تظاهرات خیابانی ممتد آمریکا که از ششم خرداد ماه (۲۶ می ۲۰۲۰) شروع شده تا کنون (پایان تیر) ادامه پیدا کرده و ابعاد مختلف آن در کانون توجه قرار گرفته است. درگیر شدن بیش از ۲۰۰۰ شهر آمریکا و برگزاری دستکم ۰۰۰/۱۱۰ راهپیمایی عملاً این کشور را فلج کرده است. به زیر کشیدن نمادهای تاریخی و فرهنگی و تمدنی این کشور و آتش زدن مکرر پرچم آن توسط شهروندان از یک سو دایره اعتراضات را از یک موضوع یا یک قانون و یا یک رویه فراتر برده و به «اساس نظام» کشانده و از سوی دیگر آینده آمریکا و نتایج نهایی این تظاهرات را با «گزینه«هایی پیوند زده است که در نهایت از «تحول اساسی» حکایت میکند.
در این میان گفته شده آینده اعتراضات کنونی در آمریکا به یکی از این گزینهها ختم می شود: هرج و مرج گسترده و جنگ داخلی شدید، انتزاع ایالات و تبدیل «ایالات متحده» به چند کشور، وقوع یک انقلاب واقعی و همهجانبه که اساساً ماهیت این کشور را دگرگون میکند و دوره جدیدی از «جمهوریت» در آمریکا و به عبارتی شکلگیری «جمهوری جدید».
- هرج و مرج
آنچه طی ماههای اخیر در جامعه آمریکا مشاهده شد، از استعداد بالای آن در کشیده شدن این کشور به هرج و مرج طولانی حکایت دارد. وقوع بیش از صد هزار تجمع اعتراضی که همه به خشونت منجر شدند، بیسابقه است. البته این کشور در دو و نیم قرن گذشته اعتراضات زیادی را به خود دیده، از جمله: اعتراضات علیه قانون بردهداری، اعتراضات علیه تبعیض نژادی و اعتراضات علیه فقر و بیعدالتی.
حتی میتوان گفت از سال ۱۷۷۶ که کشوری مستقل به نام «آمریکا» تأسیس شد، اعتراضات گسترده همواره وجود داشته و بعضیها هم موفق بودهاند، اما بنا به گفته صاحبنظران برجسته آمریکایی، اعم از موافق و مخالف حکومت فعلی، این تظاهرات با موارد قبلی تفاوتهای بنیادین دارد. در شرایط کنونی سه عنصر به هم گره خوردهاند: حکومت نژادپرست دونالد ترامپ که به نژادپرستی افتخار میکند و حال آنکه حکومتهای پیشین در عین اعمال نژادپرستی، آن را انکار میکردند. بیماری رو به شدت «کرونا» که به شکلی لجامگسیخته آمریکا را از نظر شمار مبتلایان و قربانیان در «صدر» نشانده و حکومت را نیز در ناتوانی از علاج، «مشهور» کرده است و نزاع دولت با قواعد قطعی بینالمللی که از قضا تأمینکننده منافع استعمارگران در مقابل ملتها هم هست، این عوامل هرج و مرج را تشدید کرده است. شرایط کنونی آمریکا از با همه مواردی که در طول ۲۴۴ سال حیات «ایالات متحده آمریکا» روی دادهاند، تمایز دارد.
در این میان تکلیف پلیس چندان روشن نیست، زیرا از یک سو به دلیل ایالتی بودن، تابع قوانین و تصمیمات در هر ایالت است و از سوی دیگر آموزشها و رویههای پرخشونتی که پلیس با آن تربیت شده به تشدید و تعمیق اعتراضات منجر گردیده است. کما اینکه تظاهرات پردامنه کنونی به برخورد خشن پلیس در شهر مینیاپولیس با جورج فلوید سیاهپوست بازمیگردد که به مرگ فجیع او منجر شد.
بسیاری از ناظران آمریکایی معتقدند شرایط هر روز سختتر و درگیریهای داخلی گستردهتر میشوند. پلیس صحنه را تا همین جا هم باخته است. دونالد ترامپ اخیراً در ایالت «اوکلاهماسیتی» اعتراف کرد که صدها پلیس در جریان اعتراضات مجروح شدهاند و این در حالی است که پلیس آمریکا با تجهیزات بسیار کامل به میدان آمده است، به گونهای که بعضی سبک مواجهه پلیس با معترضین داخلی را شبیه مواجهه نظامی ارتش آمریکا در عراق در زمانی که در معرض حملات مسلحانه قرار داشتند، میدانند.
پلیس امریکا دیگر قادر به مهار اعتراضات نیست و نحوه مواجهه آن با مردم معترض فقط هزینههای حکومت را افزایش میدهد. به دلیل شکست پلیس در این زمینه، ترامپ پای گارد ملی و پنتاگون را وسط کشید و در واقع به گزینه «حکومت نظامی» روی آورد. گزینهای که اگر از سوی دولتهای مخالف آمریکا در مواجهه با گروههای مسلح مخالف خود انتخاب میشد، دولت آمریکا حتی به تشکیل «ائتلاف بینالمللی» علیه آن روی میآورد! توسل دونالد ترامپ به «حکومت نظامی» و واگذاری مأموریت کنترل به ارتش آمریکا، وخامت اوضاع را نشان میدهد و حاکی از آن است که ما فقط درصد کمی از تصاویری را که حجم و شدت واقعی تظاهرات و نحوه مواجهه حکومت آمریکا با آن را نشان میدهد، دیدهایم. دامنه سانسور تصاویر بهحدی زیاد است که وقتی CNN فقط گوشهای از آن را نشان داد، دونالد ترامپ تعبیر کودتای دموکراتها علیه دولت را به کار برد.
از سوی دیگر، جامعه آمریکا یک جامعه مسلح است. آمارها میگویند در آمریکا سالانه ۳۶ هزار نفر بر اثر تیراندازی جان خود را از دست میدهند. براساس آمار رسمی مرکز حقوق «گیفوردز» (giffords)» بیش از یک میلیون و دویست هزار آمریکایی در یک دهه گذشته مورد هدف اسلحه قرار گرفتهاند و بهطور متوسط هر روز ۱۰۰ نفر با شلیک تیر کشته میشوند.
در گزارشی دیگر آمده است که هر سال حدود ۱۰۰۰ غیرنظامی آمریکایی به دست پلیس آمریکا کشته میشوند. تعداد سیاهان کشته شده به دست پلیس پنج برابر تعداد سفیدهاست. گزارش دیگری حاکی از آن است که هر سال ۱۵۰۰ کودک آمریکایی در اثر حمله مسلحانه به مدارس جان خود را از دست میدهند. محققان معتقدند خشونت اسلحه حداقل ۲۲۹ میلیارد دلار در سال برای اقتصاد آمریکا هزینه دارد که شامل هزینههای پزشکی، اجرای قانون و عدالت کیفری میشود.
در گزارش دیگری آمده است که از ۳۶۳۸۲ مورد قتل توسط اسلحه، ۲۲۲۲۷ نفر (۶۱ درصد) در درگیریهای عمدی کشته شدهاند؛ ۱۲۸۳۰ مورد (۳۵ درصد) با اسلحه اقدام به خودکشی کرده؛ ۴۹۶ مورد (۴/۱ درصد) توسط نیروهای نظامی کشته شده و مابقی ۲۸۷ مورد (۷۸/. درصد) در تیراندازیهای غیرعمدی جان باختهاند. آمریکا اگرچه فقط ۴ درصد از جمعیت جهان را به خود اختصاص داده، اما ۳۵ درصد از میزان قتل توسط اسلحه را از آن خود کرده است و سهم آن در خودکشی با اسلحه ۹ درصد است. به این ترتیب علاج تلفات ناشی از استفاده از سلاح در آمریکا بسیار دشوار است؛ زیرا متمم دوم قانون اساسی آمریکا میگوید: «داشتن یک نیروی منظم شبهنظامی مردمی برای امنیت یک کشور آزاد ضروری است و حق مردم برای نگهداری و حمل اسلحه نباید نقض شود.»
در این تردیدی نیست که آمریکا وارد دورهای از «هرج و مرج» شده و آثار آن بر اقتصاد آن هم کاملاً روشن است. اما سئوال این است که آیا آنچه آمریکا با آن مواجه شده فقط یک هرج و مرج است؟
۲٫انتزاع «ایالات متحده»
«ایالات متحده آمریکا» بهطور طبیعی شکل نگرفته است و تأکید حکومت آمریکا در بهکارگیری این ترکیب در همه قراردادها و بیانات، حاکی از «اجباری» بودن آن است؛ لذا تفکر تجزیهطلبی در آمریکا بسیار قوی است تا جایی که قانون اساسی آمریکا «تلاش یکجانبه» برای تجزیه را مردود شناخته و به موافقت و رضایت «ایالات متحده» موکول کرده است. با این حال در سالهای ۱۸۶۰ و ۱۸۶۱، یازده ایالت از پانزده ایالت جنوبی در واکنش به لغو قانون بردهداری از سوی ایالات متحده، اعلام جدایی کردند و «ایالات مؤتلفه آمریکا» در مقابل ایالات متحده را تشکیل دادند. هر چند پنج سال بعد، این ائتلاف با پیروزی ایالتهای شمالی در «جنگ داخلی» فرو پاشید، اما تفکر جدایی از ایالات متحده در ایالات هنوز «زنده» است، به گونهای که در سال ۱۳۸۷ مؤسسه نظرسنجی بینالمللی زاگبی اعلام کرد ۲۲ درصد آمریکاییها معتقدند «جدایی» حق ایالات است و منافاتی با قانون اساسی آمریکا ندارد. در همین زمان وبسایت کاخ سفید از رسیدن طومارهایی خبر داد که در آنها از «حق تجزیه» دفاع شده بود. این طومارها حاوی ۷۰۰ هزار امضا بودند که در آنها از حق جدایی ایالتهای تگزاس، کارولینای جنوبی، جورجیا، لوئیزیانا، میسوری، تنسی، کارولینای شمالی، آلاباما، اوکلاهما و اوهایو دفاع شده بود و فقط ۱۱۸ هزار امضای آن متعلق به ایالت تگزاس بود.
با این وصف میتوان گفت «کنفدراسیون ایالات متحده آمریکا» از زمان اعلام موجودیت خود در سال ۱۸۶۱ با درخواست تجزیه ایالات مواجه بوده است. بعضی از این ایالتها مثل هاوایی حدود ۱۰۰ سال در برابر پیوستن به «ایالات متحده» مقاومت کرده و به آن نپیوسته بودند.
بعضی معتقدند احتمالاً انتزاع ایالات از «کالیفرنیا» شروع میشود. این ایالت که پرجمعیتترین ایالت آمریکا به حساب میآید و پنجمین قدرت اقتصادی در دنیا شناخته میشود، از نحوه مواجهه واشنگتن دیسی با خود و سهم کمی که در سیاست آمریکا دارد، نارضایتی شدیدی دارد و این نارضایتی به شکلگیری جنبشی به نام «کالگزیت» (Calexit)منجر شده است. اگر این جنبش به نتیجه برسد سرنوشت حکومت ایالات متحده کلاً تغییر پیدا میکند، چون با توجه به درآمد اول این ایالت در مقایسه با سایر ایالتها، بیشترین مالیات از این ایالت به خزانه آمریکا ریخته میشود. در نتیجه جدایی آن کاهش شدید قدرت مالی آمریکا را در پی دارد و سبب سقوط شدید ارزش دلار میشود و خود این ضعف، روند جدایی ایالات را تسریع میکند.
اما این روند و تشدید نارضایتی از حکومت ایالات متحده فقط به کالیفرنیا محدود نمیشود و «دوقطبی» بودن فقط به وضعیت شهروندان محدود نمیشود، بلکه روابط ایالتها با یکدیگر و با مرکز کشور هم بهشدت تحت تأثیر این وضعیت، به نقطه انفجار نزدیک شده است. «راشل نویر» ۱۵ ماه پیش در مقالهای نوشت: «جامعه آمریکا در سالهای اخیر به شکل روزافزونی دوقطبی شده و این دوقطبی بودن به احزاب اصلی نیز که حکومت را طی ۱۵۰ سال اخیر در قبضه خود نگه داشتهاند سرایت کرده است. هماینک جمهوریخواهان محافظهکار و دموکراتها لیبرال شدهاند.»
این یعنی که دفاع از بنیانهای شکلدهنده به «ایالات متحده» در میان نخبگان حاکم هم رو به ضعف گذاشته است و اگر وضعیت به همین صورت استمرار پیدا کند، به موازات شدت گرفتن جنبش آزادیخواهی و استقلالطلبی در جامعه آمریکا، شکاف درون حکومت نیز گسترش پیدا میکند. «برنارد گرافمن» استاد علوم سیاسی دانشگاه کالیفرنیا، ماهها پیش از شروع اعتراضات کنونی گفته بود: «ما از سالهای پس از جنگهای داخلی تا به امروز شاهد چنین دوقطبی شدیدی در سیاست نبودهایم. این دوقطبی اکنون در کنگره هم به چشم میخورد.»
در این میان یک سئوال اساسی مطرح میشود. به فرض تداوم و گسترش جنبش جداییطلب کالگزیت در کالیفرنیا و مشابه آن در سایر ایالات، جدایی ایالات در آمریکا چگونه تحقق پیدا میکند. آیا این جدایی از جنس جدایی چک از اسلووکی (در سال ۱۳۷۲) است که به صورت مسالمتآمیز و بدون خونریزی و در زمانی کوتاه روی داد یا از جنس جدایی بنگلادش از پاکستان (در سال ۱۳۵۰) است که به صورت درگیریهای خونین روی داد و حدود ۹ ماه به درازا کشید؟
قانون اساسی تجزیه ایالتی از «ایالات متحده» را ممنوع و دونالد ترامپ برای جلوگیری از تحقق جدایی «سیاتل»، ارتش را وادار به مداخله نظامی کرد و علاوه بر سیاتل در ۱۲ شهر دیگر نیز قانون منع رفت و آمد را به اجرا گذاشت و به حکومت نظامی متوسل شد. بنابراین جنبش جداییطلبی راه همواری را پیشرو ندارد، اما از آنجا که در ساختار آمریکا هم نفوذ کرده است، میتواند به نتیجه برسد. در همین روزهای اخیر وقتی صحبت از مداخله ارتش در ایالتهایی مثل کالیفرنیا شد، ارتش آمریکا اعلام کرد که علاقهای به مداخله ندارد و در همان حال فرمانده ارتش به «جو بایدن» کاندیدای حزب دموکرات در انتخابات ریاستجمهوری نوامبر ۲۰۲۰ هشدار داد که در صورت شکست در انتخابات، حق ندارد هواداران خود را به «اعتراض مسلحانه» فرا بخواند. مجموعه این خبرها بیانگر آن است که آمریکا احتمالاً در آستانه یک درگیری داخلی قرار گرفته است.
- وقوع یک انقلاب واقعی
«انقلاب» معانی فراوانی دارد، اما متداولترین آن «وقوع تحول در همه بنیانها و به شکل مسالمتآمیز، از لایههای زیرین جامعه است» و در آن سه عنصر «مردم»، «ایدئولوژی» و «رهبری» برجستهاند. سئوال این است که آیا جامعه آمریکا، اینک در آستانه یک انقلاب واقعی است؟ بعضی از نظریهپردازان وقوع انقلاب در جامعه آمریکا را غیرممکن تلقی کرده و گفتهاند آمریکا تجربه مواجه شدن با جنبشهای اعتراضی از نوع عدالتخواهی و استقلالطلبی را دارد و مانند گذشته میتواند جنبش کنونی مردم را مهار کند و مانع تغییرات بنیادین شود.
این فرضیه اما از نظر علمی و عملی چندان قوی نیست، زیرا توفیق یک حکومت در مهار جنبشهای پیشین، لزوماً به معنای توانایی آن در مهار جنبشهای گستردهتر و پرقدرتتر نیست. بر این اساس هیئت حاکمه آمریکا اکنون در برابر این پرسش قرار گرفته است که آیا بار دیگر میتواند جنبش مردم را مهار کند یا خیر؟
عنصر «مردم» در جنبش کنونی خیلی پررنگ است و برخلاف موارد گذشته به یک طبقه یا نژاد و یا قشر خاص محدود نمیشود و مطالبات مردم هم فراتر از گذشته است. در جنبش کنونی فقط مخالفان تبعیضنژادی خواهان تغییر نشدهاند، بلکه بخش وسیعی از سفیدپوستان نیز در این جنبش مشارکت دارند. در همان حال در میان نخگبان سیاسی آمریکا نیز فقط این گروههای شناخته شدهای مانند مخالفان جنگ (Antiwar) از جنبش اعتراضی حمایت نمیکنند. این حمایت امروز به رسانههای پرقدرت نیز راه پیدا کرده و به سرنوشت رقابتهای انتخاباتی دو حزب دموکرات و جمهوریخواه هم گره خورده است. توسعه تظاهرات به بیش از ۲۰۰۰ شهر آمریکا و برگزاری بیش از ۹۰۰۰۰ راهپیمایی نشان میدهد که جنبه مردمی این جنبش بسیار قوی و با گذشته متفاوت است.
از حیث ایدئولوژی و برخورداری از «تفکر تغییر» نیز این جنبش ممتاز است. آتش زدن پرچم توسط شهروندان، عمق بیاعتقادی آنان به مفهوم «ایالات متحده» را بهخوبی نشان میدهد و به زیر کشیدن مجسمههای نمادهای تاریخی آمریکا از قبیل کریستف کلمب (۱۴۵۱ـ ۱۵۰۶)، جورج واشنگتن (۱۷۸۹ـ ۱۷۹۷) و توماس جفرسون (۱۸۰۱ ـ ۱۸۰۹) حاکی از آن است که این جنبش از «آرمان» و «ایدئولوژی» محکمی بهرهمند است. کلمب آمریکا را کشف کرد و پدر آمریکا به حساب میآید. جورج واشنگتن اولین رئیسجمهور و رهبر انقلاب آمریکا و جفرسون نویسنده اعلامیه استقلال و مظهر تاریخ لیبرال دموکراسی آمریکا محسوب میشوند. لذا این جنبش تمام بنیانهای تمدنی آمریکا را نشانه رفته است.
تفکر تغییر و تبدیل آن به ایدئولوژی و راه یافتن آن به لایههایی در حاکمیت، حداقل از سال ۲۰۰۰ بروز و ظهور جدی پیدا کرد. در نیمه دولت دوم «بیل کلینتون»، گردانندگان اصلی سیاست آمریکا به این نتیجه رسیدند که روند تحولات داخلی و بینالمللی، آمریکا را به حاشیه برده و آینده آن را تهدید کرده است؛ از این رو فکر «تغییرات بنیادی» مطرح شد. «نئوکان»ها که صهیونیست بودند به فکر افتادند تا با یک سلسله اقدامات حاد سرنوشت آینده را تغییر دهند و تهدیدات بنیادین را از سر ایالات متحده رفع کنند. واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بر این مبنا صورتبندی شد تا با استفاده از ظرفیت روانی و احساسی آن، «قدرت» ایالات متحده احیا شود. حمله بدون مجوز سازمان ملل به افغانستان (در ۱۶ مهر ۱۳۸۰) و عراق (در ۲۹ اسفند ۸۱) بر این اساس صورت گرفت تا همه بپذیرند که «کشتیبان را سیاستی دیگر آمده است». آمریکا با بهرهگیری از قدرت نظامی تلاش کرد تا ورق را برگرداند، اما نشد و جورج بوش در سال ۱۳۸۶ ناگزیر شد با امضای قراردادی با دولت وقت عراق، خروج نظامی خود را عملیاتی و به شکست استراتژی نئوکانها یعنی راهبرد احیای قدرت آمریکا اعتراف کند.
پس از بوش، آمریکا بار دیگر به شعار «تغییر» روی آورد؛ اما برخلاف آنچه نئوکانها میگفتند، مراد تیم اوباما تغییر از درون بود. باراک اوباما با این شعار پا به میدان گذاشت و صراحتاً گفت که آمریکا در صحنه داخلی و موضوع عدالت اجتماعی و در صحنه خارجی و موضوع مداخلات در امور دیگر کشورها به تغییر نیاز دارد. شعار تغییر(Change) اگرچه عملی نشد و آمریکای اوباما تفاوت چندانی با آمریکای پیش از آن نکرد؛ اما خود اینکه فردی با شعار تغییر در سیاستهای داخلی و خارجی بتواند به آرای اکثریت مردم دست پیدا کند، وضع جامعه آمریکا و میزان محبوبیت سیاستهای سنتی حکومت بین شهروندان را برملا کرد.
پس از اوباما، آمریکا گام سوم را هم برای تغییر برداشت. دونالد ترامپ با متهم کردن حکومت آمریکا به نادیده گرفتن اولویتها و متزلزل کردن بنیانهای جامعه آمریکا، مدعی احیای آمریکا شد و با تأکید بر سفیدها که تأسیسکننده «ایالات متحده» بودند، تغییرات درونی را کلید زد. ترامپ با این شعار و با تشدید دوقطبی درون جامعه به پیروزی دست یافت و پس از آن اعمال فشار بر غیرسفیدها را شروع کرد. نتیجه حکومت ۴ ساله ترامپ، تشدید درگیریها در میان مردم و هیئت حاکمه است. متهم شدن ترامپ به دخالت دادن روسها در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، از نظر سیاسی یک افتضاح ـ نه فقط برای ترامپ و جمهوریخواهان ـ به حساب میآید؛ زیرا آمریکا مدعی قدرت اول بودن است و در نتیجه دخالت دولتی دیگر در انتخابات آن معنا ندارد.
از جنبه رهبری، جنبش کنونی آمریکا دچار ابهام است. داشتن رهبری فردی برای انقلابها یک امتیاز بزرگ به حساب میآید، ولی آیا چنین رهبری میتواند در آمریکا به منصه ظهور برسد؟ واقعیت این است که اگر چنین رهبری به صورت آشکار وجود میداشت، از سوی حکومت دستگیر و ارتباط او با جامعه قطع میشد. تجربه دو دهه اخیر هم نشان میدهد که در امریکا رهبری شرط به پیروزی رسیدن نیست، بلکه شرط حفاظت از دستاوردهای پیروزی است. به همین جهت بعضی از نظریهپردازان گفتهاند استمرار تظاهرات و گسترش آن و حفظ جنبه مسالمتآمیز آن از سوی مردم، از وجود رهبری حکایت میکند. اینکه این رهبری کیست و یا چه کمیتهای است، کسی نمیداند، اما واقعیت این است که اگر این جنبش به پیروزی برسد، رهبری پنهان کنونی، آشکار میشود.
رهبری در جنبش کنونی امریکا توانسته به آن جنبه آرمانی بدهد. شعار عدالت اجتماعی و تغییر تاریخ آمریکا و نفی آنچه تا کنون به نام «آمریکا» شناخته شده است، بدون وجود رهبری متصور نیست. در همین حال عده زیادی از نخبگان در سطوح مختلف از لزوم بازنویسی تاریخ آمریکا و زدودن چهرههایی نظیر جفرسون از آن سخن میگویند و صدای آنان با وجود محدودیتها به گوش میرسد. درست است که آنها به رسانههای پرقدرتی نظیر «فاکسنیوز» و «نیویورک تامیز» وCNN دسترسی ندارند، اما وجود شبکههای اجتماعی صدای آنان را پژواک داده است؛ از این رو فیسبوک و توییتر و… ناگزیر شدهاند پی در پی صفحههای آنان را حذف کنند.
- دوره جدیدی از جمهوریت
بعضی معتقدند آنچه این روزها شاهد هستیم در حد فاصل انقلاب و شورش قرار دارد. به این معنا که نه انقلاب به معنای تحول بنیادین و نه شورش به معنای مطالبه یک ایده و یا خواسته است. سطح اعتراضات در جامعه آمریکا بالاست و حکومت فعلی نمیتواند آن را نادیده بگیرد و یا مهارش کند. این اعتراضات که هماکنون با منافع بخش زیادی از نخبگان سیاسی گره خورده، بدون رسیدن به یک دستاورد اساسی فرو نمینشیند. این «دستاورد اساسی» چیست؟ برخی از ناظران معتقدند که بیتردید دوره جدید حیات سیاسی آمریکا آغاز شده و با «جمهوری» جدیدی شبیه به آنچه پیش از این و در جریان انقلاب فرانسه شاهد بودهایم، روبروست. این نظریهپردازان گفتهاند هیئت حاکمه کنونی آمریکا ناگزیر است به خواستههای معترضین تن دهد و با آنان به توافق برسد. این توافق مستلزم مشارکت معترضین در حکومت و پیدا کردن سهمی مناسب در آن است.
تلفیق حکومت مبتنی بر لیبرال دموکراسی با معترضین، به جمهوری جدیدی شکل میدهد که اساس نظام گذشته را حفظ میکند. یعنی «ایالات متحده» به صورت یک نظام فدرال دموکراتیک باقی میماند، ولی از نظر راهبرد و رویکردها به تغییرات اساسی در وضع سیاسی داخلی و مسایل خارجی تن میدهد. بنابراین آمریکای آینده، ترکیبی از سیاه و سفید و نه فقط سفید و آمریکائی متکثر و نه فقط در تبادل بین دو حزب خواهد بود.
آمریکا در وجه جمهوریت حداقل در میانمدت از «اریکه قدرت جهانی» به زیر کشیده میشود و اشتغال به داخل تا حد زیادی از اثرگذاری خارجی آن میکاهد. آمریکا از نظر اقتصادی با مشکلات عدیده مواجه است و وضع آن در جمهوری جدید هم بهتر از گذشته نخواهد بود. همین چند روز پیش یک مقام اقتصادی آمریکا گفت که اقتصاد آمریکا تحت تأثیر شیوع بیماری کوید ۱۹ (کرونا) به منفی هفت رسیده و در سال ۲۰۲۱ فقط ممکن است به منفی یک ارتقا یابد. یک کارشناس اقتصادی آمریکا معتقد است: «امروز اصل ترمیمپذیری و بازگشتپذیری اقتصاد لیبرال به رهبری آمریکا با تردید مواجه شده است.» او میگوید برگشتپذیری اقتصاد آمریکا به هزینه و زمان زیادی نیاز دارد. اگر آمریکا توانست بین ۸ تا ۱۰ سال، بحران مالی ۲۰۰۷ ـ ۲۰۰۸ را ترمیم کند، امروز ترمیم اقتصادی به بیش از این زمان نیاز دارد. «شورای روابط خارجی آمریکا» معتقد است آمریکا به بیش از یک دهه نیاز دارد تا به حفظ و احیای زیرساختهای اقتصادی خود دست پیدا کند. بانک مرکزی آمریکا دو هفته پیش از این اعلام کرد نرخ رشد ۹/۵ درصد سال ۲۰۱۹ را در سال آینده فقط میتواند به منفی یک برساند.
آمریکا در حال تغییر است. جمعیت رنگینپوستها (غیرسفیدها) دائماً در حال افزایش است، در حالی که جامعه سفیدپوست سالهاست در وضعیت رکود قرار گرفته است. بعضی از بررسیهای مراکز آمار آمریکا بیانگر آن است که هماینک مفهوم خانواده در جامعه سفید از بین رفته است؛ حال آنکه سیاهان و اسپانیائیتبارها بهشدت از رکن خانواده حفاظت میکنند.
نظریه «جمهوری جدید» دارای جنبههای مختلف جامعهشناختی، اقتصادی و سیاسی است که البته ممکن است اغراقآمیز به نظر برسند و درباره پیامدهای تفکر تغییر هم مبالغهای صورت گرفته باشد، اما به هر حال حاکی از آن است که وضعیت کنونی جامعه آمریکا قابل دوام نیست.
در یک جمعبندی میتوان گفت تحولات آمریکا، نشانههایی از هر کدام از چهار گزینه را دارد. هرج و مرج کنونی که هم در رفتار شتابدهنده پلیس بروز و ظهور داشت و هم در رفتار بخشی از شهروندان در قالب هجوم به مراکز خرید دیده شد، قابل توجه است. انتزاعطلبی نیز یک وجه برجسته این رخدادها بود که در قالب به آتش کشیدن پرچم و به زیر آوردن نمادهای تاریخی بروز داشت. دامنه این اقدامات تا آنجا بود که پلیس مجسمهها را محاصره و بهشدت از آنهان محافظت میکند و ترامپ برای جلوگیری از تعرض به مجسمهها دستور شلیک تیر داده است.
انقلاب به معنای حرکت عمیق مردمی در جامعه آمریکا بروز کرده است؛ هر چند احتمال وقوع یک انقلاب کامل بعید به نظر میرسد. در نهایت وقوع جمهوری جدید در آمریکا کمترین انتظاری است که نخبگان آمریکایی از روند کنونی دارند. هرج و مرج گسترش مییابد و به دلیل مسلح بودن عده زیادی از مردم، به درگیریهای مسلحانه منجر میشود و آمریکا را بر سر دوراهی قرار میدهد و لاجرم یا باید به گسترش اختیارات ایالتها و دادن استقلال نسبی تن دهد و یا بر حفظ «ایالات متحده» تأکید کند و هزینه سنگین استمرار آن را بپذیرد که در هر دو صورت، آمریکای آینده قدرت آمریکای کنونی را نخواهد داشت.
تأثیر بر انتخابات آبان ماه
انتخابات آینده تحت تأثیر اغتشاشات و جنبش اعتراضی مردم و امور دیگر قرار میگیرد. بعضی از ناظران انتخابات ریاستجمهوری ـ نوامبر ۲۰۲۰ ـ (آبان ۹۹) معتقدند تظاهرات اعتراضی و بهخصوص «اعتراض بنیادین» سبب کاهش مشارکت مردم در انتخابات آینده ریاستجمهوری آمریکا میشود. انتخابات در آمریکا همواره با بین ۵۰ تا ۶۰ درصد مشارکت واجدان شرایط رأی همراه بوده است. این ناظران معتقدند جنبش اعتراض، مشارکت را به حداقل خود طی ۵۰ تا ۱۰۰ سال اخیر میرساند.
در نقطه مقابل، عدهای معتقدند دوقطبی شدید کنونی جامعه آمریکا سبب افزایش مشارکت شهروندان میشود و جمع زیادی برای حفظ دستاوردهای خود به صحنه میآیند. از یک سو سفیدها در آمریکا تشجیع شدهاند، زیرا از سال ۱۹۶۰ و لغو تبعیض نژادی، یعنی در طول ۷۰ سال اخیر، هیچگاه رئیسجمهور تمایلات نژادپرستانه خود را آشکار نکرده بود. از سوی دیگر نگرانی جدی در زمینه تغییر شاخصهای جمعیتی ناشی از کاسته شدن جمعیت سفیدها وجود دارد و جنبش اجتماعی کنونی از تغییر اوضاع خبر میدهد. طبیعتاً سیاهان در انتخابات آبان ماه بهطور یکپارچه به صحنه میآیند.
از نظر هواداران جنبش کنونی انتخابات یک «موقعیت» به حساب میآید. این جنبش اگرچه از مرحله مقابله با یک کاندیدا و یک حزب سیاسی عبور کرده، اما در عین حال بهخوبی میداند که «دونالد ترامپ» به نماد حفظ وضع موجود تبدیل شده است و برای سرکوب جنبش و پایان دادن به آن بهشدت تلاش میکند. از نظر رهبران و بدنه جنبش، شکست دادن ترامپ از نظر تاکتیکی موضوعیت دارد و میتواند اعتماد به نفس زیادی به هواداران جنبش بدهد و چشمانداز آنان را روشنتر کند؛ لذا این عده نیز بهطور یکپارچه به صحنه میآیند. در اینجا رأی آنان به رقیب دونالد ترامپ به معنای رأی به یک حزب و کاندیدای آن نیست. البته در این میان حزب دموکرات و جو بایدن کاندیدای آن تلاش میکنند تا در ظاهر با خواستههای جنبش اعتراضی همراهی نشان دهند تا از آرای آنان برخوردار شوند. بایدن حتی تصویری از خود نشان داده که در صورت شکست در انتخابات به «شورشگران» میپیوندند و حتی از «تظاهرات مسلحانه» هم حمایت خواهد کرد.
بر این اساس میتوان احتمال داد که انتخابات آینده ریاستجمهوری با مشارکت شمار بیشتری از شهروندان توأم و در عین حال به آشوب و حتی درگیری هم کشیده شود و خود این میتواند جنبش اعتراضی را شعلهورتر کند.
نسبت این تحولات با ما
تحولات کنونی آمریکا چه نسبتی با ما و انقلاب اسلامی دارد؟ در اینکه آنچه این روزها در جامعه آمریکا شاهد هستیم، کاملاً داخلی است، کمترین تردیدی وجود ندارد، اما در عین حال بدیهی است که جنس تظاهرات، مخاطب تظاهرات، نوع شعارها و ارزشهایی که مورد هجوم قرار گرفتهاند و جنس شهروندانی که در آن شرکت دارند، با انقلاب اسلامی نسبت دارند.
خیزش محرومین
«محرومین» مهمترین تعبیری بود که در طول دو ماه گذشته، شرکتکنندگان در تظاهرات اخیر آمریکا با آن معرفی شدهاند. یک گزارش بیانگر آن است که سیاهان، اسپانیائیتبارها و حتی سفیدهایی که در این سلسله تظاهرات اعتراضی شرکت کردهاند، کمتری میزان برخورداری اقتصادی را دارند. نکته جالب این است که حدود ۶۳ درصد سفیدها هم به وجود تبعیض شدید اقتصادی اعتقاد دارند. طبق گزارشی در سال ۲۰۱۹ یک خانواده معمولی سیاه و سفید لاتین به ترتیب سرمایهای خالص به ارزش ۱۷ هزار و ۲۰ هزار دلار داشتهاند، در صورتی که یک خانواده سفیدپوست غیرلاتینی در آمریکا دارای متوسط ۱۷۱ هزار دلار سرمایه بوده است. در گزارش دیگری آمده است در حالی که تنها ۱۳ درصد جامعه آمریکا را سیاهان تشکیل میدهند، اما ۳۳ درصد زندانیان آمریکا به آنان تعلق دارد.
«حمایت از محرومین» یکی از شاخصهای اصلی انقلاب اسلامی است. ادبیات حضرت امام بهخصوص در مقطع پس از پیروزی انقلاب اسلامی حول «محرومین»، «مستضعفین» و «پابرهنهها» قرار داشت. امام میفرمودند: «یک موی کوخنشینان بر همه کاخنشینان ترجیح دارد.»(۱) و «اسلام کاخهای سرخ و سیاه را به خاک مذلت مینشاند.»(۲)
اگر به سوابق جنبشها در سطح جهان و بهخصوص در ۵۰ سال اخیر نگاهی بیندازیم؛ غیر از انقلاب اسلامی، هیچ جنبش دیگری در حمایت از محرومین سراغ نداریم؛ لذا طبیعی است که بگوییم اگر الهامبخشی جنبشی بر جنبش دیگر طبیعی باشد، جنبش محرومین در آمریکا از نظر ادبیات وامدار انقلاب اسلامی است و از این رو از نظر بیانی و نوع شعارها و نمادهایی که مورد حمله قرار میگیرند، تقارن زیادی میان انقلاب اسلامی و جنبش کنونی آمریکا مشاهده میشود.
نفی بنیـانها
یکی از جلوهها و شگفتیهای تظاهرات اخیر در آمریکا، زدن بنیانهای فکری و نمادهای تمدنی است، در حالی تا پیش از این، حداکثر اعتراضات متوجه «تبعیض نژادی» بود. نفی بنیانهای نظام سرمایهداری و «لیبرال دموکراسی» پرنفاق در واقع تغییری در سطح «انقلاب» را مطالبه میکند و لذا جنبش اعتراضی آمریکا از این نظر هم به خواستههای انقلاب اسلامی نزدیک شده است.
امام خمینی در ۱۱ دی ماه ۱۳۶۷ در نامه به «میخائیل گورباچف» رئیسجمهور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و در زمانی که آمریکاییها خود را در اوج میدیدند و از جهانی آمریکایی در آینده نزدیک خبر میدادند، فرمودند: «دنیای غرب هم در همین مسایل البته به شکل دیگر و نیز در مسایل دیگر گرفتار حادثه است.» از آن زمان ۳۳ سال گذشته است و هنوز گورباچف زنده است و میتواند صدق کلام امام را به چشم ببیند. نفی بنیانهای غرب در واقع همان نویدی است که در نامه امام به صدر هیئت رئیسه شوروی مطرح شد.
استفاده از فرصتها
انقلابها همیشه بر دوش فرصتها سوار شدهاند. یک رخداد کوچک نظیر کشته شدن «محمد بوعزیزی»، یک حکومت را در تونس در معرض فروپاشی قرار داد. جنبش ضدآمریکایی مردم در ۲۰۰۰ شهر آمریکا از فرصت اغتشاش که ماجرای کرونا در آمریکا فراهم کرده استفاده کرده و موج بزرگی را پدید آورده است. کما اینکه انقلاب اسلامی که البته مثل جنبش اعتراضی آمریکا از زمینههای زیادی برخوردار بود، از ادبیات «فضای باز سیاسی» که با روی کار آمدن جیمی کارتر باب شد و البته یک طرح سیاسی برای حفظ رژیمهای وابسته و تداوم سیطره سیاسی آمریکا به حساب میآمد، استفاده کرد.
در کمین فرصت نشستن و از آن استفاده مطلوب کردن یک دستور کار هوشمندانه است. کما اینکه پیامبر عظیمالشأن(ص) فرمودند: «انّ لِرَبِّکُم فی أیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ لَعَلَّهُ أن یُصِیبَکُم نَفحَهٌ مِنها فلا تَشقَونَ بَعدَها أبدا » همانا از سوی پروردگار شما در طول عمرتان نسیمهایی میوزد. پس خود را در معرض آنها قرار دهید. باشد که نسیمی از آن نفحات به شما بوزد و ز آن پس هرگز به شقاوت نیفتید.(۳) و نیز امیرالمؤمنین(ع) درحکمت ۲۰ نهجالبلاغه فرمودند: «الفُرصَه تمُّر مرِّ السَحاب فانتَهِزوا فُرَصَ الخَیّر»: فرصت مانند ابر میگذرد، پس فرصتهای نیکو را غنیمت دانید.»(۴)
در واقع برای کسانی که با بنیاد استعماری آمریکا مخالفند و بهخصوص کسانی که به دلیل در حاشیه بودن نمیتوانستند از حقوق خود دفاع و با عوامل اصلی گرفتاریهای خود مبارزه کنند، همزمانی انتخابات ریاستجمهوری را که آشکارا هنجارها را به چالش میکشد با بحران اقتصادی عمیق ناشی از بیماری کرونا در روند عمومی اقتصاد آمریکا و دوقطبی موجودی را که دو جریان را به مرز درگیری خونین با هم کشانده است، یک فرصت استثنایی به حساب میآورند.
اما آیا زمان دستیابی محرومین به حقوق خود و زمان «تغییرات بنیادی» در آمریکا فرا رسیده است؟ با رعایت احتیاط باید بگوییم، آمریکا در وضعیتی بدون برگشت قرار گرفته و تحولات کنونی، تغییرات عمدهای را در پی خواهند داشت. اما آیا همان گونه که در پیشبینی نهادهای اطلاعاتی آمریکا هم آمده است، ۲۰۳۰ سال پایانی اقتدار جهانی امریکاست؟
پینوشتها:
۱-صحیفه امام، ج ۱۴، ص ۲۶۱
۲-همان، ج ۲۰، ص ۳۲۵
۳-احیاء العلوم، ج ۱، ص ۱۳۴ و بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۲۲۱
۴-نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص ۱۰۸۶