گفتگو با آیت‌الله نجم‌الدین طبسی در خصوص شهید سید حسن نصرالله – سیـد، صهیونیست‌ها را بیچاره کرد!

اشاره:

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. مکتب اهل بیت«علیهم‌السلام» و منظومه‌ای از سلسلۀ سادات و علمای برجسته شیعه، حوزه‌های همیشه سربلند تشیع و انقلاب اسلامی به رهبری دو سید، دو مرجع و دو شخصیت برخاسته از حوزه‌های تشیّع از چنان غنای معنوی، علمی و اخلاقی‌ای برخوردار هستند که شخصیتی چون شهید سید حسن نصرالله را تقدیم جهانیان می‌کنند؛ که وقتی بر صفحه تلویزیون ظاهر می‌شد و سخن می‌گفت جلوه‌ای از اسلام و انسانیت را در عرصه سیاست و اجتماع و در میدان مبارزه به نمایش می‌گذاشت. جلوه‌ای که می‌تواند نمایانگر گوشه‌ای از مکتب عاشورا و بارقه‌ای از تجلی حکمرانی در عصر ظهور باشد.

در محضر حضرت آیت‌الله حاج شیخ نجم‌الدین طبسی«حفظه‌الله» چهره نام‌آشنای حوزه‌های علمیه و از مروّجان مکتب تشیع و از مدافعان خط مقدم مکتب اهل ‌بیت«ع» هستیم؛ عالمی که اگرچه از بردن نام خود در فهرست اساتید شهید سید حسن نصرالله پرهیز می‌کند، اما خود این شهید نه‌تنها تمام دروس خارج این عالم بزرگوار را از طریق نوارها دنبال می‌کرد، بلکه در طول چند دهه از هر فرصتی، چه در ایران و چه در لبنان برای دیدار با این استاد برجسته استفاده و پرسش‌های خود را در مباحث اعتقادی، به‌ویژه در خصوص مسئله مهدویت با ایشان مطرح می‌کرد. ارتباط علمی و معنوی این دو شخصیت برجسته موجب شد که مجله «پاسدار اسلام» مصاحبه‌ای را با این استاد بزرگ ترتیب دهد و اکنون در خدمت ایشان باشیم.

 

**سید حسن نصرالله با وجود موانع امنیتی در مراسم احیا حضور فعال داشت

*حضرت استاد! از اینکه به ما وقت دادید ممنون هستیم. خداوند شما را حفظ کند. به‌عنوان اولین سئوال از محضر شریفتان اولین آشنایی حضرتعالی با شهید سید حسن نصرالله به چه زمانی برمی‌گردد؟ از نحوه آشنایی‌تان بفرمایید و اینکه چه شد که این آشنایی استمرار یافت و به رابطه شاگرد و استادی انجامید و یک علقه معنوی و اخلاقی بین حضرتعالی و ایشان شکل گرفت.

بسم الله الرحمن الرحیم. امیدوارم بتوانم حق این سید بزرگوار را در صحبت‌ها ادا کنم، هر چند می‌دانم که نمی‌توانم از عهده این کار بربیایم. آشنایی ما با این سید بزرگوار به چهل سال پیش برمی‌گردد و شاید مصلحت نبوده که تاکنون در این‌باره حرفی بزنم.

ارتباط من با ایشان درست بعد از شهادت شهید «سید عباس» شکل گرفت و رفت و آمدها، تماس‌ها و ملاقات‌هایمان با ایشان بیشتر شد. یادم نمی‌رود که ایشان از همان ابتدای آشنایی از قریب به چهل سال قبل در جلسات منبری که در شب‌های دهه اول محرم در ضاحیه داشتیم، شرکت می‌کرد. این مجالس ابتدا ده شب بود و بعد به‌تدریج که جمعیت بیشتر و دو طرف خیابان بسته می‌شد، شد بیست شب. ایشان می‌آمد و از اول تا آخر منبر را می‌نشست و استماع می‌کرد و مثل ابر بهار اشک می‌ریخت. این رویه در ماه مبارک رمضان هم که در خود ضاحیه، مرکز امام خمینی«رحمت‌الله علیه» برنامه داشتیم، ادامه داشت. البته مسائل امنیتی هم وجود داشت و از همان زمان‌ها مورد رصد سگ‌های صهیونی بود، ولی ایشان به کمک مراقبین و محافظینی که داشت تا جایی که می‌توانست از خودش مراقبت و در این مجالس هم شرکت می‌کرد، مخصوصاً شب‌های احیا. الآن که نگاه می‌کنم، در ویدئوهای ضبط‌شده لحظه ورود ایشان ثبت شده. می‌آمد و چندین ساعت می‌نشست و همانند دیگران مراسم احیاء را برپا می‌کرد. در یکی از ماه‌های رمضان سید شب سوم را نیامد. همان‌طور که می‌دانید شب احیای سوم از دو شب دیگر مهم‌تر است. این شب مخصوصاً بین عرب‌ها بسیار مورد توجه و اهمیت است، ولی سید آن شب نیامد. خود ایشان یک شب که جایی با هم افطاری دعوت بودیم به من گفت: ««فلانی، من نیامدم. محافظین نگذاشتند من بیایم.» گفتند: «جایت را پیدا کرد‌ه‌اند و می‌دانند کجا می‌نشینی. ممکن است با یک خمپار‌ه‌ای، چیزی شما را بزنند.» از این جهت معذرت می‌خواهم.»

مراسم دهه محرم که بعد از ظهرها برپا می‌شد، ابتدا چند سالی در «مرکز قرآن کریم» برگزار می‌شد و بعداً به «مرکز امام خمینی» منتقل شد. خدا رحمت کند «صفی‌الدین» را. تشکیلات زیر نظر ایشان بود و برنامه‌ها با مدیریت او انجام می‌شد. آقای سید حسن نصرالله هم می‌آمد و شرکت می‌کرد. مراسم به‌شدت شلوغ می‌شد و یکهو می‌دیدم که ایشان ـ نمی‌دانم از کجا، چون آن‌موقع هم مسائل امنیتی خیلی شدید بود ـ وارد مجلس شده و تا آخر جلسه هم می‌نشست و استماع می‌کرد. جوّ معنوی بسیار عجیبی حاکم بود.

 

 

**دختر اهل سنت لبنانی به برکت مراسم اهل‌بیت شیعه شد

*از شهید صفی‌الدین یاد کردید و از جلسات معنوی که این شهید مدیریت می‌کرد، از تاثیرات و حال و هوای آن‌روزهای ضاحیه هم اگر خاطره‌ای دارید بیان بفرمائید

نکته‌ای در این زمینه بیان می‌کنم. یک روز بعد از ظهر وارد جلسه شدم، ولی هنوز منبر نرفته بودم، چون چند دقیقه‌ای فرصت بود. دیدم دختر دانشجویی هاج و واج وارد شد و گفت: «یک سئوال.» گفتم: «بفرمایید.» گفت: «أنا سُنّیَّه.» یعنی «من سنی هستم. این چه جوّی هست اینجا راه افتاده که تا اسم اهل بیت«ع» برده می‌شود، این جور گریه می‌کنند؟ چرا ما چنین چیزی نداریم؟ چرا ما این‌طور نیستیم؟ مگر شما روی منبر چه می‌گویید؟ مگر چه خبر است؟ من از وقتی که وارد شده‌ام انگار مرا برق گرفته است. این حس تعلق به اهل بیت«ع» از کجا نشئت گرفته؟» گفتم: «مربوط به طینت است.» بگذریم. این دختر دانشجو از آن به بعد هر روز به مراسم می‌آمد تا زمانی که شیعه و عروس یکی از بزرگان حزب‌الله و از کسانی شد که در خط مقدم خدمت به حزب‌الله قرار گرفت. این جلسات زیر نظر سید حسن نصرالله و سید صفی‌الدین برگزار می‌شد. بسیاری از افرادی که در این جلسات شرکت می‌کردند شهید شدند. غرض حال و هوای معنوی و علمی جلسات حزب‌الله و اینکه آشنایی ما با ایشان به آن روزها برمی‌گردد.

 

**بیشتر سئوالات سید در حوزه مهدویت بود

*ارتباط حضرتعالی با شهید نصرالله، هنگام حضور حضرت‌عالی در لبنان بیشتر به چه صورت بود، تلفنی بود یا حضوری؟

کمتر اتفاق می‌افتاد که ما به بیروت برویم و از ما برای ناهار یا شام دعوت نکند، حتی در سفرهای آخر که ملاقات چهار ساعته با ایشان داشتیم شرط می‌گذاشت و می‌گفت: «ولی باید شام بیایید.» می‌گفتم: «باشد، می‌آیم.» دو به دو می‌نشستیم و شاید گفتگویمان چهار ساعت و نیم، پنج ساعت به درازا می‌کشید. می‌گفتم: «سید! خسته نیستی؟ تو این همه برنامه داری و بعد از این گفتگو هم برنامه‌های دیگری داری.» می‌گفت: «من منتظر این شب‌ها بودم که با هم بنشینیم و صحبت کنیم.» موضوع صحبتمان مباحث علمی و سیاسی بود حوزه‌های علمیه و مباحث، خط و خطوط و جریانات نظام و دفاع از رهبر معظم انقلاب و نظام برایش بسیار مهم بود، ولی بیشتر سئوالاتش مذهبی و در حوزه مهدویت بود.

در سفر آخری که خدمتشان رسیدم ـ خدا رحمتش کند ـ با تعجب دیدم دالانی به طول تقریباً بیست متر را طی کرده و تا جلوی ورودی آمده! به ایشان گفتم: «سید! تو مال خودت نیستی. خب من خودم می‌آیم. چرا آمدی؟!» گفت: «حرمت شما بر من واجب است.»، «انا تلمیذک.» یعنی من شاگرد تو هستم.  در صورتی که در واقع او معلم من بود. و تا جایی که ممکن بود و شرایط امنیتی اجازه می‌داد، جلسات افطار را با هم بودیم.

 

**سید حسن نصرالله در اوج درگیری‌ها به جزئیات هم توجه داشت

*به‌غیر این جلسات ایشان کتاب‌ها و مباحث حضرت‌عالی را در ایران هم دنبال می‌کردند؟

یادم نمی‌رود؛ کتاب «الایام المکیه» جلد دوم «مع الرکب الحسینی» هنوز چاپ نشده بود. صرفاً حروفچینی شده بود و قرار بود آن را مطالعه کنم و بفرستم برای چاپ. سید کسی را فرستاد و پیغام داد که کتاب را می‌خواهد. کتاب را دادم و بعد از دوازدهم [ماه محرم] رفتم به ملاقاتش. گفت: «دوازده شب منبر من از مطالب این کتاب بود.» بعد نشستیم و دوباره در باره امام حسین«ع» با هم بحث و صحبت کردیم. این ارتباطات نزدیک وجود داشت و ایشان در جلسات «حوزه رسول اکرم(ص)» و «جامعه المصطفی» که هر دو زیر نظر رهبر معظم انقلاب بود، شرکت می‌کردند. در هر جلسه‌ای، چه خصوصی و چه عمومی که مخصوص طلبه‌ها بود، شرکت و بحث می‌کرد و ما هم در خدمتشان بودیم. حتی به حوزه خواهران سر میزد. علاوه بر اینها ارتباط تلفنی هم بینمان برقرار بود.

در یک سفر در ماه محرم در اصفهان بودم که تلفنم زنگ خورد. برداشتم و گفتم: «بفرمایید.» گفت: «ابوهادی! فهمیدم [که سید است.] با توجه به اینکه ارتباط موبایلی بود و ممکن بود لو برود، گفتم: «الان نمی‌شود. با موبایل صحبت کرد. اجازه بده بروم به منزلی و از طریق أرضی (تلفن ثابت) تماس بگیرم.» حدود یک ساعتی با هم صحبت کردیم و بعد ایشان گفت: «نگران نباش ما خودمان حساب کار خودمان را کرده‌ایم.» گفتم: «من به خاطر حفظ جان شما صحبت نکردم و گفتم اگر أرضی (ثابت) باشد، بهتر است.» راجع به سفیانی سئوالاتی داشت که مطرح کرد و گفت: «امشب می‌خواهم راجع به این موضوع صحبت و با شما بررسی کنم که آیا قضیه سفیانی و این کشتارهایی که می‌گویند حتمیت دارد یا خیر؟» پاسخ دادم که: «خیر. آنچه که حتمیت دارد اصل قضیه سفیانی است. کشتارها حتمیت ندارد. این‌طور نیست و باید بین اصل موضوع سفیانی و بقیه موضوعات تفکیک قائل شویم.»

شما فرمودید من استاد ایشان بودم، اما این‌طور نیست. او بود که استاد من بود، او معلم من بود. من شاگرد ایشان بودم. این ارتباط تا آخر قطع نشد. من از بیمارستان که برگشتم دو بار هیئتی به نمایندگی از طرف خودش فرستاد. خدا رفتگان شما را بیامرزد. وقتی اخوی بنده آقا شمس‌الدین رحلت کرد، باز هم عده‌ای را فرستاد. حالا اخوی من کی فوت کرد؟ در کوران قضایای غزه و اوج درگیری‌ها. فردی را به‌عنوان نماینده خودشان فرستادند که گفت من از طرف سید آمده‌ام. به ایشان گفتم: «یعنی توی این وضعیت هم ایشان جزئیات را فراموش نمی‌کند؟!» گفت: «نه آقا، ما خودمان هم وقتی از بیروت تماس گرفت و گفت برای عرض تسلیت بروید، تعجب کردیم.» این ارتباطات وجود داشت.

 

**سید میگفت قبل از آمدن شهید اول و شهید ثانی به لبنان، شیـعه خوار و ذلیل بود!

*حوزه علمیه جبل عامل و جنوب لبنان یک دوران طلایی داشته که مدیون شهید اول و شهید ثانی است و در ادامه، شخصیت‌هایی همچون محقق کَرَکی شیخ حر عاملی، پدر شیخ بهائی که با مسافرت‌هایی که به ایران داشته‌اند، تأثیرگذار بوده‌اند. اما از آن مقطع به بعد می‌بینیم که این حوزه کم‌رنگ می‌شود و تأثیر چندان چشمگیری در جهان اسلام ندارد. آیا می‌توانیم بگوییم که سید حسن نصرالله، سید صفی‌الدین و هسته حزب‌الله که از سلسله سادات هم بودند در بازتأسیس این حوزه نقش دارند؟

قطعاً همین‌طور است. اجازه بدهید در همین راستا خاطره‌ای از ایشان نقل کنم. در سفر اخیر که به دمشق دعوت شده بودم، ایشان مطلع شد و از بنده دعوت کرد که بنده نیز بعد از دهه، یازدهم یا دوازدهم [ماه محرم] به دیدار ایشان رفتم. ایشان در آن جلسه دو نفره درخواست کرد که نمونه‌هایی از عنایات و الطاف امام عصر«عج» به افراد را بیان کنم. من مواردی را که در طول تاریخ اتفاق افتاده بود و نیز دوران معاصر برایش نقل کردم. اما موردی را هم ایشان خودش برایم تعریف کرد که بنده تا آن موقع نشنیده بودم. ایشان گفت: «یکی از الطاف و نمونه‌های محسوس امام عصر«عج» آمدن شهید اول و در ادامه شهید ثانی بود.» گفت: «شهید اول جایگاه خاصی داشت و به ایشان هم خیلی اصرار می‌کردند که به ایران بیاید، ولی او در آمدن به لبنان مصرّ بود.»

شهید دوم هم همین‌طور. به ایشان اصرار کردند که به ایران بیاید، ولی او گفت من باید بروم لبنان. سید حسن گفت: «اینها آمدند، چون تشیّع در اینجا (لبنان) خوار و ذلیل بود. کسی جرئت نمی‌کرد بگوید من شیعه‌ هستم. می‌کُشتندش. ولی ایشان در چنین موقعیتی به اینجا آمد و اتفاقاً شهید هم شد، اما با این هجرت خود تشیّع را تثبیت کرد.»

از همه سخنانش مهم‌تر این بود که گفت: «اصرار این دو بزرگوار برای مهاجرت به لبنان به اشاره امام بود و به عنایت او حوزه‌های ما احیا شد.» این را من از هیچ جا نشنیده بودم که اصرارشان برای رفتن به لبنان نتیجه دستور آقا امام زمان«عج» بوده است. البته همان‌گونه که اشاره کردید [بر حوزه] دوره‌ای گذشت که هفتاد مجتهد در تشییع جنازه دختر شهید شرکت کردند، ولی با فراز و نشیب‌هایی که دچار آن شد کمی افت کرد و مجدداً در دوران اخیر شکوفا شد. و در طول مدتی که بنده در لبنان حضور داشتم شاهد بودم که از اندک جمعیت شیعه لبنان که شاید در مجموع دو میلیون نفر هم نمی‌شدند، حوزه‌های متعددی در ضاحیه، صیدا، نبطیه، صور و منطقه صفر مرزی بوجود آمد. یکی از بهترین حوزه‌ها در نقطه صفر مرزی، حوزه سید حسن نصرالله بود. بنده از این حوزه بازدید کرده‌ام. هم از نظر تشکیلات ظاهری بسیار منظم و مرتب بود و هم طلبه‌های بسیار فاضل و جدی‌ای داشت. هر طلبه‌ای را نمی‌پذیرفتند. انصافاً همان‌طور که اشاره کردید یک شکوفایی دوباره‌ای در حوزه‌ها، هم به لحاظ کمّی و هم به لحاظ کیفی اتفاق افتاد.

**به برکت تلاش سید حسن نصرالله حوزه‌ها و مجالس اهل‌بیت و اباعبدلله(ع) شکوفا شد

در کنار این تغییر و تحولات، تعداد زیادی حوزات نَسَویه (حوزه بانوان) و هیئات نسائیه که همگی اقدامات جدیدی بود، زیر نظر ایشان بود. تربیت و اعزام مبلّغ، هم برای لبنان و هم برای آفریقا از جمله اقدامات دیگری است که انجام شده. از جمعیت شیعیان فقط دو میلیونش در لبنان و ۲۵ میلیونش در خارج از این کشور است. ایشان برنامه تربیت و اعزام مبلّغ داشتند. کلاس‌های ثقافیه [فرهنگی] متعددی برگزار و نتیجه این شد که عزاداری اباعبدالله«ع» در آنجا گل کرد. تا پیش از سیدحسن نصرالله، عزاداری اباعبدالله«ع» در بیروت کلاً دو جلسه بیشتر نبود. یکی در قُبِیری بود که فقط تا شب دهم بود. اگر شب یازدهم منبر می‌رفت، دستگیرش می‌کردند و می‌گفتند ممنوع است. اما در دوران سید حسن نصرالله که مصادف بود با دوران شکوفایی حزب‌الله و عزاداری و جلسات امام حسین«ع» و ائمه معصومین«علیهم‌السلام». فقط خود حزب‌الله صدها مجلس داشت. تأکید می‌کنم فقط حزب‌الله. علاوه بر این، بخاطر اقدامات و تشویق‌هایی که می‌کرد باعث شد تعداد جلسات امام حسین«ع» در بیروت به حدی باشد که نگویم بیروت صد تا، دویست تا جلسه داشت، بلکه بگویم بیروت حسینیه شد. نمی‌گویم در جنوب لبنان عزاداری اباعبدالله«ع» گل کرده بود، بلکه می‌گویم جنوب لبنان حسینیه شده بود. همه اینها به برکت تلاش سید حسن نصرالله، این انسان غیرتمند و حساس نسبت به مسائل اباعبدالله«ع» بود. ایشان در عین داشتن رقّت قلب و غیرت نسبت به اهل بیت«ع» یک انسان بی‌نهایت قوی، شجاع و نترس بود. از اینکه می‌بینید روی سر ایشان ۸۰ تن بمب ریختند باید فهمید که او پدر اینها را درآورده بود. بینی و بین‌الله خواب را از چشمشان ربوده بود. از ترس او خواب راحت نداشتند. عمق این جنایت حاکی از عمق ناراحتی اینها از سید حسن دارد، وگرنه باید یک بمب، دو بمب بزنند، نه ۸۰ تن بمب!

 

**سید، روح شجاعت را در مردم لبنان دمیـد

*حضرت آقا هم در مصیبت هیچ کس به اندازه شهادت آسید حسن متاثر نشدند

سید حسن نصرالله صهیونیست‌ها را بیچاره کرده بود. باید گفت: «الیوم نامَت أَعیُن بِکَ لَم تَنَم». روز شهادت سید، روز شادی صهیونیست‌ها بود. باور نمی‌کردند که بتوانند روزی او را به شهادت برسانند. اینها قبلاً برنامه‌ریزی‌های زیادی کرده بودند و حتی چندبار تا نزدیکی‌های محل سید حسن نصرالله هم رفته بودند، ولی موفق نشده بودند و نقشه‌هایشان برملا شده بود. این بزرگوار بی‌نهایت شجاع بود و این شجاعت را در مردم نیز دمیده بود. در قضیه اخیر هم دیدید که رسماً از حزب‌الله شکست خوردند و بعد به واسطه ترکیه جبهه دیگری در سوریه باز کردند. این یعنی چه؟ یعنی می‌خواهند با این کار آبرویی به این بی‌آبروهایش بدهند.

 

** سیدحسن نصرالله در عین اقتدار به‌شدت مقیّد و پایبند موازین شرعی بود.

*حضرت استاد! آیا می‌شود گفت که سید حسن نصرالله واقعاً می‌دید که امام زمان«عج» او را می‌بیند؟

ایشان چنین حرفی نمی‌زد، ولی من نیز اعتقاد دارم که کارهایش زیر نظر آقایمان و تحت عنایت او بود. آقا به افرادی کمتر از این سطح عنایت دارد، سید حسن که دیگر در خط مقدم جبهه بود. اجازه بدهید خاطره‌ای از ایشان نقل کنم.

ایشان در عین شجاعت و شهامت فوق‌العاده در جنگ ۳۳ روزه که دنبالش می‌گشتند که ترورش کنند در بالای یکی از پشت بام‌ها در ضاحیه در حالی که هواپیماها بالای سرش دور می‌زدند، مصاحبه می‌کرد! یا مثلاً یک سال سلفی‌ها تهدیدش کردند که روز عاشورای امسال نباید بیرون بیایی. ایشان گفت: «ما بنای درگیری با کسی نداریم و نمی‌خواهیم مانور بدهیم، ولی حالا که گفتید نیایید، واجب شد که بیاییم. اگر تا به حال شک داشتیم که بیاییم بیرون، الان دیگر شکی نداریم؛ خواهیم آمد. همه باید بیایند بیرون. هر کاری هم که می‌خواهید بکنید، بکنید.» ۳۰۰، ۴۰۰ هزار نفر در روز عاشورا آمدند بیرون و آنها هم هیچ کاری هم نتوانستند بکنند. خودم در بعضی از مراسم‌هایشان حضور داشتم.

سید حسن نصرالله در عین اقتدار به‌شدت مقیّد و پایبند موازین شرعی بود. مثل این وحشی‌ها که زورشان به حماس نمی‌رسد در عوض به‌جایش ۵۰ هزار بیگناه را می‌کشند. به بچه‌ها حمله می‌کنند، در چادر جزغاله‌شان می‌کنند. هر روز با موشک‌های جدید، شهرهایشان را زیر آتش گرفته‌اند. زورشان به اینها نمی‌رسد و به‌جایش به زن و بچه‌ مردم فشار می‌آورند و مردم را می‌کشند. اما علی‌رغم همه این وحشی‌گری‌ها، آسید حسن نصرالله و حزب‌الله خطوط قرمز خود را دارند و رعایت می‌کنند. «وَلا یَجرِمَنَّکُم شَنَآنُ قَومٍ عَلَى أَلا تَعدِلُوا»؛(۱). چه‌کار کنید؟ «اعدِلوا هُوَ أَقرَبُ لِلتَّقوی.(۲)

خود من خدمت ایشان نشسته بودم و داشتیم با هم صحبت می‌کردیم. ناگهان یک یادداشت آوردند که نیاز به پاسخ و تصمیم‌گیری فوری داشت. ایشان نامه را خواند و فرمود: «پیام داده‌اند که یکی از سرکردگان جنایتکار داعش آمده و الآن در یکی از ساختمان‌های حمص در تیررس ماست. پرسیده‌اند او را بزنیم یا نزنیم؟ اگر بزنیم، احتمالاً چند بیگناه هم کشته می‌شوند، چه‌کار کنیم؟». من خودم نشسته بودم و شاهد بودم که ایشان اجازه نداد! در اینجا، هم عمق اطاعت و فرمانبری سربازان حزب‌الله از شهید نصرالله قابل توجه است و هم میزان دقت سید در رعایت موازین شرعی

 

**امنیت زینبیه بقدری بود که داعشی‌ها زن و بچۀ خود را در آنجا پناه میدادند!

 *دربارۀ حاج قاسم هم نقل شده، وقتی متوجه رئیس داعشی‌ها شد که با ماشین زن باردارش را به بیمارستان میبرد از دستگیری او صرفنظر کرده بود.

بله. چون ما موازین داریم. من خودم در زینبیه بودم. زینبیه تا قبل از این حوادث، ده هزار نفر جمعیت بیشتر نداشت، ولی در جریان حوادث اخیر شدند صد هزار نفر. میدانید پناهنده‌ها، همان‌هایی که می‌آمدند و زن و بچه‌شان را در زینبیه می‌گذاشتند، چه کسانی بودند؟ داعشی‌ها بودند! داعشی‌ها می‌گفتند جایی امن‌تر از منطقه شیعه‌نشین و زینبیه نیست. زن‌ و بچه‌هایشان می‌آوردند آنجا پناه می‌دادند و بعد خودشان می‌رفتند جنایت می‌کردند! این امنیت را چه کسی فراهم کرده بود؟ همان بچه‌های حزب‌الله. بارها من در دل شب، ساعت ۱۲، ۱ نیمه شب بود که می‌رفتم زیارت حرم حضرت رقیه«س». می‌دیدم بچه‌های حزب‌الله را که سینه سپر کرده‌اند و اسلحه به دست از کوچه و خیابان و حرم حضرت رقیه«س» و حرم شریف مشغول نگهبانی هستند. این امنیت را اینها پدید آوردند.

 

**سید حسن نصرالله شیعه را در بُعد سیاسی جهانی کرد

*احیای شعائر دینی، فاطمیه و عزاداری و برگرداندن شیعه از کارگری در هتل‌ها به اوج عزت، همگی از اقدمات سید حسن نصرالله بود. اما مهم‌ترین و قابل توجه‌ترین مسئله، نقش ایشان در اقتدار سیاسی شیعه است. حسنین هیکل می‌گوید: «ایرانی‌ها دو بار به مدیترانه رسیدند. یک بار با لشکر خشایار و یک بار با ولایت فقیه.» البته این را باید اضافه می‌کرد که خشایار با شمشیر رفت، اما ولایت فقیه با عشق و عاطفه و دین و محبت. ضمن اینکه تشیّع از مدیترانه هم گذشت و به قلب آفریقا و نیجریه‌ای رسید که اکنون ۱۵ میلیون شیعه دارد که اسلام را فریاد می‌زنند. نقش سید حسن نصرالله را این عزت‌بخشی و در این سیر در سیر تمدنی چطور می‌بینید؟

همین ضاحیه که به این‌شکل بمبارانش کردند ـ من بار اول در جنگ ۳۳ روزه رفتم و از آنجا بازدید کردم. ضاحیه را تبدیل به تلی از خاک کرده بود. ولی دوباره و حتی بهتر از اول ساختندش. الان هم که بمبارانش کرده‌اند، ان‌شاءالله به یاری خدا باز هم از نو و بهتر از قبل ساخته می‌شود ـ باغات مسیحی‌ها بود و شیعه‌ها در آن کارگری می‌کردند و حتی حق نداشتند نماز بخوانند. بهشان می‌گفتند شما شیعه هستید، بروید ایران نماز بخوانید. البته خدا رحمت کند شهید سید موسی صدر رضوان‌الله تعالی‌علیه را، حیّاً و میّتا. بینی و بین‌الله به شیعه هویت داد. خودش هم زیر نظر مرجعیت مرحوم امام و مرحوم آقای خوئی بود و در شکل‌گیری مجلس اعلای شیعیان و اقداماتی نظیر این نقش بسیار مهمی داشت؛ اما کسی که شیعه را در بُعد سیاسی واقعاً جهانی کرد، شهید سید حسن نصرالله بود. شوخی نیست که یک معمم سخنرانی کند و به گفته خود غربی‌ها، چندصد میلیون مستمع داشته باشد. هیچ رئیس جمهوری، این میزان مستمع نداشته. سید حسن نصرالله، البته به برکت انقلاب اسلامی، امام و رهبر معظم انقلاب کاری کرد که تشیـّع و شیعه در رأس خبرهای جهان قرار گرفت. گاهی که ایشان در برخی از جلسات رسمی شرکت می‌کرد، رؤسا برای دیدار با سید و اینکه با او دست بدهند و عکس بگیرند، صف می‌بستند! حال همین سید زمانی که برای برگزاری کنفرانس اسلامی به ایران آمد، دوید و رفت تا دست رهبر معظم انقلاب را که از پشت تریبون برمی‌گشت، ببوسد که به همه دنیا اعلام کند که اگر من اقتدار و عزتی دارم، از جانب ایشان است و شما باید دست این سید بزرگوار را ببوسید.

 

**سید حسن نصرالله شدیداً مترقب ظهور بود

*به‌عنوان آخرین سئوال اشاره‌ای داشتید به پرسش‌های شهید نصرالله از حضرت‌عالی در خصوص علائم ظهور، چه حتمی و چه غیر حتمی و موضوعاتی چون خروج سفیانی. در خصوص توجه خاص ایشان در دنبال کردن مباحث مهدویت اگر مطلب خاصی دارید بفرمائید.

بنده تاکنون ۱۴۰۰ درس مهدوی گفته‌ام. ایشان می‌فرمود من همه را گوش داده‌ام. با این همه مشکلاتی که ایشان داشتند در همین سفر اخیر فایل کتاب «اصحاب امام زمان«عجل‌الله» در عصر ظهور» که هنوز به چاپ نرسیده بود، همراهم بود. این فایل را دادم به بچه‌ها که یک نسخه از آن را پرینت بگیرند و به سید بدهند. دفعه بعد رفتم نزد ایشان و گفتم: «کتاب را خواندی؟» گفت: «نه.» گفتم: «لابد وقت نکرده‌ای.» فرمود: «چرا، وقت داشتم، اما نخواندم.» پرسیدم: «چرا نخواندی؟» گفت: «همه درس‌هایش را چهار سال قبل شنیده‌ام من پیگیر درس‌های شما هستم.»!

چون حوادث به نحوی پیش می‌رفت که احتمال می‌داد مرتبط با حوادث ظهور باشد. لذا شدیداً پیگیر علائم و حوادث بود و این قضایا را با دقت بسیار زیادی دنبال می‌کرد.

هروقت هم بنده می‌رفتم، بحث‌ها، بحث‌های معنوی و…را شدیداً پیگیر بود. از کتاب‌های ما هرچه که در ارتباط با موضوع مهدویت بود، همه را خوانده بود. همین کتاب «تا ظهور» را تا آخر مطالعه کرده بود. چرا؟ به خاطر اینکه مترقب ظهور بود.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. بخشی از آیه ۸ سورۀ مائده «دشمنی با جمعیّتی، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند!»

۲٫همان. «عدالت کنید، که به پرهیزگاری نزدیکتر است!»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *