گفتهها و
نوشتهها
آرايش جان
از هوس بگذر
و دل پاک از آلايش کن
ترک
باطل کن و جان را به حق افزايش کن
سر و تن را
به زر و سيم چه ميآرائي
دل
و جان را به کمال و هنر آرايش کن
«فيض
کاشاني»
موعظه و عمل
واعظي براي
تهيه کفش به کفاشي مراجعه کرد و خواست کفش ارزاني را تهيه کند.
کفاش از وي
پرسيد: آيا اين همه وعظ و نصحيت که شما در کتابهايتان مينويسيد و براي مردم بيان
ميکنيد، خودتان هم مطابق آنها عمل ميکنيد؟
واعظ گفت:
خير! م گر شما همه کفشهائي را که ميدوزيد و به مردم ميفروشيد، همه را خودتان هم
ميپوشيد و با آنها راه ميرويد؟!
چهار چيز
چهارچيز مرا
آزرده را ز غم بخرد
تن
درست و خوي نيک و نام نيک خرد
هر آنکه
ايزدش اين هر چهار روزي کرد
سزد
که شاد زيد جاودان و غم نخورد
«رودکي»
نشانههاي
علما و فقيهان
اميرالمؤمين(ع)
فرمود:
طلبههاي
علوم ديني سه دستهاند: هان که آنان را با نشانهها و مشخصاتشان بشناسيد:
1- دستهاي
از آنان، علم را به منظور خود نمايي و جهالتورزي ميآموزند.
2- دسته
ديگر، هدفشان گردن فرازي و نيرنگ بازي است.
3- و يک
دسته هم براي فهميدن و پايبند بودن، علم را ميآموزند.
اما خودنما
و جهالتورز را بيني که در مجالس سخن، به آزار ديگران پردازد و با مردم به جدال
برخيزد. جامه خدا ترسي در بر کرده ولي در دل، پروايي از خدا ندارد. خدا سينه چنين
عالمي را بشکند و بينياش را از بن برکند.
و اما گردن
فراز دغل باز، بر نظيران خود، گردن فرازي کند و در برابر ثروتمندان و اغنيا،
متواضع و فروتن باشد تا از نعمتهاي شيرينشان بهره ببرد و دين خود را بشکند. خدا
ديده چنين عالمي را کورد فرمايد و از ميان علما، نام و نشانش را براندازد.
و اما
دانشمند فقيه و خردمند را بيني که اندوهناک و غمگين در دل شبهاي تار به نماز و مناجات
با خداوند بينياز برخاسته و کمربند اطاعت و بندگي خدا را بر کمر خود سخت بسته وب
ا همه اطاعت و بندگي، از خداوند هراسناک است و جز با برادران ديني و فهميده، از
ديگران کنارهگير و گريزان است. خداوند پايه چنين دانشمندي را استوار گرداند در روز رستاخيز، آرامشش بخشد.
توانگر و
حکيم
توانگري،
حکيمي را گفت: صد دينار زر دارم و ميخواهم به تو بدهم، مصلحت چون ميبيني؟
حکيم گفت:
اگر بدهي تو را بهتر و اگر ندهي مرا بهتر، يعني اگر بدهي، منتي بر من داري و اگر
ندهي از بار مت تو خلاص باشم.
پاسخ دندان
شکن
شعبي گويد:
وقتي به دربار عبدالملک ميرفتم، در بين راه به مرد ترسائي برخوردم. آن مرد از من
خواست تا عريضهاش را به خليفه برسانم و در ساندن نامه مرا به پيغمبر(ص) قسم داد!
چون نزد
عبدالملک رفتم، قضيه را به او گفتم و نامه مرد ترسا را دادم. عبدالملک نامه را خواند.
در نامه نوشته بود: مردي را بر ما والي گردانيدهاي که پوست ما را کنده و گوشت ما
را خورده است.
عبدالملک از
فصاحت ترسا تعجب کرد بر پشت نامهاش نوشت: اگر رضاي شما به عزل او است، او را
معزول ميسازم.
مرد ترسا که
در بيرون خانه منتظر بود، وقتي نامه را خواند، زير دست خط حاکم نوشت: به عزل او
راضي نيستم.
عبدالملک
ترسا را احضار کرد و از او پرسيد: چرا به عزل او راضي نگشتي؟
مرد ترسا در
پاسخ گفت: چون مرد ديگري را براي ولايت و حکومت بر ما بفرستي، عمري ديگر لازم است
که اور بشناسيم و او با اهالي آشنا شود و او نيز تا مانند اين حاکم، ثروت و اسباب
تجمل بهم نرساند از پاي ننشيند و اگر اين واقعه اتفاق افتد، ديگر از اهالي رمقي
باقي نخواهد ماند. از امير خواهش ما اين است که فقط به او بنويسد:
«چون سير
شوي، ديگران را گرسنه مگذار و سيرت قبيح را تغيير داده، عدل و انصال پيشه کن».
عبدالملک او
را گرامي داشت و خلعتي فاخر داد و نامهاي مطابق گفتهاش به والي نوشت.
بيهوسي
در همه کون
و مکان نيست جز اينم هوسي
که
مگر بيهوسي زيست توانم نفسي
شعلهها سر
زدهام از دل و جان، طور صفت
موسيي
نيست دريغا که بجوي قبسي
«نشاط
اصفهاني»
دعاي اطفال
جمعي براي
دعاي باران به صحرا رفتند و اطفال دبستان را هم با خود بردند.
شخصي پرسيد:
اين اطفال را کجا ميبريد؟
گفتند: براي
دعا کردن که باران ببارد، زيرا که دعاي اطفال مستجاب است.
آن شخص گفت:
اگر دعاي اطفال مستجاب بود، يک معلم در همه عالم زنده نميماند.
سجود از ما
چه ميخواهي
به خود
پيچيدگان، در دل اسيرند
همه
دردند و درمان ناپذيرند
سجود از ما
چه ميخواهي که شاهان
خراجي
از ده ويران نگيرند
«اقبال
لاهوري»