آواز گنجشكها

آواز گنجشكها
مجيد مجيدى كارگردان نام آشناى سينماى ايران و جهان در جشنواره فيلم فجر در آخرين اثر خود “آواز گنجشكان” تحسين همگان را برانگيخت به گونه‏اى كه در جشنواره‏هاى برلين، چين و… او را بر صدر نشاندند و مشتاقانه شنواى حرفهايش شدند او بدرستى دريافته بود نياز امروز مردم غرب و شرق، فارغ از هر نژاد، رنگ و آئين، معنويت و اخلاق است. مردم دنيا تشنه معنويتند او بخوبى مى‏دانست اين تشنگى زايدالوصف را فقط دين محمد(ص) و فرزندان او سيراب خواهد كرد، نه استكبار جهانى. صهيونيزم بين الملل و دگرانديشان به ظاهر خودى، نيز به خوبى اين حقيقت را دريافته بودند و به زعم خويش تلاش كردند چشمه جوشان معارف الهى ناب را كه همانا از پنج تن آل عبا و 9 فرزند امام حسين(ع) مى‏جوشد را بخشكانند. آنان با انواع ابزارهاى فرهنگى، هنرى به ميدان آمدند تا چهره پيامبر مهربانى را مُشَوَّه جلوه دهند اما مگر مى‏توان با دهان، خورشيد فروزان اهل بيت را خاموش كرد!
اين بار مجيدى با كلام به ميدان آمد و در حاليكه او را به خاطر عدم شركتش در جشنواره فيلم دانمارك (بدليل توهين به مقام پيامبر عزيز اسلام) مورد ملامت قرار مى‏دادند، فرياد برآورد كه چرا انديشمندان و عالمان ايران اسلامى نسبت به يك شبه روشنفكر دين‏نما سكوت كرده و هيچ نمى‏گويند؟ به چه دليل در مقابل شبه روشنفكرى كه هم نوا با دشمنان اسلام، قرآن، ائمه اطهار عليها السلام ماجراى غدير و…را مورد حمله قرار داده، برنمى‏آشوبند هميت و غيرت او هشدارى است به نخبگان و فرهيختگان انديشمند ايرانى كه بايد چون مطهرى‏ها به جنگ تفكرات الهادى و باطل وارداتى رفت تا مبادا علفهاى هرز مانع رشد جوانان دين باور اين مرز و بوم شوند. آفرين به اين غيرت و مرحبا به آنان كه فرياد او را شنيدند و حركت كردند.
پس از اين مختصر به سراغ فيلم آواز گنجشكهايش مى‏رويم تا بنگريم اين فيلمساز غيرتمند با مردم جهان از چه سخن گفته است.
عليرضا سربخش‏
آواز گنجشكها
كارگردان: مجيد مجيدى‏
نويسنده:مجيد مجيدى‏
خلاصه:
كريم آقا(رضا ناجى) كارگر تُرك زبان يكى از مجتمع‏هاى پرورش شترمرغ در اطراف تهران است. پسر نوجوانش قصد دارد با كمك پسران همسايه آب انبارخانه‏اشان را تخليه و تميز كرده و با ريختن ماهى‏هاى قرمز كسب و كارى براه اندازند. به كريم آقا خبر مى‏رسد كه سمعك دختر 15 ساله‏اش هانيه به درون آب انبار افتاده است او به خانه مى‏آيد و در آب انبار، آن را مى‏يابد ليكن سمعك خراب شده و بايد چند ماه معطل خريد دولتى آن باشد كريم آقا كه وضعيت مالى مناسبى ندارد نمى‏تواند سمعك را از بازار آزاد تهيه كند. او با نقشه پسرش حسين براى آب انبار بشدت مخالفت كرده و بارها اين مخالفت را باتندى و عتاب به حسين و دوستانش متذكر شده است. روزى او به مجتمع آمده و با سهل انگاريش شتر مرغى از آنجا مى‏گريزد هر چه بدنبال آن مى‏گردند موفق به يافتنش نمى‏شوند و به دليل همين سهل انگارى او از مجتمع اخراج مى‏شود. به ناچار در شهر با موتور سيكلتش اقدام به مسافركشى مى‏كند. درآمد او از اين راه بهتر از كارگرى است و او از اين طريق مى‏تواند بخشى از هزينه‏هاى زندگى را تأمين كند. او در شهر، دروغ و ناپاكى‏ها را مى‏بيند و گويا گرد خاكسترى شهر بر روى او مى‏نشيند مسافرى به او كرايه اضافى مى‏دهد او چندان در بازگرداندن اين پول تلاش نمى‏كند با اين پول گوجه سبز خريدارى مى‏كند كيسه گوجه سبز سوراخ است و نيمى از آن به خيابان و در جوى آب ريخته مى‏شود. در كنار مسافركشى گاه وسايل دست دومى چون درب، پنجره، آهن آلات پيدا كرده و در خانه انبار مى‏كند.
روزى در بازار از او و چند موتورسوار ديگر خواسته مى‏شود پخچالهاى كوچكى را به مكانى انتقال دهند. به علت خرابى موتور، او از كاروان موتورسواران عقب مى‏ماند. شب هنگام يخچال را با خود به خانه مى‏آورد و فرداى آنروز، تصميم مى‏گيرد آن را بفروشد و حتى به افرادى براى فروش يخچال مراجعه مى‏كند امّا پشيمان مى‏شود و يخچال را عليرغم نياز مالى خانواده به صاحب اصلى‏اش بر مى‏گرداند. صاحب اصلى ضمن پرداخت پاداشى به او، از وى مى‏خواهد كه در همانجا مشغول به كار شود. روز ديگر در بازگشت به خانه متوجه مى‏شود كه كودكان همچنان در فكر پياده كردن نقشه خود در خصوص آب انبار مى‏باشند با عصبانيت كلنگ خود را برداشته و وارد آب انبار مى‏شود تا همه چيز را خراب كند امّا با كمال تعجب مشاهده مى‏كند كه آب انبار به خوبى تميز و آراسته شده، و مملو از آب زلال و شفاف است. بعد از مدتى متوجه مى‏شود همسرش درب دست دوّمى كه او در انبار داشته را به زن همسايه هديه كرده است با ناراحتى به سراغ همسايه رفته و درب را از او پس مى‏گيرد به گونه‏اى كه همسرش به گريه افتاده و از رفتار ناهنجار او دلتنگ مى‏شود. بعد از اين ماجرا روزى كه قصد دارد از انبار وسيله‏اى بردارد همه اثاثيه انبار كه نامنظم بر روى هم چيده شده بود بر سرش آوار شده و به شدت مجروح مى‏شود. به گونه‏اى كه عازم بيمارستان شده و سر، دست و پا بسته به خانه برمى‏گردد. او كه ديگر ممرّ درآمدى ندارد و مجبور است چند هفته در خانه بسترى باشد مشاهده مى‏كند كه چگونه مورد لطف و عنايت همسايگان و دوستان قرار مى‏گيرد. او مى‏بيند همسرش با خياطى و پسرش با كارگرى چگونه هزينه خانواده را تأمين مى‏كنند.
روزى حسين به همراه دوستانش ماهى‏هاى قرمزى را كه از دسترنج خودشان خريدارى كرده‏اند به در خانه مى‏آورند. در اثر حادثه‏اى ظرف بزرگ حاوى ماهى‏ها سوراخ شده و ماهى‏هاى زيادى بر كف خيابان ريخته مى‏شوند. كودكان به جهت جلوگيرى از مرگ ماهى‏ها مجبور مى‏شوند آنها را در جوى آب بيندازند از آن همه ماهى تنها يكى باقى مى‏ماند كه آن را داخل آب انبار مى‏اندازند اين تلاش و مساعى كودكان از ديد كريم آقا پنهان نمى‏ماند او مى‏بيند كه چگونه كودكان براى نجات جان ماهى‏ها خود را به زحمت انداخته و آنها را به داخل جوى آب مى‏اندازند اين تلاش آن چنان است كه انگشتان دست برخى از كودكان از جمله حسين زخمى مى‏شود. كريم اين مسائل را با تأمّل مى‏نگرد.
در سكانسى كريم كه اكنون حالش بهتر شده در اتاقش نظاره‏گر جست و خيز گنجشكى است كه براى پيدا كردن راه فرار به اين سوى و آن سو مى‏پرد. بسوى پنجره مى‏رود و آن را باز مى‏كند و سبب آزادى گنجشك را فراهم مى‏آورد. در همين اثنا كارگر مجتمع پرورش شترمرغ به سراغش مى‏آيد و به وى اطلاع مى‏دهد كه شترمرغ پيدا شده و او مى‏تواند به كار سابقش بازگردد. در سكانس پايانى كريم را مشاهده مى‏كنيم كه قصد آمدن به داخل مجتمع را دارد شتر مرغى مشغول جست و خيز، گشودن بالها و چرخش به گرد خود است. گويا بازگشت كريم شترمرغها را به وجد و سرور آورده و آنها اين حضور مجدد را به جشن و پايكوبى نشسته‏اند.
نقد:
“آواز گنجشكها” هفتمين فيلم بلند سينمايى 35 ميليمترى مجيد مجيدى پس از فيلمهاى “بدوك، پدر، بچه‏هاى آسمان، رنگ خدا، باران، بيد مجنون” مى‏باشد. به نظر مى‏رسد اين فيلم متفاوت‏تر از فيلمهاى پيشين مجيدى است، اين فيلم از كارگردانى قابل قبولى برخوردار مى‏باشد. رنگها به خوبى خود در تصاوير نشان مى‏دهند شايد بتوان گفت رنگى‏ترين فيلم جشنواره “آواز گنجشكها” بود مجيدى در چند فيلم اخير خود شخصاً تهيه كنندگى آنها را بر عهده گرفته است، احتمالاً اين امر سبب گرديده دست او در انجام پروژه بازتر شود و راحت‏تر پروژه‏ها را به سرانجام رساند.
مجيدى براى زنده نشان دادن رنگها مشقات زيادى را متحمل شده است مثلاً زمينى را به وسعت ده هكتار گندم كاشته است لذا احساس مى‏شود كه اين رنگها جان و روح دارند در روستا رنگها، صدا و نور بسيار طبيعى و زنده است لنزوايد وسعت ديد را به خوبى به رُخ مخاطب مى‏كشد امّا در شهر در يك كنتراستى نه تنها رنگها طبيعى نيست بلكه وسعت ديد در آن ديده نمى‏شود سر و صداى موتور، دود، دروغ و بى صداقتى در شهر موج مى‏زند مسافرى در تماس تلفنى خود به دروغ مى‏گويد زائر امام رضاست و يا فرد ديگرى به دروغ به كريم مى‏گويد كرايه خود را حساب كرده است رقابت و حسادت در سر بدست آوردن پول، مسافر و اشتغال به وضوح به چشم مى‏خورد، به نظر مى‏رسد معمارى و شهرسازى شهر حتى در صفات انسانى كريم تأثيرگذار است گويا گرد و غبار خاكسترى شهر بر پيكر كريم نشسته و او را به سوى آلودگى مى‏كشاند او كه بدنبال روزى حلال در شهر بود دچار وسوسه‏هاى نفسانى مى‏شود گاه چند قدمى براى ارضاى آن وسوسه‏ها گام بر مى‏دارد اما گويا نيرويى مانع از آن مى‏شود كه از راه حرام به نيازهاى خود پاسخ دهد، روزى مسافر پولدارى را بر تَرك موتور سوار مى‏كند به هنگام پياده شدن اشتباهاً به جاى هزار تومان، دوهزار تومان مى‏پردازد كريم كه در مى‏يابد مسافر اشتباه كرده است در ابتدا چند قدمى به دنبال او مى‏رود، اما چندان اصرار بر بازگرداندن پول حرام ندارد به سوى خانه حركت مى‏كند به ميوه فروشى مى‏رسد كه بر پشت وانت گوجه سبز مى‏فروشد در ابتدا هزار تومان گوجه سبز مى‏خرد سپس به ياد هزار تومان اضافى مى‏افتد به جاى يك كيلو، دو كيلو گوجه سبز مى‏خرد اما در راه آن يك كيلويى را كه با پول حرام خريدارى كرده است به علت سوراخ بودن كيسه به زمين مى‏ريزد و راهى جوى آب مى‏شود به اين معنا كه روزى حرام، روزى او نيست باد آورده را باد مى‏برد او نبايد طعام خود را به حرام بيالايد اين صحنه آن چنان زيبا و به زبان تصوير بيان شده است كه قابل وصف نيست بى‏ترديد ترجمه روزى حلال مجيدى به زبان هنر در ذهن بسيارى از مخاطبان تا پايان عمر باقى خواهد ماند و اين چيزى است كه از هنر متعهد انتظار مى‏رود، كارگردان تضاد ميان روستا و شهر را به خوبى به تصوير درآورده است هيچ چيز در اين دنيا بى‏حساب و كتاب نيست اين انسانها هستند كه دچار غفلت مى‏شوند و خدا را از ياد مى‏برند در سكانسى كريم به همراه چند موتور سوار، ي
خچالهاى كوچك را حمل مى‏كند او از همه عقب‏تر است بار ديگر وسوسه مى‏شود و اين بار تصميم مى‏گيرد با فروش يخچال نياز خود را برآورد براى فروش به چند دلال مراجعه مى‏كند خدا دست او را مى‏گيرد و پيشمان مى‏شود آنگاه كه يخچال را به صاحبش بر مى‏گرداند نه تنها پاداشى دريافت مى‏كند بلكه به او پيشنهاد كار مى‏شود او در اين جا مزد صداقت خود را دريافت مى‏كند.
در چند سكانس كريم ضمن مسافركشى آهن آلات قراضه و اجناس دست چندم ساختمانى را با خود به خانه مى‏آورد تا شايد با تعمير و اصلاح آنها در جاى ديگر از آنها استفاده كند اين اجناس مورد استفاده كريم قرار نمى‏گيرند گويا نقش كريم فقط نگهبانى از آنهاست اين وسايل دنيوى نه تنها آرامشى براى او به همراه ندارد بلكه وى را زمين گير نيز مى‏كنند همسرش درى را به زن همسايه مى‏بخشد وقتى كريم از اين ماجرا مطلع مى‏شود با اينكه نياز ضرورى به آن ندارد از عمل زن ناراحت شده به در خانه همسايه رفته و با ناراحتى در را از زن پس مى‏گيرد به گونه‏اى كه سبب رنجش همسرش مى‏شود و او را به گريه مى‏اندازد، در ادامه ماجرا مشاهده مى‏كنيم روزى كه او به گوشه حياط مى‏رود تا وسيله‏اى بردارد ابزار و وسايل بر سر او مى‏ريزند و وى را به شدت مجروح كرده به گونه‏اى كه او راهى بيمارستان مى‏شود.
فيلم مجيدى يك فيلم فلسفى، چند لايه اميد محور و آلايش روح است. شتر مرغ نمادى از دو وجهى بودن انسان است شتر مرغ از يك سو به واسطه شتر بودن به زمين وصل است و از سوى ديگر به خاطر داشتن پر، پرنده است و بايد در آسمانها پرواز كند اما شترمرغ را نمى‏توان به تنهايى شتر و يا مرغ ناميد او تركيبى از هر دوست، انسان نيز دو وجه دارد يك وجه زمينى و اين جهانى و وجه ديگر آسمانى و آن جهانى، كريم چون شتر مرغ بايد سير و سلوكى كند او در ابتدا به جستجوى تعمير سمعك دخترش بود اما با آمدن به شهر دچار غفلت شد و او را از ياد مى‏برد. گرد آلودگى‏هاى شهر بر فطرت ساده و صادق او مى‏نشيند و براى بازگشت به فطرت پاكش است كه بايد با عنايت خداوند سير و سلوكى كند و مجددا به آن فطرت پاك بازگردد شايد بتوان گفت آب انبار كثيف و آلوده كريم نمادى از درون اوست كه بايد پالايش شود او فطرت پاك و بى‏آلايش كودكان خود را از ياد برده است و توجه به كردار و رفتار صادقانه كودكان اطراف خود ندارد اين كودكان، ساعى و كوشايند آب انبار را عليرغم مخالفتهاى كريم تميز مى‏كنند و در آن آب زلال و شفاف مى‏ريزند كودكان در نظر دارند با ريختن ماهى در آب انبار و پرورش آنها پولدار شوند اما همه چيز هميشه بر اساس آن برنامه‏اى كه ما طراحى مى‏كنيم پيش نمى‏رود، كودكان با كار كردن موفق مى‏شوند سرمايه اوليه خريد ماهى را تهيه كنند اما وقتى قصد انتقال ماهيها به آب انبار را دارند دبه حاوى ماهيها سوراخ مى‏شود و همه آنها بر كف خيابان ريخته مى‏شوند كودكان در اين استيصال كه آيا جان ماهيها را نجات دهند و يا در غم نقش بر آب شدن طرح خويش به سوگ نشينند. نجات ماهيها را بر مى‏گزينند و با تمام تلاش سعى مى‏كنند ماهيها را در جوى آب روان ريخته و مانع تلف شدنشان شوند، از ميان دهها ماهى، ماهى بزرگ قرمزى براى آنان باقى مى‏ماند كه آن را براى آب انبار نگه مى‏دارند چرا كه هنوز اميد باقى است نبايد نااميد شد شايد آن ماهى بزرگ در آب انبار تميز تخم گذارى كرده و بار ديگر انبوهى از ماهيها را توليد كند تلاش صادقانه كودكان از چشم كريم دور نمى‏ماند او نظاره‏گر اين صحنه‏ها است و از اين ماجرا درس مى‏گيرد.
مجيدى استاد به تصوير كشيدن فقر زيباست، شخصيتهاى اصلى مجيدى اگر چه فقير و حاشيه نشينند اما زيبا زندگى مى‏كنند واز اين زندگى لذت مى‏برند در اين نگاه فقير بودن يك ننگ و سرطان نيست بلكه قشنگ و زيباست، حاشيه نشينها در فيلمهاى ديگر عموماً دزد و قاچاقچى به تصوير كشيده مى‏شوند اما در حاشيه نشينى فيلم مجيدى، اثرى از دزد و كلاهبردار نيست، حاشيه نشينى مجيدى حلبى آباد نيست اگر چه با مصالح مختلف خانه‏ها از زمين سر برآورده‏اند كريم در هزار توى دنيا دچار يك اكنون زدگى مى‏شود و با آمدن به شهر از فطرت روستايى خود فاصله مى‏گيرد، او به همسرش مى‏گويد كه با مسافركشى در شهر ماهيانه 600 تا 700 هزار تومان درآمد كسب مى‏كند با افزايش درآمد دخترش را از ياد مى‏برد و به جايى مى‏رسد با آنكه ريالى براى دَرِ قراضه نپرداخته آن را از زن همسايه نيازمند دريغ مى‏كند، او در گرداگرد خود آشغال و آهن پاره‏ها را جمع آورى مى‏كند و در زير اين آهن آلات مى‏ماند و مجروح مى‏شود، او مجبور مى‏شود در خانه بماند تا فرصتى براى انديشه كردن و تفكر داشته باشد. تفكر بر آنچه گذشت و نسبت به آينده و از اين ميان بايد حال را نيز دريابد چرا كه حال زمينه ساز آينده است در زمانى كه او به تفكر مى‏نشيند تلاش و كوشش‏هاى صادقانه اطرافيان به چشم او مى‏آيد و او نمى‏داند نسبت به اين محبتها بى‏تفاوت باشد. او بايد چون كودكان به منزله گنجشكى سبكبال قادر باشد به راحتى پرواز كند نه همانند شترمرغ به زمين بچسبد و پرواز نكند، در صحنه‏اى كريم شترمرغى را مى‏بيند كه بر پشت وانتى سوار است با ديدن آن به ياد فطرت خود مى‏افتد او قادر نيست چون كودكان به راحتى به فطرت خود بازگردد.
كريم وقتى به اين باور مى‏رسد كه عالم داراى حساب و كتابى است و نبايد در پى حوادث پى در پى از خالق هستى غافل شود حال كه او دريافته بايد چون گنجشك سبكبال بود گنجشكى كه در اتاق او زندانى شده بود وسيله رهايى‏اش را فراهم مى‏آورد و چون او گنجشك را آزاد مى‏كند خبر خوشحال كننده بازگشت شترمرغ را مى‏شنود و اينكه او مى‏تواند به شغل پيشينش بازگردد.
او چون شترمرغش از نقطه اكنونش فرار كرد و با طى سير و سلوكى بازگشت.
“آواز گنجشكها” فرياد بلند فطرت و بازگشت به آن است.
برخى شاتهاى اين فيلم بسيار زيبا و قابل توجه است مانند نماهاى شاتى كه كريم به دنبال شترمرغ مى‏گردد و خود را به شكل آن درآورده است همچنين نماى پخش شدن ماهى‏هاى سرخ بر كف سياه آسفالت و يا پولكهايى كه بر روى لحاف سرمه‏اى دوخته شده كه در نماى بسته وجود ستارگان در آسمان را تداعى مى‏كند و … .
جدا از نكات مثبت فراوانى كه در اين فيلم وجود دارد مى‏توان به برخى از نكات ضعف آن نيز اشاره كرد:
از آن جمله مى‏توان به تماسهاى بدنى متعدد بازيگران با يكديگر اشاره كرد مانند تماسهاى بدنى پدر با هانيه كه پانزده ساله است و … .
ديگر آنكه در صحنه‏اى آنجا كه كريم براى تنظيم آنتن تلويزيون به پشت بام رفته است به همسرش كه در حياط خانه است مى‏گويد، اين بالا صفا دارد ما مى‏توانيم پشت بام بخوابيم و بچه‏ها در حياط، زن نگاه شرمگينانه‏اى به او مى‏كند شايد مجيدى مى‏خواهد بگويد آدمهاى فقير هم عشق دارند امّا اگر نگاه نجيب و با حياى مجيدى اين را هم نمى‏گفت بهتر بود.
قصه آواز گنجشكها مانند “بچه‏هاى آسمان، باران، و بيد مجنون” قصه روان و همه فهمى ندارد، بايد مخاطب در خصوص مفاهيم زيرين فيلم تفكر و تعمّق نمايد و قادر باشد اين صحنه‏هاى به ظاهر جدا از هم را به هم مربوط و مفهوم واحدى از آن استنباط كند.
نكته منفى ديگر تبليغات شركتهايى چون امرسان و حاير است كه نبايد فيلم سازى چون مجيدى مُبلّغ شركتهاى غربى باشد.
آواز گنجشكها فيلمى است كه مورد توجه مخاطبان داخلى و خارجى قرار مى‏گيرد و بى‏ترديد فيلمى است كه در تاريخ سينماى ايران ماندگار خواهد بود.