بخل و فشرده دستى هشدارهاى اجتماعى 6

هشدارهاى اجتماعى(6)
بُخل و فشرده دستى‏
حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى‏
قال على (عليه السلام):
«اياكم و البخل، فانّ البخل يمقته الغريب و ينفرمنه القريب؛از خصلت بخل دورى كنيد، چه اين كه انسان بخيل را بيگانگان دشمن دارند و خويشان از او گريزان و متنفرند.»(1)
يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى كه در قرآن و حديث به آن پرداخته شده و نسبت به آن هشدار داده شده، صفت زشت بُخل و خسيس بودن و فشرده دست و زفت بودن است.
از يك نگاه كلى و كلان انسانها را مى‏توان به چهاردسته تقسيم كرد:
1. انسان سخىّ و با سخاوت‏
2. انسان بخيل و با خساست‏
3. انسان كريم و با گذشت و بزرگوار
4. انسان لئيم و پست‏
در ميان اين چهار دسته، انسان خوب داريم و خوبتر، و بد داريم و بدتر.
«سخى» خوب است چون از آنچه خداوند به او عطا كرده هم خود بهره مى‏برد، هم ديگران را بهره مى‏رساند و كمك مى‏كند. به تعبير روايت (يَأكُلُ وَ يُعطى).
«كريم» خوبتر است، زيرا آن اندازه بزرگوار است كه از آنچه خود دوست مى‏دارد مى‏گذرد تا ديگران استفاده كنند، ايثارگر است (لايأكل و يعطى).
«بخيل» بد است و آن كسى است كه خود و خانواده‏اش به اندازه‏اى كه از ضعف و سستى نميرند مى‏خورند و مصرف مى‏كنند، اما هيچ كس كنار سفره آنان را نديده و از داشته‏ها و دارايى‏هاى آنان سودى و استفاده‏اى نمى‏برد(يأكل و لايعطى).
«لئيم» بدتر است، زيرا نه خود خورد و نه كس دهد گنده كند مگس دهد. انسان لئيم آن اندازه در پستى و پلشتى فرو رفته كه به خود و خانواده‏اش ستم مى‏كند، تنگ مى‏گيرد، فشار و گرسنگى و فشرده دستى را آن اندازه گسترش مى‏دهد كه دريغش مى‏آيد غذاى مناسب بخورد، لباس مناسب بپوشد، از تفريح و لذت سالم بهره‏مند گردد، همواره در پى جمع مال است و شمارش آن (لايأكل و لايعطى).
موضوع اين فصل از نوشتار انسانهاى «بخيل» هستند، در اين رابطه بحثهاى گوناگونى مطرح است كه به چند محور آن اشاره مى‏كنيم:
بُخل و شُحّ‏
در فرهنگ قرآنى و روايات دينى دو واژه «بُخل» و «شُح» به كار رفته است كه گرچه هر دو بار منفى دارند و نشاندهنده روحيه پست و روش ناهنجار اجتماعى برخى از انسانها به شمار مى‏روند، اما بين آن دو تفاوت اندكى نيز وجود دارد. در حديثى مى‏خوانيم كه امام صادق(ع) به يكى از ياران خود فرمود: «اَتَدرى مَا الشَّحيح» آيا مى‏دانى «شحيح» كيست؟
او در جواب عرض كرد: «هُوَ البَخيل» منظور بخيل است.
امام فرمود:
«اَلشُّحُّ اَشَدُّ مِنَ البُخل، انّ البَخيلَ يَبخَلُ بِما فى يَدِهِ و الشَّحيحُ يَشُحُّ بِما فى اَيدِى النّاسِ وَ عَلى ما فى يَدِهِ حَتّى لايَرى فى اَيدِى النّاسِ شَيئاً اِلّاتَمُنُّ اَن يَكُونَ لَهُ بِالحِلِّ و الحَرامِ وَ لايَقنَعُ بِما رَزَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلّ».(2)
شُح (و تنگ چشمى) از بخل (و فشرده دستى) شديدتر است، بخيل كسى است كه به آنچه خود دارد بخل مى‏ورزد، اما (شحيح) و تنگ چشم هم به مال مردم و هم به مال خودش بخل مى‏ورزد.
تا جايى كه هرچه دست مردم مى‏بيند آرزو مى‏كند كه، به حلال يا حرام از آنِ او باشد، از آنچه خدا روزيش كرده نه سير مى‏شود و نه سود مى‏برد.
از اين حديث نورانى استفاده مى‏شود كه صفت زشت بخل گاهى دائره‏اش محدود است و حوزه وجود خود و خانواده انسان را فرا مى‏گيرد و تيره و تار مى‏سازد، و گاهى اين صفت بخل با حرص و سيرى ناپذيرى توأم مى‏گردد و مرزهاى حلال و حرام را درهم مى‏شكند و نه تنها خود كار نيك و خوب نمى‏كند، بلكه از كار خوب ديگران و بخشش و عطاى آنها نيز رنج مى‏برد و در عذاب است.
اين گونه انسانها در زندانى كه با دست خويش ساخته‏اند اسيرند و هيچگاه لذت زندگى و آسايش و آرامش آن را درك و لمس نمى‏كنند قرآن راه رستگارى و رهايى و فلاح را در دورى گزيدن از اين آلودگى مى‏داند و مى‏فرمايد:
«وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُفلِحُون؛(3) و كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش باز داشته رستگارانند.»
از امام حسن مجتبى(ع) پرسيده شد معناى (شُح) چيست؟
فرمود: «آنچه را در دست خود بينى مايه شرف پندارى و آنچه را انفاق كنى تلف شده بشمارى.»(4)
در فرهنگ و معارف دينى هم نسبت به (بخل) هشدار داده شده و هم نسبت به (شح) حديث آغازين نوشتار در رابطه با رذيلت بخل بود و اما درباره (شح):
امام على(ع) فرمود:
«اِيّاكَ وَ الشُحُّ فَاِنَّهُ جِلبابُ المَسكَنَةِ وَ زَمام يقادُ بِهِ اِلى كُل دنائَة؛(5) از تنگ چشمى و بخل بپرهيز، زيرا اين صفت آدمى را به خوارى و ذلت مى‏كشاند و افسارى است كه انسان را به سوى تمام بديها و پستى سوق مى‏دهد.»
بخل و بدگمانى به خدا
از آيات و روايات استفاده مى‏شود كه انسان بخيل مشكل اعتقادى دارد و رفتار او بازتابى از انديشه و باور اوست.
على(ع) مى‏فرمايد:
«اَلبُخلُ بِالمَوجُودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالمَعبُود؛(6) بخل ورزيدن به آنچه در دست هست بدگمانى به معبود است.»
يعنى آن كه دارد و دل و جرأت خرج كردن و كار خير نمودن و دست ديگران گرفتن را ندارد گويى چنين مى‏پندارد كه آنچه از مالش جدا مى‏شود جايگزين ندارد و خزائن خداوند را خالى مى‏بيند و اعتقاد به جبران و ده برابر برگرداندن كار نيك از سوى خدا را ندارد.
قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«اَلّذينَ يَبخَلُونَ وَ يَأمُرُونَ النّاسَ بِالبُخلِ وَ يَكتُمُون ماآتاهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ وَ اَعتَدنا لِلكافِرينَ عَذابا مُهيناً؛(7) آنان كه بخل مى‏ورزند و مردم را به بخل فرمان مى‏دهند و آنچه را كه خداوند از فضل خودش به آنان داده است پوشيده نگه مى‏دارند و ما براى كافران عذابى خوار كننده را فراهم آورده‏ايم.
از پايان آيه شريفه استفاده مى‏شود كه بخيل در رديف كافران است و گويى خدا باور نيست.
نكوهش بخل و ستايش سخاوت‏
در منابع دينى شديدترين هشدارها و كوبنده‏ترين تعبيرها نسبت به بخيل به كار رفته است و در برابر از صفت زيبا و مثبت و راهگشاى سخاوت ستايش و تعريف شده به گونه‏اى كه در مقايسه بين اين دو مى‏توان به زشتى بخل و زيبايى سخاوت به خوبى پى برد و آشنا شد.
از باب نمونه درباره خوى زشت بخل در رابطه با همنوعان و هم كيشان و در ارتباط با جامعه اين گونه روايت شده است:
امام على(ع) فرمود:
«اَلبُخلُ عارٌ؛(8) بخل ننگ است».
«اَقَلُّ النّاسِ راحَةً اَلبَخيل؛(9) آدم بخيل كمتر از همه مردم در آسايش است.»
«اَلبُخلُ يُمَزّقُ العِرض؛(10)بخل آبرو را بر باد مى‏دهد».
«اَلبُخلُ اَذَمُّ الأَخلاق؛(11) بخل نكوهيده‏ترين خوى است.
و شايد هم از همه اين‏ها روشن‏تر اين حديث امام على(ع) است كه فرمود:
«اَلنَّظَرُ اِلىَ البَخيلِ يُقسِى القَلب؛(12) نگاه به آدم بخيل سنگدلى مى‏آورد!!
در برابر از سخاوت به بهترين عبارتها تمجيد و ستايش شده است، امام على(ع) فرمود:
«اَلسَّخاءُ خُلقُ اللّهِ الأَعظَم؛(13) بخشندگى خوى بزرگ خداوند است.»
«اَلسَّخاءُ ثَمَرةُ العَقل؛(14) بخشندگى ميوه درخت خردمندى است.»
«اَلسَّخاءُ يَزرَعُ المَحَبَّة؛(15) بخشندگى تخم دوستى مى‏افشاند.»
رسول گرامى اسلام(ص) در يك مقايسه و ريشه‏يابى سخاوت و بخل را اين گونه ترسيم نموده است:
«اَلسَّخاءُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ الجَنَّةِ اغصانُها مُتَدَلّياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغُصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى الجَنَّةِ و البُخلُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ النّارِ اَغصانُها مُتَدَلَياتٌ فِى الدُّنيا فَمَن اَخَذَ بِغصنٍ مِنها قادَهُ ذلِكَ الغُصنُ اِلى النّار؛(16) سخاوت درختى از درخت‏هاى بهشت است كه شاخ‏هاى آن در دنيا آويخته است و هركه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را سوى بهشت مى‏برد.
و بخل درختى است كه شاخ‏هاى آن در دنيا آويخته است و هر كه شاخى از آن بگيرد همان شاخ وى را به سوى جهنم مى‏كشاند.
از اين بيان ملكوتى استفاده مى‏شود كه سخاوت ريشه در بهشت دارد و از صفات بهشتيان به شمار مى‏رود، و بخل از جهنم ريشه مى‏گيرد و آدم بخيل و حريص درونش جهنم سوزانى است كه هم خود او را مى‏سوزاند و هم آتش او جامعه را فرا مى‏گيرد.
انسان سخى و بخشنده وجودش كوثر است، طاهر است و مطهر زنده است و حياتبخش، مبارك است و بركت آفرين، ساخته شده و سازنده اجتماع است، آدم بخيل سوزنده است و ويرانگر، وجود او انسانها را به تباهى و سنگدلى مى‏كشاند واز كار خير باز مى‏دارد.
عصاره سخن آن كه انسان باسخاوت از انبساط روحى برخوردار است، فضاى روح و جان او توسعه معنوى ويژه‏اى يافته به گونه‏اى كه معنويت از وجودش سرشار است و تراوش مى‏كند و به ديگران مى‏رسد.
ولى آدم بخيل گرفتار انقباض و گرفتگى روحى و روانى است، مانند كرم ابريشم به دور خود مى‏تند و در آخر هم در همان زندان خود ساخته گرفتار مى‏شود و راه برون رفت را بر خود مى‏بندد.
قرآن چه زيبا ترسيم كرده است داستان اين دو دسته از انسانها را .
«فَاَمّا مَن اَعطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِّرَه لِليُسرى وَ اَمّا مَن بَخِلَ وَ استَغنى وَ كَذَّبَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِرُهُ لِلعُصرى».(17)
اما آنكس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد و جزاى نيك الهى را تصديق كند، ما او را در مسير آسانى قرار مى‏دهيم، اما كسى كه بخل ورزد(از اين راه) بى‏نيازى طلبد و پاداش نيك (الهى) را انكار كند، بزودى او را در مسير دشوارى قرار مى‏دهيم.
داستان مرد بخيل و مرد بخشنده‏
در شأن نزول اين آيات در تفاسير چنين آورده‏اند كه:
«مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او بالاى خانه مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود صاحب نخل، هنگامى كه بالاى درخت مى‏رفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقير مى‏افتاد و كودكانش آنها را بر مى‏داشتند، آن مرد از نخل فرود مى‏آمد و خرما را از دستشان مى‏گرفت (آن قدر بخيل و سنگدل بود كه اگر خرما را در دهان يكى از آنها مى‏ديد، انگشتش را در داخل دهان او مى‏كرد تا خرما را بيرون آورد. مرد فقير، به پيامبر(ص) شكايت آورد، پيغمبر(ص) فرمود: برو تا به كارت رسيدگى كنم، سپس صاحب نخل را ملاقات كرده فرمود: اين درختى كه شاخه‏هايش بالاى خانه فلان كس است،به من مى‏دهى تا در مقابل آن درختى در بهشت از آن تو باشد؟ مرد گفت: من درختان نخل بسيارى دارم، و خرماى هيچكدام به خوبى اين درخت نيست (و حاضر به چنين معامله‏اى نيستم).
كسى از ياران پيامبر(ص) اين سخن را شنيد، عرض كرد: اى رسولخدا! اگر من بروم و اين درخت را از آن مرد خريدارى كنم و واگذار نمايم، شما همان چيزى را كه به او مى‏داديد به من عطا خواهى كرد؟
فرمود: آرى‏
آن مرد رفت، صاحب نخل را ديد، با او گفتگو كرد، صاحب نخل گفت: آيا مى‏دانى محمد(ص) حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين درخت به من بدهد (و من نپذيرفتم) و گفتم: من از خرماى اين درخت بسيار لذت مى‏برم و نخل فراوان دارم و هيچكدام خرمايش به اين خوبى نيست؟
خريدار گفت: آيا مى‏خواهى آن را بفروشى يا نه؟
گفت نمى‏فروشم، مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمى‏كنم كسى بدهد، به من بدهى!
گفت: چه مبلغ؟ گفت: چهل نخل!؟
خريدار تعجب كرده گفت: عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مى‏كنى، چهل نخل؟
سپس بعد از اندكى سكوت گفت: بسيار خوب، چهل نخل به تو مى‏دهم.
فروشنده (طمعكار) گفت: اگر راست مى‏گويى، چند نفر را به عنوان شهود بطلب!
اتفاقاً گروهى از آن جا مى‏گذشتند، آنها را صدا زد و بر اين معامله شاهد گرفت. آن گاه خدمت پيامبر(ص) آمد. عرض كرد: اى رسول خدا!! اين نخل به ملك من درآمد و تقديم شما مى‏كنم، رسولخدا(ص) به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت: اين نخل از آن تو و فرزندان تو است.
اين جا بود كه آيات فوق نازل شد (و گفتنى‏ها را درباره بخيلان و سخاوتمندان گفت).(18)
اين بود ماجراى دو انسانى كه يكى خداباور بود و معادشناس و تجارت سودمندى را انجام داد كه به آسانى چنين معامله‏اى پيش نمى‏آيد طرف معامله پيامبر(ص) نتيجه معامله درخت بهشتى، و از آن سوى طبيعت زفت و گرفته آن مردى كه چسبيده به دنيا بود و از توفيق معامله با پيامبر خدا محروم گشت و دنياى پست را جايگزين آخرت و بهشت برين ساخت.
آرى نتيجه رذيله بخل اين است كه آدمى را از تابش انوار وحى و سفير الهى محروم مى‏سازد و از قافله معنويت و نور او را به وادى ظلمت و نار مى‏كشاند.
مصداقهاى بخل‏
آنچه از مصداق بخل بيشتر تبادر به ذهن مى‏كند، بخل در امور مالى است به كسيكه روحيه بخشش و انفاق مال ندارد، خمس و زكات مالش را پرداخت نمى‏كند، در پرداخت حقوق مالى واجبش كوتاهى مى‏كند و با توجيه و راه فرار درست كردن از زير آن شانه خالى مى‏نمايد، به اين نمونه افراد «بخيل» مى‏گويند لكن از جستجو در منابع دينى به دست مى‏آيد كه بخل مصاديق مثبت و منفى ديگرى هم دارد كه اشاره به آن در پايان اين بخش از نوشتار خالى از فايده نيست.
سلام نكردن‏
اسلام در برنامه معاشرت مسلمانان شعار«سلام» كردن را قرار داده كه با اجراى آن فضاى جامعه دينى، فضاى خيرخواهى، سلامت خواهى و سِلم و همزيستى مسالمت‏آميز است.
در فرهنگ دينى براى سلام كننده اجر و پاداش فراوان پيش بينى شده(19) و يكى از نشانه‏هاى تواضع و فروتنى شمرده شده است.
افشاء و گسترش سلام و آشكارا گفتن آن نيز مورد تأكيد قرار گرفته است در برابر از كسانى كه روحيه گريز از سلام كردن را دارند (بخيل) اطلاق شده است.
امام حسين(ع) فرمود:
«اَبخَلُ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلام»(20) بخيل‏ترين افراد كسى است كه از سلام كردن شانه خالى مى‏كند.
رسولخدا(ص) فرمود:
«مَن بَدءَ بِالكَلامِ قَبلَ السَّلامِ فَلاتُجيبُوهُ وَ قالَ: لاتَدعُ اِلى طَعامِكَ اَحداً حَتّى يُسَلِّم».(21)
هر كه پيش از سلام گفتن، آغاز به سخن كند، جوابش را ندهيد و فرمود: هيچ كس را به غذايت تعارف مكن، تا وقتى كه سلام كند.
بخل مثبت‏
صفت بُخل در مواردى مثبت و مورد ستايش است كه از آن جمله است، بُخل در دين، يعنى مايه نگذاشتن از دين و هزينه نكردن از شريعت. برخى از انسانهاى مسلمان دين فروشى مى‏كنند، به كمترين چيز مادى عقيده و مرام و اعتقاداتشان را مى‏فروشند به گفته شاعر:
در كوى ما شكسته دلى مى‏خرند و بس‏
بازار دين فروش از آن سوى ديگر است‏
امام على(ع) مى‏فرمايد:
«مَن بَخِلَ بِمالِهِ ذَلَّ، مَن بَخِلَ بِدينهِ جَلّ».(22)
هركه در مال خود بخل ورزد، خوار شود، و هر كه در دين خود بخل ورزد سربلند گردد.
امام حسين(ع) مى‏توانست با يزيد بيعت كند و از دين مايه بگذارد و سالم زندگى كند اما چنين نكرد و كشته شدن با شمشيرها را بر ذلت پذيرى و دين فروشى ترجيح داد از اين رو عزيز عالم و آدم شد و با سخاوتى كه از خود نشان داد ماندگار و پرآوازه عالم هستى گرديد.
ميدان ندادن به نفس‏
يكى ديگر از موارد بخل مثبت آن است كه انسان به هوا و هوسهاى نفسانى و حيوانى ميدان ندهد، خواهشهاى او را بى‏پاسخ بگذارد و از اجراى آن امساك ورزد اگر به اژدها ميدان داده شود همه ارزشهاى انسانى و اسلامى را مى‏بلعد او امّاره به بديهاست اگر ملامت نشود و زير نظر عقل و خرد و وحى الهى قرار نگيرد، انسان را به وادى مى‏برد كه خاطرخواه اوست.
از اين رو در فرهنگ دينى به اين نكته اشاره شده است كه:
«فَأَملِك هَواكَ وَ شُحَّ بِنَفسِكَ عَمّا لايَحِلُّ لَكَ فَاِنَّ الشُّحّ بِالنَفسِ الأنصافُ منها فيما احبت اَو كَرِهَت.»
زمام هوا و هوس را در دست گير، و آنچه برايت حلال نيست نسبت به خود بخل روادار، زيرا بخل نسبت به خويشتن اين است كه راه انصاف را در آنچه محبوب و مكروه تو است پيش‏گيرى.
اين موضوع از نوشتار را با كلامى ديگر از امام على(ع) درباره اين خوى زشت اجتماعى و اين هشدار به پايان مى‏بريم:
«اِيّاكَ وَ الأمساكَ فَأِنَّ ما اَمسَكتَهُ فَوقَ قُوتِ يَومِكَ كُنتَ فيه خازِنا لِغَيرَك».
از بخل و امساك خوددارى كن، زيرا آنچه را كه نسبت به آن بخل مى‏ورزى و از قوت روزانه‏ات پس انداز مى‏كنى به دست ديگران خواهد افتاد.(و در روز واپسين كه روز حسرت است دست تهى خواهى ماند و آه و حسرت خواهى كشيد.)
پى‏نوشت‏ها:
1. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. ميزان الحكمه، باب (بخل) و نيز تفسير نمونه، ج 23، ص 529.
3. سوره حشر، آيه 10.
4. تحف العقول، بيروت، ص 158.
5. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 292.
6. ميزان الحكمة، ج 1(عربى)، ص 375.
7. سوره نساء، آيه 37.
8 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12. ميزان الحكمة،(عربى)، ج 1،ص 375.
13 ، 14 ، 15. ميزان الحكمة (عربى)، ج 4، ص 420 – 419.
16. نهج الفصاحه، حديث 1760.
17. سوره الليل، آيات 10 – 4.
18. تفسير نمونه، ج 27، ص 87 – 85.
19 و 20. تحف العقول، ص 177.
21. ميزان الحكمة واژه سلام.
22. همان، واژه بخل، ج 1، ص 375.
23. نهج البلاغه، نامه 53.
24. غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 309.