همه از بسمالله پدید آمدهاند؛ منتهی یک نفر میداند که کجایی است؛ یکی غافل است و نمیداند.
به آدمی که گمشدهای دارد و بیخبر از گمشدهاش هست؛ میگویند غافل. درباره افراد غافل، قرآن فرمود: «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُون: (حجر،۳) ا ینها را رهایشان کن. بگذار بخورند و بچرند.
آرزوهای دور و دراز اینها را به لهو و لعب و بیخبری و غفلت کشانده و دلهایشان را میرانده است. دنیا و آرزوهای زیاد، دل آدم را میمیرانند و انسان را از فرصت تفکر در خودش باز میدارند. این را بخرم؟ آن را بپوشم؟ آن را بسازم؟ حالا که ساخته، تازه اول کار است. برای آن پسرم بسازم. برای آن دخترم بسازم. همینطور تا بی نهایت. مگر نفس میایستد؟ نفس، مظهر جهنم است. هر چه به او بدهید میگوید: « هَلْ مِنْ مَزِیدٍ؟»
نفس اینطوری است. سیر نمیشود. قرار نمیگیرد. هرچه با او بسازی؛ هرچه برایش بخری؛ هر چه به او بخورانی؛ باز میگوید: هَلْ مِنْ مَزِید؟ دنیا، دل را میمیراند و انسان را غفلت میدهد.
از ما سئوال شد که چرا وقتی به نماز میایستیم؛ همه چیز به یادمان میآید و گمشدههایمان را سر نماز پیدا میکنیم؟ جهتش این است که در نماز، پشت به دنیا کردیم و رو به سوی جای دیگر. به همین اندازه که پشت به دنیا کردیم؛ باطن ما، خودش را به ما نشان میدهد. هر قدر اعراض ما از اینجا بیشتر بشود؛ باطن ما شوراندهتر میشود. این از خواص توجه به ملکوت و از خواص اعراض از این نشئه است. به همین اندازه، باطنت را برای تو سان میدهند. بهمحض اینکه یک ذره، آنطرفی میشوی؛ میبینی که چه کارهای.
حالا باطنت، خاطرات تو را سان میدهد. دو قدم دنیا از تو گرفته بشود؛ میبینی آنچه را که در تاریکیها، تنهاییها، در خلوت، انجام دادی؛ همه اینها، با مرکّب ثابت، نقش بسته و همه خودشان را نشان میدهند. ریشه دوانده و دست هم بر نمیدارد. ما مهمان سفره خودمان هستیم و آنی را که کاشتهایم، برای ما سبز میشود.
حالا داد و بیداد و نالهمان، بلند میشود که اینها چیست؟ چرا من به شکل مورچه در آمدم؟ جواب: چون متکبر بودی مورچه شدی. اینجا تکبر میکنی که بزرگترین فرد باشی، آنجا کوچکترین موجود میشوی.
دزد در اینجا دزدی میکند آنجا میبیند که موش محشور شده. چرا؟ اقتضای ملکات صفات دزدیاش اینطوری است. حیلهگر بود. میبیند که روباه محشور شده. حرامخوار بود؛ خوک محشور میشود. بد زبان بود؛ مار و کژدم او را میزنند و به صورت مار و کژدم است. پرخور بود؛ بهیمه محشور میشود. درنده بود گرگ محشور میشود.
صادق آل محمد«ع» فرمود: این حیوانات را میبینید؟ اینها نمایشگر اخلاق و احوال و عوارض ملکاتِ صفات شما هستند. خداوند به همه توفیق استقامت در صراط الله را مرحمت بفرماید که انسان، فقط همین است. هر که بر صراط الله است؛ هر که هدفش خداست؛ انسان محشور میشود.
حواستان باید خیلی جمع باشد. خوشا به حال کسی که به صورت انسان محشور شود. خداوند صورتی زیباتر، حقیقتی دلنشینتر و چهرهای محترمتر و گرانقدرتر از انسان خلق نکرده است. این بهتر را، بدترین نکن.
خدا رحمت کند شیخ الرئیس را. ایشان در کتاب شریف اشارات صحبتی راجع به سگ شکاری میفرماید. سگ شکاری که تربیت میشود و تعلیم میگیرد؛ میشود سگ امین. و به همین اندازه که این صفت را دارد؛ ارزشمند است. چرا سگ شکاری ارزشمند است؟ مگر گوشت او را میشود خورد؟ او که نجسالعین است. او چون امین شد؛ ثمین میشود. قدر و قیمت پیدا میکند.
آدمی هم که امین است؛ یعنی اگر امانتی دست او بدهند بدون کم و کاست به صاحبش بر میگرداند؛ به همین اندازه انسان است. اما تازه شده به اندازه یک سگ شکاری. چندان به به و آفرین ندارد.
حدیث داریم و حق هم هست که تمام حرکات ما در ما اثر میگذارند. چطور این حالات ما در ما اثر میگذارند؟ این حرکت ما که عرَض است و پایدار نیست. سبحان الله که لُبّ و مغز این حرکات ما میشود جوهر پایدار. میشود ملکه ثابت. میشود بذر و مایه صورتهایی که آنجا محشور میشوند.
این مایه، این ملکه، این جوهر، از چه پدید آمده است؟ از این احوال و حرکات ما. درست است که اینها عرَض بود، دوام نداشت و زودگذر بود، اما همینها میشوند جوهر ماندگار.
جناب رسول الله«ص» فرمودند: عدهای محشور میشوند که لبهای اینها مثل لبهای شتر است خیلی ضخیم و کلفت و از چانهشان پایین آمده؛ چرا به این صورتاند؟ اینها کسانی بودند که در کنار مردم در غیاب مردم لَب میزدند که حاکی از تمسخر است. افرادی محشور میشوند که شکمهایشان مانند طبل ورم کرده است. این یکی از صفات افراد رباخوار است.
میبینید سگی وارد میشود که زبانش از شدت گرما درآمده. نه تنها نفس نفس میزند و ناراحت است بلکه زبان خودش را هم از پشیمانی گاز میگیرد. این کیست؟ این آقای ناصح است. آقایی است که میرفت روی منبر و امر به معروف میکرد. میگفت چرا شما خداشناس نیستید؟ رفتارتان چرا اینطوری است؟ اما خودش عمل نمیکرد.
خوشا به حال آنهایی که حواسشان جمع است. قرآن، برای انسانسازی است و ما هنوز خودمان را نساختیم.
لقمان حکیم فرزندش را این طور نصیحت میکرد: «یا بنی! لا یکن الدّیک اکیَس منک؛ فانّه اذا انقَضی نصفُ اللّیل خَفَقَ بجناحیه و صرخَ الی الله سبحانه بالتّسبیحِ». یعنی پسرجان! نباشی کسی که خروس از تو زرنگتر باشد. خروس، اول صبح بلند میشود و تسبیح میگوید. خروس را سحر باشد و پسر لقمان را سحر نباشد؟ من و شما را سحر نباشد؟ وقت سحر، خروس سبوح قدوس میگوید و اذانش بلند است. خروس اول وقت بلند میشود و تسبیح میگوید و مواظب وقت ذکرش هست، اما تو مواظب نمازهایت نباشی؟
«یا بنی! کذب من قال: انّ الشّرّ یطفی الشرّ فان کان صادقا فلیوقِد نارین؛ ثم لینظر هل تطفی احداهما الاخری و انما یطفی الخیر الشّرّ کما یطفی الماء النّارَ». فرزند من! آن کسی که میگوید شر را باید با شر دفع کرد؛ دروغ میگوید. خون را نمیشود با خون شست. آیا میشود آتش را با آتش خاموش کرد؟ آتش را باید با آب خاموش کرد. شر را باید با خیر از بین برد. اینچنین نیست که اگر او بدی کرد؛ من هم بدی کنم. او دشنام داد. من هم دشنام دهم. شرّ را باید با خیر از بین برد.
در قرآن یک سوره به اسم جناب لقمان است که چند تا از نصایح زبده حضرت لقمان به فرزندش را خداوند در آن سوره آورده است.
لقمان، پیغمبر نبود، اما حکیم بود. عالِم، الهی، مومن و راستگو بود. ظاهر و باطن و خلوت و جلوتش یکی بود. ائمه«ع» فرمودند: کسی که چهل روز کشیک نفس را بکشد و زبان، چشم، دل، خوراک، رفت و آمد و معاشرانش را مراقبت کند؛ چشمههای حکمت از دلش میجوشد. دل، گویا میشود.
اینکه افراد نمیتوانند حرف خوب بزنند؛ حرفشان جان ندارد و شیرین نیست؛ برای این است که جانشان تطهیر نشده است. روح که پاک شد؛ حرف پاک میشود. روح که شیرین شد؛ حرف شیرین و دلنشین میشود. انسانی که خودش را پاک نگه بدارد به سوز و گداز و حرف و نظم و نثر و مناجات درمیآید. باید به راه افتاد و چشید.
خداوند در قرآن میفرماید: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا» اسماء را به آدم تعلیم داد. اسمها چیست؟ حقایق دار هستی. حقایق دار هستی خوراک چه کسی است؟ خوراک هر کسی است که آدم است و آدمزاده. حقایق هستی، خوراک حیوان نمیشود. «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا» این اسماء هم، خیال نکنید لفظ و زبان یاد گرفتن است. افراد دنیازده، این قدر به چهار کلمه و الفاظی که یاد گرفتهاند، به خود نبالند. الفاظ یاد گرفتن، انسان شدن نیست. اصطلاح جمع کردن، انسان شدن نیست. ممکن است من که طلبه هستم در چند فنّ و چند رشته اصطلاحاتی بدانم. قواعد صرف و نحو و فقه و اصول بدانم. اصطلاحات قواعد ریاضی را بدانم و از حفظ باشم. اصطلاح دانستن، انسان شدن نیست. انسان بودن، فوق صغری و کبری چیدن و نتیجه گرفتن است. فوق قواعد منطق دانستن است. انسان بودن غیر از قرآن را از حفظ خواندن یا از رو خواندن است.
« ذلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیم». آن مستعدی، آن نیکبختی که در کنار مائده الهی، در کنار سفره خاص رحیمیه حق متعال قرار میگیرد و از غذاهای انسانی تناول میکند؛ این شخص، سعادتمند است. بنده زبان عربی میدانم، اما اگر به حسب صفات روحی خودم درنده، دزد، دروغگو، شیاد و مفتن باشم؛ زبان عربی برای من چه کار میکند؟ آقای پالاندوز هم یک اصطلاحاتی میداند که ما نمیدانیم. اصطلاح دانستن آدم شدن نیست.
«بسم الله الرحمن الرحیم»، این متن هستی، این ذات وجود را وقتی در شأنی با یکی از صفات التقاط کنی میشود اسم وجودی. یعنی این ذات با صفت رحمت، میشود رحمان. همین ذات با صفت رحمت، میشود رحیم. و این رحمان و رحیم دو اسم شریف است که همه جا هست.
و«الله» به دو عنوان، در همه جا هست که مستجمع جمیع صفات کمالیه است. «الله» همین دو ذات است که مدبر موجودات است و در همه جا هست. یعنی اللّهی که ذاتی است و اللّهی که وصفی ست. آن «الله وصفی» الهیت است.
مثل اینکه، روح شما از طرفی، موجودی مجرد ماورای طبیعت است؛ این یک عنوان. همین روح شما، مدبر بدن شماست؛ این هم یک عنوان. از آن جهت که مدبر بدن شماست اله است و از آن جهت که خودِ ذات است؛ اللهِ ذاتی است. لذا چه خوش فرمودند که کلمه شریف الله، در سوره فاتحه مکرر نیست.
الله در بسم الله الرحمن الرحیم، اللهِ ذاتی است. الله در الحمدلله ربالعالمین، اللهِ وصفی است. این اللهِ دوم، رب العالمین است اما منظور از دوم، دوم عددی نیست بلکه یعنی آن ذات که واجب الوجود است همان ذات، اله عالم است. همان ذات، مدبر عالم است. یعنی ما در دو مرحله بحث میکنیم.
یکی اینکه کائنات، ممکنات، مبدئی واجب الوجود است و دیگر اینکه این کائنات را، مدبری است. سپس براهین به ما میگویند مبدا واجب الوجود، غیر از مدبر نیست. همان اللّهی که واجب الوجود است همان اللهِ وصفی است که مدبر همه است. مثل اینکه جنابعالی بگویی زید کاتب است. سپس بگویی همین زید که کاتب است؛ راننده اتومبیل هم است. همین یک شخص میشود کاتب و مدبر اتومبیل.
اللهِ واجب الوجود، اللهِ مدبر هم هست. یعنی همان الله ذاتی، الله وصفی هم هست.
الحمدلله رب العالمین، یعنی همان پادشاهی که مدبر است؛ وجود او، بسم الله الرحمن الرحیم است.
لذا فرمود «ظهرت الموجودات،عن بسماللهالرحمنالرحیم» که این اللهِ ذاتی، دو سفره دارد؛ «رحمان و رحیم». رحمان، برای عام و رحیم، برای خاص.
پس الله در بسمالله الرحمنالرحیم، به عنوان واجبالوجود است و الله در الحمدلله ربالعالمین، به عنوان مدبر و خالق همه. هر چند که به حسب وجود، یک حقیقتاند.