اقوام مسلمان گرجستان (غلامرضا گلي زواره»
اجمالي از جغرافياي گرجستان
منطقه قفقاز يکي از شگفتانگيزترين مناطق
جغرافيايي جهان ا ست که چهره زمين ساختي، موقع خاص، منابع، ذخاير سرشار و دسترسي
به آبهاي آزاد، آن را به صورت يکي از نواحي استراتژيک جهان، درآورده است.
عجيبتر اينکه در قفقاز دهها گروه قومي و
نژادي زندگي ميکنند که به متجاوز از 120 زبان تکلم مينمايند.
حدود 25 ميليون نفر در اين سرزمين سکونت دارند
که 80% آنان اسلام را به عنوان آيين خود اختيار نمودهاند. مسلمانان اين منطقه از
برخوردهاي تخريبي و تهاجمي روسها و کمونيستها نهراسيدهاند و حتي در تبعيدهاي دسته
جمعي چند صد هزار نفري از آيين خود دفاع کرده و به نشر آن همت گماشتهاند. در کشور
گرجستان که از مناطق غربي قفقاز است علاوه بر درصدي از گرجيها که مسلمانند گروههاي
قومي اوستي، آجاري، ابخازي، آذري و کردي زندگي ميکنند که غالبا اين آيين را
پذيراگشتهاند.
گرجستان با 69700 کيلومتر مربع مساحت و 5/5
ميليون نفر سکنه در غرب قفقاز واقع است و از شمال با چچن، اينگوش و اوستياي شمالي
مرز مشترک دارد، از جنوب شرقي با آذربايجان، از جنوب با ارمنستان و از جنوب غربي
با ترکيه همسايه است. سرزمين گرجستان شامل دو بخش ناهموار کوهستاني و جلگهاي و
هموار ميباشد. حداکثر ارتفاع قلهها در اين سرزمين به 5600 مت را سطح درياي آزاد
بالغ ميگردد. تنوع آب و هوايي، دسترسي به آبهاي درياي سياه، اراضي حاصلخيز،
رودخانههاي قابل توجه، امکانات بسيار مناسبي براي رونق کشاورزي و دامداري اين
کشور، فراهم نموده است. گرجستان تنها کشور منطقه قفقاز است که به درياي آزاد اشراف
دارد. استقرار 3 بندر سوخومي، پوتي و باطوم در کنار درياي سياه موقع سوق الجيشي
ويژهاي به گرجستان داده و همين برجستگي استراتژيک موجب آن گرديده تا در طول تاريخ
دولتهيا يونان، روم، ايران، ترکيه و روسيه براي دستيابي به اين ناحيه با يکديگر در
رقابت باشند.
64% مردم گرجستان گرجي و بقيه از اقوام
ديگرند. مرکز حکومت گرجستان شهر تفليس ميباشد که با 1264000 نفر سکنه، پرنفوسترين
شهر اين سرزمين به حساب ميآيد.
گرجستان وايران
نام باستاني گرجستان ايبريا است، اين ناحيه
يکي از چهار منطقه شمال رود ارس در جنوب رشته جبال قفقاز بوده که بين دو درياي
مازندران و سياه همواره به حالت برخورداري از آزادي محدود داخلي، از حکومت مرکزي
ايران تبعيت ميکردند. [1]
در هزاره دوم قبل از ميلاد بخشي از گرجستان
تابع دولت «اورارتو» و بخشي ديگر تابع کلخها بودند. که بعدها هر دو قوم ياد شده از
سوي کيمريان تحت فشار قرار گرفتند. در قرن ششم قبل از ميلاد و مقارن با روي کار
آمدن هخامنشيان در گرجستان، دولت کلشيد (کلخيد) پديد
آمد که تابع دولت هخامنشي بود ولي در قرن پنجم قبل از ميلاد، تا اندازهاي به
استقلال دست يافت. در عهد پارتيان و ساسانيان، گرجستان مورد اختلاف دول روم و
ايران بود که بعدها به اختلاف ميان دولت روم شرقي و ايران کشيده شد.[2]
در دوران سلوکيان باوجود آنکه گرجستان تحت
نفوذ فرهنگ و تمدن يوناني قرار گرفت زبان اداري آن همچنان ايراني باقي ماند که
مانند زبان هخامنشيان به آرامي نوشته ولي به فارسي خوانده ميشد.[3]
در قرن چهارم ميلادي گرجستان پس از ارمنستان
به دين مسيح روي آورد و اين دين در ميان مردم نفوذ فراواني يافت. ناحيد کلشيد که
در دروه نفوذ يونانيها و روميها همواهر مورد نظر آن دو قوم بود، در دوره اسلامي
نيز همچنان به صورت پايگاه مسيحيان باقي ماند. اما جزء شرقي که سکنه ان گرجي بود و
از حکومت ايران تبعيت مينمود، اسلام آورد واين سرزمين از سرحدات شمالي عالم اسلام
به شمار ميآمد و مدتها مانند نقاط ديگر قفقاز ولي کمتر از نواحي ديگر تحت هجوم
خزران و روسها قرار ميگرفت.[4]
در دوره سلجوقيان که در فرهنگ و ادبيات گرجي،
کلاسي بوجود آمد. گرجيها به زبان و فرهنگ فارسي به ديده شگفتي و اقتباس مينگريستند.
آلب ارسلان- از پادشاه سلجوقي- همچون عمويش طغرل- در سال 456 هجري نواحي
ارمنستان، گرجستان و ابخاز را تسخير نمود. در اين عصر که با استفاده از ضعف نظارت
سلسلههاي ترک بر ايران، گرجستان براي مدتي استقلال يافته بود و ا هشان ارمني تبار
بر آن حکم مي راندند، مجددا به آيين مسيح گرويدند.
گرجستان از هجوم قوم خونخوار مغول و تيموريان
در امان نماند و بر اثر تهاجم پي در پي آنان بصورت ويرانهاي درآمد. در زمان سلسله
آق قويونلو گاهي نفوذ اين قوم بر بخشي از گرجستان جاري بود ولي با روي کار آمدن
دولت صفويه گرجستان و مرکز آن- تفليس- به طور کامل به امپراتوري صفويه ضميمه شد.
شاه طهماسب صفوي ( 930- 984هـ) در سال 956
هجري گرجستان را به اطاعت خود درآورد. چون تهمورث خان گرجي برسر حکمران قراباغ
تاخته و او را کشته بود، شاه عباس اول در سال 1024 هجري به گرجستان آمد و به کشتار
گرجيان دست زد و در ظرف 20 روز 70000 نفر از مردم اين سامان را قتل عام نمود و عده
کثيري را به اسارت گرفت و محمد پاشا سردار و صدراعظم سلطان احمد عثماني را که به
ياري گرجيان آمده بود، از شهر تفليس براند.
در زمان شاه عباس دوم تحريکات روسها در
برانگيختن مردم گرجستان به دست تهمورث خان گرجي عليه ايران بينتيجه ماند و
سرانجام در سال 1071 هجري تهمورث خان به ديار ايران آمد و درخواست عفو نمود و شاه
عباس دوم وي را بخشيد.
در سال 1131 هجري قبايل لزگي داغستان پس از
تسخير شروان به گرجستان آمده و اغلب نواحي آن را ويران نمودند و اختانگ ششم که
برادر زاده گرگين خان بود، قواي نيرومندي مجهز کرد که مهاجمين را شکست دهد ولي شاه
سلطان حسين صفوي که از اقتدار وي نگران بود، مانع از اين حرکت گرديد.[5]
در ايام ضعف و فتور اواخر حکومت صفويان و قبل
از روي کار آمدن نادشاه افشار، امراي گرجستان به روسها اقبال نشان دادند و با درهم
پيچيده شدن طومار دولت صفوي توسط افاغنه پطر کبير طي قراردادي با دولت عثماني بخشي
از قفقاز- از دربند تا باکو و حتي سواحل جنوبي بحر خزر- را به تصرف درآورد و
گرجستان تحت انقياد عثماني قرار گرفت. ولي با آمدن نادر، گرجستان به زير پرچم
ايران درآمد و هراکليوس فرمانرواي گرجستان مطيع نادر شده و در لشگر کشي نادر به
هند، وي را همراهي نمود.
با مرگ نادر روسها در صدد اجراي نقشه ديرينه
خود مبني بر تصرف قفقاز برآمدند و انتظار برخورد بين ايران و روس قوت گرفت، والي
گرجستان که خطر را احساس نمود خود را به روسيه نزديک کرد و از آنها استعانت خواست.
هراکليوس در گرجستان خود را مستقل خواند و حتي قسمتي از خاک ايران را تا حدود ارس
به قلمرو خود ضميمه کرد و با بستن معاهدهاي باکاترين دوم- امپراتور روسيه- به سال
1197 هجري خود را تحت حمايت آن دولت قرار داد. در سال 1209 هجري آقا محمد خان
قاجار با 40000 نفر به گرجستان رفت و شهر تفليس را در محاصره گرفت و با تصرف آن به
قتل عام مردم تفليس پرداخت و اين شهر را به خاک و خون کشيد. در عصر فتحعليشاه
قاجار بر اثر بيکفايتي ويف و با توجه به درخواست تحت الحمايگي امير گرجستان،
الکساندراول گرجستان را به تصرف درآورد. در پي آن جنگي ميان روس و ايران در گرفت
که در يک طرف آن سپاهي کارآزموده و مجهز به سلاحهاي آتشين مدرن و در سوي ديگر
سپاهيان پراکنده با اسلحههاي گوناگون و فاقد فرماندهي لايق قرا گرفته بود که منجر
به شکست قواي ايران گرديد و با انعقاد عهدنامه گلستان و ترکمنچاي داغستان، شروان،
اران و گرجستان پس از قرنها پيوستگي جغرافيايي، تاريخي و فرهنگي با ايران از پيکر
اين سرزمين بريده شده و به کشوري بيگانه تسليم گرديد. بدين گونه اقتدار و عزتي که
ايران بعد از يورش مغول و ترکتازي تيموري در دوره صفويان به هم رسانيده بود و
افشاريان توانستند آن را تجديد کنند، با اين دو قرار داد ننگين مورد مخاطره قرار
گرفت و زمينه براي فرود آمدن بلاياي تازهتري بر ايران فراهم امد. ازبکها و خوانين
بخارا، خيوه سمرقند و تاشکند ديگر مانعي در مقابل تاخت و تازهاي خود به نقاط شرقي
و مرکزي ايران نميديدند. از آن سوي انگليس و فرانسه هم موقع را مناسب ديدند تا
زخمهايي را بر پيکر مجروح ايران عصر قاجار وارد کنند. چنين وضعي حالتي از سرخوردگي
و يأس را در روحيه مردمان ايران آن عصر پديد آورد و آنان را در سکون و تغافل فرو
برد.
گرجستان آماج تهاجم روسها
درسال 1722 ميلادي ترکهاي عثماني شرق گرجستان
را به اشغال خود درآورند. فشار ترکها موجب آن شد که گرجيها با روسيه ارتباط
برقرار کنند. هميشگي مردم گرجستان با روسها در اين نزديکي موثر بود. به سال 1783
ميلادي پيماني بين روسيه بر گرجستان يعني شهرهاي آخال تسيخ و آخال کلک در 1829 م
از عثمانيها گرفته شد و بعدها در سال 1877 م بندر باطوم طي نبرد روسها با عثمانيها
به تصرف مهاجمين روس درآمد. گرجيها در دروه حکومت تزارها بويژه در اواخر قرن
نوزدهم در دفاع از فرهنگ و سنتهاي اجتماعي خود در مقابل روسي کردن تزارها، غيرت
زيادي نشان دادند.
با ضعف دولت روسيه در اوايل قرن بيستم گرجستان
صحنه تاخت و تاز بيگانگان بود. با سقوط تزارها و روي کار آمدن دولت موقت جناح
منشويک، حزب سوسيال دموکرات گرجستان رهبري قفقاز را به عهده گرفت و تا زمان حاکميت
کمونيستها در شوروي به مدت 4 سال با بلشويکها درگير بود ولي با حمله قواي عثماني در
سال 1918 م در تعقيب لشگريان شکست خورده روس که در حال عقب نشيني از آناتولي
بودند، بين رهبران قفقاز اختلاف بروز نمود و انحاد قفقاز از بين رفت متعاقب آن سه
کشور گرجستان، آذربايجان و ارمنستان بوجود آمد. در اين شرايط دشوار و بحراني، قواي
ترکيه به اشغال بندر باطوم مبادرت ميورزد که با سقوط دولت منشويک و متواري گشتن
آنان و استقرار بلشويکها، حکومت مسکو طي مذاکرات و توافقهايي ترکيه را به تخليه
بندر نامبرده راضي مينمايد.
بلشويکهاي قفقاز که براي در دست گرفتن قدرت در
گرجستان بيتا بودند، به بهانه حمايت از شورشيان ارمني عمليات نظامي خود را به
گرجستان گسترش ميدادند. با شروع حمله در 12 فوريه 1920 ميلادي گرجيها در پارهاي
از نقاط به شدت مقاومت ميکنند ولي به سرعت خرد و پراکنده ميشوند، در 25 فوريه
ارتش سرخ همراه با کميته انقلابي وارد تفليس شد. همان روز ارجونيکدزه- از افراد
استالين- به لنين و استالين تلگراف کرد پرچم سرخ در تفليس در اهتزاز است! و بدين
گونه آخرين جمهوري مستقل قفقاز به جمهوري شوروي تبديل گرديد.[6]
با اين حال گرجيها هيچ وقت در برابر خط محو
هويت ملي خود حتي در دوران اختناق استالين باوجود کشتارها و تبعيد شدنها کوتاه
نيامدند. استالين که وحشتناکترين چهره شوروي بود و به گرجيها تعلق داشت در اين
منطقه جنايات متعددي را مرتکب شد. در سال 1972 ميلادي مردم گرجستان در شکل قيامي
وسيع و شورشي گسترده نارضايتي خود را از فساد وسيع و شورشي گسترده نارضايتي خود را
از فساد موجود و ناباوري و عدم اعتماد خود را نسبت به مسکو بروز دادند. در سال
1978 م نيز که در قانون اساسي جديد از رسميت زبان گرجي سخني به ميان نيامده بود،
بر خلاف شرايط تيره وتار و ديکتاتوري شديد، مردم گرجستان با ترتيب دادن تظاهرات
خياباني موفق به اجراي خواسته خود مبني بر رسمي بودن زبان بومي در قانون اساسي
شدند.
فشار نظام حاکم بر اين سرزمين بويژه در خصوص
اقوام مسلمان بسيار شديد و خشن بود. بازداشتهاي جمعي، تبعيدهاي گروهي، اعدامهاي بيدليل
و شکنجههاي وحشتناک از نمونههاي بروز خشونت بر عليه مسلمانان اين مرز و بوم ميباشد.
در 15 نوامبر 1944 ميلادي مقامات شوروي بدون هيچگونه علت آشکاري برخي از گروههاي
قومي منطقه مسختي جنوب گرجستان را بازداشت کرده و به قزاقستان و ازبکستان کوچ
دادند که در جريان اين تبعيد اجباري از 150000 نفر رانده شده مسختي 50000 نفر از
فرط سرما و گرسنگي در بين راه تلف شدند. براي اين کوچاندن که به صورت محرمانه
انجام گرفت، هيچ گونه دليلي ارائه نشد و تا سال 1968 ميلادي سکوت منابع شوروي در
باب سرنوشت آنان ادامه داشت، البته دليل اين حرکت مرگزا مربوط به مناقشات مرزي
شوروي و ترکيه بود و چون شوروي در اواخر سال 1944 م خواهان استرداد سه استان قارس،
اردهان و آرتوين از آناتولي ترکيه به شوروي شد و احتمال داد که در اين جريان امکان
منازعه و درگيري وجود دارد، از اين رو استالين تصميم گرفت تا منطقه مرزي سوق
الجيشي بين ترکيه و گرجستان را از وجود کليه عناصر مسلماني که مشکل افرين بودند، بردارد.
مسختيهاي آواره که قرباني توطئه شوم شوروي
شده بودند نه مورد اعاده حيثيت قرار گرفتند و نه اجازه يافتند که به وطن خويش باز
گردند.[7]
بحران گرجستان
با تحولات جديد در شوروي و فروپاشي نظام
کمونيستي زمينه لازم براي ابراز نارضايتيهاي قديم بخصوص در مورد مسايل قومي
جمهوريها، پديد آمد. مرزبنديهاي استالين در گرجستان دمل چرکيني ايجاد کرده بود که
با آغاز دوران پرستوريکا و گلاسنوست اين دمل سرباز نمودند و گرجستان کوچک دستخوش
تشنجهاي قومي گرديد و از سال 1989 ميلادي ابخازها و اوستيها خواهان جدايي از
گرجستان و پيوستن به روسيه شدند ورفته رفته زمينه جنگ داخلي فراهم شد. در رفراندوم
اکتبر 1990 م و دو ماه قبل از فروپاشي شوروي گرجيها به استقلال خود رأي دادند و
در اه مي 1991 م گامساخورديا که ضد کمونيست بود به رياست جمهوري گرجستان برگزيده
شد. گامساخورديا از پيوستن به کنفدراسيون کشورهاي مشترک المنافع امتناع ورزيد. اين
موضعگيري موجب پيدايش جنگ داخلي بين طرفداران و مخالفين عضويت در اين کنفدراسيون
گرديد. مبارزه وي با جدالي طلبانابخاز و لغو خودمختاري اوستياي جنوبي نيز آشوبهاي
داخلي را در گرجستان شدت بخشيد. شرايط داخلي به گونهاي شد که گامساخورد يا پس از
چند هفته مقاومت سرسختانه، تفليس را ترک نمود و از طريق اوستياي شمالي به چچن
پناهنده شد. با روي کار آمدن ادوارد شوارد نادزه آشوبهاي داخلي نه تنها خاتمه
نيافت بلکه جدايي طلبان ابخاز که از حمايت تسليحاتي و اطلاعاتي روسيه برخوردار
شدند، گرجستان را در بحران جدي قرار دادند و هنگاي که شواردنادزه از غرب براي
خاتمه اين آشوب کمک خواست و روسيه را به دخالت در اوضاع داخلي گرجستان متهم نمود،
روسيه به غرب هشدار داد که گرجستان بخش استراتژيک روسيه ميباشد. آري روسها از دو
سال پيش گرجستان را به يک مبارزه طلبي
خزنده و بي سر و صدا با دامن زدن بر آتش شورشها
و درگيريهاي دو نژاد جدايي طلب ابخاز در غرب و اوستيها در شمال، دست زدهاند و
قصد دارند راه نفوذ خود را به درياي سياه گسترش دهند و همچون زمان تزاريسم اين
منطقه همچنان زير سلطه باشد.[8]ادامه
اين اوضاع اقتصاد گرجستان را در معرض فرو پاشي
قرار داده است و به موازات چنين شرايط اسفبار افرادي که در مصادر و پستهاي کليدي
هستند در مديريت سياسي کشور با يکديگر متحد نبوده و به جاي تفکر در مصالح کشور به
تشنجهاي سياسي دامن ميزنند.[9]
جديدترين مناقشه قومي گرجستان مربوط به
درگيريهاي خياباني آذرييهاي بورچالي و گرجيها در جنوب گرجستان و در مناطق آذرينشين
بونيس، دومانيس و بيشتر از همه مارنولي ميباشد. اين حوادث ميتواند به يک قيام
گسترده توسط 500000 نفر آذري ساکن در سه منطقه مهم جنوب جمهوري گرجستان تبديل شود
و روابط اين کشور را با آذربايجان تيره و تار نمايد.[10]حملات
ايذايي و تروريستي گرجيهاي افراطي و رفتارهاي تهاجمي ارامه با آذريها عامل اصلي
بحران مزبور ميباشد.
منطقه خود مختار ابخازي
ابخاز (Abkhaz) يا ابخازيه سرزميني است در ناحيه استراتژيک
شمال غربي قفقاز و کرانه شرقي درياي سياه که 8700 کيلومتر مربع وسعت دارد و سکنه
آن در حدود 550000 نفر ميباشد. مرکز آن بندر سوق الجيشي سوخومي (Sukhum)
است که بر ساحل درياي سياه قرار دارد، ارتفاعات شمالي آن تا کنار دريا امتداد دارد
و جنگل انبوه و وسيع و رودخانههاي خروشان از منابع طبيعي اين سرزمين هستند. جنگ
کاخ ابخاز در جهان شهرت ويژهاي دارد.
در 4 مارس 1921 ميلادي قدرت شوروي در ابخاز
تثبيت شد و در فوريه سال 1922ميلادي جمهوري ابخازستان در اتحاد با گرجستان، اعلام
موجوديت کرد و در سال 1930 ميلادي به سطح جمهوري خودمختار در درون گرجستان ارتقا
داده شد. [11]
استالين که خود گرجي بود، ابخازي را به
گرجستان ضميمه نمود و شمار انبوهي از مردم گرجستان را به اين سرزمين حاصلخيز
مسلمان نشين کوچانيد تا جايي که ابخازها که در اکثريت بودند به 17% رسيدند.[12]
در اواخر قرن نخست ميلادي روميان به ابخازيه
رخنه نموند و از قرن چهارم تا شش ميلادي دولت روم شرقي (بيزانس) بتدريج به آن نفوذ
کرد. از 523 ميلادي آيين مسيح به عنوان دين رسمي مردم ابخاز پذيرفته شد.
در سال 22 هجري (643 ميلادي) سراقة بن عمرو
مأمور فتح قفقاز گرديد. وي حبيب بن مسلمه فهري را مسئول فتح تفليس و گرجستان نمود.
پس آن مسلمانان با در دست داشتن اراضي شرق گرجستان به لازيکا هجوم بردند و در سال
239 هجري (853 م) ابخازه به قلمرو مسلمانان ملحق گرديد[13]،
ابوالفدا جغرافيدان مسلمان به اسلام آوردن مردم سوخوم و حوالي درياي سياه اشاره
نموده است. در اواسط قرن پانزدهم ميلادي دولت عثماني به ابخازيه لشگر کشيد و از
1578 ميلادي ارضاي ساحلي ابخازيه بويژه بندر مهم «سوخوم» به پايگاه نظامي دولت
عثماني تبديل گرديد.
در عصر دولت مقتدر عثماني اسلام بتدريج بين
ابخازها گسترش يافت و جايگزين آيين مسيح در اين قلمرو شد. در نيمه دوم قرن هيجده
ميلادي در عهد شاهزاده لوان فرمانروايان دودمان «شروا شيدزه» اسلام آوردند و حکومت
عثماني را به رسميت شناختند. اکثريت مسلمانان ابخاز از اهل سنت ميباشند.
در سال 1866 ميلادي (1283 قمري) بر اثر اعمال
فشار دولت روسيه بر عليه مسلمانان ابخاز، قيامي در اين ناخيه بوقوع پيوست که با
سرکوبي روسها روبرو گرديد و پس از آن گروه کثيري از مسلمانان به سرزمين عثماني
(ترکيه کنوني) رفتند. بعد از جنگ روس و عثماني در سال هاي 1877- 1878 گروهي ديگر
از مسلمانان ابخاز سرزمين خود را ترک نموده و عازم سوريه شدند.[14]
با روي کار آمدن کمونيستها، ابخازيهاي مسلمان تحت اختناق و فشار شديدي قرار
گرفتند و ارتش سرخ تصميم به انهدام ابخازها از طريق اخراج و مهاجرت اجباري گرفت.
با اتخاذ چنين سياست خشن مناطق سرسبز و حاصلخيز و سوق الجيشي ابخاز مورد استعمار
گرجيها واقع شد.[15]
منطقه ابخازيه به دليل مناظر زيباي طبيعي و
پوشش گياهي جالب از نواحي پر جاذبه براي جهانگردان ميباشد و مرواريد قفقاز يا
درياچه کوهستاني ريستا که از زيباترين درياچههاي جهان است، در اين قلمرو قرار
دارد.[16]
با فرو پاشي نظام شوروي مردم ابخاز، خواهان
خود مختاري اين بخش گرديدند. چنين خواستي گرجستان را در معرض تهديد جدي قرار داد.
خصوص آنکه حمايت روسها از شورشهاي مردمي و هدايت آنان توسط پايگاه عظيم نظامي زير
زميني «شيه را» (در چند کيلومتري غرب سوخومي) اوضاع را وخيمتر نموده است.[17]
البته روسها طرفدار ابخازها نمي باشند بلکه ميخواهند از اين آب گل آلود ماهي
بگيرند.
ابخازها تا قبل از فشار استالين داراي سنتهاي
مذهبي و آيينهاي اسلامي ويژهاي بودند ولي پس از رفتار خشن استالين حتي ناچار
شدند نامهاي اسلامي را به گرجي و روسي تغيير دهند، با اين وجود و بر خلاف آنکه
200000 نفر ابخاز به سيبري تبعيد گرديدند، هنوز مسلمانان اين سامان به اسلام عشق
ميورزيدند و در جهت احياي هويت ديني خويش در تلاشند.[18]
آجارهاي مسلمان
آجارستان (Ajaristan) يکي از جمهوريهاي خود مختار منطقه قفقاز و
بخشي از جمهوري گرجستان است که در جنوب غربي آن قرار دارد. آجارستان با 3000
کيلومتر مربع وسعت و حدود 500000 نفر سکنه از جنوب با ترکيه، از غرب با درياي سياه
و از شمال شرقي با گرجستان هم مرز است. بخش اعظم آن را ارتفاعاتي تشکيل مي دهد که
حداکثر از سطح دريا 3000 متر ارتفاع دارند. زمينهاي ساحلي آن که مشرف به درياي
سياه است، حالت جلگهاي دارد. در اين نقاط آب و هوا معتدل و در کوهستانها بويژه
ارتفاعات مسختي آب و هوا سرد است. رود چوروخ (Chorokh) اين قلمرو را به دو بخش تقسيم ميکند.
در قرن ششم قبل از ميلاد در اين سرزمين که
کلخيد (کلشيد) نام داشت دولتي تأسيس شد که از اواخر اين قرن تا نيمه نخست قرن پنجم
قبل از ميلاد وابسته به دولت هخامنشي و تابع ساتراپهاي ايران بود. در قرن دوم
ميلادي دولت مزبور منقرض و در مصب رود چوروخ دولت لاز تأسيس شد. در مذاکره بين
قباد- اولين پادشاه ساساني- و ژوستن امپراتور روم شرقي، مقرر شد که لازيکا به
ايران واگذار شود.
درقرن اول هجري با فتوحات مسلمين اين سرزمين
تابع قلمرو و دولت اسلامي گرديد. در نيمه دوم قرن دهم سرزمين کنوني آجارستان به
تصرف دولت عثماني درآمد و در اين عصر بود که آجارها (گروهي از گرجيهاي ترک تبار)
اسلام آوردند، به سبب نفوذ و گسترش اسلام در آجارستان روسها اين منطقه را گرجستان
اسلامي ناميدند ولي کمابيش آيين مسيح در آن رواج داشت. آجارستان در سال 1878
ميلادي از عثماني منفک و به روسيه منضم گرديد. در 18 مارس 1921 م بلشويکها در اين
سرزمين استقرار يافتند و در 16 ژوئيه همين سال جمهوري خودمختار آجارستان به عنوان
بخشي از گرجستان تأسيس شد. آجارها در سال 1929ميلادي به قيام گستردهاي دست زدند
که به تبعيد دسته جمعي آنان منجر گرديد و از بقاياي هويت آنان چيزي باقي نماند.
زبان آجارها از گروه زبانهاي قفقازي است و تحت
زبان ترکي ميباشد، اين قوم مسلمان سني مذهب و پيرو فقه حنفي هستند، مرکز آجارستان
بندر استراتژيک باطوم است که برکرانه درياي سياه قرار دارد، غير از سواحل و نقاط
جلگهاي، دشتهاي اطراف رود آجار ايستکالي (Adzharissttkali) نيز پرسکنه ميباشد. در قلمرو آجارها حدود
5000 نفر کرد سکونت دارند که غالبا مسلمانند، آجارستان دو شهر و شش شهرک دارد و
کوبولتي (Kobulti) پس از باطوم دومين شهر اين جمهوري است.
محصولات اين سرزمين بطور عمده چاي، مرکبات، گردو، فندق، انگور،اکاليپتوس، برنج،
ذرت و ارزن ميباشد. صنايع چوببري، فلزکاري شيميايي، پالايش نفت خام، ماشين سازي
و غذايي در آجارستان استقرار يافته است.[19]
اوستياي جنوبي
اقوام اوست مردماني هستند که در ناحيه مرکزي
قفقاز و در دو سوي ارتفاعات قفقاز بزرگ سکونت اختيار نمودهاند، وجود همين ديواره
کوهستاني موجب آن گشته که اقوام اوست به دو شاخه اوستياي شمالي و جنوبي تقسيم
شوند. اوستيها خود را ايرون (Iron) مينامند زيرا از اقوام آريايي هستند، برخي
از پژوهشگران آلانها و اوستها را يکي ميدانند. آلانها از قبايل نيمه کوچنشين
سرمت هستند که در سواحل شمالي درياي خزر و حدود رود دن ميزيستند، نام سرمت از سرم
گرفته شده و اين نام در کتب مسالک و ممالک و منابع اسلامي بصورت سلم ضبط شده است.
پروفسور آبايف که خود از مردم اوستياي شمالي است، اين قوم را ايراني ميداند. در
برخي مأخذ زبان قوم آلان را از شاخه زبانهاي ايراني ضبط کردهاند.[20]
با قدرت گرفتن دولت خزران نام آلان از صفحات منابع حذف گرديد، آلانها گرچه از قرن
ششم ميلادي آيين مسيح را پذيرفتند ولي با نفوذ سپاه اسلام در قفقاز بخشي از مردمان
اين نواحي با اسلام آشنا شدند و اين آيين را پذيرفتند، آلانها به مرور نام اوست به
خود گرفتند از قرن شانزدهم ميلادي گروهي از اوستها تحت تأثير کاباردها اسلام
آوردند. پس از مهاجرت اوستها به نواحي کوهستاني قفقاز از ميان آنان چهار گروه
اجتماعي بوجود آمد، قلمرو اين اقوام در سال 1744 ميلادي به تصرف روسها ردآمد،
بعدها گروهي از آنان از شمال به جنوب مهاجرت کردند و به عنوان اوستياي جنوبي
شناخته شدند.
در اواسط قرن نوزدهم با توسعه معدن کاوي، صنعتي
شدن «اوست» شروع شد. اوست بين سالهاي (1920- 1918م) همچون ديگر نقاط قفقاز صحنه
نزاعي خونين بين بلشويکها و منشويکها گرديد تا آنکه در اواخر سال 1920 بلشويکها در
اوست شمالي بر رقباي خود پيروز شدند، اوست شمالي در اين سال همراه چند ناحيه ديگر،
جمهوري خود مختار کوهشتاني را تشکيل داد و در سال 1924 م به صورت ايالت خود مختار
درامد و سرانجام به سال 1936 م به جمهوري خودمختار ارتقا يافت، اين جمهوري در
منطقه مرکزي قفقاز واقع شده و جزء جمهوري فدراتيو روسيه است و با 8000 کيلومتر
مربع از شرق به داغستان، از جنوب به اوست جنوبي و از غرب به کاباردين- بالکان
محدود ميشود. حدود 65000 نفر سکنه دارد، مرکزش ولادي قفقاز (اورجونيکيدزه سابق)
است و 6 شهر و هفت شهرک دارد.
اوست جنوبي با وسعت 3900 کيلومتر مربع دردامنههاي
جنوبي سلسله جبال قفقاز و شمال گرجستان قرار دارد، يک شهر و 14 شهرک دارد و مرکزش
تسخين ولي (Tskhinvali) است، سکنه آن به صدهزار نفر بالغ ميگردد.
در دوران حکومت کمونيستي اقوام اوست بصورت
اجباري تبعيد شدند که عده قابل توجهي از آنان در بين راه از بين رفتند، گروهي نيز
به اردوگاه مرگ روانه شدند، با اين حال تلاش مقامات شوروي براي انهدام اوستهاي
قفقاز با شکست مواجه گرديد.[21]
با فروپاشي نظام شوروي گرچه مسلمانان اوستياي
جنوبي و شمالي ازفشارها و خشونتها تا حدي رهايي يافتند ولي رفتارهاي تبعيضگونه
رئيس جمهور قبلي گرجستان (گامسا خورديا) بحران اوستيا را پديد آورد. در سال 1989 م
گروهي از گرجيهاي افراطي به دهکدههاي اوستيا هجوم بردند که با مقاومت مسلحانه
مردمان اوستيا روبرو شدند ولي در درگيري سال 1990 م عدهاي از قوم اوستيا در خاک و
خون غلطيدند، بدنبال آن در کليه مناطق گرجستان، اوستيها را از کارهاي اداري و
خدمات دولتي اخراج نمودند و شهر بزرگ تسخين ولي توسط گرجيها محاصره شد.
تصميم رهبارن اوستياي جنوبي مبني بر اعلام
تشکيل جمهوري در آن منطقه خودمختارف به وخامت اوضاع افزود ودر رفراندوم 19 ژوئيه
1992 م اکثر مردم اوستاي به استقلال از گرجستان و الحاق به روسيه رأي دادند. شوراي
نظامي گورجستان اين رفراندوم را به نقص آشکار حاکميت گرجستان متهم ساخت.[22]