فرايند سقوط شوروی

گسست امپراطور شوروی

فرايند سقوط شوروی

دكتر محمدرضا حافظ
نيا

در بحث قبلی به ساخت
جغرافيایی شوروی سابق اشاره شد و ساخت طبيعی و انسانی آن مورد بررسی و تبيين قرار
گرفت و به اين نكته پرداخته شد كه ساخت فضائی واحدهای سياسی تابعی از ساخت اقوام
در آن كشور برده است . درك ساخت جغرافيایی يك واحد سياسی يا كشور ، انسان را كمك
می نمايد تا بتواند پديده های سياسی و اجتماعی و اقتصادی و امنيتی و رفتار دولت
حاكم را در ابعاد مختلف پيش بينی نموده و آن را حدس زند. زيرا دولت و سازمان سياسی
يك كشور چاره ای جز تأثيرپذيری از محيط و قلمرو خود ( شامل سرزمين و ملت ) با همه
خصيصه ها و محتوای آن ندارد و اگر چه نظام سياسی و دولت حاكم بر محيط و خصلت های
آن تأثير می گذارد ولی وضعيّت جديد محيط و كنش های جديدی كه خلق می كند نظام سياسی
حاكم را متأثر می نمايد . در واقع نظام سياسی و محيط ( سرزمين و ملت ) دائما در
حال كنش و واكنش نسبت به يكديگر می باشند و اين همان چيزی است كه ماهيت و موضوع
جغرافيای سياسی را تشكيل می‌ دهد . محيط شوروی سابق با مشخصّه ها و خصلت های خاصّ
آن در بعد سرزمين و ملت و جمعيت بر نظام سياسی و رفتار آن در سياست داخلی و سياست
خارجی تأثير داشته است و حتی گزينش ساخت سياسی فدرال در آن متأثر از محيط بوده است
بقای اين ساخت آن هم در غياب آرمان سياسی متّحد كننده دولت شوروی را وادار به
پذيرش مقتضيات جديد محيط نموده و واگرائی واحد های سياسی داخلی را پذيرا گرديد .

شوروی كشوری چند
ملّيتی است ( حدود 127 ملت ) كه هر مليت ويژگی ها و هويت ناحيه ای خود را حفظ
نموده است طبعا چنين كشور چند مليتی برای حفظ وحدت و انسجام ملّی نياز به يك عامل
پيوند دهنده ملّت و به عبارتی ملاط چسبندگی ملّت به همديگر را دارد و اين همان
چيزی است كه در جغرافيای سياسی از آن به آرمان سياسی تعبير می شود . يعنی هر كشور
و يا واحد سياسی مستقل برای حفظ وحدت و 
انسجام ملی خود در جستجوی آرمان سياسی است تا به وسيله̾ آن آحاد ملّت را
دور هم جمع نمايد و از ايجاد تفرقه و جدائی گزينی اعمّ از جدائی گزينی اجتماعی و
قشری و يا جدائی گزينی جغرافيایی و سرزمينی جلوگيری به عمل آورد .

به خصوص كشورهای چند
مليتی‌اعمّ از هم وزن و نا هم وزن بيشتر از كشور های‌ يك مليتی به اين امر مهم
توجّه نمايند . توسعه و تثبيت آرمان سياسی در ملّت خود به صورت علّت وجودی كشور
عمل نموده و به بقای آن كمك می نمايد . ناگفته نماند كه گاهی‌ اوقات انسجام ملّی و
وحدت و تماميّت ارضی يك كشور ممكن است بر‌ آرمان سياسی متكی نباشد بلكه اقتدار و
قدرت سياسی و نظامی حكومت مركزی باعث حفظ وحدت ملّی به طور صعوری بگردد ولی چنين
وحدتی پايدار نخواهد بود زيرا با زوال قدرت مركزی واگرائی ملّی تشديد خواهد شد.

دولت روسيه تماميّت
ارضی خود را با تكيه بر قوه̾ قهريه حفظ نموده است و پس از انقلاب اكتبر 1917 با
انتشار ايدئولوژی كمونيسم و متكی كردن نظام سياسی شوروی بر آن در واقع اقدام به
ساختن آرمان سياسی برای جمعيت چند مليتی شوروی نمود تا شايد چتری بسازد كه موزائيك
اقوام در سرزمين گسترده و نامتجانس شوروی را به وحدت كشانده و ملّت نوينی با آرمان
سياسی جديد يعنی كمونيزم تشكيل دهد و برای تحقق و تثبيت آن ، قوه̾ قهريه و نيروی
نظامی را بكار گرفت و سعی داشت هويت های ناحيه ای را نيز كم رنگ نمايد كه برخورد
بی رحمانه با مسلمانان و ارزش های‌ اسلامی نمونه ای از چنين رفتاری محسوب می شود.
ولی اين آرمان سياسی بعد از سال ها تلاش و كوشش فكری ، فرهنگی ، تربيتی ، سياسی و
نظامی استقرار نيافت و زعمای حزب كمونيست بر كارآ

نبودن آن اذعان داشته
و راه چاره̾ ديگری را جستجو نمودند . يقينا می‌ توان اذعان كرد كه تلاش حزب
كمونيست برای‌ حذف خدا از زندگی مردم در اين فرايند بی تأثير نبوده است چرا كه
اعتقاد به خدا امری فطری است و در نهاد هر انسانی وجود دارد و كمونيسم نه تنها
اساسی ترين نياز انسان را ناديده گرفت بلكه تلاش می‌كرد وجود آن را در انسان انكار
كرده و تجليات آن را سركوب نمايد و امام راحلمان ( ره ) دقيقا بر همين مسئله تأكيد
نمود و ريشه̾ مسائل شوروی را در سياست خدا زدائی و دين زدائی سردمداران كمونيسم می
دانست و در مكتوب تاريخی‌ اش به گورباچف نوشت : « جناب آقای گورباچف بايد به حقيقت
رو آورد . مشكل اصلی كشور شما مسئله̾ مالكيت و اقتصاد و آزادی نيست . مشكل شما عدم
اعتقاد واقعی به خداست ، همان مشكلی كه غرب را هم به ابتذال و بن بست كشيده و يا
خواهد كشيد . مشكل اصلی شما مبارزه̾ طولانی و بيهوده با خدا و مبدأ هستی ‌و آفرينش
است » .

زمامداران حزب
كمونيست شوروی كه خود اعتقادی به خدا و مبدأ آفرينش نداشتند تلاش كردند آرمان
سياسی جمعيت چند ملّيتی و چند آرمانی شوروی را بر پايه̾ ايدئولوژی ای مغاير با
فطرت انسان قرار دهند و اين خود نشان دهنده̾ حماقت و نادانی آنان بود كه وقتی
مشاهده كردند مردم شوروی اين ايدئولوژی را جذب نمی نمايند به حربه̾ قدرت نظامی و
سركوب وحشيانه متوسّل شده و قوه̾ قهريه را ضامن اطاعت مردم از حزب كمونيست قرار
دادند و در واقع علت وجودی حاكميّت و استقرار كمونيسم ، قوه̾ قهريه و سركوب خشن
بود و طبيعی است كه با حذف علت وجودی كمونيسم ، حاكميّت آن نيز از بين می رفت زيرا
با از بين رفتن علّت شيئی ، شيئی نيز ساقط می شود . و با شروع اصلاحات اقتصادی و
سياسی شوروی كه گورباچف بانی آن بود و حصارهای آهنين حزب كمونيست برداشته شد مردم عليه
آرمان سياسی تحميلی يعنی ايدئولوژی كمونيسم به پا خاسته و در مدتی بسيار كوتاه
بساط آن را آن هم به دست رهبران رسمی آن در سراسر شوروی برچيدند. و نمادهای آن را
نيز از بين بردند تا عبرتی برای ديگران باشد .

سقوط كمونيسم در
شوروی به مفهوم سقوط آرمان سياسی تحميلی بر مردم شوروی بود و كشور را در وضعيّت
جديدی قرار می داد كه اوّلين مسئله برای آن حفظ وحدت و انسجام ملّی و تماميّت پيكر
بندی سرزمين بود . زيرا نبود آرمان سياسی آن هم برای كشور چند مليّتی نسبتا هم وزن
مشكل آفرين بوده و واگرائی در مدتی بسيار كوتاه از زمان شروع اصلاحات و اعلام غير
رسمی ورسمی كنار گذاشتن كمونيسم از صحنه̾ سياسی و اجتماعی و فرهنگی شوروی ، بيانگر
بی پايه بودن وحدت ملی شوروی در پرتو حزب كمونيست و صوری بودن آن می باشد و به يك
معنی كارساز نبودن تلاش های به عمل آمده برای تثبيت كمونيسم به عنوان آرمان سياسی
در طول هفت دهه ( هفتاد سال ) را نيز بيان می نمايد .

پس از سقوط آرمان
سياسی تحميلی يا كمونيسم ، برای شوروی آينده ، چهار وضعيت قابل تصور بود كه
عبارتند از 1- اعاده̾ كمونيسم 2- ايجاد جايگزين و آرمان سازی جديد 3- استبداد و
خشونت 4- تجزيه .

اينك امكان تحقّق هر
يك از وضعيت های گوناگون مزبور را مورد بررسی اجمالی قرار می دهيم :

در مورد وضعيّت اوّل
، از همان ابتدا قابل پيش بينی بود كه كمونيسم قابل برگشت و اعاده در شوروی نيست
زيرا تجربه̾ هفتاد ساله ثابت نموده كه آرمان ساز برای مردم شوروی نمی تواند باشد و
بقای حاكميّت آن در دوره̾ ياد شده نه از باب پذيرش مردمی آن ، بلكه به لحاظ چاشنی
قوه̾ قهريه و خشونت رژيم كمونيسم نزد مردم شوروی امكان اعاده و بازگشت آن وجود
نداشت و لذا بايد به عنوان يك امر تاريخی به آن نگريسته می شد و به قول امام راحل
برای همگان روشن بود كه پس از اين بايد كمونيسم را در موزه های تاريخ سياسی جهان
جستجو نمود .

در مورد وضعيّت دوم ،
گرچه امكانی بسيار ضعيف برای آن قابل تصوّر بود ولی از آن جائی كه شتاب تحوّلات و
واگرائی در شوروی بسيار زياد و غير قابل كنترل به نظر می رسد امكان تحقق برای‌ آن
وجود نداشت زيرا ساختن و پرداختن يك آرمان سياسی بايد اوّلا از زمينه̾ جغرافيایی و
فرهنگی و اجتماعی و تاريخی در جامعه و مردم برخوردار باشد ثانيا جا انداختن و
ايجاد پذيرش عمومی برای‌ آن نياز به كار فرهنگی زمان بر ، همراه با اهرم های سياسی
و اداری و آموزشی و نظاير آن دارد كه شتاب تحوّلات در جامعه̾ شوروی چنين فرصتی را
به كارگزاران حكومت مركزی نمی داد ، مضافا به اينكه يافتن آرمان سياسی برخوردار از
زمينه های ياد شده در جامعه̾ شوروی نيز مشكل می‌ نمود .

در مورد وضعيّت سوم ،
احتمال ضعيف آن وجود داشت يعنی اينكه قوه̾ قهريه و قدرت نظامی مجددا به كار گرفته
می شد و با سركوب آواهای جدائی گزينی آن هم در آغاز راه برای مدتی كوتاه ، وحدت
اجباری تحميل می شد و اين همان چيزی است كه بعضی از مقامات دولت مركزی و به طور
مشخّص آقای شوارد نادزه وزير امور خارجه̾ وقت شوروی از آن به خطر حاكميّت استبداد
تعبير می نمود و اين هشدار را در پاسخ به گرايش استقلال طلبی جمهوری ها اعلام می
داشت . همچنين پديده̾  كودتای اوت 1991
شوروی را نيز می توان در اين چارچوب توضيح داد . حاكميّت استبداد بر شوروی نيز
تحقق نمی يافت زيرا اولا جهت حركت گورباچف اينگونه نبود و خود نيز به خاطر حفظ
وحدت كشور و جلب نظر جمهوری ها در فرايند دموكراسی مورد نظر وی كه به آنها امتياز
می‌ داد عملا به واگرائی ها كمك می نمود و از كاربری ارتش در امور سياسی پرهيز
داشت ثانيا ارتش نيز آمادگی مقابله با مردم را نداشت ، كه احتمالا يا از تجربه های
ناموفق حوزه̾  بالتيك و آذربايجان ناشی شده
و يا اينكه اصولا ارتش نيز از فرايند تحوّلات ساختاری در شوروی متأثر شده بود.

وضعيّت چهارم در واقع
محتمل ترين وضعيتی بود كه تحقق آن پيش بينی می شد زيرا وضعيت اوّل و دوّم و سوّم
يا غير قابل اجرا بودند يا احتمال اجرای آن ها بسيار ضعيف بود و تنها وضعيت
واگرائی و تجزيه پذيری شوروی بود كه احتمال زيادی را داشت و عملا هم همين طور شد .
زيرا آرمان سياسی برای مردم و حفظ اتحاد ملّی وجود نداشت و طبيعی بود كه يك كشور
چند مليّتی همراه با فقدان آرمان سياسی مشترك راهی جز تن دادن به سقوط و تجزيه و
يا جدائی گزينی سرزمينی در پيش روی نداشت و شوروی نيز از اين قانون جغرافيائی جدا
نبود و لذا در نهايت تن به نوعی تجزيه داده و از صحنه̾  جغرافيایی سياسی جهان محو گرديد . هر چند تلاش
زيادی به عمل می‌ آيد تا پيكر بندی كشور شوروی سابق در قالب نوعی شبه اتحاد يعنی
جامعه̾  مشترك المنافع محفوظ بماند كه
آينده̾  آن نيز چندان روشن نمی‌ باشد . و
بيان اين نكته نيز در اين جا ضرورت دارد كه احتمال و لو ضعيف حقيقی نبودن گسستگی
در شوروی را نبايد از نظر دور داشت .

                                                    
                                ادامه دارد .