گفتهها و نوشتهها
وصيت اميرالمؤمنين به
فرزندش
اميرالمؤمنين (ع) در
وصيتش به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود:
از خودبيني و
بداخلاقي و کم صبري(بيحوصلگي) بدور باش که اگر اين سه خصلت را داشته باشي، هيچ
رفيقي با تو پايدار نماند و همواره مردم از تو کنارهگيري و دوري جويند.
خود را به اظهار
دوستي و محبت با مردم، متعهد کن و بر زحمات آنان شکيبا باش و جان و مالت را از
دوستت و بخشش و ديدارت را از آشنايان و خوشرويي و محبتت را از عموم مردم و عدل و
انصافت را از دشمنت دريغ مدار و از دست دادن دين و آبروي خود درباره هر کس که باشد،
بخل بورز که دين و دنيايت سالمتر خواهد بود.
تو به جاي ما
دل و جان زتن برون
شد، تو همان به جا نشسته
شده ما زخويش بيرون،
تو به جاي ما نشسته
ز غم زمانه ما را،
نفتد، گره به ابرو
که ز راه عشق، گردي،
به جبين ما نشسته «اديب الممالک فراهاني»
تو شهي و کشور جان تو
را
چه شود به چهره زرد
من،نظري براي خداکني
که اگر کني،همه درد
من، به يکي نظاره دوا کني
تو شهي و کشورجان تو
را، تو مهي و ملک جهان تو را
ز ره کرم چه زيان تو
را که نظر به حال گدا کني «هاتف اصفهاني»
بيشه بيشير
بعد از آنکه عبدالله
خان اوزبک، خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داد؛ روزي در سيستان عبورش بر قبر رستم
افتاد؛ بطور شماتت اين بيت را خواند:
سراز خاک بر دار و
ايران ببين به کام دليران
توران ببين!
و گفت: ندانم که رستم
اگر قادر به گفتن بود، چه ميگفت؟ يکي از وزيران او- که ايرانينژاد بود- گفت: اگر
خشم نگيري بگويم!
گفت: بگو!
گفت: اگر قادر برگفتن
بود ميگفت:
چو بيشه تهي ماند از
نره شير شغالان درآيند آنجا
دلير!
کنترل زبان
چهارحکيم از هند و
چين و ايران و روم گردهم آمدند و درباره فوايد سکوت و حفظ زبان بحث کردند.
حکيم هندي گفت: من از
حفظ زبانم، هيچ وقت پشيمان نبودهام ولي از سخن بسيار گفتن، بسيار پشيمانم.
حکيم چيني گفت: هر
وقت من حرفي زدهام، آن سخن مالک من بوده است و هر وقت سخن نگفتهام، خود صاحب
اختيار زبانم بودهام.
حکيم ايراني گفت: من
از سخنگو متعجبم زيرا سخني که بر زبان ميراند، اگر به خود او برگردد، اگر به خود
او برگردد، زيان خواهد ديد و اگر برنگردد، نفعي به او نخواهد رسيد.
و سرانجام حکيم رو ميگفت:
بر رد آنچه نگفتهام تواناترم، تا آنچه نگفتهام.
نام علي(ع) بر فراز
عرش
حضرت رسول(ص) ضمن
وصيتي به علي عليه السلام فرمود: يا علي! به تحقيق که من نام تو را در چهار مودر
با نام خودم ديدم و به ديدن آن آرامش خاطر يافتم.
1-
هنگامي که به معراج
آسمان مي رفتم، چون به بيت المقدس رسيدم،بر سنگ آن ديدم نوشته است: لا اله الا
الله محمد رسول الله او را با وزيرش تأييد نمودم و با وزيرش ياري کردم.
از جبرئيل پرسيدم:
وزيرش کيست؟
گفت: علي بن ابيطالب
2-
چون به سدرة المنتهي
رسيدم، بر آن ديدم نوشته است: همانا من خداوندي که معبودي بجز من يکتا نيست و محمد
از ميان تمام خلق، برگزيده من است که او را با وزيرش تأييد و ياري نمودم. جبرئيل
را گفتم: وزير من کيست؟ گفت: علي بن ابيطالب.
3-
چون از سدرة المنتهي
گذشتم و به عرش پروردگار جهانيان «جل جلاله» رسيدم، ديدم بر پايههاي عرش نوشته
است: منم خداوند و بجز خودم معبودي نيست. محمد دوست من است؛ او را با وزيرش تأييد
و ياري نمودم.
4-
چون سربرداشتم، ديدم
بر طاق عرش نوشته است: منم الله و جز من معبودي يکتا نيست. محمد بنده من و فرستاده
من است که او را با وزيرش تأييد و ياري نمودم.
همه خانه او است
دلدار چو مغزشت و
جهان جمله چوپوست نايد به نظر
مرا بجز جلوه دوست
مردم ره کعبه و حرم
پيمايند در
ديده اسرار همه، خانه اوست
«حاج ملاهادي
سبزواري»
رئيس خرقهپوشان
اگر از خرقه کس درويش
بودي رئيس خرقه پوشان ميش بودي
وگرمرد خدا آن عام
چرخي است بلاشک آسيا معروف کرخي
است «اديب الممالک فراهاني»
حکم واجب الاتباع
در زمان خلافت مأمون،شخصي
خلافي کرد، امر به گرفتاريش شد. او فرار نمود. برادرش را به جاي او گرفتند و نزد
مأمون آوردند.
مأمون به او گفت:
برادرت را حاضر ساز وگرنه تو را به عوض او به قتل خواهم رسانيد.
آن شخص گفت: اي
خليفه! اگر عامل تو خواهد که مرا بکشد و تو حکمي فرستي که فلان را رها ساز؛ آيا آن
عامل مرا رها سازد يا نه؟ گفت: آري.
گفت: من نيز حکمي از
پادشاهي آورده ام که حکم او واجب الاتباع و اطاعتش بر تو لازم است و اين حکم به
رهائي من است!
گفت: آن پادشاه کيست
و آن حکم چيست؟
گفت: آن پادشاه خداي
تبارک و تعالي است و حکمش اين آيه شريفه است که ميفرمايد:
«ولاتزر وازرة وزر
أخري»
هيچ کس را به گناه
ديگري نگيرد.
مأمون خجل شد و گفت: او را بگذاريد که
حکمي صحيح آورده است.