چرا امام رضا (ع) ولايتعهدي را پذيرفت؟!

چرا امام رضا (ع) ولايتعهدي را
پذيرفت؟!

در مقاله گذشته تذکر داديم که
مأمون با پيشنهاد ولايتعهدي و گرفتن بيعت براي امام رضا (ع)، نقشه هايي در سر مي
پروراند، از همه مهم تر، نجات خود و رهايي حکومتش از سقوط حتمي بود که در اثر کشتن
برادرش، روا داشتن ظلم و ستم هاي فزون از حدّ به مردم و توجّه مردم به امام خلاصه
مي شد.

بهرحال، او در نامه اي که به امام
نوشت، انگيزه هاي سياسي خود را از بيعت در دونکته گنجانده بود و بسيار بر آن دو
نکته تأکيد مي کرد:

1-    کسي
رضايت الهي!!

2-    صلاح
حال امت اسلامي!!

و با اصرار بر اين دو نکته، مي خواست
فرزندان علي (ع) و ساير شيعيان و حتي غير شيعيان را اميدوار سازد که او با انتخاب
دشمن شماره ي عباسيان (امام رضا)، در حقيقت مصلحت مردم را در نظر گرفته و براي
رضاي خدا دست به چنين کاري مي زند! ولي علويان که او را خوب مي شناختند و از سابقه
اش با خبر بودند، و همچنين برنامه هاي بسيار جالب امام رضا (ع)، نگذاشت که توطئه
هاي خائنانه مأمون- تا اندازه زيادي- به ثمر برسد و مردم را غافلگير سازد و در
نتيجه مأمون در آستانه شکست قرار گرفت و براي حفظ خود اين بار هدف اصلي خود را که
به قتل رساندن امام بود، انجام داد و با علويان آنچنان خشن و شديد رفتار کرد که در
نامه اش به عبدالله بن موسي ياد آور شد، انتقام از يک يک افراد علويان خواهد گرفت
و به عاملش در مصر نامه اي مرقوم داشت که در آن پس از يادآور شدن وفات امام رضا
(ع)، دستور داد منبرهايي که در آن منبرها، براي امام رضا (ع) دعا شده بود، همه را
بشويند!! با اين حال ديگر کار از کار گذشته بود، و مردم به خوبي او را شناخته
بودند و او با چنين اقدام هاي جسورانه اي نتوانست، اهداف شوم خود را عملي ساخته و
نام امام را محو و ياد گرامي او را از صفحه قلوب پاک سازد. و بدينسان معلوم مي شود
که در اين نقشه از پيش طراحي شده مأمون براي نجات خود، کمتر از آن بهره بود و بعکس
امت اسلامي با روي کار آمدن امام، استفاده فراواني بردند و فرصت جالبي براي حضرت
پيش آمد که در برابر سيل انديشه هاي الحادي آن زمان بايستد و علوم آل محمّد را که
با تلاش هاي وسيع هارون الرشيد تعطيل مانده و به فراموشي سپرده مي شد، بطور بي
سابقه اي گسترش دهد تا آنجا که هزاران نويسنده در آنِ واحد، سخنان حضرتش را نوشته
و زبان ها، احاديث عترت طاهره را پخش و منتشر سازند.

پيشنهاد خلافت به امام

قبل از بحث در موضوع ولايتعهدي
امام رضا (ع)، متذکر مي شويم که مأمون در آغاز اصرار داشت خلافت را به حضرت واگذار
کند ولي هربار مواجه با ردّ شديد امام مي شد و شايد بيش از دو ماه در مرو از امام
درخواست مي کرد که خلافت را پذيرا باشد و هر بار امام از قبول خلافت خودداري مي
ورزيد تا اينکه روزي در جواب مأمون که به حضرت گفت: من مي خواهم خود را از خلافت
عزل و آن را به تو بسپارم، فرمود:

«ان کانت هذه الخلافة لک، فلا يجوز
أن تخلع لباساً البسکه الله و تجعله لغيرک، و ان کانت الخلافة ليست لک، فلا يجوز
أن تجعل لي ما ليس لک.»

اگر خلافت از آنِ توست، پس جايز و
روا نيست، لباسي را که خدا بر تو پوشانده، بيرون آوردي و به ديگري بپوشاني و اگر
خلافت از آنِ تو نيست، پس باز هم جايز نيست چيزي که تو حق در آن نداري، به من
واگذار کني!

مأمون که مواجه با چنين سخن شديد
اللحن و قاطعي از امام شده بود، در پاسخ گفت: بايد اين امر را بپذيرد!

حضرت فرمود: من هرگز به چنين
پيشنهادي تن در نمي دهم.

آنچه مسلم است، مأمون که خود را به
آب و آتش زده بود تا خلافت را بدست آورده بود و آن همه جنايت حتي نسبت به برادرش
مرتکب شده بود تا اين لباس غصبي را بر تن کند، هرگز به اين سادگي حاضر به واگذاري
آن نبود، و بدون شک حضرت نيز از نگيزه واقعي مأمون آگاه بود. پس مأمون چه غرضي در
اصرار به واگذاري خلافت داشت؟

قطعا مأمون مي خواست با اين اصرار،
از نيّت واقعي امام مطلع شود که آيا امام مايل به خلافت هست يا نه؟ و اگر امام
جواب مثبت به او مي داد، قطعا هم امام را به قتل مي رساند و هم ساير علويان و
خويشاوندان امام را. پس اصرار مأمون در خلافت چيزي جز يک آزمايش نبود ولي اصرار او
بر ولايتعهدي خيلي جدي بود. همانگونه که قبلا نيز تذکر داديم، انگيزه هاي زيادي بر
اين کار داشت که من جمله تثبيت حکومت خود و در امان شدن از فتنه علويان را مي توان
دو عامل مهم دانست.

خلاصه، پس از ردّ صريح و قاطع امام
در مورد خلافت، مأمون ناچار به پس گرفتن پيشنهاد خود شد ولي از پيشنهاد ولايتعهدي
به هيچ وجه دست برنداشت و با تهديد به مرگ، امام را وادار به پذيرش آن کرد. و قطعا
امام، مصالحي را در پذيرفتن ولايتعهدي در نظر گرفته بود وگرنه اگر هيچ فايده اي بر
آن مترتب نبود، و اگر کشته شدنش در نپذيرفتن ولايتعهدي، مصلحت اسلام و مسلمين بود،
دوّم را پذيرا بود.

قبول ولايتعهدي از سوي امام

ابوالفرج اصفهاني در مقاتل
الطالبيين چنين مي نويسد:

مأمون، فضل و حسن فرزندان سهل را
به سوي علي بن موسي روانه ساخت. آن دو ولايتعهدي را بر حضرت پيشنهاد کردند ولي
حضرت نپذيرفت، و همچنين بر پيشنهاد خود اصرار ورزيدند و حضرت بر امتناع خود. تا
اينکه يکي از آن دو گفت: اگر نپذيرفتي، مي دانيم با تو چه کار کنيم! سپس ديگري روشن
تر عرضه داشت: به خدا قسم به من دستور داده است در صورت ردّ شما گردن شما را بزنم!

آنگاه خود مأمون حضرت را دعوت کرد
و پس از تهديد به لزوم پذيرفتن منصب ولايتعهدي به حضرت عرض کرد: عمر شوري را در شش
نفر قرار داد که يکي از آنها جدّت بود و گفت: هر کس مخالفت کند گردنش را بزنيد. پس
خود ديگر بايد بداني که چاره اي جز پذيرش نيست.

امام رضا (ع) نيز چندين بار به اين
تهديدها اشاره فرمودند، از جمله در جواب ابوالصلت هروي فرمود: من فرزند رسول خدا
(ص) هستم و او مرا ناچار به اين امر کرد و من با اکراه پذيرفتم. در جواب ريّان
فرمود: «قد علم الله کراهتي لذلک، فلما خيرت بين قبول ذلک و بين القتل اخترت
القبول علي القتل.» خدا مي داند که من از اين امر کراهت دارم ولي وقتي مرا بين
پذيرفتن و قتل مخيّر کردند، قبول اين منصب را بر قتل ترجيح دادم.

امام رضا (ع) ولايتعهدي را پذيرفت
زيرا در صورت ردّ آن، نه تنها خود را به کشتن مي داد که باعث از بين رفتن علويان و
فرود آمدن باران حوادث بر شيعيان نيز مي شد. پس اگر ردّ حضرت تنها به کشته شدن
خودش مي انجاميد، قطعا ابائي از آن نداشت ولي خطر بقدري زياد بود که تمام
خويشاوندان و شيعيان را در بر مي گرفت و چه بسا آن پليد ستمگر نام علي و آل علي را
محو مي کرد. از آن گذشته حضرت علم داشت که مردم در آن روزگار به وجودش نياز مبرم
داشتند زيرا فلسفه هاي الحادي سيل آسا به امت اسلامي حمله ور شده بود و نه تنها
امامت و نبوّت را زير سؤال برده بودند که در وجود باريتعالي نيز تشکيک مي کردند و
بي گمان کسي جز علي بن موسي الرضا (ع) وجود نداشت که در مقابل اين سيل بنيان
برانداز بايستد و امت را از خطر شرک و کفر و الحاد نجات دهد.

وانگهي اگر حضرت مرگ را براي خود و
پيروان و خويشانش پذيرفته بود، معلوم نبود اثر مثبتي در روحيه ها بگذارد و ديگر
کسي هم نمي ماند که پاسخگوي شبهات سياسي اي باشد که از سوي دربار همواره پخش و
منتشر مي شد و شخص امام را هدف قرار مي داد. لذا مي بينيم وقتي محمد بن عرفه از
حضرت مي پرسد که: چرا ولايتعهدي را پذيرفتيد؟ حضرت مي فرمايد: «به همان علّت که
جدّم (امير المؤمنين) پذيرفت که در آن شوري حاضر شود.»

(عيون اخبار الرضا- ج2- ص140)

علامه مجلسي، پس از ذکر اين روايت
بياني دارد، او مي گويد: يعني: تا اينکه مردم مأيوس نشوند از خلافتمان و به اقرار
دشمنان بدانند که ما را در اين امر، سهمي هست. و شايد غرض از اين تشبيه، اشتمال آن
بر مصالح و الطاف خفيّه است که حضرت به آن اشاره فرمود است.

و در جواب شخصي ديگر که به عنوان
اعتراض، از حضرت مي پرسد که چرا دعوت مأمون را پذيرفته است، مي فرمايد: اي مرد؟
عزيز مصر مشرک بود و حضرت يوسف، يک پيامبر، با اين حال حضرت يوسف، خود از عزيز مصر
درخواست کرد که او را ولايت بر خزائن کشور دهد و فرمود: «اجعلني علي خزائن الارض
اني حفيظ عليم» ولي بهرحال مأمون مسلمان است، من هم وصي پيامبرم نه خود پيامبر،
تازه از اينها که بگذريم، من به ميل و خواست خود اين امر را نپذيرفتم بلکه مرا
مجبور به پذيرفتن آن کردند.

اين استدلال بسيار جالب و شيرين
است که حضرت مقايسه مي کند بين وضعيت خودشان و وضعيّت حضرت يوسف که يک پيامبر الهي
بود و مي خواهند به آن اعتراض کننده بفمانند که اگر حضرت ابتداءً نيز و تنها به
خاطر مصالح اسلام و مسلمين، ولايتعهدي را مي پذيرفتند، اشکالي نداشت، چه رسد به اينکه
او را مجبور به اين کار کردند و بهرحال در پذيرفتن آن، مصالح و الطاف خفيّه اي
نهفته است که آينده آن را ثابت خواهد کرد.

در امالي صدوق آمده است که «ياسر»
مي گويد: هنگامي که امام رضا (ع) به ولايتعهدي رسيد خود شنيدم که امام دستها را به
آسمان بلند کرده و مي فرمود: «اللهم انک تعلم اني مکروهٌ مضطرٌّ، فلا تؤاخذني
کمالا تؤاخذ عبدک و نبيک يوسف حين وقع الي ولاية مصر». بارالها خود مي داني که من
با اکراه و ناچاري اين امر را پذيرفتم، پس مرا مؤاخذه نفرما همانطور که بنده ات و
پيامبرت يوسف را مؤاخذه نمي کني از پذيرفتن ولايت مصر.

بهرحال، امام چاره اي جز پذيرفتن
ولايتعهدي مأمون نداشت، زيرا مصلحت اسلام و مسلمين را در زنده ماندن خود و برنامه
ريزي هاي لازم براي مقابله با انديشه هاي فاسد و خطرناک مي دانست، ولي بهرحال،
براي اينکه در برابر نقشه هاي شوم مأمون نيز ايستادگي کند و نگذارد که مأمون چندان
بهره اي از اين قضيه ببرد، حضرت برنامه هاي بسيار جالبي در اين زمينه نيز دارند که
حقيقت مأمون را براي مردم کشف و نقشه هايش را نقش بر آب کرده است. در مقاله آينده
در اين زمينه بحثي خواهيم داشت. ان شاء الله.

ادامه دارد