فلسفه رجعت در نظام شيعه

فلسفه رجعت در نظام شيعه‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
مقدمه‏
يكى از آرزوهاى ديرينه بشر گسترش عدالت در سراسر گيتى و ريشه سوزى بيداد از همه آباديهاى زمين است؛ و اين اميد و آرزو به شكل نوعى اعتقاد در اديان الهى تجلى نموده است. در طول تاريخ، كسانى كه مدعى تحقق اين ايده شدند، طرحها ريختند و چاره‏ها انديشيدند، ولى، نتوانستند بشر خسته دل را اميدى بخشند.
آرى؛ انديشه ظهور حضرت مهدى (عج) تنها چراغ فروزانى است كه مى‏تواند تاريكى‏ها و غبار خستگى را از انسان دور كند.
روزى كه او مى‏آيد و حكومت واحد جهانى تشكيل مى‏دهد، انحراف و بى‏عدالتيها را محو مى‏سازد و ابرهاى خودخواهى و نفاق را كنار مى‏زند تا بشر لذت و زيبايى زندگى واقعى را در سايه حكومت اهل‏بيت(ع) و پياده شدن همه احكام اسلام ناب محمدى(ص) را با تمام وجود احساس كند.
در آستانه اين ظهور نورانى آن منجى بشريت، حوادث شگفت‏انگيزى اتفاق مى‏افتد كه از جمله آنها بازگشت گروهى از مؤمنان واقعى براى درك و تماشاى عظمت و شوكت جهانى اسلام و حكومت دولت كريمه خواهد بود؛ البته عده‏اى از كافران بد طينت نيز در اين ميان پيش از بر پائى رستاخيز به دنيا برمى‏گردند تا به سزاى پاره‏اى از اعمال ننگين خويش برسند. بازگشت گروهى از مؤمنان خالص و كافران ستمگر به اين جهان پيش از قيامت، «رجعت» ناميده مى‏شود.
رجعت، يكى از مسائل مورد اختلاف ميان مذاهب اسلامى است كه از عقايد مسلم شيعه به شمار مى‏آيد و مورد تأييد اهل‏بيت (ع) نيز قرار گرفته است.(1) بر اين‏اساس، گروهى از مؤمنان راستين و عده‏اى از كافران بدسرشت، هنگام ظهور منجى عالم بشريت، حضرت مهدى (عج) به اين دنيا بازگردانده مى‏شوند تا مؤمنان به ثواب يارى آن حضرت در تشكيل حكومت عدل و قسط جهانى نائل آمده، از درك و تماشاى عظمت و شوكت دولت كريمه اسلام، لذت ببرند(2) و كافران به سزاى پاره‏اى از اعمال ننگينشان برسند.
برخى از خرده‏گيران بر شيعه، امكان رجعت را مورد ترديد قرار داده و اعتقاد به آن را ناپسند دانسته‏اند؛ بدان حد كه گفته‏اند: «رجعت، مذهب گروهى از اعراب جاهليت بوده است كه برخى از فرق اسلامى (شيعه) بدان گرويده‏اند.»(3)
ترديد و مناقشات مخالفان در صحت رجعت از يك سو و پيچيدگى مسئله از سوى ديگر، پرسشها و شبهاتى را برانگيخته كه از آن جمله است: منظور از رجعت چيست؟ آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات (ائمه (ع) و گروهى از مؤمنان و كافران) به دنياست و يا به معناى بازگشت دولت و قدرت به خاندان رسالت است؟ آيا رجعت به معناى نخست، ممكن است؟ آيا همان‏گونه كه رجعت در امت‏هاى پيشين واقع شده است، در امت اسلامى نيز واقع خواهد شد؟ رجعت چه زمانى واقع مى‏شود؟ چه كسانى مشمول رجعت مى‏شوند؟ آيا رجعت همگانى است يا اختصاصى؟ و بالاخره فلسفه آن چيست؟
اين پرسشها و نظاير آنها، موجب شده است كه انديشمندان اسلامى كتب و مقالات گرانمايه‏اى در تبيين اين موضوع بنگارند و يا در كتب كلامى، بابى را به اين موضوع مهم اختصاص دهند. در اين نوشتار با كمال بى‏طرفى سعى شده است تا با مطالعه در منابع اصيل اسلامى، اين موضوع مهم مورد بررسى قرار گيرد و نگارنده در اين راه براى صيانت از اشتباه از خداوند متعال و وجود مقدس حضرت بقية اللّه الاعظم(عج) عاجزانه استمداد و استعانت مى‏جويد.
مفهوم‏شناسى «رجعت»
1. معناى لغوى‏
«رجعت» در لغت به معناى «بازگشت» است. لغت‏شناسان در توضيح واژه «رجعت» گفته‏اند: «رجعت، مصدر مرة از ماده «رجوع» به معناى يكبار بازگشتن يا بازگردانيدن است.»(4)
و نيز در «اقرب الموارد» درباره واژه «رجعت» آمده است: «رجع الرجل رجوعاً و مرجعاً، و معه انصرف … هو يؤمن بالرجعة، اى بالرجوع الى الدنيا بعدالموت»(5) يعنى رجوع به معناى بازگشت است و فلانى به رجعت ايمان دارد، يعنى او به رجوع به دنيا پس از مرگ اعتقاد دارد؛ پس واژه رجعت در لغت به معناى «يكبار بازگشت يا بازگردانيدن» است. ناگفته نماند كه اصل «رجوع» كه به معناى بازگشتن و بازگردانيدن (لازم و متعدى) به كار رفته است؛ مثل: «فرجع موسى الى قومه غضبان أسفاً»(6) و «فإن رجعك الله الى طائفة منهم…» (7) كه واژه «رجع» در آيه شريفه نخست، لازم است، چنان‏كه گفته مى‏شود: «رجع الرجل» و در آيه شريفه دوم، متعدى مى‏باشد. ازاين‏رو، واژه «رجعت» كه مصدر مرة از ماده رجوع است، به معناى يكبار بازگشتن و يا بازگردانيدن به حال اوّل است.
البته الفاظ مختلفى براى بيان اين اصل اعتقادى در قرآن‏كريم و روايات اسلامى به كار رفته است، مانند: رجعت، اياب، كره، رد، حشر، كه همه در معناى بازگشت مشتركند، ولى در ميان همه اين الفاظ، لفظ رجعت مشهورتر است.
2. معانى اصطلاحى
رجعت همانند بسيارى از واژه‏ها علاوه بر معناى لغوى، در علوم مختلف در معانى گوناگونى به كار رفته، و با توجه به اين معانى است كه مى‏توانيم تصوير و شناخت صحيحى از معناى مورد بحث داشته باشيم. لغتنامه دهخدا معانى اصطلاحى مختلفى براى رجعت برشمرده است، كه به اختصار اشاره مى‏شود:
الف) اصطلاح فقهى: بازگرديدن مرد به سوى زن مطلقه خود در مدت قانونى و شرعى.
ب) اصطلاح نجومى: رجعت نزد منجمان و اهل هيئت، عبارتست از حركتى غير از حركت كوكب متحيره به سوى خلاف توالى بروج و آن را رجوع و عكس نيز مى‏نامند.
ج) اصطلاح عرفانى: نزد اهل دعوت عبارتست از رجوع و كال و نكال و ملال صاحب اعمال به سبب صدور فعل زشت از افعال، يا متكلم گفتارى سخيف از اقوال.(8)
د) اصطلاح جامعه‏شناسى: در علوم اجتماعى، برخى جامعه‏شناسان به هنگام بحث از قانونمندى جامعه و تاريخ ، بر اين باورند كه قوانين تطوّرات تاريخى در همه جوامع مشترك است و تاريخ سه مرحله، ربانى و قهرمانى و انسانى را طى مى‏كند و هميشه اين ادوار تكرار مى‏شوند و آنان اين حركت تاريخ را «أدوار و اكوار» و «رجعت» گويند.(9)
روشن است كه هيچكدام از معانى چهارگانه مذكور مورد بحث ما نيست و آنچه در اين تحقيق مورد توجه است اصطلاح كلامى است.
ه) اصطلاح كلامى: رجعت در اصطلاح كلامى (متكلمان) عبارت است از بازگشت برخى از اموات به دنيا بعد از ظهور حضرت مهدى(عج) و قبل از قيامت.
مرحوم «سيد مرتضى» كه از بزرگان شيعه است، چنين مى‏فرمايد: «رجعت، عبارت است از اين كه خداوند در هنگام ظهور حضرت مهدى(عج)، گروهى از شيعيان را كه قبلاً از دنيا رفته‏اند، دوباره زنده مى‏كند تا به ثواب يارى آن حضرت نائل شوند و دولت (كريمه) او را مشاهده كنند و نيز جمعى از دشمنان آن حضرت را دوباره زنده مى‏كند تا از آنان انتقام بگيرد.»(10)
قاضى ابن برّاج در تعريف رجعت مى‏گويد: «معناى رجعت اين است كه خداوند، هنگام ظهور حضرت قائم (ع) دسته‏اى از دوستان و پيروان وى را كه قبلاً وفات نموده‏اند، دوباره زنده مى‏كند تا به ثواب يارى و اطاعت آن حضرت و نيز ثواب جنگ با دشمنانش نائل آيند.»(11)
شيخ مفيد (ره)، در تبيين معناى اصطلاحى (كلامى) رجعت چنين مى‏فرمايد: «ان الله يرد قوماً من الاموات الى الدنيا فى صورهم التى كانوا عليها فيعز فريقاً و يذل فريقاً و المحقين من المبطلين و المظلومين منهم من الظالمين و ذلك عند قيام مهدى آل محمد (عليهم السلام»(12) خداوند گروهى از اموات را به همان صورتى كه در گذشته بودند، به دنيا برمى‏گرداند، و گروهى را عزيز و گروهى ديگر را ذليل مى‏كند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، و مظلومين را بر ظالمين و ستمگران غلبه مى‏دهد، اين واقعه هنگام ظهور ولى عصر(ع) رخ خواهد داد.
دانشمند معاصر شيعى، علامه مظفر دراين‏باره مى‏گويد: «عقيده شيعه در رجعت، بر اساس پيروى از اهل‏بيت(ع) چنين است: خداوند عده‏اى از كسانى را كه در گذشته از دنيا رفته‏اند، به همان اندام و صورتى كه داشته‏اند، زنده كرده و به دنيا برمى‏گرداند. به برخى از آنان عزت مى‏دهد و پاره‏اى را ذليل و خوار خواهد كرد و حقوق حق‏پرستان را از باطل‏پرستان مى‏گيرد و داد ستمديدگان را از ستمگران مى‏ستاند و اين جريان يكى از رويدادهايى است كه پس از قيام مهدى آل محمد به وجود مى‏آيد. كسانى كه پس از مردن به اين جهان بازمى‏گردند يا از ايمان بالا برخوردارند يا افرادى در نهايت درجه فساد و آن‏گاه دوباره مى‏ميرند»(13).
در يك جمع بندى بين تعريف‏هاى فراوان رجعت، مى‏توان گفت كه رجعت عبارت است از: بازگشت گروهى از مؤمنان محض به دنيا، و كافران محض پس از مردن و قبل از قيامت، در حكومت حضرت مهدى (عج) و روشن است كه انبياء و ائمه(ع) به عنوان اشرف مؤمنان محض در بين رجعت كنندگان خواهند بود.(14)
رجعت و ديدگاه‏هاى مختلف‏
در ميان انديشمندان اسلامى اختلاف است كه آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات به دنيا، در اين امت نيز واقع خواهد شد يا خير؟ برخى به پرسش پاسخ مثبت و بعضى ديگر، پاسخ منفى داده‏اند؛ البته ناگفته نماند كه اين اختلاف در دو سطح كاملاً متفاوت صورت گرفته است؛ گاهى اين اختلاف، بيرون‏مذهبى است و زمانى هم درون‏مذهبى.
در اختلاف نخست، اطراف دعوا را دانشمندان اهل‏سنت از يك سو و انديشمندان شيعه از سوى ديگر تشكيل مى‏دهند. اهل‏سنت به سبب اختلاف مبنايى كه با شيعه دارند، مسئله رجعت را كه از جمله مشهورات نزد شيعه اماميه است، انكار كرده «و اعتقاد بدان را قبيح مى‏شمردند و راويان احاديث مربوط به رجعت را بدنام كرده و احاديث آنها را مردود و بيان احاديث مربوط به رجعت را به منزله كفر و شرك، بلكه زشت‏تر به حساب مى‏آورند و اگر در كتابهايشان از رجعت بحث شده، براى بيان آراء شيعه در مورد رجعت و سرزنش بر آنهاست.»(15)
در اينجا خطاب به برادران اهل‏سنت مى‏گوئيم: «ممكن است از دو جهت به رجعت ايراد وارد شود:
1- از اين جهت كه وقوعش محال است.
2- احاديث مربوط به آن، دروغ است.
بنا به فرض محال كه اين دو جهت درست باشد، اعتقاد به رجعت به اين درجه از زشتى نيست كه شما مى‏پنداريد؛ چه بسا گروه‏هائى از مسلمانان، به امور محال يا اموري كه نصّ آشكار در مورد آن وارد نشده معتقدند (مانند، اعتقاد به جايز بودن گناه يا اشتباه براى پيامبر (ص)، يا اعتقاد به اين كه به قول بعضى‏ها، پيامبر (ص) جانشين بعد از خود را انتخاب نكرد)؛ ولى با اين اعتقادات، نسبت كفر و خروج از اسلام را به آنها نمى‏دهيم كه برادران اهل‏سنت چنين نسبتهائى را به ما داده‏اند!!»(16)
بسى جاى تعجب است كه در روايات برادران اهل‏سنت ديده شده كه آنها بيش از شيعه در اين خصوص روايت نقل كرده‏اند؛ «از جمله در روايات آنها اشاره به اين است كه مولى امير المؤمنين (ع) بعد از ضربت خوردن در مسجد كوفه به دست اشقى الاشقياء، ابن ملجم مرادى، و بعد از رحلتش مانند ذوالقرنين دوباره به دنيا برمى‏گردد؛ همچنين در كتابهاى آنها ديده شده كه جماعتى از مردم عادى را نام برده‏اند كه آنها بعد از مرگ، و پيش از دفن و بعد از دفن به دنيا برگشتند و سخن گفتند و چيزها نقل كردند و سپس مردند!
حال كه برادران اهل‏سنت، خود اين‏گونه موضوعات را نقل كرده و در كتابهاى خود نوشته‏اند، چرا حاضر نيستند قبول كنند كه اهل‏بيت(ع) دوباره به دنيا بازگردند و چرا از روايات ائمه اطهار(ع) در خصوص رجعت، اظهار تنفر مى‏كنند؟!!! رجعتى كه علماى ما و اهل‏بيت پيامبر اعظم اسلام عليهم السلام و شيعيان آنها معتقدند از جمله علائم و معجزات پيامبر اسلام(ص) است، چرا مقام آن رسول رحمت (ص) در نزد برادران اهل‏سنت با انكار رجعت بايد از موسى و عيسى و دانيال پيامبر كمتر باشد؟!! زيرا مى‏دانيم كه خداوند متعال به دست آنها مردگان بسيارى را زنده گردانيد وتمام علماى اهل‏سنت نيز آن را قبول دارند.»(17)
امّا اختلاف درون مذهبى، اطراف دعوا را خود شيعيان تشكيل مى‏دهند؛ زيرا آنها هرچند در اصل وقوع رجعت، با هم توافق كامل دارند، اما در تفسير و حقيقت رجعت، اختلاف نظر دارند.
ديدگاه اول: گروهى از اماميه رجعت را بازگشت دولت و قدرت آل‏محمد (ص) تفسير كرده‏اند، نه رجوع اشخاص.
ديدگاه دوم: كه صحيح‏ترين ديدگاه است و در بين امت اسلامى، شيعه اماميه بر آن باور است، اين است كه: عقيده به رجعت، درست و صحيح است و خداوند متعال در موقع ظهور امام مهدى(عج) گروهى از شيعيان آن حضرت را كه قبلاً از دنيا رفتند، به دنيا بازگردانده مى‏شوند تا به ثواب ياري و مساعدت وى و مشاهده دولت آن حضرت رستگار شوند؛ هممچنين گروهى از دشمنان آن حضرت نيز به دنيا بازگردانده مى‏شوند، تا از آنها انتقام گرفته شود.
بنابراين، دو رويكرد عمده در ميان شيعيان در مسئله رجعت پديد آمد كه در ادامه، مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.
1- رجعت، بازگشت دولت است، نه اشخاص‏
همان‏گونه كه اشاره شد، رجعت از نظر گروه اندكى از شيعيان متقدم، عبارت است از بازگشت دولت و قدرت آل محمد (ص) در زمان ظهور حضرت قائم (ع) نه بازگشت اعيان و اشخاص امامان (ع). با اين توضيح كه هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گستره دولت و قدرت او سراسر عالم را فراگرفته، عدالت واقعى كه امامان پيشين، هماره در صدد تحقق بخشيدن آن بوده‏اند، در زمان ظهور آن حضرت محقق خواهد شد و چون چنين قدرت و دولتى مورد خواست و تمناي همه ائمه معصوم (ع) و از جمله، حضرت مهدى (عج) بوده است، مى‏توان آن را دولت همه اهل‏بيت ناميد. بدين‏ترتيب، مراد از رجعت، بازگشت قدرت، دولت و سيطره اهل‏بيت(ع) خواهد بود، نه بازگشت اشخاص و اعيان ائمه (ع).(18)
2- رجعت يا بازگشت دوباره ائمه معصوم (ع) به دنيا
رويكرد رايج در مسئله رجعت كه اكثر شيعيان بدان باورند، رجعت به معناي بازگشت اعيان و اشخاص حضرات معصومان (ع) و بعضى از پيروان و دشمنان آنان، هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) يا پس از آن به دنياست. براساس اين ديدگاه، ائمه معصوم شيعه بازمى‏گردند و زمام امور جهان را به دست گرفته، ساليان سال، حكومت مى‏كنند و نيز برخى از دشمنان بدكردار آنها به دنيا برگردانده مى‏شوند تا به كيفر پاره‏اى از اعمال ننگين خويش در اين دنيا برسند.
كسانى كه با آثار و افكار انديشمندان شيعه در گذشته و حال، اندك آشنايى دارند، به خوبى مى‏دانند كه رجعت به معناى يادشده، در طول تاريخ، از عقايد مسلّم اكثر شيعيان بوده و جز گروهى اندك، كسى با آن مخالفت نكرده است.
جايگاه رجعت در اعتقادات شيعه‏
اعتقاد به رجعت از باورهاى مسلم و ترديدناپذير شيعه است؛ تا بدانجا كه پيروى مذهب تشيع و اعتقاد به رجعت متلازم يكديگر بوده و برخى از ياران و پرورش يافتگان مكتب «اهل بيت» با همين صفت معرفى شده‏اند، و خرده‏گيران بر شيعه نيز همين اعتقاد را وسيله نكوهش و مخالفت خويش قرار داده‏اند.
اعتقاد به رجعت و بازگشت نخبگان امّت، پيش از قيامت، به دنيا، از ويژگى خاصى برخوردار است و در منابع اسلامى اهميت آن با بيانات گوناگونى مطرح شده است. در برخى روايات روز رجعت را يكى از روزهاى الهى كه عظمت و قدرت الهى در آن متجلى خواهد شد، برشمرده‏اند. امام باقر (ع) مى‏فرمايد: «ايام الله عزو جل ثلاثة يوم يقوم القائم و يوم الكرة و يوم القيامة»(19) روزهاى خدا سه روز است؛ روزى كه قائم (عج) قيام مى‏كند و روز رجعت و روز قيامت.
منظور از «ايام الله؛ روزهاى خدا چيست؟»
علامه طباطبائى دراين‏باره مى‏فرمايد: «اين‏كه ايام خاصى به خدا نسبت داده مى‏شود با اين كه همه روزها متعلق به خداست، نكته‏اش اين است كه در آن روزهاى خاص، امر خدا چنان ظهورى مى‏يابد كه براى هيچ كس ديگرى اين ظهور پيدا نمى‏شود. مثل مرگ در آن موقعى كه تمام اسباب دنيوى از تاثيرگذارى مى‏افتد و قدرت و عظمت الهى ظهور و بروز مى‏كند. ايشان در ادامه احتمال ديگرى را در تفسير «ايام‏الله» بيان مى‏كند كه ممكن است مقصود اين باشد كه نعمتهاى الهى در آن روز ظهور خاصى مى‏يابند، كه آن ظهور براى غير او نخواهد بود، مثل روز نجات حضرت ابراهيم (ع) از آتش.
پس منظور از «ايام‏الله» روزهايى است كه امر الهى اعم ازنعمت يا نقمت، عزت و ذلت ظهور تامّ مى‏يابد.»(20)
در حديثى از امام صادق (ع)، عدم ايمان به رجعت، همسنگ و هموزن انكار ايشان قرار داده شده و كسانى را كه به اين موضوع اعتقاد ندارند، خارج از دايره «امامت و ولايت» معرفى فرموده‏اند: «ليس منا من لم يؤمن بكرتنا و لم يستحل متعتنا؛ از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت نداشته باشد….»(21)
آن حضرت در حديث ديگرى، يكى از شرايط ايمان را اعتقاد به رجعت برشمرده و مى‏فرمايند: «من اقرّ بسبعة اشياء، فهو مؤمن و ذكر منها الايمان بالرجعة»(22) هر كس به هفت چيز اعتقاد داشته باشد، مؤمن است، و در ميان آن هفت چيز ايمان به رجعت را ذكر فرمودند. لازمه چنين سخنى آن است كه ايمان كامل زمانى حاصل مى‏شود كه علاوه بر اعتقاد به توحيد و…، اعتقاد به رجعت نيز وجود داشته باشد. بر اين اساس بر هر شيعه‏اى اين اعتقاد ضرورى است، از سوى ديگر اين اميد را در دل خويش زنده نگه مى‏دارد كه اگر پيش از ظهور منجى عالم بشريت از دنيا برود خداوند وى را براى نصرت دين خويش و درك لقاى آن حضرت ، به دنيا برمى‏گرداند.
حال پرسشى كه در اينجا مطرح مى‏شود اين است كه: آيا اعتقاد به رجعت از منظر تشيّع، از اصول دين است يا اصول مذهب، و يا هيچ‏كدام، بلكه از ضروريات مذهب شيعه به شمار مى‏رود؟
برخى از محققان و نويسندگان معاصر آن را از اصول مذهب تشيّع(23) و عده‏اى از ضروريات آن (اصول دين) مى‏دانند(24) و عده‏اى نيز بر اين باورند كه اعتقاد به رجعت، نه از اصول مذهب و نه از ضروريات آن، بلكه از امورى است كه نزد اكثر شيعيان، پذيرفته شده است.(25)
قبل از پاسخ به اين پرسش، ضرورى مى‏نمايد كه ابتداء مفهوم و تصوير روشنى از دو واژه «اصول دين» و «اصول مذهب» به دست آوريم تا بهتر بتوانيم به پاسخ سؤال يادشده بپردازيم.
همان‏طور كه مى‏دانيم، دين در يك تقسيم‏بندى به اصول دين و فروع دين تقسيم مى‏شود و منظور از اصول دين، در اين تقسيم، هرگونه اعتقاد معتبر دينى است كه مربوط به بينش و شناخت خدا و جهان و انسان مى‏شود، و فروع دين، همان احكام عملى است كه وظايف فردى و اجتماعى پيروان آن دين را بيان مى‏كند. به عبارت ديگر منظور از اصول دين، اساسى‏ترين و زيربنايى‏ترين امور اعتقادى است، در مقابل ساير امور اعتقادى كه نسبت به آنها جنبه تبعى و فرعى دارند، آن اصول عبارتند از: توحيد ، نبوت و معاد كه اديان الهى در سه اصل فوق مشتركند كه اين اصول در حقيقت پاسخى به روشنترين سؤالات فكرى انسانند. و طبيعى است كه انكار هر يك از اين سه اصل، موجب خروج از دين و اثبات كفر است.
امّا اصول مذهب: عبارت از اين است كه گاهى پيروان يك مكتب كه در اصول بنيادى دين با يكديگر مشتركند، برداشتها و تلقيات مختلفى از دستورات و پيامهاى دينى دارند، كه موجب پيدايش روشهاى مختلفى در دين مى‏شود. اين برداشتها و طرز تفكر خاص از مكتب با حفظ اصول و وجوه اشتراك را اصول مذهب مى‏گويند. عدم اعتقاد به اين اصول موجب خروج از دين نمى‏شود، بلكه موجب خروج از آن طرز تفكر و برداشت خاص مى‏شود، مثل اعتقاد به عدل و امامت، كه عدل از امور اعتقادى تابع توحيد و امامت تابع نبوت است. از اين‏رو، مى‏بينيم مذاهب مختلفى پديد آمده، همچون شيعه و سنّى كه هر كدام طرز تفكر خاصى نسبت به امامت دارند.
اعتقاد به رجعت از اصول دين نيست و معتقد نبودن به آن هم موجب كفر و خروج از دين نيست، بلكه از اصول مذهب اماميه است؛ به طورى كه اعتقاد به اصل رجعت گروهى از مؤمنان و كافران، به دنيا پيش از قيامت، ضرورى است. هر چند كه باور داشتن جزئيات مسائلى كه در رجعت اتفاق مى‏افتد لازم و ضرورى نيست.
در سخنان بسيارى از انديشمندان كلامى، رجعت به عنوان يك امر اعتقادى مطرح شده، به طورى كه اعتقاد به آن را ضرورى شمرده‏اند، به عنوان نمونه: مرحوم شبّر مى‏فرمايد: «پس اعتقاد به اصل رجعت به طور اجمالى واجب است… هر چند كه تفاصيل آن موكول به ائمه اهل البيت مى‏شود.»(26)
نكته شايان توجّه اين است كه مطالب يادشده مبنى بر ضرورت اعتقاد به رجعت، بدان معنى نيست كه از ديدگاه عقايد شيعى، اصل رجعت در شمار اصول دين بوده و همپايه اعتقاد به توحيد، نبوت و معاد مى‏باشد؛ بلكه بسان بسيارى از ضروريات دينى يا رويدادهاى تاريخى انكارناپذير، از مسلمات قطعى محسوب مى‏گردد. به عنوان مثال: همه مسلمانان باور دارند كه جنگ بدر، نخستين غزوه‏اى بود كه بين مسلمانان و مشركان مكّه در سال دوم هجرت به وقوع پيوست… اما قطعيّت چنين حادثه‏اى و اعتقاد به وقوع آن در زمره اصول عقايد اسلامى به شمار نمى‏آيد. و با اين همه، كسى ازمسلمانان را نيز ياراى انكار آن نيست.
بنابراين، «شيعه در عين اعتقاد به رجعت كه آن را از مكتب ائمه اهلبيت (ع) گرفته است، منكران رجعت را كافر نمى‏شمرد، زيرا رجعت از ضروريات مذهب شيعه است، نه از ضروريات اسلام؛ ازاين‏رو، رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى‏گسلد، ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى‏دهد.»(27)
آثار اعتقاد به رجعت
درباره نقش اعتقاد به رجعت در زندگى شيعه، مى‏توان گفت كه بدون ترديد همان‏گونه كه انتظار فرج، عبادتى بس بزرگ است و نقش مهم و به سزايى در پويايى و تحرك جامعه ايفا مى‏كند، اعتقاد به رجعت و بازگشت، هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) نيز مى‏تواند نقش مهم و به سزايى در نشاط دينى و اميد در حكومت جهانى آن حضرت داشته باشد.
در روايات آمده است كه يك گروه از رجعت كنندگان، كسانى هستند كه داراى ايمان محض هستند؛ از اين جهت شخص علاقه‏مند به درك محضر آن امام آخرين و حجت الهى، نهايت تلاش خود را به كار خواهد برد تا به درجات بالاى ايمان برسد تا در زمره رجعت كنندگان باشد. از اين‏رو، اهميت اعتقاد به رجعت، كمتر از اعتقاد به مهدويت و انتظار فرج نيست.
دلائل اثبات رجعت‏
بزرگان علماى شيعه براى اثبات اين اعتقاد از تمامى دلائل عقلى و نقلى بهره جسته‏اند كه در اين نوشتار تنها به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1- دلائل عقلى‏
پيش ار آن كه به سائر دلائل اثباتى رجعت بپردازيم، قبلاً امكان چنين پديده‏اى را از نظر فلسفى و علمى بررسى مى‏كنيم و آن‏گاه به سراغ سائر ادلّه مى‏رويم.
نخست بايد دانست كه مسئله «رجعت» در جهان مادى با مسئله حيات مجدد در روز رستاخيز كاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پديده همگون هستند، با اين تفاوت كه رجعت محدودتر بوده و قبل از قيامت به وقوع مى‏پيوندد؛ اما در قيامت همه انسانها برانگيخته شده زندگى ابدى خود را آغاز مى‏كنند. بنابراين، كسانى كه امكان حيات مجدد را در روز رستاخيز پذيرفته‏اند، بايد رجعت را كه زندگى دوباره در اين جهان است، ممكن بدانند؛ و از آنجا كه روى سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شريعت خود مى‏دانند، بناچار بايد امكان رجعت را نيز بپذيرند.
معاد از نظر يك فرد مسلمان، معاد جسمانى عنصرى است، يعنى روح آدمى به همين بدن مادي عود مى‏كند. حال اگر چنين بازگشتى در آن مقطع زمانى مقرون به اشكال و مانع نباشد، طبعاً بازگشت آن به اين جهان قبل از قيامت نيز مقرون به اشكال نخواهد بود؛ زيرا امر محال در هيچ زمانى انجام‏پذير نيست.
براى آن‏كه كمى گسترده‏تر سخن بگوئيم، يادآور مى‏شويم كه انسان تنها از چند عنصر مادي تركيب نيافته، بلكه حقيقت وجود او را جوهرى مجرد به نام «روح» تشكيل مى‏دهد كه حيات وى به وجود همين روح بستگى داشته و همان است كه بعد از مرگ زنده مى‏ماند و در روز رستاخيز به بدن بازمى‏گردد. وجود روح مجرد و زنده بودن آن امرى است كه مورد پذيرش همه فلاسفه الهى و پيروان شرايع آسمانى بوده و از نظر دلائل عقلى و دريافتهاى فطري، قابل قبول است و قرآن نيز در اين زمينه با صراحت سخن مى‏گويد. براهين اثبات وجود روح بيش از آن است كه در اينجا منعكس گردد، ولى به جهت اختصار تنها به ذكر يك دليل وجدانى بسنده مى‏كنيم:
هر فردى از افراد انسان، افعال و كارهاى خود را به خويش نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: گفتم، شنيدم، ديدم و … حرف «ميم» كه در آخر اين كلمات قرار گرفته، همان واقعيت انسان است كه در زبان فارسى از آن به «من» تعبير مى‏كنند. آيا اين «من» همان بدن انسان است و انسان واقعيتى جز بدن ندارد، و حقيقت زندگى جز آثار مادي بدن و واكنشهاى فيزيكى و شيميايى مغز و سلسله اعصاب چيز ديگرى نيست؟
به تعبير ديگر: آيا روح و روان جز بدن انسانى و انعكاس ماده و خواص آن چيز ديگرى نيست؟ و با ابطال اين خواص و از ميان رفتن تأثيرات متقابل اجزاء بدن در يكديگر، روح و روان انسان نيز باطل شده و حقيقتى از انسان جز يك مشت رگ، و پوست و استخوان باقى نمى‏ماند؟ طرفداران اين نظر از اصول «ماتريسم» الهام مى‏گيرند؛ در اين مكتب انسان به ماشينى مى‏ماند كه از ابزار و آلات مختلف تركيب يافته و تأثيرات متقابل اجزاء ماده نيروى تفكر و درك در او پديد آورده و با پراكندگى اجزاء، آثار تفكر و حيات به كلى نابود مى‏شود.
در برابر اين نظر، نظر ديگري است كه فلاسفه بزرگ جهان، به ويژه حكماى اسلامى با دلائل روشن آن را ثابت كرده و به اصالت وجود جوهرى مستقل و اصيل كه واقعيت انسان بدان بستگى دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پيراسته است، معتقد گرديده‏اند و بر وجود اين جوهر كه مبدأ حركت و احساس در حيوان و تدّبر و انديشه در انسان است، با دلائل فلسفى استدلال نموده‏اند. در ميان آن همه دلائل، دليل روشنى دارند كه چون جنبه همگانى دارد، نقل مى‏شود: هر انسانى ناخود آگاه اعضاء بدن و حتى خود بدن را به واقعيت ديگرى به نام «من» نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: دست من، پاى من، مغز من، قلب من و بدن من. يك چنين انتساب در حالت ناخودآگاه حاكى از آن است كه هر فردي خود را به واقعيت ديگرى به نام «من» وابسته مى‏داند كه در پشت پرده، شخصيت ظاهرى و مادي او قرار گرفته است و همه كارها، اعضاء و حتى بدن را به آن نسبت مى‏دهد.(28)
خداوند هنگامى كه چگونگى آفرينش انسان را بازگو مى‏كند، از دميدن روح در وى ياد كرده به لحاظ ارج و عظمت اين پديده غير مادى، آن را به خود نسبت مى‏دهد و مى‏فرمايد: «الذى احسن كل شى‏ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين…»(29) «ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده»(30) آن كسى كه هرچه را آفريد، نيكو قرار داد و آفرينش انسان را از خاك آغاز كرد…، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خويش در وى دميد، و برا ي شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
به هر صورت، وجود روح مجرد از نظر همه مسلمانان، قطعى و انكارناپذير است و نيازى به ذكر دليل و برهان ندارد. ازاين‏رو، بر هيچ‏كس مخفى نيست كه آدمى با فرارسيدن پيك أجل از ميان نمى‏رود؛ بلكه فقط ارتباط بدن وى با روح قطع شده حيات مادى از كالبد او رخت برمى‏بندد. روح هرگز نمى‏ميرد و مرگ جز گسسته شدن پيوند روح از بدن چيز ديگرى نيست، و اين گسستگى تا روز رستاخيز ادامه دارد و در آن هنگام كه خداى قادر قاهر همه آفريدگان را زنده مى‏فرمايد، بار ديگر اين روح به بدن بازگشته و جسم بى‏جان حيات دوباره مى‏يابد. بنابراين، با توجه به آن‏كه بين رجعت و معاد شباهت كامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حيات مجدد و آفرينش نوين و به ديگر سخن پيوند مجدد روح با بدن مى‏باشند؛ امكان رجعت اثبات مى‏گردد، زيرا وقوع معاد امرى است مسلم و پذيرفته شده.
از مطالب يادشد درمى‏يابيم كه عقل درباره اثبات رجعت، همان قدر ايفاى نقش مى‏كند كه در اثبات معاد نقش دارد، پس مى‏توان گفت: بازگشت به دنيا از نظر عقل، هيچ‏گونه مانعى نداشته و عقل هيچ‏گونه مخالفتى با آن ندارد؛ زيرا قدرت ذات اقدس الهى بر هر چيز ممكن تعلق مى‏گيرد و عقل امتناعى در زنده شدن مردگان بعد از مردن سراغ ندارد.
2- دلائل و شواهد قرآنى‏
يكى از دلايل چهارگانه، قرآن است. از نظر شيعه، قرآن به مسئله رجعت پرداخته و ثبوت و وقوع آن را هم در امتهاى گذشته و هم در آخرالزمان و در آيات متعددى به صورت مفصل بيان كرده است.
يكى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنيا در امتهاى گذشته است كه قرآن‏كريم در ضمن بيان وقايع و رخدادهايى كه در امتهاى گذشته واقع شده برخى از آنها را بيان فرموده است.
با امعان نظر در اين آيات شريفه درمى‏يابيم كه بازگشت مردگان به دنيا امرى است ممكن و قابل قبول كه با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. روشن است كه هدف از آوردن اين آيات، جز اثبات امكان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امتهاى پيشين چيز ديگرى نيست. هر چند ميان رجعت نزد شيعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهايى وجود دارد كه در منابع روايى مربوط به رجعت نقل شده است. به تعبير ديگر: آياتى كه بيانگر بازگشت افرادى از امتهاى گذشته به دنيا است، گوياى آن است كه رجعت محال نيست و به صورت كمرنگ، در امتهاى پيشين وجود داشته است. ازاين‏رو، قائلين به رجعت سخنى محال و عجيب و غريبى نگفته‏اند.
به طور كلى آياتى را كه درباره رجعت وارد شده را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد: دسته‏اى كه بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد و دسته‏اى كه بر وقوع آن در آينده دلالت مى‏كند.
الف) دلايل ثبوتى و وقوعى رجعت‏
استدلال به آياتى را كه حكايت از وقوع رجعت در امتهاى گذشته دارد مى‏توان در قالب يك قياس منطقى به صورت زير بيان كرد:
رجعت، امرى است كه بارها در امتهاى پيشين رخ داده است و هر امرى كه در امتهاى گذشته رخ داده باشد، در اين امت (امت پيامبر اسلام) نيز واقع خواهد شد، پس نتيجه مى‏گيريم كه رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.(31)
نكته شايان توجه اين كه همان گونه كه ملاحظه مى‏شود، استدلال مزبور به صورت شكل اول از اشكال چهارگانه استدلال منطقى است كه در صورت تمام بودن مقدمات آن ، در صحت نتيجه آن نمى‏توان ترديد كرد.
اكنون بايد ديد آيا مقدمات آن تمام است يا خير؟ براى اثبات مقدمه نخست(صغرى) به آيات زير كه همگى بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد، تمسك شده است:
1- مرگ چند هزار نفر و حيات دوباره آنان: قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «الم‏تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا، ثم احياهم انّ الله لذو فضل على الناس و لكنّ اكثر الناس لايشكرون»(32) آيا نديدى گروهى را از ترس مرگ از خانه‏هاى خود بيرون رفتند، در حالى كه هزاران تن بودند، پس خداوند به آنها فرمود: «بميريد»، پس خداوند آنها را زنده كرد، كه خداوند نسبت به بندگان خود صاحب فضل و احسان است، امّا بيشتر مردمان سپاسگزارى نمى‏كنند.
اين آيه شريفه بيانگر اين است كه آنچه در امتهاى گذشته رخ داده در اين امت( امت پيامبر اسلام) نيز رخ خواهد داد و يكى از آن وقايع مسئله رجعت و زنده شدن مردگانى است كه در زمان ابراهيم و موسى و عيسى و عزير و ارميا و غير ايشان اتفاق افتاده بايد در اين امت نيز اتفاق بيفتد.(33)
در تفسير اين آيه شريفه، مفسران سخنان فراوانى بيان كرده‏اند كه آيا شمار آنها10 هزار، 30 هزار، 40 هزار و يا70 هزار نفر بوده؟ و آيا اهل شام بودند و يا اهل «داوَرْدان» در شرق واسط؟(34) و اين كه آيا از ترس طاعون فرار كردند، يا از وبا و يا از جهاد؟ ولى اتّفاق نظر دارند كه آنها هزاران نفر بوده‏اند كه از ترس مرگ، از خانه و كاشانه خود گريختند و به فرمان خداوند در يك لحظه از دنيا رفتند و به قدرت پروردگار يك بار ديگر به اين جهان برگشتند.(35)
برخى از مفسّران فاصله مرگ و زنده شدن آنها را هشت روز بيان كرده‏اند(36) ولى برخى ديگر تصريح كرده‏اند كه كاملاً بدن آنها فرسوده و استخوانهايشان پوسيده بود.(37)
امام صادق (ع) از اين فاصله به «روزگارى بس طولانى» تعبير(38) و امام رضا (ع) تعداد آنها را 35 هزار نفر و فاصله مرگ آنان را تا هنگام زنده شدن، 60 سال بيان فرموده است.(39)
از امام باقر(ع) روايت شده كه آنها به زندگى خود بازگشتند، در خانه‏هاى خود مسكن گزيدند، با همسران خود زندگى كردند، آن‏گاه با أجل طبيعى از دنيا رفتند.(40) و معناى رجعت چيزى جز اين نيست.
2- زنده شدن پس از صد سال مرگ: «اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها، قالَ أَنّى يُحْيى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها؟ فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ، قالَ: كَمْ لَبِثْتَ؟ قالَ: لَبِثْتُ يَوْماً اوْ بَعْضَ يَوْم. قالَ: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام. فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ. وَ انْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ. وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ، كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً. فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ، قالَ: أَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلى كُلِ‏ّ شَىْ‏ء قَدير»(41)يا همانند كسى كه از كنار دهكده‏اى گذشت، كه ديوارها بر روى سقفهاى آن فرو ريخته بود. گفت: چگونه خداوند اينها را پس از مرگشان زنده مى‏كند؟ خداوند او را يكصد سال ميراند، سپس زنده كرد و به او فرمود: چقدر درنگ كرده‏اى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از آن. فرمود: نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى. به غذا و نوشيدنى‏ات بنگر كه هيچ‏گونه تغيير نيافته‏اند، ولى به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه متلاشى شده) براى اين كه تو را نشانه‏اى براى مردمان قرار دهيم. اينك به استخوانها نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته به يكديگر پيوند داده، گوشت بر آنها مى‏پوشانيم. هنگامى كه (اين حقيقت) بر او آشكار شد، گفت: مى‏دانم كه خدا بر هر چيزى تواناست.
بيشتر مفسران معتقدند كه يكى از پيامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور كرد و با آثار مرگ و نيستى در اين سرزمين روبه‏رو شد، به ياد رستاخيز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالى‏كه قدرت كامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسيد: مردگان اين روستاى ويران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه كس حيات دوباره مى‏بخشد؟ آن‏گاه پروردگار بزرگ با ميراندن وى پاسخ اين پرسش را بيان فرمود. او مرد، مركبش از هم متلاشى شد، ولى غذائى كه همراه داشت هيچ‏گونه دگرگونى نيافت. پس از صد سال زنده شد و گمان كرد كه تنها يك نيمروز خوابيده است؛ زيرا هنگام ظهر جانش را ستاندند و پيش از غروب آفتاب به دنيا بازگشت؛ اما چون به مركب پوسيده خود نگريست، دريافت كه مرده و بار ديگر زنده شده است و هنگامى كه اين مركب در مقابل ديدگان او زنده شد، باور كرد كه خداى سبحان همه مردگان را در روز قيامت زنده مى‏نمايد.(42)
اين آيه شريفه صراحت دارد كه شخص مزبور به مدت صد سال از دنيا رخت بربسته سپس به اذن خداوند متعال حيات مجدد يافته است، و اين نمونه‏اى روشن بر امكان بازگشت مجدد ارواح به دنيا مى‏باشد. همچنان كه خداوند قاهر نيز در پايان آيه مى‏فرمايد: «ولنجعلك آية للناس، و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحماً، فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شى‏ء قدير»(43) و براى آن كه ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهيم، و به استخوانهاى (الاغ) بنگر كه چگونه آنها را به يكديگر پيوند داده سپس بر آن گوشت مى‏پوشانيم؛ پس چون اين جريان را مشاهده كرد، گفت: باور دارم كه خدا بر هر كارى تواناست.
مشهور اين است كه اين شخص «عُزَير» نام داشت، اما برخى مفسّران، اين داستان را مربوط به «ارميا» دانسته‏اند و در مورد اين كه آيا اين شخص مؤمن بود يا نه، در ميان مفسّران اقوال مختلفى است، ولى آنچه مسلّم است، اين است كه به نصّ قرآن‏كريم شخصى را خداوند منّان يكصد سال تمام ميرانده، سپس او را زنده كرده و مركبش را نيز در برابر ديدگانش زنده نموده است.(44)
هنگامى كه عُزَير به شهر آمد و به كسان خود گفت كه من عُزَير هستم، باور نكردند، پس تورات را از حفظ خواند، آن‏گاه باور كردند؛ زيرا كسى جز او تورات را از حفظ نداشت.(45)
از امام على (ع) روايت شده كه هنگامى كه عُزَير از خانه بيرون رفت، همسرش حامله بود و عُزَير پنجاه سال داشت، چون به خانه بازگشت، او با همان طراوتِ 50 سالگى بود و پسرش 100 ساله بود.(46)
اين داستان، يكى از روشنترين ادلّه رجعت است كه امام على (ع) در برابر «ابن كوّا» كه از خوارج بود، به آن استدلال فرمود.(47) ديگر امامان معصوم (ع) نيز به آن استدلال كرده‏اند و دانشمندان شيعه نيز در طول قرون و اعصار، در كتابهاى تفسيرى و عقيدتى خود به آن استناد نموده‏اند.(48)
3- زنده شدن گروهى از بنى اسرائيل: حضرت موسى (ع) هفتاد نفر از برگزيدگان قوم خود را به كوه «طور» برد، تا شاهد گفتگوى ايشان با خدا و دريافت الواح از سوى خداوند متعال باشند، هنگامى كه به كوه طور رسيدند و گفتگوى حضرت موسى (ع) را با خدا مشاهده كردند، گفتند: «و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(49) اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم، مگر اين كه خدا را آشكارا به ما بنمايانى؛ پس صاعقه شما را در برگرفت، در حالى كه مى‏نگريستيد. سپس شما را بعد از مرگتان برانگيختيم، شايد سپاسگزارى كنيد.
اين آيات شريفه به داستان گروهى از پيروان حضرت موسى (ع) اشاره مى‏نمايد كه خواستار ديدار خدا بودند، هر چه حضرت موسى(ع) آنها را از اين خواسته جاهلانه منع كرد، آنان بر خواهش خود اصرار ورزيدند، تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود كرد. ولى خداوند آنان را حيات دوباره بخشيد. مفسران معتقدند كه اين آيات درباره هفتاد نفر از قوم بنى‏اسرائيل نازل شده است، همانان كه براى ميقات پروردگار برگزيده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گرديدند: «و اختار موسى سبعين رجلاً لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلكتهم من قبل و اياى»(50) موسى هفتاد نفر ازمردان را براى ميقات ما برگزيد، پس چون لرزش شديد آنان را فراگرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مى‏خواستى من و ايشان را پيش از اين هلاك مى‏كردى.
حضرت موسى (ع) عرضه داشت: بار پروردگارا! اگر اين گروه زنده نشوند، من چگونه به سوى قوم خود بروم؟ آنها مرا به قتل اينان متّهم خواهند ساخت! خداوند منّان بر او منّت نهاد و آنها را زنده كرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه و كاشانه خود باز گشتند. در مورد سرگذشت آنها هيچ اختلافى بين امّت اسلامى نيست و قرآن‏كريم به صراحت از مرگ آنها و سپس زنده شدنشان سخن گفته است: «ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»(51) آن‏گاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم، تا شايد سپاسگزار باشيد.
قرآن‏كريم به روشنى تأكيد مى‏كند كه آنها به وسيله صاعقه جان سپردند، سپس با قدرت پروردگار، دوباره زنده شدند و معناى «رجعت» چيزى جز زنده شدن پس از مرگ نيست.
همه مفسّران در تفسير آيه شريفه به مرگ آنها و سپس زنده شدنشان به درخواست حضرت موسى و به قدرت خداوند متعال تصريح كرده‏اند.
بيضاوى در تفسير «انوار التنزيل» مى‏نويسد: «مقيد كردن كلمه «بعث» به كلمه «موت» از آنروست كه گاهى انسان بعد از بى‏هوشى يا خواب برانگيخته مى‏شود (كه آن را نيز بعث مى‏گويند)، ولى اينان در اثر صاعقه حيات خود را از دست داده بودند.»(52)
همچنين در «كشاف» آمده است: «صاعقه آنان را ميراند و اين مرگ يك شبانه روز به طول انجاميد.»(53)
طبرى در «جامع البيان» مى‏نويسد: «صاعقه آنان را هلاك كرد، سپس برانگيخته شدند و به مقام پيامبرى رسيدند.»(54)
سيوطى در تفسير «درالمنثور» و تفسير «الجلالين» و ابن كثير دمشقى و فخررازى، نيز بر همين معنى تأكيد ورزيده و برانگيختن بعد از صاعقه را به «زنده كردن»، تعبير مى‏كنند.(55)
مفسران شيعه، مانند شيخ طوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان نيز بر همين عقيده‏اند، و به طور كلى تتبع در كتب تفسير بيانگر آن است كه همه نويسندگان كتب تفسير همگام با مفسران نخستين قرآن، مانند: قتاده، عكرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر اين نظر اتفاق دارند كه هفتاد تن از افراد قوم بنى‏اسرائيل در اثر صاعقه‏اى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ايشان مرحمت فرموده براى دومين بار آنان را به دنيا بازگرداند.
امام على (ع) در مورد اين هفتاد نفر فرمود: «اين هفتاد نفر برگزيدگان حضرت موسى(ع) پس از مرگ زنده شدند، به خانه‏هاى خود رفتند، ازدواج كردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرارسيدن اجلشان از دنيا رفتند.»(56)
4- زنده شدن مقتول بنى‏اسرائيل: «و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فيها والله مخرج ما كنتم تكتمون، فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون»(57) و (ياد آوريد) آن هنگام را كه انسانى را كشتيد و درباره قاتل او اختلاف كرديد، حال آن كه خدا ظاهركننده آن چيزي است كه شما پوشيده داشتيد. پس گفتيم بخشى از آن گاو را به قسمتى از آن مرده بزنيد. اين چنين خداى يكتا مردگان را زنده مى‏كند و نشانه‏هاى خود را به شما مى‏نماياند، شايد خرد خويش را بكار گيريد.
داستان پيرمردى است كه ثروتى سرشار و نعمتى بى‏شمار و پسرى يگانه داشت كه پس از مرگ پدر همه آن ثروت به او منتقل مى‏شد، ولى عموزادگانش كه تهى‏دست بودند بر او حسد كردند و او را به قتل رسانيدند و جسدش را در محله قومى ديگر انداختند و تهمت قتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شديدى پديد آمد و كار پيكار به محضر حضرت موسى (ع) كشيده شد تا در ميان آنها داورى كند. آن‏گاه خدا به حضرت موسى وحى كرد كه به همان خويشاوندان فرمان دهد گاو ماده‏اى را ذبح نموده و قسمتى از بدن اين گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود و قاتل خود را معرفى كند.
هر گاو ماده‏اى را كه ذبح مى‏كردند كفايت مى‏كرد، ولى آنان با پرسشهاى بيجا كار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانه‏هايى(58) گفته شد كه آن نشانه فقط با يك گاو تطبيق نمود كه متعلق به كودكى يتيم بود. ناگزير آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند و سر بريدند و قسمتى از بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت: اى پيامبر خدا! مرا پسر عمويم به قتل رسانيده است، نه آنها كه به قتل متّهم شده‏اند و حضرت موسى (ع) امر فرمود: پسر عمويش را قصاص كردند.(59)
از امام حسن عسكرى (ع) روايت شده كه: شخص مقتول شصت سال داشت هنگامى كه به اذن خدا زنده شد، خداى تبارك و تعالى هفتاد سال ديگر به او عمر داد و يكصد و سى سال عمر كرد، و تا پايان عمر از نشاط و تندرستى و سلامتى حواسّ برخوردار بود.(60) پروردگار مهربان پس از نقل اين داستان مى‏فرمايد: «و خدا اين‏گونه مردگان را زنده مى‏كند» بدين معنى كه رويداد مذكور نشانى از قدرت خلل‏ناپذير الهى بر زنده كردن مردگان بوده و هيچ‏كس را نرسد كه به انكار اين و اقعيت مسلم دست يازد.
در ميان مفسران هيچ‏گونه اختلافى درباره اين شرح آيات وجود ندارد، وتنها اختلافات جزئى آنان به كلمه «بعض» مربوط مى‏شود، و به طور دقيق معلوم نيست كدام عضو گاو را به چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.
سيوطى در «درالمنثور»، طبرى در «جامع البيان»، ابن كثير در تفسير خود نقل مى‏كنند كه در اثر اين كار شخص مقتول زنده شد، قاتل خود را نام برد و از دنيا رفت.(61)
طبرى در شرح جمله «كذلك يحيى الله الموتى» مى‏نويسد: «اين سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشركانى كه رستاخيز را دروغ مى‏شمردند، بدين شرح كه، اى تكذيت‏كنندگان حيات پس از مرگ! از زنده شدن اين شخص مقتول عبرت بياموزيد؛ زيرا همان‏گونه كه من اين شخص را حيات دوباره بخشيدم، مردگان را نيز بعد از درگذشتشان در روز قيامت زنده خواهم نمود.»(62)
فخر رازى و زمخشرى و بيضاوى معقتدند كه در كلام خدا جمله‏هايى پنهان است و در حقيقت چنين بوده است: «پس گفتيم كه قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنيد، آنان اين كار را انجام دادند و مقتول زنده شد» كه جمله بعدى بر وجود اين جمله پنهان دلالت مى‏كند.(63)
در ميان مفسران شيعه نيز كسى جز اين نگفته و همگى داستان ياد شده را كار خارق‏العاده‏اى مى‏دانند كه بازگو كننده قدرت انكارناپذير خداوندى است.
از ديگر موارد رجعت كه در امتهاى گذشته رخ داده است، مى‏توان به رجعت اصحاب كهف (64) و برگشت اهل ايوب(65) و رجعت ذى‏القرنين(66) و… اشاره كرد؛ البته اذعان به رجعت در امتهاى گذشته، اختصاص به قرآن‏كريم ندارد، بلكه در برخى از كتب آسمانى اديان ديگر نيز اشاراتى به رفته است، كه در پايان همين مبحث به آن اشاره خواهد شد.
بدين‏ترتيب، ترديدى در تمام بودن مقدمه نخست (صغرى= وقوع رجعت در امتهاى پيشين) باقى نمى‏ماند؛ اما آيا هر چيزى كه در امتهاى گذشته واقع شده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد؟ (كبرى).
براى اثبات اين مقدمه (كبرى) به حديث نبوى مورد قبول شيعه و اهل‏سنت تمسك شده است. مضمون اين حديث كه با تعابير مختلف روايت شده، چنين است كه پيامبر اعظم (ص) مى‏فرمايد: «هر چيزى كه در امتهاى پيشين رخ داده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد.»(67)
و نيز فرمود: «يكون فى هذه الامه كل ما كان فى بنى اسرائيل حذو النعل بالنعل و القزة بالقزة»(68) هر اتفاقى كه در بنى اسرائيل رخ داده بدون اندكى (ذره‏اى) كم و زياد در اين امت هم رخ مى‏دهد.
همچنين در كلامى ديگر مى‏فرمايد: «به آن خدايى كه جانم به دست اوست شما مسلمانان با هر سنتى كه در امتهاى گذشته جريان داشته روبه‏رو خواهيد شد و آنچه در آن امتها جريان يافته مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت، به طورى كه نه شما از آن سنتها منحرف مى‏شويد و نه آن سنتها كه در بنى اسرائيل بود، شما را ناديده مى‏گيرد».(69)
كثرت نقل احاديثى به اين مضمون در مجامع حديثى سنى و شيعى، ترديد در صحت آن بر جاى نمى‏گذارد و به يقين پيام‏آور بزرگ اسلام براى امت خود چنين مطلبى را فرموده‏اند؛ بنابراين امت اسلامى با تمام رويدادهاى امم پيشين روبه‏رو خواهد شد و حوادث مربوط به آنان بدون كم وكاست در ميان اين امت به وقوع خواهد پيوست. بدين‏سان مقدمه دوم قياس كه برگرفته از احاديث نبوى است نيز اثبات مى‏گردد، در نتيجه آن نيز نبايد ترديد كرد، پس رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.
موارد يادشده، تنها چند نمونه از دهها مورد بازگشت مردگان به اين جهان در ميان پيشينيان مى‏باشد كه در قرآن‏كريم بيان شده است. اگر بخواهيم در اين نوشتار، تحقيق را در مجموع سوره‏هاى قرآن‏كريم ادامه دهيم، به دهها نمونه ديگر برخواهيم خورد، ازاين‏رو، به جهت اختصار از آنها صرف‏رنظر نموده، به ذكر همين چند مورد بسنده مى‏كنيم.
پى‏نوشت‏ها:
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53،ص 92 بيروت، دارالاحياء التراث العربى، چاپ سوم: امام صادق (ع) مى فرمايد: «از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت ما نداشته باشد و متعه را حلال نداند.»
2. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل الشريف المرتضى، ج‏1،ص 125 تحقيق: سيدمهدى رجايى، قم، دارالقرآن.
3. ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، .، ج 2، ص 202؛ مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم، قم.
4. فراهيدى، كتاب العين، ج 1، ص 225، بيروت، مؤسسه اعلمى، چاپ اول؛ جوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، ج 3، ص 1216 راغب اصفهانى، المفردات فى قريب القرآن، ص 188 بيروت، دارالمعرفه؛ ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث، ج 2 ،ص 202، ابن منظور، لسان العرب، ج 8،ص 114، بيروت، دارصادر، چاپ سوم؛ فيروزآبادى، القاموس المحيط، ص 648، بيروت، دارالفكر؛ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 2، ص 151، تهران، انتشارات مرتضوي، چاپ سوم.
5. سعيد الخورى الشرتونى، اقرب الموارد، ج 1، ص 2 مؤسسةالنصر.
6. سوره طه، آيه 86.
7. سوره توبه، آيه 83.
8. على اكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، حرف «راء».
9. ر.ك: مصباح يزدى، جامعه و تاريخ، ص 14، چاپ سازمان تبليغات اسلامى.
10. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125.
11. ابن براج، جواهرالفقه، ص 268، قم، جامعه مدرسين، چاپ اول.
12. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 86، ناشر مكتبة الداورى، قم.
13. محمدرضا مظفر، عقايد الاماميه، ترجمه: عليرضا مسجدجامعى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص 294.
14. ر.ك: شيخ مفيد، اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، ج 4، ص 77 سيدمرتضى، جوابات المسائل التبانيات، ج‏1، ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 29، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم.
15. محمدرضا مظفر، عقايدالاماميه، ص 81.
16. همان، ص 83.
17. مرحوم على دوانى، مهدي موعود، ترجمة جلد سيزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، دارالكتب الاسلاميه، ص 1234 – 1235.
18. سيدمرتضى،رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 36 – 35.
19. شيخ صدوق، الخصايص، مكتبة الصدوق، ص 108؛ بحارالانوار، ج 53، ص 63، از قول امام صادق (ع).
20. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 12،ص 18 – 19؛ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
21. بحارالانوار، ج 53،ص 92 و 121.
22. همان، ص 92 و 121.
23. محمدرضا ضميرى، رجعت يا بازگشت به جهان، ص 18،تهران، نشر موعود، چاپ اول.
24. علامه مجلسى، حق اليقين، ج 2،ص 248، چاپ دوم، انتشارات رشيدى؛ سيد عبدالحسين طيّب، كلم الطيب، ص 586، تهران، كتابفروشى اسلاميه.
25. محمدرضا مظفر، عقائد لااماميه، ص 84، ميرزاجواد تبريزي، صراط النجاة، ج 3، ص 421، دفتر نشر برگزيده، چاپ اول؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 6،ص 367، چاپ دوم، مؤسسه النشر الاسلامى، قم،
26. عبدالله شبّر، حق اليقين فى معرفة اصول الدين، ج 2، ص 35،منشورات اعلمى.
27. تفسير نمونه، ج 15،ص 561.
28. ر.ك: اصالت روح از نظر قرآن، ص 25 – 24.
29. سوره سجده، آيه 7.
30. همان، آيه 9.
31. شيخ حرعاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 68.
32. سوره بقره، آيه 243.
33. علامه طباطبايى، تفسيرالميزان، ص 161.
34. ياقوت، معجم البلدان، ج 2،ص 435.
35. طبرى، جامع البيان، ج 2،ص 365؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص 290؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 6،ص 175؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 231؛ سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 310.
36. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 6،ص 174.
37. طبرى، جامع البيان، ج 2، ص 366.
38. طبرسى، الاحتجاج، ص 344.
39. حويزى، تفسير نور الثّقلين،ج 1،ص 241.
40. عيّاشى، تفسير، ج 1،ص 130؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 347 ؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1،ص 250.
41. سوره بقره، آيه 259.
42. تفسيركشاف، ج 1،ص 295؛ تفسير درالمنثور، ج 1،ص 331؛تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص 314.
43. سوره بقره، آيه 259.
44. طبرى، جامع البيان، ج 3،ص 20؛زمخشرى، الكشّاف، ج 1،ص‏307؛ فخر رازى، التّفسير الكبير، ج 7،ص 34؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 289؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 331.
45. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 307؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 370؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 332؛ فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 269.
46. قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3،ص 294؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 370؛ شيخ حرّ عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 151.
47. بحارالانوار، ج 14،ص 374.
48. كه از جمله آنان مى توان از شيخ طوسى در تفسير تبيان، شيخ مفيد در اجوبه مسائل عكبريّه، شيخ صدوق در اعتقادات، شيخ طبرسى در احتجاج، شيخ حرّ عاملى در ايقاظ و علاّمه مجلسى در بحارالانوار نام برد.
49. سوره بقره، آيه 56 – 55.
50. سوره اعراف، آيه 153.
51. سوره بقره، آيه 56.
52. بيضاوى، تفسير انوارالتنزيل، ذيل آيه 56 بقره.
53. زمخشرى، الكشاف، ج 1،ص 27.
54. طبرى، جامع البيان ج 1،ص 230.
55. درالمنثور، ج 1، ص 70؛ تفسير الجلالين، ج 1،ص 8؛ تفسيرالقرآن العظيم، ج 1،ص 93 ؛مفاتيح الغيب،ج 3،ص 86.
56. بحارالانوار، ج 53،ص 73 و 129؛فيض‏ركاشانى، تفسيرصافى،ج 4،ص 77.
57. سوره بقره، آيات 73 – 72.
58. ر.ك: سوره بقره، آيه 12 – 67.
59. تفسير برهان، ج 1،ص 112 – 108؛تفسير صافى، ج 1،ص 124.
60. تفسير صافى، ج 1، ص 129؛تفسير برهان،ج 1،ص 110.
61. درالمنثور، ج 1،ص 79؛ جامع البيان، ج 1، ص 285؛ تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص‏112.
62. جامع البيان، ج 1،ص 285.
63. مفاتيح الغيب، ج 3،ص 125؛ كشاف، ج 1،ص 222؛ تفسير بيضاوى ذيل آيه.
64. سوره كهف، آيه 45.
65. سوره انبياء، آيه 83.
66. طبرسى، مجمع البيان، ج 6،ص 756.
67. سليمان بن احمد طبرانى، المعجم الكبير، ج 10،ص 39؛ قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 7،ص 273 ؛سيدبن طاووس حسنى، اليقين، ص 339؛ ابن كثير دمشقى، تفسيرالقرآن العظيم، ج 2، ص 364؛ علاء الدين متقى هندى، كنزالعمال، ج 11،ص 253؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 7،ص 405.
68. شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعه فى البرهان على الرجعة، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الكتب، قم، ص 29.
69. بحارالانوار، ج 53،ص 127.