Tag Archives: سیاه پوست

30آگوست/21

آمریکا؛ سرزمینی که وحشی ماند – مروری بر پرونده بزرگ‌ترین ناقض حقوق ‌بشر در جهان

مقدمه

حقوق ‌بشر، بنیادی‌ترین حقوقی است که خداوند به‌طور ذاتی همه انسان‌ها را از آن بهره‌مند کرده است. در طول تاریخ حاکمان مستبد و ظالم از نخستین ناقضان حقوق‌ بشر بوده‌اند. امروز نیز‌ دولت ایالات متحده که خود را پرچمدار دفاع از حقوق‌ بشر معرفی می‌کند، بر اساس مدارک متعدد و شواهد فراوان یکی از بزرگ‌ترین ناقضان حقوق ‌بشر در داخل و خارج از آمریکا به شمار می‌آید. با این حال این کشور بیش از نیم قرن است که مسئله حقوق ‌بشر را به عنوان یک ابزار فشار علیه مخالفان و رقبای خود به کار می‌گیرد و آنان را به نقض حقوق‌ بشر متهم می‌سازد و بر اساس این اتهام، تحمیل فشارهای سیاسی و وضع تحریم‌های اقتصادی خود علیه کشورهای مستقل را توجیه می‌کند.

این نوشتار با ارائه شواهد و مدارک متعدد نشان می‌دهد که دولت ایالات متحده خود بزرگ‌ترین ناقض حقوق‌ بشر در داخل و خارج آمریکاست و از این جهت صلاحیت اظهار نظر در این موضوع را ندارد.

 

الف) در سطح داخلی

مسئله حقوق‌ بشر در حالی توسط دولت آمریکا به عنوان یک اهرم فشار علیه مخالفان این دولت مورد استفاده قرار می‌گیرد که شهروندان آمریکایی خود شاهد بیشترین موارد نقض حقوق ‌بشر در این کشور هستند:

 

  1. فقدان امنیت

در حالی که حفظ امنیت از طبیعی‌ترین حقوق انسان‌هاست، امروز خشونت، ترور و جنایت به بزرگ‌ترین بحران داخلی آمریکا تبدیل شده است. مطابق آمارهای وبگاه «ووکس» آمریکا از حیث فراوانی وقوع خشونت و قتل با اسلحه در رتبه اول جهان قرار دارد و این مسئله به دغدغه اصلی مردم این کشور تبدیل شده است.(۱)

در قرن نوزدهم میلادی وقتی ایالت‌های شمالی و جنوبیِ آمریکا درگیر جنگ داخلی بودند، بخش‌هایی که خارج از حکمرانیِ شمال و جنوب قرار داشتند، «غرب وحشی» نام گرفتند. در غرب وحشی «وضع طبیعی» و به‌نوعی قانون جنگل حکمفرما بود. اکنون نیز همان وضعیت در آمریکا وجود دارد. امروز «کشتار در مدارس»، یکی از شاخصه‌های زندگی آمریکایی است. به قول گزارشگر گاردین، «تیراندازی و آدمکشی در مدارس به بخشی از روحِ آمریکایی تبدیل شده است.» سالیانه ده‌ها دانش‌آموز توسط همکلاسی‌های خود به قتل می‌رسند. «لارسن» در تحقیقات خود نشان می‌دهد آنچه در مدارس رخ می‌د‌هد از کل جامعه آمریکا جدا نیست. یعنی خشونت در مدارس که هر سال بر میزان آن افزوده می‌شود، از الگوی خشونت در کل جامعه پیروی می‌کند.

بر اساس آمارهای دو مرکز «سی‌دی‌سی» و «بردی»، طی سال‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۷ روزانه به‌طور میانگین ۳۱۰ نفر در آمریکا هدف گلوله قرار گرفته و حدود ۱۰۰ نفر از آنان کشته شده‌اند. طبق آمار منتشر شده توسط واشنگتن پست، پلیس آمریکا سالانه در حدود ۵۰ میلیون بار در فضای عمومی دچار درگیری می‌شود و هر سال به‌طور متوسط حدود ۱۰۰۰ نفر در آمریکا به ضرب گلوله نیروهای پلیس کشته می‌شوند. آمار دیگر نشان می‌دهد که روزانه ۲۱ کودک و نوجوان هدف گلوله قرار می‌گیرند. هر سال نیز به‌طور میانگین ۱۱۳ هزار و ۱۰۸ نفر هدف گلوله قرار می‌گیرند به‌طوری که یک سوم مردگان آمریکا به قتل رسیده‌اند.(۲)

همه این شواهد نشان می‌دهند که آمریکا از ناامن‌ترین کشورهای جهان است تا آنجا که «جان کوزی» استاد و پژوهشگر فلسفه می‌گوید: «رفتن به جنگ در افغانستان، برای آمریکایی‌ها کم‌خطرتر از زندگی در آمریکاست… آمریکایی‌ها نه تنها درگیر خشونت‌اند بلکه با آن تفریح می‌کنند… رومی‌ها برای دیدن جنگ و کشتار آدم‌ها به کالسیم (میدان جنگ گلادیاتورها) می‌رفتند، اما آمریکایی‌ها کافی است که از پنجره خانه‌شان به بیرون نگاه کنند (تا کشتار را ببینند)».(۳)

 

  1. تبعیض نژادی

تاریخ شکل‌گیری آمریکای جدید با تبعیض نژادی، قتل‌عام سرخپوستان و به بردگی گرفتن سیاه‌پوستان توسط آمریکایی‌های سفیدپوست همراه است. امروز رویکرد نژادپرستانه در پلیس آمریکا نهادینه شده است و آنان که ‌باید رکن اساسی حقوق شهروندی را تأمین کنند، به حقوق مردم آمریکا، به‌ویژه سیاه‌پوستان و رنگین‌پوستان تعرض می‌کنند. در آمریکا تعداد زیادی از شهروندان توسط پلیس کشته و یا مصدوم می‌شوند که در این بین سیاه‌پوستان به نسبت سهم بیشتری دارند.(۴)

در گزارش وبسایت «ادیسه» آمده است: نژادپرستی و ماهیت کنونی سیستم پلیس آمریکا به‌طور جدی به یکدیگر ارتباط دارند. تاریخچه تبعیض‌نژادی عمیقاً به سیستم پلیس و اجرای قانون وارد شده و زمینه را برای ماهیت زورگویانه کنونی پلیس به‌خصوص در هدف قرار دادن افراد سیاه‌پوست و اقلیت‌ها فراهم کرده است.(۵)

جلوه دیگری از تبعیض نژادی در جامعه آمریکا در روند مراقبت‌های بهداشتی و درمانی از دوران بارداری و بدو تولد رنگین‌پوستان مشهود است. یافته‌های تحقیقی نشان می‌دهند مرگ زنان سیاهپوست آمریکایی در دوره بارداری پنج برابر بیشتر از زنان سفید‌پوست است و نوزدانی که از مادران اقلیت‌های نژادی متولد می‌شوند، از مراقبت‌های درمانی کمتری برخوردار می‌شوند. همچنین کیفیت‌های پایین‌تر خدمات در بیمارستان‌هایی که بخش زیادی از بیماران آنها از اقلیت‌های نژادی هستند دیده می‌شود. از این رو نرخ مرگ و میر مادران و نوزادان در بیمارستان‌های مربوط به اقلیت‌ها بالاتر است.(۶)

نشانه دیگر تبعیض در دستمزد کم و آزار زیاد زنان شاغل رنگین‌پوست مشاهده می‌شود. به گفته مارتین هاکت، محقق دانشگاه هوفسترا، سیاهپوستان در بسیاری از موقعیت‌های شغلی مورد حمایت قرار نمی‌گیرند.(۷) این در حالی است که اقلیت‌های نژادی پرشمار و متنوعی در آمریکا زیست می‌کنند که در بین آنها، سیاه‌پوستان با جمعیتی بالغ بر ۴۰ میلیون نفر(۱۳ درصد جمعیت آمریکا)، بزرگ‌ترین اقلیت قومی در این کشور محسوب می‌شوند و با این حال از تبعیض و رفتارهای نابرابر در موضوعات متعدد رنج می‌برند.

 

  1. تبعیض علیه اقلیت‌های مذهبی

جلوه دیگری از نقض حقوق ‌بشر در آمریکا به تبعیض علیه اقلیت‌های مذهبی به‌ویژه مسلمانان آمریکا مربوط است. هم‌اکنون سازمان‌های مدافع حقوق ‌بشر در آمریکا از وجود بزرگ‌ترین زندان‌ها و زندانیان جهان با اکثریت مسلمان در ایالا‌ت متحده خبر می‌دهند. زندانیانی که به گفته همان سازمان‌های مدافع حقوق‌ بشر، غالباً بدون هیچ مدرک یا اتهامی بازداشت شده‌اند! در گزارشی که به‌تازگی توسط سازمان‌های مدافع حقوق ‌بشر آمریکا منتشر شده‌ است، مقامات آمریکایی متهم شده‌اند که ده‌ها مسلمان ساکن این کشور را بدون هیچ اتهام و مدرکی بازداشت کرده‌اند. در گزارش ۱۰۱ صفحه‌ای سازمان دیده‌بان حقوق ‌بشر و اتحادیه آزادی‌های مدنی آمریکا آمده است: «مسلمانان بازداشت شده بر اساس قانونی دستگیر شده‌اند که اجازه بازداشت و حبس همه شاهدانی را می‌دهد که پلیس تصور می‌کند اطلا‌عات مهمی در اختیار دارند و ممکن است به همین سبب فرار کنند.» در حالی که نیمی از این تعداد هرگز برای شهادت دادن فراخوانده نشده‌اند!

«آنجانامالوتورا» یک پژوهشگر دیده‌بان حقوق‌ بشر می‌گوید: «برخی از این مسلمانان تنها به این علت بازداشت شدند که فقط یک دربازکن با خود حمل می‌کردند و یا به همان مسجدی می‌رفتند که هواپیماربایان ۱۱سپتامبر هم می‌رفتند!» از سوی دیگر، رفتار با زندانیان مسلمان در طول مدت دستگیری و حبس بر اساس وحشیانه‌ترین رفتارهاست. روند قضایی این زندانیان پشت درهای بسته انجام گرفته و پلیس آمریکا آنان را در این مدت به زندان‌های انفرادی فرستاده یا شکنجه کرده است. به گفته ناظران عینی، بسیاری از این افراد حتی دلیل دستگیری خود را نمی‌دانند و به آنان اجازه استفاده از وکیل‌ مدافع نیز داده نمی‌شود. در برخی موارد، مسلمانان به دلیل اعتقادات دینی از کار اخراج یا دچار سایر محدودیت‌های شغلی می‌شوند. برخی بانوان مسلمان نیز از پذیرفته نشدن در مشاغل حرفه‌ای به دلیل محجبه بودن شکایت دارند. تبعیض علیه مسلمانان در آمریکا حتی در مدارس این کشور نیز اعمال می‌شود، به‌نحوی که ۵۵ درصد از دانش‌آموزان مسلمان اظهار کرده‌اند که به دلیل هویت مذهبی خود در مدارس مورد

تبعیض و تعرض قرار گرفته‌اند.

 

  1. نقض حقوق زنان و کودکان

جلوه دیگر از نقض حقوق ‌بشر در آمریکا به نقض حقوق زنان و کودکان مربوط است. بیش از نیم ‌قرن از تصویب قانون پرداخت برابر در آمریکا می‌گذرد؛ اما هنوز حقوق و دستمزد زنان آمریکایی با مردان اختلاف قابل توجهی دارد. همچنین زنان نسبت به مردان کمتر می‌توانند از لحاظ شغلی ارتقا پیدا کنند یا به سطوح مدیریتی برسند.(۸)

مورد دیگر مربوط به عدم رعایت حقوق کودکان در آمریکاست. درحالی است که همه کشورها عضو کنوانسیون حمایت از حقوق کودکان هستند، ایالات متحده تنها کشوری است که کنوانسیون حمایت از حقوق کودکان را امضا نکرده است. طی سال‌های اخیر هم دولت آمریکا برای تحقق سیاست‌های ضد مهاجرتی خود، طرح جدایی فرزندان از خانواده‌های مهاجر را اجرا کرد. تحقیقات نشریه پزشکی نیوانگنلد نشان می‌دهد که مرگ کودکان و نوجوانان یک تا ۱۹ سال در اثر شلیک گلوله، دومین عامل مرگ این رده سنی در آمریکاست.

نقض حقوق کودکان در آمریکا در حوزه فرهنگی-اجتماعی با تولید فیلم‌های مستهجن نیز مشهود است. آمریکا بیشترین محتواهای مستهجن را در دنیا تولید می‌کند که اثرات سوء آن بیش از همه بر کودکان دیده می‌شود. درآمد صنعت فیلم‌های مستهجن در آمریکا حدود ۱۵ میلیارد دلار تخمین زده می‌شود که بخش قابل توجهی از این مبلغ هنگفت، از تولید محتوای مستهجن برای کودکان به دست می‌آید.

ظلم دیگر علیه این قشر به قاچاق زنان و کودکان و سوءاستفاده جنسی از آنان مربوط است که به تجارت پرسودی در آمریکا تبدیل شده است. آمریکا از جمله کشورهایی است که اقتصاد جنسی زیرزمینی فعالی دارد. هم‌اینک ایالت‌های متعددی به شکل گسترده و روزافزون به قاچاق جنسی مشغول‌اند و شمار زیادی از دختران و زنان قربانی قاچاق انسان در آمریکا توسط آژانس‌های ارائه خدمات جنسی خریداری می‌شوند.(۹)

در مورد نقض حقوق زنان همچنین می‌توان به خشونت‌های فیزیکی و روحی علیه این قشر در آمریکا اشاره کرد. سالیانه میلیون‌ها زن در ایالات متحده از خشونت‌های خانگی و یا بیرون از خانه رنج می‌برند. بررسی‌ها نشان می‌دهند که سالانه نزدیک به ۱۰۰۰ زن توسط همسران، همسران سابق و یا دوستان صمیمی خود که خارج از چهارچوب ازدواج با آنها رابطه داشته‌اند کشته می‌شوند.

بر اساس آمارهای منتشر شده از سوی مرکز کنترل و پیشگیری بیماری در آمریکا، از هر پنج زن حداقل یک نفر در طول زندگی خود مورد تجاوز به عنف قرار گرفته است. همچنین در این کشور ۴۳.۶ درصد از زنان، برخی از انواع خشونت جنسی را در طول زندگی تجربه کرده‌اند. خشونت‌ها علیه زنان در آمریکا در قالب تعرضات جنسی و خانگی و نیز بهره‌برداری از زنان در فیلم‌ها و تبلیغات پورنو انجام می‌شود. طبق تحقیقات انجام شده در مؤسسه تامسون رویترز، آمریکا در بین ۱۰ کشور نخست ناامن برای زنان قرار دارد.(۱۰)

 

  1. نقض آزادی و حریم خصوصی شهروندان

دولت آمریکا به‌رغم ادعای احترام به حریم خصوصی افراد، در موارد مختلف، حقوق فردی شهروندانش را نقض می‌کند. افشاگری‌های اسنودن نشان داد اطلاعات شهروندان آمریکا به‌راحتی در اختیار سرویس‌های جاسوسی قرار می‌گیرد. فیس‌بوک با حدود دو میلیارد کاربر از جمله شرکت‌هایی است که امنیت اطلاعات کاربران را نقض می‌کند. در این کشور حقوق مطبوعات و رسانه‌ها نیز به راحتی نقض می‌شوند که در مواردی اعتراض روزنامه‌نگاران را به‌همراه داشته است.

 

  1. فقر و محرومیت

چندی پیش پروفسور فیلیپ آلستن از گزارشگران ویژه شورای حقوق ‌بشر در امور فقر شدید، به اتفاق همکارانش سری به آمریکا زد تا تأثیر معضل فقر بر مردم آمریکا را بررسی کند. نتیجه این سفر پس از گفتگو با مردم و سازمان‌ها در ایالات مختلفِ آمریکا، گزارش مفصلی بود که وی به شورای حقوق‌ بشر ارائه کرد. در بخشی از این گزارش که به‌خوبی گویای وضعیت فقر در آمریکاست آمده است: «ایالات متحده سرآمد ثروت، دانش و فناوری در جهان است، اما همزمان ۴۰میلیون نفر از شهروندانش در فقر به سر می‌برند. از این تعداد، ۱۸.۵ میلیون دچار فقر شدید هستند و ۵.۳ میلیون نیز در شرایطِ جهان سومی و فقر مطلق زندگی می‌کنند. بالاترین میزان تفاوت درآمد در کشورهای غربی متعلق به آمریکاست…‌ (این وضعیت) ایالات متحده را در میان ۲۱ کشور ثروتمند جهان، از نظر بازار کار، نرخ فقر، امنیت شغلی، نابرابری ثروت و تحرک اقتصادی (جابجایی افراد در دهک‌های اقتصادی) در جایگاه هجدهم قرار داده است».

در بخش دیگری از این گزارش آمده است: «فرصت‌های شغلی برای فقیران بسیار اندک است… ۲۱درصد از بی‌خانمانان در آمریکا را کودکان تشکیل می‌دهند… در مناطقی از آمریکا مردم از ابتدایی‌ترین خدمات دولتی در حوزه آب و فاضلاب محرومند… پاسخ آمریکا به فقر در قرن بیست‌و‌یکم،‌ مشخصاً مجازات و حبس است. کارگرانی که نمی‌توانند بدهی خود را بپردازند، کسانی که نمی‌توانند هزینه شرکت‌های خصوصی وثیقه‌گذار را بپردازند، بی‌خانمان‌ها، بیماران ذهنی، پدرانی که نمی‌توانند هزینه تأمین فرزندان‌شان را بپردازند و بسیاری دیگر همین پاسخ را دریافت می‌کنند. حبسِ دسته‌جمعی به‌عنوان راهکاری برای محو کردن معضلات اجتماعی درنظر گرفته می‌شود».(۱۱)

 

ب) در سطح بین‌المللی

نقض حقوق‌ بشر در طول دهه‌های گذشته همواره به‌عنوان یکی از راهبردهای کلیدی در سیاست ‌خارجی آمریکا به کار گرفته شده است. برخی از نمادهای این سیاست در سطح بین‌المللی عبارتند از:

 

  1. حمایت از تروریسم

دولت آمریکا مصداق کاملی از تروریسم دولتی در عرصه جهانی است. ارتکاب خونین‌ترین خشونت‌ها و حرکت‌های غیرانسانی، ویژگی‌ دایمی تاریخ ایالات ‌متحده از ابتدای تشکیل آن تا کنون بوده است. اساس آمریکا بر پایه ترور و خشونت شکل گرفته است که از جنگ جهانی دوم به بعد در نقاط مختلف جهان پدیدار شد. ورود آمریکا به جنگ جهانی با بمباران و کشتار مردم غیر نظامی در شهرهای واقع در اقمار غیر سرمایه‌داری همراه بود که صدها کشته و زخمی از مردمان غیرنظامی برجای گذاشت.

مطابق آمار منتشر شده از سوی «انستیتو بروکینگز»، ایالا‌ت متحده آمریکا از ۱۱ دی‌ماه ۱۳۲۵ تا ۱۰ دی‌ماه ۱۳۵۴ خورشیدی برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود ۲۱۵ بار به اعمال تروریستی و خشونت‌آمیز در مناطق مختلف جهان دست‌زده است.(۱۲) بعد از این تاریخ نیز می‌توان به اقداماتی نظیر مقابله با انقلا‌ب اسلا‌می مردم ایران و حمایت بی‌دریغ از رژیم ضد مردمی پهلوی، سرنگونی‌ هواپیمای مسافربری در خلیج فارس، نقش آمریکا در تجهیز و تأسیس طالبان، القاعده و…، حمله به عراق و افغانستان و کشتار ده‌ها هزار نفر از مردم بی‌گناه و… اشاره کرد. به‌گزارش صلیب سرخ، جنگ اول خلیج فارس بمباران عراق به قیمت جان بیش از ۲۰۰۰۰۰ تن از مردم غیرنظامی تمام شد. براساس همین گزارش پس از خاتمه جنگ اول خلیج فارس نیز به دلیل ابقای خودسرانه محاصره بیش از نیم ‌میلیون کودک بر اثر کمبود دارو و غذا تلف شدند.

 

  1. سلطه‌طلبی

سلطه بر جهان، رؤیای همه رؤسای ‌جمهور آمریکا از بعد از جنگ جهان دوم تا کنون بوده است. آنان همواره تلاش کرده‌اند با معرفی آمریکا به عنوان کشوری پیشرو در فرهنگ، سیاست و اقتصاد، جایگاه رهبری جهان را تصاحب کنند. از نگاه جامعه‌شناسان، ماهیت نظام‌ سرمایه‌داری غرب، اساساً با سلطه‌گری و انحصارطلبی عجین شده است. منفعت‌طلبی و سودجویی حاکم بر این نظام لیبرالیستی احساس برتری فرهنگ و تمدن غربی را نسبت به فرهنگ‌های دیگر در آنان برانگیخت. برخی با ریشه‌یابی تاریخی این نوع حس برتری‌طلبی در غرب، آن را در اندیشه سیاسی متفکران این دیار از دوران باستان یعنی از همان زمانی که ارسطو فیلسوف نامدار دوره باستان، آشکارا به انکار آزادی گروهی از انسان‌ها در قالب بردگان سیاه‌پوست پرداخت و صلاح آنان را در این پنداشت که زیردست و مطیع سفیدپوستان باشند، جستجو می‌کنند! در دوران مدرن گرچه جنبش اومانیسم با شعار آزادی و رعایت حقوق انسانی قیام کرد، اما نظام لیبرالیستی در عمل هرگز پایبند این اصول نمانده و همواره در صدد تحمیل سلطه خود بر دیگران بوده است.

 

  1. حمایت از نظام‌های دیکتاتور

بررسی دکترین سیاست خارجی آمریکا در چند دهه اخیر نشان می‌دهد که این سیاست بر پایه نفاق و مبتنی بر حمایت از رژیم‌های دست‌نشانده دیکتاتور و بی‌رحم قرار داشته است. شروع این سیاست را به‌ویژه بعد از پایان دوره انزوای آمریکا و آغاز دخالت‌های گسترده این کشور در مناطق مختلف جهان می‌توان مشاهده کرد. در منابع سیاسی آمده است که فرانکلین روزولت در سال ۱۹۳۹ درباره آناستازیو سوموزا، دیکتاتور نیکاراگوئه گفته بود: «شاید سوموزا حرامزاده باشد، اما حرامزاده خودمان است!»

در حالی که دولت‌های مستقل یا مخالف آمریکا به هر بهانه‌ای در معرض شدیدترین تبلیغات غربی قرار می‌گیرند، وحشیانه‌ترین جنایات دولت‌های وابسته به آمریکا توجیه و یا با کمترین واکنش غرب مواجه می‌شوند. از بارزترین مصادیق این سیاست منافقانه، رفتار دوگانه آمریکا در برابر نظام مستقل ایران و رژیم وابسته عربستان سعودی است. در حالی که دولت آمریکا به بهانه‌های واهی و کذب، ایران را به نقض حقوق‌ بشر، دفاع از تروریسم و عدم آزادی بیان در کشور متهم می‌کند، در برابر وحشیانه‌ترین مصادیق نقض حقوق ‌بشر دولت قبیله‌ای عربستان و محدودیت‌های شدید آزادی در آن کشور سکوت می‌کند و با حمایت‌های گسترده سیاسی و نظامی، شریک قتل ‌عام هزاران انسان بی‌دفاع در یمن می‌شود تا کارخانجات تسلیحاتی غرب سود سرشار ناشی از فروش تسلیحات به رژیم مستبد عربستان را از دست ندهند.

 

  1. اعمال تحریم‌های ظالمانه علیه کشورها

اعمال تحریم‌های ظالمانه علیه کشورهای مخالف دولت آمریکا به‌ویژه جمهوری اسلامی ایران همواره یکی از ابزارهای ضد حقوق‌ بشری آمریکا در جهان بوده است. این تحریم‌ها در سال‌های اخیر حتی اقلام بهداشتی مرتبط با ویروس کووید۱۹ را نیز شامل شده است.

 

نتیجه‌گیری

آمریکای امروز نماد یک نظام امپریالیستی و نژادپرست است که با پای گذاردن بر روی خواست و اراده ملل و جوامع مستقل، حق‌طلب و آزادی‌خواه، حقوق ملت‌ها را نادیده گرفته و راه تنفس مردم جهان حتی ملت خویش را مسدود کرده است. اکنون به‌راستی باید دید بشریتی که این مدعیان به دفاع از آن دم می‌زنند، از چه جنسی است؟ مسلماً این بشر از جنس انسان‌هایی نیست که خود را متعهد به اصول اخلا‌قی و قواعد الهی و مستقل از فرهنگ غربی می‌دانند. بشریتی که این مدعیان، از دفاع از حقوق او دم می‌زنند، یا «بشر غربی» است و یا «شیفتگان فرهنگ غرب». و این یعنی همان حقوق ‌بشر به روایت غرب که عملاً سرابی بیش نیست.

 

 

پی‌نوشت

  1. حمیدمولا‌نا، آمریکا و فاجعه‌جهانی، ص۱۴۱-۱۳۵٫
  2. https://www.mashreghnews.ir/news/970642
  3. https://www.mashreghnews.ir/news/972264
  4. https://www.mashreghnews.ir/news/1000280F
  5. https://www.mashreghnews.ir/news/906718
  6. https://www.mashreghnews.ir/news/979557
  7. https://www.mashreghnews.ir/news/1017844
  8. https://www.mashreghnews.ir/news/9849167
  9. https://www.mashreghnews.ir/news/935613
  10. https://www.mashreghnews.ir/news/921544
  11. https://digitallibrary.un.org/record/1629536

۱۲٫ ر.ک: عبدالرحمن دیلیپاک، تروریسم، تهران، سازمان تبلیغات اسلا‌می، ۱۳۶۸ش.

16آوریل/21

صهیونیست؛ یک رژیم نژادپرست

مقدمه:

ماهیت نژادپرستانه رژیم صهیونیستی نه تنها در قبال اعراب که در مورد یهودیان غیراروپائی و سیاهپوستان افریقائی هم اعمال میشود. این واقعیتی است که رژیم صهیونیستی همواره کتمان میکند، اما فشارها و تضییقاتی که بر این مردم تحمیل میشود انکارنشدنی هستند. رژیم صهیونیستی تنها اروپائیها را یهودی اصیل میداند و لذا با سایر یهودیان رفتاری مشابه با رفتار با اعراب را در پیش میگیرد تا آنان هم نتوانند در حاکمیت این رژیم سهم تعیینکنندهای داشته باشند.

 

۱٫برخورد نژادپرستانه رژیم صهیونیستی نسبت به اعراب

موضوع برخورد صهیونیست‌ها با اعراب به آغاز اسکان صهیونیست‌ها در فلسطین باز می‌گردد، وقتی که صهیونیست‌ها کارگران عرب را به بهانه بهکارگیری کارگران یهود از کار بیکار کردند و با غیریهودیانی هم که کارگران عرب را استخدام می‌کردند، به مخالفت و کشمکش‌های خونینی بر‌خاستند. در این مورد آژانس یهود به توجیه مسئله پرداخت و گفت برپایی دولت ملی یهود و توسعه و استحکام جای پای یهودیان در فلسطین با بیکار بودن کارگران یهودی و استخدام کارگران عرب امکان‌پذیر نیست.

در آغاز به کارگران عرب اجازه داده نمی‌شد به عضویت سندیکاهای هستدروت در آیند. اگر چه بعدها تعدادی از آنها توانستند به این سندیکا ملحق شوند، ولی همواره حقوقشان از حقوق کارگران یهودی کمتر بود. صهیونیست‌ها به اعراب اجازه وارد شدن به مزارع «کیبوتز» را نیز نمی‌دادند. این ممنوعیت تا امروز نیز ادامه دارد و رژیم صهیونیستی برای ادامه آن تدابیر سختی را هم اجرا میکند، از آن جمله وزارت کشاورزی رژیم صهیونیستی در فوریه ۱۹۷۶ آب باغاتی را که از کارگران عرب در آن استفاده می‌شد، قطع کرد و با کسانی که به کشاورزان عرب زمین اجاره می‌دادند یا با آنان شریک میشدند، به مخالفت شدید برخاست. معاون فرمانداری تلآویو نیز پیشنهاد کرد که به جای کارگران فلسطینی، از ترکیه و یونان کارگر استخدام شود.(۱)

بهخوبی روشن است که در پی این سیاستها، فقط در کارهای کممزد، ساده و غیرتخصصی و فاقد هر نوع بیمه‌ اجتماعی که معمولاً  به «کار سیاه» مشهورند، از اعراب استفاده می‌شود. در نتیجه می‌بینیم که در سال ۱۹۷۱ از ۱۶۲۲ نفر فلسطینی، فقط هفت نفر از اعراب در پست‌های اجرایی رژیم صهیونیستی به کار مشغول بوده‌اند.(۲)

از دیگر اقدامات رژیم صهیونیستی برای جداسازی یهودیان از اعراب این بود که اعراب را بهزور وادار می‌کرد تا در مناطق معینی سکونت کند و از اقامت ایشان در شهرها و مناطق یهودی‌نشین جلوگیری می‌کرد. علاوه بر این رفت و آمد اعراب به بعضی مناطق را مشروط به کسب اجازه از دولت کرده بود و اعراب حق خریدن، اختیار و اجاره زمین‌های وابسته به دولت و صندوق ملی یهود را که بالغ بر ۸۹% مساحت رژیم غاصب فلسطین بود، نداشتند.

گذشته از مسائل اقتصادی، در مسائل خدماتی، اجتماعی، بهداشتی و آموزشی و نیز سیاست‌های مشابهی برای جداسازی اعراب از یهودیان اجرا می‌شدند. علاوه بر این محدودیت‌های رسمی و قانونی، خود یهودیان نیز بهطور خودسرانه به این تبعیض‌ها دامن می‌زدند. مثلاً به اعراب اجازه کار و سکونت در همسایگی و محله‌های خوب را نمی‌دادند، ازدواج و طرح دوستی با اعراب نیز بهندرت اتفاق میافتاد و هر کسی که بدان اقدام می‌کرد، سخت تحت فشار قرار می‌گرفت.

نتایج نظرخواهی‌های انجام شده، خود گویای عقاید نژاد ضدعرب است. در نظرخواهی سال ۱۹۷۱، ۷۴% از یهودیان سرزمین‌های اشغالی معتقد بودند که اعراب کمهوش‌تر از یهودیان هستند و ۸۰% می‌گفتند که یهودیان شجاع‌تر از اعرابند و ۷۶% می‌گفتند اعراب از نظر ارزش‌های انسانی، پست‌ترند.(۳)

 

  1. برخورد نژادپرستانه رژیم صهیونیستی نسبت به سیاه‌پوستان

البته این برخوردهای نژادپرستانه تنها نسبت به اعراب نبود، بلکه سیاه‌پوستان را هم شامل می‌شد. بهرغم اینکه رژیم صهیونیستی سعی داشت با ملت‌ها و دولت‌های آفریقا رابطه دوستانه برقرار کند، با وجود این صهیونیستها نمی‌توانستند دورویی خود را پنهان کنند و در مناسبت‌های مختلف، به تحقیر سیاه‌پوستان می‌پرداختند. آفریقایی‌هایی که در سرزمین‌های اشغالی مشغول به تحصیل بودند، تبعیض‌های پنهان و آشکار صهیونیست‌ها را به چشم می‌دیدند.

در حالی که رژیم صهیونیستی در تبلیغاتش روی این موضوع سرپوش می‌گذاشت؛ ولی رابطه حسنه و محکم آن با آفریقای جنوبی و ارتباط تل‌آویو با نژادپرست‌های آفریقای جنوبی، پرده از برخورد منافقانه رژیم صهیونیستی با آفریقایی‌ها برداشت، ارتباطی که تاریخ آن به زمان ژنرال «سمطس»، از عاملان اصلی صدور اعلامیه بالفور، باز می‌گردد. از دستاوردهای رابطه رژیم جعلی صهیونیستی با آفریقای جنوبی، تجارت الماس و اخیراً همکاری‌های هسته‌ای بین آنان است. آفریقای جنوبی اکنون از جمله دولت‌هایی است که از نظر سیاسی و اقتصادی حامی رژیم صهیونیستی به شمار می‌آید. روزنامه «زاینست ریکورد» ارگان انجمن صهیونیست‌ها در آفریقای جنوبی، رسالت یهودیان و آفریقای جنوبی را در حفظ نژادشان، شبیه به هم دانسته است و به مناسبت‌های مختلف به همگون بودن شیوه مبارزات هر دو اشاره کرده است. دکتر فروود در تشریح اینکه رژیم صهیونیستی مثل آفریقای جنوبی است، می‌گوید:

«اسرائیل دولتی است که بر تبعیض و نژادپرستی تکیه دارد» و از این رهگذر است که هر دو رژیم تا آنجا که بتوانند به همدیگر کمک می‌کنند. گاهی دیده می‌شود کسانی که می‌خواهند بین حکومت منطقه «پندستان» در آفریقای جنوبی و بین حکومت خودمختاری که رژیم صهیونیستی قصد دارد در کرانه غربی [رود اردن]  تشکیل دهد، نوعی هم‌شکلی و شباهت برقرار کنند، ولی اگر بگوییم که در این زمینه رژیم صهیونیستی با حکومت نژادپرست آفریقای جنوبی و نازیسم فرقی ندارد، کمی مبالغه کرده‌ایم، زیرا زیرکی صهیونیست‌ها باعث شده که آنها برنامه رسمی نژادپرستانهشان را علناً اعلام نکنند و مثل نازیسم و آفریقای جنوبی، اندیشه‌های خود را صریحاً روشن نسازند؛ زیرا جهان امروز آماده است تا با کسی که حرفی از نژادپرستی بزند، برخورد کند.(۴)

 

  1. برخورد نژادپرستانه رژیم صهیونیستی نسبت به یهودیان غیر اروپایی

یکی از مشکلات جنبش صهیونیسم، چگونگی برخورد با یهودیان شرقی و سیاه‌پوست بود؛ زیرا از یک سو صهیونیست‌ها نژادپرستی خویش را بر بی خدشه بودن نژاد همه یهودیان سراسر جهان بنا و از یهودیان شرقی (سفاردی‌ها) هم برای آمدن به فلسطین دعوت کرده بودند؛ ولی از سوی دیگر بر اساس همان حس نژادپرستانه و استعماری اروپایی‌شان نمی‌توانستند ملیت‌های غیراروپایی و یا سیاه‌پوست را با خود برابر و همتراز ببینند و آنگاه که تعداد این گونه یهودیان به نصف جمعیت  رژیم صهیونیستی افزایش یافت، یهودیان اروپایی برای کشاندن تعداد بیشتری از یهودیان اروپایی ـ که به عقیده آنان یهودیان حقیقی بودند ـ به فلسطین تلاش زیادی کردند.  صهیونیست‌ها در توجیه این سیاست می‌گفتند: «گذشت زمان و آموزش‌های لازم مشکل را برطرف می‌کند و شأن و منزلت هر دو گروه از یهودیان یکسان خواهد شد.» اما عملکردهای  رژیم صهیونیستی عملاً شکاف بین دو گروه را عمیق‌تر کرد، بهطوری که یهودیان غیر اروپایی از نظر مسکن، شغل، آموزش و امور اقتصادی در تنگنا قرار گرفتند و به عقیده کارشناسان  رژیم صهیونیستی تلاشی که برای بهبود وضع یهودیان غیر اروپایی شد، نتیجه‌ای به دنبال نداشت. برای نمونه در سال ۱۹۶۶ تعداد زیادی از آنان ـ حدود ۲۵۰ هزار نفر ـ بیسواد بودند و فقط ۲% از تعداد فارغ التحصیلان دانشگاه‌ها را یهودیان غیر اروپایی تشکیل می‌دادند.(۵)

علاوه بر آن با سپردن پست‌های مهم به یهودیان غیر اروپایی نیز مخالفت می‌شد. این مخالفت‌ها گاهی چنان سبب رسوایی می‌شد که گهگاه به روزنامه‌های سراسر جهان نیز راه می‌یافت. برای نمونه می‌توان از دسیسه و پاپوشی که علیه «أهارون ابوحصیره»، وزیر امور مذهبی انجام شد یاد کرد. وی که اصالتاً مغربی بود، علت این دسیسه را مخالفت یهودیان اروپایی با یهودیان شرقی دانسته است. جار و جنجال طرفداران وی بالا گرفت و جامعه اشغالگران سرزمین‌های فلسطین تکان شدیدی خورد و نام «اسرائیل دوم» که بر یهودیان شرقی اطلاق می‌شد، دوباره چشم‌ها را به خود خیره کرد.(۶)

در مخالفت با یهودیان اروپایی، گروهی از یهودیان شرقی در «جنبش پلنگ‌های سیاه» متشکل شدند و اقدام به عملیاتی کردند که در سال ۱۹۷۱ به برخوردهای خونینی انجامید. این جنبش حدود ده سال بعد به حزبی به نام «تامی» که مخفف (جنبش رسوم‌ اسرائیلی) است، تبدیل شد تا تبلور استقلال سیاسی یهودیان شرقی باشد. تشکیل این حزب به دلیل شکافی که در صفوف نژادپرستان ایجاد کرده بود، باعث ترس و وحشت دستگاه‌های صهیونیستی شد.

بدون تردید یکی از تنگناهای سخت رژیم صهیونیستی رویارویی با یهودیان سیاه‌پوست است. بهویژه وقتی که آنان از رژیم صهیونیستی خواستند تا قانون بازگشت یهودیان به فلسطین را بپذیرد. دولت رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۸۰ تصمیم گرفت عبریان سیاه‌پوست آمریکا را که خود را مستقیم به قوم موسی«ع» منسوب می‌دانستند، مشمول «قانون بازگشت» نکند.

باید تأکید کرد که همه این سیاست‌ها و مواضع نشئت گرفته از اندیشه اصلی صهیونیست‌هاست که نمی‌خواهند اقوام و اقلیت‌ها را گرد هم بیاورد و در داخل یک دولت زندگی مسالمت‌آمیزی را برایشان فراهم کنند. این اندیشه، لاجرم عصیان اکثریتی را علیه یک اقلیت رقم خواهد زد. مجموع این اندیشه‌ها و اقدامات به دنیا ثابت کرده است که «صهیونیسم نوعی از انواع نژاد پرستی و تبعیض نژادی است.»(۷)

 

پی‌نوشت:

۱- قاضی، لیلی، هیستادروت، (بیروت: المؤسسه العربیه للدراسات و النشر، ۱۹۷۶)، ص۲۴٫

۲- شاهاک، ایسرائیل، اوراق شاهاک، العصبه الاسرائیلیه للحقوق الانسانیه و المدنیه، (بیروت: دار الحمراء للطباعه والنشر، ۱۹۷۳)، ص۱۹٫

۳- همان، ص۲۱٫

۴- صفاتاج، مجید، دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل، جلد ششم، «نژاد پرستی صهیونیستی»، (تهران، انتشارات آروَن ، ۱۳۹۱) ص۴۰۴؛ به نقل از: هیلر، پیتر، اسرائیل و آفریقای جنوبی، لندن: ۱۹۷۵(انگلیسی).

۵- شاهاک، پیشین، ص۲۵٫

۶- همان، ص۲۷٫

۷- صفاتاج، مجید، پیشین، ص۴۰۵٫

01سپتامبر/20

تظاهرات ضد بی‌عدالتی اخیر در آمریکا

مسئله تبعیض‌نژادی در برهه‌های مختلفی از تاریخ ایالات متحده آمریکا مبدأ ایجاد حرکت‌های اجتماعی مختلفی بوده است. با اینکه این حرکت‌ها همواره توسط دولت‌های مختلف این کشور سرکوب شده‌اند، مسئله تبعیض‌نژادی مانند آتشی زیر خاکستر همچنان باقی مانده است. بر اساس نظر کارشناسان، تظاهرات ضد بی‌عدالتی اخیر در آمریکا گسترده‌ترین حرکت اجتماعی تاریخ آمریکاست.  برآورد کارشناسان حاکی از آن است که به‌رغم تلاش دولت ترامپ برای مهار و سرکوب این حرکت، این جنبش اجتماعی، حرکتی ادامه‌دار و در حال گسترش است. حتی در صورتی که در این برهه این حرکت سرکوب و خاموش شود، انتظار می‌رود در سال‌های آتی در قالبی جدید دوباره ظهور کند. این تظاهرات به سه دلیل اهمیت راهبردی ویژه دارند و نشانه ورود تاریخ ایالات متحده به یک دوران گذار است.

۱: تغییرات دموگرافیک نژادی

بر اساس گزارش اداره آمار آمریکا، ترکیب جمعیتی این کشور از نظر نژادی در حال تغییرات اساسی است. بر اساس این گزارش، رنگین‌پوستان ـ اعم از سیاه‌پوستان، هیسپانتبارها و دیگران ـ  تا سال ۲۰۴۵ اکثریت جمعیت آمریکا را تشکیل خواهند داد و جمعیت سفیدپوست تبدیل به اقلیت خواهد شد.(۳) بنابراین، طی ۲۵ سال آینده، آمریکا از کشور اکثریت سفیدپوست به کشور اکثریت رنگین‌پوست تغییر خواهد کرد.

روند تغییرات دموگرافیک نژادی در حال حاضر هم در بخشی از جمعیت آمریکا قابل رؤیت است. به‌طور مثال جمعیت زیر ۱۸ سال آمریکا در حال حاضر اکثرا رنگین‌پوست هستند.(۴) ادامه این روند در آینده تمام جمعیت آمریکا را دچار تحول خواهد کرد و در نهایت منجر به قدرت گرفتن رنگین‌پوستان خواهد شد.

با توجه به وجود تغییرات ساختاری در سبک زندگی سفیدپوستان، به‌خصوص در زمینه ازدواج، خانواده و فرزندآوری و رواج همجنس‌گرایی، تغییرات دموگرافیک نژادی قابل پیشگیری و کنترل نیست. تفاوت سبک زندگی رنگین‌پوستان در این زمینه باعث رشد جمعیت آنان نسبت به سفیدپوستان شده است.

از آنجا که جوانان رنگین پوست آمریکایی عموماً منتقد اصول بنیادین آمریکا هستند، روند تغییرات دموگرافیک نژادی در این کشور بسیار حائز اهمیت است. مثلاً نظرسنجی‌ها از جمعیت زیر ۳۰ سال رنگین‌پوست نشان می‌دهند که این گروه، سرمایه‌داری را روش صحیح مدیریت اقتصادی جامعه آمریکا نمی‌داند.(۵)

بنابراین تغییرات دموگرافیک نژادی در نهایت باعث بروز تغییرات در تفکرات سیاسی خواهد شد و تحولات بنیادین در سیستم حکومتی آمریکا را رقم خواهد زد. این مسئله افول آمریکا را تسریع خواهد کرد. اتفاقات چند هفته گذشته آمریکا، حتی باب صحبت از فروپاشی این کشور را باز کرده است. برای مثال، مأمور سابق سازمان سیا که سرکوب معترضان در دیگر کشورها را رصد می‌کرده، در گفتگو با واشنگتن پست درباره وضعیت کنونی ‎آمریکا می‌گوید: «این چیزی است که در کشورها قبل از فروپاشی اتفاق می‌افتد.»(۶)  به گزارش سی ان ان، فرمانده سابق ارتش آمریکا در افغانستان ژنرال جان الن نیز گفته است: «اقدامات ترامپ می‌تواند نشانه شروع پایان آمریکا باشد.»(۷)

بر اساس نظرسنجی شبکه خبری ان بی سی و روزنامه وال استریت ژورنال، افکار عمومی آمریکا به‌شدت نگران آینده این کشور است. این نظرسنجی نشان می‌دهد که ۸۰ درصد رأی دهندگان آمریکایی می‌گویند وضعیت آمریکا از کنترل خارج شده است.(۸)

نشانه‌های تغییر دموگرافیک نژادی باعث ایجاد احساس خطر در بخشی از جمعیت سفیدپوست آمریکا شده است. یکی از دلایل مهم روی کار آمدن ترامپ بهره‌گیری وی از نگرانی‌های این قشر از سفیدپوستان و استفاده از ادبیات ضد مهاجرین مانند نیاز به کشیدن دیوار بین آمریکا و مکزیک و ممانعت از ورود مسلمانان به آمریکا بود. به دلیل وجود سیستم الکتورال، ترامپ توانست به‌رغم نداشتن رأی اکثریت جمعیت آمریکا به ریاست جمهوری دست یابد؛ اما در درازمدت شاهد انتقال قدرت از سفیدپوستان به رنگین‌پوستان خواهیم بود. در نهایت، حضور سفیدپوستان تندروی نژادپرست در بدنه حاکم آمریکا در درازمدت دوام نخواهد داشت.

تغییرات جمعیتی آمریکا نه تنها تبعات داخلی، بلکه تبعات بین‌المللی خواهد داشت و می‌تواند منشأ تحولات ماهوی در ایالات متحده باشد؛ به‌طوری که رفتار بین‌المللی آن را متحول کند. این مسئله برای ایران بسیار حائز اهمیت است و نویدبخش آن است که تعدیل نگاه نژادپرستانه در آمریکا باعث تغییرات بنیادین در سیاست خارجی آن کشور باشد. البته انتظار می‌رود این تغییرات به صورت تدریجی اتفاق بیفتند.

۲: زیربنای فکری داروینیسم اجتماعی و ناممکن بودن حل و فصل مشکلات نژادی این کشور در سیستم فعلی

اگر بخواهیم ظهور غرب به عنوان قدرت برتر جهانی در سه قرن اخیر را بررسی کنیم، نیاز است نیم نگاهی به زیربنای فکری آن داشته باشیم. در این میان، داروینیسم اجتماعی را می‌توان یکی از مهم‌ترین زیربناهای فکری ظهور غرب دانست. داروینیسم اجتماعی محصول گسترش اقتصادی و سیاسی اروپا در قرن نوزدهم است، به‌طوری که به عنوان توجیهی علمی برای سیاست‌های نژادپرستانه و ظالمانه داخلی و خارجی قدرت‌های اروپایی مورد استفاده قرار گرفت.

بر اساس این نظریه، جوامع بشری به‌مثابه ارگانیسم‌های زیستی هستند که برای بقا با هم می‌جنگند. فرایند تنازع بقا در نهایت به بقای اصلح خواهد انجامید، به‌طوری که قدرتمندان باقی خواهند ماند و ضعیفان از بین خواهند رفت. در واقع این نظریه به عنوان یک قانون طبیعی مورد پذیرش بخشی از نخبگان قدرت در غرب قرار گرفته بود. تلفیق نظریه داروینیسم اجتماعی و نژادپرستی در غرب باعث بروز فجایع بسیاری در سطح داخلی و بین‌المللی شد.

در بعد سیاست‌های داخلی داروینیسم اجتماعی به تفوق رویکرد عدم مداخله دولت در اقتصاد(۹) انجامید و منجر به بی‌توجهی کامل به مشکل فقر در جامعه و نابرابری‌های اجتماعی شد. بنابراین، داروینیسم اجتماعی تبدیل به موتور محرک انقلاب صنعتی دوم در کشورهای غربی شد و شکاف فزاینده میان فقیر و غنی را به صورت شبه علمی توجیه‌پذیر و فردگرایی مطلق و وحشیانه به‌خصوص در اقتصاد را بستری برای پیشرفت بشر تلقی کرد. این نگاه سیاست‌های عدالت‌محور را کاملا رد و آنها را بر خلاف پیشرفت بشریت عنوان ‌کرد، زیرا این سیاست‌ها باعث تداوم حیات قشرهای ضعیف‌تر جامعه می‌شد.

به دیگر سخن داروینیسم اجتماعی یک فلسفه سیاسی است که بر اساس آن، برترین مکانیسم مؤثر و اخلاق‌محور برای توزیع ثروت در جامعه، بازار آزاد است.  برخی از کارشناسان، دیدگاه‌های سیاسی حزب جمهوریخواه به‌طور کلی و ترامپ به‌طور خاص را منطبق بر این نظریه ارزیابی می‌کنند.  بر این اساس، آنها معتقدند، «همان طور که در طبیعت، گونه‌هایی زنده می‌مانند که به بهترین شکل خود را با شرایط زندگی تطبیق می‌دهند، سیستم سرمایه‌داری هم از میان ما به باهوش‌ترین و مستعدترین‌ها پاداش می‌دهد… محافظه‌کاران بر این باورند که برنامه‌هایی که منتج به اخذ مالیات از ثروتمندان و توزیع منافع آن میان فقراست، نامشروعند و نظم درست در تقسیم ثروتی را که در بازار به دست آمده از بین می‌برند.»(۱۰)

در بعد بین‌المللی، نظریه داروینیسم اجتماعی در کنار نژادپرستی و نظریه بار مسئولیت انسان سفیدپوست به نرم‌افزار فکری استعمار تبدیل شد. در این چهارچوب فکری است که برتری‌جویی‌های غربی و ظلم و ستم به جوامع تحت استعمار نیز به عنوان حرکت بشر به سوی تکامل تبلیغ می‌شد. در کنار نظریه داروینیسم اجتماعی، دیدگاه بار مسئولیت انسان سفیدپوست،(۱۱) قدرتمندانی را که بر اساس داروینیسم اجتماعی اصلح برای بقا فرض شده بودند، مسئول متمدن کردن جوامع تحت سلطه خود می‌دانست. بر این اساس، استعمار نه تنها امری مقبوح نبود، بلکه تنها راه برای پیشرفت جوامع غیر غربی بود.

با نهادینه شدن نرم‌افزار داروینیسم اجتماعی در بعد بین‌الملل، همه ملت‌ها تبدیل به ابزاری برای قدرتمندتر شدن قدرت‌های سلطه‌گر شدند. همان طور که داروینیسم اجتماعی در بعد داخلی باعث پیگیری سیاست‌های نژادپرستانه و ضدعدالت شده‌ بود، این ساختار فکری به‌طرزی فزاینده باعث پیگیری چنین سیاست‌هایی در روابط میان قدرت‌های سلطه‌گر و ملت‌های تحت ستم و ظهور مشکلات اجتماعی جهانی از جمله فقر، گرسنگی و… شده است.

با اینکه لزوماً همه جناح‌های سیاسی معتقد به این نگاه نیستند، اما نهادینه شدن این نرم‌افزار فکری در سیستم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی آمریکا، عبور از این نرم‌افزار را نیازمند تغییرات بنیادین می‌کند. ایجاد چنین تغییراتی نیز عموماً نیازمند رأی دو سوم نهادهای قانون‌گذار در این کشور از جمله در سنای آمریکاست. بنابراین ایجاد تغییراتی که مستلزم عبور از نرم‌افزار فکری داروینیسم اجتماعی باشد، تنها به وسیله دموکرات‌های چپ‌گرا قابل انجام نیست. در عمل عدم همراهی جمهوری‌خواهان در نهایت باعث خنثی شدن اقدامات جمعیت غیرمعتقد به داروینیسم اجتماعی می‌شود.

می‌توان گفت داروینیسم اجتماعی به‌مثابه نوعی حق وتو علیه اقدامات بنیادین عدالت‌محور در آمریکا عمل می‌کند.  از آنجا که داروینیسم اجتماعی بخشی غیرقابل تفکیک از ماهیت حکومت ایالات متحده آمریکاست، حرکت‌های اجتماعی علیه بی‌عدالتی نمی‌توانند از طریق راهکارهای موجود در نظام حاکمیتی فعلی آمریکا به اهدافشان برسند.

  1. خشونت پلیس

همان طور که پیشتر گفته شد، تغییرات دموگرافیک نژادی در آمریکا و گسترش حرکت اجتماعی مبارزه با بی‌عدالتی باعث شده است که درصد قابل توجهی از سفیدپوستان بیش از پیش احساس خطر کنند. به نظر می‌رسد در این شرایط، خشونت پلیس نه تنها پایان نخواهد یافت، بلکه تشدید خواهد شد. باید توجه داشت که فلسفه وجودی پلیس خشن در آمریکا، وجود تنش‌های فراوان اجتماعی در آن کشور است. برای مهار این وضعیت و جلوگیری از فروپاشی سیستم حاکم، آمریکا به پلیس خشن نیاز دارد. قوانین مصونیت پلیس نیز با همین منطق در طول سال‌ها ایجاد شده‌اند. به دلیل عدم وجود اجماع در مورد مسئله خشونت پلیس، قوانین مصونیت پلیس به‌راحتی قابل تغییر نیستند و این مسئله تداوم خواهد داشت.

به عبارت دیگر، ایالات متحده در حال حاضر در حال تجربه دوران گذار از نژادپرستی و داروینیسم اجتماعی به عنوان دو بنیان بی‌عدالتی در آمریکاست. به نظر می‌رسد در این دوران گذار، رنگین‌پوستان شاهد مشکلات بیشتری از جمله تشدید تنش‌های اختلاف نژادی و اختلاف طبقاتی خواهند بود.

شاید مشکلات ناشی از بی‌عدالتی در آمریکا از دید ناظران بیرونی قابل حل باشد. شاید گفته شود این کشور ثروتمند باید برای رفع اختلافات طبقاتی و نژادی، سرمایه‌گذاری بیشتری در راستای خدمات‌رسانی اجتماعی به قشرهای محروم جامعه، به‌خصوص سیاهپوستان کند. اما راهکاری که طی سال‌ها برای مهار اختلافات و تنش‌هایی که باعث دوقطبی شدن جامعه آمریکا شده، پلیس خشن است.

در نتیجه، در آینده‌ای نزدیک، جامعه آمریکایی شاهد تداوم نژادپرستی و خشونت پلیس خواهد بود. از آنجا که بخش منتفع از نژادپرستی در آمریکا زخم‌خورده است، خشونت‌های پلیس علیه رنگین‌پوستان بیشتر نیز خواهد شد و حرکت‌های اعتراضی به بی‌عدالتی‌های ساختاری در آمریکا، به‌خصوص نژادپرستی نظام‌مند گسترش خواهند یافت. به نظر می‌رسد این حرکت‌ها به‌تدریج به این نتیجه خواهند رسید که برای دستیابی به اهداف خود نیازمند تلاش برای تغییر در ماهیت آمریکا هستند و امکان دستیابی به اهداف خود از طریق سیستم موجود را ندارند.

 

نیاز به ایجاد قرارگاه مقابله با آمریکا:

شرایط کنونی برای ایران فرصتی استثنائی ایجاد کرده است. بی‌ثباتی کنونی آمریکا ناشی از افزایش تنش‌های بی‌سابقه در چند سطح است: دوران ریاست جمهوری ترامپ، ناکارآمدی دولت در مهار همه‌گیری کرونا، بیکاری ناشی از شرایط کرونا، التهابات ماه‌های آخر رقابت‌های ریاست جمهوری و در نهایت اعتراضات در پی قتل بی‌رحمانه فردی سیاهپوست به دست پلیس. عدم توجه به فرصت به دست آمده در راستای منافع ملی کشور نیست.

اتخاذ اقدامات لازم در شرایط کنونی بیش از پیش نیازمند ایجاد قرارگاهی قوی برای رصد مسائل آمریکا، ایجاد هماهنگی در اقدامات نهادهای مرتبط، و شبکه‌سازی است. این مسئله با توجه به ایجاد گروه اقدام ایران در وزارت خارجه آمریکا ضروری به نظر می‌رسد.  کارکرد مورد نظر برای قرارگاه مقابله با آمریکا اتخاذ تصمیمات خرد و تعریف پروژه‌ها و راهکارهای عملیاتی در راستای تصمیمات کلان نظام در حوزه آمریکاست. به بیان دیگر قرارگاه، مکمل و بازوی اجرایی تصمیماتی است که در سطح کلان کشور گرفته می‌شود.  ایجاد این قرارگاه می‌تواند مدیریت ستادی مسائل آمریکا را سامان دهد و بستری برای مدیریت پروژه‌های ریز فراهم کند.

تعریف پروژه‌هایی در زمینه دیپلماسی عمومی می‌تواند یکی از حوزه‌های کاری قرارگاه مقابله با آمریکا باشد.  در این مورد، توجه به جمعیت مسلمانان و رنگین‌پوستان آمریکا به عنوان دو گروه هدف دیپلماسی عمومی جمهوری اسلامی در این کشور اهمیت ویژه‌ای دارد. ارتباط با این دو گروه و دیگر گروه‌های همسو باید در دستور کار قرارگاه مقابله با آمریکا قرار گیرد.

یکی از صحنه‌های اصلی دیپلماسی عمومی جمهوری اسلامی در آمریکا تأثیرگذاری بر جریان‌های اسلامی، به‌ویژه در میان سیاهپوستان است. به نظر می‌رسد آنچه در دهه ۶۰ میلادی در باره ظهور جریان اسلامی انقلابی در جمعیت سیاهپوست آمریکا رخ داد، قابل تکرار است. در دهه ۶۰ میلادی و در اوج معضل تبعیض‌نژادی در آمریکا، شاهد رشد گرایش سیاه‌پوستان به اسلام و ظهور رهبری انقلابی چون مالکوم ایکس در رأس جریان اسلامی بودیم. رهبری مالکوم ایکس جریان اصلی مبارزه با تبعیض نژادی در آمریکا به رهبری مارتین لوترکینگ را هم به سمت انقلابی‌تر شدن سوق داد.

در حال حاضر نسل دوم و سوم مسلمان در آمریکا در تظاهرات اخیر فعال هستند. تصاویر مربوط به برپایی نماز جمعه و جماعت توسط معترضان مسلمان، گوشه‌هایی از این واقعیت را به نمایش می‌گذارد. این جمعیت که عموماً از تحصیلات بالایی برخوردارند، ظرفیت رهبری حرکت‌های اجتماعی عدالت‌محور را دارند. شاید بتوان چنین ادعا کرد که امکان ظهور حزب‌الله در آمریکا هم وجود دارد. در صورت ظهور رهبران انقلابی مسلمان در میان نسل دوم و سوم مسلمانان آمریکایی، انتظار می‌رود جریانات دیگر اعتراضی هم از آن متأثر شوند و به سمت انقلابی شدن حرکت کنند.

این در حالی است که یکی از مشکلات حرکت‌های اجتماعی ضد بی‌عدالتی در آمریکا فقدان رهبری است.  ایران می‌تواند در شناسایی افرادی که ظرفیت رهبری در این حرکت را دارند فعال باشد و به آنها کمک کند.  جمهوری اسلامی در این زمینه دو تجربه موفق داشته است: ایجاد حزب‌الله در لبنان و حمایت از نیروهای عراقی ضد صدام در زمان جنگ تحمیلی.

دستیابی به این هدف نیازمند حرکتی منسجم و برگرفته از رصد، پژوهش و تحلیل دقیق و علمی در این راستاست. دولت ترامپ برای رصد و مدیریت مسائل مربوط به ایران، گروه اقدام ایران را در وزارت خارجه این کشور ایجاد کرد.  به نظر بسیاری از کارشناسان، دلیل موفقیت نسبی دولت آمریکا در حوزه تحریم‌های ضد ایرانی تشکیل این گروه و ایجاد انسجام در ساختار سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران بود.

جمهوری اسلامی نیز باید در این زمینه، مقابله به مثل و قرارگاهی را به عنوان مرجعیت علمی و عملیاتی مسائل آمریکا ایجاد کند. نیاز است قرارگاهی در عالی‌ترین سطوح تصمیم‌سازی در کشور برای رصد مستمر و عمیق سیاست‌ها و عملکرد طرف مقابل و ارائه راهکارهای مقابله تأسیس شود.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، دانشکده مطالعات جهان

۲٫عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، دانشکده معارف و اندیشه اسلامی

۳٫https://www.brookings.edu/blog/the-avenue/2018/03/14/the-us-will-become-minority-white-in-2045-census-projects/

۴٫https://www.axios.com/when-american-minorities-become-the-majority-d8b3ee00-e4f3-4993-8481-93a290fdb057.html

۵٫https://www.forbes.com/sites/randalllane/2020/02/27/new-survey-reveals-the-emerging-socialist-majority-propping-up-bernie-sanders-among-democrats/

“۶٫This is what happens in countries before a collapse.”  https://www.washingtonpost.com/national-security/cia-veterans-who-monitored-crackdowns-abroad-see-troubling-parallels-in-trump-handling-of-protests/2020/06/02/7ab210b8-a4f6-11ea-bb20-ebf0921f3bbd_story.html

۷٫https://amp.cnn.com/cnn/2020/06/04/politics/john-allen-trump-protests-george-floyd/index.html?__twitter_impression=true

  1. https://www.nbcnews.com/news/amp/ncna1226276?__twitter_impression=true

۹٫Laissez-faire.

۱۰٫https://nymag.com/intelligencer/2017/06/social-darwinism-is-what-truly-guides-trump.html

۱۱٫The white man’s burden

01سپتامبر/20

خیزش عظیم سیاسی مردم آمریکا علیه «ایالات متحده»

تظاهرات خیابانی ممتد آمریکا که از ششم خرداد ماه (۲۶ می ۲۰۲۰) شروع شده تا کنون (پایان تیر) ادامه پیدا کرده و ابعاد مختلف آن در کانون توجه قرار گرفته است. درگیر شدن بیش از ۲۰۰۰ شهر آمریکا و برگزاری دست‌کم ۰۰۰/۱۱۰ راه‌پیمایی عملاً این کشور را فلج کرده است. به زیر کشیدن نمادهای تاریخی و فرهنگی و تمدنی این کشور و آتش زدن مکرر پرچم آن توسط شهروندان از یک ‌سو دایره اعتراضات را از یک‌ موضوع یا یک قانون و یا یک رویه فراتر برده و به «اساس نظام» کشانده و از سوی دیگر آینده آمریکا و نتایج نهایی این تظاهرات را با «گزینه‌«هایی پیوند زده است که در نهایت از «تحول اساسی» حکایت می‌کند.

در این میان گفته شده آینده اعتراضات کنونی در آمریکا به یکی از این گزینه‌ها ختم می شود: هرج و مرج گسترده و جنگ داخلی شدید، انتزاع ایالات و تبدیل «ایالات متحده» به چند کشور، وقوع یک انقلاب واقعی و همه‌جانبه که اساساً ماهیت این کشور را دگرگون می‌کند و دوره جدیدی از «جمهوریت» در آمریکا و به عبارتی شکل‌گیری «جمهوری جدید».

 

  1. هرج و مرج

آنچه طی ماه‌های اخیر در جامعه آمریکا مشاهده شد، از استعداد بالای آن در کشیده شدن این کشور به هرج و مرج طولانی حکایت دارد. وقوع بیش از صد هزار تجمع اعتراضی که همه به خشونت منجر شدند، بی‌سابقه است. البته این کشور در دو و نیم قرن گذشته اعتراضات زیادی را به خود دیده، از جمله: اعتراضات علیه قانون برده‌داری، اعتراضات علیه تبعیض نژادی و اعتراضات علیه فقر و بی‌عدالتی.

حتی می‌توان گفت از سال ۱۷۷۶ که کشوری مستقل به نام «آمریکا» تأسیس شد، اعتراضات گسترده همواره وجود داشته و بعضی‌ها هم موفق بوده‌اند، اما بنا به گفته صاحب‌نظران برجسته آمریکایی، اعم از موافق و مخالف حکومت فعلی، این تظاهرات با موارد قبلی تفاوت‌های بنیادین دارد. در شرایط کنونی سه عنصر به هم گره خورده‌اند: حکومت نژادپرست دونالد ترامپ که به نژادپرستی افتخار می‌کند و حال آنکه حکومت‌های پیشین در عین اعمال نژادپرستی، آن را انکار می‌کردند. بیماری رو به شدت «کرونا» که به شکلی لجام‌گسیخته آمریکا را از نظر شمار مبتلایان و قربانیان در «صدر» نشانده و حکومت را نیز در ناتوانی از علاج، «مشهور» کرده است و نزاع دولت با قواعد قطعی بین‌المللی که از قضا تأمین‌کننده منافع استعمارگران در مقابل ملت‌ها هم هست، این عوامل هرج و مرج را تشدید کرده است. شرایط کنونی آمریکا از با همه مواردی که در طول ۲۴۴ سال حیات «ایالات متحده آمریکا» روی داده‌اند، تمایز دارد.

در این میان تکلیف پلیس چندان روشن نیست، زیرا از یک‌ سو به دلیل ایالتی بودن، تابع قوانین و تصمیمات در هر ایالت است و از سوی دیگر آموزش‌ها و رویه‌های پرخشونتی که پلیس با آن تربیت شده به تشدید و تعمیق اعتراضات منجر گردیده است. کما اینکه تظاهرات پردامنه کنونی به برخورد خشن پلیس در شهر مینیاپولیس با جورج فلوید سیاه‌پوست بازمی‌گردد که به مرگ فجیع او منجر شد.

بسیاری از ناظران آمریکایی معتقدند شرایط هر روز سخت‌‌تر و درگیری‌های داخلی گسترده‌تر می‌شوند. پلیس صحنه را تا همین جا هم باخته است. دونالد ترامپ اخیراً در ایالت «اوکلاهماسیتی» اعتراف کرد که صدها پلیس در جریان اعتراضات مجروح شده‌اند و این در حالی است که پلیس آمریکا با تجهیزات بسیار کامل به میدان آمده است، به گونه‌ای که بعضی سبک مواجهه پلیس با معترضین داخلی را شبیه مواجهه نظامی ارتش آمریکا در عراق در زمانی که در معرض حملات مسلحانه قرار داشتند، می‌دانند.

پلیس امریکا دیگر قادر به مهار اعتراضات نیست و نحوه مواجهه آن با مردم معترض فقط هزینه‌های حکومت را افزایش می‌دهد. به دلیل شکست پلیس در این زمینه، ترامپ پای گارد ملی و پنتاگون را وسط کشید و در واقع به گزینه «حکومت نظامی» روی آورد. گزینه‌ای که اگر از سوی دولت‌های مخالف آمریکا در مواجهه با گروه‌های مسلح مخالف خود انتخاب می‌شد، دولت آمریکا حتی به تشکیل «ائتلاف بین‌المللی» علیه آن روی می‌آورد! توسل دونالد ترامپ به «حکومت نظامی» و واگذاری مأموریت‌ کنترل به ارتش آمریکا، وخامت اوضاع را نشان می‌دهد و حاکی از آن است که ما فقط درصد کمی از تصاویری را که حجم و شدت واقعی تظاهرات و نحوه مواجهه حکومت آمریکا با آن را نشان می‌دهد، دیده‌ایم. دامنه سانسور تصاویر به‌حدی زیاد است که وقتی CNN فقط گوشه‌ای از آن را نشان داد، دونالد ترامپ تعبیر کودتای دموکرات‌ها علیه دولت را به کار برد.

از سوی دیگر، جامعه آمریکا یک جامعه مسلح است. آمارها می‌گویند در آمریکا سالانه ۳۶ هزار نفر بر اثر تیراندازی جان خود را از دست می‌دهند. براساس آمار رسمی مرکز حقوق «گیفوردز» (giffords)» بیش از یک میلیون و دویست هزار آمریکایی در یک دهه گذشته مورد هدف اسلحه قرار گرفته‌اند و به‌طور متوسط هر روز ۱۰۰ نفر با شلیک تیر کشته می‌شوند.

در گزارشی دیگر آمده است که هر سال حدود ۱۰۰۰ غیرنظامی آمریکایی به دست پلیس آمریکا کشته می‌شوند. تعداد سیاهان کشته شده به دست پلیس پنج برابر تعداد سفیدهاست. گزارش دیگری حاکی از آن است که  هر سال ۱۵۰۰ کودک آمریکایی در اثر حمله مسلحانه به مدارس جان خود را از دست می‌دهند. محققان معتقدند خشونت اسلحه حداقل ۲۲۹ میلیارد دلار در سال برای اقتصاد آمریکا هزینه دارد که شامل هزینه‌های پزشکی، اجرای قانون و عدالت کیفری می‌شود.

در گزارش دیگری آمده است که از ۳۶۳۸۲ مورد قتل توسط اسلحه، ۲۲۲۲۷ نفر (۶۱ درصد) در درگیری‌های عمدی کشته شده‌اند؛ ۱۲۸۳۰ مورد (۳۵ درصد) با اسلحه اقدام به خودکشی کرده؛ ۴۹۶ مورد (۴/۱ درصد) توسط نیروهای نظامی کشته شده‌ و مابقی ۲۸۷ مورد (۷۸/. درصد) در تیراندازی‌های غیرعمدی  جان باخته‌اند. آمریکا اگرچه فقط ۴ درصد از جمعیت جهان را به خود اختصاص داده، اما ۳۵ درصد از میزان قتل توسط اسلحه را از آن خود کرده است و سهم آن در خودکشی با اسلحه ۹ درصد است. به این ترتیب علاج تلفات ناشی از استفاده از سلاح در آمریکا بسیار دشوار است؛ زیرا متمم دوم قانون اساسی آمریکا می‌گوید: «داشتن یک نیروی منظم شبه‌نظامی مردمی برای امنیت یک کشور آزاد ضروری است و حق مردم برای نگهداری و حمل اسلحه نباید نقض شود.»

در این تردیدی نیست که آمریکا وارد دوره‌ای از «هرج و مرج» شده و آثار آن بر اقتصاد آن هم کاملاً روشن است. اما سئوال این است که آیا آنچه آمریکا با آن مواجه شده فقط یک هرج و مرج است؟

 

۲٫انتزاع «ایالات متحده»

«ایالات متحده آمریکا» به‌طور طبیعی شکل نگرفته است و تأکید حکومت آمریکا در به‌کارگیری این ترکیب در همه قراردادها و بیانات، حاکی از «اجباری» بودن آن است؛ لذا تفکر تجزیه‌طلبی در آمریکا بسیار قوی است تا جایی که قانون اساسی آمریکا «تلاش یک‌جانبه» برای تجزیه را مردود شناخته و به موافقت و رضایت «ایالات متحده» موکول کرده است. با این حال در سال‌های ۱۸۶۰ و ۱۸۶۱، یازده ایالت از پانزده ایالت جنوبی در واکنش به لغو قانون برده‌داری از سوی ایالات متحده، اعلام جدایی کردند و «ایالات مؤتلفه آمریکا» در مقابل ایالات متحده را تشکیل دادند. هر چند پنج سال بعد، این ائتلاف با پیروزی ایالت‌های شمالی در «جنگ داخلی» فرو پاشید، اما تفکر جدایی از ایالات متحده در ایالات هنوز «زنده» است، به گونه‌ای که در سال ۱۳۸۷ مؤسسه نظرسنجی بین‌المللی زاگبی اعلام کرد ۲۲ درصد آمریکایی‌ها معتقدند «جدایی» حق ایالات است و منافاتی با قانون اساسی آمریکا ندارد. در همین زمان و‌ب‌سایت کاخ سفید از رسیدن طومارهایی خبر داد که در آنها از «حق تجزیه» دفاع شده بود. این طومارها حاوی ۷۰۰ هزار امضا بودند که در آنها از حق جدایی ایالت‌های تگزاس، کارولینای جنوبی، جورجیا، لوئیزیانا، میسوری، تنسی، کارولینای شمالی، آلاباما، اوکلاهما و اوهایو دفاع شده بود و فقط ۱۱۸ هزار امضای آن متعلق به ایالت تگزاس بود.

با این وصف می‌توان گفت «کنفدراسیون ایالات متحده آمریکا» از زمان اعلام موجودیت خود در سال ۱۸۶۱ با درخواست تجزیه ایالات مواجه بوده است. بعضی از این ایالت‌ها مثل هاوایی حدود ۱۰۰ سال در برابر پیوستن به «ایالات متحده» مقاومت کرده و به آن نپیوسته بودند.

بعضی معتقدند احتمالاً انتزاع ایالات از «کالیفرنیا» شروع می‌شود. این ایالت که پرجمعیت‌ترین ایالت آمریکا به حساب می‌آید و پنجمین قدرت اقتصادی در دنیا شناخته می‌شود، از نحوه مواجهه واشنگتن دی‌سی با خود و سهم کمی که در سیاست آمریکا دارد، نارضایتی شدیدی دارد و این نارضایتی به شکل‌گیری جنبشی به نام «کالگزیت»  (Calexit)منجر شده است. اگر این جنبش به نتیجه برسد سرنوشت حکومت ایالات متحده کلاً تغییر پیدا می‌کند، چون با توجه به درآمد اول این ایالت در مقایسه با سایر ایالت‌ها، بیشترین مالیات از این ایالت به خزانه آمریکا ریخته می‌شود. در نتیجه جدایی آن کاهش شدید قدرت مالی آمریکا را در پی دارد و سبب سقوط شدید ارزش دلار می‌شود و خود این ضعف، روند جدایی ایالات را تسریع می‌کند.

اما این روند و تشدید نارضایتی از حکومت ایالات متحده فقط به کالیفرنیا محدود نمی‌شود و «دوقطبی» بودن فقط به وضعیت شهروندان محدود نمی‌شود، بلکه روابط ایالت‌ها با یکدیگر و با مرکز کشور هم به‌شدت تحت تأثیر این وضعیت، به نقطه انفجار نزدیک شده است. «راشل نویر» ۱۵ ماه پیش در مقاله‌ای نوشت: «جامعه آمریکا در سال‌های اخیر به شکل روزافزونی دوقطبی شده و این دوقطبی بودن به احزاب اصلی نیز که حکومت را طی ۱۵۰ سال اخیر در قبضه خود نگه داشته‌اند سرایت کرده است. هم‌اینک جمهوری‌خواهان محافظه‌کار و دموکرات‌ها لیبرال شده‌اند.»

این یعنی که دفاع از بنیان‌های شکل‌دهنده به «ایالات متحده» در میان نخبگان حاکم هم رو به ضعف گذاشته است و اگر وضعیت به همین صورت استمرار پیدا کند، به موازات شدت گرفتن جنبش آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبی در جامعه آمریکا، شکاف درون حکومت نیز گسترش پیدا می‌کند. «برنارد گرافمن» استاد علوم سیاسی دانشگاه کالیفرنیا، ماه‌ها پیش از شروع اعتراضات کنونی گفته بود: «ما از سال‌های پس از جنگ‌های داخلی تا به امروز شاهد چنین دوقطبی شدیدی در سیاست نبوده‌ایم. این دوقطبی اکنون در کنگره هم به چشم می‌خورد.»

در این میان یک سئوال اساسی  مطرح می‌شود. به فرض تداوم و گسترش جنبش جدایی‌طلب کالگزیت در کالیفرنیا و مشابه آن در سایر ایالات، جدایی ایالات در آمریکا چگونه تحقق پیدا می‌کند. آیا این جدایی از جنس جدایی چک از اسلووکی (در سال ۱۳۷۲) است که به صورت مسالمت‌آمیز و بدون خونریزی و در زمانی کوتاه روی داد یا از جنس جدایی بنگلادش از پاکستان (در سال ۱۳۵۰) است که به صورت درگیری‌های خونین روی داد و حدود ۹ ماه به درازا کشید؟

قانون اساسی تجزیه ایالتی از «ایالات متحده» را ممنوع و دونالد ترامپ برای جلوگیری از تحقق جدایی «سیاتل»، ارتش را وادار به مداخله نظامی کرد و علاوه بر سیاتل در ۱۲ شهر دیگر نیز قانون منع رفت و آمد را به اجرا گذاشت و به حکومت نظامی متوسل شد. بنابراین جنبش جدایی‌طلبی راه همواری را پیش‌رو ندارد، اما از آنجا که در ساختار آمریکا هم نفوذ کرده است، می‌تواند به نتیجه برسد. در همین روزهای اخیر وقتی صحبت از مداخله ارتش در ایالت‌هایی مثل کالیفرنیا شد، ارتش آمریکا اعلام کرد که علاقه‌ای به مداخله ندارد و در همان حال فرمانده ارتش به «جو بایدن» کاندیدای حزب دموکرات در انتخابات ریاست‌جمهوری نوامبر ۲۰۲۰ هشدار داد که در صورت شکست در انتخابات، حق ندارد هواداران خود را به «اعتراض مسلحانه» فرا بخواند. مجموعه این خبرها بیانگر آن است که آمریکا احتمالاً در آستانه یک درگیری داخلی قرار گرفته است.

 

  1. وقوع یک انقلاب واقعی

«انقلاب» معانی فراوانی دارد، اما متداول‌ترین آن «وقوع تحول در همه بنیان‌ها و به شکل مسالمت‌آمیز، از لایه‌های زیرین جامعه است» و در آن سه عنصر «مردم»، «ایدئولوژی» و «رهبری» برجسته‌اند. سئوال این است که آیا جامعه آمریکا، اینک در آستانه یک انقلاب واقعی است؟ بعضی از نظریه‌پردازان وقوع انقلاب در جامعه آمریکا را غیرممکن تلقی کرده و گفته‌اند آمریکا تجربه مواجه شدن با جنبش‌های اعتراضی از نوع عدالت‌خواهی و استقلال‌طلبی را دارد و مانند گذشته می‌تواند جنبش کنونی مردم را مهار کند و مانع تغییرات بنیادین شود.

این فرضیه اما از نظر علمی و عملی چندان قوی نیست، زیرا توفیق یک حکومت در مهار جنبش‌های پیشین، لزوماً به معنای توانایی آن در مهار جنبش‌های گسترده‌تر و پرقدرت‌تر نیست. بر این اساس هیئت حاکمه آمریکا اکنون در برابر این پرسش قرار گرفته است که آیا بار دیگر می‌تواند جنبش مردم را مهار کند یا خیر؟

عنصر «مردم» در جنبش کنونی خیلی پررنگ است و برخلاف موارد گذشته به یک طبقه یا نژاد و یا قشر خاص محدود نمی‌شود و مطالبات مردم هم فراتر از گذشته است. در جنبش کنونی فقط مخالفان تبعیض‌نژادی خواهان تغییر نشده‌اند، بلکه بخش وسیعی از سفیدپوستان نیز در این جنبش مشارکت دارند. در همان حال در میان نخگبان سیاسی آمریکا نیز فقط این گروه‌های شناخته شده‌ای مانند مخالفان جنگ (Antiwar) از جنبش اعتراضی حمایت نمی‌کنند. این حمایت امروز به رسانه‌های پرقدرت نیز راه پیدا کرده و به سرنوشت رقابت‌های انتخاباتی دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه هم گره خورده است. توسعه تظاهرات به بیش از ۲۰۰۰ شهر آمریکا و برگزاری بیش از ۹۰۰۰۰ راه‌پیمایی نشان می‌دهد که جنبه مردمی این جنبش بسیار قوی و با گذشته متفاوت است.

از حیث ایدئولوژی و برخورداری از «تفکر تغییر» نیز این جنبش ممتاز است. آتش زدن پرچم توسط شهروندان، عمق بی‌اعتقادی آنان به مفهوم «ایالات متحده» را به‌خوبی نشان می‌دهد و به زیر کشیدن مجسمه‌های نمادهای تاریخی آمریکا از قبیل کریستف کلمب (۱۴۵۱ـ ۱۵۰۶)، جورج واشنگتن (۱۷۸۹ـ ۱۷۹۷) و توماس جفرسون (۱۸۰۱ ـ ۱۸۰۹) حاکی از آن است که این جنبش از «آرمان» و «ایدئولوژی» محکمی بهره‌مند است. کلمب آمریکا را کشف کرد و پدر آمریکا به حساب می‌آید. جورج واشنگتن اولین رئیس‌جمهور و رهبر انقلاب آمریکا و جفرسون نویسنده اعلامیه استقلال و مظهر تاریخ لیبرال دموکراسی آمریکا محسوب می‌شوند. لذا این جنبش تمام بنیان‌های تمدنی آمریکا را نشانه رفته است.

تفکر تغییر و تبدیل آن به ایدئولوژی و راه یافتن آن به لایه‌هایی در حاکمیت، حداقل از سال ۲۰۰۰ بروز و ظهور جدی پیدا کرد. در نیمه دولت دوم «بیل کلینتون»، گردانندگان اصلی سیاست آمریکا به این نتیجه رسیدند که روند تحولات داخلی و بین‌المللی، آمریکا را به حاشیه برده و آینده آن را تهدید کرده است؛ از این رو فکر «تغییرات بنیادی» مطرح شد. «نئوکان‌»ها که صهیونیست بودند به فکر افتادند تا با یک سلسله اقدامات حاد سرنوشت آینده را تغییر دهند و تهدیدات بنیادین را از سر ایالات متحده رفع کنند. واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بر این مبنا صورت‌بندی شد تا با استفاده از ظرفیت روانی و احساسی آن، «قدرت» ایالات متحده احیا شود. حمله بدون مجوز سازمان ملل به افغانستان (در ۱۶ مهر ۱۳۸۰) و عراق (در ۲۹ اسفند ۸۱) بر این اساس صورت گرفت تا همه بپذیرند که «کشتیبان را سیاستی دیگر آمده است». آمریکا با بهره‌گیری از قدرت نظامی تلاش کرد تا ورق را برگرداند، اما نشد و جورج بوش در سال ۱۳۸۶ ناگزیر شد با امضای قراردادی با دولت وقت عراق، خروج نظامی خود را عملیاتی و به شکست استراتژی نئوکان‌ها یعنی راهبرد احیای قدرت آمریکا اعتراف کند.

پس از بوش، آمریکا بار دیگر به شعار «تغییر» روی آورد؛ اما برخلاف آنچه نئوکان‌ها می‌گفتند، مراد تیم اوباما تغییر از درون بود. باراک اوباما با این شعار پا به میدان گذاشت و صراحتاً گفت که آمریکا در صحنه داخلی و موضوع عدالت اجتماعی و در صحنه خارجی و موضوع مداخلات در امور دیگر کشورها به تغییر نیاز دارد. شعار تغییر(Change)  اگرچه عملی نشد و آمریکای اوباما تفاوت چندانی با آمریکای پیش از آن نکرد؛ اما خود اینکه فردی با شعار تغییر در سیاست‌های داخلی و خارجی بتواند به آرای اکثریت مردم دست پیدا کند، وضع جامعه آمریکا و میزان محبوبیت سیاست‌های سنتی حکومت بین شهروندان را برملا کرد.

پس از اوباما، آمریکا گام سوم را هم برای تغییر برداشت. دونالد ترامپ با متهم کردن حکومت آمریکا به نادیده گرفتن اولویت‌ها و متزلزل کردن بنیان‌های جامعه آمریکا، مدعی احیای آمریکا شد و با تأکید بر سفیدها که تأسیس‌کننده «ایالات متحده» بودند، تغییرات درونی را کلید زد. ترامپ با این شعار و با تشدید دوقطبی درون جامعه به پیروزی دست یافت و پس از آن اعمال فشار بر غیرسفیدها را شروع کرد. نتیجه حکومت ۴ ساله ترامپ، تشدید درگیری‌ها در میان مردم و هیئت حاکمه است. متهم شدن ترامپ به دخالت دادن روس‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا، از نظر سیاسی یک افتضاح ـ نه فقط برای ترامپ و جمهوری‌خواهان ـ به حساب می‌آید؛ زیرا آمریکا مدعی قدرت اول بودن است و در نتیجه دخالت دولتی دیگر در انتخابات آن معنا ندارد.

از جنبه رهبری، جنبش کنونی آمریکا دچار ابهام است. داشتن رهبری فردی برای انقلاب‌ها یک امتیاز بزرگ به حساب می‌آید، ولی آیا چنین رهبری می‌تواند در آمریکا به منصه ظهور برسد؟ واقعیت این است که اگر چنین رهبری به صورت آشکار وجود می‌داشت، از سوی حکومت دستگیر و ارتباط او با جامعه قطع می‌شد. تجربه دو دهه اخیر هم نشان می‌دهد که در امریکا رهبری شرط به پیروزی رسیدن نیست، بلکه شرط حفاظت از دستاوردهای پیروزی است. به همین جهت بعضی از نظریه‌پردازان گفته‌اند استمرار تظاهرات و گسترش آن و حفظ جنبه مسالمت‌آمیز آن از سوی مردم، از وجود رهبری حکایت می‌کند. اینکه این رهبری کیست و یا چه کمیته‌ای است، کسی نمی‌داند، اما واقعیت این است که اگر این جنبش به پیروزی برسد، رهبری پنهان کنونی، آشکار می‌شود.

رهبری در جنبش کنونی امریکا توانسته به آن جنبه‌ آرمانی بدهد. شعار عدالت‌ اجتماعی و تغییر تاریخ آمریکا و نفی آنچه تا کنون به نام «آمریکا» شناخته شده است، بدون وجود رهبری متصور نیست. در همین حال عده زیادی از نخبگان در سطوح مختلف از لزوم بازنویسی تاریخ آمریکا و زدودن چهره‌هایی نظیر جفرسون از آن سخن می‌گویند و صدای آنان با وجود محدودیت‌ها به گوش می‌رسد. درست است که آنها به رسانه‌های پرقدرتی نظیر «فاکس‌نیوز» و «نیویورک تامیز» وCNN  دسترسی ندارند، اما وجود شبکه‌های اجتماعی صدای آنان را پژواک داده است؛ از این رو فیس‌بوک و توییتر و… ناگزیر شده‌اند پی در پی صفحه‌های آنان را حذف کنند.

 

  1. دوره جدیدی از جمهوریت

بعضی معتقدند آنچه این روزها شاهد هستیم در حد فاصل انقلاب و شورش قرار دارد. به این معنا که نه انقلاب به معنای تحول بنیادین و نه شورش به معنای مطالبه یک ایده و یا خواسته است. سطح اعتراضات در جامعه آمریکا بالاست و حکومت فعلی نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد و یا مهارش کند. این اعتراضات که هم‌اکنون با منافع بخش زیادی از نخبگان سیاسی گره خورده، بدون رسیدن به یک دستاورد اساسی فرو نمی‌نشیند. این «دستاورد اساسی» چیست؟ برخی از ناظران  معتقدند که بی‌تردید دوره جدید حیات سیاسی آمریکا آغاز شده و با «جمهوری» جدیدی شبیه به آنچه پیش از این و در جریان انقلاب فرانسه شاهد بوده‌ایم، روبروست. این نظریه‌پردازان گفته‌اند هیئت حاکمه کنونی آمریکا ناگزیر است به خواسته‌های معترضین تن دهد و با آنان به توافق برسد. این توافق مستلزم مشارکت معترضین در حکومت و پیدا کردن سهمی مناسب در آن است.

تلفیق حکومت مبتنی بر لیبرال دموکراسی با معترضین، به جمهوری جدیدی شکل می‌دهد که اساس نظام گذشته را حفظ می‌کند. یعنی «ایالات متحده» به صورت یک نظام فدرال دموکراتیک باقی می‌ماند، ولی از نظر راهبرد و رویکردها به تغییرات اساسی در وضع سیاسی داخلی و مسایل خارجی تن می‌دهد. بنابراین آمریکای آینده، ترکیبی از سیاه و سفید و نه فقط سفید و ‌آمریکائی متکثر و نه فقط در تبادل بین دو حزب خواهد بود.

آمریکا در وجه جمهوریت حداقل در میان‌مدت از «اریکه قدرت جهانی» به زیر کشیده می‌شود و اشتغال به داخل تا حد زیادی از اثرگذاری خارجی آن می‌کاهد. آمریکا از نظر اقتصادی با مشکلات عدیده مواجه است و وضع آن در جمهوری جدید هم بهتر از گذشته نخواهد بود. همین چند روز پیش یک مقام اقتصادی آمریکا گفت که اقتصاد آمریکا تحت تأثیر شیوع بیماری کوید ۱۹ (کرونا) به منفی هفت رسیده و در سال ۲۰۲۱ فقط ممکن است به منفی یک ارتقا یابد. یک کارشناس اقتصادی آمریکا معتقد است: «امروز اصل ترمیم‌پذیری و بازگشت‌پذیری اقتصاد لیبرال به رهبری آمریکا با تردید مواجه شده است.» او می‌گوید برگشت‌پذیری اقتصاد آمریکا به هزینه و زمان زیادی نیاز دارد. اگر آمریکا توانست بین ۸ تا ۱۰ سال، بحران مالی ۲۰۰۷ ـ ۲۰۰۸ را ترمیم کند، امروز ترمیم اقتصادی به بیش از این زمان نیاز دارد. «شورای روابط خارجی آمریکا» معتقد است آمریکا به بیش از یک دهه نیاز دارد تا به حفظ و احیای زیرساخت‌های اقتصادی خود دست پیدا کند. بانک مرکزی آمریکا دو هفته پیش از این اعلام کرد نرخ رشد ۹/۵  درصد سال ۲۰۱۹ را در سال آینده فقط می‌تواند به منفی یک برساند.

آمریکا در حال تغییر است. جمعیت رنگین‌پوست‌ها (غیرسفیدها) دائماً در حال افزایش است، در حالی که جامعه سفیدپوست سال‌هاست در وضعیت رکود قرار گرفته است. بعضی از بررسی‌های مراکز آمار آمریکا بیانگر آن است که هم‌اینک مفهوم خانواده در جامعه سفید از بین رفته است؛ حال آنکه سیاهان و اسپانیائی‌تبارها به‌شدت از رکن خانواده حفاظت می‌کنند.

نظریه «جمهوری جدید» دارای جنبه‌های مختلف جامعه‌شناختی، اقتصادی  و سیاسی است که البته ممکن است اغراق‌آمیز به نظر برسند و درباره پیامد‌های تفکر تغییر هم مبالغه‌ای صورت گرفته باشد، اما به هر حال حاکی از آن است که وضعیت کنونی جامعه آمریکا قابل دوام نیست.

در یک جمع‌بندی می‌توان گفت تحولات آمریکا، نشانه‌هایی از هر کدام از چهار گزینه را دارد. هرج و مرج کنونی که هم در رفتار شتاب‌دهنده پلیس بروز و ظهور داشت و هم در رفتار بخشی از شهروندان در قالب هجوم به مراکز خرید دیده شد، قابل توجه است. انتزاع‌طلبی نیز یک وجه برجسته این رخدادها بود که در قالب به آتش کشیدن پرچم و به زیر آوردن نمادهای تاریخی بروز داشت. دامنه این اقدامات تا آنجا بود که پلیس مجسمه‌ها را محاصره و به‌شدت از آنهان محافظت می‌کند و ترامپ برای جلوگیری از تعرض به مجسمه‌ها دستور شلیک تیر داده است.

انقلاب به معنای حرکت عمیق مردمی در جامعه آمریکا بروز کرده است؛ هر چند احتمال وقوع یک انقلاب کامل بعید به نظر می‌رسد. در نهایت وقوع جمهوری جدید در آمریکا کمترین انتظاری است که نخبگان آمریکایی از روند کنونی دارند. هرج و مرج گسترش می‌یابد و به دلیل مسلح بودن عده زیادی از مردم، به درگیری‌های مسلحانه منجر می‌شود و آمریکا را بر سر دوراهی قرار می‌دهد و لاجرم یا باید به گسترش اختیارات ایالت‌ها و دادن استقلال نسبی تن ‌دهد و یا بر حفظ «ایالات متحده» تأکید ‌کند و هزینه سنگین استمرار آن را بپذ‌یرد که در هر دو صورت، آمریکای آینده قدرت آمریکای کنونی را نخواهد داشت.

 

تأثیر بر انتخابات آبان ماه

انتخابات آینده تحت تأثیر اغتشاشات و جنبش اعتراضی مردم و امور دیگر قرار می‌گیرد. بعضی از ناظران انتخابات ریاست‌جمهوری ـ نوامبر ۲۰۲۰ ـ (آبان ۹۹) معتقدند تظاهرات اعتراضی و به‌خصوص «اعتراض بنیادین» سبب کاهش مشارکت مردم در انتخابات آینده ریاست‌جمهوری آمریکا می‌شود. انتخابات در آمریکا همواره با بین ۵۰ تا ۶۰ درصد مشارکت واجدان شرایط رأی همراه بوده است. این ناظران معتقدند جنبش اعتراض، مشارکت را به حداقل خود طی ۵۰ تا ۱۰۰ سال اخیر می‌رساند.

در نقطه مقابل، عده‌ای معتقدند دوقطبی شدید کنونی جامعه آمریکا سبب افزایش مشارکت شهروندان می‌شود و جمع زیادی برای حفظ دستاوردهای خود به صحنه می‌آیند. از یک سو سفیدها در آمریکا تشجیع شده‌اند، زیرا از سال ۱۹۶۰ و لغو تبعیض نژادی، یعنی در طول ۷۰ سال اخیر، هیچ‌گاه رئیس‌جمهور تمایلات نژادپرستانه خود را آشکار نکرده بود. از سوی دیگر نگرانی جدی‌ در زمینه تغییر شاخص‌های جمعیتی ناشی از کاسته شدن جمعیت سفیدها وجود دارد و جنبش اجتماعی کنونی از تغییر اوضاع خبر می‌دهد. طبیعتاً سیاهان در انتخابات آبان ماه به‌طور یکپارچه به صحنه می‌آیند.

از نظر هواداران جنبش کنونی انتخابات یک «موقعیت» به حساب می‌آید. این جنبش اگرچه از مرحله مقابله با یک کاندیدا و یک حزب سیاسی عبور کرده، اما در عین حال به‌خوبی می‌داند که «دونالد ترامپ» به نماد حفظ وضع موجود تبدیل شده است و برای سرکوب جنبش و پایان دادن به آن به‌شدت تلاش می‌کند. از نظر رهبران و بدنه جنبش، شکست دادن ترامپ از نظر تاکتیکی موضوعیت دارد و می‌تواند اعتماد به نفس زیادی به هواداران جنبش بدهد و چشم‌انداز آنان را روشن‌تر کند؛ لذا این عده نیز به‌طور یکپارچه به صحنه می‌آیند. در اینجا رأی آنان به رقیب دونالد ترامپ به معنای رأی به یک حزب و کاندیدای آن نیست. البته در این میان حزب  دموکرات و جو بایدن کاندیدای آن تلاش می‌کنند تا در ظاهر با خواسته‌های جنبش اعتراضی همراهی نشان دهند تا از آرای آنان برخوردار شوند. بایدن حتی تصویری از خود نشان داده که در صورت شکست در انتخابات به «شورشگران» می‌پیوندند و حتی از «تظاهرات مسلحانه» هم حمایت خواهد کرد.

بر این اساس می‌توان احتمال داد که انتخابات آینده ریاست‌جمهوری با مشارکت شمار بیشتری از شهروندان توأم و در عین حال به آشوب و حتی درگیری هم کشیده ‌شود و خود این می‌تواند جنبش اعتراضی را شعله‌ور‌تر کند.

 

نسبت این تحولات با ما

تحولات کنونی آمریکا چه نسبتی با ما و انقلاب اسلامی دارد؟ در اینکه آنچه این روزها در جامعه آمریکا شاهد هستیم، کاملاً داخلی است، کمترین تردیدی وجود ندارد، اما در عین حال بدیهی است که جنس تظاهرات، مخاطب تظاهرات، نوع شعارها و ارزش‌هایی که مورد هجوم قرار گرفته‌اند و جنس شهروندانی که در آن شرکت دارند، با انقلاب اسلامی نسبت دارند.

 

خیزش محرومین 

«محرومین» مهم‌ترین تعبیری بود که در طول دو ماه گذشته، شرکت‌کنندگان در تظاهرات اخیر آمریکا با آن معرفی شده‌اند. یک گزارش بیانگر آن است که سیاهان، اسپانیائی‌تبارها و حتی سفیدهایی که در این سلسله تظاهرات اعتراضی شرکت کرده‌اند، کمتری میزان برخورداری اقتصادی را دارند. نکته جالب این است که حدود ۶۳ درصد سفیدها هم به وجود تبعیض شدید اقتصادی اعتقاد دارند. طبق گزارشی در سال ۲۰۱۹ یک خانواده معمولی سیاه و سفید لاتین به ترتیب سرمایه‌ای خالص به ارزش ۱۷ هزار و ۲۰ هزار دلار داشته‌اند، در صورتی که یک خانواده سفیدپوست غیرلاتینی در آمریکا دارای متوسط ۱۷۱ هزار دلار سرمایه بوده است. در گزارش دیگری آمده است در حالی که تنها ۱۳ درصد جامعه آمریکا را سیاهان تشکیل می‌دهند، اما ۳۳ درصد زندانیان ‌آمریکا به آنان تعلق دارد.

«حمایت از محرومین» یکی از شاخص‌های اصلی انقلاب اسلامی است. ادبیات حضرت امام به‌خصوص در مقطع پس از پیروزی انقلاب اسلامی حول «محرومین»، «مستضعفین» و «پابرهنه‌ها» قرار داشت. امام می‌فرمودند: «یک موی کوخ‌نشینان بر همه کاخ‌نشینان ترجیح دارد.»(۱) و «اسلام کاخ‌های سرخ و سیاه را به خاک مذلت می‌نشاند.»(۲)

اگر به سوابق جنبش‌ها در سطح جهان و به‌خصوص در ۵۰ سال اخیر نگاهی بیندازیم؛ غیر از انقلاب اسلامی، هیچ جنبش دیگری در حمایت از محرومین سراغ نداریم؛ لذا طبیعی است که بگوییم اگر الهام‌بخشی جنبشی بر جنبش دیگر طبیعی باشد، جنبش محرومین در آمریکا از نظر ادبیات وامدار انقلاب اسلامی است و از این رو از نظر بیانی و نوع شعارها و نمادهایی که مورد حمله قرار می‌گیرند، تقارن زیادی میان انقلاب اسلامی و جنبش کنونی آمریکا مشاهده می‌شود.

 

نفی بنیـان‌ها

یکی از جلوه‌ها و شگفتی‌های تظاهرات اخیر در آمریکا، زدن بنیان‌های فکری و نمادهای تمدنی است، در حالی تا پیش از این، حداکثر اعتراضات متوجه «تبعیض‌ نژادی» بود. نفی بنیان‌های نظام سرمایه‌داری و «لیبرال دموکراسی» پرنفاق در واقع تغییری در سطح «انقلاب» را مطالبه می‌کند و لذا جنبش اعتراضی آمریکا از این نظر هم به خواسته‌های انقلاب اسلامی نزدیک شده است.

امام خمینی در ۱۱ دی ماه ۱۳۶۷ در نامه به «میخائیل گورباچف» رئیس‌جمهور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و در زمانی که آمریکایی‌ها خود را در اوج می‌دیدند و از جهانی آمریکایی در آینده نزدیک خبر می‌دادند، فرمودند: «دنیای غرب هم در همین مسایل البته به شکل دیگر و نیز در مسایل دیگر گرفتار حادثه است.» از آن زمان ۳۳ سال گذشته است و هنوز گورباچف زنده است و می‌تواند صدق کلام امام را به چشم ببیند. نفی بنیان‌های غرب در واقع همان نویدی است که در نامه امام به صدر هیئت رئیسه شوروی مطرح شد.

 

استفاده از فرصت‌ها

انقلاب‌ها همیشه بر دوش فرصت‌ها سوار شده‌اند. یک رخداد کوچک نظیر کشته شدن «محمد بوعزیزی»، یک حکومت را در تونس در معرض فروپاشی قرار داد. جنبش ضدآمریکایی مردم در ۲۰۰۰ شهر آمریکا از فرصت اغتشاش که ماجرای کرونا در آمریکا فراهم کرده استفاده کرده و موج بزرگی را پدید آورده است. کما اینکه انقلاب اسلامی که البته مثل جنبش اعتراضی آمریکا از زمینه‌های زیادی برخوردار بود، از ادبیات «فضای باز سیاسی» که با روی کار آمدن جیمی کارتر باب شد و البته یک طرح سیاسی برای حفظ رژیم‌های وابسته و تداوم سیطره سیاسی آمریکا به حساب می‌آمد، استفاده کرد.

در کمین فرصت نشستن و از آن استفاده مطلوب کردن یک دستور کار هوشمندانه است. کما اینکه پیامبر عظیم‌الشأن(ص) فرمودند: «انّ لِرَبِّکُم فی أیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ لَعَلَّهُ أن یُصِیبَکُم نَفحَهٌ مِنها فلا تَشقَونَ بَعدَها أبدا » همانا از سوی پروردگار شما در طول عمرتان نسیم‌هایی می‌وزد. پس خود را در معرض آنها قرار دهید. باشد که نسیمی از آن نفحات به شما بوزد و ز آن پس هرگز به شقاوت نیفتید.(۳) و نیز امیرالمؤمنین(ع) درحکمت ۲۰ نهج‌البلاغه فرمودند: «الفُرصَه تمُّر مرِّ السَحاب فانتَهِزوا فُرَصَ الخَیّر»: فرصت مانند ابر می‌گذرد، پس فرصت‌های نیکو را غنیمت دانید.»(۴)

در واقع برای کسانی که با بنیاد استعماری آمریکا مخالفند و به‌خصوص کسانی که به دلیل در حاشیه بودن نمی‌توانستند از حقوق خود دفاع و با عوامل اصلی گرفتاری‌های خود مبارزه کنند، همزمانی انتخابات ریاست‌جمهوری را که آشکارا هنجارها را به چالش می‌کشد با بحران اقتصادی عمیق ناشی از بیماری کرونا در روند عمومی اقتصاد آمریکا و دوقطبی موجودی را که دو جریان را به مرز درگیری خونین با هم کشانده است، یک فرصت استثنایی به حساب می‌آورند.

اما آیا زمان دستیابی محرومین به حقوق خود و زمان «تغییرات بنیادی» در آمریکا فرا رسیده است؟ با رعایت احتیاط باید بگوییم، آمریکا در وضعیتی بدون برگشت قرار گرفته و تحولات کنونی، تغییرات عمده‌ای را در پی خواهند داشت. اما آیا همان گونه که در پیش‌بینی نهادهای اطلاعاتی آمریکا هم آمده است، ۲۰۳۰ سال پایانی اقتدار جهانی امریکاست؟

 

پی‌نوشت‌ها:

۱-صحیفه امام، ج ۱۴، ص ۲۶۱

۲-همان، ج ۲۰، ص ۳۲۵

۳-احیاء العلوم، ج ۱، ص ۱۳۴ و بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۲۲۱

۴-نهج‌البلاغه فیض الاسلام، ص ۱۰۸۶