سیدحسن نصرالله شاگرد اول مکتب ولایت بود
درآمد:
از قدیمیترین دوستان «سید» در ایران است. دوستیای که از اویل دهه ۶۰ حول محور حضرت امام خمینی پا گرفت.
حجتالاسلام والمسلمین محمد حسن رحیمیان که آن روزها از مسئولین دفتر حضرت امام بود، به سبب انس و همدلی که با اعضای حزبالله داشت، عملاً واسطه پیگیری امور مرتبط با آنها و رهبر کبیر انقلاب نیز بود. بعد از رحلت امام این ارتباط و موانست ادامه یافت و روز به روز عمیقتر شد. ایشان در گفت و شنود پیشرو، از بیش از چهار دهه رفاقت و صمیمیت با شهید سید حسن نصرالله میگوید. با اینهمه کلامش بیشتر تحلیلی است تا صرفاً روایی. او پیش و بیش از هرچیز تاکید میورزد، که سید از دریچه اصل اساسی «ولایت فقیه» به همه امور مینگریست و الباقی قضایا، فرع بر این مهم است.
سید حسن نصرالله اشبهالناس به حضرت امام و حضرت آقا بود
*من ترجیح میدهم مصاحبه را با یک سئوال عاطفی شروع کنم. با این مقدمه که چندماه از شهادت «سیدِ مقاومت» گذشته و شما به واسطه چهار دهه رفاقت با ایشان، یکی از چهرههای داغدار شهادت ایشان هستید. در این چند ماه وقتی به این بزرگوار فکر میکنید، قبل از هر نکته، چه موضوعی به خاطرتان میآید؟ بالاخره یک دوستی ۴۰ و چند ساله، با این رویدادِ تلخ به پایان رسید! چه احساسی پیدا میکنید و چه چیزی به ذهنتان میآید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. بنده تا این لحظه، هنوز از اعماق قلبم، نتوانستهام شهادت و فقدان «سید» را باور کنم! اصلاً به مخیلهام خطور نمیکرد که سید در اوج شکوفائی برود. من هنوز باور نکردهام که چنین حادثهای اتفاق افتاده و ما آن بزرگوار را در این دنیا از دست دادهایم. سید جامع ویژگیها و صفات نیکو بود. سرشتی پاک و مطهر و بهشتی داشت. در تدبیر امور مقاومت هنرمندی بینظیر بود و همتی بلند داشت و دلهای پاک را میربود. چهرههای درخشانی چون صفیالدین و شیخ نبیل و… که در جای خود اسطورههایی از مجاهدت و مقاومت و فضیلت بودند و معرفی و توصیف هر یک از آنها فرصت جداگانهای را میطلبد را همچون آهنربا بسوی جان و روح خود جذب کرده بود.
بعد از مصیبت رحلت امام، حقیقتاً تلخترین مصیبت برای من شهادت سید است. بعد از رحلت حضرت امام و اشکی که در ماتمِ ایشان ریختم، در ظرف این سی و چند سال، شهادت سید تنها موردی است که شبیه رحلت حضرت امام قلب مرا شکست. یعنی من حتی برای والدین عزیزم و برای خیلی از بزرگانی که ظرف این مدت از دست دادیم، میتوانستم خودم را نگاه دارم و گریه نکنم، اما فقدان سید، شبیه رحلت حضرت امام، خیلی برای همه ما سخت بود.
چون فارغ از رفاقت و انس دیرینه با ایشان، سید اشبهالناس به حضرت امام و حضرت آقا بود و ویژگیهای این دو بزرگوار را داشت. هر چه فکر میکنم، شبیهتر از سید به امام و رهبر معظم انقلاب را در ذهنم نمییابم؛ از جهات مختلف. آن معنویت، اخلاص، شجاعت، شهامت، درایت، صلابت و تیزهوشی و روح حماسی و در عینحال عطوفت و مهربانی و تواضع در برابر دوستان و مومنان. مصداق بارزی بود از «أَشِدّاءُ عَلَى الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم».
صفات امام و آقا را که بر میشمارم و برشناختی که از سید در ظرف این ۴۰ سال بدست آوردهام، تطبیق میدهم، بیشترین هماهنگی و سنخیت را میبینم.به تعبیری، سید شاگرد اول مکتب ولایت بود. لذا فقدان ایشان را مصیبتی بسیار سنگین برای جهان اسلام میدانم.
تاثیر شگفتانگیز پیروزی انقلاب اسلامی بر تغییر فضای لبنان و پیدایش «حزبالله»
*اگر بخواهیم درباره سید سخن بگوئیم، به دو سه مقدمه نیاز است. طبعاً یکی از آنها، علل اهمیت جایگاه لبنان و چهرههای غیور لبنانی، بین یاران امام خمینی و انقلاب اسلامی است. کشورهای اسلامی، متعدد و متنوع هستند. خودِ عراق که حضرت امام، ۱۳ سال در آن به سر بُرد و مراقد ائمه بزرگ ما در آنجا هستند. از میان اینهمه کشورهای اسلامی چه شد که لبنان اینچنین پیام انقلاب اسلامی را گرفت؟
سئوال مهمی است. در اواخر دهه ۴۰ به اتفاق جناب آقای ناصری -که الان امام جمعه یزد هستند- از نجف اشرف برای اولینبار به لبنان رفتیم. در آن مقطع لبنانی را مشاهده کردیم، که اثر چندانی از مظاهر اسلام و مسلمانی، چه رسد به تشیع، در آن به چشم نمیخورد! چه در بعلبک چه در مناطق دیگر لبنان. یک تصویر از لبنان را در آنزمان مشاهده کردیم. در ادامه و در مقطعی دیگر، لبنانی را شاهد بودیم که پس از رحلت آیتالله حکیم، در تقلید از حضرت امام از سایر کشورهای شیعه عقب ماند! در آن مقطع زمانی، با توجه به جایگاه و درخشش امام خمینی در نجف، علاوه بر ایران، عمده کشورهای شیعهنشین، یعنی بخش عمدهای از شیعیان در افغانستان، پاکستان، هند، کشمیر و بعضی از مناطق دیگر، مقلد حضرت امام شدند. شاید تنها جائی که در این عرصه عقب ماند، لبنان بود که شیعیان آن با راهنمائی جناب آقای سیدموسی صدر، عمدتاً مقلد آیتالله خوئی شدند و در آن مقطع با امام پیوندی پیدا نکردند. اگر پیوندی هم بود، بسیار محدود بود. پس تا این مرحله، لبنان در نسبت با امام و انقلاب اسلامی، از بسیاری از مناطق دیگر شیعهنشین، متأخر و عقبتر بود. جناب آقای سیدعیسی طباطبائی، که در دورانی با هم در نجف بودیم و بعد به لبنان مهاجرت کرد، از وضعیت لبنان و عدم همراهی و احیاناً کارشکنیهائی که در برابر فعالیت طرفداران امام خمینی در آنجا میشد داستانهای مفصلی داشت. اینگونه روایات را، باید از زبانِ خودِ آقای طباطبائی شنید، گرچه ایشان هم چه بسا برای بیان عمومی آنچه میدانند، ملاحظاتی داشته باشند!
اما نکتهای که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، باعث شگفتی فوقالعاده شد، این بود که همین لبنانی که شیعیان آن دیرتر از همه مقلد حضرت امام شدند، همین لبنانی که فضای عمومی حاکم بر آن، یک فضای عمدتاً غربی و دور از مظاهر اسلام و تشیع بود، شاهد پیدایش شیعیان ناب انقلابی و پدیدهای به نام «حزبالله» شد. لبنان با آن خصوصیات و پیشینه، حالا شاهد سربرآوردن چنین گروهی بود. جریانی که ظرف مدتی کوتاه، پرچمدار مقاومت شد و معجزهآسا، شگفتیها آفرید. این پدیده، برای همه عجیب بود و نگاهها و دلها را بهشدت جذب لبنان و حزبالله کرد. مثلاً بعلبکی که چند سال قبل در آن اثری از اسلام و تشیع ندیدیم، به نقطهای رسید که فلان نشریه غربی روی جلدش تیتر زد: “بعلبک الجمهوریه الاسلامیه الایرانیه”، یعنی کانه بعلبک به پایگاهی برای مقاومت و خط امام تبدیل شده است.
عشق آتشین و باور عمیق رهبران و اعضای حزبالله لبنان به شخصیت و اندیشه حضرت امام خمینی و در ادامه به حضرت آیتالله خامنهای و پیوند مستحکم آنها با ایشان، ابعاد وسیعی داشت. و البته به واسطه سالها حضورم در خدمت حضرت امام، از نزدیک شاهد رابطه و علقه امام با حزبالله و تکتک رهبران آن و عنایتهائی که به آنها داشتند، بودم که خود داستان مفصل و جداگانهای دارد.
و همینجا باید از شهید بزرگوار آیتالله سید محمدباقر صدر یاد کنیم. همان عالم برجسته و مجتهد کمنظیری که در حوزه نجف اشرف، بیش و پیش از سایر همسلکان خود، عظمت شخصیت واندیشه امام خمینی را شناخت و به انحای مختلف در پیامها و بیانات روشنگر، عمیقترین توصیفها را از امام خمینی بیان کرد. ایشان صراحتاً شاگردان خود را به حرکت در مسیر امام خمینی و ذوب شدن در شخصیت الهی حضرت امام دعوت کرد و چه بسا بدینگونه بود که بسیاری از طلاب جوان آن دوران نجف اشرف مانند شهید سیدعباس موسوی و شهید سیدحسن نصرالله و….به شایستگی، ملجا و مرجع اصلی خود را در امام خمینی یافتند، تا سرآغازی باشد برای شکلگیری و تولد حزبالله.
*خود شما با آیت الله شهید محمدباقر صدر هم از نزدیک آشنایی داشتید؟
بله. در دوران تبعید امام به نجف اشرف که به عشق ایشان و بهرهگیری از فیوضات علوی به نجف مهاجرت کرده بودم، افتخار شاگردی مرحوم آیتالله شهید سید محمدباقر صدر در اصول فقه را هم داشتم. در عینحال سالها رابطه صمیمانهای نیز با ایشان داشتیم. تا آنجا که این عالم وارسته بزرگورانه دعوت حقیر را که آنزمان طلبهای نوجوان بودم و درحجره مدرسه سیدثانی سکونت داشتم، برای ناهار پذیرفت و هیچگاه بزرگواری ایشان را در ستایش غذای سادهای که درحجره پخته بودم فراموش نمیکنم.
اعتقاد راسخ به ولایت فقیه و مقاومت، اصلیترین ویژگی حزبالله
* با توجه به تکثر و تنوع گروها و جریانات گوناگون در فضای لبنان، ویژگی اصلی÷ای که حزبالله را از سایرین متمایز میکرد، چه بود؟
ویژگی اصلی حزبالله که آن را از دیگر گروهها متمایز میکرد، اعتقاد راسخ نسبت به مسئله ولایت فقیه و مقاومت تمام قد در برابر صیهونیستها و آمریکا و غرب بود. حزبالله صددرصد بهعنوان مولود تفکر حضرت امام خمینی شکل گرفت. از سوی دیگر حضرت امام هم نسبت به حزبالله و رهبران آن عنایت ویژهای داشتند.
در توصیف حزبالله، در ارتباط با ولایت فقیه و حضرت امام باید عرض کنم، که ما یک اطاعت داریم و یک تبعیت. اطاعت در برابر امر است، اما تبعیت چیزی فراتر از اطاعت است. گاهی در مواردی اصلاً مولا فرمانی صادر نمیکند، اما کسی که تابع است، سعی میکند آنگونه باشد که مطلوب مولای اوست. در آیات قرآن کریم نیز، اطاعت در جائی است که امر هست. در آیاتی در قرآن هم تبعیت بهکار رفته است: «إِنَّ أَولَى ٱلنَّاسِ بِإِبراهِیمَ لَلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ». گویا تبعیت فراتر از اطاعت از فرمان، پیروی برخاسته از محبت و عشق است: «اِنکُنتُم تُحِبُّونَاللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحبِبکُمُالله». تبعیت برخاسته ازمحبت است. انجام هرکاری است که محبوب دوست دارد آنچه را که خدا و در امتداد خدا، رسول خدا و اولیاء خدا و نایب امام زمان(عج) دوست دارد. گاهی پیوند با مستحبات، انسان را قویتر از واجبات به خدا نزدیکتر میکند. بدون عمل به واجبات، امکان پیروی از مولا از انسان سلب میشود، اما آنچیزی که انسان را به اوج میرساند، مستحبات است. انسان نماز نخواند به جهنم میرود، اما نماز شب است که: «وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَهً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا».
منظورم این است که حزبالله این ویژگی را داشت، که حتی منتظر امر امام بهعنوان یک رهبر الهی نبود. آنها تفکر، ایده و هر آنچه را که احساس میکردند قلب و روح امام به آن تمایل دارد، با همه وجود پذیرا بودند. نه فقط اطاعت که تبعیت میکردند و تابع محض راه ولی فقیه بودند. چون اراده و خواست ولایت را منبعث از قرآن و تعالیم رسول اکرم«ص» و اهلبیت طاهرینش (علیهمالسلام) میدانستند. متقابلاً برخوردی که حضرت امام با حزبالله داشت، از جهات مختلف، یک برخورد کاملاً متمایز با دیگر جریانها و گروهها بود.
تقدیم وجوهات شرعی چشمگیر شیعیان لبنان برای حضرت امام و رهبر معظم انقلاب
*لطفا ازجزئیات برخورد امام هم بفرمائید، چون برای ثبت در تاریخ مهم است…
یک نمونه بارز که الان در ذهن دارم، درباره اجازات حضرت امام در امور حسبیه بود. ایشان تقریباً برای تمام چهرههای اصلی حزبالله، مثل شهید سید عباس موسوی، شهید سید حسن نصرالله، جناب شیخ یزبک، سید ابراهیم امین و… اجازه امور حسبیه صادر کردند، و مفتخرم که واسطه صدور این اجازات هم بنده بودم. در این اجازات قید شده بود، که نصف سهمین دریافتی از شیعیان لبنان در خودِ لبنان و در موارد مقرره شرعیه، توسط آقایان مصرف بشود و نصفِ دیگر را خدمت امام بفرستند. در اینجا چند اتفاق جالب افتاد. امام بعد از مدتی، تمام اجازات مصرف نصف سهمین را به ثلث سهمین تبدیل کردند. ما خدمت امام عرض کردیم: برای لبنان با توجه به شرایط خاصی که دارد، اجازه میفرمائید همان نصف ادامه پیدا کند؟ فرمودند: «اشکالی ندارد». و لبنان را در ارتباط با این موضوع استثنا کردند. نکته دوم اینکه آن نصف دومی را هم که آقایان خدمت امام میفرستادند، هر بار بنده خدمت ایشان عرض میکردم: اگر اجازه فرمائید، این نصفی را که آقایان از لبنان فرستادهاند، با توجه به شرایط خاص لبنان به آنها برگردانیم، که در آنجا مصرف شود. میفرمودند: «مانعی ندارد». بنابراین اولاً: امام اجازه مصرف نصف را برای آنها به ثلث تبدیل نکردند، ثانیاً نصف دیگر را که آنها میفرستادند، در طول سالها مورد به مورد اجازه دادند که ما به آنها برگرداندیم. برادران حزبالله هم صندوق قرض الحسنهای را با عنوان «صندوق بیتالمال» تشکیل دادند و این پول در آنجا متمرکز شد و به صورت یک حسنه جاریه درآمد و بهجای اینکه یکبار مصرف شود، در طول این مدت و تا الان با تدبیری که حزبالله اندیشید و البته عنایت خاصی که امام به این گروه داشتند، هزاران مشکل را حل و گرههای بسیاری را باز کرده است.
لبنانیها شیعیان مخلص و پا بهرکابی بودند، که نه فقط در عرصه مقاومت، بلکه در سایر عرصههای اجتماعی، فرهنگی و امور خیریه نیز پیشگام و فعال شده بودند. تصور کنید که در زمانی احیاناً از ایران برای امور دینی به لبنان پول میرفت، ولی حالا خود مردم لبنان وجوهات شرعی خود را برای امام میفرستادند و امام هم کل خمس را به لبنان برمیگرداندند که آنهمه برکات بر آن مترتب میشد.
باز هم نکته قابلتوجه این است که برخی تصور میکنند ما در لبنان بسیار هزینه کردهایم و القا میکنند بخشی از لبنانیها با پولی که از ایران میرود زندگی میکنند! در حالی که اصلاً اینطور نیست. لبنانیها و مخصوصاً شیعیان آن، از فعالترین مردم منطقه در عرصههای مختلف، چه در داخل و چه در خارج از لبنان هستند. لبنانِ پنج میلیونی، حدودا ده میلیون مهاجر در خارج از لبنان دارد و بخش مهمی از لبنانیها در کشورهای مختلف دنیا، تجار برجسته و افراد معتبری در عرصه مسائل اقتصادی هستند. وجوهاتی که لبنانیها برای حضرت امام میفرستادند و اکنون برای مقام معظم رهبری میفرستند، بسیار چشمگیر است. این لبنانیهایی که برای مرجع تقلیدشان وجوه شرعی میفرستند، فراتر از خمس و وجوه واجب، انفاقات مستحب هم زیاد دارند. مثلاً در همان روزهای اولی که مسئله کرونا در ایران فراگیر شد، یک تاجر لبنانی بیش از ۱۱ میلیارد تومان برای مقام معظم رهبری فرستاد تا برای مبارزه با کرونا در ایران هزینه شود.
عنایت ویژه و استثنائی حضرت امام خمینی به اعضای حزبالله
*جنابعالی خاطراتی هم از حساسیت امامخمینی درباره افرادی که در لبنان با حزبالله زاویه داشتند، دارید. هم اینک شنیدن آن برای ما مغتنم است.
حضرت امام در جهات مختلف از حزبالله حمایت میکردند. مثلاً به یاد دارم شخصیت بزرگی در لبنان، از امام درخواست اجازه برای امور حسبیه کرده بود. مراحل کار طی شد و اجازه مکتوب خدمت امام ارائه شد، تا امضا کنند. امام قلم را از جعبه چوبی کنار دستشان برداشتند که امضا کنند، بنده خدمتشان عرض کردم: «آقا! این آقا با حزبالله، همراه نیست!» یا تعبیری شبیه به این. با گفتن این جمله امام قلم را سر جای خودش گذاشتند و قضیه منتفی شد! یعنی برای امام، مسئله حزبالله و تقویت و حمایت از آن، حتی در تأییدها و عدم تأییدها یک اصل بود.
خاطرم هست یک زمانی در جلسهای که با شهید سیدحسن نصرالله داشتیم، صحبت از دیدگاههای حضرت امام درباره حزبالله شد. عرض کردم: تعبیر دقیق امام درباره حزبالله را میتوان در پیام به حجاج بیتاللهالحرام در مرداد ۱۳۶۶ مشاهده کرد که از رزمندگان حزبالله به عنوان حجت الهی بر علمای جهان اسلام یاد میکنند. این تعبیر بسیار بلندی بود که امام برای آنها بکار بردهاند. من خدمت سید عرض کردم که امام در طول فرآیند نهضت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هرگز از هیچیک از جریانات گوناگونی که وجود داشتند، به شکل مطلق حمایت نکردند و هیچ گروهی را بهعنوان یک شاخصِ حق، و حجت معرفی نفرمودند. از این مساله نکته دیگری هم قابل برداشت است، که حضرت امام با آن نگاه ملکوتیاش، اطمینان دارد که حزبالله انشاءالله تا پایان، در خط مستقیم اسلام ناب محمدی باقی خواهد ماند. اگر امام نسبت به آینده حزبالله اطمینان نداشتند، مطمئناً تعبیر «حجت» را درباره آنها به کار نمیبردند.
اشاره به این تعبیر امام و برداشت ضمنی ثبات حزبالله در صراط مستقیم از کلام امام، برای سید خیلی جالب و شوقآفرین بود. امروز هم با گذشت حدود ۴۰ سال از آن ایام و تداوم حضور حزبالله در صراط مستقیم اسلام ناب محمدی«ص» و خط ولایت، نشان داد که این تعبیر امام درباره حزبالله چقدر دقیق بوده است. به هرحال و با توجه به آنچه که عرض کردم، به جرأت میتوان گفت: حمایت حضرت امام از حزبالله کاملاً همه جانبه بود.
یک نمونه دیگر از مصادیق الطاف امام به حزبالله را که خودم هم از یاد برده بودم و مرحوم شهید شیخ نبیل قاووق چند سال پیش، آن را یادآوری کرد عرض کنم. شیخ نبیل گفت: ما در مقطعی با تعدادی از اعضای حزبالله، برای برنامهای به ایران آمده بودیم. روزی که قرار بود فردای آن برگردیم لبنان، برنامه ملاقات با حضرت امام در حسینیه جماران برقرار بود و ما هم کارت ملاقات گرفتیم. اما آن روز در ترافیک گیر کردیم و موقعی رسیدیم، که ملاقات تمام شده بود و امام به داخل منزل رفته بودند. دلشکسته و ناراحت، پیش شما آمدیم. چون فردا هم قرار بود به لبنان برگردیم و چه بسا بعضی از بچهها هم ممکن بود، دیگر توفیق آمدن به ایران و زیارت امام را پیدا نکنند و احیاناً به شهادت برسند، بسیار متأثر و مغموم بودند. همیشه برنامه ملاقات در حسینیه، آخرین برنامه روزانه امام بود و بعد که ایشان به اندرونی برمیگشتند، دیگر کسی به ایشان دسترسی نداشت و ملاقاتها، معمولاً قبل از حسینیه برگزار میشد. شیخ نبیل گفت: شما به داخل رفتید و برگشتید و اتفاق عجیبی افتاد! خبر دادید که امام مجدداً به ایوان منزل برگشتند و نشستهاند! بعد ما تکتک از نزدیک امام را زیارت کردیم و دست ایشان را بوسیدیم.
آن دلشکستگی و اشکی که این عناصر پاکباخته ریختند، که چرا به ملاقات در حسینیه جماران نرسیدند و نتوانستند امام را در بالکن حسینیه زیارت کنند، و از آنطرف علاقهای که امام به این جوانان داشتند، موجب شد که برخلاف روال معمول برگردند و با آنان بهطور اختصاصی دیدار کنند. من غیر از این مورد، مورد دیگری را به خاطر نمیآورم که امام به اندرونی رفته و مجدداً برگشته باشند و در ایوانِ بیرونی، افراد به دیدار ایشان بروند. اینهم یکی از استثناهای ویژه امام، برای اعضای حزبالله بود.
پذیرایی درخشانی که از رهبران حزبالله در منزل صورت گرفت!
*سئوالات پیشین، همه مقدماتی لازم، خصوصاً برای اطلاع جوانان و علاقهمندان به حزبالله بود. از اینجا به بعد، وارد موضوع اصلی گفتوگو میشویم. از نخستین خاطراتی که با شهید داشتید، به مواردی اشاره میفرمایید؟
حضور بنده بهعنوان کمترین خدمتگزار در دفتر حضرت امام زمینهای شد که از همان ماههای نخست شکل گیری حزبالله و رفت و آمد رهبران آن به محضر حضرت امام، طبعاً پیوند و دوستی نزدیکی هم بین ما و مجموعه این عزیزان برقرار شود. به گونهای که بنده پیگیر عمده کارها و مسائلی بودم، که مربوط به حضرت امام و این دوستان بود. اعضای محوری حزبالله به خصوص شهیدان سیدعباس موسوی، سیدحسن نصرالله، عماد مغنیه، سیدهاشم صفیالدین، شیخ نبیل قاووق و… در هر سفری که به تهران میآمدند، دیدار با حضرت امام چه بصورت ملاقات عمومی چه بصورت دیدار از نزدیک و دست بوسی، در رأس خواستههایشان بود که غالباً هم از طریق حقیر انجام میگرفت. معمولاً بعد از این دیدارها که ما بین ساعت ۸:۳۰ تا ۱۰:۳۰ برحسب مورد انجام میشد، دوستان به اتاق ما در دفتر میآمدند و ساعتها در خدمتشان بودیم و مصاحبت داشتیم و بعضاً برای ادامه گفتگوها به اتفاق، به منزلمان در مجاورت بیت امام میرفتیم و تا دیروقت درباره مسائل مختلف گفتگو میکردیم. مکرر پیش آمد، که سید هم میآمد و به اتفاق به منزل میرفتیم.
یک موردی که اکنون مشخصاً به خاطر دارم و شیرین هم هست، این است که در اوایل دهه ۶۰ چند نفر از افراد فوقالذکر، یکشب به منزل ما آمدند و ماندند. اتفاقاً آنشب باران شدیدی هم میبارید. از سقف منزل هم آب چکه میکرد و تا صبح سطل و کاسه در دست ما و مهمانها بود، تا آب باران را جمع کنیم و بیرون بریزیم که آب باران اتاق را برندارد. چنین پذیرائی درخشانی هم از آنها کردیم!
خاطره دیگر اینکه روزی سید بعد از دیدار امام به دفتر ما آمد در اثناء صحبت از ایشان خواستم تا با مجله «پاسدار اسلام» مصاحبهای داشته باشد. سید گفت: سئوالات را بدهید من پاسخ ها را مینویسم. از آنجا که ما تجربه داشتیم که معمولاً وقتی آقایان نیمساعت صحبت میکنند، پنج شش صفحه مطلب از آن درمیآید، ولی وقتی مینویسند، نیم صفحه مجله هم نمیشود، بر شفاهی بودن مصاحبه تاکید کردم. ایشان گفت: من هر چه را که بخواهم بگویم، عیناً مینویسم. برای من خیلی عجیب بود. ایشان همانجا نشست و یازده صفحه A4 مطلب نوشت، بدون اینکه حتی یک خط خوردگی داشته باشد! موضوع مصاحبه هم وضعیت لبنان و حزبالله بود، که آن را ترجمه و در «پاسدار اسلام» چاپ کردیم.
پیام رمزی حاجقاسم سلیمانی برای دیدار!
*رابطه جنابعالی با شهید سید حسن نصرالله، بسیار صمیمی و عاطفی بود. تا جایی که ایشان که در ایران هر سخنی را به هرکس نمیگفت، با آسودگی خیال حرف دلش را با شما در میان میگذاشت و درباره بسیاری از موارد نیز، با شما مشورت میکرد. بهنظر شما، علت این صمیمیت همواره رو به ازدیاد چه بود؟
میتوان گفت حلقه وصل و عامل ارتباط ما، حضرت امام بود. در طول مدتی که ایشان به ملاقات امام میآمدند و در ارتباط با مسائلی که با امام داشتند، طبعاً با بنده هم در تماس بودند یا اساساً این امور از طریق حقیر انجام میگرفت. اما ادامه ارتباطمان پس از رحلت امام و در دوران خدمتگزاری بنده در بنیاد شهید بود. در بنیاد شهید آشنائی و رفاقتی که در زمان امام شکل گرفته بود، با سفرهای مکرری که به لبنان داشتم، قوام و عمق بیشتری پیدا کرد. ایشان هم در هر سفری که به ایران میآمد، حتماً یکی دو جلسه در بنیاد شهید یا در منزل در خدمتشان بودیم و در جلسات طولانی و چندین ساعته درباره مسائل مختلف با هم گفتوگو داشتیم. حتی در سفرهایی که بنا بر ملاحظاتی، ایشان بصورت غیررسمی و اعلام نشده به ایران میآمدند، بعضا شهید حاج قاسم سلیمانی تماس میگرفت و برای اینکه در تلفن خیلی موضوع آشکار نباشد، بصورت سربسته میگفت: «رفیقتان آمده و میخواهد شما را ببیند».
در یکی از سفرهای غیر رسمی سید به ایران، فرصتشان بسیار کم بود و میخواستند قبل از بازگشت به لبنان به مشهد هم بروند. با حقیر تماس گرفتند و بعد از ظهر با هم به مشهد رفتیم و آخرشب برگشتیم. هم باهم حرم امام رضا(ع) را زیارت کردیم و هم توانستیم از فرصت طی مسیر برای صحبتهایمان استفاده کنیم.
تقبل تکفل فرزندان شهدای لبنان توسط خیرین لبنانی
*همانطور که اشاره کردید، بخش مهمی از سفرهای شما به لبنان و دیدارهایتان با شهید سید حسن نصرالله در بیروت، در دوره ریاست شما در بنیاد شهید روی داد. از برنامهها و دستاوردهای این سفرها بفرمائید؟
همانطور که عرض کردم هرگاه به لبنان میرفتم، بدون استثناء یکی از برنامههای اصلی و ثابتم ملاقات با سید بود، آنهم بدون سقف زمانی! مثلاً مغرب که میرفتم، تا شام و تا دیر وقت، جلساتمان طول میکشید. طبعاً مسائل مربوط به حزبالله و مقاومت و لبنان از آنسو و مسائل ایران از این سو و گفتگو درباره خاطرات امام و رهبر معظم انقلاب، این ارتباط را نزدیکتر کرد. در آن مقاطع در ارتباط با بنیاد شهید هم، ایشان با ما نهایت همکاری و پشتیبانی بسیار صمیمانه و مخلصانهای داشتند. هیچوقت این جمله جناب سیدحسن نصرالله از یادم نمیرود. میفرمود: «اگر بنیاد شهید به دستور حضرت امام در لبنان تشکیل نمیشد، حزبالله به این موفقیتها دست نمییافت، چون وقتی که جوان لبنانی برای عملیات استشهادی یا جنگ علیه صهیونیستها میرود، مطمئن است که اگر شهید شود، خانوادهاش دچار مشکل نمیشود و عزتمندانه به زندگی ادامه خواهد داد…». لذا سید همواره نسبت به جمهوری اسلامی، بنیاد شهید و کاری که بنیاد برای شهدای لبنان انجام میداد، قدردان بود. شهدائی که هر یک مجاهدان و مومنانی ناب و سرآمد بودند و به دست سرسختترین دشمنان بشریت به شهادت میرسیدند.
اما همینجا باید تاکید کنم که گمان نکنید کل هزینه بنیاد شهید لبنان را، بنیاد شهیدِ ایران تامین میکرد. بیش از آنچه که بنیاد شهید برای خانوادهها در آنجا هزینه میکرد، خود لبنانیها تشکلی را تحت عنوان «طرح تکفل فرزندان شهدا»، ایجاد کرده بودند و سالانه رقمی بسیار فراتر از آنچه جمهوری اسلامی هدیه میکرد، خودشان برای کفالت و صیانت از فرزندان شهدا هزینه میکردند و مخارج دوران تحصیل تا دانشگاه و فارغالتحصیلی و ازدواج و مسکن و اشتغالشان را میپرداختند و آنها را تحت پوشش قرار میدادند.
یکی دیگر از برکات این ارتباط نزدیک و صمیمانه دوطرفه، تاسیس و شکلگیری شبکه تلویزیونی «المنار» در لبنان بود.
نحوه شکلگیری و تاسیس شبکۀ تلویزیونی «المنار»
*همین شبکه المنار معروف که امروز از اصلیترین رسانههای جبهه مقاومت است را میفرمائید؟
بله، در همان نیمه دوم دهه ۶۰ در زمان حیات حضرت امام، روزی چند نفر از دوستان شورای حزبالله بعد از ملاقات امام نزد ما آمدند. در آن جلسه صحبت شبکههای تلویزیونی در لبنان شد. گفتند: بیش از ۴۰ شبکه تلویزیونی در لبنان فعالیت میکنند. پرسیدم چه تعداد از این شبکهها متعلق به شیعیان است؟ گفتند: هیـچ! آنروز از این موضوع خیلی متعجب و البته نگران شدم و جرقهای در ذهنم زده شد. البته آنزمان در ایران هم فقط ۲ شبکه تلویزیونی داشتیم که آنها هم بصورت شبانه روزی برنامه نداشتند. بعد از ارتحال امام که بنده توفیق خدمتگزاری در بنیادشهید را پیدا کردم و برای سرکشی به بنیاد شهید لبنان مکرراً به آن کشور سفر داشتم، آن مساله بیشتر ذهنم را مشغول کرد تا سرانجام بودجه اولیهای برای تاسیس یک شبکه تلویزیونی فراهم کردم و به اندازه همان مبلغ هم از ریاست جمهور ی وقت کمک گرفتم و با همت جناب آقای سیدعیسی طباطبایی مسئول وقت بنیادشهید لبنان، شبکه المنار تاسیس و راه اندازی شد. مرکز اولیه آن هم در طبقه زیر زمین یک برج مسکونی بود و آنتن فرستنده آن، روی منار مسجد رسول اعظم بیروت که در مجاورت بیمارستان رسول اعظم«ص» که وابسته به بنیادشهید بود، بنا شده بود، نصب شد. و به همین مناسبت که آنتن آن روی منار مسجد رسول اعظم بود، به نام «المنار» نامگذاری شد. آنزمان هنوز جنگهای داخلی لبنان ادامه داشت و خاطرم هست یکبار منار مسجد هم مورد حمله توپخانهای دشمن قرار گرفت. اما بالاخره برای اولینبار یک شبکه تلویزیونی شیعی در حد پوشش بیروت راه اندازی شد. در همان دورۀ دبیرکلی شهید سیدعباس موسوی با آورده حزبالله، بنیاد شهید و حزبالله در مالکیت شبکه المنار بصورت ۵۰-۵۰ شریک شدند. چندی بعد در سفری که به لبنان داشتم، به این جمعبندی رسیدیم که بهتر است کل سهم بنیاد شهید هم، به حزبالله واگذار شود و کلاً مدیریت این رسانه را به حزبالله منتقل کردیم. آقای شیخ حسن حمادی که الآن هم جزو شخصیتهای فعال و برجسته حزبالله است، آنزمان، از ناحیه ما مدیریت «المنار» را برعهده داشت. به تدریج کار شبکه تلوزیونی المنار در دوره دبیرکلی شهید سیدحسن نصرالله، گسترش یافت و نهایتاً ماهوارهای شد. نقشی که بعدها «المنار» تا به امروز و بهطور ویژه در جنگ ۳۳ روزه و در جنگ اخیر ایفا کرد، بسیار مهم و تعیین کننده بود و به حمدالله این شبکه توانسته تا حد زیادی نیاز رسانهای جبهه مقاومت و حزبالله را پر کند.
ولایت فقیه و انقلاب اسلامی؛ خط قرمز حزبالله
*به گفتوگوهای خصوصی خود با شهید نصرالله، درباره مسائل گوناگون از جمله شرایط داخلی ایران اشاره کردید. ایشان در مورد اخیر، بر چه موضوعاتی حساسیت بیشتری نشان میدادند؟
در این باره، از بیان جزئیات معذورم، اما فیالجمله عرض میکنم که شهید سیدحسن نصرالله و بقیه عزیزان حزبالله، تمام عشق و اعتقادشان معطوف به اصل ولایت فقیه بود، چه در زمان حیات حضرت امام و چه در دوره زعامت حضرت آیتالله خامنهای، مهمترین مسئلهای بود که روی آن حساسیت داشتند و حب و بغض و گرایشاتشان در قبال افراد و گروهها و جریانات از آن نشات میگرفت. آنها فکر و عمل خود را، بر این مدار تنظیم میکردند. یعنی ملاک و معیار نوع مواجهه ایشان با افراد و جریانات گوناگون، نوع نگرش و مناسبات و مواضع آنها در قبال ولایت بود.
سید بر اساس اعتقاد راسخ به اسلام ناب، به همانقدر که نسبت به مستکبران و جنایتکاران علیه بشریت تبری و تقابل داشت، خود را یاور و مدافع مظلومان و همه جریانهای مقاومت و در راس همه آنها، جمهوری اسلامی ایران به عنوان پایگاه انقلاب اسلامی و خاستگاه مقاومت میدانست. به همین دلیل عندالاقتضا و به هرنحوی که میتوانست در این عرصه از هیچ موضعگیری و اقدامی دریغ نداشت. سید همانطور که دیدیم جان گرانقدر خود را بر سر دفاع از مردم غزه گذاشت، از بذل جان برای دفاع از انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران در برابر دشمنان هیچ ابایی نداشت. او همواره در تمام فراز و فرودها، نسبت به مسایل مرتبط با جمهوری اسلامی ایران حساس بود چرا که اینجا را ستون خیمه انقلاب اسلامی و پرچمدار اسلام ناب محمدی(ص) میدانست.
تاثیر شهادت سیدعباس موسوی و شهادت فرزند سیدحسن در جهش محبوبیت حزبالله
*جنابعالی با شهید سید عباس موسوی هم دوست بودید و روابطی صمیمی داشتید. از ایشان هم برایمان بگویید. آن شهید گرانقدر چه ویژگیها و شخصیتی داشتند؟
ایشان بسیار شخصیت زلال و متینی داشت، با معنویت و با اخلاص، شجاع و بسیار وارسته و متواضع بود.
شهید سیدعباس نقش اساسی در شکلگیری و تثبیت حزبالله و تقویت پیوند شیعیان لبنان با ولایت فقیه و مقاومت اسلامی و جان گرفتن مبارزه علیه اسرائیل و آمریکا در لبنان داشت. هرچند دوران آشنایی ما و دبیرکلی شهید بزرگوار سیدعباس موسوی در حزبالله طولانی نبود، اما در همین مدت کوتاه، معنویت و محبت و لطافت روح او، به اندازه یک عمر، جان و دل ما را مجذوب خود کرد.
همانطور که عرض کردم آغاز ارتباط ما با ایشان و سید حسن و سایر دوستان شورای مرکزی حزبالله از اویل دهه ۶۰ و حول محور عشق به حضرت امام شکل گرفت و با هم انس داشتیم. اما بعدها در دوره مسئولیت بنده در بنیاد شهید، علاوه بر این انس و مصاحبت، همکاریها هم به روابط ما افزوده شد و شهید سید عباس موسوی و بعدها شهید سیدحسن واقعاً حداکثر همراهی و مساعدت را در جهات مختلف داشتند. مثلاً بیمارستان رسول اعظم«ص» بیروت که بنیاد در آنجا ساخت، در ابتدا بسیار محدود و با امکاناتی کم بود، ولی در دوره دبیرکلی شهید سیدعباس موسوی با همکاری برادران لبنانی فاز به فاز توسعه پیدا کرد و بخشهای جدید به تدریج به آن اضافه شد که به اتفاق شهید سید عباس آن را افتتاح کردیم و بیمارستان گسترش بیشتری پیدا کرد.
شهید سیدحسن نصرالله خود را شاگرد شهید سیدعباس موسوی میدانست و خیلی هم به ایشان ارادت و علاقه داشت. به نظر من بُعد معنوی سیدعباس در شکلگیری حزبالله و جایگاه حزبالله در قلوب مردم نقش مهمی داشت. ولی نکته مهم تأثیر شهادتها بود؛ یعنی حزبالله قبل از شهادت سیدعباس با بعد از شهادت ایشان تفاوت بسیار داشت. ایشان همراه با همسر و فرزند خردسالش هنگام بازگشت از مراسم سالگرد شهید شیخ راغب در حمله هلیکوپترهای ارتش رژیم سفاک صهیونیستی به خودرویشان به شهادت رسیدند. بخش عقب خودرو کاملاً منهدم شد و ایشان و همسر و فرزندش به شکل بسیار فجیعی به شهادت رسیدند و این شهادت مظلومانه در رشد پایگاه حزبالله تأثیر عجیبی در بین عموم مردم داشت.
همانطور که بعد از دبیر کل شدن سیدحسن نصرالله نیز در مرحلهای دیگر، فرزند نوجوان ایشان در جنگ مستقیم با نظامیان صهیونیست، به شهادت رسید و با این شهادت یکبار دیگر محبوبیت و جایگاه حزبالله و شخص سیدحسن نصرالله در قلوب مردم لبنان حتی در بین مسیحیها و برادران اهل سنت به صورت جهشی افزایش یافت.
میدانید که تا قبل از نهضت حضرت امام، عمدتاً گروههای ملیگرا یا چپ و مارکسیست و کمونیست پرچمدار جریانهای مبارز علیه رژیم صهیونیستی بودند. البته این جریانها چندان نقشآفرین و پایدار هم نبودند و بعضاً هم کارشان به سازش یا افول منتهی شد. فرزندان بسیاری از رهبران این گروهها هم، در کشورهای اروپائی به دنبال عیاشی و خوشگذرانی بودند. حتی یکبار شنیدیم که در جشن عروسی فرزند رهبر یکی از این گروهها، مبلغ هنگفتی بابت مشروبات الکلی هزینه شده بود!
اما در نقطه مقابل، با پیروزی انقلاب اسلامی و فراگیر شدن خط و راه امام خمینی، جریانات مذهبی در خاورمیانه حول محور فلسطین رشد پیدا کردند و افق جدیدی در عرصه مبارزه با رژیم صهیونیستی و مقاومت گشوده شد. و این اتفاق بیسابقه بود که در یک گروه مبارز علیه اسرائیل، خود دبیرکل آن، همراه با همسر و فرزندش شهید بشوند و در مرحله دیگری فرزند دبیرکل بعدی، نه در یک ترور یا حادثه، بلکه در خط مقدم جنگ با دشمن به شهادت برسد.
در آن فضائی که برخی رهبران گروههای فلسطینی یا لبنانی آنگونه بودند، شهادت سیدعباس موسوی همراه با خانوادهاش و سپس شهادت سیدهادی، فرزند ارشد سیدحسن نصرالله در متن مبارزه با اسرائیل علاوه بر اینکه نقش فوقالعادهای در ارتقای محبوبیت حزبالله و شخص سید حسن نصرالله داشت، نقطه عطفی در جریان مبارزه علیه رژیم صهیونیستی و در جریان نهضتهای اسلامی پدید آورد و با شکلگیری و شکوفایی جنبشهای اسلامی در متن فلسطین نیز معادلات را بالکل دگرگون کرد.
تاثیر شخصیت ذوابعاد سید حسن نصرالله در انتخاب او به عنوان دبیرکل حزبالله
*بعد از شهادت سید عباس و دبیرکلی شهید سید حسن نصرالله، ایشان برای ایرانیها خیلی شناخته شده نبودند و طبعاً در لبنان شناخته شدهتر بودند. از طرفی میدانیم که در حزبالله یک سازوکار شور و مشورت قوی وجود دارد؛ یعنی یک گفتوگوی درون سازمانی وجود دارد و نهایتاً روی دبیرکلی شهید سید حسن اجماع شد. به نظر شما دلیل این امر چه بود و چه خصوصیاتی در سید وجود داشت که بهرغم اینکه خودش تمایلی برای دبیرکلی نداشت و برای ادامه دروس حوزوی به ایران آمده بود، او را وادار به پذیرش این مسئولیت کرد؟
بله، ایشان در مقطعی به ایران آمد و مشغول تکمیل دروس حوزوی شد. اما ایشان از همان ابتدا در جایگاههای متعدد در متن حزبالله حضور داشت. در دورانی مسئول جنوب و در دورهای مسئول اجرائی حزبالله بود؛ یعنی بهرغم سن کم و جوان بودنش، در هر جایگاهی که قرار گرفت درخشید. سید با ویژگیهای فوق العادهاش از جمله هوشمندی و زکاوت، ایمان، معنویت، وارستگی و اخلاق بسیار خوب و قدرت بیان، یک سیر تکاملی را طی کرد. سید واقعاً از جهات مختلف نابغه بود. بخشی از این ویژگیها ظاهر و آشکار بودند، مثلاً در سخنرانیها، فصاحت و بلاغت و قدرت در استدلال و بیان مطالب آنچنان تأثیرگذار بود که حتی صهیونیستها را تحتتأثیر قرار میداد و معروف بود که اسرائیلیها و یهودیها به سخنان سیدحسن از جهت صداقت، صراحت و اتقان، بیشتر از سخنان رهبرانشان اعتماد داشتند و روی آنها حساب میکردند و این کاملاً آشکار بود، اما جنبههای غیرآشکار شخصیت سید بسیار فوقالعاده بودند.
یعنی در ابعاد گوناگون، توانمندیها و جذابیت و ویژگیهائی در سید بود که همه افرادی که در اطرافش بودند را مجذوب میکرد. گرچه سید از نظر سنی از برخی اعضای اصلی حزبالله جوانتر بود، اما ویژگیهای مختلف و شخصیت ذوابعادش، ایشان را از دیگران متمایز میکرد. گرچه خود ایشان هم به لحاظ وارستگی، خودش را در ارتباط با این قضیه نامزد و مطرح نمیکرد، ولی مجموعاً به این نتیجه قطعی رسیدند که بهترین فرد برای این جایگاه، سید حسن است.
سید حسن نصرالله در صحنه عبادی یک عابد به تمام معنا و در مقابل دشمنان شیری غران بود
*از ویژگیهای رهبری و مدیریتی جناب سیدحسن هم لطفاً برایمان بفرمایید.
حزبالله در محدوده و فضای خاصی کار را شروع کرد و در دهه اول عمرش جای خود را در لبنان و منطقه تثبیت کرد و متناسب با شرایط زمان و اوضاع منطقه و جهان با سیر صعودی به پیش رفت. در دوره دبیر کلی سیدحسن، با توجه به ویژگیها و نبوغ فوقالعادهای که در سید بود، طبعاً این مسئله شکل تکاملی بیشتری پیدا کرد؛ چه در زمینه مسائل نظامی و چه در زمینه مسایل اجتماعی، فرهنگی و اعتقادی. هوشمندی و درایت او از جهات مختلف، در همه این حوزهها بینظیر بود. سید نگاه بلند و جامعنگری داشت و با مدیریت و رفتاری هوشمندانه توانست فضای عمومی لبنان و جهان عرب را تحت تاثیر قرار دهد و افکار عمومی را با مقاومت اسلامی علیه رژیم صهیونیستی همراه کند. تا آنجایی که علیرغم دشمنیها و تبلیغات منفی رژیم صهیونیستی و آمریکا و غرب و اذناب آنها در لبنان و منطقه، رسانههای گوناگون جهان اعم از غربی و عربی و.. ، سید حسن را محبوبترین مرد جهان عرب، اسطوره جهان عرب و قویترین مرد خاورمیانه توصیف میکردند.
سید در صحنه عبادی هم یک عابد به تمام معنا بود. در عینحال چنان شجاعت و شهامتی داشت که وقتی علیه آمریکا و اسرائیل صحبت میکرد، مثل شیر میغرید اما هنگامی که پای عزاداری امام حسین(ع) مینشست یا خودش روضه میخواند، اهل بکاء بود و بهشدت میگریست. یک انسان فوقالعاده حساس نسبت به مسائل معنوی و عبادی بود. و مثلاً در سفرهایش به ایران همواره به زیارت امام رضا(ع) حتی بعضاً با لباس مبدل، مقید بود که برود.
یکی از مهمترین ویژگیهای ایشان اخلاص و ایمان عمیق به خداوند متعال، عبودیت حق و در امتداد این عبودیت، عشق به امام زمان «ارواحنا فداه» بود. یعنی همین ویژگیهائی که با شیوه تربیتی او در تکتک اعضای حزبالله ریشه دوانده است.
بنده علاوه بر انس با ایشان، شبهائی را با برادران رزمنده حزبالله در خطوط مقدم در جنوب لبنان صبح کردهام. جلساتی که آمیخته با یاد و نام حضرت ولیعصر(عج) بود و از ما میخواستند تا از امام راحل و مقام معظم رهبری برایشان بگوئیم. و چه اشکهائی که از چشمهای پاک این انسانهای مخلص و از جانگذشته جاری میشد. و واقعاً این ویژگیها را دقیقاً در شخص سیدحسن هم شاهد بودیم. عشق و اخلاصش نسبت به امام زمان(عج) و ارادت و اعتقاد راسخش نسبت به ولایت فقیه و شخص امام و حضرت آقا حقیقتاً بینظیر بود.
جلوههایی از کرامت رهبر معظم انقلاب از نگاه شهید سیدحسن نصرالله
* همینجا فرصت را مغتنم میشمارم تا قدری از پیوند اعتقادی و روحی جناب سیدحسن با رهبر معظم انقلاب برایمان بفرمائید.
سید اعتقاد فوقالعادهای به رهبر معظم انقلاب داشت و از اعماق وجودش به ایشان عشق میورزید. ایشان با استناد به مواردی که برایش اتفاق افتاده بود، بارها از نمادها و جلوههائی از کرامت مقام معظم رهبری که دیده بود، مطالبی برایم نقل کرده است.
به یاد دارم که سید برایم تعریف کرد که در همان اوایل دهه هفتاد، چندی بعد از امضای قرارداد به اصطلاح صلح اسلو، موضوع دیدار قریبالوقوع اسحاق رابین نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی و حافظ اسد رئیس جمهور وقت سوریه و امضای قرارداد صلح بین دوطرف جدی شده بود، سید برای رایزنی در این خصوص به ایران میآید. در جلسات متعدد و مفصل در نهادهای ذیربط همه به این جمعبندی میرسند که با توجه به پیگیریهای چندین ساله آمریکا که برای سازش انجام داده و میلیاردها دلار هم هزینه کرده، قطعاً قرارداد صلح بین حافظ اسد و اسحاق رابین بزودی امضا میشود و با امضای این قرارداد، پایان حزبالله هم رقم خواهد خورد. چون در آن زمان توانمندی و قدرت حزبالله به اندازه امروز نبود و از طرف دیگر گلوگاه و کانال ارتباطی ما و حزبالله از طریق سوریه بود و یکی از نتایج قرارداد صلح هم خاتمه دادن به همکاری سوریه با حزبالله بود و لذا به صورت قهری ماجرای حزبالله برچیده میشد. لذا تحلیل آقایان این بود که در آینده نزدیک کار حزبالله تمام میشود و نشسته بودند سناریوی چگونگی پایان کار حزبالله را از این نظر که مثلاً سلاحها، پایگاهها و نیروها را چه کنند، تدوین کرده بودند!
در آخر کار خدمت رهبر معظم انقلاب میرسند. گزارشی از ماوقع و جمعبندی تحلیلشان را ارائه میدهند. سید میگفت: حضرت آقا نگذاشتند صحبتها کامل شود و به پایان برسد، قبل از اینکه حرفها به پایان برسد، آقا با قاطعیت خطاب به من فرمودند: بلند شوید و به لبنان برگردید و با قدرت مبارزه علیه اسرائیل را ادامه بدهید؛ هیچ اتفاقی نخواهد افتاد! (قریب به همین مضمون)
یعنی آن چیزی که آنها تصور میکردند که قرارداد صلح بزودی امضا میشود و بساط حزبالله جمع خواهد شد، آقا با قاطعیت فرمودند اینطور نخواهد شد. سید میگفت وقتی از خدمت آقا بیرون آمدیم، به عقلمان که مراجعه میکردیم، دو دوتا چهارتای عقل میگفت که تحلیل دوستان مبنی بر پایان کار حزبالله رقم میخورد. اما به قلب و باور قلبیام که مراجعه میکردم میدیدم که باور اصلی قلب من حرف حضرت آقاست. لذا با اعتقاد قلبی به سخن آقا حرکت کردیم و برگشتیم و کار را ادامه دادیم، ولی همچنان منتظر بودیم تا ببینیم با توجه به این که آقا فرمودهاند اتفاقی نمیافتد، دقیقاً چه خواهد شد. تا اینکه چندی بعد اسحاق رابین با گلوله یک یهودی افراطی از پا درآمد. حرف قاتل هم این بود که من از طرف خدا مأمور بودم! با کشته شدن اسحاق رابین و سقوط حزب کارگر و آمدن حزب لیکود، کلاً معادلات و مسیر تاریخ در فلسطین اشغالی و جریان مبارزه با اسرائیل تغییر کرد که بعدها هم منتهی به شکلگیری آن وضعیت در غزه شد و مسیر اساساً، مسیر دیگری شد. یعنی آنچه که برحسب معادلات عادی و مادی ما نمیتوانستیم تصور کنیم، به وقوع پیوست و همانگونه شد که حضرت آقا با قاطعیت به ما فرموده بودند.
حادثه دیگری که سید برایم نقل کرد این بود که چند سال قبل از سال ۲۰۰۰ میلادی که بخشهایی از جنوب لبنان در اشغال صهیونیستها بود، روزی با جمعی از برادران حزبالله خدمت حضرت آقا رسیده بودیم. آقا در آن جلسه نوید دادند که در آینده نزدیک اسرائیل از جنوب لبنان فرار خواهد کرد و خطاب به حاضران گفتند: همه شما این پیروزی را به چشم خود خواهید دید. در سال ۲۰۰۰ با فرار صهیونیستها از جنوب لبنان، اولین شکست بزرگ نظامی رژیم صهیونیستی در تاریخ این رژیم رقم خورد برای اولینبار اسطوره شکستناپذیری ارتش رژیم صهیونیستی در جهان فروریخت. سید گفت: قبل از فرار اسرائیل از جنوب لبنان، ما هر روز تقریباً چندین شهید میدادیم، ولی من بررسی کردم و دیدم همه آن افرادی که در جلسه آنروز در خدمت آقا بودند، همگی زنده مانده بودند و این پیروزی را به چشم خویش دیدند. ایشان این را هم جزو کرامات حضرت آقا میدانست.
اتفاقاً خود بنده هم چند ماه بعد از آن پیروزی، سفری به لبنان داشتم و دیدم که انواع تجهیزات و تسلیحات پیشرفته دراختیار حزبالله است و آنها میگفتند این همان تسلیحاتی است که صهیونیستها جا گذاشتهاند و فرار کردند.
سید در جریان جنگ ۳۳ روزه هم داستانهای زیادی را از کرامات ائمه«ع» و حضرت زهرا«س» و از معجزاتی که اتفاق افتاده بود نقل میکرد که شاید خیلی قابل بیان در محافل عمومی نباشد. معجزات خارقالعادهای در جنگ ۳۳ روزه اتفاق افتاد. من بههمین مورد بسنده میکنم که سید برایم نقل کرد که در جنگ ۳۳ روزه رهبر معظم انقلاب برای ما دو نامه فرستادند. ارسال نامه اول اعلام شد، اما نامه دوم رسانهای نشد. نامه دوم زمانی بهدست ما رسید که حزبالله در جنگ ۳۳ روزه زیر سختترین فشارهای سبعانه رژیم صهیونیستی و بمبارانها بود و عرصه برای رزمندگان بسیار تنگ شده بود و احساس میکردیم که عنقریب مقاومت به روزهای آخر برسد. در آن سختترین شرایط، نامه دوم آقا رسید. آقا قریب به این مضمون فرموده بودند که من برای شما به مسجد مقدس جمکران رفتم و با خواندن نماز امام زمان(عج) برای شما توسل جستم و دعا کردم. مطمئن باشید که شما پیروز هستید.
سید گفت ما نامه را تکثیر کردیم و به هر نحوی که بود در محورهای مختلف برای فرماندهان و رزمندگان فرستادیم. با رسیدن این نامه به دست بچهها، گویی خونی تازه در رگهای آنها جاری شد و امید و روحیهشان مثل روزهای اول شد و بالاخره بعد از چند روز مقاومت جانانه حزبالله در مقابل اسرائیل، آن معجزه بزرگ عصر پدید آمد. یعنی معجزه پیروزی فئه قلیله حزبالله در مقابل کل دنیای استکبار در جنگی که پیشرفتهترین سلاحها و هواپیماهای جاسوسی آمریکا و پیشرفتهترین تانکها و ناوهای جنگی در اختیار اسرائیل قرار گرفته بود و حتی بعضی از کشورهای منطقه هم پشت و روی پرده، حامی رژیم صهیونیستی بودند. جنگ، جنگ جهانی علیه یک حزب بود. رژیمی که چهل سال قبل در سال ۱۹۶۷ در ظرف شش روز ارتش مصر ابرقدرت جهان عرب و ارتش اردن و سوریه را در جنگ شکست داده بود و تا جائی که میخواست جلو رفته و بلندیهای جولان و غرب رود اردن و صحرای سینا را تصرف و بیتالمقدس را اشغال کرد. همین اسرائیل بعد از ۴۰-۳۰ سال از یک گروه به ظاهر کوچک بنام حزبالله طعم تلخ شکست باور نکردنی را چشید.
اما معجزه بالاتر اینکه: سید برایم نقل کرد: بعد از جنگ ۳۳ روزه یکی از ژنرالها و فرماندهان مصر در دوره جنگ شش روزه اکتبر، پیش من آمد و گفت: این که میگویند «جنگ شش روزه» دروغ است! جنگ شش روز نبود، چرا که طی دو ساعت اول، نیروی هوائی اسرائیل، ماشین جنگی مصر و اردن و سوریه را از کار انداخت و تا شش روز بعد تا هر کجا که خواست پیشروی کرد. بدون اینکه جنگی به معنی واقعی رخ دهد. اصلاً جنگ دروغ است. جنگ واقعی اتفاق نیفتاد!
در واقع اولین جنگ حقیقی علیه رژیم صهیونیستی، جنگ ۳۳ روزه حزبالله بود. جنگ یک حزب با چندهزار نیرو در مقابل ارتش افسانهای شکستناپذیر اسرائیل! این هم یکی از معجزات الهی و از کرامات امام زمان(عج) است که نایب ایشان به مسجد جمکران میرود و متوسل میشود و با یک پیام، همه معادلات را در آن جنگ تغییر میدهد که به پیروزی حزبالله بر رژیم صهیونیستی منتهی میشود و برای اولینبار شکست تلخ و سنگینی را به رژیم غاصب تحمیل میکند. این کرامت الهی در جنگ ۳۳ روزه بود.
بندگی خالص خدا و باور قلبی به ولایت فقیه، رمز درخشش سید حسن نصرالله
*یکی از ویژگیهای شگفتانگیز سید که شما هم تلویحاً به آن اشاره کردید، نبوغ سیاسی و اطلاعات گسترده و احاطه بسیار وسیع نسبت به مسائل سیاسی بود که از طلبهای که در نجف درس خوانده و مدتی در حزبی فعال بوده، بسیار فراتر بود. به نظر میرسد سید یکی از هوشمندترین رهبران جهان اسلام و خاورمیانه بود. قطعاً بخشی از این توانائیها ذاتی و بخشی اکتسابی بوده است. در مورد جنبه ذاتی و اکتسابی و مخصوصاً جنبه اکتسابی که شما از نزدیک شاهد بودید و این که تحلیلهای سیاسی خود را چگونه کسب میکرد، مقداری برای ما تبیین کنید، چون این جنبه از شخصیت سید با اینکه مشخص هست، درست بازشکافی نشده و ابعادش معلوم نیست.
اعتقاد من این است که رمز اصلی موفقیت و عظمت ایشان بندگی خالصانه به درگاه خداوند بود «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا» و البته توسل و تمسک به اهلبیت «علیهمالسلام» و مخصوصاً امام زمان (عج). اما با وجود همه ویژگیهائی که سید داشت، آنچه که شخصیت ایشان را متمایز میکرد، مسئله اعتقاد و باور قلبی به ولایت فقیه و شخص امام و آقا به عنوان رهبران الهی و پرچمداران اسلام ناب در عصر حاضر بود. این اعتقاد و این قاطعیت و ایستادگی بر سر این اعتقاد که برخاسته از اخلاص و طهارت نفس این انسان والا بود، نقش بسیار مهمی در شکوفایی و درخشش شخصیت و عملکرد ایشان در همه عرصهها داشت. چرا چیزی را که دشمن به آن اعتراف میکند ما نگوئیم؟!
نمیخواهم نبوغ و زکاوت و استعداد ذاتی و فوقالعاده سید را نادیده بگیرم، ولی میخواهم روی این نکته تأکید کنم که یادمان باشد، سید حسن منهای امام و آقا و اعتقاد راسخ به ولایت و همچنین پشتیبانی قاطع ولایت از ایشان، این سید حسنی که همه دیدیم، نبود.
غربیها همواره سعی میکنند ولی فقیه و شخص حضرت آیتالله خامنهای را صرفاً رهبر «جمهوری اسلامی» القا کنند، اما سید به حق و از روی اعتقاد همواره ولایت فقیه را بهعنوان یک اصل فرامرزی و فراتر از جغرافیای ایران میدانست و بیپرده ایشان را به عنوان رهبر «انقلاب اسلامی» فراتر از مرزها و لازم الاتباع توصیف میکرد. این اعتقادش بود و همین پیوند اعتقادی بود که سید را به اوج رساند. من اطلاع دارم که سید حتی در جلسات با اصحاب و رهبران سایر جبهههای مقاومت، تأکیدش این بود که بدون واهمه و تحفظ، مسئله رهبری انقلاب اسلامی را که در ولی فقیه زمان تجسم دارد، با قاطعیت و آشکارا مطرح کنند. منهای اصل ولایت فقیه، سیدحسن میتوانست حداکثر فردی مثل جناب آقای سید موسی صدر در لبنان شود. سید حسن نصرالله تربیت شده این مکتب و شاگرد واقعی امام خمینی بود و از اعماق وجودش به خط و اندیشه امام و رهبر انقلاب اعتقاد داشت.
شهادت رهبران حزبالله موجب قوام بیشتر و جهانی شدن مقاومت است
*آینده حزبالله و مقاومت را چگونه میبینید؟
ما یقین داریم با شهادت سید حسن و یارانش انشاءالله جریان مقاومت و حزبالله قویتر و باانگیزهتر به پیش میرود و این روند منجر به نابودی رژیم جعلی اسرائیل خواهد شد. به استناد تاریخ و آیات قرآن و سنن الهی میتوان چنین نتیجهای را به صورت قطعی انتظار داشت.
هم در لبنان، هم در طول انقلاب اسلامی بارها دیدهایم که با شهادتها چیزی را از دست ندادهایم. گرچه شهادتها ما را جریحهدار کرد، ولی با گذشت زمان برایمان ثابت شده است، از شهادت امام حسین(ع) بگیرید تا شهادت شهدای اول انقلاب و دفاع مقدس و شهادتهای اخیر، هیچکدام خسارت نبودهاند. مجروح شدهایم؛ داغ دیدهایم، ولی همه این شهادتها نقطه آغاز و جهش و تثبیت جریان حق بوده است. تاریخ معاصر نهضت امام خمینی و این ۶۰ و چند سال هم نشان میدهد که شهادتها همواره منشاء ثبات و پایداری و شکوفائی قوام و دوام انقلاب ما و بیداری ملتها بوده است.
سیدحسن سرمایه گرانبهائی بود که حسب ظاهر از دست رفت، اما ما یقین داریم که سید حسن همچنان زنده است. صفیالدین زنده است. شیخ نبیل زنده است و بقیه شهدا زندهاند. «احیاء عندربهم یرزقون» هستند. ولی همانگونه که شهادت سیدعباس و همسر و فرزندش، شهادت سیدهادی و شهادت سایر مجاهدان والامقام حزبالله، قدرت و قوام مقاومت را افزایش داد، شهادت این عزیزان هم مقاومت را قویتر و ریشهدارتر و جهانیتر میکند وبه اوج میرساند. امام فرمود: بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشوند. امروز آمریکا و رژیم صهیونیستی بعد از شهادت شهدای لبنان و بعد از شهادت ۵۰ هزار نفر از مردم غزه، دیگر اسرائیل و آمریکای قبلی نیستند و در چشم ملتهای جهان بیش از پیش منفورند. این شهادتها راه را انشاءالله برای ظهور تمهید کرد و قطعاً این مسیر با قدرت بیشتر ادامه پیدا خواهد کرد و روزبهروز گستردهتر خواهد شد. همانطور که ما ده سال پیش تصور نمیکردیم یک حلقه جدید به نام انصارالله یمن وارد صحنه بشود. همه اینها کمّاً و کیفاً انشاءالله در پرتو همین شهادتها شکوفاتر و قدرتمندتر پیش خواهند رفت.
و هم بر اساس تجربیات تاریخی و هم براساس آیات قرآن به صورت قطعی میتوان گفت: جنایت جنایتکاران دامنگیر خودشان میشود. «وَلا یَحِیقُ الْمَکرُ السَّیِّئُ إِلا بِأَهلِهِ فَهَل یَنظُرُونَ إِلا سُنَّهَ الأوَّلِینَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبدِیلا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَحوِیلا». بر اساس سنت تغییرناپذیر و قطعی الهی، نیرنگ و جنایت دامنگیر کسی میشود که آن را به کار برده است.
*به عنوان سئوال پایانی بفرمایید آخرین دیدار یا تماسی که با سید داشتید کی بود؟
آخرین دیدار را الان مشخصاً به خاطر ندارم. ولی در سالهای اخیر که به خاطر ملاحظات امنیتی ارتباطات محدودتر شده بود، از طریق دوستان حزبالله بصورت پیغام شفاهی و یا بعضاً مکتوب ارتباط داشتیم. مثلاً همین سال گذشته که مرحوم شهید شیخ نبیل قاووق نزد ما آمده بود، برای سید پیغام دادم و درخواست کردم تا برای همایش «غزه؛ نماد مقاومت» پیامی بفرستند. با توجه به شرایط خاصی که سید داشت، واقعاً توقع نداشتم مطلبی بیشتر از چند سطر را بنویسد، ولی ایشان از سر لطف و محبتی که داشت پیام مفصل و جامع و متقنی را با نوشت و ارسال کرد که در همایش سال گذشته قرائت شد.
*با تشکر از قرصتی که برای این مصاحبه در اختیار ما قرار دادید.