حوادث سال دوم هجرت

درسهائي از
تاريخ تحليلي اسلام

حوادث سال
دوم هجرت- 3

حجة الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي

علي(ع) در
حضور پيغمبر:

پيغمبر اسلام
در خانه نشسته بود که ناگهان در باز شد و علي سلام کرده و حضور آنحضرت نشست.

در اينجا
راوي حديث خود علي(ع) است که مي‌گويد: پيغمبر که مرا ديد خندان شد و فرمود:

«ما جاء بک
يا ابا الحسن؟ حاجتک!».

–        
اي اباالحسن بچه
منظوري آمده‌اي؟ حاجتت را بيان کن!

علي(ع) گويد:
از آنجا که رسول خدا(ص) ابهت مخصوصي داشت من نتوانستم حاجتم را بگويم و سکوت کردم.

پيغمبر که
چنان ديد خود بسخن آمده فرمود:

«لعلک جئت
تخطب فاطمة».

–        
شايد بخواستگاري
فاطمه آمده‌اي؟

–        
عرض کردم: آري.

و بر طبق
نقلي بدنبال همين گفتگوي مختصر‌، پيغمبر اسلام با اين ازدواج موافقت فرمود، و
موضوع مهريه و بحث مقدمات عروسي عنوان شد، ولي بر طبق نقل ديگري که صحيح‌تر بنظر
مي‌رسد علي(ع) گويد:

پيغمبر
فرمود: يا علي! پيش از تومردان ديگري هم بخواستگاري او آمده‌اند ولي من گاهي که با
خود فاطمه اين مطلب را در ميان نهاده‌ام چنين احساس کرده‌ام که موافق نبوده و روي
خوشي نشان نداده است، اينک تو در جاي خود باش تا من بازگردم!

پيغمبر
برخاست و بدرون خانه و پيش فاطمه رفت، فاطمه جلو رفته عباي پدر را از دوشش برداشت
و نعلين‌هاي او را بکناري گذارد، و پيش روي پدر نشست. رسول خدا(ص) سربلند کرده
فاطمه را صدا زد، و با جمله «لبيک لبيک يا رسول الله» پاسخ دخترش را شنيد.

سپس فرمود:

اي فاطمه!
علي ابن ابيطالب کسي است که بخوبي، نزديکي و فضيلت و سابقه اسلامش را ميداني، و من
از پروردگار خود خواسته‌ام که تو را بهمسري بهترين خلق خود و محبوبترين آنها در
پيشگاه او در آورد، و اکنون وي بخواستگاري تو آمده، آيا نظر تو در اينباره چيست؟

فاطمه سر
بزير انداخت و چيزي نگفت، اما مانند دفعات قبلي هم آثار ناراحتي در چهره‌اش ديده
نشد، رسول خدا(ص) هم ديگر چيزي نگفت و همان سکوت را نشانه رضايت او دانسته و
برخاست و گفت:

«الله اکبر
سکوتها اقرارها»!

و بدنبال آن
جبرئيل نازل شد و دستور انجام اين ازدواج فرخنده و ميمون را از طرف خداي تعالي به
پيغمبر ابلاغ کرد،[1]
چنانچه قبلاً اشاره شد.

و گذشته از
محدثين شيعه علماي اهل سنت نيز به سندهاي مختلف آن را از انس بن مالک و عبدالله بن
مسعود و جابر و ديگران نقل کرده‌اند که متن يکي از آنها که از انس بن مالک نقل شده
چنين است که گويد: پيغمبر را حالت وحي عارض شد و چون آن حالت برطرف شد فرمود:

«امرني ربي
ان ازوج فاطمة من علي».

–        
پروردگار من مرا
مأمور کرد تا فاطمه را به ازدواج علي درآورم.

و
بدنبال آن گويد:

«و
أتاه(ص) ملک و قال: يا محمد ان الله تعالي يقرؤک السلام و يقول لک اني قد زوجت
فاطمة ابنتک من علي بن ابيطالب في الملأ الاعلي فزوجها منه في الارض».

–        
خداي تعالي بر تو
سلام مي‌رساندو مي‌گويد: من فاطمه دخترت را در آسمانيان به ازدواج علي بن ابيطالب
درآوردم و تو نيز در زمين اينکار را انجام ده…[2]

 

نثار جواهرات
بهشتي

داستان نثار
جواهرات بهشتي در مراسم عقد ازدواج فرخنده آن دو بزرگوار گذشته از روايات شيعه، در
بيش از بيست و پنج حديث که بيشتر آنها از طريق اهل سنت با مختصر اختلافي نقل شده
آمده است[3]
که در مراسم عقد ازدواج فاطمه (س) به امر خداي تعالي جواهراتي در بهشت براي
فرشتگان نثار گرديد که از آنجمله دو حديث 
را ذيلا از کتابهاي معتبر علماي سنت براي شما نقل مي‌کنيم:

1-   
حافظ ابو نعيم در
کتاب حلية الاولياء[4] به
سند خود از ابن مسعود روايت کرده که گفت:

شبي که زفاف
فاطمه انجام شد فرداي آن شب لرزه اي دچار فاطمه گرديد و رسول خدا(ص) براي دلجوئي
دخترش بدو فرمود: اي فاطمه من تو را به ازدواج مردي که در دنيا آقا و بزرگ و در
آخرت از صالحان و شايستگان است درآوردم، اي فاطمه هنگامي که خداي تعالي خواست تا
تو را بعقد علي درآورم جبرئيل را مأمور کرد تا در آسمان چهارم به ايستد و فرشتگان
صف زدند و خطبه عقد را خواند، و سپس درختان بهشتي را مأمور کرد تا جواهرات بر خود
حمل کرده و بر فرشتگان نثار کنند، و هر فرشته‌اي که بيشتر از ديگران از آن جواهرات
برگرفت تا روز قيامت بر ديگران افتخار مي‌کند، ام سلمة گويد: فاطمه (س) بزنان
افتخار مي‌کرد زيرا نخستين زني بود که جبرئيل خطبه ازدواج او را خوانده بود.

2-   
موفق بن احمد در کتاب
مقتل الحسين(ع) به سندش از علي (ع) روايت کرده که رسول خدا(ص) فرمود:

فرشته‌اي
بنزد من آمده گفت: اي محمد خداي تعالي بر تو سلام رسانده و مي‌گويد: من فاطمه را
به ازدواج علي درآوردم تو نيز اينکار را انجام ده، و به درخت طوبي دستور داده‌ام
در و ياقوت و مرجان بار گيرد و آسمانيان به اين عقد ازدواج مسرور و خورسند گشته‌اند.

«و سيولد
لهما ولدان سيدا شباب اهل الجنة فابشر يا محمد…».

و از آنها،
دو پسر بدنيا خواهد آمد که آقاي جوانان اهل بهشت هستند… تا بآخر حديث.[5]

صداق و مهريه
فاطمه(س)

طبق دستور
پيشوايان بزرگوار اسلام، کسي نمي‌تواند زني را بدون مهريه بعقد ازدواج خويش درآورد
و اين احترامي است که اسلام براي زن مقرر فرموده، اما از آن سو سفارش کرده که تا
مي‌توانيد مهريه را کم قرار دهيد و از سنگين کردن مهريه احتراز کنيد. و طبق حديثي
که از رسول خدا(ص) نقل شده مي‌فرمود:

«افضل نساء
امتي اصبحهن وجهاً و أقلهن مهراً».[6]

–        
بهترين زنان امت من
زيباترين و کم مهرترين آنها هستند.

و يا در حديث
ديگري فرمود:

«ابرکهن
اقلهن مهراً»[7]

پربرکت‌ترين
زنان آنهائي هستند که مهرشان کمتر از ديگران باشد.

و اين
بدانجهت است که مسئله ازدواج که مشکل زندگي و معمائي براي جوانان نشود و موضوع
مهريه مانعي سر راه زناشوئي نباشد، و در نتيجه اين همه فساد و آلودگيهائي را که
بالعيان مشاهده مي‌کنيم در اجتماع و بخصوص جوانان ببار نياورد. اسلام مي‌گويد:

وقتي جواني
را از نظر عفت و ديانت و اخلاق پسند کرديد به او زن بدهيد و مال و منال را پايه و
اساس ازدواج قرار ندهيد، زيرا با ديانت و اخلاق مال بدست ‌مي‌آيد ولي با مال و
منال نمي‌توان ديانت و اخلاق را خريداري کرد.

پيغمبر
بزرگوار اسلام که خود معلم اين مکتب مقدس بود هنگامي که مي‌خواست براي زهرا مهريه
و صداقي معين کند از علي پرسيد:

آيا چيزي
داري که در برابر آن فاطمه را به ازدواج تو درآوردم؟

علي(ع) عرض
کرد:

پدر و مادرم
بقربانت، تو خود از زندگي من باخبري که جز شمشيري و زرهي، و شتر آبکشي، مالک چيز
ديگري نيستم! پيغمبر فرمود:

اما شمشير که
مرود حاجت و نياز تو است و بايد بدان در راه خدا جهاد کني و با دشمنان خدا کارزار
نمائي، و اما شتر آبکش را هم که بايد بدان نخسلتانها را آب دهي و براي خاندانت
آبکشي کني و در مسافرت بار خود را بر آن بار کني، ولي زره را مي‌تواني صداق قرار
دهي و من فاطمه را در مقابل همان زره به عقد ازدواج تو در مي‌آورم.[8]

و در اينکه
آن زره چه مقدار ارزش داشت و آن را به چه مبلغي فروختند اختلاف است، و در حديثي
است که علي(ع) بدستور پيغمبر آنرا فروخت و پولي را که از آن گرفت چهارصد درهم بود
که به نزد آن حضرت آورد[9]
و در نقل ديگري است که چهارصد و هشتاد درهم بود.[10]

و در حديث
ديگري است که آن زره سي درهم مي‌ارزيد.[11]

و در پاره‌اي
از احاديث هم که از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده مهريه فاطمه(س) يک دست لباس
کتان و يک زره و يک پوست گوسفند بود که شبها روي آن مي‌خوابيدند.[12]

و در پاره‌اي
از روايات مهريه فاطمه را چهارصد مثقال نقره ذکر کرده‌اند.[13]

و مرحوم ابن
شهر آشوب در مناقب گويد: مهريه آن حضرت پانصد درهم بوده و اين قول را اقرب به صحت
مي‌داند.[14]

نگارنده
گويد: سبب اختلاف در اين باب، يکي همان اختلافي است که در روايات ديده مي‌شود، و
ديگر آنکه ممکن است جهت آن، اختلاف قيمتي باشد که براي زره يا لباس کتاني و پوست
گوسفند و غيره تعيين شده است. اگر چه بعيد بنظر مي‌رسد. و مرحوم مجلسي احتمال داده
که شايد قيمت آن زره سي درهم بوده ولي آن را به پانصد درهم فروخته‌اند.[15]

و بهر صورت
ابن شهر آشوب پس از بيان مطلب فوق روايتي نقل کرده و مي‌گويد: کسي به پيغمبر(ص)
عرض کرد ما مهريه فاطمه را در زمين دانستيم چقدر است، اما مهريه او در آسمان چقدر
بوده؟ حضرت فرمود: از آنچه به کارت مي‌آيد بپرس و آنچه را به کارت نيايد واگذار؟
آن شخص پافشاري کرد و پيغمبر بدو فرمود:

مهريه فاطمه
در آسمان «خمس» و پنج يک زمين تعيين شده، و هر کس در آن قسمت، از روي بغض و عداوت
نسبت به فاطمه(س) و فرزندان او، راه برود تا روز قيامت بر او حرام است.

و نظير حديث
فوق را در کتاب احقاق الحق (10 ص 368) از طريق اهل سنت از رسول خدا(ص) روايت کرده
است.

و در حديث
ديگري که در مناقب از امام باقر(ع) روايت شده حضرت فرمود:

مهريه او در
آسمان پنج يک دنيا و ثلث بهشت و چهار رود از رودهاي دنيا: فرات، نيل، نهروان، رود
بلخ،‌ مقرر شد و در زمين هم «مهر السنة» يعني پانصد درهم.

و در پايان
حديث اشعار زير را هم از «عبدي» نقل مي‌کند:

و زوج في
السماء بأمر ربي                      بفاطمة
المهذبة الطهور

و صير مهرها
خمساً بأرض                       لما تحويه
من کرم وحور

فذا خير
الرجال و تلک خير                               النساء
و مهرها خير المهور

و زوجه
بفاطمة ذوالمعالي                       علي
الارغام من اهل النفاق

و خمس الارض
کان لها صداقاً                  الا لله
ذلک من صداق

و روايت
جالبي هم در اين باره از طريق اهل سنت نقل شده که فاطمه(س) از پدرش رسول خدا(ص)
خواست تا مهريه او را شفاعت گنهکاران امت آنحضرت در روز قيامت قرار دهد، و اين
درخواست مورد قبول قرار گرفت، و جبرئيل نازل شد و ورقه‌اي از حرير آورد و اين
مهريه در آن نوشته شده بود، و بدنبال آن آمده که چون هنگام مرگ زهرا(س) رسيد وصيت
کرد آن ورقه را در کفنش روي سينه او بگذارند، و فرمود: چون روز قيامت محشور گردم
اين ورقه را بدست گيرم و از گنهکاران امت پدرم شفاعت کنم.[16]      ادامه دارد

 



[1] – بحارالانوار ج 43 ص 93 و 118.