پرسش ها و پاسخ ها

پرسشها و
پاسخها

تقيه و حدود
آن

حجة الاسلام
والمسلمين سيد مرتضي مهري

سؤال:

بعضي از
نويسنگان، شيعه را متهم مي کنند که به دليل تقيه که يک از اصول پذيرفته شده مذهب
شيعه است، حقايق مذهب خود را پنهان مي کنند و بنابراين به آنچه اظهار مي دارند
اعتمادي نيست و نمي‌توان مذهب واقعي آنان را براساس اظهارات آنها، ارزيابي کرد.

شمار درمورد
اينا ظهارات چه پاسخي داريد؟

(ا ـ يوسفي)

پاسخ

اين تهمت
اگر در زمان بعضي از ائمه(ع) گفته مي‌شد، قابل توجيه بود، زيرا در آن زمان، شيعه
جماعت قليلي بودند که هميشه مورد تعقيب حاکمان ظالم و جائر بني‌اميه و بني‌عباس
بودند ولي اکنون که ميليون‌ها شيعه در جهان زندگي مي‌کند و در کشور پهناور و
قدرتمندي چون ايران؛ حاکميت دارد وکتاب‌هاي فراوان از سوي علماي شيعه در طول
تاريخ، حقايق مذهبي را بيان داشته‌اند، ديگر اين سخن حتي ارزش پاسخ گفتن هم ندارد!
ولي براي روشن شدن مطلب لازم است تقيه‌اي که در مذهب شيعه واجب است، مورد بررسي
قرار گيرد.

تقيه در
قرآن

تقيه‌اي که
واجب است، دو معني دارد که هر دوي آنها در قرآن به آن سفارش شده است و اصلا اختصاص
به شيعه ندارد و اين که ديده يا شنيده مي‌شود، آن را به شيعه اختصاص مي‌دهند، به
اين دليل است که در دوران‌هاي حاکميت جائرانه بني‌اميه و بني‌عباس، شيعه ناچار بود
به تقيه عمل کند، در حالي که ساير مذاهب، آزاد بودند و موردي براي تقيه نداشتند
وگرنه اصل تشريع تقيه ـ به معنايي که در مذهب شيعه واجب است ـ يک حکم اسلامي، بلکه
يک حکم عقلائي است و هيچ کس نمي‌تواند آن را موردانتقاد قرار دهد.

تقيه دو
معني دارد، يا به عبارت بهتر در دو مورد صدق مي‌کند:

1- تقيه خوف

2- تقيه
مداراتي

تقيه خوف

تقيه خوف در
جايي است که انسان بر جان يا مال يا آبروي خود بترسد و براي حفظ آن، ناچار باشد
گفتار يا رفتاري را انتخاب کند که دشمن را خوش آيد و به او ضرري نزد. و همچنين در
موردي که ضرر جاني اي مالي به کسي از افراد وابسته به او مي‌رسد، بلکه  در مورد حفظ جان حتي در مورد افراد ديگر که حفظ
جان آنها لازم است ـ هم صدق مي‌کند؛ يعني: اگر انسان احساس کند که باب اين يک مطلب
خلاف واقع ـ از روي تقيه ـ جان يک مسلمان ديگر را نجات مي‌دهد، لازم و واجب است
اقدام نمايد. واگر با راست گفتن جان کسي را به خطر بياندازد، گناه بزرگي مرتکب
شدهب لکه در قتل او شريک است.

اين امر،
هيچ دليل شرعي نياز ندارد، بلکه يک امر عقلائي است و مبناي آن ملاحظه اهم و مهم
است. هر انسان که به هر دليل ميان دو چيز مخير شود که هر دو براي او ناخوش آيند يا
مضر است، طبعا با يک محاسبه، آن قسمتي را انتخاب مي‌کند که ضررش کمتر باشد، چه اين
ترديد در اثر عوامل طبيعي باشد و چه در اثر فشار و ظلم شخص يا اشخاصي باشد. و چون
گفتن يک مطلب خلاف واقع که خوش آيند دشمن است، گرچه بر انسان سخت باشد، ولي آسان‌تر
از تحمل ضرر جاني و مالي و امثال آن است، طبعا انسان آن را ترجيح مي‌دهد.

اين امر
هرگز اختصاص به شيعه ندارد و همچنين اختصاص به شريعت اسلام هم ندارد. در قرآن کيم
هم به اين امر سفارش شده و گفتن کلمه کفر آميز در چنين موردي، مجاز شمرده شده
استکه البته اگر ضرر جاني باشد، نه تنها مجاز بلکه واجب است.

خداوند در
سوره آل عمران آيه 28 مي‌فرمايد:

«لا يتخذ
المؤمنون الکافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلک فليس من الله في شيء الا
ان تتقوا منهم تغية…»

ـ مؤمنان
نبايد کافران را به جاي اهل ايمان، دوست و هم پيمان خود قرار دهند و اگر کسي چنين
کند، رابطه خود را با خدا قطع کردهاست، مگر اين که اين کار از روي تقيه باشد…

و در سوره
نحل آيه 106 مي‌فرمايد:

«من کفر
بالله من بعد ايمانه الا من أکره و قلبه مطمئن بالايمان ولکن من شرح بالکفر صدرا
فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم».

ـ آنها که
پس از ايمان، کافر شدند، مورد خشم خداوند قرار گرفته و عذابي گران در انتظار آنان
است؛ نه آنها که تحتف شار و با اکراه سخني گويند، در حالي که قلب آنان مطمئن وآرام
است از ايمان به خدا، بلکه آنان سينه خود را براي پذيرش کفر گشوده‌اند.

طبق روايات،
اين آه در مورد عمار بن ياسر نازل شده است که او و پدرش و مادرش، مورد شکنجه و
آزار طاقت‌فرساد مشرکان قريش قرار گرفتند که ازآن شکنجه، پدر و مادر عمار، شهيد
شدند و عمار که آن صحنه را ديد، با ترس و لرز، سخني را که آنان مي‌خواستند که
تمجيد از بتان بود بر زبان راند و او را رها کردند؛ او ترسان و لرزان خدمت حضرت
رسول(ص) آمد و مي‌پنداشت که با اين خسن خشم خدا و رسول را مستوجب خواهد شد ولي آن
حضرت اشک او را با دست مبارک خويش پاک کرد و فرمود: «اگر باز از تو چنين خواستند،
آن چه را مي‌خواهند بگو و نگران نباش». در اين ميان، آيه مذکور نازل شد.

بهر حال اين
مسأله به هيچ وجه قابل شک و ترديد نيست و آنچه شيعه را در طول تاريخ سراسر ظلم و
جنايت خلفاي بني‌اميه و بني‌عباس ناچار به تقيه مي‌کرده است، حفظ جان خود و امامانخود
بوده است. آنها از هر بهانه‌اي استفاده مي‌کردند و امامان را مورد شکنجه وآزار و
توهين وحبس و قتل قرار مي‌دادند و لذا آن رهبران معصوم، تقيه را از اصول ضروري
شيعه در آن زمان دانستند و شيعه خود را به کتمان مذهب، از دشمنان بدانديش وخونخوار
خويش امر نمودند.

رؤسا و
فقهاي ساير مذاهب که چنين فشاري را از ظالمان نديده‌اند و هرگز مورد تعقيب قرار
نداشته‌اند(بجز موارد نادري براي بعضي از آراء که بعضي از خلفاي نادان در آن
حساسيت نشان مي‌دادند؛ مانند قضيه خلق قرآن) بلکه اکثر آنها از سوي خلفاي جور،
مورد تأييد و کمک مادي و معنوي قرار داشتند و خلفا، مردم را به لزوم پيروي از آنها
دستور داده‌اند و از همين رو مذاهب اهل سنت منحصر در چهار فقيه است وگرنه هيچ دليل
و روايتي در اين مورد نيامده است و فقهاي عامه زيادند، ولي پيوري از حاکميت موجب
اين انحصار شده است. طبيعي اس که آنها سخن از تقيه نرانند، زيرا موردي براي آن
نبوده است.

تقيه
مداراتي

مورد دوم،
تقيه مداراتي است. و منظور از آن، اين است که انسان به جهت ملاحظه بعضي شئون
اجتماعي تصريح به ايده‌هاي واقعي خود نکند، بلکه آن را در هاله‌اي از احتياط قرار
دهد و الفاظي را به کار ببرد که عموم جامعه از آن متأثر نشوند.

اين امر نيز
ـ به طور عموم ـ يک امر عقلائي است و تقريبا همه افراد بشر در موارد مختلف، رعايت
آن را مي‌کنند. رهبران سياسي جهان هيچ‌گاه مطالب خود را به طور صريح و زننده‌اي در
رسانه‌هاي گروهي نمي‌گوند و هر کس لغزشي در اين زمينه از خود نشان دهد او را يک
سياستمدار ضعيف مي‌نامند. البته اين امر تا حدودي لازم و صحيح است و يکاصل سياسي و
اجتماعي به حساب مي‌آيد ولي اگر به نحوي باشد که موجب کتمان حقايق يک ايده و مذهبي
گردد که همگان به سوي آن خوانده مي‌شوند، يک امر ناپسند و نکوهيده است.    

دقت کنيد.

اصل مدارات
و رعايت شئون اجتماعي در گفته‌ها و نوشته‌ها، يک امر مطلوب و عقلائي است و اگر
بخواهيم براي آن مثال‌هاي قانع کننده بياوريم، بهترين شاهد،‌تدرج در احکام است که
خداوند آن را در مورد فرو فرستادن شريعت آسماني رعايت فرموده است.

چرا خداوند
از ابتدا همه احکام را نفرستاده است و به تدريج شريعت را بر انسان لازم فرموده
است؟

طبيعي است؛
هيچ دليلي ندارد بجز مدارات. مردم تحمل اين همه مسئوليت سنگين را ندارند. اگر از
ابتدا آن مردمي که کاملا از قيد و بند احکام شرع خود را آزاد مي‌ديدند، يکباره
مأمور به اين همه احکام شريعت مي‌شدند، کمتر کسي بود که آن را تحمل کند ولي به
تدريج و طي 23 سال شريعت اسلام، فرو فرستاده شد، بلکه در طي سال‌هاي بعد از رسالت
هم احکامي به وسيله اوصياي حضرت رسول(ص) از آن علمي که نزد آنان به وديعه گذاشته
بود، اعلام شد و به همين دليل هم روز نصب خليفه حق، روز«اکمال دين» شناخته شد. و
شايد همين مدارات استکه مانع تصريح به نام خليفه حق است تا رشک‌ها برانگيخته نشود
و اصل اسلام را رها نکنند و شايد فتنه و آزمايش هم انگيزه ديگر باشد.

و بدون شک
همين مدارات موجب ترديد حضرت رسول(ص) در ابلاغ رسمي امامت بود تا آيه:

«يا ايها
الذين الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمک
من الناس…». نازل شد.

ـ اي
فرستاده ما ابلاغ کن آنچه را از سوي خدا بر تو نازل شده است و اگر نکني رسالت خود
را به طور تمام و کمال ابلاغ نکرده‌اي و از مردم هراس نداشته باش که خداوند تو را
از کيد آنان محفوظ خواهد داشت.

حضرتش از چه
کيدي در هراس بود؟

او که از
کيد مشرکان قريش در سب بتان و خدايان دروغين آنها نهراسيد، چگونه از ابلاغ امامت
مي‌هراسد؟ اين هراس چيزي نيست بجز رعايت حال مردم که مبادا رشک و ديگر انگيزه‌ها
آنها را از دين بازگرداند.

علت مدارات
امامان

و همين
مدارات است که اميرالمؤمنين(ع) را وامي‌دارد بيست و پنج سال خانه نشين شود. او که
در طول دوران رسالت، شمشير را در غلاف نکرد، اکنون به کشاورزي و کارهاي شخصي روي
آورده است. اگر حاکميت را حق مي‌دانست که طبعا وظيفه خود مي‌دانست که همچنان در
رأس مجاهدان باشد. پس معلوم مي‌شود آن را حق نمي‌داند و به اين امر هم تصريح
فرموده است، ولي رعايت وحدت صف اسلامي و شئون جامعه منسجم اسلامي او را ناچار به
سکوت کرده است.

و اما ساير
ائمه اهل بيت، هر دو نحو تقيه را عمل مي‌کردند. در برابر طاغوت‌هاي زمان که همانند
فراعنه، مردم بي‌گناه را مي‌کشتند و خود را به هيچ قانون و شريعتي، پاي بند نمي‌انستند،
علنا شراب مي‌خوردند و قمار مي‌کردند و منکرات و فحشا را ترويح مي‌نمودند و از هيچ
جنايات ابا نداشتند، تقيه خوف لازم بود. و در برابر مردم ناداني که از سوي فقيهان
درباري اغفال شده بودند، تقيه مداراتي لازم بود. البته از هر فرصتي هم براي گفتن
حق و رساندن آن به گوش مردم و اتمام حجت استفاده مي‌کردند و هر کدام ـ به اقتضاي
زمان ـ به نحوي حقايق را مي‌گفتند ولي نه به آن صراحت که وحدت صف جامعه مسلمين از
هم پاشيده شود.

طبق بعضي
روايات، ائمه(ع) در بعضي موارد حتي از خود شيعه هم، تقيه مي‌کردند و نمي‌توانستند
همه حقيقت را برهنه و آشکار در برابر هم شنونده‌اي بگويند. و اين يک امر طبيعي
است. بعضي از مسائل، طرح آن براي افراد عادي، بجز ايجاد شبهه و ماندن در آن نتيجه‌اي
ندارد. مثلا بعضي از افراد اگر از مسأله«قضا و قدر» و «جبر و اختيار» مي‌پرسيدند،
امام يک پاسخ اقناعي مي‌فرمود و به او مي‌گفت که بيش از اين تو را ياراي درک مطلب
نيست واگر در اين امر بش از اين فرو روي، کافر مي‌شوي؛ ولي با بعضي ديگر از
راويان، واضح و صريح،‌مطلب را بيان مي‌فرمودند که همان گفته‌ها، اکنون راهگشاي
مسأله است و هم اکنون عالمان غير شعيه نيز پذيرفته‌اند که سخن حق در اين مسأله
پيچيده، همين است، نه پنداشت اشاعره و معتزله. ولي از روي تعصب، مصدر اين تفکر را
بيان نمي‌کنند.

بهر حال،
تقيه مداراتي يک امر ضروري براي همه، به خصوص رهبران سياسي و اجتماعي است. و هر
رهبري ناچار است آن را رعايت کند و اختصاص به شيعه يا مسلمانان ندارد.

اميرالمؤمنين(ع)
نماز تراويح را که بدعت مي‌دانست، منع نمود. مردم نادان شعار دادند که اين سنت
فلان است و آن حضرت ناچار شد به خاطر حفظ وحدت و انسجام صف مسلمين، آنها را به
انجام آن بدعت اجازه دهد. اين نيست مگر مدارات با مردم.

حد و مرز
تقيه

ولي نکته
مهم در مورد هر دو نوع تقيه، اين است که هر دوي آنها محدود به حدي است و بطور مطلق
مجاز نيست. مثلا تقيه از روي خوف، آنجا که اصل اسلام در خطر باشد و انسان احساس
کند که با نگفتن سخن حق و کتمان يک امر، اصل دين در خطر است، نبايد به خاطر حفظ
جان يا مال خود، سخن حق را کتمان کند يا سخن ناحقي بگويد.

محمد بن ابي
عمير از اصحاب امام کاظم(ع) بود. دوران خلافت‌ هارون الرشيد که از ستمکارترين و
سنگدل‌ترين خلفاي بني‌عباس بود، بسيار دوران سخت و مشکلي بر شيعه گذشت و سران
ايشان از سوي دستگاه جبار و ستمگر، مورد تعقيب و آزار و شکنجه بودند. محمد بن ابي
عمير را جلادان خلافت مي‌زدند که نام شخصيت‌هاي شيعه ـ که علنا اظهار تشيع نمي‌کردند
ـ را بازگويد و او امتناع مي‌ورزيد.

از خود او
نقل شده است که يک بار در زير تازيانه‌هاي طاقت فرسا مقاومتم را از دست دادم و
گفتم:

«رهايم کنيد
تا بگويم»

يکي ديگر از
ياران که در بند بود، فرياد برآورد که:

«ابن ابي
عمير ياد بياوريد هنگامي را که در محضر خداوند بايد پاسخ‌گوي اعمال خويش باشي».

اين امر
موجب شد که مقاوتم را باز يافتم و همچنان سکوت را اختيار کردم.

امثال
اينحادثه در همه دوران‌ها و در همه نهضت‌ها بوده و هست و خواهد بود. بنابراين
کساني که به بهانه تقيه با حاکميت طاغوت، در دوراني که نضهت اسلامي در حال شکفته
شدن بود، از در سازش درآمده و به طور علني آن را تأييد مي‌کردند، معلوم نيست در
پيشگاه خداوند، عذر موجهي داشته باشند.

و اما
مدارات با مردم و حفظ وحدت صف مسلمين و انسجام جامعه اسلامي تا آنجا بايد رعايت
شود که موجب کتمان حقايق اساسي مذهب حق نگردد. شيعه طبق دستور ائمه(ع) در نمازهاي
جماعت ساير مسلمين و ديگر شعائر اسلامي، شرکت مي‌کردند، بلکه گاهي متصدي امامت
جماعت در ميان آنان يا گفتن اذان و ساير شعارها در همان دوران ائمه(ع) مي‌شدند. و
هيچ گاه بدگوئي و لعن و شتم کساني را که به عقيده ما به اهل بيت رسالت، ظلم کرده‌اند
اگر مورد احترام ساير مسلمانان باشند، جايز نمي‌دانند و اصولا سب و شتم که مسأله‌اي
را حل نمي‌کند و کسي را هدايت نمي‌نمايد و نتيجه‌اي جز تشفي ندارد، آن هم در برابر
ضرري که از گسيختن رشته صف مسلمين وارد مي‌شود بسيار ناچيز و بي‌ارزش است. ولي با
همه اينها نبايد مدارات موجب شود که حقايق اساسي مذهب حق کتمان شود. آنچه لازم
نيست گفته شود و مدارات و حفظ وحدت موجب صرف نظر از آن مي‌شود، مطالب فرعي است که
اهميت چنداني ندارد و ناديده گرفتن آنها مانع اتمام حجت بر مردم نيست. همچنان که
مراعات حال مردم در همه موارد نيز منحصرا در اين گونه مسائل لازم و صحيح است و اما
مسائل اساسي که اگر از مردم مخفي نگاه داشته شود، موجب گمراهي جامعه است، حرام و
از بدترين گناهان است، و از مصاديق آيه شريفه حرمت کتمان حقايق دين است.

«ان الذين
يکتمون ما أنزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الکتاب اولئک
يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون…» (سوره بقره ـ آيه 159)

ـ کساني که
حقايق روشن و هدايتگر دين را پس از بيان آن از سوي خداوند کتمان مي‌کنند و مردم را
از آن محروم مي‌سازند، مورد لعنت خداوند و لعنت همه لعنت کنندگانند.

گويا هر کس
از هر جا، بر هر ستمگر و مستحق لعنتي، لعنت کند، همه لعنت‌ها بر کساني مي‌رسد که
حقايق دين را کتمان مي‌کنند، زيرا همه ستم‌ها و تجاوزها از گمراهي‌ها است و منشأ
همه آنها، کتمان حقايق است و جز اين، آيات ديگري نيز در اين زمينه آمده است.

بهر حال
کتمان حقايق به هيچ وجه مجاز نيست، مگر در شرايطي که کتمان آن به جايي از دين ضرر
نزند و اعلام آن نفعي نداشته باشد و جان انسان در خطر باشد که همان موارد تقيه خوف
است.

بنابراين
آنچه تصور مي‌شود که تقيه شيعه، موجب کتمان حقايق اين مذهب است، نادرست است و شايد
منشأ اين تصور ذهنيتي باشد که از تقيه ملاحده ـ که خود را اسماعيلي معرفي مي‌کردند
و به عنوان شاخه‌اي از تشيع به حساب مي‌آمدند ـ در اذهان اين گونه افراد باقي
مانده است.

اسماعيليان
در يک برهه از زمان، تبديل به يک حزب سياسي نيرومندي شدند و با کتمان حقايق ايده‌هاي
خود، به عنوان تقيه، افراد زيادي را سر و سامان دادند و براي تسلط بر کشورهايي از
قبيل ايران، شامف مصر و ساير کشورهاي اسلامي، فعاليت سياسي و نظامي و تروريستي
شگفت‌انگيزي داشتند. در جامعه اسلامي آن روز، سني و شيعه، آنها را ملاحده مي‌گفتند
و مردم مسلمان، معتقد بودند که اينان، منکر حقايق اسلام‌اند و افراد جوان و ساده‌لوح
را فريب مي‌دهند و واقعيت هم همين بود!

اينان آيات
قرآن را تأويل مي‌کردند و قيامت را همان نهضت ملت‌هاي دربند مي‌دانستند!!

ناصر خسرو
که از داعيان آنها است، صريحا قيامت را در بعضي از اشعار خود انکار مي‌کند. بهر
حال تقيه‌اي که آنها به کار مي‌بردند، مبتني بود بر کتمان واقعيت ايده‌هاي خود تا
بتوانند به نام مذهب و تشيع و خونخواهي اهل بيت(ع) در ميان ساده انديشان، نفوذ
کنند وگرنه سران آنها ظاهراً به هيچ دين و مذهبي پاي‌بند نبودند. ظاهرا درزيها
بقاياي همان تفکر را دارند و لذا گفته مي‌شود تا چهل سالگي پيروان خود ا کاملا از
اصول و اعتقادات مذهب خود آگاه نمي‌سازند و معقتدند که تا چهل سالگي انسان مکلف
نيست.

بعضي از
نويسندگان سني مذهب، هنوز هم تصور مي‌کنند که شيعه همان اسماعيليان و ملاحده هستند
که هنوز مذهب خود را کتمان مي‌کنند، در حايل که از آنها در کتاب‌هاي شيعه وحتي
کتاب‌هاي فقهي به نام ملاحده تعبير شده است. ملاحده جمع محلد است به معناي منحرف و
منظور ـ به حسب اصطلاح عرف ـ کساني است که منکر اصول اديان هستند.

نکته‌اي که
امروز بايد جدا مورد توجه قرار گيرد(و در اينجا روي سخن ما با نويسندگان و عالمان
و سخن پردازان شيعه است) اين که ظاهرا ملاحظه وحدت و برادري به گونه‌اي شده است که
موجب کتمان بسياري از حقايق تاريخي و مذهبي شيعه شده و موجب شده است که حتي جوانان
و نوجوانان شيعه از حقايق مذهب خود و از حقانيت آن بي‌خبر باشند. بايد بيش از اين
در رسانه‌هاي گروهي حقايق تاريخي صدر اسلام بيان شود تار وشنگر جناياتي باشد که
منجر به اين اختلافات شد و وحدت جامعه اسلامي را از هم گسيخت. آنچه بايد از آن
اجتناب شود بدگوئي و سب و شتم است؛ ولي در بيان حقايق نبايد تقيه شود. به نظر مي‌رسد
حتي در مجامع خصوصي هم به صراحت مسائل گفته نمي‌شود و اين خطر جدي است که نسل‌هاي
آينده از شناخت حقايق تاريخ اسلام محروم باشند به دليل اينکه وحدت را بايد رعايت
کرد. البته وحدت مسلمين بسيار مهم است. خداوند فرموده است:

«و اعتصموا
بحبل الله جميعا و لا تفرقوا…»

ـ به ريسمان
الهي چنگ زنيد و همه با هم باشيد و متفرق نشويد.

ولي بايد
توجه داشت که اين وحدت دو معني دارد:

وحدت ايده‌آل
که ظاهرا آيه شريفه مسلمانان را به آن دعوت مي‌کند، وحدت صفوف مسلمين زير پرچم
ولايت است و حبل الله پس از پيامبر(ص) ولايت اميرالمؤمنين علي(ع) و اين آيه گوياي
اين مطلب است که هميشه خداوند براي حفظ وحدت مسلمين، محوري در ميان آنان قرار داده
است ولي حب رياست و جاه‌طلبي، مانع اجتماع آنان بر گرد آن محور الهي شد.

صديقه کبري،
فاطمه زهرا(س) د خطبه معروف خود که حکمت تشريع بعضي از احکام را بيان فرمود در
مورد ولايت اهل بيت(ع) چنين فرموده است:

«… و
امامتنا أماناً من الفرقة».

ـ و امامت
ما را، براي ايمني از اختلاف و تفرقه قرار داد.

معناي دوم،
وحدت صف اسلامي در برابر دشمنان اسلام است. رعايت اين وحدت البته بسيار ضروري و
لازم است، زيرا حفظ اساس دين بر آن متوقف است. اختلافات مسلمين اگر به ستيزه‌جوئي
منجر شود موجب تضعيف نيروهاي آنها و مسلط شدن دشمنان اسلام بر همه آنها است، يعني
همين وضعيتي که اکنون مشاهده مي‌کنيد، ولي بايد توجه داشت که اين يک وحدت
استراتژيک است و هرگز مانع بيان حقايق به نحوي که احساسات را جريحه‌دار نکند، نيست.
البته وضعيت حساس است و بايد همه جوانب رعايت شود.

والسلام