ایران به‌مثابه گرانیگاه جابجاییِ ساختارشکنانه – تولّد تاریخِ قدسی از متن مقاومت تمدّنی – دکتر مهدی جمشیدی

طرح مسأله: مقاومت ایران و نظم تجدّد

[یکم]. ماجراجویی‌های غرب در منطقۀ غربِ آسیا، «بی‌جهت» و «اتّفاقی» نیست، بلکه یکی از ریشه‌های تمرکز غرب بر این منطقه، به «اقتصاد سیاسی» بازمی‌گردد و غرب به‌درستی دریافته است که نباید از این منطقه، غفلت کند. این امر نیز برخاسته از «استعمار» است و غرب به دلیل منطق استعماری‌اش نسبت به جوامع دیگر، نسبت به غربِ آسیا نیز حسّاس و برانگیخته شده است و نمی‌خواهد استیلای بر آن را از دست بدهد. در پشت‌صحنۀ تحرّک‌ها و تکاپوهای دولت‌های غربی، چنین «محاسبۀ ناگفته»‌ای نهفته است و باید کنشگری آنها را در این چهارچوب، فهم و تفسیر کرد. این در حالی است که برخی می‌کوشند با نادیده‌گرفتن این زمینۀ تاریخی و بیرونی، همه‌چیز را به سیاست‌های درون‌خیزِ این منطقه نسبت بدهند و ریشه‌ها و انگیزهای بیرونی و فرامنطقه‌ای را نبینند. هر تحلیلی که در آن، طماعیِ غرب و جنبۀ استعماری آن نسبت به منطقۀ غربِ آسیا، کم‌رنگ باشد، گویای حقیقت نخواهد بود و نمی‌تواند به شناخت واقعیّت‌های چندلایه بینجامد.

[دوم]. روشن است که در چهارچوب منطق استعماری، هر کشوری که غنی‌تر باشد، ارزش‌مندتر است و باید برای در اختیار گرفتن آن، بیشتر تلاش کرد. ایران چنین وضعیّتی دارد. ایران از هر جهت برای غرب، یک لقمۀ چرب بوده که منافع فراوانی برایش فراهم می‌کرده. بر این ‌اساس، انگلیس که در آن دورۀ تاریخی، قدرت بیشتری داشت، توانست زمام و عنان ایران را به دست بگیرد و در طول سال‌ها، در بافت بومی و ساخت درونیِ جامعۀ ایران و حکومت آن نفوذ کند. این نفوذ، بسیار ریشه‌دار و قوی بود. دولت انگلیس، از تحرّک و تصرّف آشکار، پرهیز داشت و بیشتر می‌کوشید در پشت‌صحنه، مناسبات و معادلات را در چهارچوب منافع خویش، طرّاحی کند و در قالب «استعمار نو»، جهت‌گیریِ جامعه و حکومت را در ایران صورت‌بندی نماید. در این راستا، کامیابی‌های فراوانی را نیز تجربه کرد و خاطرات بسیار تلخی را از خویش در میان ایرانیان بر جا نهاد. پس از انگلیس، آمریکا در جریان کودتای بیست‌وهشت مرداد، ناگهان وارد عرصۀ سیاسی ایران شد و دولت انگلیس را کنار زد و تا دهه‌ها، به قدرت یکه‌تاز و منحصربه‌فرد در ایران تبدیل شد.

[سوم]. انقلاب اسلامی از این جهت یک «نقطۀ عطف تاریخی» است که زنجیرۀ انحطاط تاریخی را از هم گسست و جامعۀ ایران را از زیستن در ذیلِ تاریخ غربی نجات داد. سیر حرکت عمومی و حاکمیّتی در ایران، مطابق با منطق و غایت استعمار غربی، صورت‌بندی شده بود و از خود، هیچ‌گونه هویّت مستقل و متفاوتی نداشت. این سیر هرچه که پیش می‌رفت، بیشتر و بیشتر به انحطاط و اضمحلال جامعۀ ایران می‌انجامید و آن‌را به یک «دنبالۀ بی‌خاصیّت» و «زائدۀ حقیر» نسبت به تمدّن غربی تبدیل می‌کرد. امّا وقوع انقلاب اسلامی، ورق را برگرداند و جامعه و حاکمیّت را از استیلای تجدّد غربی رها کرد. انقلاب اسلامی، یک «رهایی‌بخشیِ تاریخی» بود؛ آن هم در شرایطی که امیدی به پیروزی نبود و تمدّن غربی، توانسته بود در ارکان قدرت در ایران نفوذ کند و از ایران، یک «مطیعِ محض» بسازد. این کمالِ هنرمندی و کفایت امام خمینی(ره) را می‌رساند که توانست در این شرایطی که آغشته به انقباض و انحطاط و ضعف بود، پرچم انقلاب را به دست بگیرد و از عمق جامعۀ ایران، یک خیزش جمعی به راه اندازد و استعمار غربی را با همۀ شوکت و هیبت ظاهری‌اش به عقب براند. دیگران هرچه که به جامعۀ ایران می‌نگریستند و در امکان‌های آن تأمّل می‌کردند، چنین برداشت و امیدی نداشتند و گمان نمی‌کردند که قیام امام به سرمنزل مقصود برسد، درحالی‌که امام با قاطعیّت مثال‌زدنی، راه تاریخ را گشود و از متن امتناع‌های خیالی و موهوم، فرصت و فصل تازه‌ای را رقم زد.

[چهارم]. انقلاب اسلامی ایران، منحصر به وجوه و لایه‌های سیاسی نبود و به جابجایی حاکمان محدود نمی‌شد. انقلاب اسلامی ایران، آشکارا در برابر تجدّد غربی قرار گرفت و بر آن شد که انسان معاصر را از چنگ آن رهایی ببخشد. چنین هدفی جز با هویّت‌پردازیِ بدیل، فراهم نمی‌شود. روشن است که حاصل تاریخ جدید، یک هویّت جدید است. در این هویّت نوپدید، قدم‌های ابتدایی برای صورت‌بندی یک تمدّن جدید، پی‌ریزی می‌شود و این به معنی طلوع هویّتی است. نخستین مسأله در این راستا، عبور از وابستگی است. در دورۀ پیشاانقلاب، هیچ امکان مستقلی از عالم تجدّد، فرض نمی‌شد و همۀ راه‌ها از غرب می‌گذشت. این وضع تاریخی، برآمده از تحمیل و تصویرسازیِ تمدّن غربی بود که بیش از هر چیز، بر سلطه‌گری تکیه داشت و هیچ دیگری‌ای را برنمی‌تابید. غرب، همگان را از خودشان تهی کرده بود و خویش را بر همه تحمیل و مسلّط.

این خویش، فقط خویشتن سیاسی نبود، بلکه بالاتر و بدتر، خویشتن هویّتی بود. من‌های هویّتیِ دیگر، طرد شدند و سبک و حقیر معرفی گردید، درحالی‌که منِ هویّتیِ غرب، نه‌فقط هیچ ترجیحی بر بسیاری از آنها نداشت، بلکه فروتر بود. سربرآوردن انقلاب اسلامی ایران، حس هویّتیِ تازه‌ای را در میان مردم ایران ایجاد کرد و آنها را نسبت به خویشتنِ هویّتی‌شان، متنبّه ساخت. این امر، زمینۀ چرخش از منِ تجدّدزده و غرب‌زده را به منِ اسلامی و انقلابی فراهم نمود.

[پنجم]. غرب، که هیچ تصوّر روشنی از انقلاب اسلامی نداشت، می‌پنداشت که می‌تواند در همان لحظه‌های تاریخیِ نخست، آن را از پا دربیاورد و وضع پیشین را دوباره برقرار سازد؛ چنان‌که قدرت پیش‌بینی انقلاب را نیز نداشت و ناگهان از متن یک خیال آسوده، با غرش و خروش انقلاب مواجه شد و خویش را باخت.

پس از این بود که هرچه در توان داشت را برای درهم‌شکستن انقلاب اسلامی به کار بست، امّا همواره طعم ناکامی را چشید و به عقب نشست. طرح‌های تقابل، یکی پس از دیگری به میدان عمل وارد می‌شدند تا انقلاب اسلامی، ساقط شود، امّا چیزی که زوال می‌یافت، امید جبهۀ دشمن بود و نه انقلاب ایران. ازاین‌رو، انقلاب ایران در دیدۀ آنها به‌شدّت «ماهیّت معمایی» یافت؛ آنها نمی‌توانستند در چهارچوبِ فکری و منطق تحلیلیِ خویش، آن را فهم کنند. این «فقدان فهم»، به صورت‌بندی راهکارهایی می‌انجامید که نسبتی با واقعیّت‌های درونی انقلاب نداشتند. به‌این‌ترتیب، شکست از پسِ شکست را تجربه کردند و در مقابل نیز، انقلاب به مسیر تاریخی خویش ادامه داد و نیرومند‌تر و تنومندتر شد.

[ششم]. هدف جبهۀ دشمن از فشارهای آنچنانی در دهۀ اخیر، تهی‌ساختن انقلاب از عناصری بود که به او «قدرت» می‌بخشیدند. اگر انقلاب از درون، ضعیف شود و توانمندی‌شان را معامله کند، درهم‌شکستن آن دشوار نخواهد بود. براین‌اساس، برجام‌های سه‌گانه در دستورکار قرار گرفتند و کوشش شدند تا با «وعده‌های خیالی»، وسوسۀ مذاکره در ایران ایجاد شود و دریچۀ اعتماد و چانه‌زنی گشوده گردد. این دام‌چاله، مسیری بود که در امتداد آن، لایه‌های مختلف «قدرت درونی»، فرسوده می‌شدند و در نهایت نیز کار انقلاب، ساخته می‌شد. در واقع، مسیر برجام به‌طور طبیعی و مطابق ارادۀ جبهۀ دشمن، بر مبنای دادوستد تعریف نشده بود، بلکه غرض ناگفته عبارت بود از متزلزل‌کردن انقلاب از طریق زدودن مؤلّفه‌های اقتدار و استحکام درونی، و آن‌گاه، فشردن زانوی خویش بر گلوی انقلاب تا برای همیشه از سر راه برداشته شود.

شخصیتی که توانست به واسطۀ حیات و عمل و مواجهه‌اش، به تجلّی ایدئولوژی مقاومت تبدیل بشود و نشان بدهد که مقاومت، ممکن و مقدور است و می‌توان در برابر غرب ایستاد و صهیونیست‌ها را وادار به انفعال کرد، شهید سیدحسن نصرالله بود. او در میدان و عمل و عین، حقیقت و کارآمدی مقاومت را با هم و در کنار هم نشان داد و این وجه عملی و عینی، یک جبهۀ وسیع انسانی و معنوی پدید آورد که در دیدۀ آنها، او به تجسّم همۀ ارزش‌های مقاومت تبدیل گشت. حیاتی که این‌گونه با مقاومت و مبارزه و خیزش پیوند بخورد، به‌حتم در ذهن و نظر توده‌های مردم، دلنشین و گیرا خواهد شد و همگان را مجذوب و شیفته خواهد کرد. زندگی او، بی‌کم‌وکاست، آمیختۀ با مقاومت بود و این هم‌نشینی و ادغام، یک امکان تاریخی پدید آورد. گاهی باید ابرمردانی با حیات عینیِ خویش، امکان تاریخی را اثبات کنند، چنان‌که امام خمینی(ره)، همین مسیر را طی کرد و به این واسطه، توانست بزرگ‌ترین انقلاب اجتماعی را رقم بزند. سیدحسن نصرالله، حتی سخنانش و لحنش نیز مطابق با حال‌وهوای مقاومت شده بود و هر مخاطبی که به او می‌نگریست، گویا با خودِ مقاومت یا صورت عینی و محسوس آن نگاه می‌کرد. وقتی نظر با عمل، توأمان بشوند و انسان نشان بدهد که به غایت و آرمانش، اعتقاد راسخ و کامل دارد، در تاریخ و در دل آدمیان خواهد بود و خطی که او گشوده است را دیگران تداوم خواهند داد.

 

فرهنگ مقاومت: اوصاف هویّت ضدصهیونی

[یکم]. روشن است که ایران، اصلی‌ترین و مرکزی‌ترین نظام سیاسی‌ در جبهۀ مقاومت است و آشکارا و سال‌هاست که حمایت‌های جدّی و حضور تعیین‌کننده‌اش در این جبهه، چشم‌های جهانیان را به خود خیره کرده و نام ایران را بر سر زبان‌ها انداخته است. حتی شهید حاج‌قاسم سلیمانی نیز که در درون جامعۀ ایران و نیز در تمام دنیا، وجاهت و منزلت آنچنانی دارد و هیبت و شوکتش مثال‌زدنی است، اعتبار عمومی و توده‌ای خود را به سبب گره‌خوردن بخش عمدۀ حیاتش با جبهۀ مقاومت دارد. مسألۀ مقاومت، از چنان ضرورتی برخوردار است که رهبر معظم انقلاب، دولت جمهوری اسلامی را دولت مقاومت خواند و تلاش در راستای تولید نظریۀ مقاومت را طلبید. این‌همه نشان می‌دهد که نسبت به مقاومت و ساخته‌وپرداخته‌کردن روایت‌های اصیل و هویتی از آن، اهتمام خاص بورزیم تا بتوانیم در قالب این روایت‌ها، نه‌فقط بدنۀ اجتماعی خویش را، بلکه ذهنیّت‌های مردمی در جوامع دیگر را متقاعد و همسو گردانیم و عرصۀ جنگ شناختی و نبرد روایت‌ها را به دشمن واگذار نکنیم. در دورۀ اندک پس از شکل‌گیری حماسۀ طوفان الاقصی نیز همچون گذشته، برخی نیروها و رسانه‌های تجدّدی در داخل و خارج ایران، هم دربارۀ ماهیّت ایدئولوژی مقاومت و عاملان آن و هم دربارۀ نسبت ایران با آن، مجموعه‌های از اشکال‌ها و ایرادها را مطرح کرده و کوشیده‌اند به این واسطه، باور جمعی در ایران به ایدئولوژی مقاومت را دچار تزلزل کنند. در مقابل، ما باید به ذخیرۀ دانشی و مفهومی خود مراجعه کنیم و از طریق تولید روایت‌های معارض و روشنگر، کج‌روایت‌های جبهۀ دشمن را رسوا گردانیم. از جمله اندوخته‌های روایتی ما که در طول دهه‌های گذشته، به آن بی‌توجهی و بی‌اهتمامی داشته‌ایم، نوشته‌های شهیدسیّد مرتضی آوینی هستند که اغلب در قالب گفتارهای متن فیلم‌های مستند ایشان نگاشته شده‌اند. این نوشته‌های پُرمایه و غنی، ‌نه‌تنها همچنان می‌توانند نقش پیشران در عرصۀ تفکر و رسانه ایفا کنند، بلکه باید اعتراف کرد که با وجود گذشت سه دهه، همچنان سرآمد و مثال‌زدنی هستند و کسی نتوانسته گامی از ایشان فراتر بنهد. آوینی دربارۀ مقاومت و جریان‌ها و تحولات آن، سه مستند به نام «انقلاب سنگ»، «نسیم حیات» و «سه نسل آواره» ساخته است که در کتاب «نسیم حیات: گفتار متن فیلم‌های مستند» منتشر شده‌اند. در این مجال، می‌کوشیم سویه‌های هویّتیِ مقاومت در برابر اسرائیل را از درون این گفتارها استخراج کنیم؛ به این معنی که چون لازمۀ روایت‌پردازی فرهنگی از مقاومت، نظرکردن به لایه‌ها و اضلاع هویتی آن است، ما نیز از این زاویه به متن‌های آوینی می‌نگریم.

[دوم]. سویۀ هویّتیِ سرزمین قدسی؛ نشانۀ عالم قدسی. به باور آوینی، فلسطین، اگرچه پاره‌ای از جهان اسلام است و از این جهت باید نسبت به آن حساسیت داشت و مجال نداد که به عنوان یکی از ممالک اسلامی، از آن بریده شود و هویت غیراسلامی بیابد، اما درد و دغدغه دربارۀ فلسطین، حتی فراتر از این است؛ چراکه هم “مسجد قبه‌الصخره” در آن واقع است که با معراج رسول اکرم(ص) گره خورده است و هم مسجد الاقصی که قبلۀ نخستین مسلمانان است. این دو نشانه از عالم قدس و ملکوت، به فلسطین اعتباری صدچندان می‌بخشد و غیرت ایمانی و اسلامی را نسبت به آن برمی‌انگیزاند. باید به فلسطین از این منظر نگریست و فراتر از هویت تاریخی و این‌که در جغرافیایی سیاسی و اعتقادی اسلام قرار دارد، باید آن را واجد لایۀ آن‌جهانی و الهی دانست. عالم در نگاه دینی به تاریخ، باطنی دارد که از حقیقت آن حکایت می‌کند؛ این باطن، همان تاریخ رسولانه است که برخلاف تاریخ‌های رایج غربی، معیار و مبنا در آن تطورات و تحولات مادی زندگی انسان نیست، بلکه مسأله این است که در هر دورۀ تاریخی، انسان چه نسبتی با عالم قدس برقرار کرده و صیرورت‌های کمالی و الهی‌اش، چگونه بوده است. در این روایت از تاریخ، چنین حالات و اوضاعی، مهم و نقطۀ عطف هستند و باید ادوار تاریخی و تمدنی انسان را بر اساس این چشم‌انداز، فهم و تحلیل کرد. اگر باید تاریخ را از این زوایه دید و فلسفۀ تاریخ را این‌چنین خواند، روشن است که باید مکان‌ها و هویت‌های آنها را نیز در این چهارچوب، تفسیر کرد و به معنابخشی‌ها و معنایابی‌های قراردادی بسنده ننمود.

[سوم]. سویۀ هویّتیِ خودآگاهی تاریخی؛ تولّد جمعی دوباره. آوینی همانند بسیاری از تحلیل‌گران تاریخی و تمدّنی معتقد است که مسلمانان در حال بازیابی خویشتن اسلامی‌شان هستند و در صورت جمعی و کلی، تنبّه و توجّهی به دست آورده‌ و دریافته‌اند که سیطرۀ استعماریِ تجدّد، چگونه سرمایه‌ها و اندوخته‌های آنها را به باد داده است. چند سده، سلطۀ مطلق استعمار بر جوامع اسلامی، آنها را تهی و ضعیف کرد و مسلمانان در وضع غافلانه و خواب‌آلود، در سراشیبی تاریخ قرار گرفتند و داشته‌های‌شان را باختند. روند افول تمدّن اسلامی، چندی پیش از استعمار غربی آغاز و انحطاط تاریخی مسلمانان، صورت‌بندی شده بود، اما بدون شک، این استعمار غربی بود که این پیکر نحیف و تضعیف‌شده را به مرگ نزدیک کرد و آخرین ضربۀ کاری را بر امت اسلامی وارد کرد. اما اینک پس از دورۀ حقارت تاریخی و زبونی فرهنگی، موجی از خودآگاهی تاریخی در میان مسلمانان شکل گرفته و بیداری اسلامی، چه در وجه فرهنگی و هویتی‌اش و چه در وجه سیاسی و تمدنی‌اش، یک واقعیت واضح و پیشرونده است.

[چهارم]. سویۀ هویّتیِ امکان‌مندی انقلاب؛ تجربۀ  امام خمینی(ره). در اینجا نیز آوینی همانند بسیاری از نوشته‌های دیگرش، انقلاب اسلامی ایران را بر صدر می‌نشاند و آن را همچون امری سایه‌گستر و تاریخ‌ساز تفسیر می‌کند که نقطۀ عطف شده و تحولات بزرگی را رقم زده است. هیچ واقعیتی در دورۀ تاریخی معاصر به اندازۀ انقلاب اسلامی، منزلت و اثر در دیدۀ آوینی ندارد؛ چنان‌که باید گفت دامنه و دایرۀ اثر انقلاب ایران را عالم قلمداد می‌کند و به‌واقع معتقد به دورۀ تاریخی پساانقلاب است. انقلاب، سرآغاز یک عهد تاریخی بوده و دیگر نمی‌توان به تاریخ تجدّد، ارجاع داد و آن را محتوم و نهایی انگاشت. اینک در دورۀ درخشش عهد قدسی به سر می‌بریم که انقلاب امام خمینی، طلوع آن بود و این انقلاب می‌رود که تجلّیّات دیگری از خود را در بیرون از خود به نمایش بگذارد. در انقلاب ایران، چند حقیقت وجود داشت که جبهۀ مقاومت از آنها جان تازه گرفت و به خروش درآمد: این‌که ترکیب ارادۀ انقلابی و صبر ایمانی می‌تواند بر تجهیزات مادّی، غالب شود و جنگ کنونی، جنگ اراده‌های تاریخی است؛ این‌که از اصلاح، گرهی گشوده نمی‌شود و به‌جای ترمیم و مصالحه باید در پی انقلاب بود و بنیان‌ها را تغییر داد و عالم و آدم را از نو ساخت؛ این‌که اسلام به‌مثابه یک دین، قدرت ایجاد تحوّل سیاسی دارد و می‌تواند ساختارسازی اجتماعی کند و دوباره به زندگی جمعی و رسمی بازگردد؛ این‌که باید به‌دنبال بسیج اجتماعی بود و از نیروی مردم بهره گرفت و در متن جامعه، جریان‌سازی کرد تا تغییر، از پایین مطالبه شود؛ این‌که شریعت، ظاهری دارد و باطنی و دولت‌های اسلامی تاکنون، سرگرم ظاهر شریعت بوده‌اند و از حقایق باطنی و معنوی آن غفلت کرده‌اند. به‌این‌ترتیب، انقلاب ایران توانست در قامت یک تجربۀ تاریخیِ عینی و محقّق به عرصه وارد شود و چشم‌ها را به خود خیره کند و خودبه‌خود به الگوی برتر و کامیاب تبدیل شود.

[پنجم]. سویۀ هویّتیِ تفوّق نامعادله‌وار؛ نابهنجاری‌های تکوینی. در پاره‌ای از نوشته‌های آوینی، به نبرد داوود با جالوت اشاره شده و از طریق این تمثیل تاریخی، کوشش شده که گفته شود در جریان نبرد فلسطینیان با اسرائیل نیز، هرچند یک طرف دارای امکان‌ها و توانمندی‌های ظاهریِ فراوان است و از این جهت، قوی‌ترین ارتش‌ها را در اختیار دارد، اما فرجام نبرد، چنان خواهد شد که این معادلۀ ظاهری را تأیید نخواهد کرد. همواره این‌گونه نیست که مواجهه‌های تاریخی، بر اساس ضرورت‌های مادّی و ظاهری پیش بروند و نتیجۀ عادی و بهنجار در پی داشته باشند، بلکه در تاریخ، نامعمول‌ها و نابهنجاری‌هایی نیز دیده می‌شوند که از محاسبه‌های اینجایی و رایج تبعیّت نمی‌کنند. حرکت تاریخ و نیروی‌هایی که در متن آن قرار دارند، از قواعد دیگری نیز پیروی می‌کند که تحلیل‌‌گران ظاهربین و این‌جهانی، آنها را از ذهن خود دور نگاه داشته‌اند و مزاحم و مخل می‌انگارند، حال‌آن‌که این قواعد در لحظه‌هایی پیش‌بینی‌نشده، پا به موقعیت تاریخی می‌نهند و نامعادله‌های معمّاگونه پدید می‌آورند. به‌این‌ترتیب، ما در متن یک جنگ نامتقارن قرار گرفته‌ایم؛ چنان‌که از پاره‌ای جهات مهم، داشته‌های‌مان یکسان نیست و ما امکان‌هایی در اختیار داریم که در محاسبۀ دشمن نیامده‌اند. هرگز نباید واقعیت‌های این‌چنینی را که معادله‌های رایج و مادّی را ناکام می‌نهند و تاریخ را دچار پیچ‌های بزرگ می‌کنند، تصادف و اتّفاق انگاشت و به این واسطه، دستگاه محاسباتی خویش را تغییر نداد.

{ششم} سویۀ هویّتیِ لقای الهی؛ طلب مرگ. این جمله در نوشته‌های آوینی، فراوان به چشم می‌خورد که دشمن نیز همانند شیطان، بر ضعف‌ها و هراس‌های ما تمرکز می‌کند و از همین ناحیه به ما ضربه می‌زند. ازاین‌رو، ما باید نگران لغزش‌های درونی خویش باشیم و بدانیم بیم و خوف ما، دشمن ما خواهد شد. آوینی در اینجا نیز اصرار دارد بگوید که صهیونیست‌ها می‌خواهند ما زندگی را بر مرگ ترجیح بدهیم و ایدئولوژی مقاومت را ناسازگار با زندگی بدانیم و خسته و فرسوده، جانب تعامل و محافظه‌کاری را بگیریم و سازش را بر چالش ترجیح بدهیم. این در حالی است که هراس از مرگ، توطئۀ شیطان است برای کنار کشیدن از مقاومت و مبارزه و جهاد، و نهایت آن نیز تسلیم و عقب‌نشینیِ هرچه بیشتر است نه آسودگی و امنیت. هیچ راهی جز جهاد و شهادت، وضع بهتری را رقم نخواهد زد و تا هنگامی‌که ما دچار ضعفِ هراس از مرگ و اسارت در مرداب تعلّقات و عادات خویش هستیم، دشمن نیز پیشروی خواهد کرد و ما باید سنگرهای خویش را به او واگذار کنیم.

آوینی از عهد الهی سخن می‌گوید و ما را به طلب لقای الهی فرامی‌خواند و این حال قدسی را برآمده از نفی تعلّقات و رهاکردن عادات می‌شمارد؛ چنان‌که شهدای ما در طول هشت سال دفاع مقدس، چنین وضع و حال باطنی‌ای داشتند و شخصیت‌شان به ترکیبی از عارف و مصلح یا مجاهد و سالک تبدیل شده بود. این تجربه، تکرار همان تجربۀ نبردهای صدر اسلام است که در سایل تاریخ محمّدی، شهادت و لقای الهی، تجلّی تازه یافته بود و انسان موّحد و مؤمن، خوف از مرگ را در خود کشته بود.

 

منطق درنده‌خویی: دیوانه‌گی‌ در برابر گذار تاریخی

[یکم]. شواهد نشان می‌دهد که تاریخ، در حال نزدیک‌شدن به قطعه‌های پایانی‌اش است و وضع متفاوت، رقم خورده است. ما در آستانۀ چرخش تاریخی هستیم و می‌رود که عهد و فصل جدیدی آغاز شود. از جمله تکه‌های مهم از این اتفاق تاریخی، برچیده‌شدن رژیم صهیونیستی است؛ جهان فردا، جهان بدون صهیونیسم است و رژیم جعلی نیز چنین درک و فهمی از موقعیت کنونی یافته است. رژیم صهیونیستی می‌داند که در میان مرگ و زندگی، دست‌وپا می‌زند و نفس‌هایش به شماره افتاده است. فروپاشی، بسیار به او نزدیک شده و جبهۀ مقاومت، بیش از همیشه، سطح نزاع با اسرائیل را افزایش داده است. درگیری و کشمکش، در عالی‌ترین لایه قرار گرفته و گویا هیچ چشم‌اندازی جز یک جنگ تمام‌عیار وجود ندارد. انقلاب، در انتظار همین لحظه بوده و نه‌فقط بیمی از نبرد مستقیم و تاریخی ندارد، بلکه می‌داند اسرائیل را باید تنها از طریق جنگ و مقاومت برچید. ما ناگزیریم از منازعۀ سخت. این ما، فقط انقلاب ایران نیست ‌و همۀ جبهۀ مقاومت را شامل می‌شود. زبان صهیونیسم، زبان مذاکره و سیاست و وعده و توافق نیست.

[دوم].رژیم صهیونیستی، در چالش دشواری گرفتار شده که راه پیش و پس بر او بسته شده است و دریافته که گذشته، دیگر باز نخواهد گشت. بیش‌فعال و پرتحرک شده است؛ چون حس مرگ، سراسر وجودش را تسخیر کرده و می‌داند اگر امروز، دستی برنیاورد و تهاجم و تعدی نکند، فردا را نخواهد دید. از طرف دیگر، این واقعیت را نیز فهمیده که رفتارهای وحشیانه و واکنش‌های خشنش، پیامدهای نامطلوبی را نیز به دنبال دارد، اما شاید احساس نکرده که دیوانه‌‌گی‌هایش، فقط زمینه‌ساز تسریع زوالش است. رژیم صهیونیستی، هرچه آتش را شعله‌ورتر کند، مسیر را برای جنگ نهایی، هموارتر کرده است.

[سوم]. تردیدی وجود ندارد که در یک سوی این منازعۀ تاریخی، ایران ایستاده است، بلکه باید گفت ایران، هستۀ مرکزی جبهۀ مقاومت است. اسرائیل، برای بار دوم به خاک ایران تعرض کرده و پای ایران را به وسط معرکه کشیده است. مواجهات، در حال جدی‌تر و چالشی‌تر شدن هستند و در این میان، ایران دیگر در پشت‌صحنه نیست، بلکه به نیروی پیشران و آشکار تبدیل شده است. انقلاب ایران، خواه‌ناخواه، راه تاریخ جدید را خواهد گشود و این گشودگی، از معبر فروپاشی اسرائیل در قالب یک مواجهۀ سخت و خونین رقم خواهد خورد. در دفتر شهادت، واژۀ هراس نیست و ما می‌دانیم که زوال اسرائیل، مقدمۀ نظم جدید است. صفحه‌های تاریخ ملکوتی، با چه شتاب عجیبی در حال ورق‌خوردن هستند. این برهه، فشرده و متراکم است؛ به‌راستی، زنجیرۀ حادثه‌های تاریخی، از راه رسیده‌اند.

[چهارم]. نه‌فقط اتاق فرماندۀ جبهۀ مقاومت، بلکه اندرونی زندگی همۀ ما در محاصره و احاطۀ شبکه‌های اجتماعی صهیونیستی است. ما سال‌هاست که تصرف و رصد شده‌ایم و ضربه‌های نامحسوس خورده‌ایم، اما فریاد برنیاوردیم. فضای مجازی غربی، همۀ تاریخ و جغرافیا و هویت و انگیزۀ ما را اشغال کرده و قادر به نقطه‌زنی است. در جبهۀ مقاومت فرهنگی، رخنه ایجاد شده و ما دشمن را به خانۀ خویش راه داده‌ایم و از او زخم خورده‌ایم اما چون احساس نکرده‌ایم، انتقام نگرفته‌ایم. این‌بار نیز گویا عملیات هوشمندانه و موذیانه، ریشه در استفادۀ پیشینی از فضای مجازی غربی دارد. فضای مجازی کنونی، از تجلیات تکنیکی نظام سرمایه‌داری-صهیونیستی است که به‌ظاهر، بی‌طرف و بی‌جهت و خنثی است، اما در باطن، جهان را بلعیده و امنیت را حتی در عمق خانه‌امان – حریم جمهوری اسلامی – مخدوش کرده است. باید ریشه‌ها را بخشکانیم؛ یک‌بار برای همیشه. شب‌های پیش رو برای صهیونیست‌ها، شب‌های سرشار از کابوس وحشتناک حملۀ ایران خواهد بود. در هر لحظه، بر خویش بلرزند و از دلهرۀ شبیخون، طعم جرعه‌های تشویش و اضطراب را بچشند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *