مقدمه
چندی قبل، فردی ادعا کرد: «صفویه… دین را عوض کرد. برای این دین، [به] نهاد روحانیت نیاز دارد. نهاد روحانیتش را میسازد… یکی از وظایف و کارکردهای اصلی این نهاد روحانیت، تزریق منظم خرافه به جامعه است… در این دوره، بهطور سیستماتیک محصولاتی را تزریق میکنیم [که] پایههای عقلانیت ایرانی را تخریب میکند. هنوز هم ادامه دارد. دستگاه روحانیت امروز ما ادامهی دستگاه روحانیت ساخته شده در دورهی صفویه و کارش همچنان همین [است]».(۱) در همین چند جمله، سخنان نادرست بسیاری مطرح شده است که با خوشگمانی بسیار، نشانگر ناآگاهی شدید گوینده از حقایق روشن تاریخی و مصطلحات تخصصی مرتبط یا تجاهل آنها است؛ مانند: فرق «دین» و «مذهب»؛ چراکه صفویه، دین را عوض نکرد، بلکه از تشیع بهعنوان مذهب رسمی کشور حمایت کرد.
دیگر سخن نادرست، ساختن نهاد روحانیت توسط صفویه است که حتی آشنایی اجمالی با تاریخ نیز سستی آن را روشن میسازد. قرنها پیش از صفویه، حوزهی علمیهی شیعه شکل گرفته بود و حوزههای شیعی بسیاری در برهههای مختلف، در جای جایِ جهان اسلام بهعنوان تشکیلات زندهی علمی، فرهنگیـ اجتماعی و حتی سیاسی فعال بودند؛ مانند حوزههای قم، ری، بغداد، نجفاشرف، حلّه، حلب و شام، کربلا، کاظمین، سامرّاء، یمن، احساء، بصره، جبلعامل (شامل مدارس طرابلس، جزین، جبع، کَرَک)، مشهد، اصفهان، وکاشان. از همان قرن نخست، روحانیت شیعه با توجه به ظرفیّتها و شرایط درونی و بیرونی جوامع، در قالبهایی مانند: حلقههای شاگردان، گماشتن اصحاب به مناصبی مانند اِفتاء یا تعلیم یا مناظره یا قضاوت و حتی مشاغل حکومتی، نهاد وکالت (شبکهی ارتباطی وکلاء در ناحیههای مختلف)، نهاد نقابت (خاصّ و عام)، نهاد نیابت (عام و خاص)، نهاد تقلید و مرجعیت، نهاد ولایت فقیه و…، بهتدریج شکلگرفته و بسط یافت.
البته، همهی اینگونه موارد، تجلّیهای عصری نظام ولایت و امامت اهلبیت(ع) هستند.(۲) در اوایل غیبت کبری(۳۲۹ق)، سازمان روحانیت شیعه، تعیّن اجتماعی ـ فرهنگی خاصّ پیدا کرده بود که در قرون بعدی بسط و تعمیق بسیار یافت. آثار متعددی دربارهی معرفی حوزههای علمیه، ضرورت تشکیل، کارکردها و پیشینهی آنها نگاشته شده است.(۳) به هرحال، دو انگارهی نادرست یاد شده، محل بحث کنونی نیستند.
موضع بحث، این مدعاست که «کارکرد روحانیت شیعه، تزریق نظاممند خرافات به جامعه و تخریب پایههای عقلانیت است». ضدّ عقلانیت بودن حوزهی شیعه، انگارهای غلط با لوازم بسیار خطیر است که روشن نیست آیا گوینده بدانها توجه دارد یا نه؟(۴) از ابعاد مختلفی میتوان به نقد این گفته پرداخت؛ از جمله اشاره به نقش حوزهی علمیهی شیعه در بسط عقلانیت ناب.
عقلانیت و عقلانیت ناب
«عقلانیت»، واژهای با معانی اصطلاحی متعدّد است؛ مانند: عقلانیت نظری، عقلانیت عملی، عقلانیت مفهومی، عقلانیت حضوری/ شهودی، عقلانیت قدسی، عقلانیت عُرفی، عقلانیت ابزاری، عقلانیت سکولار، و…، امّا در عمل، در غرب و فضاهای غربزده یا روشنفکرنما، مراد از عقلانیت، «عقلانیت ابزاری» بهعنوان جلوهی مهم «عقلانیت سکولار» است که در مقابل «عقلانیت ناب» قرار میگیرد. مراد از «عقلانیت ناب»، عقلانیتی است که اسلام دنبال میکند. توضیح آنکه، هدف اسلام، رساندن انسان به بالاترین درجات کمال و سعادت است. جهت تحقق چنین هدفی باید مخاطب دین خاتَم، «انسان با همهی مراتب و لایههای وجودی» او باشد. این قاعده، بر عقل و کنشهای عقلی نیز صدق میکند. عقل یک حقیقت واحد دارای مراتب، با کنشهای مختلفِ متناسب با هر مرتبه است. هر کنش عقل، عقلانیت متناسب با خود را پدید میآورد. چنانکه در موضع خود ثابت شده است، خداوند حکیم هیچکدام از قوای انسانی؛ از جمله مراتب عقل و کنشهای عقلی مختلف را مهمل و بیهوده در آدمی به ودیعه نگذاشته و هر کدام، نقشی متناسب با خود در تکامل انسان و جامعه دارند. بنابراین، آیین و برنامهای میتواند انسان را به کمال و سعادت نهایی برساند که همهی کنشهای عقلی و انواع عقلانیت متناسب با آنها را به میزان اعتبار معرفتشناختی هرکدام به رسمیت بشناسد. از این عقلانیت جامع و شاملِ همهی کنشهای عقل، میتوان به «عقلانیت ناب» تعبیر کرد. عقلانیت ناب ویژگیهای دیگری هم دارد، امّا جامعیت و شمول یاد شده، مهمترین ویژگی چنین عقلانیتی است و دیگر ویژگیها بدان بازمیگردند.
حوزه و عقلانیت ناب
با توجه بدانچه گفته شد، به نقش حوزهی علمیهی شیعه در بسط عقلانیت ناب در جامعه پرداخته میشود. یک مسیر، پیگیری این مسأله استکه حوزهی علمیه کدام عقلانیت را در طول تاریخش پیگیری کرده است؟
نخستین مطلب نیازمند توجه، تناسب ذاتی تفکر شیعی با عقلگرایی استکه در نهاد رسمی شناخت و ترویج دین، یعنی حوزهی علمیه شیعه نیز انعکاس یافته است. برای مثال، در نزاعهای کلامی، همواره کلام شیعه رویکرد عقلی برجسته و پررنگتری داشته است؛ مانند نزدیکی بیشتر متکلّمان شیعه با عقلگرایانی همچون معتزله و در عین حال، استقلال از آنها به اقتضاء حکم عقل.(۵) به تعبیر شهید مطهری(ره): «مورّخان اهلتسنّن اعتراف دارندکه… طرز تفکّر شیعى از قدیم استدلالى و تعقّلى بوده است… به همینجهت است که اکثریّت قریب به اتّفاق فلاسفه اسلامى شیعه بودهاند. حیات فلسفى اسلامى را فقط شیعه حفظ کرده است و شیعه این روح را از پیشوایان خود دارد؛ خصوصاً پیشواى اول، امیرالمؤمنین على(ع).
فلاسفهی شیعه بدون آنکه فلسفه را به شکل کلام درآورند و از صورت حکمت برهانى به صورت حکمت جدلى خارج سازند، با الهام از وحى قرآنى و افاضات پیشوایان دینى، عقاید اصیل اسلامى را تحکیم کردند. از اینرو…، حدیث شیعه و فلسفهی شیعه، هر دو وظیفهی علم کلام را بهتر از خود علم کلام انجام دادهاند.(۶) احمد امین مصرى در جلد اول ظهرالإسلام… مىگوید: اساساً فلسفه به تشیّع بیش از تسنّن مىچسبد. در همه زمانها و مکانهایىکه تشیع رواج داشته، فلسفه رونق گرفته؛ مانند دورهی فاطمیان مصر و آلبویه، و حتى در عصر اخیر هم عنایت جهان تشیع به مباحث عقلى بیش از جهان تسنن است».(۷)
به همین جهت بود که عالم بزرگ شیعی، خواجه نصیرالدین طوسی(م۶۷۲ ق)، تحوّل شگرفی در علم کلام ایجاد کرد و رویکرد عقلی بیشتر و عقلانیت مستحکمتری بدان بخشید تا آنجا که به کلام فلسفی مشهور و مورد پذیرش نخبگان واقع شد، بهگونهای که کتاب تجریدالإعتقاد، قرنها محور درس و تحقیق قرار گرفت.
حتی آن دسته از محدّثان نخست شیعه که گرایش نقلی بیشتری داشتند نیز جایگاه والایی برای عقل قایل بودند؛ مثلاً اوّلین بخش از مجموعهی گرانقدر روایی کافی، دربارهی عقل و جهل است. مؤلّف کتاب؛ کلینی(م۳۲۹ق) در بیان چنین وجه شروعی مینگارد: «…إذ العقل هو القطب الّذی علیه المدار و به یحتجّ و له الثواب و علیه العقاب: چراکه عقل همان قطبی است که مدار [امور] بر آن است و با آن احتجاج میشود و برای آن، ثواب و بر آن، عقاب است».(۸)
به دلیل همین عقلگرایی، فقه شیعه نیز مانند کلام و فلسفه، راه مستقلّى پیمود. در فقه شیعه، اصل «پیروی احکام از مصالح و مفاسد واقعی نفسالأمرى» و قاعدهی «ملازمه بین حکم عقل و شرع» تأیید شد و سهم عقل در اجتهاد محفوظ ماند. در عینحال، تفسیر به رأى و قیاس، بیش از همه توسط فقه شیعه تخطئه شد.(۹)
حتی در عصر صفوی که از دورههای بروز نسبی فرهنگ اسلامی ـ ایرانی است و بدینجهت، برخی کمر به هدم آن بستهاند نیز اینگونه نیست که حوزهی آن عصر به تولید و تزریق منظم خرافه در جامعه و تخریب پایههای عقلانیت پرداخته باشد، بلکه برعکس، عالمان آن حوزه، کارنامهی درخشانی در تولید و ترویج عقلانیت ناب دارند؛ مانند تولید آثار فاخر فقهی، فلسفی، تفسیری، ادبی، هنری، و… توسط اندیشمندانی همچون: محقق کرکی (م۹۴۰ق)، مقدس اردبیلی (م۹۹۳ق)، شیخ بهایی (م۱۰۳۱ق)، میرداماد (م۱۰۴۱ق)، ملّاصدرا (م۱۰۴۵ق)، میرفندرسکی (م۱۰۵۰ق)، علّامه محمدتقی مجلسی (م۱۰۷۰ق)، علّامه محمدباقر مجلسی (م۱۱۱۰ق)، عبدالرزاق لاهیجی (م۱۰۷۲ق)، فیض کاشانی (م۱۰۹۱ق)، قاضی سعید قمی (م۱۱۰۳ق)، و دهها شخصیت برجستهی دیگرکه فقط ذکر آثار گرانسنگ وگستردهی آنها نیازمند مجلّدی جداگانه است. همچنین، بسیاری از عالمان همین عصر، مبارزهی ویژه با انحرافها، بدعتها و خرافهها را وظیفهی خود میدانستند. برای نمونه، میتوان به کتاب الإعتقادات علّامه محمدتقی مجلسی، و کَسرُ الأصنام الجاهلیه [شکستن بتهای جاهلیت] ملّاصدرا در مبارزه با برخی عارفنمایان مروّج تفکرات فرقهای انحرافی یا مناسک خرافی اشاره نمود.(۱۰)
هرچند تفکر آسیبزای اخباریگری در برههای گریبانگیر بخشهایی از حوزه شد، امّا عقلانیت مستحکم اجتهادی شیعه بر آن چیره شد. رشد تدریجی اخباریگری؛ بهویژه در قرون۱۰ تا ۱۲، برخی علوم؛ مانند اصول، معقول و تفسیر را قدری به حاشیه راند. امّا از یکسو، حکیمانی مانند ملّاصدرا، شاگردان و پیروانش، بنای علوم عقلی، عرفانی، حدیثی، تفسیری را بهشیوهی اجتهادی تحکیم کردند و از دیگر سو، تفکر اصولی توسط مجتهدان برجستهای همانند وحید بهبهانی (م۱۲۰۵ق)، میرزای قمی (م۱۲۳۱ق) و… بر اخباریگری غلبه یافت.
در این میان، مکتب فکری حکیم ربّانی؛ ملاصدرا نقطه وصل تفکّرات کلامی، فلسفی، عرفانی و تفسیری اجتهادی شد. وی با استفاده از همه تراث سنّت فکری اسلامی و بنا نهادن مکتب «حکمت متعالیه»، تحوّلهای روشی و محتوایی جهشواری در علوم اسلامی پدید آورد.(۱۱)
صدرا با بهکارگیری نتایج وحیانی و کشف و شهود، بهرهگیری از «عقل عادی» را به استفاده از «عقل منوّر به نور وحی و کشف» ارتقاء بخشید بیآنکه از ضوابط روش برهانی بحثی بکاهد.(۱۲)
بدینترتیب، آفتها و مغالطههای ناشی از دخالت «عقل آمیخته به وهم» کاسته شده و عقلانیت نابتری شکل میگیرد. همچنین، صدرا از حداکثر کنشهای عقلی و یا بیشترین ابزارهای عقلانی استفاده نمود که خود، عقلانیت نابتری را رقم میزند.
ضلع دیگر کار صدرا، تکمیل سهگانهی «قرآن، عرفان، و برهان» یا تکمیل روش استفاده از متون دینی در تعامل با عقل و شهود بود که در سیر تقارب و نزدیکتر شدن «وحی، شهود و عقل» به همدیگر در بستر سنّت فکری ـ فرهنگی اسلامی، در مکتب صدرایی تکامل چشمگیری یافت.
از جمله نتایج طبیعی چنین پیشرفتی، ارتقاء کمّی و کیفی عقلانیت برآمده از منابع دینی بود که در سطوح نخبگانی، فرهیختگانی و عمومیِ جامعه نیز سرازیر شده و موجب تبلور ابعاد بیشتری از عقلانیت ناب میشد.
ویژگیهای خاصّ حکمت متعالیه، موجب پیدایش نسل پیوسته و پرشماری از عالمان «فقیهِ حکیمِ عارفِ مبارزهجو» در سپهر فرهنگ و اندیشهی اسلامی شد که تاکنون امتداد یافته است.(۱۳) بسیاری از کسانی که به معارف عقلانی و توحیدی عمیقتر نیاز داشتند، از سنّت علمی و عملیِ نسل صدرایی بهره بردند.
این مسأله، در تغییر فضای اخلاقی و معنوی حوزه و ایستادگی مؤثّر دستکم بخشی از جامعه در برابر موج عظیم دنیاگرایی که از غرب به ملّتهای اسلامی هجمه آورد، نقش مهمّی داشت. نسل عارفان حکیم و فقیه؛ بهویژه در چند دهه اخیر، در حدّ امکان در متن اجتماع حاضر بوده و از احوال خلق، وظایف اجتماعی و مبارزه با ستم غافل نبودند.
ویژگیهای حکیمان و عارفان سدههای اخیر؛ بهویژه نسل فرهیخته صدرایی، بستر مناسبی برای حرکت ویژهی امام خمینی فراهم کرد. با حرکتهای ملّاصدرا سه مقولهی «عقلانیّت»، «معنویّت» و «شریعت» با یکدیگر جمع شدند. این ویژگی به تدریج در ذهن و عین جامعه ریشه دواند و سبب پیدایش بنیادهای معرفتی، فرهنگی و اجتماعی متناسب با خود شد که در ساحت علم، صحنه اجتماع و فرهنگ و پهنه تمدّن، ظهور یافتند. عقلانیت شیعی در سیر تکامل تاریخی، الگویی ویژه به نام عقلانیت صدرایی پدیدآورد و همین عقلانیت معنوی، از پایههای اساسی انقلاب اسلامی شد. از سوی دیگر، هرچند با نفوذ عوامل بیگانه در حکومت و فرهنگ در عصر قاجار و پهلوی؛ بهویژه با اقدامهای دینزدایانهی پهلوی برپایهی طرح و نقشههای استعمار و با پشتیبانی روشنفکر نمایان، اوضاع حوزه به ضعف مفرط گرایید، امّا با تدبیر حکیمانهی عالمان؛ بهویژه علمای قم در بهزعامت رساندن مجتهدان برجستهای همچون: شیخ عبدالکریم حائری(م۱۳۱۵ق) و آیتالله بروجردی(م۱۳۸۰ق)، حوزه بهتدریج خود را بازسازی کرد.
امام خمینی با بهرهگیری حکیمانه از ظرفیّتهای تاریخی یاد شده، بنیادهای انقلاب اسلامی را بر پایههای استوار تُراث حکمی، عرفانی و فقهیِ رشد یافته در سنّت اسلامی بنا نهاد تا اسلام را با همهی ابعاد معرفتی، اخلاقی و رفتاری آن اقامه کند. در نتیجه، حوزهی علمیهی شیعه با بُنیههای عقلانی و معنوی مستحکم برشمرده توانست در حدود نیم قرن، از وضعیتی رو به مرگ خارج شود، ابعاد ملّی و منطقهای و بینالمللی بیابد، انقلاب اسلامی را به ثمر برساند و چهار دههی بعد، آن را در جامهی جمهوری اسلامی به گام دومش در موقف و ترازی تمدنی برساند.
آنچه نهضت امام خمینی را ممتاز مینماید توفیقِ بسط حکمت ناب و معنویت توحیدی در سطوحی فراگیرتر از مباحث نظری و گسترش آنها در عرصهی اجتماع، فرهنگ، سیاست و تمدّن میباشد. مطالعهی تحلیلی زندگی امام نشانگر این است که ایشان در همهی ادوار حیات الهی، به بسط «معنویّت عقلانی متعبّدانه» در جانها و جوامع اهتمام داشتند که دربردارندهی عناصری انقلابآفرین و تمدنساز است. توضیح آنکه،(۱۴)
سه عنصر کلان «معنویت»، «عقلانیت»، و «تعبدّ به شریعت»، از مهمترین عناصر لازم برای تحقق فرهنگ و تمدن اسلامی هستند؛ همانطور که خود اسلام نیز این عناصر را به کمال واجد است. اسلام تمامی حوزههای عقلانی؛ اعم از تلاشهای عقلی (نظری و عملی)، حسّی و تجربی را (البته، در تلائم با وحی، شهود و لوازم آنها) به رسمیت میشناسد.
اینگونه توصیههای روشیِ دین، همراه با آموزههای دینی فراوان مشحون از معنویت و عقلانیت، به تعبّد عقلانیِ معنوی به احکام شریعت منتهی میشود. حقایق یاد شده و تعبّد به احکام شرع، در عین معنویت نهفته در آنها، همگی به صورت عقلانی تثبیت میشوند که خود، سازگاری و تلائمی واقعی بین عقلانیت، معنویت و تعبّد را به ارمغان میآورد که میتوان از آن به «عقلانیتِ معنویِ شریعتمحور» تعبیرکرد.
در فرایند فرهنگسازی و تمدنسازیِ سعادتساز؛ باید به هر سه عنصر یاد شده و روح توحیدی حاکم بر آنها توجّه کامل شود. هرگونه خلل در آنها با آفتهای متناسب همراه است. برای مثال، وهابیهای معاصر به جهت تأکید افراطی بر برخی جنبههای ظاهری دین؛ حتّی پافشاری بر توحید بدون پشتوانهی عقلانیت، دچار انحرافهای مشهود؛ مانند قساوتهای رفتاری سنگدلانه و فاقد معنویت شدند که جریان داعش از نمودهای بارزش بود. به همین منوال، تأکید بر عقلانیت به گونهای که منجر به تضعیف معنویت یا تعبّد به شریعت شود از خطراتی است که برخی روشنفکر نمایان در آن غلطیدند.
اگر در حکمت متعالیه، مشربهای کلامی، فلسفی، عرفانی، فقهی و تفسیری، جمع صحیحی با همدیگر پیدا کردند، در مکتب امام، عرصههای مختلف دینی؛ از دانشهای مختلف تا فرهنگ، سیاست و حکومت و دیگر مؤلّفههای تمدنی، به طور صحیح در عرصهی عینیت گستردهی زندگی بشر معاصر با همدیگر جمع شدند. به تعبیر دقیقتر، زمینهی اقامهی ابعاد بیشتر و کیفیتری از دین خاتم فراهم شد. همین امر، موجب بسط فرهنگی، اجتماعی و تمدنی بیشتر دین؛ از جمله در بُعد عقلانیت شد.
خاتمه
حوزهی علمیه؛ به ویژه حوزه قم در سیر تکاملی خود؛ به خصوص پس از انقلاب اسلامی، موجب وقوع تحولهای گسترده دامنی در عرصهی همه دانشها؛ از جمله علوم عقلی شد که مستقیم یا باواسطه بر عقلانیت عمومی، فرهیختگانی و نخبگانی تأثیرگذار بودهاند. عقلانیت ناب، در سازگاری کامل با دو عنصر معنویّت و تعبّد است و این هر سه، از ویژگیهای مهم مکتب امام هستند که برآمده از اسلام ناب است. بستر اصلی پیدایش و استمرار مکتب امام نیز حوزه علمیه شیعه بوده و است. بنابراین، حوزهی علمیه، نهاد اصلی تأمین عقلانیت تمدنساز بوده و است.
حتی اگر نقصهایی در این زمینه باشد، امّا مسیر صحیح همین است و از رهگذر تعالی حوزه رقم میخورد. از دستاوردهای مهم حوزهی جدید قم، شکوفایی و تبلور ابعاد بیشتری از دین خاتم و دانشهای مرتبط بود که به طور طبیعی موجب بروز و شکوفایی بیشتری از عقلانیت نهفته در آنها میشد. به تعبیر دیگر، عقلانیت ناب اسلامی، در بستر حکومت اسلامی، زمینههای بسیار بیشتری برای بسط اجتماعی، فرهنگی، حکومتی و تمدنی در ابعاد گوناگون کمّی وکیفی یافت. بخش عمدهی چنین رخدادی از حوزهی علمیهی شیعه ریشه گرفته است.
همانطور که معنویت فرهنگ اسلامی، نقطهی قوّت تمدنی آن است، «عقلانیت ناب» نیز از عناصر قوّتساز است که وجوه برتری بسیاری بر «عقلانیت ابزاری محض» دارد. سرشت انسان با عنصر تمدنساز برشمرده؛ از جمله عقلانیت ناب، آرامش پایدار مییابد، نه با خودمحوری نهادینه شده در «عقلانیت ابزاری» و سکولار که در نهایت، موجب آشفتگی، تضاد و فروپاشی درونی میشود. به یقین، یکی از علل هجمهی غربزدگان و روشنفکرنمایان به نهادهای تولید کننده و ترویجگر عقلانیت ناب دینی؛ بهویژه حوزهی علمیهی شیعه، تقابل این نهادها با اساس عقلانیت ابزاری است؛ چراکه حوزهی علمیه اگر بر مدار مکتب امام و اسلام ناب حرکت کند، بهترین جایگاه تولید و بسط عقلانیت ناب استکه نتایج تمدنسازی به همراه دارد؛ مانند: جمع سالم میان فقاهت، حکمت، عرفان و مبارزهجویی، جمع سالم بین عقل و دین، جمع سالم میان دنیا و آخرت (ملک و ملکوت)، و جمع سالم میان عقلانیت، معنویت، عدالت و پیشرفت.