اشاره:
سید حسن نصرالله در زمره شخصیتهای بیبدیل تاریخ تشیـّع و اسلام است که توصیفش از هر زبانی شنیدنی است. شخصیتی که حتی دشمنانش به عظمت او اذعان دارند و در یکی از دشوارترین و خطیرترین مقاطع تاریخ تشیـع و در تقابل با مجهزترین و وحشیترین دشمن اسلام و بلکه بشریت، تحت دقیقترین تدابیر امنیتی برای مدتی طولانی به تربیت نسلی پرداخت که پیروزیهای آینده را تضمین کردهاند.
در پرتو حکمت، تیزهوشی، اخلاص و ایمان سید حسن نصرالله، اینک حزبالله و مقاومت به یک جریان مستمر و غیرقابل شکست تبدیل شده است که بیتردید از فراز و فرودهای دشوار عبور خواهد کرد و پرچم اسلام را به دست صاحب اصلی آن خواهد رساند، انشاءالله.
در مورد ابعاد شخصیتی شهید سیدحسن نصرالله با سردار محمدجعفر اسدی از فرماندهان و رزمندگان پیشگام چهلسالۀ جبهۀ مقاومت که فرماندهی نیروهای مستشاری ایران در سوربه را نیز در کارنامه پربار خود دارد و از دوستان و همرزمان سید مقاومت محسوب میشود، به گفتگو نشستیم. ماحصل این گفتگو تقدیم خوانندگان گرامی میشود:
*بسماللَّه الرحمنالرحیم. با تشکر و سپاس فراوان از فرصتی که در اختیار مجلۀ «پاسداراسلام» قرار دادید، برای شروع گفتگو در مورد آشنایی خود با شهید سیدحسن نصرالله بفرمایید با توجه به اینکه حوالی سال ۶۵ زمانی که حزبالله تأسیس شد شما در کوران جنگ تحمیلی بودید. از همان زمان ایشان را شناختید یا از وقتی که دبیرکل حزبالله شدند؟
بسماللَّه الرحمنالرحیم. ایشان از طلبههائی بودند که ابتدا در نجف و بعد در قم در محضر علما تلمذ کردند و بعد از شهادت سید عباس موسوی«رحمهاللهعلیه» این مسئولیت را به عهده گرفتند. در سال ۲۰۰۰ که اسرائیلیها از لبنان عقبنشینی کردند، ما هم با خانواده به زیارت حضرت زینب(س) رفته بودیم. اخوی ما در اطلاعات سپاه لبنان مشغول بود و به منزل ایشان هم سری زدیم. در آن مقطع، خدا رحمت کند آقای زاهدی فرمانده لبنان بود. ایشان هماهنگ کردند و با خانواده در قالب یک دیدار دوستانه به دیدار سید حسن رفتیم. این گذشت تا سال ۲۰۰۳
*شما با سید حسن نصرالله دیدار داشتید و احیاناً درباره ایشان چیزهای مختلفی را هم شنیده بودید. وقتی برای اولین بار با چنین شخصیتی دیدار کردید، چه تصویری به ذهن شما آمد؟ برداشت اولیهتان از سید چه بود؟
حتماً برای شما هم پیش آمده. آدم بعضیها را همانبار اول که میبیند سیمش به آنها وصل میشود. ما در همان اولین دیدار مجذوب ایشان شدیم، منتها نه مسئولیتی در آنجا داشتیم، نه موضوعیتی داشت که بحثی صورت بگیرد.
**دشمنان سیدحسن نصرالله را به عنوان «عدوّ صادق» میشناختند!
*با اینکه سن ایشان از شما کمتر بود، ولی حس کردید که جاذبه دارد؟
جاذبه ایشان انصافاً خیلی قوی بود. لطافت روحی آقای سید حسن و صداقت و پاکیای که در وجود ایشان بود، موجب شده بود تا این جاذبه را داشته باشند. این خاطره را خود سید حسن برای ما گفتند: «بعد از ترور رفیق حریری _ نخستوزیر لبنان در سالهای ۱۹۹۰ میلادی به بعد _ اغلب مسئولین احزاب و چهرههای سیاسی این کشور برای تسلیت به ملاقات خانواده او رفتند، اما من چندین روز بعد از ترور رفتم. همسر ایشان گله کرد که آقای سید حسن! همه آمدند. ما زودتر از اینها منتظر شما بودیم. شما آخرین نفری هستید که آمدید. من به ایشان گفتم: من نمیدانم دیگران برای چه آمدهاند، ولی من واقعاً برای تسلیت گفتن آمدهام. هر کسی هر قصدی داشته نمیدانم، ولی من عجله نداشتم که بخواهم از دیگران سبقت بگیرم. بر اساس معمول آمدم. وقتی که این را گفتم، دختر آقای حریری رو کرد به مادرش و گفت: پدر شبها که به منزل میآمد عموماً خسته و گرفته بود. به ندرت و بعضی از شبها شاداب بود. یک شب که شاداب بود به او گفتم: امشب خیلی شاداب هستید. گفت: بله با آقای سید حسن نصرالله جلسه داشتم. ما با سید همخط نیستیم. من در اکثر جلساتی که با افرادی که با من همخط هستند هم شرکت میکنم در آنها صداقت نمیبینم، ولی جلسه با سید بهقدری صادقانه است که حتی علیه من هم که حرف میزند میفهمم که دارد راست میگوید و مثل دیگران منافقانه برخورد نمیکند.»
*این را خود سید گفتند؟
بله و در ادامه اضافه کردند: «کسانی که برای عرض تسلیت میرفتند شخصیتهای مهمی بودند و خانواده آقای حریری به احترام آنها تا در اتاق بدرقهشان میکردند. سید میگفت آن جلسه بهقدری برای همه جذاب شد که برای بدرقهام تا درب حیاط و حتی تا کوچه آمدند. کسی که آنجا بود گفته بود اولینبار است که خانواده حریری تا بیرون منزل برای بدرقه شخصیتی آمدهاند.»
میخواستم این را بگویم که حتی کسانی که هم مسیر و همفکر سید هم نبودند، این شخصیت را اینگونه میشناختند و در رسانههای دشمن خبیثی مثل صهیونیستها راجع به سید مینوشتند: «عدوّ صادق» یعنی دشمن راستگو. طبیعی است که انسان در همان اولین دیدار جذب چنین شخصیتی میشود. اینکه سئوال کردید خواستم بگویم این یک امر طبیعی بود که ما هم جذب ایشان شدیم، نه فقط برای سیادتش بلکه به خاطر شخصیتش. خدمت ایشان که میرسیدیم، با اینکه ایشان اجازه نمیداد، اما ما اصرار میکردیم و دستشان را میبوسیدیم. من از سال ۲۰۰۳ که فرمانده سپاه لبنان و فلسطین و سوریه شدم، توفیق زیارت ایشان را پیدا کردم و چون عضو شورای مرکزی حزبالله بودم، و من شرکت میکردم.
سفیر وقت ما در سوریه، مرحوم آقای شیخالاسلام بود. خدا رحمتشان کند. واقعاً با همه گرفتاریهائی که داشت مقید بود که حتماً در این جلسات شرکت کند. خود آقا سید و چند نفر دیگر از اعضای شورا بودند. بعضاً از اعضای حزبالله هم شرکت میکردند و تعداد اعضا بعضاً به ۱۰، ۱۵ نفر هم میرسید. از واحد عملیات و اطلاعات هم میآمدند و مطالبشان را میگفتند یا بعضی از فقها را دعوت میکردند و راجع به مسائل فقهی هم بحث و صحبت میشد.
**پیشبینی رهبر معظم انقلاب برای پس از حافظ اسد
*شما خدمت ایشان میرفتید یا جلسات در مکان دیگری بود؟
مکانی بود که سید هم میآمد آنجا. عموماً در جلسات شام هم میدادند. خدا اممصطفی _ همسر شهید عماد مغنیه_ را عمر بدهد. ایشان خودش میرفت و مواد غذائی را از بازار تهیه میکرد. برای اینکه رعایت اصول امنیتی و حفاظتی بشود هیچ چیزی را از هیچ کسی قبول نمیکرد. خودش میخرید و میپخت و در اتاق مجاور سفره را پهن میکرد. خودش غذا را میکشید و بچهها کمکش میکردند و سفره را میچید و از کنار در اشاره میکرد که غذا آماده است.
به هر حال بعضاً هم جلسات عمومی داشتیم. و هم گعدههای دونفره پیش میآمد که خیلی دلی بود. در مورد رهبر معظم انقلاب و مسائل داخلی و…
ایشان یکبار در خاطرهای فرمودند: در اواخر عمر حافظ اسد، ۴۱ نفر از مسئولین حزبالله برای ملاقات با حضرتآقا آمدیم به ایران. درخواست ملاقات دادیم و فردای آن روز به ما وقت دادند. رفتیم محضر حضرت آقا. موضوع در مورد آقای حافظ اسد بود که بشدت بیمار بود و اطباء گفته بودند نهایتاً یک هفته دیگر از دنیا میرود. ما آمده بودیم که تکلیفمان را روشن کنیم. سید میگفت ما شرایط را کامل برای آقا توضیح دادیم و اینکه ما در چه جایگاهی هستیم، آسمان ما در سیطره اسرائیل است. در یک طرف دریاست که آن هم در سیطره اسرائیل است. یک طرف هم فلسطین است که در سیطره اسرائیل است و…، ما آمدهایم محضر شما که ببینیم تکلیف ما چیست؟. سید میگفت بعد از اینکه ما شرایط را توضیح دادیم و آقا هم گوش دادند. حالا ما در ذهنمان این بود که بعد از توضیحات ما، آقا میفرمایند که مدتی اینجا بمانید تا تکلیف روشن شود و ببینیم چه اتفاقی میافتد. آقا خوب که گوش دادند، فرمودند: «آقای سید حسن نصرالله! از کجا میدانید که خدا کسی بهتر از حافظ اسد را به شما نخواهد داد؟» همه به همدیگر نگاه کردیم و پرسیدیم: آن شخص چه کسی میتواند باشد؟ آقای رفعت اسد برادر آقای حافظ اسد، که صددرصد آمریکائی است. ما همه شخصیتهای سوری را میشناختیم. هرچه مرور کردیم، دیدیم اصلاً کسی که بتواند با ما کار کند در بین آنها نیست. آقا چگونه میفرمایند «خدا میخواهد بهتر از حافظ اسد به شما بدهد؟!» بعد فرمودند که همین امروز برگردید لبنان. از بیت بیرون آمدیم وفردا برگشتیم، ولی این جواب آقا همچنان برایمان گنگ بود.
به لبنان برگشتیم و آقای حافظ اسد سه روز بعد از دنیا رفت. خود او از قبل پسرش آقای باسل اسد را بهعنوان جانشین خود انتخاب کرده بود که با تصادف (یاترور) از دنیا رفته بود. تنها کسی که اصلاً به ذهن ما خطور نمیکرد جایگزین حافظ اسد شود آقای بشار اسد بود. در انگلستان درس میخواند و برای ریاست بشار موانعی وجود داشت جوان بود و طبق قانون آن زمان سوریه، رئیسجمهور باید رئیس حزب بعث هم میبود و در قانون حزب بعث، افراد زیر ۴۰ سال نمیتوانستند رئیس حزب شوند، ولی همه موانع رفع شدند و بشار اسد رئیسجمهور شد. سید حسن نصرالله میگفت از خودمان میپرسیدیم آیا ایشان درک دقیقی از وضعیت ما و منطقه دارد؟ با این شک برای تبریک نزد او رفتیم؛ اما در همان اولین جلسه بشار به من گفت: آقای سید حسن! اولویت ۱ و ۲ و ۳ من شما هستید. هر چیزی میخواهید از ارتش سوریه بگیرید. برایمان خیلی عجیب بود. سید میگفت در زمان حافظ اسد ارتش سوریه یک فشنگ به ما نمیداد. ولی همینکه راه میداد کمک برای ما بیاید از او ممنون بودیم.
بعد از مدتی پیغام داد که سرهنگ محمد _از افسران سوری_ نماینده ما برای ارتباط با حزبالله است و همانگونه که رهبر معظم انقلاب فرموده بودند در زمان بشار روابط ما با سوریه بسیار بهتر شد.
*نمونهای از این روابط بهتر را در ذهن دارید؟
بله. روزی سید حسن به من گفتند شما با آقای رضوان(عماد) بروید و به سرهنگ محمد سری بزنید. چند روز بعد حاج رضوان زنگ زد و گفت: امشب برویم سراغ سرهنگ. زمانی راه افتادیم که تا از بیروت به سوریه برسیم نیمه شب شد. خانه سرهنگ در یکی از مناطق اطراف دمشق بود. ساعت از ۱۲ شب گذشته بود که رسیدیم و مستقیم به خانه ایشان رفتیم. حاج رضوان خانهاش را بلد بود. زنگ زدیم. محافظ آمد و عماد گفت: بگوئید از حزبالله آمدهاند و با شما کار دارند. محافظ رفت و پس از چند دقیقه سرهنگ با لباس منزل آمد دم در. ما را خیلی تحویل گرفت و به داخل خانه برد. بعد هم سریع دستور داد با قهوه و چای از ما پذیرائی کردند. حاج رضوان گفت: سید حسن ما را خدمت شما فرستاده که ببینیم چه کمکی میتوانید به ما بکنید. ایشان هم گفت: رئیس جمهور _بشار اسد_ به ما دستور داده در مورد هرآنچه میخواهید در خدمت شما باشیم.
یادم میآید که حاج رضوان برای آزمایش به سرهنگ گفت: ما دوست داریم یک بازدیدی از پادگانهای ارتش داشته باشیم. سرهنگ پرسید: کِی؟ حاجرضوان گفت: همین الان! پرسید کدام پادگان؟ حاج رضوان گفت برویم پادگان حماه را ببینیم. ساعت دو بعد از نصف شب بود. بنده خدا رفت لباس پوشید و آمد. موقعی که به حماه رسیدیم وقت نماز شده بود، نماز صبح را خواندیم. همه اینها آزمایشی بود که ببینیم بشار و سرهنگ محمد چه اندازه به حزبالله توجه دارند؟ حاج رضوان گفت: شنیدهام که اینجا پهپادهای روسی وجود دارند. سرهنگ گفت: بله. رضوان گفت: دوست داریم اگر بشود پرواز کند آن را ببینیم. که درخواست ما اجابت شد.
آزمایش بعدی حاج رضوان این بود که گفت: سرهنگ! ما شنیدهایم که شما موشکهای خوبی میسازید. گفت: بله. گفت: میشود تعدادی از آنها را به ما بدهید؟ سرهنگ فکری کرد و گفت: بگذارید من یک میدان تیر بگذارم؛ شما بیائید کاربردش را ببینید و بعد راجع به واگذاری موشکها صحبت کنیم. پیدا بود که میخواهد برود استمزاج کند و ببیند با این درخواست چه کند؟. یک هفته طول کشید، خبر داد که میدان تیر آماده است بیائید.
عماد (حاج رضوان) از روز اولی که با او آشنا شدیم محاسن داشت. اما شبی که پیش سرهنگ رفتیم، با کلاه و عینک و اصلاح صورت، قیافهاش را کاملاً تغییر داده بود و به سرهنگ محمد هم اسم مستعارش را گفت. در میدان تیر موشک شلیک شد. ۹۵ کیلومتر برد داشت. با هلیکوپتر رفتیم و محل اصابت موشک را دیدیم. عماد از من پرسید: چند تا درخواست کنیم؟ گفتم: نمیدانم چند تا میتوانند بدهند؟ پرسید: دوهزار تا خوب است؟ گفتم: موشک آر.پی.جی نیست که دوهزار تا درخواست کنیم. دویست تا هم بدهند خوب است. اگر بگوئیم دوهزار تا، خواهند گفت اینها اصلاً نظامی نیستند که دوهزار تا موشک درخواست میکنند. رضوان گفت: بله ما نظامی نیستیم ولی ما چریک هستیم و یک کاغذ برداشت و دوهزار موشک درخواست کرد. سرهنگ نگاهی کرد و گفت: میبرم خدمت جناب بشار .
حدود یک هفته بعد سرهنگ پیغام فرستاد و گفت: رئیس جمهور دستور دادهاند که هر چه دارید بدهید و آنچه میسازید بدهید تا دوهزار موشک تأمین شود.
من آمدم ایران و رفتم خدمت آقا رحیم، فرمانده وقت سپاه برای ارائه گزارش و گفتم: الحمدلله اوضاع خوب شده است و در مورد موشکها توضیح دادم…، آقا رحیم پرسید: قرار است به شما دویست تا موشک بدهند؟ گفتم: خیر، قرار است دوهزار تا بدهند. تا الان پانصد تا گرفتهایم. پرسید: خودت دیدهای؟ گفتم: در انبارهای خودم است! و گفتم که آقا سید حسن میگفتند ما وقتی رفتیم خدمت آقا، برای کسب تکلیف در مورد بعد از حافظ اسد، فرمودند: از کجا میدانید که خدا یک کسی بهتر از حافظ اسد را به شما ندهد؟ ما در صحنه دیدیم که بشار خیلی بهتر از قبل به ما کمک کرد.
سید حسن میگفتند در یکی از دیدارها، بشار به من گفت: از عربستان و قطر پیش من آمدند و گفتند که ما پیش آمریکائیها وساطت میکنیم که شما لبنان را اداره کنید. شما دو تا لشکرتان را بردارید و ببرید و سر مرز فلسطین و حزبالله را جمع کنید و لبنان مال شما بشود. من به آنها گفتم شما وقتی آمدید و این حرف را زدید دو فرضیه داشتید که یکی درست بود و یکی غلط. فرضیه اول شما این بود که بشار جوان است. فرضیه دوم شما این بود که چون جوان است احمق هم هست که این غلط است. من احمق نیستم. در جنوب لبنان زیر هر درختی، پشت هر تخته سنگی و روی پشتبام هر خانهای، یک نفر عضو حزبالله دارد که از لبنان و دمشق حفاظت میکنند. من اینها را جمع کنم و دوتا لشکر بیاورم که اسرائیلیها ظرف یک ساعت جمعشان کنند؟ این عین حماقت است. اینرا که گفته بود، آنها از در سلبی وارد شدند. گفتند اگر اینطور باشد، ما اجازه نمیدهیم شما در لبنان باشید. گفت اجازه ندهید، میآیم بیرون. گفتند: شما باید در سوریه بمانید. گفت: خب میمانیم.
آقا سید در مورد فرمایش حضرت آقا و بهتر شدن رابطه سوریه با حزبالله پس از حافظ اسد، نکته جالب دیگری را اشاره داشتند و میگفتند: رسم است وقتی یک طلبه خدمت یک مرجع میرود، باید دو زانو بنشیند، مؤدب باشد. و فقط گوش بدهد. میگفت در زمان حافظ اسد، ما مثل طلبهها بودیم و حافظ اسد مثل مرجع بود. اما در دوران بشار اسد دقیقاً برعکس شد، ما مرجع شدیم و بشاراسد طلبه. اینقدر احترام ما را داشت.
**سید حسن به فرقان رسیده بود
*شناخت سید حسن از تحولات چگونه بود؟
فهم و درک سید حسن نصرالله از امور داخلی لبنان و سوریه و حتی از ایران کامل بود و اشراف کاملی در این زمینهها داشت.
*ایشان این اشراف را از کجا به دست میآورد؟ از رسانهها یا گزارشها یا فکر میکنید از منبع دیگری بود؟
یک وقتی حضرت آیتالله مدنی فرمودند: اگر کسی در مسیر خدا قرار بگیرد و دستورات الهی را رعایت کند، به فرقان میرسد. فرقان غیر از این علمی است که ما با تحقیقات به آن میرسیم. منظور من از این جمله این است که آقای سید حسن به فرقان رسیده بود. از راه فرقان مسائل را ارزیابی میکرد، نه با مطالعه این جزوه و آن جزوه و دیدار با این شخصیت و فلان مقام و…! البته آنها را هم دنبال میکرد. مطالعاتش بسیار بالا بود، تمام نوارهای درس خارج حضرت آقا را گوش میداد. امکان نداشت که آقا برای طلبههای اینجا درس خارج گذاشته باشند و ایشان صوتش را دریافت نکرده و گوش نداده باشد. دنبال معلومات بود، اما نکاتی که از ایشان صادر میشد به نظر من از روی فرقان بود.
**درک بسیار بالای سید از مسائل نظامی و امنیتی
*شما بهعنوان یک شخصیت نظامی در لبنان بودید و احتمالاً کارهائی هم که با سید داشتید مباحث نظامی بودند. درک و اطلاعات نظامی ایشان چقدر بود و چه میزان علاقه داشتند که در این عرصه ورود کنند؟ آیا امور نظامی را به نیروهای جهادی واگذار یا خودشان ورود میکردند؟
من واقعاً اشراف و درک ایشان را از جهت نظامی خیلی عالی میدیدم. خیلی مواقع پیش میآمد که درباره طرحهای نظامی و امنیتی نظر میدادند. اصول حفاظتی را هم خوب رعایت میکردند. من یک وقتی به ذهنم رسید گزارش کاملی از توانمندیهایی را که حاج قاسم«رحمهالله علیه» ایجاد کرده بود، برای ایشان بگویم. لیستی را نوشتم و رفتم پیش ایشان. فقط ما دو نفر بودیم. بند اول را شروع کردم به توضیح دادن در مورد تعداد موشک و…! کنار هم نشسته بودیم. دست مرا گرفتند و گفتند: این مطالبی را که میخواهید بگوئید حاج رضوان میداند؟ گفتم: بله؟ گفت: نیاز نیست به من بگوئید. گفتم: شما مسئولیت دارید و دبیرکل حزبالله هستید و… فرمودند: آقای اسدی! فرض کن دارم میروم ایران. از دمشق پرواز کردهایم و دوتا هواپیمای جنگی آمدند و هواپیمای ما را نشاندند. من هم در این هواپیما هستم. به نظر شما من این اطلاعات را بدانم بهتر است یا ندانم؟ گفتم: ندانید بهتر است. گفتند: به همین دلیل نیازی نیست به من بگوئید. آمار و ارقام را به من نگوئید.
**سید حسن نصرالله استاد جنگ روانی بود.
*سید حسن در چه مواردی در مسائل نظامی ورود میکردند ؟ آیا نمونهای دارید؟
فکر میکنم در سال ۲۰۰۴ بود که توسط آلمان، بین حزبالله و رژیم صهیونیستی توافقی شد که اسرا مبادله شوند. آنها غشّ در معامله کردند و از تعدادی که توافق شده بود و امضا کرده بودند، یک نفر _ سمیر قنطار_ را تحویل ندادند. دو سه روز بعد در جشن پیروزی و آزادی اسرا، سید حسن سخنرانی کرد و فرمود در همه ادیان الهی غشّ در معامله حرام است و رژیم صهیونیستی غشّ در معامله کرده و ما مجبوریم دو اسیر بگیریم تا آقای سمیر قنطار را آزاد کنند. دو ساعت نگذشته بود که بچههای اطلاعات حزبالله خبر دادند که ارتش رژیم بهخاطر صحبتهای آقا سید آمادهباش داده است. هدف این بود که ارتش رژیم در آمادهباش فرسوده بشود.
بچههای اطلاعات حزبالله شنود میکردند. کار بهجائی رسید که شش ماه آمادهباش صددرصد بودند به شکلی که بالگرد و جنگندههای رژیم، ششماه روی باند آماده پرواز مانده بودند. خلبان این یکی را خاموش میکرد و برای استراحت میرفت و خلبان بعدی جنگنده بعدی را آماده پرواز میکرد.
خدا رحمت کند شهید شیخ نبیل قاووق مسئول حزبالله در جنوب لبنان بود. یک ماه بعد از شروع آمادهباش رژیم، شیخ قاووق سر نماز مغرب و عشا از مردم خواست برای پیروزی حزبالله در عملیات نظامی پیشرو دعا کنند. سید حسن ایشان را احضار و توبیخ کرد که چرا عملیات را لو دادی؟ در حالی که اصلاً عملیاتی در کار نبود! جاسوسان رژیم این سناریو را باور کرده بودند و آمادهباش را افزایش دادند در حالی که قرار نبود عملیاتی انجام شود و هدف ادامه وضع آمادهباش در ارتش اسرائیل بود. طرح سید بهقدری کامل بود که فرماندهان رژیم شک نکردند و نیروهایشان را ماهها در آماده باش نگه داشتند. یکسال و نیم بعد وقتی رژیم آمادهباش را لغو کرد حزبالله طی عملیاتی دو اسیر گرفت و در قبال آن دو اسیر، سمیر قنطار را آزاد کرد.
*صهیونیستها و آمریکاییها میگویند طراح و مغز متفکر جنگ روانی در حزبالله، سید حسن بود. شما این را تأئید میکنید؟ آیا نمونه دیگری از این موارد در ذهنتان هست؟
اگر سخنرانیهای سید را با دقت پیاده کنید میبینید ایشان با چه ظرافتی با دشمن جنگ روانی میکرد. یک چشمهای در دامنه یکی از کوههای مرزی لبنان و فلسطین اشغالی بود که آب آن مقداری در لبنان جاری بود و بعد وارد فلسطین اشغالی میشد. اسم این چشمه وزّانی بود. سید پیشنهادی داد و آقای نبیهبری هم پذیرفت که این آب که از لبنان سرچشمه میگیرد، چرا باید به سرزمینهای اشغالی برود؟ این آب را از دره وارد لبنان میکنیم چون کشاورزان و باغداران به این آب نیاز دارند. اسرائیلیها واقعاً تصمیم گرفتند که نگذارند این اتفاق بیفتد، چون به این آب نیاز داشتند و اگر آب به آنجا نمیرفت، صهیونیستها خیلی ضرر میکردند.
اگر سخنرانیهای سید را در طول دوماهی که لولهگذاری و جدولبندی و راه عبور آب به فلسطین اشغالی مسدود شد و به سمت لبنان آمد گوش بدهید متوجه مدیریت صحنه توسط سید میشوید. جالب این است که اسرائیلیها گفته بودند بهمحض اینکه این اتفاق بیفتد، ما طرح آبرسانی و بیروت را میزنیم و چنین و چنان میکنیم. سید اصلاً اعتنائی نکرد و آنروز خود آقای نبیهبری هم برای افتتاح آمد.
در آنجا جشنی گرفتند و گوسفند ذبح کردند و برنامه مفصلی را به راه انداختند. من شک نداشتم که اسرائیل آنجا را میزند، ولی سید طوری برنامهریزی و صحبت کرد که جرئت نکردند بزنند و آب چشمه وزّانی مسیرش عوض شد و وارد لبنان شد.
**تحقیر صهیونیستها توسط سیدحسن نصرالله
*ایشان در بحث جنگهای روانی استاد بودند. آیا در بحثهای نظامی هم هرجا لازم میدیدند ورود میکردند؟
موضوعات نظامی در حضور ایشان مطرح میشد. ایشان خوب گوش میداد. همه که بحث میکردند، نهایتاً سید جمعبندی میکرد. و بهترین جمعبندی طرح از نظر نظامی ارائه میشد.
مثلاً در اوایل سال ۲۰۰۵ یا اواخر ۲۰۰۴ بود ما میخواستیم برای اولین بار یک پهپاد را داخل فلسطین اشغالی بفرستیم. تاریخ دقیقش یادم نیست، ولی میدانم که در ماه مبارک رمضان بود. سید از قبل، رژیم را به انجام عملیات پهپادی تهدید کرده بود. ما بحثمان درباره عملیات با فرماندهان حزبالله با اختلافنظر مواجه شد. من میگفتم پهپاد را تا حیفا بفرستیم و برمیگردانیم. مسئول عملیات حزبالله که از قُدمای حزبالله و فردی عملیاتی و آدم بسیار مسلطی بود و همین اخیراً ایشان را شهید کردند مخالف بود و نظر دیگری داشت. در آخرین لحظات حاج رضوان گفت: نه حرف شما، نه حرف ایشان، این پرواز تا روی نهاریا در دوازده کیلومتری مرز برود و برگردد. فاصله تا حیفا ۴۰ کیلومتر بود.
*این مال قبل از جنگ ۳۳ روزه است؟
بله. هنوز یک سال و خردهای به جنگ ۳۳ روزه مانده بود. مشخص کردیم که پهپاد از کجا بلند شود و برود و برگردد. همه کارهایش انجام شد. و بچههای حزبالله پیشنهادی دادند و سید هم تایید کرد که پهپاد را با آرم حزبالله تزئین کنیم که اگر کسی از پائین دید یا عکس گرفت، آرم حزبالله را هم ببیند.
شب بیست و سوم ماه رمضان تصمیم گرفتیم کار را انجام بدهیم. مدتی هم بود که سید اسرائیلیها را تهدید کرده بود.
به یکی از همکاران مأموریت داده بودیم برود پای پرواز. بهمحض این که پرنده پرید، با من تماس بگیرد و بدون اینکه حرفی بزند قطع کند. به بچههای اطلاعات هم گفتیم بهمحض اینکه اولین سیگنال را دریافت کردید که آنها این پرنده را شناسایی کردند، زمانش را به ما بدهد که ببینیم چه مدت از پرواز طول میکشد تا رژیم پرواز را کشف و شناسایی کند.
بالاخره ساعت کمی از هشت گذشته بود که همکارمان تماس گرفت و قطع کرد. با بچههای اطلاعات تماس گرفتیم و پرسیدیم چه خبر؟ گفتند: زمانی که ما گرفتیم ۳۱ دقیقه طول کشید تا اولین تماس در رژیم برقرار شد که یک پرنده ناشناس در منطقه شناسایی شده است. بعد از آن هواپیمای F16 را بلند کردند. پهپاد رفت روی نهاریا و عکس و فیلم گرفت و دور زد. قرار بود پهپاد از روی دریا بیاید. اگر بچهها توانستند آن را بنشانند و اگر مشکلی بود، آن را داخل آب بیندازند و بگیرند و دیگر خیلی معطل نشوند. خبری هم نبود، ولی بچهها عجله کردند و آن را داخل آب انداختند و هواپیما را سالم گرفتند و آوردند.
ارتش لبنان در بالای مرز پاسگاهی داشت و اولین خبر را به رسانههای لبنان داد که یک پهپاد اسرائیلی در آبهای لبنان سقوط کرده است. چون پهپاد از طرف فلسطین اشغالی آمده بود، نیروهای ارتش لبنان فکر کرده بودند پهپاد اسرائیلی است.
خبر خیلی سریع روی آنتن رفت. ممکن بود این خبر اشتباه جا بیفتد؛ به همین دلیل به المنار خبر دادند که خیلی فوری بگوید که این پرنده متعلق به حزبالله است که مأموریتش را داخل فلسطین اشغالی انجام داده و برگشته و سقوط هم نکرده و روی آب نشسته و آن را آوردهاند و سالم است و هیچ مشکلی هم ندارد.
بعد از ظهر آن روز سید سخنرانی کرد و اسرائیلیها را بهشدت تحقیر کرد. شاید چند سخنرانی بعدی سید پیرامون همین عملیاتی بود که انجام شد. کار بهجائی رسید که خانوادههای لبنانی در کنار دریا پهپاد اسباببازی به هوا فرستاده بودند و رژیم برایش F16 بلند کرده بود طوری شد که گارد ساحلی لبنان اعلام کرد که کسی حق ندارد حتی پهپاد اسباببازی را هم به پرواز دربیاورد. این کار در تکمیل کار روانیای که سید انجام میداد خیلی قیمت پیدا کرد و تأثیر گذاشت. کارهای جنگ روانی سید واقعاً بیبدیل بود.
*سیـد یک شخصیت روحانی هم داشت. شما روحانیون مختلفی چون شهید مدنی را هم دیده بودید. بهعنوان یک روحانی چه ویژگیهائی در ایشان بارز بود؟
مطالعات ایشان در مباحث اسلامی و فقهی کامل بود. مثالی میزنم. ما متوجه شدیم که بچههای حزبالله از مقطعی بسیار به آقای بهجت علاقهمند شدهاند. مشهور بود که سید این بچهها را سوق داده بود که از آقای بهجت استفاده معنوی کنید.
*آیا شنیده بودید که ایشان در این زمینه توصیهای داشته باشند که بچههای حزبالله در زمینههای عرفانی و اذکار و امثالهم به آقای بهجت رجوع کنند؟ مشهور است که سید در دوران جنگ ۳۳ روزه با رهبرمعظم انقلاب و با آقای بهجت تماس داشتند که دعا کنند. آیا ایشان بهعنوان یک فرد روحانی در تشویق به سمت موضوعات معنوی به جوانان حزبالله نظیر همین موردی که ذکر کردم توصیههائی داشتند؟
این نکتهای که در بارۀ آقای بهجت گفتید، اقتضای جبهه و جنگ، معنویت خاصی را میطلبید که در آن آتش و سختیها انسان به طرف معنویت برود. سید مانع گرایش نیروهای حزب به آقایان علما نبودند، اما تاکیدشان حضرت آقا بود و اینکه همهچیز را از ایشان بگیرند. ولی مبنا شخص حضرت آقا بود. آنچه من میدیدم این بود که خود آیتالله بهجت نیز همه را به سمت آقا سوق میدادند. حتی در مسائل عبادی هم میگفتند کمال در تبعیت از حضرت آقا بوده و هست.
*با توجه به فرماندهی شما در سوریه در قضایای آنجا آیا خاطراتی از سید دارید؟
اولینبار که به ماموریت سوریه رفتم، با شناخت قبلیای که از سید داشتم، همه سفارشاتی را که حاج قاسم در باره سوریه کرده بود یقین داشتم که حکیمانه است، منتهی احساس کردم کمبودی دارم و آن هم ملاقات با سید است. لذا بهمحض اینکه رسیدم، به محضر سید رفتم و ماموریتم را خدمت ایشان عرض کردم. سید گفت: حاج قاسم به من گفته که شما میآئید. گفتم: راهنمائی بفرمائید. ایشان واقعاً راهنمائیهای بسیار حکیمانهای کردند.
**سید حسن نصرالله هر کاری را به کاردان خودش میسپرد
*شما مدت زیادی درکنار ایشان بودید. ایشان اهل رفاقت و صمیمیت شخصی هم بودند؟ مثلاً فرضاً به مناسبتی هدیهای به شما بدهند یا به خانوادهتان احترام بگذارند؟ آیا به این نکات هم توجه داشتند؟ چیزی حضور ذهن دارید؟
سید حسن _ رحمت به روح بلندش _ شخصیت جامعی بود. بعضی از عزیزان ما در بعدی در زندگیشان قوی هستند و به بقیه ابعاد توجه چندانی ندارند. ایشان به دوستانشان خیلی لطف داشتند. همین که متوجه میشدند کسی صادقانه مقلد حضرت آقاست، او را با همه وجود میپذیرفتند. پاسدارها خودشان را سرباز امام و حضرت آقا میدانستند و لذا ایشان علاقه خاصی به آنها داشت. ما به مناسبت عید غدیر جشنی را ترتیب دادیم و گفتیم خانواده پاسداران در بیروت غریب هستند و جائی را ندارند. زیرزمینی را مرتب و تجهیز کردیم و گفتیم همه بیایند.
*خانوادههای نیروهای خودتان؟
بله، پاسدارها. به سید گفتیم داریم چنین کاری میکنیم، اگر شما صلاح میدانید به جلسه ما تشریف بیاورید. فرمودند: میآیم. ایشان یک ساعت و ربع به زبان فارسی در آن جلسه سخنرانی کرد. هر کسی که در آن جمع علاقه داشت با سید عکس داشته باشد، زن، مرد، کوچک و بزرگ آمدند و عکس گرفتند. ایشان نزدیک به سه چهار ساعت وقت گذاشت. واقعاً عجیب است کسی که این همه مشغله و گرفتاری دارد، در یک حصر کامل و رعایت اصول حفاظتی اینطور بیاید و برای این خانوادهها وقت بگذارد.
سید واقعاً در لبنان در حصر کامل بود. یک وقتهائی پیش میآمد که به ایران میآمدیم. در فضائی که امنیت کامل بود، فیلمش را داریم که سید و حاج قاسم و آقای پورجعفری و جمعی از محافظها والیبالبازی میکردند. یک روحانی و مجاهد با آن جایگاه، مثل یک ورزشکار حرفهای بازی میکرد و پیدا بود که توان انجام این برنامهها را هم دارد.
نکته جالب در باره سید این بود که با همه فهم و درک بالائی که داشت، مثلاً در مسئله حفاظت مطیع محافظها بود. اگر محافظها میگفتند: حاج آقا! امشب اینجا نمانیم، میگفت: باشد. هرجا میگوئید آنجا برویم و خودش نظر نمیداد. شبی حاج قاسم گفت: اسدی! یک ماشین بردار برویم. من خودم راننده بودم. حاج قاسم بغل دستم بود و سید و دوتا از محافظها عقب نشسته بودند.
*در لبنان؟
نه، در تهران. از محلی که بودیم رفتیم منطقهای در حوالی تهران. قرار شد شب در آنجا بمانیم. محافظ سید از من سئوال کرد آیا در این اطراف درمانگاه یا بیمارستانی هست؟ گفتم: در کرج هست، چون در حومه کرج بودیم. وقتی مشخص شد تا اولین مرکز درمانی فاصله زیادی هست محافظ گفت: ما باید مطمئن باشیم که اگر خدای ناکرده مشکلی پیش آمد به یک مرکز پزشکی دسترسی سریع داشته باشیم. بعد از قدری صحبت، سید گفت هرچه نظر محافظهاست. یعنی هر کاری را به کاردان خودش میسپرد. و بالاخره آمدیم به جایی نزدیکتر به کرج.
سید افراد را میشناخت و از هر کسی در حد توان و بضاعت خودش کار میخواست. مثلاً بعضی از موضوعات را که میگفتیم بسپاریم به آقای زید، میگفت حد آقای زید این نیست. این را بدهید به فلانی، چون حد اوست. حدود را بلد بود و میشناخت و بسیاری از مسائل کوچکی را که ما به آنها توجه نمیکردیم، ایشان حواسش بود. به نظر من ایشان حکیم و صحبتهایش از روی حکمت بود.
*موردی یادتان میآید که ایشان از یک بحران سیاسی یا موضوعی ترسیده باشد؟
در صحنههای مقابله با دشمنان، من فکر نمیکنم کسی از ایشان شجاعتر بود، تنها دغدغهاش این بود که بچههای حزبالله انحراف پیدا نکنند. در صحنه مقابله با دشمنان سر سوزنی ترس نداشت.
**سید حسن نصرالله بسیار شجاع و پایبند اصول بود و به قولش وفا میکرد.
*پایگاه مردمی حزبالله و ارتباط سید حسن نصرالله با مردم چگونه بود؟ در این زمینه نکتهای را به یاد دارید؟
رفتار و سلوکش با مردم این را میرساند که از علاقهمندی مردم به حزبالله خشنود و امیدوار بود. برخورد ایشان عموماً ایجابی بود و سلبی نبود. من خودم اینطور استنباط کردم که ایشان محبتی را که یک مؤمن باید به خدا داشته باشد، داشت و لذا خدا هم محبت ایشان را در دل انسانها انداخته بود. موردی را یادم هست که برنامهای بود که قرار بود اکثر اعضای شورای حزبالله با حضور سید در آنجا شرکت کنند و سید هم مستقیم سخنرانی کند برخی مخالف بودند و میگفتند از نظر امنیتی مشکل دارد. ایشان گفت: من به مردم قول دادهام و باید بروم و با آنها صحبت کنم. حاج عماد به من گفت: فلانی! سید وقتی میگوید کاری را میکند، حتماً انجام میدهد. بلندشوید برویم تدارکان لازم را ببینیم. خدا رحمت کند عماد را، دستور داد از طرابلس تا جنوب لبنان ۴۰ تا ماشین کرایه کنند و بچهها شبانه شیشه همه را فوم زدند و سیاه کردند. قرار شد فردا سید در آن میدان سخنرانی کند. عماد دستورات جامع و کاملی داده بود. در آن ساعتی که قرار بود سید برود برای دیدار با مردم، هر دوتا ماشین از یک زیرزمین بیرون میآمدند و به مسیری ادامه میدادند. از آن ۲۰ جفت ماشینی که آمدند و رفتند، یک جفت حامل سید بود که معلوم نبود کدام ماشین است در یک جفت از ماشینها هم من و حاج قاسم بودیم. انواع و اقسام ماشینها از بنز گرفته تا بیامو و… در نهایت به زیرزمینی وارد شدیم و از آنجا به جائی که قرار بود برویم رفتیم و در طبقه دوم مستقر شدیم. حالا مردم در میدان جمع شدهاند و مجری دارد مقدمات را میچیند.
*اسم میدان یادتان هست؟
نه، ولی در بیروت بود. خیلی برای من جالب بود. من و حاج قاسم آنجا بودیم. موقعی که داشتیم میرفتیم، مردم هر ماشینی را که نمیشد داخلش را دید، فکر میکردند ماشین سید است و به رسم لبنان برای خوشامدگویی روی آن شکلات میریختند. غوغائی بود و شور و نشاط عجیبی برپا شد.
ما رفتیم طبقه دوم، مجری در طبقه پائین پشت تریبون قرار داشت و تلاوت قرآن شروع شد. تصور من این بود که سید میرود پائین و پشت تریبون قرار میگیرد، ولی دیدم که سید رفت توی بالکن. یک تریبون بود و یک سایبان ازطبقه بالا، محل استقرار سید را پوشش میداد و سید از هیچیک از ساختمانهای روبهرو دیده نمیشد، ولی همه کسانی که پائین بودند میتوانستند سید را ببینند. همه چشمشان به تریبون پائین بود که یکمرتبه صدای سید را از بالا شنیدند. این تدبیر آقای عماد بود. بهنحوی که اگر کسی هم برنامهریزی کرده بود که در جائی کمین کند و با تفنگ دوربرد سید را بزند نتواند. سید اصول را کاملاً رعایت میکرد و شجاعت این را هم داشت که وقتی قول داده به قولش وفا کند.
*یادتان میآید که چه در مقام یک روحانی، چه در مقام دبیرکلی حزبالله یا بعنوان یک دوست توصیه خاصی به شما کرده باشند که مثلاً حواستان به این مسئله باشد. نکته خاصی از ایشان به یادگار دارید؟
ایشان بسیار مؤدب به آداب اسلامی بودند. در جلسات عمومی تذکرات بسیار بهجایی مثل صداقت در امور، رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی و امثالهم را میدادند. بهعنوان نمونه ما داشتیم در جنوب لبنان کارهای مهندسی انجام میدادیم. پیشنهاد دادیم که اعضای شورا را ببریم تا مرحله اول کارها را ببینند. ما داشتیم مرحله چهارم را انجام میدادیم. فکر کردیم دیدن این برنامهها روحیه آنها را تقویت میکند. با عماد برنامهای ریختیم که چگونه آنها را ببریم که عملیات را از نزدیک ببینند. تمهیداتی را اندیشیدیم که در میانه راه کجا ماشینها را عوض کنیم و کجا برویم. در مرحله آخر همگی که جدا جدا آمده بودیم، سوار یک ون شدیم. خدا رحمت کند حاج محسن _ شهید فوادشکر_ به سید گفت: آقا سید! اگراین کارسرّی است و نیاز نیست که ما ببینیم، بهتر است نیائیم. سید گفت: اگر شماها نبینید، چه کسی ببیند؟ این مربوط به شماهاست و باید در همه در جریان باشید. برای همه شما ضرورت دارد.
رفتیم و دیدیم و در برگشت، من بودم و حاج عماد و ایشان. سید حسن گفتند: ما در کار فرهنگی الحمدلله موفق شدیم. درگذشته همین افرادی که امروز با ما آمدند توقع داشتند همه مسائل را بدانند و اگر مطلبی به آنها گفته نمیشد، ناراحت میشدند و میگفتند مگر ما نامحرم هستیم؟ اما الان دیدید حاج محسن چه برخورد خوبی کرد؟ یکی از کسانی که قبلاً بهشدت معترض بود که اعضای شورا باید همه چیز را بدانند همین آقای حاج محسن بود. الحمدلله کار فرهنگی و تذکرات ما در باره مسائل حفاظتی تأثیر گذاشته و افراد توجیه شدهاند که اصلاً نیازی نیست در جریان همه امور قرار بگیرند و حالا قانع شدهاند. یعنی ایشان معتقد بود که تدابیر فرهنگی انجام شده در مسائل حفاظتی و… نتیجه داده است.
سید حسن میگفت یکی از موارد خطرناک در گذشته این بود که اگر یک نفر از موضوعی باخبر میشد، بلافاصله بقیه را هم در جریان قرار میداد، در حالی که الان اعضای حزبالله اولاً سعی میکنند از موضوعاتی که به ماموریتشان ربطی ندارد مطلع نشوند و اگر هم مطلع شدند به دیگران منتقل نمیکنند.
سید حسن میگفتند ما تلاش میکنیم که مجموعههای جهادی فلسطینی را هم قانع کنیم که در مسائل حفاظتی به این شیوه عمل کنند. من فکر میکنم رعایت بینظیر مسائل حفاظتی در عملیات “طوفان الاقصی” ریشه در این فرهنگ و تذکرات سید حسن نصرالله داشت.
*نکتهای هست که بخواهید بهعنوان سخن پایانی مطرح کنید؟
سید حسن بحـر بسیار وسیع و بزرگی بود که خدا به ما داده بود. یکی از برادرها از روی علاقه میگفت حیف شد که سید به شهادت رسید. به این برادر گفتم: من در زمان جنگ به مقر لشکر ۴۱ ثارالله رفتم. روی کانکسی با خطی زیبا حدیثی از قول معصوم(ع) نوشته بود: شهادت یک لحظه از عمر کسی را کم یا زیاد نمیکند. سید حسن سی سال استخوان در گلوی همه شیاطین و استکبار و خار در چشم همه آنها بود. بعد از سی سال مجاهدت خوب بود سکته کند؟ و یا با کرونا از دنیا برود؟ لحظه شهادت سید، لحظه رفتنش بود و با شهادت رفت. نباید اینقدر بگوئیم حیف شد. قرار بوده درختی بهترین و شیرینترین و گواراترین میوه را بدهد که داده. ما باید نسبت به نعمتی که خدا داده شاکر و قانع باشیم. تأثیر شهادت سید هم کم از حیاتش نیست. سید بحر بسیار وسیعی بود و خدماتش بسیار ارزنده بوده و ادامه خواهد داشت.
خدا انشاءالله ما را هم قدرشناس نعمتهایش قرار بدهد.