گفته ها و نوشته ها

گفته­ها و نوشته­ها

يا ربّ!

يا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه       يا
رب به خون پاك شهيدان كربلا

دلهاي خسته را به كرمي مرهمي فرست  اي
نام اعظمت در گنجينه شفا

گر خلق تكيه بر عمل خويش كرده­اند          ما
را بس است رحمت و فضل تو متكا

فردا كه هر كسي به شفيعي زنند دست           مائيم
و دست و دامن معصوم مرتضي

پيغمبر آفتاب منير است در جهان      و
بنان ستارگان بزرگند و مقتدا

«سعدي»

اي خاك كربلا

اي خاك كربلا تو بهشت برين شدي           زانرو
كه جاي خسرو دنيا و دين شدي

نازي اگر به كعبه و بالي اگر به عرش زيبد
چه جاي آن بدن نازنين شدي

«وفائي»

خواص مسواك

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

در مسوارك كردن دوازده خاصيّت وجود دارد:

1-    پاك كننده دهان است.

2-    موجب رضايت و خشنودي خداوند است.

3-    دندانها را سفيد مي­كند.

4-    چرك دندان را مي­زدايد.

5-    بلغم را مي­كاهد.

6-    خوراك را گوارا مي­سازد.

7-    پاداش كارهاي نيك را چند برابر مي­نمايد.

8-    به سنت پيامبر رفتار شده است.

9-    فرشتگان به هنگام مسواك كردن حاضر مي­شوند.

10-     لثه را محكم مي­سازد.

11-     گذرگاهش از رهگذر قرآن (دهان) است.

12-     دو ركعت با مسواك نماز گذاردن، خدا را خوشتر آيد از هفتاد
ركعت بدون مسواك.

رفتار با آدم سمج

«لُرد بيكونسفيلد» وزير خارجه انگلستان، در زمان صدارت «بيسمار» به آلمان رفته
بود.  روزي بيسمارك او را به منزل خود دعوت
كرد. لُرد كه از مصاحبت با صدراعظم آلمان خوش آمده بود، مدتي در منزل او ماند.
آنها در ملاقات خود، از هر دري سخن گفتند. از جمله، وزير امور خارجه انگليس پرسيد:
شما با آدمهاي مزاحمي كه نزدتان آمده و با حرفهاي بي­سروته، وقتتان را تلف مي­كنند،
چه رفتاري مي­كنيد تا سرشان را از سر خود دفع كنيد؟

بيسمارك در پاسخ گفت: خيلي ساده است! من به پيشخدمت خود در اين باره دستورات
لازم را داده­ام و او به محض اينكه ديد آدم سمجي، بيش از حدّ‌ وقت مرا اشغال كرده
است؛ پيش من مي­آيد و مي­گويد: امپراتور شما را فوراً احضار كرده­اند!

هنوز اين حرف از دهان بيسمارك كاملاً خارج نشده بود كه پيشخدمت نزد او آمد و
گفت: قربان! امپراتور فوراً شما را احضار كرده­اند!

نمازت را بخوان

در جلسه­اي به يكي از شعراي معاصر تكليف خواندن شعري را كردند و شاعر به رسم
معمول شعرا تأملي كرده و گفت: نمي­دانم چه بخوانم كه تا بحال نخوانده­ام؟

يكي از حضّار كه حاضر بود گفت: نماز را بخوان كه مطمئناً تا بحال آن را
نخوانده­اي.

نصف علم!

شخصي كه پدرش از دانشمندان بنام بود در مجلسي نشسته بود. ديگري از او سئوالي
كرد. عالم زاده گفت: نمي­دانم! و نمي­دانم هم خود نصف علم است يكي از حاضران گفت:
ولي پدرت در آن نصف ديگر علم برتري داشته است!!

واي به حال ياوه گويان

امام صادق (ع)فرمود: در مدينه مردي ياوه گو بود و مرد مرا با حركات خنده­آور
خود مي­خنداند و همه او را به عنوان دقلك مي­شناختند. روزي هنگامي كه از كنار امام
سجاد (ع)گذشت اشاره به حضرت كرده گفت: اين مرد مرا خسته كرده، زيرا هر كاري مي­كنم
نمي­خندد.

سرانجام مرد ياوه گو روزي بنا گذاشت بهرحال شده امام را بخنداند، لذا چون امام
را ديد كه همراه دو غلامش به جائي مي­رود، پريد و عباي حضرت را از دوشش گرفت و
فرار كرد. امام سجاد (ع)اصلاً به او اعتنائي نكرد، فقط پرسيد: اين چه كسي بود. عرض
كردند: اين مردي دلقك است كه مردم مدينه را با ياوه گوئيهايش مي­خنداند.

حضرت فرمود: به او بگوئيد: «براي خدا روزي وجود دارد كه در آن روز باطل گويان
و ياوه سرايان در خُسران و زيان مي­باشند».

از حسين آموختيم

رمز قرآن از حسين آموختيم     ز آتش او
شعله­ها اندوختيم

اي صبا اي پيك دورافتادگان     اشك ما
بر خاك پاك او رسان

«اقبال لاهوري»

انوشيروان ظالم

انوشيروان ظالم مالياتي بر زمين­ها بست و دستور داد در جلسه­اي كه همه رجال
مملكت بودند، براي نظرخواهي بخوانند. وقتي كه خواندند، همه از ترس شاه ساكت
ماندند؛ مردي از ميان دبيران (نويسندگان) برخاست كه نه از معروفان بود، گفت: اي
ملك! خرج جاويد بماند و مردم فاني شوند چيز باقي را بر چيز فاني چگونه توان نهاد؟
اكنون بر زمين آبادان، خراج نهي، فردا پس از اين عصر، آن زمين ويران شود و آن خراج
بر وي بماند.

انوشيروان برآشفت و گفت: ابلهي مي­كني و هرزه مي­گوئي؟! سپس گفت: از كدام
مردمي؟ گفت: از دبيرانم گفت: اين دبيران فضول و ياوه سرا باشند و حكم داد، دوات بر
سر او زنند تا جانش از تن به در رود!!

دبيران ستم پذير كه در انجمن بودند، همي دوات بر سر او كوفته و گفتند: اي ملك!
ما از اين سخن بي­زاريم؛ رأي همان است كه پادشاه گفته و نيك عدل كرده است و ما
پذيرفتارآنيم!!

نريزم… بريزم!

در زمان رژيم طاغوت، مأمورن ساواك، يكي از شاعران شهر كاشان را به جرم اينكه
در مدح شاه شعر نمي­گفت به كلانتري بردند. افسر نگهبان با ديدن شاعر گفت: مردك!
چرا تا بحال در مدح اعليحضرت شعر نگفته­اي؟

شاعر كه داراي شهامت زيادي بود، در جواب افسر نگهبان اين بيت ناصرخسرو را
خواند:

من آنم كه در پاي خوكان «نريزم»              مراين
قيمتي دُرّ لفظ دري را

افسر نگهبان كه خونش به جوش آمده بود، برخاست و دو كشيده آبدار به صورت شاعر
نواخت. شاعر كتك خورده كه هوا را پس ديد، گفت: اينطور است؟

افسر نگهبان جواب داد: از اين بدتر هم خواهي ديد!

شاعر با گردني كج ادامه داد: حالا كه وضع اينطوري است، ناچارم بگويم:

من آنم كه در پاي خوكان «بريزم»              مراين
قيمتي دُرّ لفظ دري را

افسر نگهبان در اين موقع لبانش به خنده باز شد و به شاعر گفت: آفرين!! حالا مي­توانيم
با هم كنار بيائيم. و بعد دستور داد تا شاعر را آزاد كنند!!

تو را چو جان دارم من

بي­تير غمت، پشت كمان دارم من     دادم
به تو دل تو را چو جان دارم من

پيش تو اگر چه بر زمين دارم پاي       دستي
زغمت بر آسمان دارم من

«سنائي»

گر بگذري ز خويش…

كمال الملك و سردار سطوت

يكي از امراي ستمگر دوره ناصرالدين شاه به نام «سردار سطوت»، روزي به «كمال
الملك» مي­گويند كه مي­خواهم تابلوئي از واقعه كربلا را نقاشي كني كه در آن، شمر
دارد امام حسين (ع)را مي­كشد و من دست او را گرفته­ام و نمي­گذارم!!

كمال الملك به بهانه­هاي مختلف از اين كار سرباز مي­زند، امّا در مقابل اصرار
زياد سردار سطوت به ناچار قبول مي­كند و تابلوئي را نقاشي مي­كند. ولي در اين
تابلو، سردار سطوت مشغول بريدن سر امام حسين (ع)است و شمر دست او را گرفته است.

كمال الملك پس از كشيدن اين تابلو، به عراق و سپس به فرانسه مي­رود. سردار
سطوت در زمان تعيين شده،‌ تابلو را تحويل مي­گيرد و از ديدن آن منظره، سخت خشمگين
مي­گردد و دربدر به دنبال نقاش هنرمند مي­گردد تا او را به خاطر آن، تنبيه سختي
كند، اما او را نمي­يابد و متوجه مي­شود كه كمال الملك به خارج سفر كرده و كاري از
دست او ساخته نيست.

الگوي قناعت!

روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، در ايام خلافتش، از كنار قصّابي مي­گذشت.
قصاب رو به حضرت كرده، عرض كرده: يا اميرالمؤمنين! گوشتهاي بسيار خوبي آورده­ام،
اگر مي­خواهيد ببريد.

حضرت فرمود: من الآن پول ندارم كه گوشت بخرم. قصاب عرض كرد: من صبر مي­كنم تا
هر وقت پول فراهم شد، قيمت گوشت­ها را به من بدهي. حضرت فرمود: من به شكم خود مي­گويم
صبر كند.