستقل و مادی‌گرا مانند چین داشته باشد.

از آنجا که ایران با داشتن بیشترین نوار ساحلی در خلیج فارس، بیشترین سهم قانونی را برای بهره‌برداری ازمنافع مادی و راهبردی خلیج فارس دارد؛ همین امر نقطه تقابل آن با قدرت‌های برتری‌طلب حاکم به نظام بین‌الملل است. چون این قدرت‌ها برای تداوم تسلط خود بر جهان نیازمند تسلط دائم بر خلیج فارس به عنوان یکی از کلیدی‌ترین نقاط جهانند و یک ایران مستقل و توانمند، حتی در ساختاری غیر از جمهوری اسلامی، مانعی جدی برای تحقق و تثبیت برنامه‌های آنان به حساب می‌آید. (و این نکات فارغ از تضاد بنیادین انقلاب اسلامی با ساختار استکباری و تمامیت‌خواه حاکم بر جهان امروز است؛ زیرا ستیز جمهوری اسلامی با جهان کفر و شرک و قدرت‌های فرعونی معاصر یک وظیفه دینی است و ربطی به منافع مادی ندارد. مقصود این نوشتار این است که حتی اگر یک نظام مادی بر ایران حاکم باشد، اما منافع و جایگاه حقیقی ایران را دنبال کند، گرفتار دشمنی و کینه قدرت‌های مسلط بر جهان خواهد شد.)

ه) نظام جمهوری اسلامی و رهبری آن از ابتدای تاسیس با وقوف به این حقیقت که حرکت به سمت تبدیل ایران به یک کشور مستقل و با عزت، حتماً و بدون تردید با دشمنی و ممانعت مستکبران جهان روبرو خواهد شد، تلاش در مسیر دستیابی کشور به توان دفاعی لازم برای حفاظت از امنیت و منافع اعتقادی و ملی را آغاز کردند. تحمیل جنگ به جمهوری اسلامی از جانب رژیم صدام و حمایت قدرتمندان جهان از نظام متجاوز بعثی، موجب تقویت دیدگاه رهبری نظام در خصوص لزوم دستیابی به قدرت خودبنیاد دفاعی شد. قدرت خصوصاً در عرصه دفاعی هنگامی به بروز و ظهور می‌رسد که درون‌زا و خودبنیاد باشد. خرید تسلیحات و تجهیزات نظامی برای تبدیل شدن کشور به یک قدرت برتر، نه ممکن است و نه مطلوب، زیرا فروشندگان سلاح در جهان، همان قدرت‌های برتری‌طلب و مستکبر جهانی‌اند که هیچ‌گاه تجهیزات و امکانات نظامی اساسی و کلیدی خود را برای فروش به هیچ ‌کسی، حتی دوستان و متحدان خود عرضه نکرده و نخواهند کرد، چون عرضه یک سلاح به بازار فروش، به معنای شریک ساختن خریدار در برتری برآمده از آن سلاح است و به همین دلیل هیچ قدرتی مرتکب این خطا نمی‌شود.

از سوی دیگر فروش سلاح به کشور دیگر به معنای خروج آن اسلحه از دایره ابهام است و نقاط ضعف و قوت آن را آشکار خواهد کرد. به همین دلیل قدرت‌های برتر هیچ‌گاه تجهیزات نظامی راهبردی و کلیدی خود را نمی‌فروشند و حتی تسلیحات متعارف را نیز به شکل ناقص و با اعمال تغییرات می‌فروشند تا توانایی و کیفیت و نقاط ضعف و قوت سلاح، به دست سایر کشورها نیفتد.

از سوی دیگر هزینه خرید سلاح بسیار بالاست و تامین اقلام نظامی مورد نیاز برای کشوری مانند ایران از طریق واردات، نیازمند سه تا چهار برابر شدن بودجه‌های دفاعی است واین امر مساوی توقف و تعطیلی در سایر حوزه‌های ضروری کشور مانند آموزش و بهداشت و… خواهد شد. حال آنکه تهیه سلاح و تجهیزات نظامی در داخل کشور علاوه بر مزیت و صرفه بالای اقتصادی و ایجاد اشتغال پایدار برای تعداد فراوانی از نیروهای متخصص، موجب برتری و مزیت راهبردی نیز خواهد شد، زیرا مزایا و نقاط ضعف احتمالی تجهیزات و تسلیحات تولید داخل، صرفاً در دست نیروهای خودی باقی خواهد ماند و همین امر یکی از موجبات برتری بر دشمنان در نبردها و تنش‌های احتمالی خواهد بود.

و) تجربه جنگ‌های جهانی و نبردهای منطقه‌ای مانند جنگ ویتنام، جنگ‌های رژیم صهیونیستی با کشورهای عربی، جنگ تحمیلی ۸ ساله رژیم بعث، علیه جمهوری اسلامی ایران، جنگ‌های حوزه بالکان مانند جنگ بوسنی و هرزگوین، نبردهای محور مقاومت با رژیم صهیونیستی و جنگ‌های آمریکا با رژیم صدام نشان می‌دهد که یک ملت برای حفظ امنیت و منافع خود به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند و نباید به حقوق بین‌الملل و نظام حاکم بر سازمان‌های بین‌المللی تکیه کند. امید بستن به رعایت قوانین بین‌المللی از جانب قدرت‌های برتر و یا ورود کشورها به  اتحادیه‌ها و ائتلاف‌های بین‌المللی با هدف برخورداری از امنیت جمعی نیز ناکارآمدی خود را نشان داده است. در چنین وضعیتی کشورهایی در موقعیت ایران، برای حفظ امنیت و ثبات خود تنها دو مسیر را در پیش‌رو دارند:

نخست پذیرش برتری قدرت‌های بزرگ و قرار گرفتن به عنوان زیر مجموعه این قدرت‌ها و در نتیجه حفظ امنیت به قیمت از دست دادن منافع ملی. مانند عربستان یا کره جنوبی که خود را در زیر مجموعه امنیتی آمریکا قرار داده‌اند و در مقابل او و به‌ناچار، منافع آمریکا را بر منافع خود ترجیح می‌دهند. و دوم تلاش برای دستیابی به استقلال و تبدیل شدن به قدرتی خودبنیاد و توانمند در حفظ امنیت و منافع اعتقادی و ملی.

ز) جمهوری اسلامی بر اساس باورهای خود و مبتنی بر نگرش واقع‌بینانه به صحنه و روابط بین‌الملل به این نتیجه دست یافته است که تنها راه حفاظت از صلح و امنیت در عین حراست از منافع اعتقادی و ملی، تحقق الگوی «صلح مسلح» است. الگویی که تاکید می‌کند برای حفاظت از صلح باید هزینه‌های ایجاد جنگ برای طرف متجاوز را به حداکثر رساند. در این الگو توانایی‌های نیروهای مسلح با هدف بازدارندگی از جنگ، به صورت دائمی و بر مبنای تهدیدات موجود و به صورت دانش بنیان و خوداتکا، به روز و در قالب رزمایش‌ها و در صورت لزوم به صورت بهره‌برداری محدود به‌کار گرفته می‌شود. این مهم به همراه اراده معطوف به قدرت ترکیبی از قدرت نظامی و سیاسی ایجاد می‌کند که نتیجه آن حفظ صلح و ثبات بدون ورود به جنگ است و به همین دلیل به آن «صلح مسلح» گفته می‌شود.

این الگو کاملاً با روش قرآنی حفاظت از صلح انطباق دارد. قرآن کریم در آیات متعددی از جمله آیه ۶۰ از سوره انفال به مومنان دستور می‌دهد با هدف بازدارندگی و ایجاد ترس در دشمنان جامعه اسلامی و مخالفان دین خدا تا حد توانایی خود در افزایش قدرت نظامی بکوشند. از نظر قرآن کریم دشمنان جامعه اسلامی فقط زمانی دست از تهدید و خصومت برخواهند داشت که در ترس دائم از قدرت نظامی جامعه اسلامی باشندو. در غیر این ‌صورت هیچ تضمینی برای حفاظت از امنیت و ثبات جامعه اسلامی وجود ندارد.

از آنجا که جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی مبتنی بر تعالیم دینی بنای کشور گشایی و تهاجم به جوامع دیگر را ندارد، لذا نوع جنگ‌افزارها و تجهیزاتی را که در الگوی صلح مسلح به کار گرفته می‌شوند، «دفاعی» تعریف می‌کند و بر این تعریف پایبند است.

ح) بیش از سی سال از حضور مستقیم نیروهای مسلح آمریکا و کشورهای متحد آن (انگلیس، فرانسه و..) در خلیج فارس می‌گذرد. این نیروها در اوج جنگ تحمیلی صدام علیه جمهوری اسلامی ایران و با هدف حمایت از صدام و ممانعت از برتری جمهوری اسلامی ایران در جنگ، وارد خلیج فارس شدند و به دلیل ضعف جمهوری اسلامی در عرصه نبردهای دریایی، اقدامات متعددی را برای وادارسازی جمهوری اسلامی ایران به تسلیم انجام دادند. از جمله این اقدامات می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

حمله به سکوهای استخراج نفت متعلق به ایران و نابودی حداقل سه سکوی ایرانی، حمله به کشتی‌ها و شناورهای مختلف ایرانی از جمله شناورهای ایران‌اجر، سبلان و… غرق کردن تعدادی از آنها و سرانجام حمله به هواپیمای مسافربری ایرانی و سرنگونی آن بر فراز آب‌های جزیره ایرانی هنگام. اما پس از خاتمه جنگ تحمیلی و پس از اجرای تدابیر فرماندهی کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در تحقق الگوی صلح مسلح، نیروهای آمریکا و متحدان آن دیگر فرصتی را برای وارد آوردن ضربه‌های نظامی به جمهوری اسلامی ایران به دست نیاوردند، بلکه هرگاه تعرضی از جانب این نیروها به مرزها و حریم‌های امنیتی جمهوری اسلامی صورت گرفت با پاسخ در خور و قاطعانه نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران روبه‌رو شدند. مواردی مانند اسارت نظامیان انگلیسی پس از تجاوز به محدوده آبهای جمهوری اسلامی ایران در اروند رود، اسارت نظامیان آمریکایی پس از تجاوز به مرزها و حریم آبی جمهوری اسلامی ایران در اروند رود و جزیره فارسی (۲ مورد)، سرنگونی تعدادی از پهپادهای شناسایی و تهاجمی متعلق به امریکا و … در محدوده آسمان جمهوری اسلامی ایران، سرنگونی بزرگ‌ترین و گران قیمت‌ترین پهپاد امریکایی موسوم به «گلوبال هاوک» پس از نقض حریم هوایی کشور در ابتدای تنگه هرمز و توقیف و بازداشت طولانی مدت نفتکش انگلیسی در خروجی تنگه هرمز و ده‌ها نمونه دیگر.

پاسخ  این پرسش را که چرا نیروهای نظامی امریکا به‌رغم حضور در خلیج فارس و کشورهای همسایه ایران مانند عراق و افغانستان، امکان تهاجم به جمهوری اسلامی ایران را نیافتند، باید در تحقق الگوی «صلح مسلح» توسط جمهوری اسلامی جستجو کرد. واقعیت نظام بین‌الملل این است که قدرت‌های بزرگ تنها با زبان قدرت آشنا هستند و حتی در صورت اجبار به کشور صاحب قدرت احترام نیز می‌گذارند.

علت این موضوع  که پس از سرنگونی پهپاد غول پیکر آمریکایی توسط سامانه ایرانی «سوم خرداد»، نیروهای مسلح امریکا چرا حاضر به اعمال قدرت علیه جمهوری اسلامی ایران نشدند و صرفاً تماشاچی باقی ماندند و حتی ترامپ از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران بابت عدم شلیک به هواپیمای جاسوسی سرنشین‌دار امریکایی تشکر کرد، باید ناشی از درک طرف امریکایی دانست. وقتی نیروهای مسلح امریکا به این ارزیابی رسیدند که جمهوری اسلامی ایران به‌حدی از توان و آمادگی نظامی رسیده که قادر است پهپاد فوق پیشرفته و رادار گریز گلوبال هاوک را شناسایی و منهدم کند ـ امری که آمریکایی‌ها با صراحت آن را غیرممکن می‌دانستند و حتی نیروهای مسلح روسیه هم انجام آن را در توان خود نمی‌دیدند ـ تصمیم گرفتند از درگیری با جمهوری اسلامی ایران اجتناب کنند.

اگر جمهوری اسلامی ایران در سال جاری و در چهارچوب قوانین بین‌المللی با ونزوئلا وارد تجارت آزاد شد  و در حالی که هر دو کشور توسط آمریکا در تحریم شدید قرار دارند و دولت آمریکا تهدید کرده بود به‌محض رسیدن این نفتکش‌ها به آ‌ب‌های دریای کارائیب، آنها را هدف قرار خواهد داد، توانست نفتکش‌های خود را با عبور از حوزه نفوذ آمریکا به سواحل ونزوئلا برساند؛ ناشی از اعمال قدرتی بود که در سال ۹۸ و با سرنگونی پرنده آمریکایی و توقیف نفتکش انگلیسی انجام داد، چرا که نظامیان و دولتمردان آمریکایی به این نتیجه رسیده‌اند که جمهوری اسلامی ایران هم اراده دفاع از امنیت خود را دارد و هم توانایی آن را و به همین دلیل طی سال‌های اخیر ترجیح داده‌اند از درگیری نظامی مستقیم با آن اجتناب کنند و با روش‌های دیگری مانند ترور، جنگ نیابتی توسط گروه‌های تجزیه‌طلب و تکفیری در مناطق مرزی و فشار اقتصادی به جمهوری اسلامی فشار وارد کنند.

و) دستیابی به «صلح مسلح» از جمله دستاوردهای جدی انقلاب اسلامی و ناشی از پیاده‌سازی رهنمودهای قرآنی در حوزه دفاعی است. امری که به اذعان کارشناسان بین‌المللی ناشی از ایمان رهبری انقلاب اسلامی به باورهای دینی و تلاش برای حل و فصل مسائل و مشکلات موجود با تکیه به راه حل‌های برآمده از ایمان و توان بومی مردم ایران است. اتفاقی که اگر در عرصه‌های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی رخ داده بود، دیگر شاهد بسیاری از معضلات فعلی در جامعه ایرانی نبودیم.

01سپتامبر/20

امام خمینی(ره) میراث‌دار سلف صالح در فقه حکومتی

فقه حکومتی، امری متناسب با مبانی فقهی شیعه است و به عصر حاضر اختصاص ندارد. لذا ضمن اینکه فقه حکومتی را می‌بایست امتداد نظام تحول در فقه شیعه در طول سالیان عصر غیبت دانست، می‌توان به مبانی حداکثری برای آن استناد و  به تراث و پیشینه آن نیز در فقه شیعه اشاره کرد.

فقه حکومتی درجات مختلفی دارد. این رویکرد فقهی، مقید به مقبولیت و موجه بودن فقیهان در جامعه خویش و توانایی اداره آن است. بر این اساس، هرگاه فقیهان در جامعه خویش اقتدار داشته باشند و فرایند اداره جامعه (ولو جامعه کوچک و محدود) بر عهده آنان باشد، می‌توانند بر اساس نظام اقتضائات اداره جامعه به استنباط احکام الهی مبادرت ورزند. این فرایند زمانی اتفاق می‌افتد که فقیهان به عنوان پشتوانه فکری یا کارگزار ارشد، (در قالب وزیر، مشاور یا قانون‌گذار) در حاکمیت حاکمان دیگر قرار داشته و توانایی تحقق اداره جامعه بر اساس مبانی فقهی را یا با عدم تقیه نسبت به حاکمان جائر، امکان تحقق قوانین حکومتی اسلام را داشته باشند. در این صورت، فقیهان می‌توانند اجتهادشان را در اداره جامعه به کار گیرند.

بر این اساس، هرگاه فقیهان شیعه در زمان حاکمان شیعه ‌مذهب، زیسته یا به عنوان مشاور و وزیر به کار گرفته شده‌ و یا در منطقه جغرافیایی‌شان خویش اقتدار اجتماعی فراگیر داشته‌اند، ضمن باور به فقه حداکثری، اجتهادشان را در راستای اداره جامعه خود صرف کرده و رویکردی حکومتی به فقه خویش بخشیده‌اند.(۱)

با این منطق، با وجود اینکه حکومت مطلوب مبتنی بر آرمان‌های فقهی، در عصر غیبت، محقق نشده است، لکن این امر منافاتی با این واقعیت ندارد که امکان ردیابی رویکرد مراتبی ضعیف از فقه حکومتی در برخی از اوقات عصر غیبت وجود دارد.

با عنایت به اینکه تنها در بخشی از زمان طولانی عصر غیبت، اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و فقیهان، حائز منصب حکومتی یا اقتدار سیاسی ـ اجتماعی بوده‌اند، لذا در آغاز، رویکرد پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) به عنوان معصومانی که در زمانی مشخص، عهده‌دار منصب حکومت بودند و در نهایت، رویکرد برخی از فقیهان را که مناصب سیاسی اجتماعی یا حاکمیت سیاسی داشته‌اند می‌توان ذیل رویکرد فقه حکومتی(ولایی) ردیابی کرد. گرچه باید به این نکته اذعان کرد که استناد فقه حکومتی(ولایی) به معصومین(علیهم‌السلام)، (با توجه به عدم استناد اجتهاد به این ذوات مقدسه)، صحیح نیست و با وجود قرار گرفتن رویکرد این حضرات(علیهم‌السلام) ذیل تراث و پیشینه تاریخی فقه حکومتی (به‌مثابه اداره شریعت‌مدار جامعه کلان)، استناد رویکرد فقهی اجتهادی نسبت به آنان(علیهم‌السلام) مجاز نیست، بلکه درنهایت می‌توان آن را از مبانی فقهی فقه حکومتی به شمار آورد. در حقیقت پیدایش فقه حکومتی را باید همزمان با تدوین فقه (در آغازین سالیان عصر غیبت) دانست.

ازآنجا که جمهوری اسلامی ایران تنها حکومت در عصر غیبت است که با ابتناء بر آرمان‌های اسلامی و آموزه‌های فقهی شکل گرفته است و از سوی دیگر رویکرد فقه حکومتی هنگامی شکل می‌گیرد که حکومتی از سوی فقیهان، تحقق پذیرد و فقه به‌مثابه قانون اداره جامعه، بر اساس رویکرد حکومتی و مطابق نیازها و اقتضائات اداره آن حکومت، استنباط شود؛ لذا ضمن اینکه در تاریخچه فقه می‌توان برای فقه حکومتی به پیشینه‌ای اشاره کرد، این نگاشته درصدد است گزارشی از رویکرد فقه حکومتی در فضای جمهوری اسلامی ایران با قرائتی حکومتی از فقه امام خمینی(ره) در اقتفا و پیروی نسبت به سیره سلف صالح ارائه دهد.

 

رویکرد امام خمینی(ره) به فقه حکومتی

با عنایت به اینکه رویکرد فقه حکومتی مراتب حداقلی و حداکثری دارد و هرگاه اقتدار فقیهان و امکان رویکرد حداکثری برای اداره شریعتمدار جامعه، محقق شود، رویکرد فقه حکومتی، توسعه می‌یابد و هرگاه ظرفیت اندکی برای این امکان وجود داشته باشد، رویکرد فقه حکومتی، کمتر محقق می‌شود؛ لذا با توجه به اقتدار حداکثری فقه و فقیهان در جامعه اسلامی، می‌توان از جمهوری اسلامی ایران به‌مثابه رویکرد حداکثری برای فقیهان در استنباط فقه حکومتی در زمینه اداره شرعی، مطلوب، روزآمد و کارآمد نظام اسلامی یاد کرد. این رویکرد از سوی امام خمینی(ره) با اقتفا به سیره فقیهان سلف و ابتنا به مبانی حداکثری فقه شیعه در جوامع فقهی، راهبردی و  این ظرفیت برای اداره حکومت اسلامی به کار گرفته شد.

بر این اساس، فقیهان، علاوه بر تصمیم‌سازی کلان در عرصه نظام اسلامی، به عنوان کارگزاران ارشد، اداره جامعه را بر عهده می‌گیرند و از ظرفیت فقه شیعه در ارائه مدلی روزآمد، کارآمد و قابل استناد به شریعت (جمهور اسلامی) استفاده می‌کنند و مؤلفه‌هایی چون تفکیک قوا، تحزب، قانون اساسی، انتخابات، مجلس شورای اسلامی، ریاست جمهوری و… را نه در راستای تحدید قدرت سیاسی حاکمان مستبد، بلکه به‌‌مثابه ابزارهایی برای اداره نظام سیاسی مطلوب، ذیل نظریه ولایت فقیه به کار می‌گیرند.

ساختار ارائه شده برای این نظام سیاسی که مستند به مبانی دینی و مشروعیتش را مرهون نظریه ولایت فقیه است، به گونه‌ای است که از یک ‌سو از ظرفیت حداکثری رأی و نظر مردم در نظام سیاسی و در اموری چون گزینش و نظارت بر کارگزاران، بهره می‌برد و از سوی دیگر، در ساختار نظام سیاسی، ضمن تأکید بر استقلال قوای سه‌گانه (مجریه، مقننه و قضائیه)، قرائت خاصی از تفکیک قوا را ارائه می‌دهد که علاوه بر عدم تنافی با نظریه ولایت فقیه جامع‌الشرایط، کارکردهای حداکثری، تخصصی و نظارتی برای این سه قوه قائل است و می‌تواند ضمن کمک به ولی‌فقیه در اداره مطلوب جامعه، پایایی و پویایی نظام اسلامی را تضمین کند.

«فقه شیعه را که به خاطر طول سال‌هایی که فقهای شیعه و خود گروه شیعه در دنیای اسلام، دسترسی به قدرت و حکومت نداشتند و فقه شیعه، یک فقه غیرحکومتی و فقه فردی بود، امام بزرگوار کشاند به سمت فقه حکومتی… شیعه، حکومت نداشته است. فقه شیعه، حکومتی در اختیارش نبوده است که جهات آن حکومت را بخواهد اداره و احکام آنها را از کتاب و سنت استنباط کند. لذا فقه شیعه و کتب فقهی شیعه، بیشتر فقه فردی هستند. امام بزرگوار فقه شیعه اسلام را به سمت فقه حکومتی کشاندند، فقهی که می‌خواهد نظام زندگی ملت‌ها را اداره کند و باید پاسخگوی مسائل کوچک و بزرگ ملت‌ها باشد.»(۲)

امام خمینی(ره) به عنوان مجتهد صاحب‌ رأی و راهبر نظام اسلامی، ضمن باور به گستره‌ای فراگیر برای فقه شیعه مشتمل بر زوایای زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و حکومتی، بر جامعیت فقه نسبت به همه مسائل و نیازهای زندگی تأکید و فقه را به‌مثابه نرم‌افزار اداره کلان جامعه فرض کردند و ضمن قرار دادن فقه در مسیر پاسخ به نیازهای کلان حکومتی، حکومت را فلسفه عمل فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت قرار داد:

«حکومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه عملى تمامى فقه در تمامى زوایاى زندگى بشریت است. حکومت نشان‌دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سیاسى و نظامى و فرهنگى است. فقه تئورى واقعى و کامل اداره انسان از گهواره تا گور است.»(۳)

امام خمینی(ره) که در سالیان قبل از انقلاب، همانند رویکرد سایر فقیهان، استنباط خویش را در راستای اداره زندگی مومنانه مکلفان به کار می‌گرفتند و رساله عملیه‌شان نیز در راستای پاسخگویی به احوالات شخصیه مومنان بود، در فرایند پیروزی انقلاب اسلامی و اداره نظام جمهوری اسلامی و با عنایت به ضرورت تدوین فقه به‌مثابه نرم‌افزار اداره حکومت اسلامی، تعابیر، عبارات و کلماتی را ارائه کردند که به‌مثابه نقشه راه فقه حکومتی تلقی شد و برای استنباط حوزه‌های علمیه مسیر را گشودند. ایشان نظریه ولایت مطلقه فقیه را ارائه کردند که نه‌ فقط اختیاراتی همسنگ اختیارات معصوم (علیهم‌السلام) برای فقیه قرار می‌دهد، بلکه اختیاراتی به‌مثابه حاکم برای وی در نظر می‌گیرد تا بر اساس مصالح کلان جامعه و نظام اسلامی، تصمیم‌های کلان اخذ و جامعه را به‌گونه‌ای مطلوب هدایت و راهبری کند.

«اگر اختیارات حکومت در چهارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبی اسلام(ص) یک پدیده بی‌معنا و محتوا باشد. اشاره می‌کنم به پیامدهاى آن که هیچ ‌کسی نمی‌تواند مستلزم به آنها باشد. مثلاً خیابان‌ کشی‌ها که مستلزم تصرف در یک منزل یا حریم آن است، در چهارچوب احکام فرعیه نیست. نظام‌ وظیفه و اعزام الزامى به جبهه‌ها و جلوگیرى از ورود و خروج ارز و جلوگیرى از گران‌فروشی، قیمت ‌گذاری… و صدها امثال آن که از اختیارات دولت است، بنا بر تفسیر شما خارج است و صدها امثال اینها. باید عرض کنم حکومت که شعبه‌ای از ولایت مطلقه رسول‌ الله(ص) است، یکى از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج است.»(۴)

امام خمینی(ره) مطابق رویکرد ولایت مطلقه، (که خود رویکردی حکومتی به فقه است)، مصادیقی از اختیارات را به فقیه حاکم، تفویض می‌کنند که طبق فقه مصطلح و سنتی، فقیه قادر نبوده است به آنها مبادرت کند و در موردشان حکم بدهد:

«حاکم می‌تواند مسجد یا منزلى را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزلى را به صاحبش رد کند. حاکم می‌توان مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند و مسجدى که ضرار باشد، درصورتی‌که رفع بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومتى می‌تواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است، در موقعى که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد یکجانبه لغو کند و می‌تواند هر امرى را، چه عبادى و غیرعبادى که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، مادامی ‌که چنین است از آن جلوگیرى کند. حکومت می‌تواند از حج که از فرایض مهم الهى است، در مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى است، موقتاً جلوگیرى کند.»(۵)

جدا از موارد فوق که امام خمینی(ره) بر اساس رویکرد فقه حکومتی بدان حکم کردند، می‌توان به برخی از دیدگاه‌های ایشان مبتنی بر این رویکرد نیز اشاره کرد:

ـ تنفیذ حکم ریاست جمهوری به عهده ولی فقیه است و در غیر این صورت، رئیس‌جمهور مشروعیت ندارد.(۶)

ـ در مواردی که زوج نسبت به همسر خویش بدرفتاری کند و با نصیحت و تأدیب، اصلاح نشود، طلاق زن با توجه به مصلحت اسلام و مسلمین به عهده فقیه خواهد بود.(۷)

ـ باوجود اینکه مالکیت نزد شارع محترم است، لکن هرگاه ولی‌فقیه تشخیص دهد که این مالکیت مخالف مصلحت اسلام و مسلمانان است، می‌تواند آن را محدود یا مصادره کند.(۸)

ـ حاکم اسلامی می‌تواند مجازات‌هایی را متناسب با جرم‌های جدید مانند قاچاق، گمرکات، تخلفات رانندگی یا شهرداری، جعل و متخلفان را بر اساس آن مجازات کند.(۹)

ـ ولی‌فقیه هنگامی‌که صلاح بداند می‌تواند برخی از مجرمان را از حدود مبرا و عفو کند.(۱۰)

ـ کنترل یا عدم کنترل جمعیت تابع تصمیمات حکومت است.(۱۱)

ـ دولت مى‌تواند در تمام مواردى که مردم از امکانات و خدمات دولتى استفاده مى‌کنند، با شروط اسلامى و حتى بدون شرط قیمت، مورد استفاده را از آنان بگیرد و این حکم در جمیع مواردى که تحت سلطه حکومت است و بلکه در انفال که در زمان حکومت اسلامى امرش با حکومت است، می‌تواند بدون شرط یا با شرط الزامى این امر را اجرا کند، جاری است.(۱۲)

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، بیانات در جمع اعضای کنگره تبین مبانی فقهی امام خمینی، ۷/۱۲/۱۳۷۴
  2. آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، بیانات در مرقد امام خمینی به مناسبت سالگرد رحلت امام خمینی، ۱۴/۳/۱۳۷۶

۳ . امام خمینی، صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۲۸۹

  1. همان، ج ۲۰، ص ۴۵۲ ـ ۴۵۱
  2. همان
  3. امام خمینی، صحیفه امام، ج ۱۰، ص ۲۲۱
  4. همان، ج ۱۰، ص ۴۰۷
  5. همان، ج ۱۰، ص ۴۸۱
  6. همان، ج ۱۹، ص ۴۷۳ ـ ۴۷۲
  7. همان، ج ۱۱، ص ۱۴۹
  8. همان، ج ۵، ص ۱۸۳

۱۲٫ همان، ج ۲۰، ص ۴۳۵

01سپتامبر/20

معنای حضور تاریخی در صحنه‌های اخیر جهان مدرن

جریان‌های اخیر که در آمریکا و به تبع آن در سایر کشورهای اروپایی پیش آمده، یک نوع بازکردن چشم است برای نظر به رخدادهایی  که در این صحنه‌ها خدا مطابق شرایط تاریخی و جغرافیایی مخصوص به خود با ما سخن می‌گوید. صحنه‌هایی مانند رخداد اربعینی این سال‌ها و از آن مهم‌تر رخدادی مثل انقلاب اسلامی در این تاریخ که همه برای تولد انسانی است بیرون از فرهنگ سکولاریته و چیزی است که اگر گوشمان را نسبت به آنها باز کنیم، خداوند در این صحنه‌ها با ما سخن‌ها دارد. مرتبه‌ی بالاتر را شما در روایات دارید که واقعاً پیامبر«ص» توانستند به جایی برسند که حقیقت، در مظهری به نام حضرت جبرئیل با آن حضرت سخن بگوید و آن حضرت بشنوند، یا مثل آن که حضرت موسی«ع» در مظهری به نام شجره سخن خدا را شنید. همان‌ طور که در رخداد اربعینی این سال‌ها خدا دارد با ما حرف می‌زند، در اعتراض‌های اخیر به نظام سرمایه‌داری هم می‌توانیم نحوه‌ای از حضور خدا را احساس کنیم، حالت بالاتر و عمیق‌تر آن را در انقلاب اسلامی دارید. انقلاب اسلامی همین حالا با ما سخن‌ها دارد، نه آن که گمان کنیم این امر، امری توهّمی و یا تخیلی است، خیر، سخنی است از عالمی برتر و گوش جان می‌تواند آن را بشنود. «به همان معنایی که به صورت وسیع‌تر، ندای بی صدای ِ «ألَستُ بِرَبِّکُم» در جان ما به صدا در آمد و انسان‌ها در مظهر ظهور ربوبیت او این صدا را شنیدند و بی‌درنگ تصدیق کردند و گفتند: «بَلی شَهِدنا»

در آیه‌ فوق قرآن متذکر صحنه‌ای می‌شود که بنی‌آدم ربوبیت خدا را شاهد بودند و تصدیق کردند، می‌گوید: خدا با همه‌ انسان‌ها سخن گفت و همه‌ انسان‌ها آن را شنیدند در حالی‌که این نوع بدن و این نوع گوش‌دادن در آنجا نبود. می‌فرماید: همه را از پشت پدرانشان گرفت، با همه صحبت کرد و همه ربوبیت حضرت اللّه را مشاهده کردند.

توجه داشته باشید که «ذات» خداوند به خودی خود ظهور ندارد مگر در مظاهر. وقتی می‌گوییم خدا صحبت کرد و همه‌ بنی‌آدم گفتند: بله ما داریم ربوبیت تو را می‌بینیم، در «قالوا بَلی شَهِدنا»؛ چه چیزی به صحنه آمده که همه‌ انسان‌ها آن ربوبیت را می‌بینند؟ ربوبیت را در چه صحنه‌ای می‌بینند؟ با ذات که نمی‌شود رو‌به‌رو شد، پس این گفتن در مظاهر واقع شده و این اول بحث است که متوجه باشیم خداوند در موقعیت مظاهر با ما سخن می‌گوید، از همین‌جا می‌توانیم در این فکر قرار گیریم که همه‌‌ بشریت با مظاهری که صورت ربوبیت ربّ است، با ربّ العالمین مرتبط شده‌اند و در آن موقعیت مکالمه‌ی خداوند با انسان‌ها صورت گرفته است. اگر این موضوع درست کالبد شکافی شود معنای گوش‌سپردن به ندای بی‌صدای رخدادهای تاریخی درک می‌شود، به همان معنایی که جناب مولوی می‌گوید:

گوش را بر بند و آنگه گوش‌دار

هوش را بگذار و وانگه هوش‌دار

بنده واقعه‌ی طبس و به پاخاستن شن‌ها در مقابل تجهیزات آمریکایی را سخن‌گفتن خدا می‌دانم با همه‌ آنهایی که آماده‌ شنیدن سخن خدا در درون جان خود هستند. انتظار دارید بشر چقدر باید آمادگی داشته باشد که واقعاً از آن حکمت، حکایتی را بشنود، شنیدنی از جنس خاص خودش؟ فکر عموم متدینین این است که آن واقعه، معجزه‌ی خدا بود و صد دلیل هم می‌توان ‌آورد که این فعل و انفعالات عادی نبود. تا اینجا را بسیاری از افراد قبول دارند، ولی آیا متفکری که می‌خواهد تفکر تاریخی داشته باشد این آمادگی را دارد که متوجه شود حقیقتاً خدا در این صحنه‌ها و به کمک چنین مظاهری، زبان باز می‌کند و باید گوش ما آماده برای شنیدن باشد؟ می‌خواهم عرض کنم اگر خود را آماده کنیم، در این تاریخ زبانی هست و گوشی را می‌طلبد تا سخن خود را در جان ما به «گفت» درآورد و امروز خداوند در مظهری مثل اعتراض مردم به نژادپرستی دارد با ما گفتگو می‌کند تا خود را درچنین تاریخی احساس کنیم و آن را جدای از تاریخی که با انقلاب اسلامی در آن قرار گرفته‌ایم، ندانیم.

آیا در تاریخ شواهدی نداریم از جنس ظهور ندای الهی که فرمود: «ألَستُ بِرَبِّکُم»؟ و آیا انسان‌های آماده‌ای نداریم که در اموراتی دیگر ندای الهیه را بشنوند و متوجه شوند گفت و گویی در کار است؟ اگر با امثال شهید چمران این سخن را در میان بگذاریم در جواب ما خواهد گفت: شک نکنید که چنین ندایی وجود دارد و انسان‌هایی که آن ندا را در حضور تاریخی حضرت ربّ می‌شنوند، در صحنه‌اند.

«ما همواره در همه ‌جا در این تاریخ با حضور تاریخی اراده‌ الهی ارتباط داریم، هرچند به‌ندرت به ندای آن گوش می‌دهیم و گاهی در مطابقت و موافقت با آن اراده قرار می‌گیریم و مطابق آن اراده عمل می‌کنیم و این مطابقت در مواقعی نادر در حدّ دیدن جلوه‌ آن اراده در افق رخدادی، برابر ما گشوده می‌شود و وقتی چنین «وقت» فرا رسد، ما به معنای واقعی در راه حضور تاریخی خود قرار داریم، چیزی که شهداء به‌خوبی آن را تجربه کردند.»

خداوند می‌فرماید: «أَلَم أَعهَد إِلَیکُم یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ»(یس/۶۰) ای بنی‌آدم مگر عهد نکرده بودم با شما که شیطان را نپرستید؟ همین‌جا که نشسته‌اید، در ذات و فطرت خود چنین عهدی کرده‌اید. این یک «گفت» الهی است که در هر صحنه‌ای با شما در هست. چون شما در هر صحنه‌ای که هستید اگر وسوسه‌های شیطان را بپذیرید از رجوع به حضرت حق غفلت کرده‌اید و به خود نظر انداخته‌اید، به همان معنایی که شیطان «أَبى‏ وَ اسْتَکْبَر»، خود را دید و خود را بزرگ پنداشت. او عبودیت ذاتی خود را ندید که در آن عبودیت، رجوع به حضرت حق نهفته است. عبودیت یک حالت حضور، جهت درک ربوبیت حق است.

در آیه‌ فوق می‌بینید که با زبانی خاص به شما خطاب شده است که بنا بود شیطان را نپرستید. اگر به خودتان بیایید می‌پذیرید که می‌شود آن خطاب را شنید، به شرطی که گمان نکنیم شنیدن منحصر است به همین شنیدن‌های جسمانی که پرده‌های گوش ما را مرتعش می‌کند در حالی‌که می‌توان گفت شنیدن سه مرحله دارد؛ یکی شنیدن در اثر ارتعاشات هوا و انتقال آن به گوش و دیگری شنیدن حقیقت است به صورت کلی و مبهم که به آن الهام می‌گوییم و سوم شنیدن حقیقت است به صورت تفصیلی در مظاهری خاص. شاید تجربه کرده باشید که بعضی مواقع در ماه رمضان نیم ساعت مانده به اذان صبح یک‌مرتبه می‌شنوید زنگ خانه را می‌زنند، در را که باز می‌کنید می‌بینید هیچ‌کس نیست. آری! فقط صوت بود توسط فرشته‌ای که می‌خواست شما را بیدار کند. این ایجاد صوت، نحوه‌ای شنیدن ندای فرشته است که تا مرحله‌ی قوه‌ی شنوایی نازل شده، در حالی‌که اگر حاوی معانی بود در موطن قلب ظاهر می‌شد و القای معانی می‌کرد و جان ما آن را می‌شنید. بعضاً در خواب، شعر می‌گوئید و خودتان می‌گوئید و خودتان می‌شنوید. گاهی قلب شما می‌شنود، چون معانی بالاتری در میان است که لفظ، توان ظهور آن را ندارد. مثل گوش سپردن شاعر به گفت درونی‌اش و سعی او برای آنکه آن گفت ماوراء لفظ را با شعر به لفظ درآورد. در روایت داریم که وقتی پیامبر خدا«ص» رحلت کردند، جبراییل«ع» با زهرای مرضیه«س» مراوده داشت. این یک نوع افق‌گشودن است که حضرت جبرئیل«ع» برای حضرت زهرای مرضیه«س» انجام می‌دهند تا حضرت بتوانند در غیاب پیامبر، خودشان به منبع حقیقت دوران منتقل شوند. تا زمانی که پیامبر«ص» در قید حیات دنیایی بودند، جبرائیل«ع» سراغ ایشان می‌رفتند، حال که پیامبر اکرم«ص» از بین مردم رفتند، روح حضرت زهرا«س» آماده می‌شود تا از ندای بی‌صدای جبرئیل اشارات مخصوص را بشنوند. آن ‌‌قدر روح حضرت زهرا«س» تفصیل پیدا کرد که منجر به نحوه‌ ظهور خاص آن خطبه در مسجد مدینه شد. شما خطبه را ملاحظه کنید که چه اندازه شاعرانه است، یعنی حقایق، در آن خطبه ماورای الفاظ معمولی به صورت الفاظی خاص ظهور کرده، معلوم است که گزارشی است از عالم منسجم بالا که کثرت در آن مغلوب است و وحدت غلبه دارد.

 

نقش سازنده‌ گوش‌سپردن به ندای انقلاب اسلامی

عرض بنده آن است که «ما همواره در همه جا در این تاریخ با حضور تاریخی اراده‌ الهی ارتباط داریم، هر چند به ندرت به ندای آن گوش می‌دهیم و گاهی در مطابقت و موافقت با آن اراده قرار می‌گیریم.» و امروز این ندا در بستر انقلاب اسلامی از حرکات متعرضین به نظام سرمایه‌داری به گوش می‌رسد و حکایت از آن دارد که اراده‌ الهی در راستای فروپاشی سیطره‌ استکبار جهانی است و گذار از وضع موجود و شکاف در حاکمیت فریبکارانه‌ دموکرات و جمهوری‌خواه.

شهدای دفاع مقدس، مثل خرازی‌ها این‌ طور حس می‌‌کردند که انقلاب اسلامی عطیه‌ای الهی است و با حمله‌ صدام به خطر افتاده است و باید برای دفاع از انقلاب به جبهه بروند. خرازی آن جوان پرتحرک اصفهانی، حالا چیزی را در درون خود احساس می‌کند که حتی بعد از آن که یک دست خود را از دست می‌دهد، دست از دفاع از انقلاب نمی‌کشد تا به ندای بی‌‌صدای درون خود به طور کامل جواب دهد. سئوال این است: آیا انقلاب اسلامی، شهید خرازی را ساخت یا شهید خرازی، انقلاب اسلامی را حفظ کرد؟ حقیقت این است که انقلاب اسلامی شهید خرازی را ساخت و آن غوغا را در درون او ایجاد کرد. مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» می‌فرمایند: «این رزمنده‌ها – مثل خرازی و باکری و …- انسان های معمولی بودند ولی چون وارد جنگ شدند، جنگ آنها را چنان کرد که آقای عبدالحسین برونسی بنّای عادی، طوری سخنرانی می‌کند که گویی یک حکیم سخنرانی می‌کند». ببینید با گوش‌سپردن به ندای بی‌صدای انقلاب اسلامی و یا با آماده‌شدن برای شنیدن آن ندای بی‌صدا، انسان تا کجا جلو می‌رود. تا این‌جا همه متوجه می‌شوند: گویا این شخص بنّایی که اکنون در مقام سرداری قرار دارد، قصه‌ تاریخ ما را می‌گوید و همان انقلاب اسلامی امروز به صورتی دیگر در جهان غرب و آمریکا ظهور کرده تا عده‌ای به جای فرار از تهران به سوی نیویورک، به گفته‌ آن کشیش مسیحی از نیویورک فرار کنند به هرکجا خواستند. زیرا ستون‌های حاکمیت استکباری آمریکا با بحران زیرساخت‌ها، در حال فروریختن است و آینده به سمت بحران آن حاکمیت است.

گاهی در نسبت با انقلاب اسلامی، در مطابقت و موافقت با اراده‌ الهی قرار می‌گیریم و مطابق آن اراده عمل می‌کنیم و در مواقعی نادر این مطابقت در حد دیدن جلوه‌ آن اراده، در افق رخدادی برابر ما گشوده می‌شود.

انسان در این بستر به جایی می‌رسد که اراده‌ حضرت حق را در مظاهری خاص می‌بیند.

مشهور است وقتی مغول‌ها به هرات حمله کردند و کشتار زیادی راه انداختند، مردم شهر به عارف مشهور هرات، یعنی جناب نجم‌الدین کبری پیغام دادند: پس کو آن خدایی که باید از ما دفاع می‌کرد؟ او در جواب گفت: خداوند جلوه‌ جلال و بی‌نیازی‌اش وزیدن آغاز کرده است. یعنی خدا می‌خواهد بگوید همه‌تان هم بروید بر دامن کبریائی‌اش گردی نمی‌نشیند. ملاحظه کنید جناب نجم‌الدین کبری حمله‌ مغولان را هم مظهری می‌بیند که نور اسم الهی در آن به ظهور آمده است. حضرت امام«ره» فرمودند خرمشهر را خدا آزاد کرد. حرف ما این است که تا اینجاها می‌شود خود خدای متعال را در صحنه‌ها دید.

«و وقتی چنین “وقت” فرا رسد، ما به معنای واقعی در راه حضور تاریخی خود قرار داریم.» ما اسم این احساس را «وقت» می‌گذاریم؛ واژه، واژه‌ مهمی است. رسول خدا«ص» فرمودند: «لِی مَعَ الله وَقتٌ لا یسَعَه فِیهِ مَلَکٌ مُقَرَّب وَ لا نَبِّی مُرسَل»(۱) خوب است کمی به این روایت توجه شود. همیشه هر «وقتی» که برای انسان پیش آید قضیه همین ‌طور است، شما در نسبت با انقلاب اسلامی می‌توانید به «وقتی» برسید که هیچ ملک مقربی و هیچ نبی مرسلی آنجا نباشد؛ شما باشید و حقیقت. حضرت محمد«ص» می‌فرمایند: من در «وقت» و حالی بودم و در روحانیتی قرار گرفتم که من بودم و حقیقت. انسان‌ها در این تاریخ می‌توانند در نسبت با انقلاب اسلامی، به عنوان ظهور اراده‌ الهی، به اینجاها برسند.

آری! «و وقتی چنین «وقت» فرا رسد، ما به معنای واقعی در راه حضور تاریخی خود قرار داریم.» و امروز به جای نظر به سختی‌هایی که دشمن برای ما ایجاد کرد تا از حضور تاریخی خود غفلت کنیم، باید به «میدانی» نظر کرد که خداوند بنا دارد جبهه‌ استکبار را از میدان مزاحمت با ما خارج کند و عملاً در دل اعتراض‌های موجود به ما ندا می‌دهد حاصل مقاومت شما افقی خواهد شد که در آن افول استکبار را که امروز آمریکا مظهر آن است، با چشم خود بنگرید.

عرض بنده در این قسمت این است که حضور تاریخی ما امری ذهنی و مفهومی نیست، ساحتی است که حس می‌کنیم در آن ساحت ما هستیم و حقیقت. آیا حرکت اربعینی سال‌های اخیر را شأنی از شئون انقلاب اسلامی که چنین ساحتی را به شما عطا می‌کند، نمی‌بینید. انقلاب اسلامی حقیقتی است که مردم عراق هم نسبت به آن یک نحوه آشنایی پیدا کرده‌اند و در آن راستا این صحنه‌ها را به وجود می‌آورند، و هم اکنون شما با نحوه‌ دیگری از حضور انقلاب اسلامی در حرکات و سکنات مردم مغرب زمین روبه‌رو شده‌اید.

 

این است قصه‌ حضور تاریخی ما

مطابقت و موافقت با آنچه در تاریخ به اراده‌ الهی در حال تحقق است، گوش‌سپردن به ندای بی‌صدایی است که ما را مورد خطاب قرار می‌دهد و بر می‌انگیزاند و ترغیب می‌کند.

بنده وقتی خرمشهر آزاد شد، احساس کردم تمام عالَم گشوده شده و خداوند خود را نشان داده است. اینجاست که مقام معظم رهبری چه بگویند آینده از آن ماست و چه نگویند؛ ما الفبای فهم حضور در آینده‌ خود را یافته‌ایم، ایشان مذکِّر یک حقیقت تاریخی هستند و از آن خبر می‌دهند. ما چه حضوری در خرمشهر پیدا کردیم که گفته شد: «خرمشهر را خدا آزاد کرد»؟ بنده حس می‌کنم صدایی در عالم پیچید، صدایی که ما را برانگیزاند و به سوی عجیب‌ترین کار تاریخ یعنی آزادی خرمشهر کشاند. البته حق می‌دهم به کسی که بگوید این حرف‌ها، نوعی احساسات است و نمی‌شود با این ادبیات با مردم سخن گفت. با این‌همه معتقدم چیزی در اختیار ماست که به‌راحتی می‌توانیم با زبان خاص انقلاب اسلامی با مردم سخن بگوییم، چیزی که آیه‌ ۴۴ سوره‌ نحل متذکر آن است، اگر کمی به آن آیه توجه شود با بنده همراه می‌شوید. می‌فرماید: ای پیامبر این قرآن را به عنوان ذکر بر تو نازل کردیم «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» قرآن را در هویت ذکری‌اش بر تو نازل کردیم. «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» برای اینکه برای مردم بگشایی آنچه را خداوند بر جان آنها نازل کرده است، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِم‏» تا آنچه را ما بر مردم نازل کردیم، تبیین کنی. یعنی ای پیامبر! آن‌چه را می‌خواهی برای مردم روشن کنی، قبلاً برای مردم نازل کرده‌ایم و تو آن را تبیین و روشن کن و آن چیزی که بر مردم نازل شد، جز همان اراده‌ الهی در قالب اسلام نبود. امروز هم بنده معتقدم آن‌چه‌ از انقلاب اسلامی عرض می‌کنم همگی آن را می‌شناسید و آن معانی، شما را در بر گرفته است. خدا به پیامبرش می‌فرماید: ای پیامبر! وظیفه‌ تو این است تا آن معانی که جان مردم را فرا گرفته است از اجمال در بیاوری و برایشان تبیین کنی. به همین خاطر هم مردم سخنان و تذکرات آن حضرت را تصدیق می‌کنند. اینکه می‌فرمایید این سخنان به چه دلیل درست است، به جهت آن است که در سیطره‌ عقل انتزاعی می‌خواهید همه‌ چیز را بفهمید؛ در حالی ‌که اگر به خودتان رجوع کنید، می‌یابید در درون خودتان این سخنان هست و آنها را می‌شناسید، هرچند ممکن است از آن غفلت کرده باشید. به گفته‌ نظامی:

این صدا در کوه دل‌ها بانگ کیست؟

گَه پر است ز این بانگ این کُه، گه تهی است

با توجه به این امر است که وقتی مقام معظم رهبری سخن می‌گویند، احساس می‌کنید حقیقتاً حق می‌گویند، این همان قصه‌ حضور تاریخی شماست.

گوش به زنگ ‌بودن و مهیا بودن، زمینه‌ برانگیخته‌شدن انسان جهت فهم حضور تاریخی است و وقتی این فهم تحقق خاص پیدا می‌کند که مراقب و مواظب خطابی باشیم که در عالم به صدا در آمده تا روح‌ها را بر‌انگیزاند و ترغیب کند و زبان و گفتار ما با آن خطاب درونی هماهنگ شود و این در حالت تعلق به آن خطاب و آمادگی برای پذیرش خطاب درونی به میان می‌آید، در این حالت تفکر و احساسات، هر دو در میان آمده است و افقی در مقابل ما گشوده خواهد شد که می‌توان آن را به «حیرت» وصف کرد.

اگر گوش به زنگ و مهیا باشید از درونتا‌ن می‌شنوید که ظهور خاص اراده‌ الهی در این تاریخ حقیقت دارد و هر زمان به صورتی خاص به ظهور می‌آید؛ امروز با شروع افول آمریکا و فردا با نابودی رژیم اسرائیل.

آنچه می‌خواهم عرض کنم این است که باید در این تاریخ واقع شویم تا زبانی پیدا کنیم که زبان انقلاب اسلامی است و با آن زبان رخدادهای تاریخی این دوران را تبیین کنیم، چه آنچه در سوریه اتفاق افتاد و چه آنچه در جهان غرب در حال وقوع است. زبان انقلاب اسلامی وسیله‌ ظهور و به میان آمدن خود انقلاب اسلامی است و عملاً انقلاب اسلامی است که دارد با زبان ما خود را تکلم می‌کند، در آن صورت دیگر سوبژه و اُبژه یا دوگانگی بین فاع‌ِ شناسایی و مورد ‌شناسا رخت برمی‌بندد و تنها هستی می‌ماند که به سخن در آمده و این محل عبور از نیهیلیسم است. در حالی که هنوز دوگانگی بین سوبژه و اُبژه مصیبت تاریخ ماست، ولی شرایط برون‌رفتن از آن آماده است و ما باید روی آن فکر کنیم. وقتی زبان ما با خطاب درونی هماهنگ می‌شود که ما آمادگی پذیرش خطاب درونی را در خود فراهم کنیم و این با تعلّق به انقلاب اسلامی میسّر است زیرا آن خطاب، خطابی است که انقلاب اسلامی به شما کرده است. این‌که مقام معظم رهبری می‌فرمایند زندگینامه‌ شهدا را بخوانید، برای آن است که آنها متوجه پذیرش خطاب درونی خود از طریق تعلق به انقلاب اسلامی شدند و ما با خواندن زندگی آنها، به امری که در درون ما نیز هست متذکر می‌شویم؛ و چیزی در پشت حرکات آنها بود که گویا آنها خود را از طریق آن حرکات به ما نشان می‌دهند و ما در آنها سنّت حضور تاریخی انقلاب اسلامی را حس می‌کنیم! و امروز با توجه به این امر صحنه‌های اعتراض مردم آمریکا را به حاکمیتشان‌ می‌توان دید.

در حالت تعلق به آن خطاب و آمادگی برای پذیرش خطاب درونی، تفکر و احساسات هر دو به میان می‌آید و افقی در مقابل ما گشوده خواهد شد که می‌توان احساس آن افق را به «حیرت» وصف نمود. به همان معنایی که پیامبر خدا«ص» از حضرت حق می‌خواهند: «رَبِّ زِدْنی تَحَیرا»؛ خدایا حیرتم را زیاد کن. جناب مولوی هم در این زمینه می‌گوید:

حیرت اندر حیرت آمد این قصص

بی‌هُشی خاصگان اندر اخص

شما در حیرت، چیزی را می‌یابید که فقط قابل تماشاست. تلاش بنده این است که حیرت نسبت به انقلاب اسلامی را متذکر شوم و نمونه‌های حضور انقلاب اسلامی در این تاریخ همان راهی است که مقابل مردم جهان گشوده است و ما در هر صحنه‌ای باید متوجه‌ آن باشیم، وگرنه بیرون از تاریخ خود زندگی می‌کنیم.

والسلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته

پی‌نوشت:

  1. بحارالأنوار، ج‏۱۸، ص: ۳۶۰

 

01سپتامبر/20

مروری بر زیارت غدیریه حضرت امام هادی(علیه‌السلام)

معتصم خلیفه عباسی، امام هادی(ع) را از مدینه به سامرا فرا خواند. در روز غدیر، امام به نجف رسید و امیرالمومنین(ع) را زیارت کرد(۱) که متن آن به زیارت غدیریه مشهور شده است.

راویان این زیارت از بزرگان شیعه هستند و در وثاقت هیچ‌یک از آنان تردید نشده است. سند این زیارت چنین است:  ابن مشهدی از ابوالفضل شاذانبن جبرئیل قمی از عمادالدین محمدبن ابوالقاسم طبری از ابوعلی فرزند شیخ طوسی از پدرش از شیخ مفید از ابن قولویه قمی از شیخ کلینی از علیبن ابراهیم قمی از پدرش از ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی عثمان‌بن سعید عمری از امام حسن عسکری(ع) از امام هادی(ع)(۲) محدث قمی به معتبر بودن سند این زیارتنامه اشاره و نوشته است: «کمتر حدیثی به قوت سند این زیارت‌نامه می‌رسد.»(۳)

 

اوقات خواندن

در کتاب‌های دعا و زیارت زمان خواندن، برای روز عید غدیر ذکر شده است.(۴) اما شیخ عباس قمی درباره زمان خواندن این زیارت با استناد به کلام عثمانبن سعید می‌نویسد: «این زیارت را در هر روز از نزدیک و دور می‌شود خواند و این فایده جلیله‌ای است که البته راغبین در عبادت و شایقین زیارت حضرت شاه ولایت آن را غنیمت خواهند شمرد.»(۵)

محور اصلی زیارت غدیریه، اصل تولی و تبری است که در فرهنگ شیعه جایگاه ویژه‌ای دارد. محتوای اصلی این زیارت بیان فضایل امام علی(ع) است. مهم‌ترین بخش‌های این فضیلت‌ها عبارتند از:

فضیلت‌های قرآنی: در این زیارت بیش از سی آیه آمده است که بیان فضایل امیرالمؤمنین(ع) است؛ نظیر آیه لیله المبیت،آیه تبلیغ، آیه ولایت و..

فضیلت‌های حدیثی: صدها قسمت از زیارت غدیریه به بیان فضایلی اختصاص یافته که پشتوانه روایی در منابع حدیثی شیعه واهل سنت دارد. مانند امیرالمؤمنین، سید الوصیین، وارث علم النّبیین، ولی ربّ العالمین، امین‌الله فی‌ارضه، سفیر‌الله فی خلقه، الحجّه البالغه علی عباده، دین‌الله القویم، صراط مستقیم، نبأ عظیم، اوّل من آمن باللّه، سید المسلمین، یعسوب المؤمنین امام المتقین، قائد الغرّ المحجّلین، امام المّتقین، اوّل من صدّق بما انزل الله علی نبیه و…

فضیلت‌های تاریخی: این زیارت، مطالبی از رشادت‌های تاریخی امام علی(ع) و فداکاری‌های آن حضرت در راه دین اسلام را بیان کرده است. از جمله: جنگ بدر، احزاب، اُحد، جنگ حُنین، صفّین، جمل، نهروان و…

در این زیارت همچنین به غصب فدک، بیزاری از دشمنان ولایت و برائت از قاتلان امام حسین(ع) و شهادت عمّار، شهادت حضرت علی(ع) و شهادت سید الشّهدا اشاره دارد.

 

 

برادری پیامبر(ص) امتیاز علی(ع)

پیوند برادری میان امام علی(ع) و پیامبر(ص) جزو متواترات تاریخی است. به جز منابع شیعی، بسیاری از منابع  اهل سنت نیز این واقعه را نقل کرده‌اند که علامه امینی در کتاب الغدیر به پنجاه مورد از آنها اشاره کرده است.(۶) بی‌گمان، برادری با پیامبر(ص)، بیانگر یکى از فضیلت‌هاى بزرگ امام على(ع) است.

نقل دیگر پیامبر(ص) فرمود: «اى على! برخیز، سوگند به خدا که تو را راضى خواهم کرد. تو برادرم هستى و پدر فرزندانم! تو براى پایدار ماندن سنّت من در میان مردم کارزار می‌کنى. کسى که در وفاى به عهد من بمیرد در بهشت است، و کسى که در وفاى به عهد تو بمیرد بدهی خدا را ادا کرده و از عهده او بیرون آمده است، و کسى که بر مرام و دین تو بمیرد بعد از مردن تو، تا هنگامى که آسمان و زمین برپاست و خورشید طلوع و غروب می‌کند، خداوند زندگی او را با ایمان پایان داده و او را در بهشت امن داخل می‌کند.(۷)

 

 

مراسم بیعت رسمی:

در بخشی از خطبه پیامبر(ص) در غدیر می‌خوانیم: «…بدانید که من با خدا بیعت کرده‌ام و علی(ع) با من بیعت کرده است، و من از جانب خداوند برای او از شما بیعت می‌گیرم…

ای مردم!… پروردگارم مرا مأمور کرده است که درباره آنچه برای علی، امیرالمؤمنین(ع) و امامانی که بعد از او می‌آیند و از نسل من و اویند، منعقد کردم، از زبان شما اقرار بگیرم… پس همگی چنین بگویید: ما شنیدیم و اطاعت می‌کنیم و راضی هستیم و سر تسلیم فرود می‌آوریم درباره آنچه از جانب پروردگار ما و خودت درباره امر امامت اماممان، علی امیرالمؤمنین(ع) و امامانی که از صلب او به دنیا می‌آیند به ما رساندی. بر این مطلب با قلب‌هایمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بیعت می‌کنیم. بر این عقیده زنده‌ایم و با آن می‌میریم و با آن محشور می‌شویم. تغییر نخواهیم داد و تبدیل نمی‌کنیم و شک و انکار نمی‌کنیم و تردید به دل راه نمی‌دهیم و از این قول بر نمی‌گردیم و پیمان را نمی‌شکنیم…»

آن‌گاه فرمود: «معاشر الناس فبایعوا الله وبایعونی وبایعوا علیا امیرالمؤمنین والحسن والحسین والائمه کلمه باقیه؛‌ ای مردم! با خدا بیعت کنید و با من بیعت نمایید و با علی(ع) امیرمؤمنان و حسن و حسین و امامان از ایشان به عنوان کلمه باقیه، بیعت کنید.»

و فرمود: هر کس بیعت را بشکند به ضرر خویش شکسته است، و هر کس به آنچه با خدا پیمان بسته وفا کند، خداوند به او اجر بزرگی عنایت می‌فرماید…»

و در پایان خطبه فرمود: «معاشر الناس من یطع الله ورسوله وعلیا والائمه الذین ذکرتهم فقد فاز فوزا عظیما؛‌ای مردم! هر کس خدا و رسولش و علی و امامانی را که ذکر کردم اطاعت کند، به رستگاری بزرگ دست یافته است.»(۸)

  1. بیعت مردان:

پس از پایان خطبه، مردم به سوی پیامبر و امیرمؤمنان(ع) هجوم آوردند، و با ایشان به‌عنوان بیعت دست می‌دادند و به پیامبر اکرم(ص) و علی(ع) تبریک می‌گفتند و پیامبر اکرم(ص) می‌فرمود: «الحمد لله الذی فضلنا علی جمیع العالمین؛ حمد برای خدای است که ما را بر همه جهانیان برتری داد.» و صدای مردم بلند شد که «آری، شنیدیم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و زبان و دستمان اطاعت (وبیعت) می‌کنیم.»(۹)

و پیامبر اکرم(ص) مکرر می‌فرمود: به من تبریک بگویید، به من تهنیت بگویید؛ زیرا خداوند مرا به نبوت و اهل بیتم را به امامت اختصاص داده است.»(۱۰)

 

  1. بیعت بانوان:

پیامبر(ص) دستور دادند تا ظرف آبی آوردند و پرده‌ای زدند که نیمی از ظرف آب در یک سوی پرده و نیم دیگر آن در سوی دیگر قرار بگیرد و زنان با قرار دادن دست خود در یک سوی آب، و امیرمؤمنان در سوی دیگر، با آن حضرت بیعت نمایند. و این دستور را درباره همسران خویش مؤکد داشتند.

پیامبر اکرم(ص) بعد از پایان خطبه، عمامه خود را که «سحاب» نام داشت به‌عنوان تاج افتخار بر سر امیرمؤمنان قرار دادند و فرمودند: «عمامه تاج عرب است.»

خود امیرمؤمنان در این باره فرمود: «پیامبر در روز غدیر خم عمامه‌ای بر سرم بستند و یک طرفش را بر دوشم آویختند و فرمودند: «خداوند در روز بدر و حنین، مرا به وسیله ملائکه‌ای که چنین عمامه‌ای به سر داشتند، یاری کرد.»(۱۱)

 

  1. پیمان و بیعت محکم:

جبرئیل به صورت مردی زیبا و خوشبو در کنار مردم ایستاده بود و می‌گفت: «به خدا قسم! روزی مانند امروز هرگز ندیدم که تا چه اندازه [پیامبر اکرم(ص)] کار پسرعمویش را مؤکد کرد و برای او پیمانی بست که جز کافر به خداوند و رسولش، آن را بر هم نمی‌زند. وای بر کسی که پیمان او را بشکند!»

در این وقت عمر نزد پیامبر آمد و گفت: شنیدی این مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: «او روح الامین جبرئیل بود. تو مواظب باش این پیمان را نشکنی، که اگر چنین کنی خدا و رسول و ملائکه و مؤمنان از تو بیزار خواهند بود.»(۱۲)

 

  1. معجزه ولایت:

در آخرین ساعات مراسم بیعت، «حارث فهری» همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پیامبر آمد و گفت: ‌ای محمد! از تو سؤالی دارم: …آیا این علی‌بن ابی طالب را که گفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاه…» از جانب پروردگار گفتی یا از پیش خود گفتی؟ حضرت در جواب فرمود: «خداوند به من وحی کرده است و واسطه بین من و خدا جبرئیل است و من اعلان کننده پیام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبری را اعلان نمی‌کنم.»

حارث گفت: «خدایا! اگر آنچه محمد می‌گوید حق و از جانب توست، سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناکی بر ما بفرست!»

خداوند نیز سنگی را از آسمان بر او فرستاد که از مغزش وارد و از بخش پایین بدنش خارج شد، و او را درجا به هلاکت رساند.(۱۳)

 

غدیر باید تبلیغ شود:

در فراز سوم می‌خوانیم: «فَوَضَعَ عَلَى نَفْسِهِ أَوْزَارَ الْمَسِیرِ وَ نَهَضَ فِی رَمْضَاءِ الْهَجِیرِ فَخَطَبَ وَ أَسْمَعَ وَ نَادَى فَأَبْلَغَ ثُمَّ سَأَلَهُمْ أَجْمَعَ فَقَالَ هَل بَلَّغْتُ فَقَالُوا اللَّهُمَّ بَلَى فَقَالَ اللَّهُمَّ اشهَده‏؛ پس آن بزرگوار زحمت سفر را به جان خرید و در گرمای داغ نیمروز برخاست وخطبه خواند و پیام خداوند را به گوش مردم رساند و بر آن تأکید کرد وآنگاه از همگان پرسید و فرمود: ابلاغ کردم همگی عرض کردند: بارخدایا، بله!»

غدیر خم بسی موج‌آفرین است

تمام قصّه‌ها را برترین است

درون موج آن امواج بی‌حد

بشر را راهنمایی بهترین است

پیامبر اکرم(ص) داستان غدیر را ساده و بی‌اهمیت برگزار نکرد؛ بلکه تا آنجا که توان داشت قبل از حادثه غدیر، در حین ایراد خطبه و بعد از آن رفتارهایی انجام داد که هر یک به حادثه غدیر بها و اهمیت وجنبه تبلیغی می‌داد:

 

تبلیغ مرحله‌ای

۱– قبل از حرکت از مدینه: پیامبر(ص) بعد از هجرت، سه بار به مکه مشرّف شده‌اند: اوّل در سال هشتم، به عنوان انجام «عمره القضا» وارد مکّه شدند؛ ولی هرگز برای حضور در این عمره اعلان عمومی ندادند. بار دوم در سال نهم هجری به‌عنوان «فتح مکّه» وارد این شهر شدند که مجموع جمعیت را حدود ۱۰ هزار نفر تشکیل می‌داد.و سومین و آخرین‌بار در سال دهم هجری بود که روز شنبه، پنج یا ششم ذی قعده به عنوان «حجّه الوداع» به طور رسمی اعلان حج عمومی دادند.

این اعلان عام و فراگیر به مردم مدینه، اطراف مدینه، مکه، یمن و اطراف آن گوشزد شد؛ لذا جمعیت زیادی به سوی مکه سرازیر شدند.(۱۴) جمعیتی بین نود هزار تا یکصد و بیست و چهار هزار نفر همراه پیامبر شدند. تازه اینها غیر از مکی ها وکسانی است که همراه امیر مؤمنان علی(‌ع) از یمن و یا همراه ابوموسی اشعری آمده بودند.(۱۵)

این واقعه را می‌توان در کلام خداوند یافت، آنجا که دستور داد: «وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلى‏ کُلِّ ضامِرٍ یأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ»؛ (۱۶) ؛و مردم را دعوت عمومی به حج کن تا پیاده و سواره بر مرکب‌های لاغر از هر راه دوری به سوی تو بیایند.»

این حج، به نام «حجه الوداع» (آخرین حجّ پیامبر(‌ص) «حجه البلاغ»، به خاطر نزول آیه تبلیغ، «حجه الکمال» به خاطر نزول آیه «اَکْمَلْتُ لَکُم» و «حجه التمام» به خاطر «اَتْمَمْتُ عَلَیکُم نِعْمَتِی» نامیده شده است (۱۷) که خود این مسئله، به‌نوعی برجستگی وتبلیغ برای غدیر به حساب می‌آید.

۲– هنگام  خروج از مدینه: کیفیت خروج حضرت از مدینه، خود موج‌تبلیغی داشت، گفتار علاّمه امینی در این‌باره به این صورت است: «فَخَرَجَ صلّی الله علیه وآله مِنَ المَدِینَهِ مُغْتَسِلاً مُتدهِّناً مُتَرَجِّلاً مُتجَرِّداً فِی ثَوبین صحاریین اِزارٍ و رداءٍ؛(۱۸) پیامبر(‌ص) از مدینه خارج شد در حالی که غسل کرده بود و روغن زده بود، با پای پیاده و بدون لباس، بلکه فقط دو جامه‌ای که نماد سفیدی داشته به‌عنوان ازار و رداء (یعنی همان لباس احرامی) بر تن کرده بود».این حالت در مدینه توجه برانگیز، تبلیغی و حرکت آفرین بود. و همین ‌طور حضور تمام همسران آن حضرت در این سفر «وَأَخْرَجَ مَعَهُ نِسَاءَ کُلِّهِنَّ فِی الْهَوْدَاج؛(۱۹) و با رسول خدا‌(ص) همه زنانش در هودج خارج شدند.» و فرزندان آن حضرت از جمله فاطمه زهرا(ع) در این حج و در جریان غدیر.(۲۰)

۳– خطبه‌های مکه و تبلیغ: حضرت بارها حدیث ثقلین را در مکه یادآوری کرد، در بخشی از خطبه منا فرمود: «أَلَا وَ إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَینِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی اهل‌بیتی فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِی اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ أَنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ أَلَا فَمَنْ اعْتَصَمَ بِهِمَا فَقَدْ نَجَا وَ مَنْ خَالَفَهُمَا فَقَدْ هَلَکَ أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؛(۲۱) توجه کنید دو امر در بین شما باقی می‌گذارم، اگر به آن دو تمسک کنید هرگز گمراه نمی‌شوید، کتاب خدا و عترت و اهل‌بیتم. به‌راستی خدای ریزبین و آگاه به من خبر داد که آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا در حوض (کوثر) بر من وارد شوند. بیدار باشید! هر کس به آن دو چنگ زند، نجات یابد و هر کس مخالفت کند، هلاک شود. آیا من [پیام خداوند را] رساندم؟» همه گفتند: بله.

در مسجد «خیف». بعد از حمد و ثنای الهی تأکید فرمودند که حاضران سخنم را به غائبان برسانند. و فرمود: «نَضَّرَ اللَّهُ اَمْرَ مَنْ سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ یسْمَعْهَا فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَیرُ فَقِیهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَه‏؛(۲۲) خدا نیکو گرداند امر و کار کسی را که سخنان مرا می‌شنود، سپس آن را حفظ می‌کند و به کسانی که حضور نداشتند، می‏رساند. پس چه بسیار کسانی که حامل فقه و آگاهی هستند؛ اما خود غیردانا هستند و چه بسیار کسانی که حامل فقه و آگاهی هستند به کسانی که از آنها برتر و داناتر است».

پیامبر(‌ص) در ادامه خطبه حدیث ثقلین را یادآوری کرد: «‌ای مردم! بیدار باشید. به‌راستی من در بین شما دو چیز گرانبها می‌گذارم. کتاب خدا و عترتم؛ اهل‌بیتم…».(۲۳)

تکرار حدیث ثقلین واقعاً مؤثر بود؛ شاهدش این است که عده‌ای به‏خوبی مقصود پیامبر(‌ص) را از این اقدامات متوجه شدند و دست به توطئه زدند. در این زمینه می‌خوانیم:  «گروهی از صحابه اجتماع کردند و گفتند: محمد اراده کرده که امامت را در اهل‌بیت(ع) خود قرار دهد. پس چهار نفر از آنها به سمت مکّه رفتند و داخل کعبه رفته و عهد و پیمان بستند و پیمان‌نامه‌ای نوشتند که اگر خدا، پیامبر را از دنیا برد و یا کشته شد، نگذارند به‌هیچ‌وجه خلافت به اهل‌بیت(ع) او برگردد. پس خداوند بلندمرتبه در این رابطه این آیه را بر پیامبرش نازل فرمود: «بلکه آنها تصمیم محکم بر توطئه گرفتند ما نیز اراده محکمی [درباره آنها] داریم. آیا آنان می‌پندارند که ما اسرار نهانی و سخنان درگوشی آنان را نمی‌شنویم؟ آری، رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها هستند و می‌نویسند.»(۲۴)

در واقع این افراد (۲۵) تلاش‌هایی انجام دادند که جلو حرکت تبلیغی پیامبر(‌ص) را بگیرند.

 

پافشاری بر اعلان بعد از خطبه غدیر

پیامبراکرم (ص) درباره عمومیت غدیر و ماندگاری آن فرمود: «ای مردم! من امر خلافت را به‌عنوان امامت و وراثت در نسل خود تا روز قیامت به ودیعه می‌سپارم، و من ابلاغ کردم آنچه را مامور به ابلاغش بودم تا حجت باشد بر حاضر و غائب و بر همه کسانی که حضور دارند یا ندارند، به دنیا آمده‌اند یا نیامده‌اند، پس حاضران به غائبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند.»(۲۶)

از جملات فوق به‌خوبی استفاده می‌شود که همگان در تبلیغ و پخش و نشر حدیث و جریان غدیر مسئول‌اند و تا روز قیامت این وظیفه سنگین بر دوش ولایت‌مداران خواهد بود؛ چنان که منکران امامت، همچون ابلیس هستند. امام رضا(ع) فرمود: «مَثَل مؤمنین در پذیرش ولایت امیرمؤمنان(ع) در روز غدیر خم مثل ملائکه در سجودشان برای آدم است و مثل کسی که در روز غدیر از ولایت امیرمؤمنان سر باز زد، مثل شیطان است [که با مخالفت خود با همه ابناء بشر به دشمنی برخاست] …»(۲۷)

پیامبر اکرم(‌ص) در طول عمر مبارکشان ده‌ها خطبه ایراد کرده‌اند که در هیچ یک از آنها جز آنچه مربوط به ولایت و امامت می‌شود، تأکید نکرده‌اند که حاضران به غائبان برسانند و نسل امروز به نسل فردا. در روایت اهل سنّت، این جمله آمده است: «أَلَا فَلْیبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِب‏؛(۲۸) توجه کنید باید که حاضران به غائبان [داستان غدیر را] برسانند».

 

پی‌نوشت:

۱- جعفریان، حیات فکری-سیاسی امامان شیعه(ع)، ۱۳۹۳ش، ص۶۹۳

۲- ابن مشهدی، ابوعبدالله محمد بن جعفر، المزار الکبیر، به کوشش جواد قیومی اصفهانی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۹ق.ص۲۶۳

۳- قمی، هدیه الزائرین و بهجه الناظرین، قم: مؤسسه جهانی سبطین، ۱۳۸۳ش، ص۲۴۱

۴- شهید اول، محمدبن مکی جزینی عاملی، المزار، به کوشش سید محمدباقر موحد ابطحی، قم، مؤسسه الامام المهدی(عج)، ۱۴۱۰ق,ص۶۴

۵- قمی، هدیه الزائرین، ۱۳۸۳ش، ص۲۴۲؛ مفاتیح الجنان، اسوه، ص۳۶۱.

۶- امینی، الغدیر، ۱۴۱۶ق، ج۳، ص۱۶۲-۱۸۰.

۷- ابن بطریق، یحیی‌بن حسن، عمده عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص ۱۶۸، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۷ق.

۸- نوری، حسین، مستدرک الوسائل، موسسه آل البیت لإحیاء، بیروت، ۱۴۰۸ق، ج۶، ص۲۷۹٫

۹- منابع خطبه و حدیث غدیر: بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۳۵ – ۲۵۳؛ عوالم العلوم، ج ۱۵، ص ۳۲۸ – ۳۷۹؛ الغدیر، ج ۱، ص ۳۹۹ – ۳۴۰؛ معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص ۶۳ – ۷۳؛ الغدیر فی الاسلام، سید محمد رضا فرج الله، ص ۸۴ – ۲۰۹؛ فیض الغدیر، شیخ عباس قمی، و عبقات الانوار، میر حامد حسین، جلد غدیر.

۱۰- بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۱۲۷ و ۱۶۶؛ الغدیر ج ۱، ص ۵۸٫

۱۱- همان دو.

۱۲- الغدیر، ج ۱، ص ۲۹۱؛ عوالم، ج ۱۵، ص ۱۹۹٫

۱۳- بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۱۲۰ و ۱۶۱؛ عوالم، ج ۱۵، ص ۸۵ و ۱۳۶٫

۱۴- بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۱۳۶ و ۱۶۲ و ۱۶۷؛ عوالم، ج ۱۵، ص ۵۶ و ۵۷ و ۱۲۹ و ۱۴۴٫

۱۵- الغدیر، علاّمه امینی، تهران،‌ دار الکتب الاسلامیه، ج ۱، ص ۹٫

۱۶- الغدیر، ص ۹، به نقل از: السیره الحلبیه، ج ۳، ص ۲۸۳؛ سیره احمد زینی دحلان، ج ۳، ص ۳، تاریخ الخلفاء، ابن جوزی، ج ۴، تذکره الخواص الامه، ص ۸؛ دایره المعارف فرید وجدی، ج ۳، ص ۵۴۲٫

۱۷- حج/۲۷٫

۱۸- الغدیر، ص ۹٫

۱۹- همان، ص ۹٫

۲۰- همان.

۲۱- در ذیل داستان حارث فهری، حضورفعّال فاطمه زهرا(س) مشاهده می‌شود.

۲۲- بحار الانوار،‌ ج ۳۷، ص ۱۱۴٫

۲۳- بحار الأنوار، ج ۲۷، ص ۶۸، باب ۳٫

۲۴- همان، ج ۳۷، ص ۱۱۴٫

۲۵- بحارالأنوار، ج ۳۷، ص ۱۱۳، باب ۵۲؛ زخرف/۷۹ و ۸۰٫

۲۶- این افراد همان اصحاب «صحیفه ملعونه» هستند که در قسمتی از مقاله واقعه غدیر مجلّه مبلّغان، شماره ۵۰، به آن پرداخته شده است.

۲۷-إقبال الأعمال( ط- القدیمه): ابن طاووس، على بن موسى‏دار الکتب الإسلامیه‏، تهران، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۴۶۵

۲۸- الغدیر، ج ۱، ص ۱۱و۳۳ کتاب سلیم بن قیس هلالی، جلد ۲، صفحه۷۸۸، حدیث ۲۶٫

01سپتامبر/20

تبارنامه‌ امامان

درآمد:

در سلسله مقالات «در آستان امامان» یک دوره امام‌شناسی شیعی را در محور «زیارت جامعه کبیره» مطرح کردیم و با عنایت خداوند مجموع آن سلسله مقالات در «پاسدار اسلام» منتشر شد. به دنبال آن بخش‌هایی از زیارت امیرالمؤمنین(ع) در روز غدیر مطرح و تقدیم شد. در پی آن شیفتگان معارف اهل‌بیت(علیهم‌السلام) درخواست آن را داشتند که مجموعه این زیارت شرح شود. زیارتی که اگر نگوییم که در معرفی امیرمؤمنان علی(ع) بی‌نظیر، لااقل کم‌نظیر است.

بر این اساس از این شماره به ترتیب از آغاز زیارت امیرالمؤمنین در روز غدیر که امام هادی(ع) آن را انشاء کرده است آغاز می‌کنیم و با همان سبکی که در شرح زیارت جامعه آشنا هستید به شرح آن می‌پردازیم. ان‌شاءالله عنوان این مقالات به دنبال در آستان امامان، «سیمای امیرالمؤمنین(ع) در قرآن» است. از این جهت که حضرت امام هادی در این زیارت فراوان به آیات استناد کرده است.

***

زیارت، کلاس تربیت و اخلاق

زیارت معصومین(ع) کلاس تربیت و اخلاق است. نگاه زائر به حضرات معصومین نگاه الگوست. نگاهی که پیامبر(ص) نسبت به آنان داشتند، زیرا آنان معصوم‌اند و این زمینه الگو بودن آنهاست. از آن حضرت روایت شده است که «اهل بیتی یفرقون بین الحق و الباطل و هم الائمه الذین یقتدی بهم؛»(۱) اهل بیت من هستند که حق را از باطل جدا می‌کنند و آنان امامانی هستند که باید به آنان اقتدا کرد. در چند روایت از آن جناب رسیده است که آن کس که زندگی سعادتمندانه این جهانی و آن جهانی می‌خواهد ولایت حضرت امام علی(ع) را می‌پذیرد و دوستانش را دوست دارد، «ولیقتد بالادمه من بعده؛ و به امامان بعد از او اقتدا می‌کند و آنها را به عنوان الگو برمی‌گزیند.»(۲)

زائر با این نگاه به زیارت آن می‌شتابد. بر متولیان این عتبات مقدسه است که ابعاد برجسته این اسوه‌های جهان هستی را برای زائران تبیین کنند. در این صورت است که این مزارها قطب فرهنگی خواهند شد. امامزاده‌های صحیح‌النسب که راه امامان را در پیش گرفتند مثل حضرت معصومه(س)، حضرت احمدبن موسی(ع) (شاهچراغ) و… نیز فضائل بالائی دارند و چراغ راه هستند.

 

زیارت‌نامه‌ها

زیارت‌نامه‌ها بر دو نوعند. کلیات برخی از زیارت‌نامه‌ها از حضرات معصومین(ع) رسیده‌اند و با  انطباق بر آن بزرگی که به زیارتش می‌رویم، عالمی از عالمان انشا کرده است. خواندن این نوع زیارت‌ها به قصد رجا فضیلت دارد و اصطلاحاً «غیر مأثور» نامیده می‌شوند. نوع دوم زیارت‌نامه‌هائی هستند که معصوم(ع) خود خوانده یا انشا کرده است. اینها زیارت‌های «مأثوره» نامیده می‌شوند، مثل زیارت جامعه کبیره، زیارت امین الله، زیارت عاشورا، زیارت اربعین و…

از منابع اعتمادکردنی در شناخت امامان زیارت‌های مأثوره هستند. به عنوان نمونه برای شناخت نهضت سالار شهیدان سه راه وجود دارد. یکی کلمات خود حضرت، دوم منابع تاریخی معتبر و سوم زیارت‌های مأثوره همانند عاشورا، زیارت اربعین هستند. در این زیارت‌نامه‌ها هدف، دوستان و همراهان قیام و دشمنان حضرت و… به خوبی تبیین شده‌اند.

 

زیارت امیرالمؤمنین در روز غدیر

در عرصه شناخت حضرت مولی علی(ع) کتاب‌های فراوانی نوشته شده‌اند، ولی قطعاً هیچ‌کدام به خوبی زیارت امیرمؤمنان علی(ع) در روز غدیر نتوانسته است این سیمای نورانی را تصویر کند. ویژگی برجسته این زیارت، ترسیم چهره نورانی حضرت از نگاه قرآن است. محدث بزرگ مرحوم حاج شیخ عباس قمی می‌گوید این زیارت با سندهای معتبر از حضرت امام علی‌النقی(ع) نقل شده است. و این زیارت از جهت عمق آن‌چنان است که از عهده غیرمعصوم ساخته نیست که این همه معارف بلند را انشا کند. همان که در مورد صحیفه سجادیه و زیارت جامعه کبیره باور داریم.

به یاری خداوند برآنیم که در این سلسله مقالات بر سر سفره فرازهای نورانی آن نشسته بهره‌مند شویم.

 

سیمای نورانی پیامبر اکرم(ص)

جناب شهید اول فرموده وقتی تصمیم بر زیارت امیرمؤمنان علی(ع) گرفتی غسل کن و پاکیزه‌ترین جامه خود را بپوش و اذن دخول بخوان. این اذن دخول در مورد تشرف به همه حرم‌های نورانی نقل شده است.(۳) آنگاه پای راست را مقدم دار و داخل شو در نزدیک ضریح بایست و چنین بگو:

در آغاز این زیارت عرض ادب و تحیت به محضر نبی اکرم(ص) است چرا که علی جان رسول‌الله است و بدون عرض ادب به ساحت تقدس پیامبر اعظم زیارت مولی جفاست. در این زیارت پیامبر اکرم(ص) با هفت صفت بیان شده است.

 

السلام علی محمد رسول‌الله(ص)

این وصف در آیات فراوانی از قرآن برای حضرت آمده است لکن صریح‌ترین آن آیه ۲۷ سوره فتح است که هم عَلَم حضرت آمده است هم وصف حضرت: محمد رسول الله… محمد فرستاده خداست… چه در ماجرای صلح حدیبیه سهیل‌بن عمرو که نماینده کفار قریش بود بپسندد چه نپسندد، خداوند گواهی به رسالت او داده و همه گواهان گواهی می‌دهند.

او پیام‌آور خداست. پیام فطرت، پیام اخلاق، پیام منطق و استدلال و…

سلام و درود بر رسول خدا. او رسول همه فضائل است هم رسول مهر مقدس است! هم رسول خشم مقدس! هم رسول مهربانی‌هاست هم رسول قاطعیت‌ها، هم رسول دنیای آباد است هم رسول آخرت آباد، هم رسول معنویت‌های والای عرفانی است، هم رسول دنیای عزتمندانه، آری او رسول‌الله(ص) است تمام آنچه از فضائل در ذات مقدس ربوبی است در پیامش تجلی دارد.

 

پیامبر خاتم الانبیا

۲- او خاتم انبیاست «و خاتم النبیین»

در سوره احزاب آیه ۴۰ پیامبر را چنین توصیف می‌کند… و لکن رسول‌الله و خاتم النبیین…؛ او پیامبر خدا و ختم‌کننده پیامبران است…

لفظ خاتم را به چند صورت می‌توان خواند، ولی اختلاف در تلفظ آن کوچک‌ترین اثری در مفاد و معنای آن پدید نمی‌آورد:

۱- خاتِم بر وزن حافِظ که به صورت اسم فاعل است و معنای آن ختم کننده است.

۲- خاتَم بر وزن عالَم و معنای آن آخر و آخرین است.

۳- خاتًم بر وزن همان عالَم به معنای چیزی که با آن اسناد و نامه‌ها را مهر می‌کردند.

۴- خاتَمَ به فتح تاء و میم بر وزن ضارَبَ (فعل ماضی باب مضاربه) یعنی کسی که باب بعثت پیامبران الهی را ختم کرد.

بنابراین معنای ختم نبوت این است که موضوع نبوت به مرتبه نهایی رسیده و به وسیله پیامبر گرامی باب نبوت و پیامبری مهر شده و به روی هیچ کس تا دامنه قیامت باز نخواهد شد.

این تنها آیه‌ای نیست که دلالت بر ختم نبوت دارد. آیات ۱/ فرقان، ۴۱ و ۴۲/ فصلت، ۱۹/ انعام، ۲۸/ سباء نیز بر این دلالت دارد با این تفاوت که آیه ۴۰ احزاب و خاتم النبیین با صراحت کامل می‌رساند که باب نبوت به‌طور مطلق بسته شده، خواه دارنده آن کتاب و شریعت داشته باشد و یا تنها مروّج شریعت پیشین شمرده شود.

ولی چهار آیه دیگر فقط به این اندازه دلالت دارد که پس از رسول اکرم(ص) و شریعت اسلام شریعت و کتاب آسمانی دیگری که ناسخ قرآن و شریعت اسلام باشد نمی‌آید و بیش از این دلالت ندارد. با این آیات ادعای کسانی را که پس از رسول اکرم(ص) ادعای نبوت و آوردن کتاب و شریعت جدیدی کردند باطل می‌شود.

 

پیامبر گرامی بزرگ انبیا

۳- و سیدالمرسلین؛ او آقای فرشتگان خداوند است.

«سید» به معنای رئیس و آقاست. راغب می‌گوید به جماعت کثیره سواد گویند مثل علیکم بالسواد الاعظم سید کسی است که متولی سواد اعظم باشد. جمع سید سادات است.

«سیدالمرسلین» گویای آن است که پیامبران الهی با اینکه از نظر نبوت و رسالت همانند هستند، ولی از جهت جایگاه و مقام یکسان نبوده‌اند، زیرا هم شعاع مأموریت آنها متفاوت بوده و هم میزان فداکاری آنها با هم تفاوت داشته است «… وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَىٰ بَعْض؛ و ما بعض پیامبران را بر بعض دیگر ترجیح دادیم…» (اسراء، ۵۵)

« تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْض؛ آن رسولان را بعضی بر بعض دیگر برتری دادیم.» (بقره، ۲۵۳)

پیامبر اکرم برترین آنان است، زیرا آئینش کامل‌ترین و آخرین آئین‌هاست و کسی که رسالت او آوردن کامل‌ترین ادیان باشد، باید خود او نیز از همه بدتر باشد. به همین دلیل در آیه ۴۱ سوره نساء، پیامبر اسلام را در قیامت به عنوان گواه همه پیامبران شمرده، در حالی که هر پیامبری گواه امت خویش است:

« فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هَؤُلَاءِ شَهیداً؛ حال آنها چگونه است آن روزی که از هر امتی شاهد و گواهی بر اعمالشان می‌آوریم و تو را نیز بر آنان گواه خواهیم آورد.»

برای این آیه تفسیر دیگری هم شده است و آن اینکه هؤلاء اشاره به گواهان امت‌های پیشین است یعنی ای پیامبر اسلام تو را گواه همه گواهان و انبیای گذشته قرار خواهیم داد. در پاره‌ای از روایات به همین تفسیر اشاره شده است. (نور ۱/۴۸۱ و ۴۸۲ ، برهان ۲/۷۹؛ بحار ۶/۲۳۳٫)

در هر حال چه آن تفسیر و چه این تفسیر آیه دلالتی خوب بر «سیدالمرسلین» بودن پیامبر دارد.

 

پیامبر بنده برگزیده خداوند

۴- «و صفوه رب العالمین؛ برگزیده پروردگار عالم

واژه «صفوه» به معنی خالص بودن چیزی از آمیختگی است.

واژه اصفاء به معنای مخصوص گردانیدن است. (اسراء/۴۰)

«اصطفاء» به معنای انتخاب کردن قسمت خالص چیز است. (آل‌عمران/۳۳)

«مصطفین» به معنای برگزیدگان است. (ص/۴۷)(ص ۴۷)

بر این اساس در این زیارت خطاب به پیامبر عرضه می‌داریم که او برگزیده پروردگار عالم است گزینش خداوند، گزینشی کاملاً حکیمانه و روی حساب است. خداوند پیامبران را برگزیده می‌داند. (آل‌عمران/۳۳، فاطر/۳۲) «… الله اعلم حیث یجعل رسالته…؛ خداوند آگاه‌تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد…» (انعام/۱۲۴) رسالت نه ارتباطی به سن و سال دارد و نه به موقعیت قبایل، بلکه شرط آن قبل از هر چیز آمادگی روحی پاکی ضمیر،  سجایای انسانی فکرر بلند و اندیشه قوی تقوی و پرهیزگاری فوق‌العاده در مرحله عصمت است و این خصال را جز خدا کسی نمی‌داند.

همین ویژگی در امامت هست چرا که امامت هم از نگاه قرآن جایگاه بلندی دارد بر این اساس امامان سلام الله علیهم اجمعین هم مصطفا و برگزیده خدایند.

پیامبر اکرم(ص) برگزیده ویژه خداوند است که این مقام والا و شایسته را به دست آورده است.

 

پیامبر امین

۵- «امین الله علی وحیه و عزائم امره؛ امین خدا بر وحی و بر امور مهم و لازم اوست. «امین» صفت برجسته پیام‌آوران خداوند است. (شعرا/۱۰۷ – ۱۲۵ – ۱۴۳ – ۱۶۲ – ۱۷۸) این پیامبران بزرگ امانتداری خود را عملاً به مردم محیط اثبات کرده‌اند.

پیامبر گرامی اسلام قبل از نزول وحی آنچنان در امانتداری در میان مردم مکه زبانزد خاص و عام بود که او را محمد امین لقب داده بودند.

در تاریخ طبری آمده:

«کانت قریش تسمّی رسول‌الله قبل ان ینزل علیه الوحی الامین؛(۴) قریش پیامبر خدا را پیش از آنکه بر او وحی فرود آید امین نامیده بودند.»

در کتاب شریف کافی روایت شده:

قریشیان خواستند کعبه را خراب و از نو بنا کنند و به مساحت آن بیفزایند سپس از این کار ترسیدند… و گفتند به ارتفاعش می‌افزاییم (پس خرابش کردند و دوباره) آن را ساختند و چون دیوار به جایگاه حجرالاسود رسید بر سر نصب کردن آن با هم درگیر شدند و هر قبیله خود را سزاوارتر به نصب آن دانست هنگامی که کشمکش میان آنها بالا گرفت به داوری هر که از در بنی‌شیبه وارد شود تن دادند. در این حال پیامبر خدا وارد شد. همه گفتند: «هذا الامین جاء؛ این امین است از راه رسید.» او را داور قرار دادند. پیامبر(ص) ردای خود را که برخی آن را عبایی از خز گرفته‌اند گسترد و حجرالاسود را در آن نهاد. سپس فرمود هر قبیله قریش مردی بیاید… و حجرالاسود را بلند کردند و پیامبر آن را در جای خود نصب کرد.(۵)

جناب ابوطالب پدر مؤمن امیرمؤمنان علی‌بن ابی‌طالب در شأن پیامبر چنین سروده است:

انت الامین امین الله لا کذب

و الصادق القول لا لهواً و لا لعب

انت الرسول رسول الله نعلمه

علیک تنزل من ذی العزه الکتب(۶)

تو امینی امین راستین خداوند دروغ در آن راه ندارد

راستگو بی آنکه بازی و بیهوده‌گویی در میان باشد

تو فرستاده‌ای فرستاده خدا و ما می‌دانیم

از نزد خدای عزتمند کتاب‌ها بر تو نازل می‌شود.

نهج‌البلاغه در موارد متعدد پیامبر را به این وصف ستوده است (طه/۲۶-۷۲-۹۴-۱۷۳) و…

پیامبر اکرم(ص) با این سرمایه بعثت خویش را اعلام کرد.

در ذیل آیه و انذر عشیرتک الاقربین آمده است که بعد از نزول این آیه پیامبر اکرم(ص) بر کوه صفا بالا رفت و بنی عبدالمطلب و بنی عبد مناف را صدا زد و آنها جمع شدند فرمود بگویید ببینم اگر من به شما خبر دهم که لشگر عظیمی از کنار این کوه به سوی شما می‌آید آیا می‌پذیرید یا نه؟ همه گفتند: آری ما هرگز دروغی از تو نشنیده‌ایم. فرمود: بنابراین بدانید که من شما را از عذاب الهی برحذر می‌دارم.(۷)

پیامبر، امین خدا بر وحی و ابلاغ آن بوده است که در این زیارت از آن تعبیر به امور مهم و لازم (عزائم امره) شده است. در آیاتی صبوری و تقوی از مصادیق «عزم الامور» شمرده شده است. (لقمان/۱۷، شوری/۴۳، آل‌عمران/۱۷۶) روشن است بدون عنصر مقاومت بار سنگین رسالت به مقصد نمی‌رسد.

 

پیامبر(ص) گشاینده راه سعادت بشریت تا ابد

۶- و الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل و المهیمن علی ذلک کله؛ او خاتم رسالت‌های سابق و گشاینده علوم و معارف آینده است و بر تمام آنها تسلط و برتری دارد.

او مربوط به گذشته و زمان خویش نبود، بلکه پیامبر ابدیت بود و هر آنچه بشر تا قیامت به آن نیازمند بود در همه عرصه‌ها آورد. رسالت او هدایت بود. او خطوط اصلی هدایت بشریت را ترسیم کرد. او نه تنها در عرصه علمی از معارفی گفت که نه تنها بشریت آن روز، بلکه قرن‌ها بعد از آن هم از آن مطلع نبودند. همانند جاذبه عمومی، حرکت زمین و منظومه شمسی، زوجیت عمومی و گیاهان و… بلکه در تمامی عرصه‌های مورد نیاز راه را نشان داده است.

و رحمه‌الله و برکاته و صلواته و تحیاته؛ رحمت و برکات و درودها و تحیات خدا بر او باد.

 

انبیای خداوند

السلام علی انبیاءالله و رسله؛ سلام بر پیامبران و رسولان خداوند

عدد پیامبرانی که نام آنها صریحاً در قرآن آمده ۲۶ نفرند: آدم، نوح، ادریس، صالح، هود، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یوسف، لوط، یعقوب، موسی، هارون، شعیب، زکریا، یحیی، عیسی، داود، سلیمان، الیاس، ذالکفل، ایوب، یونس، عزیز و محمد صلوات الله علیهم اجمعین.

و علاوه بر این ۲۶ پیامبر پیامبران دیگری هستند که در قرآن بدون ذکر نام آنها اشاره شده است مانند نام اشموئیل (که برخی نام او را یوشع و بعضی شمعون دانسته‌اند) که در آیه ۲۴۷ بقره به عنوان قالَ لَهُم نَبیِّهِم آمده است. و مانند ارمیا (که بعضی ازمیا گفته‌اند) (بقره/۲۵۹)

و…

… وَ رُسُلاً قَد قَصَصناهُم عَلَیْکَ مِن قَبلُ وَ رُسُلاً لَم نَقصُصْهُم عَلَیکَ مِن قَبل… (نساء/۱۶۴)؛ … پیامبرانی که سرگذشت آنها را قبلاً برای تو بیان کرده‌ایم و پیامبرانی که سرگذشت آنها را بیان نکرده‌ایم.

در حدیثی از امام علی‌بن موسی‌الرضا(ع) آمده است که پیامبر گرامی فرمود:

خلق الله عزوجل مأته الف نبی و اربعه و عشرین الف نبی انا اکرمهم علی الله و لا فخر؛ خداوند ۱۲۴ هزار پیامبر آفرید که من از همه آنان نزد خدا گرامی‌ترم و در عین حال فخر مباهاتی نمی‌کنم (این از لطف خداست)

و خلق الله عزوجل مأته الف وصی و اربعه و عشری الف وصی فعلی اکرمهم علی الله و افضلهم؛ و خداوند ۱۲۴ هزار وصی آفرید که علی از همه آنان نزد خداوند گرامی‌تر است.

در حدیث دیگری از امام باقر(ع) و حضرت از پیامبر اکرم چنین نقل می‌فرماید: کان عدد جمیع الانبیاء مأته الف نبی و اربعه و عشرین الف نبی خمسه منهم اولوالعزم نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد؛(۸) عدد تمام انبیا ۱۲۴۰۰۰بوده که ۵ نفر آنان اولوالعزم بودند. نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد(ص)(۹)

عرض ادب به ساحت مقدس انبیا بدان جهت است که زائر این حقیقت را ابراز می‌کند که خط هدایت و صراط مستقیم در طول تاریخ یکی بوده است و آن خط انبیاست.

در این ره انبیا چون ساربانند

دلیل و رهنمای کاروانند

 

ملائکه خداوند و بندگان صالحش

و ملائکته المقربین و عباده الصالحین؛ سلام و درود بر فرشتگان مقرب و بندگان صالح او.

قرآن مجید ایمان به فرشتگان را در ردیف ایمان به خدا و کتب آسمانی و رسولانش شمرده است.

« آمَنَ الرَّسولُ بِما أُنزِلَ إِلَیهِ مِن رَبِّهِ وَالمُؤمِنونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِه…(۱۰)

پیامبر به آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده است و همه مؤمنان نیز به خدا و فرشتگان او کتاب‌ها و فرستادگانش ایمان آورده‌اند.

در قرآن از این موجود عاقل و نورانی و خبررسان حدود هشتاد بار با الفاظ مختلف یاد شده است:

آنان موجوداتی عاقل، با شعور بندگان گرامی هستند همواره سر بر فرمان خدا دارند و هرگز معصیت او نمی‌کنند.(۱۱)

دارای مقامات مختلف و مراتب متفاوت‌اند و برخی از آنها رئیس ملائکه‌اند.(۱۲)

برخی حاملان عرشند و دور آن حلقه زده‌اند.(۱۳)

برخی مدبرات امرند. (نازعات/۵)

برخی مأمور قبض ارواح‌اند. (اعراف/۳۷، سجده/۱۱)

گروهی مراقب اعمال بشرند. (ق/۱۷-۱۸، انفطار/۱۰-۱۲)

گروهی حافظان انسان از خطرات و حوادث‌اند. (انعام/۶۱)

گروهی مأمور عذاب و مجازات اقوام سرکش‌اند. (هود/۷۷-۸۲)

جمعی دیگر امدادگران الهی نسبت به مؤمنان در مواقع لزوم‌اند. (احزاب/۹)

گروهی رسانندگان وحی و آورندگان کتب آسمانی برای انبیا هستند. (شعرا/۱۹۱-۱۹۵، آل‌عمران/۳۹)

اینها برخی از ویژگی‌های فرشتگان در قرآن است.

بحث ملائکه در قرآن و روایات بحثی است مبسوط در عرصه شرح زیارت به همین مقدار اکتفا می‌کنیم.

در پایان این بخش سخنی از سلام و عرض ادب بر بندگان صالح اوست. در این فراز هم سخن از تبارنامه خوبان و اولیاست که از جمله آنان حضرت امیرمؤمنان علی(ع) است که این فصل اول مدخل این زیارت بلند غدیریه است. بعد از این مدخل بیان فضائل مولی علی(ع) شروع می‌شود.

 

پی‌نوشتها:

۱- الخصال، ص ۴۶۴٫

۲- الکافی، ج ۱، ص ۲۰۸؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۱، ص ۲۹۲٫

۳- مفاتیح الجنان، ص ۶۹۳٫

۴- تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۹۰٫

۵- کافی، ج ۴، بحار، ج ۹۹، ص ۴۷؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۸۹؛ طبقات کبری، ج ۱، ص ۱۴۵؛ السیره النبویه ابن هشام، ج ۱، ص ۲۰۹٫

۶- مناقب ابن شهر آشوب، ج ۱، ص ۵۶؛ بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۰۳، حدیث ۳۳٫

۷- الکامل، ج ۲، ص ۶۰٫

۸- بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۳۰، حدیث ۲۱٫

۹- بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۴۱، حدیث ۴۲٫

۱۰- بقره/۲۸۵

۱۱- تحریم/۶

۱۲- صافات/۱۶۴، نساء/۱۷۱، تکویر/۱۹-۲۱

۱۳- غافر/۷، حاقه/۱۷، زمر/۷۵

01سپتامبر/20

ولایت، صراط مستقیم

هیچ وقت، هیچ‌گاه انسان خالی از امتحان نیست. دار، دار امتحان و ترقی و تکامل است و تکامل انسانی بدون کُتل‌ها و گردنه‌ها و رهزن‌ها و دزدها و یاغی‌ها نیست. از آن دشمن همخانه که نفس است گرفته که بزرگ‌ترین دشمن است تا دشمن بیگانه، دشمن‌های خارج از انسان که بودند و هستند. ما باید همواره مراقب نفس باشیم؛ کشیک آن را بکشیم؛ پاسدار خود و عزت و سعادت و شرفمان باشیم تا بتوانیم گوهر گرانبهای سعادت ابدی‌مان را حفظ کنیم و کشتی مقصودمان را به ساحل به سلامت برسانیم.

همه ما کم و بیش دوست و دشمن خود را تمیز می‌دهیم و برای ما آشکار شده که دوستان و دشمنان واقعی ما چه کسانی هستند و چه کسانی خیر ما را می‌خواهند. نباید این طور باشیم که در لباس و با لهجه و الفاظ دین، ما را بقاپند. نعمتی به شما روی آورده که عالمیان روی شما و قیام اسلامی و جهانی شما حساب می‌کنند. دشمنان از شما می‌ترسند و به انحاء گوناگون دسیسه می‌کنند تا وحدت شما را در هم بشکنند. امروز روز تفرقه نیست. روز اتحاد و یگانگی است. همان طور که دست هم را گرفتیم و طاغوت را از این سرزمین راندیم و این مرز و بوم را از آن شیاطین پاک کردیم، باید این سنگر و قلعه و دژ را حفظ کنیم تا مبادا دشمن در ما رخنه کند؛ صف‌های متحد ما را به انحاء مختلف بشکند و ایجاد اختلاف و فتنه کند. این درنده‌های دنیازده ذره‌ای به حال من و شما رحم و مروت ندارند.

شما دشمنتان را شناخته‌اید و می‌دانید چه کسانی خیر و سعادت شما را می‌خواهند. این حرف‌هائی که یک عمر زحمت کشیده شده تا به شما گفته بشود، سنگین‌اند. برای این حرف‌ها که شما عادی می‌گیرید، جان‌ها داده شده‌اند. این حرف‌ها روزی هر کسی نیست. شهادت نصیب هر کسی نمی‌شود. هر کسی اهل نماز نمی‌شود. آن که همیشه روزه می‌گیرد خیلی سعادتمند است،

این جهان را جهانبان و مدیر و ناظمی است. این کشتی عالم ناخدائی دارد. من و تو عبث خلق نشده‌ایم. حرام خدا عقاب و حلال او حساب دارد. دار هرج و مرج نیست. دنیا شکارتان نکند. مواظب حلال و حرام باشید.

خلقت و پیکر و ظاهر و باطن شما و نظام احسن عالم به عدل‌اند. دنبال چه می‌گردید؟ چه افرادی شما را از شما گرفتند؟ «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»(۱). چه کسانی شما را شکار کردند؟ چقدر باید ما بی‌عرضه باشیم که راحت ما را شکار کنند. وقت آن نیست که بی‌تفاوت باشیم. در سر گردنه‌ایم. خیلی باید حواسمان جمع باشد. آن که بارها می‌گفتیم: «یا اَبا عَبدِالله یَا لَیْتَنا کُنْتُ مَعَکُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً» آن که بارها سینه می‌زدیم می‌شنیدیم که امام در روز عاشورا فرمود « هَل مِن ناصِرٍ ینصُرُنی؟ هَل مِن ذَابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسُولِ‌الله؟»

امروز روز لبیک است. همه ما مسؤلیم. همه ما باید در حفظ این ودیعه کوشا و حافظ دینمان‌ باشیم. آن تکلیفی که در صدر اسلام برای اصحاب رسول‌الله(ص) پیش آمد، امروز برای من و شما پیش آمده است. آنها کشته‌ها دادند؛ شکنجه‌ها و آسیب‌ها و آوارگی‌ها دیدند و هجرت‌ها کردند تا سفره پر نعمت الهی به نام قرآن مفت به دست من و شما رسید. امروز زمان حفظ و حراست ماست و باید این کتاب و دین و آیین را برای بعدی‌ها حفظ کنیم. اعمال ما در تاریخ و عندالله ثبت می‌شود. امروز  دین می‌گوید « هَلْ مِنْ ناصِرٍ ینْصُرُنی؟ هَل مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ الله؟»

گول‌تان نزنند و فریبتان ندهند. دیگر باید دشمنانتان را شناخته باشید. آنها دلسوز ما نیستند. می‌بینید که چقدر آدم‌کشی و چه فتنه‌ها بر پا کردند. مراقب نمازها و مسجدهای‌تان باشید. اتحاد و جمعیتتان را پراکنده نکنید. آنها از جمعیت وحشت دارند. نماز جمعه و نماز جماعت که این همه فضیلت در موردشان آمده برای این است که خداوند می‌خواهد ما را ید واحده و متشکل ببیند. آنها به نماز ما کار ندارند. بروید در یک گوشه مسجد بنشینید و نماز بخوانید. آنها این وحدت و تجمع را نمی‌خواهند و از اتحاد می‌ترسند.

وقت خیلی کم است. باید خودتان را بسازید و آن وقتی می‌توانید خودتان را بسازید که نفس مطمئنه و آرمیده داشته باشید. تا دشمن را خفه نکنید، نمی‌توانید نفس آرام داشته باشید. همه این نمازها و وحدت‌ها برای خفه کردن دشمن است. غافل نباش که این نظام هستی را حسابی است و عوالمی را در پیش داری. تو خود مزرعه و زرع و زارع خودی. تکلیف مهمی به من و شما روی آورده و جز پیغمبر و آل پیغمبر و روحانیت متعهد، دلسوزی نداریم. تنها خداست و نمایندگان او. از این شیاطین و رهزنان بترسید.

ما هنوز حقیقت دین و سیرت و واقعیت نفس ناطقه انسانی و کتاب وجود خودمان را ندیده‌ و نفهمیده‌ایم و این غفلت و بی‌خبری سبب بسیاری از بدبختی‌ها و گرفتاری‌ها شده است. دار، دار تحصیل کمال و علم است. علم، حیات است و سعادت. علم و عمل برای روح و برای انسان در حکم دو بال‌اند. انسانی عرشی است و به جایی می‌رسد که می‌تواند در ماده کائنات تصرف کند. دنیازده‌ها و غرب‌زده‌ها و مزدوران آنها که جوانان نونهال و نورسته ما را به بازی گرفتند بویی از انسانیت نبرده و آنها را همین صورت ظاهر پنداشته‌اند. دنیا چنان اینها را گرفتار و بی‌خبر‌ کرده که اقلش از خود نمی‌پرسند این همه بزرگان که بودند و هستند و این همه فریاد می‌کشند و صاحب آن همه کتاب‌ها هستند و آن همه سوز و گداز داشتند و به نظم و نثر فرمودند و از کشوری به کشوری به دنبال علم ‌رفتند، یعنی با آن همه فکر و اندیشه و زحمت و قلم‌ و نبوغشان نفهمیدند؟ ببینید جهل و دنیا و وسوسه‌ها چه کرده؟ دار، دار تحصیل کمال و انسان شدن است و هدف مقدس انبیاء به فرمان الهی این است که افراد بشر را به کمال انسانی‌شان برسانند.

جای تجاهل کردن و چشم‌پوشی کردن نیست. محیط و فرهنگ موظف به تعلیم و تربیت نونهالان است، و گرنه اجتماع به سوی تباهی و فساد می‌رود. آب و خاک و کسب و کار و بازار و باغ و دکان، همه اسباب و وسایل و نردبام و معدّات برای رسیدن به آن هدف شامخ و عالی هستند.

وقتی نمانده است. جای امروز و فردا و مسامحه کردن نیست. شما می‌خواهید ننشینید که فرزندان بی‌رنگتان را رنگ ثابت قیرگون بدهند و چشم و گوش آنها را به‌کلی ببندند و شکارشان کنند. آن ‌وقت دیگر نه از آن پدر کاری ساخته است نه از این پدر روحانی و نه از آن مادر. اینها تکلیف و وظیفه‌ من و شماست. اجتماع یعنی من و شما نه رودخانه و زمین و در و دیوار. ارزش اجتماع به من و شماست. هر اندازه تجاهل و تغافل کنید و بی‌تفاوتی نشان بدهید خودتان را گرفتارتر میکنید و به  چنگال درندگانی می‌افتید که هیچ رحمی به حال شما نمی‌کنند.  جز حقیقت عالم که حقیقت ماست، کسی دلسوز به حال ما نیست. شرق و غرب شیاطین انسی‌اند.

قدر این ولایت را بدانید. من و شما به ظاهر می‌بینیم که کشتی مقداری متشنج و مضطرب است، لکن لنگر این کشتی ولایت است و این کشتی مستعدین را به ساحل مقصود می‌رساند. این کشتی غرق شدنی و  این چراغ خاموش شدنی و این آفتاب غروب کردنی نیست. هیچ بهانه‌ای در دست نداریم و بدا به حال ما اگر در چنین بحران بی‌تفاوت باشیم. دشمن ما را می‌بلعد و آنچه را که داریم از ما می‌گیرد.

پی‌نوشت:

۱٫ کهف/۲۸

01سپتامبر/20

نعمت عقل یکی از بزرگ‎ترین نعمت‎های الهی

خدای متعال برای رسیدن انسان به اهداف خلقت، ابزار آن را در اختیارش گذاشته و سرمایه‌هایی را عنایت فرموده است که او با به کار گرفتن صحیح و درست آنها می‌تواند به مقصد برسد، اما خیلی وقت‌ها انسان از این سرمایه‌ها غفلت می‌کند. مواردی هم هست که اگر غفلت از اصل وجود آن ثروت و سرمایه ندارد، اما استفاده درست استفاده از آن را نمی‌داند و یا گاهی از منافیات و متضادات او اطلاع ندارد که اگر آنها را رفع و دفع نکند و جلوی آنها را نگیرد، آن سرمایه از دستش می‌رود یا امکان بهره‌برداری از آن برایش نخواهد بود. از این روی آموزه‌های مختلفی از طرف خدای متعال و اولیای او برای بشر ارائه شده‌اند.

یکی از این نعمت‌های بزرگ و مهم، نعمت عقل است؛ همان نعمتی که انسان با آن می‌تواند واقعیت‌ها و حسن و قبح امور را درک و عواقب امور و ضرر و زیان خود را محاسبه کند و تصمیم بگیرد.  نیرویی که خدای متعال به انسان عطا فرموده و از بزرگ‎ترین نعمت‌ها و وسیله‌ بسیار مهمی برای رسیدن به اهداف خلقت است؛ از اصول عقاید و امور زیربنایی گرفته تا آنچه که در زندگی برای انسان رخ می‌دهد؛ سر دو راهی‌ها وجاهایی که باید تصمیم بگیرد، همه‌ این موارد، حلّ و فصلش به ِاعمال این قوه‌ خدادادی است. خدای متعال روی این مسئله تأکید فراوان فرموده است.

بعضی از تعبیراتی که در قرآن شریف برای انسان‎هایی که از این نیرو استفاده نمی‌کنند، آمده‌اند، بسیار تکان دهنده‌اند، ازجمله، «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا‎یَعْقِلُونَ».(۱)

رِجس و پلیدی چیز بسیار سنگینی است. خدای متعال می‌فرماید برآنهایی که عقلشان‌ را به کار نمی‌اندازند تا واقعیت‌ها را درک کنند، رجس و پلیدی قرار می‌دهد. آیا  فردی که حامل پلیدی و رِجس است می‌تواند به مقصد خلقت برسد و مصفا باشد؟ در مورد این آیه‌ شریفه، قدر مسلّم این است که، «لایعقل حتی یؤمن».

در لزوم تدین به دین، ‌شناخت پیامبر«ص» و اوصیای ایشان که از آنها تعبیر به ایمان می‌کنیم، راحت به دست نمی‌آید و تعقّل می‌خواهد و اگر کسی تعقل نکرد، قهراً در نفسش، شک و تردید و عدم ایمان است که از آنها تعبیر به رجس می‌شود.

 

 

زیربنای همه‌ گرفتاری‌ها

اگر این رِجس را تعمیم دهیم، باید بگوییم هر گونه جهلی رِجس است. در هر مسئله‌ای اگر انسان تعقّل و تفکر و تأمل نکند، نتیجه‌ این کار این است که حامل رِجس خواهد شد. این چه تحذیر مهمی است که خدای متعال می‌فرماید و برای چیست؟ این یکی از بالاترین تعبیرات خدای متعال است و انگیزه‌ تفکر و تأمل و تعقل در مسائل را برای انسان فراهم می‌کند، زیرا زیربنای همه‌ گرفتاری‌های ما به همین عدم تفکر و تأمل و تعقّل بر می‌گردد. در سوره‌ مبارکه‎ مُلک آمده است، «وَ قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیر»(۲): سرانجام ما معلول همین است که اهل تعقّل و اهل شنیدن حق نبودیم. حتی در اینجا قرآن از واژه‎ی أو استفاده کرده است، «لَو کُنَّا نَسمَعُ أَو نَعقِلُ»، چون اگر تعقل بود، آن تعقّل انسان را وادار به شنیدن می‌کرد.

تعقّل به انسان می‌گوید که خدایی هست و دین و احکامی و باید اینها را باید یاد بگیری و امتثال کنی که راهش شنیدن است. در بعضی از آیات آمده است که منشأ لااُبالی‌گری‌ها و بی‌دینی‌های عملی و به سُخریه گرفتن شعائر دینی و الهی که بین خیلی‌ها رایج است، این است که اینها تعقّل نمی‌کنند، «وَ إِذا نادَیتُم إِلَى الصَّلاهِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِکَ بِأَنَّهُم قَومٌ لا‎یَعقِلُونَ»(۳) علت دل ندادن به نماز و به مسخره گرفتن آن این است که اینها‎تعقّل و تفکر نمی‌کنند.

ما باید محاسبه کنیم که در زندگی خودمان چه مقدار از این نعمت استفاده کرده‎ایم. این نعمت را خداوند در اختیار ما گذاشته است که اگر با اتکاء به خداوند آن را به کار بگیریم، با یک محاسبه‌ بسیار آسان و درک‌های بسیار ابتدایی، بسیاری از گره‌های زندگی و بی‌توجهی‌های انسان حل می‌شود. یک محاسبه‌ ساده نشان می‌دهد که چه مقدار زمان در اختیار انسان است و عهد شباب و نیرومندی و زمانی که می‌تواند تحصیل علم و تحصیل معارف و تهذیب نفس کند، چه مقدار است. چشم روی هم بگذاریم، تمام می‌شود. بنابراین باید محاسبه کرد که اشتغال به چه اموری مزاحم اینهاست. امور مزاحم، اموری گذرا و پایان‎پذیرند. در مقام تزاحم بین آباد کردن آخرت که دائمی است و این امور گذرا، کدام عاقلی است که متوجه نشود که راه صحیح کدام است. مشکلاتی که بر سرراه زندگی انسان قرار می‌گیرند، افکار و اندیشه‌ها، موضع‌گیری‌ها، وسوسه‎های شیطانی که گاهی باعث می‎شود انسان کج برود و درست تصمیم نگیرد و مواردی از این دست که اغوای شیطان است، بر سر راه همه هست، چون شیطان به هیچ کسی رحم نمی‎کند و حتی به انبیا«ع» هم طمع دارد، ولی به آنها راه پیدا نمی‌کند.

 

 

لزوم مراقبه و محاسبه‎ نفس

انسان گاهی متأثر می‎شود از اینکه افرادی که یک عمر زحمت کشیده‌ و خون دل خورده‌ و رنج‌هایی برای پیشرفت اسلام و دین و انقلاب کشیده‎اند، حالا در لحظات پایانی عمر تصمیماتی می‌گیرند و مواقفی دارند که  اسباب تأسف است. سرِّش همین عدم تعقل و عدم محاسبه درست است.

خدای متعال می‌فرماید، «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا‎تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ».(۴) علت اینکه در دام شیطان قرار می‎گیرید، چیزی جز عدم تعقّل نیست. لذا مراقبه و محاسبه از تجلیات تعقّل است. آموزه‌های فراوانی درکتاب و سنت توجه به همین نعمت است و اینکه انسان بداند به کار گرفتن این نعمت‌ها، چه برکات و ثمرات عالی‌ و فراوان و بی‌توجهی به آنها، چه پیامدهای ناگواری برای انسان دارد و بسیاری از آیات و روایات(۵) در این زمینه وارد شده است که قسمت‌هایی از آن را محدثین بزرگ در کتاب عقل و جهل جمع‌آوری کرده‌اند.

در کنار این آموزه‌ها، آموزه‌های دیگری هم برای اهل تهذیب و کسانی که به فکر اصلاح نفس و اصلاح خودشان هستند در روایات هست که چگونه از این نیروی خدادادی استفاده کنیم و چه چیزهایی ممکن است مانع صحت استفاده شود، یا به‌رغم اینکه توجه می‌کنیم، عمل نمی‌کنیم.

 

 

افراط در حُب به شهوات و التذاذات

در آموزه‌های دینی یکی از عللی که عده‌ای به دین، شنیدن حرف انبیا و اولیای الهی، مسجد رفتن و پای منبر نشستن رغبت نشان نمی‌دهند، این است که به‌حدی حُبّ به شهوات و التذاذات در آنها زیاد است که می‌گویند نکند اگر برویم، نصیحت و موعظه بشنویم که باید جلوی اینها را گرفت. کثرت حب به لذت‌ها باعث می‎شود که اینها به سراغ دین نیایند، چون می‌ترسند که دین دست و پایشان را ‌ببندد. گاهی افرادی می‌دانند که می‌توانند تعقّل کنند و به نتیجه برسند، اما این کار را نمی‌کنند، چون می‌گویند که اگر توجه کنیم، جلوی این چیزها گرفته می‎شود. مثلاً کسی که حُبّ ریاست در دلش شعله‎ور شده، اگر کمی تعقّل کند، در می‌یابد که اگر این ریاست باطل است که بحثی ندارد، اما اگر ریاست به‌حق هم باشد، با یک محاسبه‌ کوتاه، نتیجه‌اش این است که به علت وزر و وبال و تزاحمی که با ترقیات دارد، عقل می‎گوید آن را رها کن و به سراغش نرو.

 

 

حکایتی از مرحوم میرزای شیرازی

در کتاب فواید الرضویه(۶) مرحوم شیخ عباس قمی که کتاب بسیار خوبی در تراجم علماست ـ تراجم علما برای تنبّه انسان خیلی مفید است ـ در احوالات میرزای شیرازی نقل می‌کند که بعد از فوت مرحوم شیخ انصاری، بزرگان تلامذه‌ ایشان، مانند مرحوم آشتیانی و مرحوم میرزا حسن نجم‌آبادی و مرحوم میرزا حبیب‌الله دشتی که اعلام تلامذه‌ مرحوم شیخ بودند، دور هم جمع ‌شدند که باید یکی را به عنوان مرجع تقلید و رئیس شیعه به مردم معرفی کنیم. در آن مجلس میرزای شیرازی حاضر نبود. این داستان از هر دو طرفش زیباست. دیدند میرزای شیرازی نیست و رفتند دنبالش و دیدند در حرم است. ایشان را دعوت کردند و به مجلس آوردند.

همه در مورد مرحوم میرزای شیرازی اتفاق رأی داشتند که میرزا هم علماً و هم تدبیراً آدم عاقل و مدبری است. خود مرحوم میرزا رو کرد به میرزا حسن نجم‌آبادی که شما از لحاظ علمی کذا هستید. نقل شده که مرحوم شیخ انصاری می‌فرمود که من درس را برای میرزا حسن نجم‌آبادی و میرزا رضای شیرازی و اینها می‌گویم. درس شیخ به آن شلوغی، ولی به این سه تا خیلی توجه داشته و درس را برای اینها می‌گفته. میرزا حسن نجم‌آبادی فرموده بود که ممکن است من صلاحیت علمی داشته باشم، ولی تدبیر ندارم. این خودش یک مقامی است. ممکن است کسی در مباحث علمی کَر و فَرّ فراوان داشته باشد، اما مسئله تدبیر، اداره امور، دریافت مواضع حساس که چه جور موقف بگیریم و چه جور عمل کنیم، چیز دیگری است.

بالأخره گفتند که ما صلاحیت را در شما می‌بینیم. میرزای شیرازی وقتی دید که در او متعین است، «تَقبّل و دُموعه یَجری علی خَدّیه» قبول کرد، ولی اشک‌هایش سرازیر شد. این عظمت و سنگینی این کار است. بعد میرزا محمدحسن نجم‌آبادی با آن مقامات علمی کنار رفت و اختیار همه‎ امور را به میرزای شیرازی سپردند. اشخاص اصلاً ایشان را نمی‌شناختند و نمی‌دانستند که چه شخصیتی است. در احوالات میرزا محمدحسن نجم‌آبادی هست که وقتی از دنیا رفت، یکی از بزرگان علم و معنویت در خواب دید که برزخ را برای آمدن آشیخ محمد حسن به عالم برزخ چراغانی کرده‌اند.

 

 

حکایتی از مرحوم محقق اردکانی

این بزرگان این جور خودشان را تربیت کرده‌ بودند. مرحوم محقق اردکانی که برخی بزرگان علم و عمل مانند مرحوم شیخ ابراهیم محلاتی فرموده بودند که از صدر غیبت کبری تا به امروز اگر بگوییم در علم و تهذیب نفس و اخلاق، شخصی به عظمت ایشان پیدا نشده، به گزاف حرف نزده‌ایم. ایشان در کربلا بود و رتبه‌اش هم مقدم بر میرزای شیرازی بود. گاهی میرزای شیرازی هم که به کربلا می‌آمد، در درس ایشان شرکت می‌کرد. مرحوم آیت‎الله شیخ مرتضی حائری می‌فرمودند که ما رسائل را خدمت آقای سید محمدتقی خوانساری می‌خواندیم. ایشان نقل کردند در بحث استصحاب کلی قسم ثانی، مرحوم شیخ اعظم قبلاً نظریه‌ای داشته و این نظریه به کربلا رسیده بود و مرحوم فاضل اردکانی در درس به این نظریه مناقشه می‌کند. این مناقشات مرحوم اردکانی در زمانی بوده که میرزای شیرازی به همراه مرحوم شیخ انصاری برای زیارت به کربلا رفته بودند. در آنجا مرحوم میرزا در درس فاضل اردکانی شرکت می کند. میرزا می‌گوید ما وقتی که می‌خواستیم همراه با مرحوم شیخ از کربلا به نجف برگردیم، من به شیخ در راه گفتم که فاضل اردکانی اشکالی به حرف شما کرده است. مرحوم شیخ در فکر رفت و تا نجف فکر می‌کرد و بعد فرمود اشکال ایشان وارد است و نظرش عوض شد و همان حرف فاضل اردکانی را قبول کرد.

فاضل اردکانی با این عظمت، این کسی که به مرجعیت رسیده است، در رتبه‌ تلامذه‌ او حساب می‌شود. هر کسی که برای تقلید پیش ایشان می‌آمد، به میرزای شیرازی ارجاع می‌داد. وقتی وجوهات برای ایشان می‌بردند، ‌قسم می‌خورد که یک قِرانش را بر نمی‌دارم. این بزرگواران با تعقّل و حسابرسی‌ صحیح این‎ جور خودشان و نفوسشان را تربیت کرده بودند. آن ‎وقت ایشان به جایی رسید که مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی حائری از پدرشان نقل می‌کنند که مرحوم فاضل اردکانی مرض استسقاء داشت و آب برایش ضرر داشت و نمی‌توانست آب بخورد، اما یک روز فرمود برای من آب بیاورید. برایشان آوردند و حسابی آب خورد. بعد رو به قبله دراز کشید و فرمود که آب خوبی خوردیم و مردن خوبی هم بکنیم. دراز کشید و از دنیا رفت. این‎جور با طمأنینه و با آرامش از دنیا رفت. اینها همه در اثر چیست؟ در اثر همین است که این تعقّل را به کار می‌گرفتند. اینهاست که راه را برای انسان هموار می‌کند.

به کوشش: روح‌الله شیرمهد

 

 

 

پی‌نوشت:

 

  1. یونس، ۱۰۰٫
  2. . ملک،۱۰٫

۳ . مائده ، ۵۸٫

  1. . یس، ۶۰٫

۵ .  الکافی، ج‏۱، ص۱۰٫

  1. الفواید الرضویه فى احوال علماء المذهب الجعفریه، ج‏۲، ص۷۶۳٫

 

01سپتامبر/20

طعنه نار به نور

نامه‌ای که در روز «۷ تیر» خطاب به رهبر معظم انقلاب اسلامی نوشته شد و «سید محمد موسوی خوئینی‌ها» در آن به سیاه‌نمایی مطلق وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نظام مقدس جمهوری اسلامی پرداخت و همزمان از سوی چهره‌های آشوب‌طلبی نظیر مصطفی تاج‌زاده، سعید حجاریان، علیرضا علوی‌تبار و عباس عبدی مورد پشتیبانی قرار گرفت، بلافاصله با واکنش‌های فراوانی مواجه ‌شد؛ اما عمده واکنش‌ها به تعرضاتی صورت گرفتند که در آن نامه و مطالب بعدی تندروهای آشوب‌طلب به ساحت رهبر معظم انقلاب شده بود و الحق در افراط در خلاف‌گویی و جفا چیزی کم نگذاشته بودند.

واقعیت این است که کل این ماجرا «عقده‌گشائی» علیه انقلاب و نظام اسلامی ـ و نه فقط رهبری معظم ـ آن بود و اگر به رهبری جسارتی هم شد به این دلیل بود که ایشان مهم‌ترین رکن انقلاب و نظام هستند. در واقع همان ‌طور که حضرات بارها در جلسات خصوصی و بعضاً عمومی گفته‌اند، رهبری و مردم همواره مهم‌ترین مانع در راه به نتیجه رسیدن توطئه‌ها بوده‌اند. توطئه‌هایی که به‌رغم به میدان آمدن آمریکا، رژیم صهیونیستی، انگلیس، فرانسه، طیفی از کشورهای عربی به میدانداری عربستان، منافقین، سلطنت‌طلب‌ها و گروه‌های دیگر تروریستی در حمایت از این طیف داخلی به نتیجه نرسیدند.

شایان یادآوری است که رئیس سازمان بدنام و جنایتکار سیا بعد از شکست توطئه سهمگین سال ۸۸ صراحتاً اظهار داشت: «همه چیز خوب پیش رفت تا اینکه رهبر ایران توانست همه ‌چیز را برگرداند.»

متأسفانه «سیاه‌نمایی علیه نظام اسلامی» که محور نامه «۷ تیر» و پشتیبانی‌های بعدی از آن بود، کمتر مورد توجه قرار گرفت و بسیاری از کسانی که برای پاسخ دست به قلم بردند و یا گفت‌وگوهایی با رسانه‌ها داشتند، به جای رد ادعاهای دروغین و سیاه‌نمایی‌های مغرضانه علیه توانمندی‌های اقتصادی کشور، گویا اصل ادعای باطل خوئینی‌ها را پذیرفتند؛ اما آن را محصول عملکرد طیفی دانستند که آقای خوئینی‌ها به آن تعلق داشت. آنان عملکرد دولت را عامل بحران اقتصادی معرفی کردند و با مسئول خواندن خود خوئینی‌ها که از عوامل روی کار آمدن دولت کنونی و دولت‌های خاتمی و موسوی بوده است، تلاش کردند تا مسئولیت این طیف را به آنان یادآور شوند. به عبارت دیگر اکثر کسانی که «غیرتمندانه» به میدان آمدند، به نوعی در زمین «توطئه‌گران» بازی کردند و حال آنکه باید به این نکته اشاره می‌کردند که اصل آنچه که در آن نامه ذیل عناوین «بی‌اعتمادی و بی‌اعتقادی مردم به نظام»، «ناکارآمدی مدیریت عالی نظام» و «وجود بحران در اقتصاد کشور» آمده بود، نادرست است و امروز همه دنیا با مشکلات اقتصادی درگیرند و لذا این مشکلات دلیل بر صحت ادعاهای مطرح شده نیستند. از این منظر می‌توان گفت سیاه‌نمایی اقتصادی علیه نظام مظلوم اسلامی در بسیاری از پاسخ‌های ـ البته غیرتمندانه‌ـ هم تکرار شد!

بلا تردید جامعه ما درگیر مشکلات اقتصادی جدی‌ای است که در سال‌های اخیر تشدید هم شده‌اند. به همین دلیل علاج گرانی‌ها، بیکاری‌ها، رکود مراکز تولید، سختی معیشت خانواده‌ها و نوسانات شدید در قیمت‌ها و کاسته شدن پی در پی ارزش پول ملی همیشه از سوی رهبر معظم انقلاب «مطالبه» و بر آن تأکید شده است. بنابراین در نظام در این موارد انکاری صورت نگرفته است.

اما این فقط یک روی سکه اقتصادی ایران است. روی دیگر سکه اقتصاد ایران، «مقاومت اقتصادی» و رتبه بالای اقتصادی کشور در جهان است که سبب ناکارآمد شدن تلاش‌های مداوم آمریکا و غرب علیه اقتصاد ایران شده است. واقعیت انکارناپذیر این است که در میان کشورهای دنیا اقتصاد هیچ کشوری به اندازه ایران زیر فشار مستمر و گسترده و شتابان قدرت‌های مالی جهان نبوده است. به عنوان مثال کنگره آمریکا و نهادهای مالی آن در دو سال ۱۳۹۶ و ۱۳۹۷، ۲۲۶ طرح و لایحه برای ایجاد محدودیت‌های مالی علیه جمهوری اسلامی تصویب و اجرا کردند؛ یعنی تقریباً هر سه روز یک طرح و لایحه مالی جدید علیه اقتصاد ایران اجرا شده است.

اقتصاد ایران به‌رغم این فشارها و در حالی که همزمان با فشارهای مداوم ناشی از بلایای طبیعی پرهزینه نظیر سیل‌های بنیان‌کن هم مواجه شده، به حیات خود ادامه داده است. اگر این مقاومت‌ها نشانه قدرتمندی اقتصادی ایران نیست، نشانه چیست؟ ایران در همین دوره، «جبهه منطقه‌ای» خود را هم که هدف از این فشارها به هم زدن آن است، حفظ کرده و بر دامنه اقتدار منطقه‌ای خود افزوده است تا جایی که روزنامه انگلیسی گاردین در ۲۳ تیر ماه ۹۹ نوشت:

«فشارهای شدید اقتصادی آمریکا به نتیجه مورد نظر دولت ایالات متحده که در پی فروپاشی اقتصاد ایران و مهار منطقه‌ای آن است، نمی‌رسد و این تلاش‌ها کاملاً بی‌نتیجه و بی‌فایده‌اند.»

و کیست که نداند پایداری اقتصادی ایران در برابر فشارهای متراکم و فزاینده دشمنان جمهوری اسلامی، بدون برنامه‌ریزی و هوشمندی نظام اسلامی ممکن نبوده است. اقتصاد و بهبود شرایط مالی کشور همواره در طی دو دهه گذشته «شعار سال» بوده و رهبری همواره بر آن تأکید داشته‌اند و براساس آن طرح جامع «اقتصاد مقاومتی» هم ارائه شده است.

شاخص‌های قدرتمندی اقتصاد ایران

وضع معیشت و روند آن به‌طور قطع یکی از شاخص‌های اقتصادی است؛ اما «پایداری اقتصادی» یک کشور فقط با شاخص معیشت سنجیده نمی‌شود، بلکه فراتر از آن، «تولید» و داشتن رتبه جهانی مهم‌ترین شاخص‌های ارزیابی وضعیت اقتصادی یک کشور و میزان پایداری آن به حساب می‌آید. در عین حال «مقایسه با گذشته» هم یک شاخص اساسی و مورد اتفاق در ارزیابی‌های اقتصادی یک کشور است.

ایران تا پیش از انقلاب اسلامی، هیچ «رتبه»‌ای نداشت و اصولاً در رتبه‌بندی جهانی قرار نمی‌گرفت. اقتصاد ایران در مقطع قبل از انقلاب و به‌خصوص در دهه پایانی منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی فقط با «صادرات نفت خام» شناخته می‌شد و ادبیات دنیا در مواجهه با ما، «ایران نفتی» بود.

ایران تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در عرصه تولید علم فاقد جایگاه جهانی بود. صنایع ایران کلاً مونتاژکار بودند و در هر ده سال هم یک خبر علمی از ایران به جهان مخابره نمی‌شد. هم‌اینک ایران در تولید علم صاحب رتبه جهانی است و در میان ۴ تا ۱۶ کشور جهان قرار دارد. ایران در علم نانو در رتبه چهارم و در بسیاری از رشته‌ها بین ۴ تا ۱۶ جهان و در علوم نظامی در ردیف‌های دوم تا چهارم جهان است. شایان ذکر است که «تجارت علم» کم‌هزینه‌ترین، پرسودترین و بادوام‌ترین تجارت جهانی است.

هم‌اینک ۹۰ درصد نیاز کشور به محصولات کشاورزی در داخل برطرف می‌شود. آمارهای رسمی سازمان خواربار و کشاورزی حاکی از آنند که ایران در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۶) حدود ۲۸ میلیون و ۸۰۰ هزار تن انواع محصولات کشاورزی را تولید ‌کرده و این رقم در سال ۲۰۰۸ (۱۳۸۷) به ۸۴ میلیون و ۱۰۴ هزار تن رسیده است. مطابق آمار رسمی این سازمان، ایران در سال ۲۰۱۰ (۱۳۸۹)  بیست و دومین کشور جهان از نظر تولید غلات و در دو دهه ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۰ پنجمین کشور از نظر رشد تولید غلات بوده است. براساس همین آمار، تولید گندم طی ۴۰ سال اخیر در مقایسه با دوران قبل از انقلاب اسلامی، سه برابر شده و ایران پانزدهمین کشور تولیدکننده گندم و جو در جهان است.

طبق آمار سازمان خواروبار جهانی (فائو) ایران در سال ۲۰۱۷ (۱۳۹۶) در زمینه تولید یک سوم محصولات کشاورزی جزو ده کشور اول جهان بوده است. بر اساس گزارش بانک جهانی صادرات غیرنفتی ایران در سال ۱۳۹۵ به ۳۱ میلیارد دلار رسید که در مقایسه با قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، ۵۷ برابر شده است. طبق آمار «صندوق بین‌المللی پول»، ایران در سال ۲۰۱۷ (۱۳۹۶) رتبه ۱۸ اقتصاد جهانی را به خود اختصاص داد.

بر اساس آمارهای بانک جهانی، تولید محصولات پتروشیمی ایران طی ۴۰ سال اخیر در مقایسه با قبل از انقلاب اسلامی، ۳۰ برابر شده و از ۶/۱ میلیون تن در سال ۱۳۵۷ به ۴۸ میلیون تن در سال ۱۳۹۴ رسیده است. طبق همین بررسی‌ها ایران در سال اخیر هفدهمین تولیدکننده برق و بیست و دومین کشور جهان در صادرات برق بوده است. همچنین ایران در زمینه تولید فولاد که دومین کالای پرحجم تجارت جهانی پس از نفت و گاز است، رتبه ۱۳ جهان را در اختیار دارد. تولید فولاد در ایران، پس از پیروزی انقلاب ۱۸ برابر متوسط جهانی بوده و کشور در سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۳) در تولید آلومینیوم رتبه بیستم؛ در سال ۲۰۱۷ (۱۳۹۶) در زمینه تولید سیمان رتبه یازدهم و در زمینه صادرات سیمان، رتبه اول جهان را داشته است.  اینها فقط شمه‌ای از آمارهای خیره‌کننده‌ای هستند که در گزارشات سالانه مراکز معتبر مالی جهان آمده‌اند و پرداختن به سایر جنبه‌های اقتصادی ایران فرصت مفصل‌تری را می‌طلبد.

در زمینه بهداشت و درمان، ایران در دوران حکومت پهلوی از پزشک تا دارو و تجهیزات پزشکی، کاملاً به خارج وابسته بود؛ اما اینک به قطب درمانی منطقه تبدیل شده و  مورد توجه ثروتمندان حوزه خلیج فارس و سایر کشورهای همجوار قرار گرفته است. پوشش خدمات بیمه‌ای در ایران در رتبه بسیار بالایی قرار دارد و با کشورهای صنعتی دنیا کاملاً قابل مقایسه است؛ به گونه‌ای که بارها مورد تقدیر سازمان بهداشت جهانی قرار گرفته است.

پس کاملاً منصفانه است اگر در کنار مشکلات اقتصادی کنونی که البته زیبنده نظام اسلامی نیست، به شاخص‌های دیگر و رتبه جهانی اقتصاد ایران نیز توجه شود.

آنچه در نامه سید محمد موسوی خوئینی‌ها خطاب به رهبری آمده است، وارونه‌نمایی وضع اقتصادی ایران است و واقعاً اغراق نیست اگر بگوییم گویا ایشان در این نامه سرگشاده قصد داشته دشمن را متقاعد کند که فشارهای مالی، اقتصاد ایران را کاملاً فلج کرده و اکنون وضع ایران فلاکت‌بار و آماده انفجار است. شاید هم ایشان و همگنانشان، تحت تأثیر فشارهای مالی غرب و تبلیغات هدفمندی که پیرامون آن می‌شود، باور کرده‌اند که فشارهای غرب، اقتصاد ایران را به نقطه نهایی و بازگشت‌ناپذیری سوق داده‌ است و لذا به‌زودی به موجی خیابانی در ایران منجر می‌شود و می‌توان از طریق شانتاژ، خود را رهبر «معترضان» جلوه داد! موسوی خوئینی‌ها در این نامه، صراحتاً از غیرقابل «اصلاح» بودن وضع موجود و اینکه هیچ ‌کسی در درون نظام ـ حتی رهبری به عنوان مدیر عالی ـ در صدد حل مسائل نیست و راهی برای گفت‌وگوهای «درون خانوادگی» برای حل مشکلات اقتصادی مردم باقی نمانده، سخن گفته است که از یک ‌سو نوعی دعوت مردم به شورش و از سوی دیگر تلاش برای نشستن در صدر اعتراضات و رهبری آن به حساب می‌آید. این محاسبات البته از اساس اشتباه است.

نغمه آشنای «کار تمام است»

نکاتی که در چهل و یکمین سال انقلاب و حیات نظام اسلامی در نامه سید محمد موسوی خوئینی‌ها آمده و در آن تلاش شده تا کار نظام را پایان یافته معرفی کند، از نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، ترجیع‌بند ادعاهای مخالفان انقلاب بوده است. یادمان نرفته که گروهک‌های منافق و احزاب منحرفی نظیر حزب خلق مسلمان که از قضا آن هم زیر عبای یک روحانی عالیرتبه قرار گرفته بود، در بهار سال ۱۳۵۸، طی اعلامیه‌هایی وضع اقتصادی ایران را رو به انفجار و مدیران ارشد کشور را ناکارآمد و حل مشکلات را غیرممکن تصویر می‌کردند. همه ما نامه‌های گروهک «نهضت آزادی» را ـ که امام آنها را طرفدار جدی وابستگی ایران به آمریکا می‌دانست ـ در حین جنگ تحمیلی عراق و غرب علیه ایران به یاد داریم که از یک ‌سو از عظیم بودن مشکلات اقتصادی و از سوی دیگر از ناامیدی مردم در اصلاح امور خبر می‌دادند! همه به یاد داریم که‌آقای منتظری هم در سخنرانی‌های سال‌های ۶۷ و ۶۸، خود از اصلاح اقتصادی کشور ابراز ناامیدی می‌کرد و مدعی بود محبوبیت و مقبولیت امام به دلیل سوء مدیریت‌ها از بین رفته است. و نیز همه می‌دانیم که آمریکا، اسرائیل و عربستان، ده‌ها سال است که ورشکستگی اقتصادی ایران را فریاد می‌زنند و پرچمدار ویران نشان دادن اقتصاد ایران و ناامیدی مردم از نظام هستند.

همه دیدیم که رسانه‌های آمریکایی در روز ۷ تیر۹۹ که نامه موسوی خوئینی‌ها منتشر شد ـ که تقارن آن با حادثه شهادت ۷۲ تن و شهید بهشتی به دست منافقین هم جالب بود ـ با چه تیترهایی به استقبال ادعاهای بی‌اساس ایشان در این نامه رفتند:

بی‌بی‌سی: مردم نسبت به مدیریت کشور بی‌اعتماد و بی‌اعتقاد شده‌اند.

خبرگزاری آناتولی: مردم نسبت به کشور و نظام بی‌اعتماد شده‌اند.

دویچه وله: مردم به نظام بی‌اعتماد شده‌اند.

ایران ما ـ سعودی ـ : نامه سرگشاده موسوی خوئینی‌ها به [امام]خامنه‌ای: ابراز وحشت از قیام پیش‌رو

رادیو بین المللی فرانسه: «اوضاع غیرقابل دوام» امروز، نتیجه شیوه مدیریت در «بالاترین سطح نظام» است.

رادیو زمانه: وضعیت فعلی محصول شیوه مدیریت در بالاترین سطح نظام است.

اما نه در نامه موسوی خوئینی‌ها نکته تازه‌ای وجود داشت و نه استقبال فوری محافل آمریکایی، صهیونیستی و سعودی از چنین نامه‌ای یک «پدیده» به حساب می‌آید. در مورد نیت و مقصود آنان نیز ابهامی وجود ندارد. تلاش بیهوده برای از میان برداشتن تنها نظام دینی واقعی جهان از طریق متهم کردن روشن‌ترین و توانمندترین نقطه آن به ناکارآمدی هم موضوع تازه‌ای نیست. خود این موضوع هم که این معاندان برای زدن رهبری، جبهه تشکیل داده‌اند، نشانه قدرتمندی نظام است؛ موضوعی که آنان خود بارها به آن اذعان کرده‌اند.

کسانی که به نام دلسوزی برای مردم، به دشمنان ملت علامت می‌دهند که، «فشارها را زیادتر کنید، همه چیز در حال فرو ریختن است»،  نگران وضع اقتصادی کشور نیستند. کسانی که این روزها یکپارچه علیه قرارداد درازمدت (۲۵ ساله) اقتصادی میان ایران و چین به میدان آمده‌اند، نمی‌توانند خود را طرفدار رفع موانع از تجارت خارجی کشور معرفی کنند. کسانی که «نقطه‌های اتکای مردم در نظام» را نشانه می‌روند، نمی‌توانند خود را نگران «آینده مردم و فرزندان آنان» جلوه دهند، زیرا حل مشکلات مردم تنها در یک نظام توانمند و مورد اعتماد مردم میسر است.

آنکه می‌گوید نظام مورد اعتماد نیست و ادعا می‌کند که اعتقاد مردم به رهبری ضعیف شده است، در واقع در کارزار حل مسایل، مهم‌ترین سلاح مردم را از دستشان می‌گیرد. تجربه می‌گوید نظام از این وارونه‌‌نمایی‌ها صدمه نمی‌خورد، بلکه کسانی که امام آنان را مدعیان بی‌هنر می‌خواند، به خود و مشتی بی‌خبر از واقعیت‌های تاریخی و جهان کنونی آسیب می‌رسانند‌.

 

پی‌نوشت:

(۱). در مورد این یادداشت، اشارتی طلب شد، این آیه شریفه آمد: «وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَهُم بِذِکْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ کَافِرُونَ» (انبیاء/ ۳۶) و کافران هنگام ملاقات تو سخت تو را به استهزاء گرفته و گویند آیا این شخص است که بتان که خدایان ما هستند به اهانت و بدی یاد می‌کند؟ (ای رسول ما بدان که) محققاً آنها به ذکر خدا (و کتاب و آیات او) کافر هستند و خدای مهربان را نشناخته‌اند. (ترجمه آیت‌الله مهدی الهی قمشه‌ای)