جوان و تبليغ
قسمت اول
ميناهاشمى
“الذين يبلغون رسالات الله
و يخشونه و لايخشون احداً الا اللّه و كفى باللّه حسيباً؛1
آنان كه پيغامهاى خدا را
مىرسانند و از او مىترسند و از احدى جز او نمىهراسند و خدا در حسابرسى بىمانند
است.”
مقدمه:
نوجوانى و جوانى مرحلهاى حساس
و سرنوشتساز است. اين دوره از زندگى در بردارنده تحولات عميق جسمى و روحىِ
پرشتابى است كه از بدو تولد و دوره كودكى پايهريزى گرديده است. جوان مشى زندگى
آينده را رقم زده و هويت فكرى و شخصيتى ثابت و مستقل براى خويش جستجو مىنمايد.
سؤالِ “من كيستم و در اين جهان چه مىكنم؟” اول بار، در اين زمان، ذهنش را به خود
مشغول مىسازد. او قصد دارد هر چه را كه دربسته و مقلدانه از محيط خود دريافت
نموده درهم شكند و طرحى نو دراندازد.
تلاش، در به دست آوردن استقلال
كامل، از مشخصاتِ ديگر اين سنين است كه غرور و تكبر خاص آن، به اوجش مىكشاند.
به علاوه پديده طغيان و غليان
احساسات جنسى و عشقى، جوان را در پرتگاه انحرافات و مفاسد اجتماعى قرار مىدهد.
هراسها، جان و روحش را
مىآزارد، هراس از تواناييهاى خود، از آينده، كج روى، شرمندگى در مقابل جامعه،
تنهايى، نداشتن استقلال، عدم موفقيت و… .
از آنچه گذشت حساسيت اين دوره
از زندگى كاملاً مشهود و ملموس است و چنانچه والدين و اجتماع بدان عنايت نورزند،
نتايج شومى در بر خواهد داشت. مگر نه آن كه جوانان، آينده هر جامعه را رقم مىزنند
و سعادت و شقاوت و موفقيت و شكست هر ملت، بستگى تام به قشر جوان آن دارد.
در ميهن اسلامى ما ويژگيهاى
زير بر اهميت امر مىافزايد:
1- آمار نشان مىدهد كه جمعيت
ايران، يكى از جوانترين جمعيتهاست و سرعت رشد جمعيت نيز، حاكى از تداوم و استمرار
آن است.
2- انقلاب بزرگ اسلامى به
رهبرى شخصيت بىبديل تاريخ معاصر – حضرت امام خمينى (ره) – هدايت و تربيت اصولى
نسل جوان را مورد تأكيد قرار مىدهد، زيرا انقلاب اسلامى ايران، اسلام ناب محمدى(ص)
را به عنوان تنها مكتب نجات بخش بشر از قيد ظلم و جور و استثمار مطرح ساخت؛ اما
شناختِ عميق و عملى اين گرامىترين تحفه الهى به بشريت و تحول فرهنگ جامعه بر اساس
آن را به نسلهاى بعدى سپرد.
نسل جوانِ جامعه ما، امانت
دارانى هستند كه چشمان هر مسلمان جان سوختهاى نظارهگر آنان است. اينان نه تنها
تعيين كننده سرنوشت خود و جامعهاشان مىباشند، بلكه سرنوشت ملتهاى ديگرى را هم –
كه اينك چشم اميد به آنان دوختهاند – رقم مىزنند.
3- پس از رحلتِ رهبر فقيد
انقلاب، توطئههاى دشمن جهانخوار، كه منافع خود را بر باد رفته مىديد، تغيير شكل
يافت و با شدت و حدّت بيشتر ادامه پيدا كرد، زيرا تا پيش از آن به تصور آن كه اين
همه شور و نشاط و علاقه و عشق به اسلام و انقلاب، ناشى از علاقه به امام است و پس
از آن بزرگوار، فروكش خواهد نمود و به دست فراموشى سپرده خواهد شد و بالاخره زمان
رخنه در ميان صفوف به هم فشرده و منسجم ملت ايران فرا خواهد رسيد.
امّا پس از ارتحال آن قائد
عظيمالشأن، پايدارى ملت ايران، به يك باره اميد دشمنان را به يأس مبدل ساخت و
آنان را در تنگناى عجيبى قرار داد. فشارهاى ناشى از اين نااميدى، خصم را به يورشى
همه جانبه و ديوانهوار، بر ضدّ اسلام و فرهنگ انقلاب اسلامى، واداشت، به طورى كه
از صرف هزينههاى گزاف و به كارگيرى شيوههاى متنوع و فريبنده تبليغاتى، دريغ
نمىنمايد. و البته با “نظرى نيك” مىتوان فهميد كه علت “تيزى و تندى و پريدنِ”
تيرِ زهرآگينِ دشمن عليه فرهنگ انقلاب اسلامى، “خوديهاى ناآگاه” و “دوست نماهاى
آگاه”اند.2
دشمن – آن گونه كه كراراً در
سابقه استثمارى خويش تجربه كرده – بهترين روش نفوذ فرهنگى در يك ملت را نفوذ بر
فرهنگ قشر جوان يافته است؛ بدين سبب، در يورش مذكور نيز لبه تيز حملات را به سوى
جوانان پاك ملت ما نشانه گرفته است تا از يك سو با منفعل ساختن و بىتفاوت نمودن
آنان نسبت به مسائل سياسى – اجتماعى، آنها را از به دست گرفتن سرنوشت كشور خويش،
باز دارند و از سوى ديگر با غوطهور ساختن آنان در انحرافات جنسى و عشقى و اعتياد
و مُدهاى عجيب و غريب و … زمينه قبول و پذيرش هرگونه ذلّت و چپاول و غارت ملت را
فراهم آورند.
خلاصه، اهميت قشر جوان و
حساسيت دوران جوانى، و نيز توطئههايى كه دشمن براى اشاعه فرهنگ خود در ميان
جوانان دارد، همه مسلمانان مسؤول و متعهد را به تلاشى همه جانبه در جهت حفظ
سرمايههاى اصلى اسلام و كشور؛ يعنى جوانان، فرا مىخواند. يكى از آن جنبهها،
تلاش فرهنگى با شكلهاى مختلف آن است، مقاله حاضر نيز گام كوچكى است در اين راه كه
عهدهدار بحث درباره “جوان و تبليغ” است و در دو بخش عرضه مىگردد:
1- جوان در اسلام
2- شيوههاى تبليغ در بين نسل جوان
× × × × × × × × × ×
جوان در اسلام
1- اهميت نسل جوان در اسلام
1 – 1 قرآن:
قرآن كريم از لفظ جوان (فَتى3
در دو موضوع كلى سخن به ميان آورده است:
1 -1-1 – ذكر اقدامات بزرگى كه پيامبرانى همچون
ابراهيم و يوسف در اين سنين انجام دادهاند:
الف – در مورد حضرت ابراهيم پس
از نقل داستانِ بت شكنى پيامبر توحيد – در روزى كه مردم براى انجام مراسمِ عيد از
شهر خارج شده بودند و مراجعت آنها و مواجهه با بتهاى شكسته – مىفرمايد:
“قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا
بِالِهَتِنا اِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمين × قالُوا سَمِعْنا فَتىً يَذْكُرُهم يُقال
له ابراهيم؛4 گفتند چه كسى با خدايان ما چنين كرده است به راستى كه از ظالمين است.
گفتند شنيديم كه جوانى از آنها به بدى ياد مىكرد كه او را ابراهيم مىنامند.”
ب – در مورد يوسف و داستان عشق
زليخا به او، كه با مقاومت بىنظير اين جوان رو به رو گشت و خبر آن به سرعت در شهر
پيچيد، مىفرمايد:
“و قال نسوةٌ فى المدينةِ
امرات العزيز تُراوِدُ فتيها عن نفسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبّاً انّا لَنَريها فى
ضَلالٍ مُبينٍ؛5 زنهاى شهر گفتند، همسر عزيز، غلام جوان خود را به خود دعوت مىكند
همانا يوسف قلب زليخا را شكافته و در او جاى گزيده است به درستى كه ما زليخا را در
گمراهى آشكار مىبينيم.”
2 -1-1- جوانانى كه پيروى حق كردند:
الف – اصحاب كهف جوانانى در
خدمت پادشاه جبّار زمان (دقيانوس) بودند؛ پس از مشاهده آيات الهى به نداى فطرت پاك
خويش لبيك گفته به سوى حق هجرت كردند و بر تمامى امكانات و رفاه مادى كه داشتند
پشت پا زده و به غارى پناه بردند…
قرآن آنان را چنين مىستايد:
“نحن نَقُصُ عليك نبأهم
بالحق انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى × و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا
ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الهاً لقد قلنا اذا شططاً؛6 ما بر تو
خبر ايشان را به درستى و راستى مىخوانيم، ايشان (اصحاب كهف) جوانانى بودند كه به
پروردگارشان ايمان آوردند و هدايتشان را افزوديم و چون در حق پرستى ايستادگى كردند
دلهاشان را استوار ساختيم. پس گفتند پروردگار ما، خداى آسمانها و زمين است. جز او
خدايى را نمىخوانيم و اگر ديگرى را بپرستيم، قايل به سخنى دور از حق شدهايم.”
ب – يوشع بن نون كه از نوادگان
حضرت يعقوب و يوسف است، در محضر موسى بن عمران به تعلّم اشتغال داشت و خدمت او
مىكرد. چون موسى قصد يافتن خضر و استفاده از علم و حكمت او نمود، يوشع را نيز با
خود برد كه در سوره كهف مفصلاً از آن سخن به ميان آورده است:
“وَ اِذْ قالَ مُوسى
لِفَتيهُ لا اَبْرَحُ حَتّى اَبْلُغَ مَجْمَع الْبَحْرينِ اَوْ اَمْضى حُقُباً؛7
به ياد آر هنگامى كه موسى به جوان همراهش گفت: از گردش در طلب خضر پا نمىكشم تا
به جاى برخورد دو دريا – كه بر حسب وعده خدا، ميعادگاه لقاء خضر بود – برسم و الا
روزگارى دراز، سير و سفر كنم تا به خضر رسم.”
ج – دو جوانى كه با حضرت يوسف(ع)
در يك زندان بودند و هر يك خوابى ديده بودند و از آن حضرت، خواستند خوابشان را
براى آنها تعبير نمايد، پيامبر خدا پس از عرضه رسالت خويش و ابلاغ كلمه توحيد با
بيانى دلنشين و مستدل، خوابشان را تعبير نمود كه به واقعيت هم پيوست:
“ و دَخَلَ معه السّجنَ
فَتَيان قال احدهما انّى ارينى اعْصِرُ خَمْراً و قال الآخرُ انى ارينى اَحْمِلُ
فَوقَ رأسى خُبْزاً تأكلُ الطّيْرُ مِنْهُ نبّئنا بِتَأويلهِ انّا نريكَ مِنَ
المحسنين؛8 دو جوان داخلِ زندان شدند. يكى از آنها گفت: من در خواب ديدم كه در جام
سلطان شراب مىفشردم و ديگرى گفت در خواب ديدم بر روى سرم نان گذاردهام و
پرندهها از آن نان مىخورند يوسفا ما را از تعبير اين خواب آگاه ساز، كه تو را از
خوبان مىبينيم.”
2 – 1 تاريخ صدر اسلام:
جوانان در پيشبرد اهداف الهى
پيامبر اسلام(ص) نقشى ارزنده داشتند كه به نمونههاى برجسته آنان اشاره مىكنيم.
1 -2 -1- اولين كسى كه به
پيامبر(ص) ايمان آورد، على بن ابىطالب(ع) بود در حالى كه سنين نوجوانى را
مىگذراند، حضرت در اين مورد فرمود:
“در كودكى، سينههاى عرب
را به زمين رساندم و شاخههاى نوبرآمده “ربيعه” و “مضر” (دليران اين دو قبيله) را
شكستم. شما قدر و منزلت مرا از رسول خدا(ص) به سبب خويشىِ نزديك و مقامِ بلند و
احترامِ مخصوص مىدانيد. زمانِ كودكى، مرا در كنار خود پرورش داد؛ به سينهاش
مىچسبانيد و در بسترش در آغوش مىداشت و بوى خوش خويش را به من مىبويانيد و …
من همچون بچه شترى كه به دنبال مادرش مىرود، پى او مىرفتم. هر روزى از خوهاى خود
پرچم و نشانهاى مىافراشت و پيروى از آن را به من امر مىفرمود و هر سال (قبل از
بعثت) جمدتىج در غار حرا اقامت مىنمود. من او را مىديدم و غير از من نمىديد.
در آن زمان اسلام در خانهاى نبود، مگر خانه رسول خدا(ص) و خديجه و من سومى آنان
بودم. نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى نبوت و پيغمبرى را استشمام مىكردم.”9
در اولين مرحله دعوت علنى رسول
خدا(ص) – كه از خويشان خود آغاز فرمود – على(ع) تنها كسى بود كه در كمال رشادت و
شجاعت ايمانش را اظهار داشت و در ميان ريشخند جمعيت حاضر، پيامبر اكرم(ص)، مصمم و
جدّى، حضرت على(ع) را به عنوان وصى و جانشين خود معرفى فرمود.10 از آن پس نيز
بيشترين نقاط درخشان تاريخ اسلام به دست على بن ابىطالب رقم خورده است كه اين
مختصر گنجايش پرداختن به خلاصهاى از آن را نيز ندارد.
2 -2 -1- پيامبر(ص) دل هر حق
طلبى را كه از رذايل و پستيها به تنگ آمده بود، جذب مىكرد و روش برخورد آن
بزرگوار هر سرخورده گريزپاى را آرام مىنمود. ولى آنچه در دعوت آن برگزيده خدا به
روشنى مشهود است، تعداد زياد ايمان آورندگان نوجوان و جوان، نسبت به ساير گروههاى
سنى، است كه معمولاً از وفادارترين و استوارترين شخصيتهاى تاريخ صدر اسلام به شمار
مىآيند و پيامبر عنايتى خاص بدانان مبذول مىداشت. همان گونه كه فرماندهان،
جانشينان و فرستادگان خود را از ميان اين جوانان مؤمن و پرشور و انقلابى انتخاب
مىنمود و اينك نمونههايى از آنها:
الف – مصعب بن عمير از
خانوادههاى اشرافى مكه بود. پدر و مادرش او را بسيار دوست داشتند… جوانى بسيار
زيبا و مرفه بود، آيين مقدس اسلام بر جانش اثرى ژرف گذارد و موجب شد على رغم ميل
پدر و مادرش و با وجود تمامى تكلّفات و تعلّقاتى كه داشت، مسلمان گردد.
او مدتى پنهانى خدمت پيامبر(ص)
مىرسيد و تعاليم اسلام را فرا مىگرفت و سعى داشت كسى از رازش آگاه نگردد. اما يك
روز، يكى از بستگانش، او را در حال نماز ديد. وى را گرفتند و در زيرزمين خانهاشان
زندانى كردند و در هواى گرمِ مكه، كاه را به آتش مىكشيدند تا به تنگ آيد، ليك او
تحمل مىنمود و شكنجه را بر كفر ترجيح مىداد.
تا آن كه از جانب پيامبر(ص) و
براى نجات از شكنجههاى طاقت فرسا، همراه جمعى ديگر مأمور به هجرت به حبشه شد، پس
از بازگشت وى و قضيه حصر اقتصادى مسلمين در شعب ابىطالب و ايمان آوردنِ تعدادى از
مردم يثرب، پيامبر(ص) بنا به درخواست آنان، اين جوانِ زاهد را به عنوان امام جماعت
و مبلّغ اسلام و نماينده خويش به مدينه اعزام نمودند و در اثر تبليغات گيراى او و
تازه مسلمانان آن ديار بود كه نام پيامبر(ص) در اندك زمانى به گوش تمامى مردم يثرب
رسيد و زمينه هجرتِ سرنوشت ساز پيامبر(ص) را فراهم نمود.
ب – در سال هشتم هجرى – پس از
فتح مكه و پاكسازى منطقه از لوث وجود سردمداران كفر – پيامبر(ص) عزم بازگشت به
مدينه نمودند؛ ليكن از آنجا كه ايّام حج نزديك بود، مصلحت ايجاب مىكرد تا براى
اداره امور سياسى – اجتماعى منطقه فردى را منصوب كنند، تا بر اوضاع مسلط گشته از
بحرانهاى احتمالى جلوگيرى نمايند. از اين رو، “عتاب بن اسيد”، جوان شايسته و تازه
مسلمانى را – كه بيست سال بيشتر از عمرش نمىگذشت – به حكومت و فرماندارى مكه
منصوب كردند.
ج – “زيد بن حارثه” را عربهاى
بيابان گرد در يكى از تجاوزات مرزى – در حالى كه سنين كودكى را پشت سر مىگذاشت –
ربوده و در بازار به برادر زاده خديجه – همسر پيامبر(ص) – فروختند كه او نيز زيد
را به عمه خويش سپرد. بانوى فداكار اسلام، پس از ازدواج، زيد را به پيامبر(ص)
بخشيد.
با تابش اولين طليعه خورشيد
اسلام، زيد در گروه اولين گروندگان به پيامبر(ص) قرار گرفت و سوم كسى بود كه اسلام
آورد. جذبه پيامبر(ص) براى زيد آنچنان بود كه وقتى والدين براى بازگرداندن او به
مكه آمدند و پيامبر(ص) آزادش ساخته و در ماندن و رفتن مخيّر نمودند، وى اقامت در
غربتِ عشق را برگزيد.
پيامبر(ص) زيد را بسيار دوست
داشتند و او را فرزند خويش خطاب كرده و رسماً اعلام فرمودند كه زيد فرزند من است و
ما از يكديگر ارث مىبريم.
زيد در صحنههاى حساس صدر
اسلام حضورى فعال داشت و از فرماندهان لشگر حق به شمار مىرفت. وى در جنگ “موته”
پس از به شهادت رسيدن “جعفر طيار”، عموى پيامبر(ص)، در سِمَت پرچمدارى سپاه اسلام،
شربت شهادت نوشيد و همچون فرزندى، پيامبر را در سوگ خويش نشاند.
د – رسول خدا تا واپسين روزهاى
حيات خويش چند بار با روميان و عمّال داخلى آنان دست و پنجه نرم كرده بود و اين
بار تلاش مىكرد پيش از رحلتش ضرب شستى به آنان نشان دهد تا پس از او از ناحيه شمال،
خطرى متوجه اسلام نگردد. لذا سپاهى عظيم مركب از مهاجر و انصار – كه در آن افراد
سرشناسى شركت داشتند – بسيج كرد و فرماندهى آن را به جوان هيجده سالهاى به نام “اسامة
بن زيد” سپرد.
در سپاه عظيم اسامه تمام
بزرگان و پيرمردانِ مهاجر و انصار، به جز اميرالمؤمنين و بنىهاشم و ابن عباس و
عدهاى از رجالِ فضيلت كه علاقه مند به خاندان عصمت بودند، مانند: سلمان و اباذر و
مقداد، مأمور به شركت بودند. پيامبر(ص) با انتخاب اسامة با خرافاتِ زمان جاهليت
عملاً به مبارزه پرداخت و اصل تقسيم كار و مقام بر اساس شخصيت و لياقت را زنده
كرد.11
ه. ابوعامر از دشمنان سرسخت
پيامبر(ص) بود كه در دشمنى با اسلام لحظهاى آرام ننشست و با منافقان مدينه،
همكارى تنگاتنگى داشت. پسر وى “حنظله” جوانى بيست و چند ساله بود كه بدكارى پدر،
او را از ايمان به خدا و پيامبر او(ص) باز نداشت تا آن جا كه يكى از زيباترين
نقشهاى فداكارى و ايثار را رقم زد.
شبى كه فردايش جنگ احد آغاز
مىشد، شب زفاف حنظله بود. عروس نيز – همچون داماد – از خاندانى منافق بود يعنى
دختر “عبدالله ابى”، سركرده اوسيان. حنظله آن گاه كه منادى حق، نداى جهاد سر داد،
از فرماندهى كل قوا رخصت خواست تا يك شب در مدينه بماند و فردا خود را به ميدان
نبرد برساند و پيامبر(ص) نيز اجازه فرمودند.
قرآن او را چنين مدح مىكند:
“افراد با ايمان، كسانى
هستند كه به خدا و فرستادهاش ايمان دارند و آن گاه كه براى كارى عمومى با پيامبر(ص)
گرد آمدهاند تا از او رخصت نخواهند، رهايش نمىسازند، آنان كه اذن مىطلبند، همان
مؤمنين به خدا و رسولش هستند.”12
همان شب، تازه عروس در خواب
ديد كه آسمان شكافت و حنظله داخل آن شد و آن گاه شكاف به هم آمد. او از اين خواب
دانست كه به زودى همسرش شربت شهادت خواهد نوشيد؛ پس صبح، حنظله را با ديدگانى اشك
بار به سوى ميدان بدرقه نمود.
اين جوان رشيد از خود گذشته،
پس از ساعتى نبرد دليرانه در ميدان توسط نيزهدارى به شهادت رسيد.
پيامبر(ص) فرمودند: من خود
ديدم كه ملائك حنظله را غسل مىدادند و از همين تاريخ بود كه وى به “غسيل الملائكه”
شهرت يافت.13
بايد اضافه نمود در زندگى و
سيره ائمه اطهار – عليهم السلام – نيز معمولاً نيكوترين و خالصترين شيعيان،
جوانان و يا آنان كه از جوانى سر در گرو اين راه داشتند، بودهاند و واقعه سرخ
عاشورا آن را به طور كامل به نمايش مىگذارد و گرچه در ميان 72 تن شهيد دلباخته
امام حسين(ع) “حبيب بن مظاهر” و “مسلم بن عوسجه” و… هم وجود داشتهاند، اما نسبت
به نوجوانان و جوانان در اقليتى قابل توجّهند. ادامه دارد
پاورقيها:
1 ) احزاب (33) آيه 39.
2 ) اشاره به شعر ناصر
خسرو در مورد عقابى كه در اوج پرواز تيرى بر بالش اصابت مىكند:
گفتا عجبا اين كه زچوب است
و زآهن
اين تيزى و تندىّ و پريدنش
چها خواست؟
چون نيك نظر كرد پر خويش
در آن ديد
گفتا ز كه ناليم كه “از
ماست كه بر ماست”
3 ) كلمه فتى در قرآن در
دو معنا استعمال شده است: جوان و خدمتكار؛ كه معناى دوم از بحث خارج است و مطمح
نظر در اين جا آياتى است كه اين لفظ در معناى جوان به كار رفته باشد.
4 ) انبيا (21) آيات 60 –
59.
5 ) يوسف (12) آيه 30.
6 ) كهف (18) آيات 13 –
12.
7 ) همان، آيه 60.
8 ) يوسف (12) آيه 35.
9 ) نهج البلاغه فيض
الاسلام ، ص 813.
10 ) ر ك : فروغ ابديت،
ج1، ص214 – 213.
11 ) تاريخ اسلام، ص191.
12 ) نور (24) آيه62.
13 ) ر ك : اسدالغابه، ج2؛
بحار، ج20؛ سيره ابنهشام، ج2؛ فروغ ابديت، ج2.