موضوع بحث ما، ادب اسلامی و در واقع انسانی است؛ چون اسلام، مکتب انسانساز است. ادب در لغت به معنای «نگاهداشت حدّ هر چیزی» است. هر میزان و معیاری که حدّ چیزی را نگاه میدارد؛ او را از اعوجاج و انحراف حفظ میکند و وی را بر صورت اعتدال و عدلش که صورت و سیرتِ احسن اوست، نگاه میدارد؛ ادب اوست. زبان، جان، اعضا و جوارح و باطن و ظاهر انسان باید ادب داشته باشد تا بشود انسان.
عبادالرّحمن کسانی هستند که با آرامش و آهستگی و متانت و وفق و مدارا و تواضع و فروتنی و افتادگی رفتار میکنند؛ نه اینکه متفرعِن و خودبین باشند؛ به بندگان خدا فخر بفروشند؛ خود را فراموش کنند و دیگر ابنای نوعشان را ناچیز پندارند.
اینها دل به حقیقت عالم دادهاند. کسی که حقیقت عالم را دوست دارد؛ کلمات و آثار و مخلوقش را هم دوست دارد و با آنها مهربان است. چون خدا را دوست دارد؛ بندگانش را هم دوست دارد.
انسان هر قدر هم که بزرگ بشود؛ اگر به بزرگی و مقام و علم و پایه و منصب خود نظر داشته باشد؛ خودش را خیلی ارزان فروخته و همان نظر داشتنش، حجاب اوست.
اسلام این جوری ادب نمی کند. ادب اسلامی، تواضع است و فروتنی، خدابینی؛ نه هوابینی و نه خودبینی.
راه، بس دور و دراز است و بار مسئولیت بسی سنگین. گردنههای بسیار بر سر راهند و غفلتها بیشمار و رهزنها در کمین. باید حواسمان خیلی جمع باشد. کار، خیلی مشکل است. نه اینکه از آن سو (مشکل) باشد که او ارحم الراحمین و «وَسِعَت رَحمَتُهُ کُلّ شَیءٍ» است. کار از سوی ما مشکل است. این مائیم که باید همّت به خرج بدهیم و ظاهر و باطن و کسب و کارمان طاهر باشد تا برای دریافت حقایق، مستعد شویم.
خودمان را عادت بدهیم که ادب بیاموزیم. به دنبال معلم و مؤدِّب باشیم. بهراستی، خودمان را بیابیم و به نظامآفرین و علم و قدرت و صاحب و جمال و جلال و کمال مطلق و حُسن و بهای مطلق، از جانِ جان و با نهایت رضا و ابتهاج و خرسندی و سرور، عاشقانه بگوییم؛ ای حقیقت عالم! بهدرستی آمدم که اگر به چنین حال و مقامی نرسیم؛ بدا به حال ما؛ چون بقیه اگر خوب هم هست؛ مقدمه است برای این، وگرنه رهزن است.
فرصت اندک است و کار دشوار. موضوع بهقدری خطیر است و مهمّ که به ما اجازه نمیدهد به دنبال ولگردیها و حرف این و آن برویم. این کارها مال بوالهوسها و مردم بیخبر و غافل است. آدم بیدارِ و آگاه وقت و فرصتی برای این کارها ندارد.
عبادالرحمن به آرامش در زمین راه میروند و جوابشان به جاهلان، سلام است. آنان دلسوز و مهربان و بزرگوارند. پدر روحانیاند. شبِ نورانیِ انسانی و خلوت و سجده و قیام دارند.
اینها خوابشان هم خوابِ انسانی است. عندالله میخوابند. عندالله، غذا میخورند. عندالله به کسب و کار میروند و تمام شئون و حالاتشان عنداللّهی است. وقفِ حقاند و در همه حال عندالله و عبداللهاند.
اینها مردمِ تضرع، دعا و دلِ شکستهاند؛ زیرا از دل شکسته است که کار برمیآید. دل شکسته، موطن رحمت و مَرآ و منظر حق است. پرخوری، دل را میمیراند. عیّاشی، با مردم دلمرده دنیازده بودن، دل را میمیراند؛ اما با صلحا نشستن، دلِ شکسته تحصیل میشود که از صدهزار دل درست بالاتر و برتر است. در حدیث قدسی خدای ما فرمود: «َنَاعِندَ مُنکِسَره قُلوبَهُم»: مرا میخواهید بیابید؛ در پیش دل شکسته مرا بیابید.
عبادالرحمن میدانند که شیاطین در کمیناند؛ لذا پیوسته حرفشان این است: «رَبّنَا اصرِف عَنّا عذابِ جَهنّم إنّ عَذابَها کانَ غَراماً إنّها ساءَت مُستَقَرّاً وَ مُقاماً: بارالها! ما را از عذاب دوزخ برحذر بدار. عذاب دوزخ را از ما دور گردان.» یعنی به ما توفیق و توجه و نعمت مراقبت بده که همواره در حضور تو و در بهشت باشیم. هر کسی که جهنمی است؛ جهنم را از دنیا با خود میبرد. جهنم، هوی و هوس، کسب نامشروع، نیت بد، زبان بد، چشم بد، رفتار واعمال ناشایست و از خدا دور و قرآن، دور بودن است.
امام صادق«ع» فرمود: «لیس فِی الجَنَّه إلّا الله». بهترین بهشت، باغ و بوستان و درخت و این حرفها نیست؛ بلکه در آن کسی نیست، مگر خدا آن. رضوانِ مِنَ الله اکبر از هر بهشتی بالاتر و خودش، بهشتآفرین است.
حضرت رسول«ص» فرمودند: «أدّبنی ربّی و أحسنَ تَأدیبی: خدایم، ربّم، مرا ادب کرد و در ادب کردنم، أحسَنَ، نیکو ادبم کرد.» این انسان کامل است. این مسیرِ ادب، از مو باریکتر و راه میانه و از افراط و تفریط برکنار است.
انسان با دو نیرو، دو بال و دو قوّه بینش و کنش به کمال میرسد. قوه بینش، تحصیل دانش و عقل نظری و موشکافی و حق را یافتن و مطلب حق را به دست آوردن است که طریق آن از مو باریکتر است.
قوه کُنش، تحصیل اعمال و افعال صحیح و عمل صالح و عقلِ عملی و بر صراط مستقیم و در مسیر عدل و از افراط و تفریط بر حذر و بر صراط مستقیم استوار بودن است.
انسان اگر در این دنیا بذر معارف نپاشد؛ در نشئه ابد کور محشور میشود. در باره این لفظ ابد، تأمّل کنید. نفرمایید من در اینجا ۲۰ سال، ۳۰ سال، ۵۰ سال، ۱۰۰ سال، مثلاً دنبال ولگردی و هرزگی بودم و به جهل، خو کردم.
چرا باید برای ابد، مُعاقَب باشم؟ آیا این عدل الهی است؟ آیا خدا باید این جور انسان را عقاب کند و شکنجه بدهد؟
خدای ارحم الراحمین یعنی این و رحمت واسعه حق و رأفت و دلسوزی خدا این است؟
شما که گفتید خداوند از پدر و مادر به آدم مهربانتر است. این است مهربانیاش؟
اینها خیالهای خام هستند. کسی که از روی جهل و نادانی، چاقویی را به چشمهایش زده و بینایی را از خود سلب کرده، آیا باید از خدا گلایه کند و بگوید خدایا! من با چاقو به چشمم زدم. حالا چرا باید تا ابد کور باشم؟ من یک لحظه غلطی کردم. آیا به من چشم نمیدهی؟
این حرف بسیار بیاساس است. خداوند میگوید، من به تو چشم دادم، اما تو با دست خودت استعداد بینایی را از خودت گرفتی. چرا با منِ خدا دعوا داری؟ آنچه که از جانب من بود؛ خیر بود. من نعمت بینایی را به تو دادم و گفتم این کارها را نکن تا چشمهایت را از دست ندهی.
آیا پیامبر من به شما نگفت که، «مَن أکرَمَ کَریمَتاه لَم یَکتُب بَعدَ العَصر». کسی که دو تا چشم خود را دوست دارد؛ هوا که تاریک شد در تاریکی و یا از سر سیری نمینویسد، چون چشم صدمه میبیند.
همه امور به تو گفته شدند، اما باز هم دنبال اعمال زشت و ناروا و غیرانسانی رفتی.
من گفتم حرام است و گوش ندادی. تو به دست خودت استعدادت را از دست دادی و حالا نباید از منِ خدا گلایه کنی.
شما در این نشئه استعدادتان را از دست دادید و روزی که خداحافظی کردید و آنجایی شدید؛ در آنجا یک کور مادرزاد متولد میشوید.
دینِ خدا، کلمه کلمه آیات قرآن، تمام کلمات تکوینیِ نظام عالم، تمام احکام الهی همه و همه دلیل و حساب و کتاب دارند.
این حرفها از سر دلسوزی و استرحام به حال افراد اجتماع هستند. جوانهای ما باید از الان نهالشان را به دست باغبان بدهند تا درست به بار بنشینند. اینها دارند چه کار میکنند؟ چرا با باغبان سرِ لج دارند.
چرا رویگرداناند؟ به کجاها و به دنبال چه کسانی میروند؟ نمیدانم.
حالا کار به جایی کشیده که بگوییم علی (ع) و معاویه؟ کار به جایی کشیده که بگوئیم یک طرف آفتاب؛ یک طرف کرمک شبتاب؟
این ناله را خود آن بزرگوار هم در زمان خودش داشت که فرمود: «أنزلنی أنزلنی حتّی یُقال معاویه و علی». مردم این قدر پایین آمدند و این قدر خودشان را ارزان فروختند.
اصلاً علی امام نه، او را عادل و عالم میدانید یا نه؟ آیا او را به اندازه یکی از دانشمندان عصرتان میدانید یا نه؟
ایشان به کمیل میفرماید: «کمیل! مردم سه قسماند. یک دسته علمای ربّانی و سفرای حقاند؛ یک دسته پیروان ایشان، اما دسته سوم همگی رها و به هر طرف که کسی سوتی بزند کشیده میشوند.»
انسان مؤمن، مثل کوه ثابت است و هر طرف که باد بوزد، نمیرود. امام صادق«ع» فرمود:
«از کوههای سخت میتوانی چیزی بکاهی، اما از ایمان مؤمن نمیتوانی چیزی بکاهی.
چرا؟ چون مؤمن به یقین رسیده است و ملاک و ایمان و مدرک دارد.
عبادالرحمن در انفاق هم اسراف نمیکنند. نه سختمشت هستند و نه بسط یَد افراطی دارند.اینها جز الله، خدای دیگری را نمیخوانند و نیک میدانند که یک واجبالوجود است و او مدبّر است و ربالعالمین.
عبادالرحمن آدم نمیکشند الّا بالحقّ: « وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاهٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ». اگر کسی حرمت خون مؤمنی را نگاه نداشت؛ باید قصاص کرد تا اجتماع آباد بماند؛ وگرنه اگر پلنگی همینطور به جان بیفتد که نمیشود او را به حال خود رها کرد، چون باز میرود و خون مردم را میریزد.
عبادالرحمن، مرد و زنشان، تن به عمل ناجوانمردانه نمیدهند و در محضر زور، باطل و ناشایسته حاضر نمیشوند و گواهی نمیدهند و با لغو و باطل، آشنایی و آشتی ندارند. حضرت سجاد«ع» میفرماید: «بارالها! مرا همدست کسانی قرار نده که در پیِ محو قرآن و کتاب تو هستند.» آخر قرآن یعنی شجره طوبای الهی، حوض کوثر، آب حیات، چشمه سلسبیل و مایه حیات مردم.
میرسید شریف در قرن هفتم یکی از اساتید حافظ بود. در وقت ارتحال، فرزندش در کنارش نشسته بود و به پدر گفت: «مرا نصیحتی کن.» پدر چشم گشود و گفت: «بابا! خود را باش.»
خویشتن را فراموش نکنید که در کشتی نشستهاید و این کشتی در دریایی متلاطم روان است. در دریای زیر این کشتی نهنگهای درنده با دهان باز حاضر هستند. این کشتی دارد به سوی ساحل میرود. روزی به ساحل میرسید و باید پیاده شوید. خیلی مراقب باشید و کشیک نفستان را بکشید.
هر کسی که در دام دنیا افتاد، با تمام عناوین و مقامها و چنین و چنانش؛ پشه است و مگس. دنیا ضعیف است و پست و دام عنکبوت: «وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ» و تنها مگس و پشه به دام عنکبوت میافتند. هیچگاه عنقا، سیمرغ، مرغ شکاری و مرغی که بال و پر دارد، در دام عنکبوت نمیافتد. دنیا چنین چیزی است. عنکبوت، مظهر و نمایشگر دنیاست.
عبادالرحمن وقتی به لغو و بیهودگی میرسند؛ خیلی کریمانه عبور میکنند و وقتی آیات الهی برایشان خوانده میشود؛ به یاد او میافتند؛ آن هم نه چشم و گوش بسته و کر و کور، بلکه بیدار و هشیار.
عبادالرحمن میگویند: «بارالها! از جفت و ذریه ما اولادی مرحمت کن که روشنی چشم ما باشند و آنها را سرمشق و امام متقین قرار بده.»
اینها هستند که به درجات بلند میرسند و در ازای صبری که کردند، تحیت و سلام را مییابند و میبینند: «و یُلَقّون فیها تحیّهً و سلاماً؛ همیشه در درجات خود باقی میمانند.»