تفسير سوره رعد
بررسى
ديدگاه مشركان 9
ن و القلم و ما يسطرون
آية اللَّه جوادى آملى
“أفمن هو قائمٌ على كلّ
نفسٍ بما كسبت و جعلوا للَّه شركاء، قل سمّوهم أم تنبّئونه بما لا يعلم فيالأرض
أم بظاهرٍ من القول، بل زيّن للذين كفروا مكرهم و صدّوا عن السّبيل و من يضلل
اللّه فما له منهادٍ”.
(سوره رعد، آيه 33)
آيا خدايى كه بر تمام نفوس
عالم و اعمالشان، مسلّط است را (فراموش كردهاند) و براى خدا شريكانى قرار
دادهاند؟ بگو كه نام خدايان خود را بگوييد يا اين كه شما مىخواهيد خدا را به
چيزى كه در زمين از آن آگاه نيست، باخبر سازيد؟ يا آن كه به ظاهر سخنى مىگوييد،
بلكه كافران را مكر و كيدشان، برايشان جلوهاى دارد و از راه خدا مردم را باز
مىدارند و همانا كسى را كه خدا گمراهش كرده، ديگر هيچ كس نمىتواند هدايتش كند.
× × ×
خداوند متعال بعد از اين كه “توحيد
ربوبى” را از طريق “آيات آفاقى” اثبات فرمود، در اين جا از راه “آيات انفسى” به
اثبات اين مطلب، مىپردازد. و اين روش را به پيامبر ارائه مىدهد تا در برابر
مشركان و بت پرستان، حجّت اقامه كند. دلايلى كه در اوايل سوره رعد، ذكر شد، از
طريق “آيات آفاقى” بود ولى اين جا سخن از “آيات انفسى” است؛ يعنى هر كس خود را
بررسى كند مىيابد كه تحت قيموميّت يك مبدأ فائق است. اين كه در آيه فرمود: خدا بر
هر نفسى، قائم است، منافات ندارد با اين كه در جاى ديگر فرمود: “ان كلّ نفس لمّا
عليها حافظ.”1 هر كسى حافظى دارد. يا فرمود: “جاءت كل نفس معها سائق و شهيد”2 در
قيامت كه مىآيد يك سائقى است كه او را از پشت مىراند و يك شهيدى است كه عليه او
شهادت مىدهد.
اگر در آن آيه فرمود: “ان كلّ
نفس لمّا عليها حافظ” يا در آيه ديگر فرمود: “جاءت كل نفسٍ معها سائق و شهيد” اين
نه به آن معناست كه آنها قيّم بالاستقلال هستند، بلكه آنها جزء مدبّرات امرند؛
يعنى خداى سبحان، قيّم بالاستقلال است و آنها مأموران و مدبّرات امر اويند، لذا
فرمود: “افمن هو قائم على كل نفسٍ” (يعنى بالاستقلال و بالاصالة).
اين كه فرمود: “قائم على كل
نفس بما كسبت” برابر با آيه 42 همين سوره رعد است كه مىفرمايد: “يعلم ما تكسب كلّ
نفس” خداى سبحان از فرآوردههاى هر انسانى باخبر است، مىداند كه انسان چه كرده
است. لذا قيامش عالمانه و قائم به قسط است؛ يعنى هم مىداند كه افراد چه كرده و چه
مىكنند و هم در تدبير امور آنان قائم به قسط است؛ به عبارت ديگر، هم عالم است كه
چيزى از علم او فوت نمىشود و هم در تدبير امور افراد قائم به قسط است كه: “و ما
يظلم ربّك احدا”.3
آن گاه فرمود: با اين كه آيات
آفاقى و انفسى دلالت بر توحيد ربوبى مىكنند معذلك مشركين براى خدا شركايى قرار
دادند: “و جعلوا للّه شركاء”. خداى سبحان با مشركين از راههاى گوناگون استدلال
مىكند، چون همه آنها در يك سطح نيستند؛ دستهاى از آنها ضِعاف و أَوْساطْ هستند،
كه خداوند متعال در سطح خود آنان برايشان دليل مىآورد، گروه ديگر محققين مشركند
كه دليل اقامه مىكنند و مىگويند: ممكن نيست ما خدا را عبادت كنيم، زيرا دسترسى
به حقيقتِ نامحدود نداريم و حتماً بايد وسايطى در كار باشد. اينان بتپرستى را با
يك قياس استثنايى جبرآميز توجيه مىكنند و مىگويند: “لو شاء اللّه ما عبدنا من
دونه من شىء”4 كه خداوند كريم با اينان نيز از راه ديگرى استدلال مىكند. اما در
اين جا خداوند متعال، ميان آن روشها را جمع كرده است. فرمود: شما از اين مشركين
بخواهيد كه “آلهه” خود را معرفى کنند. اگر اُلوهيّتى دارند يا بايد برهان عقلى،
الوهيّت آنها را تثبيت كند يا دليل نقلى. قرآن كريم در بيشتر موارد، در احتجاج با
مشركين اين دو اصل را به عنوان يك منفصله مانعة الخلوّ مطرح مىكند، بدين صورت كه
مىفرمايد: يا دليل عقلى اقامه كنيد يا وحى سماوى؛ يعنى، اين مطلب بايد در يك كتاب
آسمانى نوشته شده باشد يا برهان عقلى براى آن اقامه گردد. در اين كريمه فرمود: “قل
سمّوهم” زمخشرى در “كشاف” مىگويد: اگر كسى در همين يك آيه قرآن تأمل كند مىفهمد
كه اين كتاب، معجزه است، زيرا خداى سبحان در يك عبارت كوتاه و منسجم، همه شبهات
مشركان را كنار هم ذكر كرده و رد نموده است. بدين گونه كه فرموده است: اگر بتها و
ستارگان و آنچه را كه مىپرستيد آلهه و اربابند، آنها را تعريف كنيد، تا معلوم شود
آيا صلاحيّت الوهيت دارند يا نه؟ معبود كسى است كه از او كارى ساخته باشد؛ يعنى
نافع و حافظ باشد، احتمال خطر را دفع كند، شما اين اربابان و خدايان خود را توصيف
و تسميه كنيد تا ببينيم صفت و سِمَت آنها چيست؟
اگر در اين تسميه، براى اين
بتها صفاتى ثابت مىشد كه در اثر داشتن آن صفات، شايسته ربوبيت بودند، اين دليل
عقلى خواهد بود بر اين كه اينها رَبّ و معبودند، و در صورت عدم اين صفات، بايد
تعبّداً بگوييد اينها ربّ هستند؛ بدين معنا كه چون در وحى سَماوى دستور داده شده
كه اين بتها را عبادت كنيد، عبادت مىكنيم. حال آن كه در هيچ وحى آسمانى نيامده كه
بتها را عبادت كنيد، زيرا خداى سبحان علم به ربوبيّت اينها ندارد؛ پس رَبّ نيستند
چون اگر چيزى درجهان موجود باشد معلومِ حق است، ممكن نيست چيزى در جهان موجودباشد
وخداوندبه اوعلمنداشته باشد. زيرا اگرموجود هست مخلوقاست.
هم برهان عقلى مىگويد هر
ممكنى محتاج به خالق است و هم مورد قبول بتپرستان است چون هرگاه از آنان بپرسى چه
كسى زمين و آسمان را خلق كرده است مىگويند: خدا: “و لئن سألتهم من خلق السموات و
الارض ليقولنّ اللّه”.5 هم برهان اقامه مىشود، هم جدال احسن، البته نه جدلى كه
انسان، حقى را باطل يا باطلى را حق كند. اگر با مقدمه صحيحى كه مورد قبول خصم است
قياس تشكيل شود، جدال نام دارد. و از اين نمونه (جدال احسن) درقرآن، كم نيست. خداى
سبحان هم دستور جدال احسن داده است: “ادع الى سبيلربّكبالحكمة و الموعظة الحسنة
و جادلهم بالّتى هى احسن”.6
پس فرمود اگر چيزى در جهان
موجود باشد يقيناً خدا به او عالِم است، زيرا هم برهان اقامه شده هم شما آن را
قبول داريد، و اگر خدا آفريد پس به او عالم است چون: “الا يعلم من خلق و هو اللطيف
الخبير”7 زيرا خدا كه خالق اينهاست عالم اينها هم بايد باشد. اگر اين آلهه،
استحقاق الوهيّت داشته باشند خدا بايد بداند، چون خدا نمىداند پس استحقاق الوهيّت
ندارند يعنى اِله نيستند. از آن معنى به اين لفظ تعبير فرمود كه: “أم تنبّئونه بما
لايعلم فى الأرض” خداوند متعال در روى زمين، اله و ربّى نمىشناسد و به او علم
ندارد؛ يعنى نيست، اگر مىبود معلوم حق بود. پس چون نيست، معدوم محض است و معدوم
محض، به علم تعلّق نمىگيرد: “ام تنبئونه بما لا يعلم فى الارض” بگوييد چيزى هست
كه ما مىدانيم و خدا نمىداند اين كه باطل است چون اگر باشد خدا مىداند. يا نه،
خودتان هم مىدانيد كه دروغ مىگوييد. نه دليل عقلى داريد نه دليل نقلى “ام بظاهرٍ من القول” فقط حرف مىزنيد
بدون معنى.
اين جدال احسن با اين
شاخصههاى مهم در آيات ديگرى از قرآن، فراوان به چشم مىخورد: براى ربوبيت بتها و
ديگر خدايان ساختگى، برهان عقلى و يا نقلى اقامه كنيد و اگر اين براهين را
نداشتيد، سخن شما فقط لفظى ظاهرى و بىمحتواست. اين ادلّه عقلى و نقلى كه خداوند
از آنان خواسته است، هم درباره آن چوبها و سنگهايى كه به عنوان ارباب اتخاذ شده
جارى است و هم در مورد ملائكهاى كه به عنوان آلهه اتخاذ كردهاند. در سوره زخرف
آمده است: “و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثاً اَشَهِدوا خلقهم ستكتب
شهادتم و يسئلون و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم” يعنى اگر خدا مىخواست كه ما
موحّد باشيم هرگز بتپرست نمىشديم، چون بتپرستيم معلوم مىشود كه خدا نخواست كه
موحّد باشيم، جواب مىفرمايد: “ما لهم بذلك من علم” اين سخنشان عالمانه و محققانه
نيست و فقط بر اساس گمان، است: “ان هم الاّ يخرصون” پس آنان در اين دعواى ربوبيّت
اصنام دليل عقلى ندارد: “ام آتيناهم كتاباً من قبله فهم به مستمسكون” آيا ما به
اينها كتاب آسمانى داديم و در آن كتاب آسمانى بت پرستى را تجويز كرديم تا بدان
تمسك جويند؟ اگر انسان بخواهد سخنى را بپذيرد يا بايد ريشه عقلى داشته باشد يا وحى
معتبر، و اينان نه برهان عقلى دارند و نه نقلى، تا حرفشان پذيرفتنى باشد.
در همين سوره زخرف آيه 45 آمده
است: “وَسْئَل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهةً يعبدون” تو
از انبياى قبل بپرس كه آيا خداى سبحان در كتب آسمانى گذشته، آلهه و بتهايى را به
رسميّت شناخت كه مردم آنها را عبادت كنند، تو از انبياى پيشين بپرس؛ يعنى به
كتابهاى پيامبران قبل، مراجعه كن، علماى اينها به كتب آسمانيشان مراجعه كنند
ببينند در كتب آسمانيشان آمده است كه ما آلهه قرار داديم. دليل عقلى هم كه
نداشتند، زيرا اين بتها ضار و نافع و يا خالق و حافظ نيستند، دليل نقلى هم كه
نيست. و اگر بر اثبات اين دعوا، نه دليل عقلى است و نه نقلى، پس سخنى بىمحتواست.
در سوره فاطر آيه 40 اين چنين
آمده است: “قل أرايتم شركاءكم الذين تدعون من دون اللّه اروْنى” در روزگار ما هم
بسيارى از مردم جهان در چين، ژاپن، هند و برخى كشورهاى ديگر، گرفتار همين افكار
غلط هستند، در آنجا هنوز سخن از بتپرستى است. آنان هرچند از نظر صنايع و علوم
تجربى – كه به حسّ نزديك است – پيشرفت كردهاند اما از نظر ايمان به غيب – كه به
عقل نزديك است – عقب افتادهاند. در اين آيه مىخوانيم كه: “قل ارأيتم شركاءكم
الذين تدعون من دون الله أرونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السموات” اين
بتها در زمين و يا آسمان، مستقلاً و يا مشتركاً چه كردهاند؟ پس دليل عقلى براى
الوهيت اين بتها نداريد: “ام آتيناهم كتاباً فهم على بيّنتٍ منه” ما براى اينها
وحى و كتاب آسمانى فرستاديم كه داراى دليل روشن باشند. اما ادعايشان نه بر اساس
دليل عقلى است و نه دليل نقلى، فقط يكديگر را گول مىزنند: “بل ان يعد الظالمون
بعضهم بعضاً الاّ غروراً” اينها يكديگر را مىفريبند، زيرا اگر ادعايى نه مبتنى بر
برهان عقلى بود و نه وحى الهى، مسلّم فريب و نيرنگ است. اين جمله سوم آيه محلّ بحث
سوره رعد است كه فرمود: “سمّوهم ام تنبّئونه بما لا يعلم فى الارض ام بظاهرٍ من
القول”
اين مسأله “لا يعلم فى الارض”
را در سوره يونس آيه 18 اين چنين بيان مىكند: “و يعبدون من دون الله ما لا يضرّهم
و لا ينفعهم” اينان موجودى بىاثر را عبادت مىكنند؛ يعنى عبادتشان بر اساس
ربوبيّت معبودشان نيست، معبودشان ربّ نيست كارهاى نيست، سود و زيانى ندارد. اين
دليل عقلى بر بطلان ربوبيّت آنهاست. اگر بگويند دستورى است كه خداى سبحان داده و
اينها شفعاء هستند: “و يقولون هؤلاء شفعائناً عنداللّه” اگر اين حرف را بزنند! در
جواب، خداى سبحان به رسولش مىفرمايد: “قل اتنبّئون الله بما لا يعلم فى السموات و
لا فى الارض” شما چيزى را مىگوييد كه نه در آسمانها وجود دارد و نه در زمين، نه
موجودات آسمانى مىتوانند آلهه و ارباب باشند مثل ستارگان يا فرشتگان، نه موجودات
زمينى مانند زمامداران خودسر. (چون چوبها و سنگهايى كه مىتراشيدند مجسّمه بتها
بود نه خودِ آنها، بتپرستان نمىگفتند اين چوب يا اين سنگ، ذاتاً محترم است بعداً
كم كم حرمت پيدا كردند و الاّ اينها را اول به عنوان مجسّمه معبودشان مىتراشيدند.)
زيرا اگر اين سمت را مىداشتند خدا مىدانست، پس چون خدا نمىداند اين سمت را
ندارند. و اين هم دليل نقلى است بر بطلان گفتارشان.
اگر در آيه مورد بحث از سوره
رعد فقط سخن از زمين است براى اين است كه در آن جا محل ابتلا، آلهه ارض بود امّا
در آيه سوره يونس سخن از سماوات و ارض است، مخصوص زمين نيست. آن گاه در پايان آيه
مىفرمايد: “سبحانه و تعالى عمّا يشركون” او منزّه از اين شرك است.
پس روشن شد كه شرك نه بر پايه
برهان عقلى است و نه برهان نقلى، و اگر ادّعايى نه دليل عقلى داشت و نه دليل نقلى،
لفظ ظاهرى و سخنى بىمحتواست: “ظاهرٍ من القول”. اين سخن بىمحتوا را در سوره توبه
تصريح فرموده كه اينها وقتى برهان عقلى ندارند گفتارشان از دهنشان تجاوز نمىكند و
به انديشهشان نمىرسد. در آيه 30 اين سوره آمده است: “و قالت اليهود عزير ابن
اللّه” گروهى از يهود “عزير” را ابنالله دانستند “و قالت النصارى المسيح ابن الله
ذلك قولهم بافواههم” يعنى حرفى است كه از زبان تجاوز نمىكند و به مغز و فكر و دل
نمىرسد چون معنا را فكر و عقل و قلب مىفهمد، كلمات را لفظ مىگويد. اگر لفظى
معنا داشته باشد، معنا را عقل و قلب مىفهمد، كلمات را لفظ ادا مىكند اگر الفاظى
معنا نداشت فقط زبان است كه به عهده مىگيرد و لاغير. فرمود: شرك بت پرستان از
زبانشان نمىگذرد چون محتوايى
ندارد كه فكر،
او را بفهمد، اگر محتوا مىداشت يا بايد محتوايش عقلى مىبود يا نقلى، هيچ يك از
اين دو نيست پس فقط سخن لفظى است. اين سخن گرچه درباره اهل كتاب است اما فرمود: “ذلك
قولهم بافواههم يُضاهِؤنَ قول الذين كفروا من قبل” اينها شبيه كفار و مشركينى
هستند كه از پيش مُشابه اين كارها را داشتند و اين حرفها را مىگفتند. پس چه
مشركين، چه اهل كتابى كه قائل به تثليثاند سخنشان از لفظ نمىگذرد. اين، همان
تعبير “ام بظاهرٍ من القول” است كه در آيه محلّ بحث سوره رعد بيان شده است كه در
ادامهاش مىفرمايد: “بل زيّن للّذين كفروا مكرهم” اين دسيسه براى اينها زيبا ظهور
كرده و خوشايندشان شده است، اين دسيسه را پسنديدهاند و نمىدانند كه پايان اين
پسند، هم عذاب شاقّ دنياست، هم عذاب اشقّ آخرت. چون اينها به دنبال اين پسند حتّى
بچّههاى خود را در مراسم مهمّشان قربانى مىكردند و فداكارى داشتهاند. در اين
كريمه دارد كه: “و كذلك زيّن لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم”8 به اين حدّ
هم رسيدهاند اما سخن آنان بىمحتواست. كسى كه با وَهْم و پندار، به چيزى معتقد
مىشود همين است، كسى كه محبوب دروغى انتخاب كرد، در راه او جان هم نثار مىكند.
كسىكه سَراب را ديد تمام نيرويش را براى رفتن به سوى او مصرف مىكند اين
شخصهمهمينطور،وَهْماستكهاوراراهانداختهاستپسسخنىاستبىمحتوا.
سخن بىمحتوا بودن يك مطلب است
و سر سپردگى اينها در مقابل سخن بىمحتوا، مطلب ديگرى است. “و صدّوا عن السبيل و
من يضلل الله فما له منهاد” اين دسيسه براى اينها زيبا جلوه كرده است. پس اين
مكتب نيست، اين نيرنگ است. مكتب آن است كه يا وحى سماوى و يا عقل برهانى آن را
تأييد كند. اگر هيچ يك از اين دو نبود، ظاهرى بىمحتواست. پس دسيسه نفس امّاره است
كه اين مطلب را براى اينها زيبا جلوه داد و اينها گرفتار اين وهم هستند. آن گاه هم
عذاب دنيايى گرفتار اينهاست، هم عذاب اخروى.
اعاذنا الله من شرور
انفسنا
ادامه دارد
پاورقيها:
1) طارق (86) آيه4.
2) ق (50) آيه 21.
3) كهف (18) آيه 49.
4) نحل (16) آيه 35.
5) لقمان (31) آيه 25.
6) نحل (16) آيه 125.
7) ملك (67) آيه 14.
8) انعام (6) آيه 137.