مقدمه:
آیتاللّه حسن طبری آملی، مشهور به حسنزاده آملی، از نوابغ و نوادر روزگار و گوهر گرانبهای علم و فضل و کمال در اواخر سال ۱۳۰۷ هجری شمسی در روستای «ایرای» در بخش «لاریجان» شهرستان آمل و در خانوادهای متقی و از مادر و پدری بغایت پرهیزکار قدم به دنیای خاکی گذاشت. ایشان در وصف مادر بزرگوارش میفرماید: «در دامن او که دامن ولایت و درایت و طهارت بود پرورش یافتم و همانا یقین دارم هر برکتی که از پروردگارم به من افاضه شده است، از اینجا ناشی شده که خدایتعالی مرا در چنان دامن عفیفی پرورش داده است.»
در شش سالگی به مکتب رفت و در محضر یک معلّم روحانی خواندن و نوشتن را آموخت و تمام قرآن را در کودکی فرا گرفت. پس از طی دوران مدرسه، در سال ۱۳۲۳ وارد حوزه علمیه قم شد و از محضر اساتید بزرگ آنجا کسب فیض کرد. ایشان همواره شور و شوق عجیبی برای کسب علم و مدارج معنوی و روحانی داشت. خود در اینباره میفرماید:
منم آن تشنه دانش که گر دانش شود آتش
مرا اندر دل آتش همی باشد نشیمنها
این دانشور گرانمایه در علومی چون قرآن و تفسیر، نهجالبلاغه و حدیث، کلام اسلامی، فقه و اصول، حکمت و عرفان، رجال، ریاضیات، نگارش و خوشنویسی، ادبیات و شعر، نجوم، هیئت و علوم غریبه تبحر داشت و تدریس کرد و در بسیاری از این رشتهها صاحبنظر و در برخی از این معارف صاحب سبک و نوآوری بود. این ویژگیها موجب شده بودند که ایشان شخصیتی جامع و عالمی ذوفنون به شمار آید و خاطره مشاهیر صاحب عنوان و علمای برجسته سلف را در اذهان تداعی کند.
ایشان جامع علم و عمل و برخوردار از علوم رسمی و عرفانی و حامل نور ظاهر و باطن و نمونهای نادر از تربیت یافتگان حوزوی بود که درک محضر اعاظمی چون آیات عظام محمد تقی آملی، ابوالحسن شعرانی، رفیعی قزوینی، مهدی الهی قمشهای، فاضل تونی، میرزا احمد آشتیانی، علامه طباطبایی و برادرشان محمد حسن الهی از معظمله شخصیتی بیبدیل ساخته بود. از اینرو این ویژگی سبب شده بود که حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای در توصیف ایشان بگویند: «استادی کسی همچون حضرت آقای حسنزاده آملی ـ دامت معالیه ـ که میان مراتب عالیه علمی و مقامات و فتوحات معنوی و روحی جمع کردهاند، برای هر مؤسسه علمی و دانشگاهی و حوزهای مغتنم و موجب افتخار است.»
آیتالله حسنزاده آملی، پیش از تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه در سال ۱۳۴۳ش، به قم رفت و از ایشان حمایت کرد و در حوادث تاریخ انقلاب نقشی بهسزا داشت. ایشان پس از رهبری حضرت آیتالله خامنهای به حمایت از ایشان پرداخت و همواره بر اطاعت از ایشان تاکید میکرد.
مجموعه آثار حضرت علامه حسنزاده آملی بیش از یک صد و ده مجلد است که بیش از نیمی از آنها منتشر شدهاند.
سرانجام آیتالله حسنزاده آملی، پس از یک عمر مجاهدات عملی و معنوی، در سوم مهر ۱۴۰۰ به ملکوت اعلی پیوست و با درگذشت خویش ثلمهای بر اسلام وارد کرد.
حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای در بخشی از پیام تسلیتی که به مناسبت درگذشت آن سالک توحیدی صادر نمودند فرمودند: «این روحانی دانشمند و ذوفنون از جملهی چهرههای نادر و فاخری بود که نمونههای معدودی از آنان در هر دوره، چشم و دل آشنایان را مینوازد و توأماً دانش و معرفت و عقل و دل آنان را بهرهمند میسازد. نوشتهها و منشأت این بزرگوار منبع پر فیضی برای دوستداران معارف و لطائف بوده و خواهد بود انشاءالله»
ماهنامه «پاسدار اسلام» ضمن گرامیداشت یاد آن فقیه بزرگوار و عارف وارسته، با انتشار یکی دیگر از مطالب ایشان در این شماره، از درگاه خداوند متعال برای ایشان علو درجات را خواستار است.
***
از جناب رسولالله«ص» درباره اسم اعظم پرسیدند که اسم اعظم چیست؟ فرمودند: «اسم اعظم برگشتش به خود انسان است. انسان اگر انسان بشود، نفسش به کمال برسد، قوتش به فعلیت منتهی بشود، اسمی بزرگتر از او نیست. حقیقتش این است که اسم اعظم حق، جناب انسان است.»
اگر انسان خودش را به معنا برساند و واقعیت را دریابد و خویشتن را بشناسد و آن نهال وجودش را آسیب نزند و اگر این آب حیات برسد او بزرگترین اسم الهی خواهد بود. به تعبیر قرآن، «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا استَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحیِیکُم؛ ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی میخواند که شما را حیات میبخشد و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل میشود…» (۱)
«یقین»، اسم اعظم حق است. انسان زمانی از شجرۀ وجودش بهره میگیرد که به یقین برسد. یقین، انسان را قرب میدهد. یقین، موجب آن میشود که فحشا و منکرات کم شود و کمکم زایل شود. یقین، انسان را ولیالله میکند؛ انسان را خلیفهالله میکند. اگر صفت یقین برای کسی حاصل شود؛ دیگر اضطراب و دلهره و تشویش خاطر ندارد.
این مردمی را که میبینید نگران و در اضطراب هستند و آرامش ندارند، اینها در مقام شکّاند و به یقین نرسیدهاند. شک و تردید، موجب رعب و ترس و وحشت میشود.
در نظام هستی هر انسانی که به «یقین» رسیده آرمیده است. انسان اگر به جایی برسد میفهمد که خداوند عالم نگهدار احسن عالم است و تمام ذرات، همه و همه مظاهر اسماء و صفات علیا و حسناتش هستند و ما همگی بردهایم و باید حلقۀ عبودیتش را درگوش بگیریم و به فکر بندگیاش باشیم؛ چنین انسانی، آرمیده میشود. «اعتماد» و «یقین» ما به خداوند نباید کمتر از اعتماد و یقین طفل شیرخوار به مادرش باشد که چقدر آرمیده است. طفل، چه دلهره و اضطرابی برای غذایش دارد؟ او فقط یک جیغی میکشد، یک اخطاری به مادر میدهد که گرسنهام شده است. بیش از این که نیست.
چقدر برای ما ناپسند است که در این سن قرار گرفتهایم و این همه دنیا را آزمودهایم و اینهمه آمد و شدها را دیده و نشیب و فرازها را طی کردهایم؛ گرما و سرماهای گوناگون را چشیدهایم و هنوز در مقام شک و تردید باشیم و هنوز ندانیم که کیستیم!
بزرگترین اسم اعظم حق، این آقای انسان است اگر از قوه به فعلیت برسد؛ اگر از نقص به کمال برسد؛ یعنی این دانهاش، خوشه بشود؛ یعنی این حبه، این تخم، درخت بشود، میوه بدهد؛ اگر به چنین مقامی برسد؛ آسوده است، آرمیده است.
امیرالمومنین على(ع) فرمود: «یُستَدَلُّ علَى الیَقینِ بِقِصَرِ الأملِ، و إخلاصِ العَملِ، و الزُّهدِ فی الدُّنیا : کوتاهى آرزو، اخلاص در عمل و بىرغبتى به دنیا، دلیل بر داشتن یقین است.»(۲)
استدلال مىشود بر مقام یقین شخص به خدا و به عالم آخرت به اینکه آمال و آرزوى دور و دراز در دنیا نداشته و عملش خالص براى رضاى خدا باشد و از دنیا و امور دنیوى زهد و اعراض کند.
حضرت در اینجا علائم اهل یقین به خدا و عالم آخرت را سه چیز فرموده است:
اول: نداشتن آرزوها و خیالات باطل دنیوى از مال و جاه و اعتبار؛
دوم: خلوص عمل؛ یعنى همۀ کارش براى رضاى خدا و خالص لوجهالله باشد، زیرا عملى که خالص براى رضاى خدا نباشد در آن مرض قلب و غرض دنیوى است و آن دلیل عدم یقین به خداست؛
سوم: زهد، یعنى بىرغبتى به لذات و شهوات و مقامات دنیوى زاید بر ضرورت.
این سه صفت بهترین دلیل یقین به خدا و قیامت و واضحترین برهان بر درجه استیقان اهل ایمان است و لازمه این اوصاف مقام کشف و شهود عالم برزخ و دیدن جهان ارواح است.
هشام بن عبدالملک، خلیفه اموی، در ایام خلافت خود به قصد حج وارد مکه شد. دستور داد یکی از کسانی که زمان رسول خدا«ص» را درک کرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نائل شده بود، حاضر کنند تا از او راجع به آن عصر و آن روزگاران سئوالاتی بپرسد. به او گفتند از اصحاب رسول خدا«ص» کسی باقی نمانده است و همه در گذشتهاند. هشام گفت: «پس یکی از تابعین(۳) را حاضر کنید تا از محضرش استفاده کنیم.» طاووس یمانی را حاضر کردند.
طاووس وقتی که وارد شد، کفش خود را جلوی روی هشام، روی فرش، از پای خود در آورد. وقتی هم که سلام کرد بر خلاف معمول که هر کس سلام میکرد و میگفت السلام علیک یا امیرالمؤمنین، طاووس به السلام علیک قناعت کرد و جمله «یا امیر المؤمنین» را به زبان نیاورد. بعلاوه فوراً در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه نشستن نشد و حال آنکه معمولاً در حضور خلیفه میایستادند تا اینکه خود مقام خلافت اجازه نشستن بدهد. از همه بالاتر اینکه طاووس به عنوان احوالپرسی گفت: «هشام! حالت چطور است؟» رفتار و کردار طاووس، هشام را سخت خشمناک ساخت، رو کرد به او و گفت: «این چه کاری است که تو در حضور من کردی؟ چرا کفشهایت را در حضور من در آوردی؟ چرا مرا به عنوان امیرالمؤمنین خطاب نکردی؟ چرا بدون اجازه من در حضور من نشستی؟ چرا این گونه توهینآمیز از من احوالپرسی کردی؟»
طاووس گفت: اما اینکه کفشها را در حضور تو در آوردم، برای این بود که من روزی پنج بار در حضور خداوند عزیز کفشهایم در میآورم و او از این جهت بر من خشم نمیگیرد. اما اینکه تو را به عنوان امیر همه مؤمنان نخواندم، چون واقعاً تو امیر همه مؤمنان نیستی. بسیاری از اهل ایمان از امارت و حکومت تو ناراضیاند.اما اینکه تو را به نام خودت خواندم، زیرا خداوند پیغمبران خود را به نام میخواند و در قرآن از آنها به «یا داوود» و «یا یحیی» و «یا عیسی» یاد میکند و این کار توهینی به مقام انبیا تلقی نمیشود. بر عکس، خداوند ابو لهب را با کنیه – نه به نام – یاد کرده است. و اما اینکه گفتی چرا در حضور تو پیش از اجازه نشستم، برای اینکه از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب«ع» شنیدم که فرمود: «اگر میخواهی مردی از اهل آتش را ببینی، نظر کن به کسی که خودش نشسته است و مردم در اطراف او ایستادهاند.»
سخن طاووس که به اینجا رسید، هشام گفت: «ای طاووس! مرا موعظه کن.» طاووس گفت: «از امیرالمؤمنین علی(ع) شنیدم که در جهنم مارها و عقربهایی است بس بزرگ. آن مار و عقربها مامور گزیدن امیری هستند که با مردم به عدالت رفتار نمیکند.»
طاووس این را گفت و از جا حرکت کرد و به سرعت بیرون رفت.(۴)
هرکسی مهمان سفره خود است. به عبارتی هرکسی زارع و مزرعه خودش است و نیّات و علوم و اعمالش بذرهایش. بنگر تا در مزرعه خویش چه کاشتهای که علی التحقیق علم و عالم و معلوم و عمل و عامل و معمول اتحاد وجودی دارند و آن تویی.
پیامبر اکرم«ص» فرمود: «هرکس که میخواهد بداند چه قدر و منزلتى نزد خداوند دارد، بنگرد که قدر و منزلت خدای متعال نزد او چقدر است؟ چون خداوند بندهاش را همان اندازه قدر مىنهد، که بنده او را.»
ابان بن تغلب گوید: «زنى دیدم پسرش مرد، برخاست چشمش را بست و او را پوشاند و گفت: جزع و گریه چه فایده دارد؟ آنچه را پدرت چشید تو هم چشیدى و مادرت بعد از تو خواهد چشید. بزرگترین راحتها براى انسان خواب است و خواب، برادر مرگ است. چه فرق میکند در رختخواب بخوابى یا جاى دیگر. اگر اهل بهشت باشى، مرگ به حال تو ضرر ندارد و اگر اهل نارى، زندگى به حال تو فایده ندارد.»
درباره اسم اعظم از پیامبر اکرم «ص» سئوال کردند. آن حضرت فرمود: «هر اسمی از اسمای الهی، اعظم است.» همان گونه که امام باقر«ع» در دعای عظیمالشان سحرهای ماه مبارک رمضان میفرماید، «اللّهُمَّ اِنّی اَسئَلُکَ مِن اَسماَّئِکَ بِاَکبَرِها وَکُلُّ اَسماَّئِکَ کَبیرَه». لکن تو دلت را از غیر خدا خالی کن و دعا کن با هر اسمی که خواستی (۵) و در تفسیرابوالفتوح رازی نقل شده است که شخصی از امام صادق«ع» درباره اسم اعظم سئوال کرد. حضرت فرمودند که او را در آب بیندازند و اجازه ندادند که بیرون بیاید و از طرفی هم آن شخص با شنا آشنا نبود. نزدیک غرق شدن از ته دل صدا زد: «یا الله اغثنی: ای خدا نجاتم بده» آنگاه حضرت فرمودند: «این اسم اعظم است و این اسم در صورتی اثر دارد که تو امیدت را از ما سوی الله قطع کنی و خالصانه حق تعالی را صدا بزنی.»
پینوشتها:
- سوره مبارکه انفال/۲۴
- غررالحکم: ۱۰۹۷۰
- تابعین به کسانی گویند که به شرف مصاحبت پیغمبر اکرم«ص» نائل نشدهاند، ولی صحبت اصحاب پیغمبر را درک کردهاند.
۴٫سفینه البحار، ماده «طوس»
۵٫ مصباح الشریعه، باب۱۹