شعر و شعور
قال علىٌ – عليه السلام – : “اِنَّ
هذهِ القُلُوبَ أَوعِيَةٌ فَخَيْرُها أَوْعَاهَا؛1 اين دلها همچون ظرفهايى است، كه
بهترين آنها، ظرفى است كه گنجايش آن افزونتر باشد.”
جمله دلها را مثال ظرف دان
حق چنان مظروف باشد بىگمان
هر دلى گنجايشى دارد فزون
گنجدش حق بيشتر در اندرون
همچو دريايى است دلهاى
كرام
قلب ديگر مردمان مانند جام
گر خورد پاى مگس در آب جام
لرزهاى افتد بر آن مايع تمام
صخرهاى در آب دريا كن رها
آب كلّ بحر، كى جنبد زجا
چون مگسهايند، خواهشهاى تن
كه پرند، بر روى دل با مَكر و فَن
ليك دريايى نجنبد از مگس
عارفان را دل نلرزد از هوس
از چه جوشد، آب درياها،
بدان
كان زمهر حق بجوشد بىگمان
قال علىٌ – عليه السلام – : “مَنْ
حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّركَ؛2 كسى كه تو را برحذر دارد
جاز چيزى كه مايه هلاكت توستج همانند كسى است كه تو را بشارت دهد جبه چيزى كه
مايه رستگارى توستج.”
ناصح خود را ز نزد خود مران
هر كه عيبى گفت آن را خير دان
گرچه گوينده، بسى بدگو بود
ليك مرد حق، حقيقت خو بود
حق تعالى بس سخنها هر زمان
با تو گويد از دهان مردمان
با تو مىگويد سخن از ناى
من
گوش مىكن، لاف دانايى مزن
من نه پند تو دهم اى
بىوفا
چون تو نشناسى صداى آشنا
قال علىٌ – عليه السلام – : “اللسانُ
سَبُعٌ، اِن خُلِّىَ عَنْهُ عَقَرَ؛3 زبان درندهاى است كه اگر رها گردد، خواهد
گزيد.”
اين زبان تو عدوى جان توست
اژدهايى خفته در دامان توست
هين بكوش اين گرگ خو را
رام كن
حيلتى كن مار را، در دام كن
ورنه برخيزى ز خواب مرگ،
مار
نيست كس تا بر تنش پيچى چو خار
مىگزى زان پس، زحسرت جان
خود
تا ابد با آتشين دندان خود
قال علىٌ – عليه السلام – : “أحصُدِ
الشَّرَّ مِن صَدْرِ غَيْرِكَ بَقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِك؛4 با پاك نمودن دل خود، از
كينه ديگران، دل آنان را از كينه خود پاك كن.”
كينهها در سينههامان چون درخت
از جهالت خورد آب و گشت سخت
خيز و از ريشه نهال كين در
آر
تا درخت كينهات نايد به بار
گر كَنى از دل، نهال دشمنى
ريشه شر را ز دلها بر كَنى
قال علىٌ – عليه السلام – : “الطَّمَعُ
رِقٌّ مُوبَّدٌ؛5 آزمندى بردگى جاويدان است.”
اين هوسها چون حجاب جان توست
حرص چون قفل درِ زندان توست
رو كليدى جوى از صاحبدلان
زودتر بگشاى اين قفل گران
ورنه ماند يوسفت در چاه تن
نَفْس، فرعونى كند با اين بدن
1.
كلمات قصار، ش147
2 . همان، ش56
3 . همان، ش57
4 .
همان، ش169
5 . همان، ش171