یادداشتها و خاطراتی از زندگی امام خمینی(قدس سره)

یادداشتها و خاطراتی از

زندگی امام خمینی(قدس سره)

 قسمت یازدهم 

حجة السلام رحیمیان

حضرت امام در زمینه هنرهای گوناگون یک هنرمند به تمام معنی و برجسته است .
هنری که از فطرت انسانی پاک و متعالی او 
سرچشمه گرفته و در بستر تعلیم و تربیت اسلامی شکوفا شده و با زیباترین
قالبها و محتواهای متعالی الهی به ثمر نشسته و همواره در خدمت نشر و ترویج مفاهیم
وحی به جامعه اسلامی و انسانی بوده است هنرهائی همانند: سخنوری، نویسندگی، خط
و…که سخن گفتن پیرامون هریک فصل جداگانه ای را می طلبد و در این راستا مطلب از
هنر دوستی و هنرپروری حضرتش را فراوان است که چند نمونه از آن را متذکر می شویم:

مگر شما اصفهانی نیستید؟!

بسیاری از نوشته های حضرت امام در نجف اشرف که قرار  بود برای چاپ به چاپخانه تحویل شود چون حروفچین
های آنجا به خط فارسی، شکسته آشنائی نداشتند لاجرم آنها را برای استنساخ به خط نسخ
به اینجانب محول میفرمودند، در یکی از موارد هنگامی که مطلب پاکنویس شده را به
خدمت حضرت امام ـ در اطاق اندرونی ـ تقدیم نمودم لحظاتی را با دقت و تأمل به نوشته
نگاه دوختند. سپس سرشان را بلند کردند و با ملاطفت و تبسم فرمودند: (مگر شما
اصفهانی نیستید؟!من یقین داشتم که ایشان میدانند اصفهانی هستم و با توجه به لحن
سوال متوجه شدم که این سئوال واقعی نیست لذا خجولانه سرم را پائین انداختم و حضرت
امام ادامه دادند:(بیشتر خط خوب از ترکها است ترکها چه در ایران و چه در سطح جهان
اسلام در ترکیه عثمانی پیشتازان خط بوده اند.)

 و بدین ترتیب خواستند با آهنگی که
مهربانی و محبت در آن موج میزد و ضمن بیان نکته ای از حقیر تفقد و تشویقی در زمینۀ
خوشنویسی به عمل آورده باشند.

در جماران نیز گاهی افتخار پاکنویس یا زیبا نویسی برخی از نوشته نصیب اینجانب
می گردید. یک روز مطلبی را برحسب فرازهای آن با سه نوع نسخ، نستعلیق و ثلث نوشته
بودم وقتی تقدیم حضرت امام کردم بعد از ملاحظه با همان ملاطفت و مهربانی معهود و
با تبسم فرمودند: (شما هر دو خطتان خوب است!)

نکتۀ ظریف دراین جمله این بود که با توجّه به شناخت دقیق حضرت امام نسبت به
انواع خط و این که در نوشته مزبور سه نوع خط با زیبائی یکسان آمده بود چرا معظم له
فرمودند:(دو خطّ)!که برخی از دوستان حاضر در جمع 
چنین به نظرشان آمد که شاید منظور آن حضرت از دو خط: یکی خط نوشتنی بود با
هرچند نوع آن ودیگری خط فکری!

بگذارید اینجا !

یک تا بلوی نقاشی از چهرۀ منسوب به دوران نوجوانی پیغمبر اکرم (ص) و سلّم برای
حضرت امام به دفتر آوردند مدتی نسبتا طولانی در دفتر ماند و در این که خدمت امام
ببریم و آیا خوششان می آید یا نه تردید داشتیم به تصور و قیاس با عکسهای نقاشی شده
از پیغمبر اکرم(ص) و حضرت امیر علیه السلام که نامربوط بودن آنها ناخوشایند اهل
معنی است. ولی به هر حال تصمیم گرفتیم برای اداء امانت آن را نزد معظم له ببریم
هنگامی که مشرف شدیم تابلو به دست اینجانب 
بود که متوجه شدم حضرت امام به آن خیره شده اند. به عرض رسید این عکس معروفی
است که منسوب به پیغمبر اکرم است و متوقع بودیم که طبق معمول در بسیاری موارد
بفرمایند. ببرید… ولی بدون تأمل فرمودند (بگذارید اینجا ) و اشاره کردند به طرف
بالای اطاقشان. تابلو ر ا در کنار دیوار گذاشتم و بعد از انجام کارهای روزانه مرخص
شدیم. روز بعدکه مشرف شدیم عکس را در آن اطاق ندیدیم و دیگر اطلاعی  از آن نداشتیم که چه شده است و بعد از
مدتی  که حضرت امام دچار بیماری قلبی جدیدی
شدند بعد از بیمارستان به خانه منتقل شدند و طبعا برای مدتی به محل و اطاقیکه هر
روز برای کارها و ملاقات تشریف می آوردند نیامدند و به همین جهت ما برای اولین بار
برای انجام کارهایمان به اطاق اصلی که محل زندگی شخصی معظم له است مشرف شدیم.
اولین چیزی که درآن اطاق توجه ما را به جلب کرد همان تابلو بود که درآنجا قرار
داده شده بود. آنهم تر نقطه ای که درست روبروی آنحضرت مقابل تختی بود که حضرتشان
روی آن می نشستند و بالاخره این عکس سالها و تا آخر زندگی شان در آن مکان باقی
ماند.

این عکس تا آنجا مورد علاقه امام بود که برای آزمایش شخصی که مدعی ارتباط با
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بود یکی از سه موضوع سئوال آنحضرت برای کشف
حقیقت بود و همچنین شنیده شد که غزل معروف: من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
…را حضرت امام تحت تأثیر شمای این عکس سروده اند. گر چه عامل اصلی علاقه حضرت
امام به این عکس انتساب آن به رسول اکرم (ص) و احتمال آن که برحسب نقل اصل آن به
وسیله راهبی که آنحضرت در مسیر مسافرت به شام به او برخورد کرده ترسیم شده است،
میباشد با اینحال هنرآفرینی نقاشی که توانسته است چهره ای با آن همه زیبائی و
ملاحت و با حالتی معصومانه به نقش کشد و چهره ای شبیه به آنچه از سیمای پیامبراکرم
(ص) نقل شده پرداخت کند، صاحبان ذوق و هنر دوستان و عاشقان جمال جمیل محبوب را به
وجد می آورد.

 

جايزه برای نقاشی کودک

یکی از دوستان همراه با خانواده به دستبوس حضرت امام، نائل شدند. بعد از
دستبوس به حقیر مراجعه کرد و گفت: این پسرم که کلاس پنجم دبستان است دفتر نقاشی اش
را برای تقدیم به امام آورده بود که محافظین مانع آوردن آن به خدمت امام شدند لذا
خیلی ناراحت شده است. دفتر نقاشی را گرفتم و در روز بعد ضمن توضیح، خدمت امام
تقدیم کردیم، حضرت امام با دقت  تمام اوراق
آن را ملاحظه فرمودند و به ویژه با رؤیت پشت آن که عبارت از تانکی بود که چرخهای
آن را مدادتراش و تنه آن را کتاب  لوله
شلیک آن را یک مداد و سرنشین آن را یک طفل دانش آموز تشکیل داده بود و …متبسم
شدند و سپس دستور فرمودند برای تشویق این دانش آموز خردسال و همچنین طراح آن دفتر
تکه به وسیله امور تربیتی منطقه 3 آموزش و پرورش تهران تهیه شده بود، جایزه ای
متناسب پرداخت شود. که جایزه همراه با نامه ای از سوی دفتر به ایشان تقدیم گردید.

در زمان بمبارانها و موشکبارانها

در اوائل خرداد ماه 64 که مصادف با ماه مبارک رمضان بود، هواپیماهای عراقی
درطول شبانه روز وقت و بی وقت، نیمه شب و سحر و صبح و در اثای روز، تهران را
بمباران می کردند و همراه با آن توپهای ضد هوائی با صداهای مهیب  گوش خراش ـ به ویژه درمنطقه دامنۀ کوههای شمال
تهران که صدا می پیچید خواب و استراحت را از همه گرفته بود. صبح که می شد، همه در
اثر بی خوابی در شب، خواب آلوده و کسل بودند و نظم نسق کارها به هم ریخته بود.
گرچه ما مجبور بودیم کارمان را منطبق با برنامه امام تنظیم کنیم ولی امام ملزم به
تبعیت از کسی نبودند و اختیار داشتند برنامه کارشان به طور دلخواه و مناسب حالشان
تنظیم کنند. با این حال و در شرائطی که همه گرفتار بی خوابی و بدخوابی و کسالت
بودند و مایل بودند، ساعات اوّل روز را که اکثرا آرام بود بخوابند حضرت امام طبق روال
همیشگی، هر روز رأس ساعت هشت صبح، سر حال در اطاقکار و ملاقاتشان حاضر می شدند.
امروز آقای دکتر عارفی که همواره مراقب وضع صحت و سلامتی امام بود بعد از معاینه
سئوال کرد: در ماه رمضان این روزها وضع خواب و استراحتتان فرقی نکرده؟ کم نشده؟
فرمودند: نه مجددا سئوال کرد هیچ فرقی نکرده است؟ بازه هم تأکید کردند: نه.

 در اواخر جنگ نیز که برای مدتی، تهران
مورد تهاجم موشکی دشمن قرار داشت و روزانه های بیش از ده موشک به تهران اصابت می
کرد و تعداد زیادی از آنها یک خط منحنی را در شعاعی نزدیک به جماران تشکیل می داد
و اکثر ساکنین تهران و شمیران به شهرهای امن پناه برده بودند، حضرت امام علی رغم
اصرار فراوان برای جا به جائی و حداقل استفاده از پناهگاه به هیج وجه در محل اقامت
ودرانجام کارها و برنامه های روزانه شان کمترین تغییری ندادند و حتی محل نشستن شان
در اطاق که تقریبا پشت شیشه بود عوض نشد و تنها کاری که در محل اقامت حضرتشان
انجام شد، چسباندن نوار جسب به شیشه ها بود و هرگز به پناهگاه کوچکی که ظاهرا به
خاطر عدم ممانعت آن حضرت به عنوان دیگری در نزدیک محل اقامتشان ساخته بودند،
نرفتند و بعد هم دستور دادند برداشته شود.

مکرر اتفاق افتاد که در حین تشرف به خدمتشان در همان جای همیشگی، صدای ضد
هوائی یا انفجار زمین را می لرزاند و یک بار که ساعت حدود هشت و ده دقیقه صبح بود،
موج انفجار ناشی از اصابت موشک به نزدیک ترین نقطه به جماران، چنان همه جا را تکان
داد که در اطاق به شدت باز شد و به پشت اینجانب که نزدیک در نشسته بودم خورد ولی
در آن حال من تمام توجهم به امام بود که هیچگونه تغییر و واکنشی در قیافه امام
ندیدم و بعد هم با توجه به این که با دستگاه مخصوصی به طور مداوم، قلب حضرت امام
تحت کنترل بود و کمترین تغییری در تپش قلب مبارکشان روی صفحه مربوطه منعکس می شد،
از یکی از پزشکان مراقب نیز تحقیق کردم و معلومم شد که این حوادث و صداهای مهیب که
برای یک لحظه هم شده قلب همه را تکان میداد، درمورد حضرت امام که مصداق بارز
(کالجبل الراسخ لا تحرکه العواصف)می‌باشند، نه فقط در ظاهر چهره پرصلابتشان کمترین
تغییری ایجاد نمی کند که حتی در دستگاههای عصبی و قلب آکنده از ایمان و توکّلشان
نیز هیچگونه لرزشی  به وجود نمی آورد، چرا
که او به حقیقت (لن یصیبنا الّا ما کتب الله علینا)و اصل شده و ضمیر آرام و قلب
مطمئن او بار سفر آخرت را بربسته بود و لحظه مرگ خود را آغاز حیات راستین خویش
میدانست و چون فقط از(خدا)می ترسید و تنها اراده(او) را حاکم بر هستی یافته بود،
دیگر در وجودش جائی برای ترس از جز (او) یافت نمی‌شد.

آرامش و طمأنینه خاطر

در یکی از مقاطع زمانی که دشمن به شدت و به طور متوالی، جزیره خارک و تأسیسات
نفتی آن را بمباران می‌کرد به همراه چند نفر از دوستان دفتر امام به جزیره خارک
رفتیم. وقتی وارد جزیره شدیم، مسئولین پیشنهاد کردند طبق روال و ملاکهائی که
داریم، الأن وقتی است که معمولا 
هواپیماهای دشمن می آیند و از ما خواستند در محل استراحت بمانیم و بعد از
بمباران به اسکله ها برویم. قبول نکردیم و بلافاصله برای بازدید از اسکله ها راه
افتادیم روی اسکله بودیم که هواپیماهای میگ 29آمدند و 18بمب پانصد کیلوئی روی
جزیره ریختند. تعدای در آب افتاد و بقیه هم در نقاط مختلف جزیره ریختند. تعدادی در
آب افتاد و بقیه هم در نقاط مختلف جزیره ولی هیجکدام به اسکله ها اصابت نکرد ولی
اتفاقا یکی از آنها روی همان ساختمانی افتاد که قرار بود برای پیشگیری از خطر در
آنجا بمانیم!

به هرحال وضعیت را از نزدیک مشاهده کردیم و شب جمعه برگشتیم صبح جمعه با آن که
معمولا حضرت امام بعد از استماع خلاصه اخبار ساعت 8 بلافاصله به حمام میرفتند،
وقتی گفتم: به جزیره خارک رفته بودیم نشستند و وضعیت را گزارش کردم و پیغام
مسئولین آنجا را به عرض رساندم. آنها گفته بودند: به طور مسلم تا دو روز دیگر طبق
این روال صدور نفت قطع می شود و در آن شرائط حساس جنگ و مشکلات ارزی، نگرانی اصلی
همین بود.

حضرت امام با دقت  به عرائضم گوش کردند
و نهایتا با ارامش غیر قابل تصوری دعایشان کردند. آرامشی که دلیل آن گذشته از
ایمان و پیوند او با خدا، بعداً با  ادامه
صدور نفت علی رغم همه فشارهای دشمن تا آخر جنگ، برای ما روشن گردید و معلوممان شد
که اگر چه امام در جزیره حضور نداشتند ولی از کسانی که در آنجا مباشرت در کار
داشتند، نسبت به وضعیت حال و پیش بینی آینده آگاه تر بودند!

آقایان معطل نشوند!

حضرت امام برا ی افراد مسن به ویژه علما و بالاخص کسانی که با ایشان سابقه
مجالست علمی داشتند احترامی خاص قائل بودند، گرچه احیانا برخی از آنان با مسائل
سیاسی و خود حضرت امام از این جنبه میانه خوبی نداشتند. یک روز در اثناء آنکه ما
در خدمت حضرتشان مشغول کارمان بودیم علی رغم آن که معمولا در زمانبندی و جدول
کارها برا ی امور دفتر تقدّمی قائل بودند و معمولا در زمانبندی و جدول کارها برای
امور دفتر تقدّمی قائل بودند و معمولا بعد از انجام کارهای دفتر و مهر شدن قبوض
افراد دیگر  را به حضور می پذیرفتند،
فرمودند: ببینید آقایان آمده اند یا نه؟ منظورشان از آقایان، چهارنفر از علمای
معمّر و قدیمی تهران بود که قرار بود آن روز به ملاقات بیایند. هنگامی که به عرض
رسید آقایان به در حسینیه رسیده اند، خطاب به ما فرمودند (جمع کارها را بگذارید
برای بعد آقایان معطل نشوند) قبضها را جمع کردیم و برخاستیم و آقایان به آستانه
بیت رسیده بودند، به جای آن که اوّل به دفتر بروند به طرف بیت هدایت شدند و در
فاصله ای که این پیرمردها آهسته، آهسته به طرف اطاق حضرت اما نزدیک می شدند، معظم
له نیز برخاستند و لباس کامل شامل قبا، عبا، عمامه پوشیدند. محاسنشان را روبروی
آئینه شانه زدند و برای ورود آقایان آماده شدند…این درحالی است که همه می
دانستند حضرت امام حتی در ملاقات با سران و بسیاری از شخصیتهای داخلی و خارجی در
سالهای اخیر بدون قبا و عبا و با شب کلاه بودند و روی پاهایشان را نیز با شمد می‌پوشانیدند.

به هرحال آقایان وارد شدند  حضرت امام
تمام قامت بلند شدند با یکایک آنان معانقه کردند و برای اوّلین بار دیدیم که روی
کاناپه مخصوص شان ننشستند و با آنان مشغول گفتگو شدند که البته چون ما از اطاق
خارج شده بودیم از سخنان فیمابین چیزی مطلع نشدیم ولی از منظره مصفای جمع و چهره
های منبسط آنان صمیمیت و احترام متقابل مشهود بود. و درحقیقت همین اخلاق کریمانه و
برخوردهای آکنده از محبت و بزرگواری و تواضع درعین قدرت سیاسی و اجتماعی امام بود
که تمام روحانیون بزرگ و معمّر را به خضوع و حتّی متحجرین آنها را به تسلیم در
برابر عظمت آن حضرت وا داشته بود درحالی که در بین این طیف کسانی بوده اند که در
زمان غربت امام و دوران شدت و عسرت راه الهی اش با شرنگ زخم زبانهای زهر آگین شان
و تهمتها و دسیسه های ننگین شان جگر امام را خون کرده بودند ولی حضرت امام با
اغماض کریمانه و تغافل از همه آنها سعی کامل در جذب و هدایت آنان به اسلام ناب
محمدی  داشتند و حداقل به این امید که
انقلاب از شر آنان در امان باشد.

حضرت امام در حالی که تحجر و شیوه تفکر متحجرین را به اشکال گوناگون و
مناسبتهای مختلف با منطق و استدلال صحیح 
می کوبیدند لکن عموما جنبه شخصی و شخصیت علمی این نوع افراد راـ تا آنجا که
مغرضانه علیه مصالح اسلام و مسلمین فساد نکنند ـ مورد احترام قرار می دادند، گاهی
ابتدا به ساکن سراغ آنها را می گرفتند و دستور می دادند به آنها کمک مالی شود و د
ربرخی موارد هنگامی که اطلاع پیدا می کردند که فلان کس بیمار شده گذشته از اعزام
یکی از افراد دفتر به منظور عیادت از طرف حضرتشان دستور میدادند نیاز او بررسی
شود. هزینه درمانش را پرداخت می کردند و حتی در مواردی که لازم بود امر می کردند
که ترتیب اعزام به خارج آنها داده شود.