آگاهيهاى غيبى
حجة الاسلام والمسلمين سيد مرتضى مُهرى
س1 : در قرآن آمده است كه فقط خدا مىداند بچه
در رحم، پسر است يا دختر، در حالى كه امروز با سونوگرافى مىتوان وضعيّت بچه را
مشخص نمود؟
س2 : آيا پيامبران و ائمهعليهم السلام غيب
مىدانند؟ پس چرا در قرآن آمده است كه كسى جز خدا غيب نمىداند؟
س3 : چرا غيبگويى فالگيران و امثال آنها معجزه
به حساب نمىآيد ولى غيبگويى معصومين معجزه شمرده مىشود؟
ج1: غيب يعنى چيز پوشيده؛ هر چيزى كه انسان به
صورت طبيعى از آن اطلاع ندارد و براى كشف آن نياز به تحقيق و تفحّص دارد مادامى كه
حواس و مشاعر انسان به آن دست نيافته است غيب به حساب مىآيد؛ مثلاً اطلاع از درون
انسانها براى انسانهاى ديگر غيب است ولى براى خود او غيب نيست و از آن واضحتر اگر
كسى از حادثهاى كه پشت يك ديوار اتفاق افتاده خبر دهد يا از درون يك جعبه كه با
آن به هيچ وجه تماسّى نداشته است اطلاع دهد، خبر غيبى شمرده مىشود، در حالى كه
اطلاع يافتن از آن براى او با باز كردن در جعبه يا رفتن به آن سوى ديوار، ممكن است
و اين بدون توسّل به اسباب ووسايل ظاهرى وطبيعى براى افراد معمولى ممكننيست ولذا
اگركسىاز چنين چيزى، بدون وسايل طبيعى و معمولى خبر دهد كار او يككارخلاف
معمولوخارقعادتيامعجزهوكرامتبهحسابمىآيد.
اطلاع از وضعيت جنين در رحم،
بدون توسّل به اسباب از اين قبيل است. اين كه خداوند علم به آن را خاصّ خود
مىداند از باب ذكر نمونه است وگرنه اختصاصى به آن ندارد علم به غيب كلاًّ اختصاص
به خدا دارد. و امّا كشف از وضعيت جنين به وسيله سونوگرافى مانند رفتن به آن سوى
ديوار و كشف از اتفاقى كه در آن سو رخ مىدهد، موضوع را از غيب بودن خارج مىسازد
و غيب تبديل به شهود مىشود آن گاه اطلاع يافتن از آن يك امر عادى و معمولى و
طبيعى است.
ج2: در آيات قرآن مكرر بر اين مطلب تأكيد شده
است كه هيچ كس جز خداوند متعال، علم به غيب ندارد. در سوره نمل آيه 60 مىفرمايد: “قل
لا يعلم من فى السماوات والأرض الغيب الا اللّه…؛ بگو (اى پيامبر) در آسمانها و
زمين كسى جز خدا، غيب جهان را نمىداند.” اين آيه از همه آيات در نفى علم به غيب
از غير خدا صريحتر و روشنتر و مفهومش گستردهتر است. در سوره انعام آيه 59
مىفرمايد: “و عنده مفاتح الغيب لايعلمها إلاَّ هو…؛ كليدهاى غيب نزد خداست و فقط
او به آنها علم و آگاهى دارد.” در سوره يونس آيه 20 مىفرمايد: “فقل إنّما الغيب
للّه…؛ بگو غيب فقط از آن خداست.
در بعضى از آيات صريحاً علم به
غيب را از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و بعضى ديگر از پيامبران نفى
مىكند. در سوره هود آيه 31 از زبان حضرت نوح عليه السلام آمده است: “و لا أقول
لكم عندي خزائن اللّه و لا أعلم الغيب…؛ من ادّعا نمىكنم كه خزائن و ذخاير
خداوند نزد من است و از غيب جهان آگاهى ندارم.” و در سوره انعام آيه 50 به رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم چنين امر فرموده است: “قل لا أقول لكم عندي خزائن
اللّه و لا أعلم الغيب…؛ بگو من نمىگويم خزائن خداوند نزد من است و از غيب جهان
آگاهى ندارم…”
از آيه 14 سوره سبأ معلوم
مىشود جنها تصور مىكردند كه از غيبِ جهان آگاهند، خداوند پس از اين كه آنها را
مسخّر كرد تا در خدمت حضرت سليمانعليه السلام باشند، صحنهاى به وجود آورد تا
آنها بدانند كه علم به غيب ندارند: حضرت سليمان در حالى كه بر عصاى خويش تكيه داده
بود مراقب انجام وظايف آنها بود، در همان حال، مرگ او فرا رسيد و همچنان كه تكيه
داده بود جان سپرد ولى مدّتى به همان حال باقى ماند تا اين كه موريانه عصاى او را
خورد و او بر زمين افتاد، آن گاه جنّيانِ دربند، متوجّه شدند كه مدتى به اين خيال،
كه آن حضرت، مراقب آنهاست، خدمت اجبارى كردهاند: “فلمّا خرّ تبيّنت الجن ان لو
كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين؛ و چون او بر زمين افتاد جنّيان
متوجه شدند كه اگر از غيب آگاهى داشتند هرگز گرفتار عذاب خوار كننده (خدمت اجبارى)
نمىشدند.” ولى از همين آيه و همين داستان معلوم مىشود آنها به نحوى بخشى از غيب
جهان را متوجه مىشدند كه منشأ اين توهّم آنها شده است. بنابراين همين آيه دلالت
مىكند كه بهطور كامل روزنه غيب بسته نيست.
در سوره جن، راهى كه جنّيان از
آن راه به اخبار غيب دست مىيافتند به نحوى بيان شده است؛ در آيه 8 و 9 از زبان
آنها مىفرمايد: “و أنّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شديداً و شهباً و أنّا
كنّا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الآن يجد له شهاباً رصداً؛ و ما آسمان را
ديديم كه پر از نگهبانان نيرومند و شهابهاست و ما پيش از اين در جايگاهى از آسمان
مىنشستيم و (به اخبار آسمان) گوش مىداديم ولى اكنون اگر كسى گوش فرا دهد
شهابهايى براى او در كمين است.”
نظير اين مطلب در آياتى ديگر
نيز آمده است. به هر حال از اين آيات، روشن مىشود كه راههايى براى اطلاع از غيب
وجود دارد و جنّيان از بعضى از آن راهها استفاده مىكردهاند.
از سوى ديگر در قرآن گرچه علم
به غيب از همه كس حتى انبيا نفى شده است ولى در بعضى از آيات تصريح شده است كه
خداوند پيامبران را به قسمتى از غيب جهان آگاه مىسازد و البته طبيعت امر هم چنين
اقتضا مىكند، زيرا اصولاً پيامبرى مستلزم ارتباط با وحى و عالم ماوراى طبيعت است
كه از احساس و شعور انسانهاى معمولى به دور است و طبعاً مستوجب آگاهى از حقايق پشت
پرده جهان است.
در سوره آل عمران آيه 179 آمده
است: “… و ما كان الله ليطلعكم على الغيب ولكن الله يجتبى من رسله من يشاء…؛ و
چنين نيست كه خداوند شما را از غيب جهان آگاه سازد بلكه از ميان پيامبران خود
كسانى را انتخاب مىكند (و حقايقى از غيب به آگاهى آنها مىرساند).” و در سوره جن
آيه 26 و 27 مىفرمايد: “عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحداً إلاَّ من ارتضى من
رسول…؛ خداوند عالم به غيب است و كسى را از غيب خويش آگاه نمىسازد مگر
پيامبرانى را كه انتخاب مىكند… .” و شايد منظور، آگاهى از طريق وحى باشد، زيرا
بىشك ملائكه و ائمهعليهم السلام و ساير اولياى خدا به نحوى از قسمتى از غيب
آگاهند ولى آگاهى از طريق وحى اختصاص به انبياعليهم السلام دارد. مضافاً بر اين،
در قرآن به مواردى اشاره شده است كه انبيا خبر از غيب مىدادند، علاوه بر اصل
رسالت كه خود نيز اِخبار از غيب است.
در داستان حضرت يعقوبعليه
السلام آمده است كه چون كاروان از مصر حركت كرد و پيراهن يوسف را همراه داشتند
ايشان فرمودند: “من بوى يوسف به مشامم مىرسد”1 و در مورد حضرت يوسفعليه السلام
آمده است كه به دو زندانى همراه خود فرمود: “خوراكى براى شما آورده نمىشود مگر
اين كه من شما را از نتيجه آن آگاه مىسازم”2 و از آينده آنها طبق خوابى كه ديده
بودند خبر داد3 و همچنين آينده وضع اقتصادى كشور مصر را بر اساس خواب پادشاه
پيشبينى كرد.4 گرچه اين هر دو، تعبير خواب بود ولى بيان قطعى آن حضرت – بخصوص در
مورد دوم كه بسيار مهم و حساس بود – حكايت از آگاهى او از غيب دارد و تعبير خواب
چيزى جز حدس و گمان نيست و حضرت عيسىعليه السلام فرمود: و شما را از آنچه
مىخوريد يا در خانه ذخيره مىكنيد آگاه مىسازم.5 و در سوره تحريم اشاره به
داستانى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم آمده است كه آن حضرت به يكى از
همسران خود رازى را گفت و او آن را افشا كرد و حضرت وى را ملامت كرد، آن زن گفت:
از كجا دانستى كه من اين راز را فاش كردهام؟ فرمود: خداوند آگاه و دانا مرا مطّلع
ساخت.6
جالب اين است كه در اين موارد
اشاره به اين مطلب شده است كه علم آنان از خداوند است. حضرت يعقوبعليه السلام پس
از رسيدن كاروان و روشن شدن حقيقت فرمود: “ألم أقل لكم إنّي أعلم من اللّه مالا
تعلمون؛7 مگر نگفتم به شما كه من از سوى خدا چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد.” و
حضرت يوسفعليه السلام به آن دو زندانى فرمود: “ذلكما مما علّمني ربّي8؛ آنچه به
شما خبر دادم پروردگارم مرا آموخته است.” و حضرت عيسىعليه السلام در ابتداى سخن
فرمود: “أنّي قد جئتكم بآيةٍ من ربكم..؛9 من نشانهاى از پروردگارتان آوردهام.”
كه يكى از نشانهها همان اِخبار از غيب بود. حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم
نيز در داستانى كه به آن اشاره شد، فرمود: “نبّأني العليم الخبير”10 و علاوه بر
اينها روايات در زمينه اِخبار غيبى حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه
هدىعليهم السلام فراوان است كه بعضى از آنها متواتر است، مانند خبر دادن آن حضرت(ص)
از مصائب اهلبيت و بخصوص قضيّه عاشورا و يا خبر دادن از جنگ عايشه با اميرالمؤمنينعليه
السلام كهاينمطلبنيز بهطور متواتر و قطعى نقل شده است.
اخيراً تلاشى براى جمعآورى
اين روايات تحت عنوان “الاحاديث الغيبية” از سوى “بنياد معارف اسلامى قم” به عمل
آمده است. بنابراين قابل انكار نيست كه آن بزرگواران از غيب آگاه بودند و گاهى هم
براى اثبات ارتباط خود با خدا بخشى از آن را براى مردم مىگفتند. گذشته از اين،
راههاى ديگرى – همان گونه كه اشاره شد – براى دستيابى به غيب و آينده جهان وجود
دارد؛ راههايى كه مىتوان گفت طبيعى و معمولى نيستند مانند اِخبار بعضى از مرتاضان
و منجّمان و كاهنان كه در زمان انبيا بودهاند و اكنون نيز هستند، و بعضى از
گفتههاى آنها راست مىآيد.
حال سخن در اين است كه اين امر
با آنچه در قرآن آمده است كه: “فقط خداوند، علم به غيب دارد” چگونه با هم جمع
مىشوند؟
اما اخبار پيامبران و ائمه و
امثال آنها كه طبق فرموده قرآن روشن شد كه به وحى يا الهام خداوند است و شايد هم
راههاى ديگرى جز الهام در ميان باشد كه ما را از آن رازها آگاهى چندانى نيست.
و اما اخبار ساير افراد مانند
مرتاضان كه با رياضت و تحمّل سختيهاى غير معمول، نفس و روح خود را قوّت و بصيرت
زيادى مىبخشند كه مىتوانند از جاهاى دور دست و از آينده خبر دهند، اين گونه خبر
دادنها مشمول آن آيات نيست، زيرا اينها علم به غيب به حساب نمىآيد بلكه حدس است
كه گاهى درست مىآيد و گاهى نادرست و معمولاً طورى بيان مىشود كه دو پهلو باشد و
بهطور قطع و جزم گفته نمىشود و در بسيارى از اوقات با قدرى اختلاف محقق مىشود.
حدس، ممكن است براى افراد عادى هم در بعضى موارد، حاصل شود. در موارد زيادى انسان
بهطور مرموزى آيندهاى را پيشبينى مىكند و اين را فراست مىگويند و معمولاً اين
گونه فراستها هم با قدرى كم و زياد محقق مىشود ولى هيچ كدام از اينها علم به غيب
نيست بلكه حدس است. عالِم به غيب كه آينده و حال براى او يكسان است فقط خداوند است
و اولياى او هم از راه او بر غيب جهان آگاه مىشوند. بنابراين مرتاضان و جادوگران
و فالبينان و امثال آنها گرچه خبر از غيب مىدهند ولى علم به آن ندارند و قرآن
علم به غيب را منحصر در خدا دانسته است نه حدس و گمان را.
ج 3 : معجزه كارى است كه بشر بهطور عادى و
معمولى قادر به انجام آن نيست و لذا دليل ارتباط انسان با خدا و شاهدى محكم بر
صحّت ادّعاى نبوّت يا امامت مىشود. شكّى نيست كه معجزه مانند هر پديده ديگر نياز
به علّت دارد. قانون علّت و معلول يك قانون عقلى است و قابل استثنا نيست ولى سخن
در دو جهت است:
1- اين كه فرق بين معجزه و
ساير پديدهها چيست؟ آيا علت معجزه يك علت طبيعى ناشناخته براى بشر است يا يك علت
غير طبيعى و خارج از جهان مادّه؟ بعضى از دانشمندان معتقدند كه هر معجزه يك علّت
طبيعى دارد ولى بشر به آن دست نيافته است. بنابراين پديد آوردن يك معجزه فقط يك
عمل غير عادى و غير معمول است نه اين كه خرق طبيعت و قوانين طبيعت باشد. دليل اين
سخن را چنين گفتهاند كه هر معلول طبيعى، نياز به يك علت طبيعى دارد. و ظاهراً
مبناى اين قانون، يك اصل فلسفى است كه سنخيّت ميان علت و معلول را لازم مىداند،
گذشته از اصل اين مسأله كه جاى بحث است ممكن است گفته شود كل طبيعت يا هسته نخستين
جهان مادّه با اين كه خود يك امر مادّى است مسلّماً نمىتواند علت مادى داشته
باشد. و قانون عقلى استثنا ندارد نتيجه اين كه ممكن است يك پديده مادّى و طبيعى،
علت غير مادى و خارج از جهان طبيعت داشته باشد و ممكن است معجزه عموماً يا در بعضى
از موارد از اين قبيل باشد.
شايد بتوان گفت ادّعاى استناد
يك پديده طبيعى به يك علت غير طبيعى بدون اينكه به عوامل طبيعى و جهان مادّه
ارتباط داشته باشد بسيار آسانتر از تصوّر يك علت طبيعى براى بعضى از معجزات است؛
مثلاً تصوّر اين كه يك علت طبيعى ناشناخته وجود دارد كه با يك اراده، عصايى را
تبديل به مارى عظيم مىكند كه آن همه عصا و ريسمان را مىبلعد و با يك اراده ديگر
آن مار، تبديل به عصا مىشود و اثرى از آن همه عصا و ريسمان باقى نمىماند – همان
گونه كه در قضيه حضرت موسىعليه السلام با ساحران فرعون بود – بسيار مشكلتر از اين
ادعاست كه يك عامل غيبى و خارج از جهان مادّه در اين پديده مؤثر شده است و هيچ
علّت طبيعى ندارد.
2- چگونه معجزه را از كارهاى
مشابه آن كه جادوگران و غيبگويان و مرتاضان و امثال آنها انجام مىدهند تشخيص دهيم
با اين كه از نظر ظاهرى فرقى با هم ندارند؟ و همين جهت يعنى مشابهت معجزه با سحر و
جادو سبب مىشود بسيارى از مردم به انبيا ايمان نياورند و آنها را جادوگر بدانند و
تبليغات سوء دشمنان آنها رواج پيدا كند. و لذا فرعونها و ابوجهلها به همين دستاويز
براى خنثى كردن فعاليت انبيا متوسل مىشدند. بنابراين لازم است دقّت شود و مرز
ميان معجزه و سحر و امثال آن مشخص شود.
علامه طباطبايىقدس سره در اين
باره فرموده است: معجزه اين خصوصيت را دارد كه هرگاه به مصاف سحر و جادو و هر كار
مشابهى آيد بر آن غالب مىشود؛ مثلاً در مورد ساحرانى كه فرعون براى مبارزه با
حضرت موسىعليه السلام گرد آورده بود با اين كه آنها، به تعبير قرآن، جادوى عظيمى
نشان دادند ولى آن حضرت با افكندن يك عصا همه آنها را باطل كرد. آن عصا تبديل به
يك اژدهاى سترگ شد كه همه آن بافتهها را بلعيد و سپس با برداشتن آن حضرت، تبديل
به همان عصا شد و آن همه شگفتيها كه آنها آفريدند نابود شد، گويى كه اصلاً نبوده و
همچنين ساير موارد و از آن جمله قرآن كريم، كه همه انس و جن را به مبارزه طلبيد و
هيچ كس را ياراى آوردن مشابهى براى آن – حتى يك سوره – نبود و نيست.
اين سخن كاملاً درست است كه
معجزه اگر به مصاف هر مخالفى آيد آن را شكست مىدهد، زيرا معجزه كارى است كه از
جانب خدا براى اثبات مدّعاى انبيا آورده مىشود و هيچ موجودى نمىتواند در مقابل
اراده خدا عرض اندام كند همچنان كه انسان، مجبور و ناچار است در مقابل قوانين قطعى
طبيعت سر تسليم فرود آورد، زيرا آن هم اراده خداوند است.
ولى گذشته از اين، فرق اساسى و
ذاتى ميان معجزه و كارهاى مشابه وجود دارد و آن، اين كه معجزه مستند به يك علّت
طبيعى نيست. انسان، احساس مىكند طبيعت معجزه با سحر و امثال آن فرق دارد. در واقع
سحر و جادو، چيزى نيست جز استفاده از يك قانون طبيعى كه عامه مردم از آن بىخبرند.
گفته شده است كه ساحران فرعون از خاصيّت جيوه كه در حرارت سريعاً امتداد مىيابد
استفاده كردند و آن را ميان آن ريسمانها و عصاها جا دادند كه در حرارت آفتاب به
حركت درآمد. آنها در واقع كار بسيار بزرگى در آن زمان كردند و لذا خداوند آن را
سحر عظيم دانسته است و تماشاگران همه تحت تأثير قرار گرفتند، زيرا نمىدانستند كه
آنها از يك فرمول طبيعى استفاده كردهاند و اگر امروز كسى از آن مردم زنده شود
خواهد ديد كه همه جاى جهان را سحر فرا گرفته است. بنابراين، سحر چيزى نيست جز استفاده
از جهالت و نادانى مردم. كارهايى كه شيميدانان با تركيبات مختلف مواد و عناصر
انجام مىدهند براى يك انسان جاهل، سحر و جادو است و همين كه انسان راز آن را درك
كند يك امر بسيار عادى تلقّى مىشود، ولى معجزه چنين نيست و اگر اين مطلب درست بود
كه معجزه يك علت طبيعى ناشناخته دارد سخن دشمنان انبيا كه معجزه را سحر مىدانستند
راست مىآمد ولى نه آن درست است و نه اين. كارى كه پيامبر و امام به عنوان معجزه
انجام مىدهند با ملاحظه همه شرايط، صدور آن از هيچ بشرى ممكن نيست، زيرا راز
طبيعى ندارد.
و همين جهت موجب شد كه ساحران
فرعون، ايمان سريع و عميقى به حضرت موسىعليه السلام و رسالت او آورند، بهطورى كه
فوراً در برابر كار بزرگ او به سجده افتادند و گفتند: به خداى موسى وهارون ايمان
آورديم. اين سرعت عمل آنان فرعون را خشمگين كرد و گفت: چرا پيش از اجازه من ايمان
آورديد. و ايمان آنان چنان عميق بود كه تهديد فرعون به قطع دست و پا و به دار
آويختن آنها ذرّهاى تزلزل در دلهاى آنها به وجود نياورد. گفتند: آنچه خواهى بكن
كه تو فقط در اين جهان قدرت دارى و ما دست از ايمان خود برنخواهيم داشت. اين تحوّل
عظيم، انسان را شگفت زده مىكند. راز اين تحول شگرف اين است كه آنان دانشمند بودند
و مىدانستند كارى كه حضرت موسىعليه السلام كرد سحر نيست تا از يك دانشمند برآيد،
اين كار خداست كه به دست او انجام گرفته است. خود آن حضرت هم چيزى از حقيقت آن كار
نمىدانست و لذا در اوّلين لحظه كه در كوه طور، عصاى او به امر خدا تبديل به مار
عظيم شد ترسيد و فرار كرد. به هر حال، ساحران فرعون مىدانستند كه سحر چيزى جز
استفاده از يك قانون طبيعى نيست و هيچ قانونى وجود ندارد كه با يك اراده، عصاى
واقعى را تبديل به مار واقعى كند و سپس آن را با يك اراده به عصاى واقعى برگرداند
و آن خوراكهاى هضم شده را به كلّى نابود سازد.
غيبگوييهاى پيامبران و امامان
با غيبگويى ديگران هم فرق دارد: پيامبران از هر چه خبر دهند، قطعاً واقع مىشود،
ولى آنان گاهى خبرشان درست درمىآيد، انبيا و ائمه، واضح و روشن خبر مىدهند و
ديگران به صورت مبهم، بهطورى كه قابل توجيه باشد. بنابراين، فرق روشنى ميان اين
دو غيبگويى است؛ پيامبران، واقع و آينده را به اذن خدا مىبينند و مىگويند و
اينان حدس مىزنند و از هر چه خبر دهند ترديد آميز و مبهم است. و اين فرق را
دشمنان انبيا نيز مىدانستند و به آن اذعان داشتند و تاريخ شاهد اين مطلب است به
عنوان نمونه به اين داستان توجه كنيد:
“ابىّ بن خلف” يكى از سران
مشركين قريش و دشمنان سرسخت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بود و در مكه، مكرر
آن حضرت را تهديد به قتل مىكرد و حضرت در پاسخش مىفرمود: “بلكه من تو را مىكشم
ان شاءالله” در جنگ احد به سوى آن حضرت هجوم آورد و شعار مىداد، مسلمانان خواستند
به او حمله كنند كه حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم فرمود او را رها كنيد تا
نزديك بيايد، همين كه نزديك شد حضرت سر نيزهاى را به سوى او پرتاب كردند، گردنش
خراش مختصرى برداشت و چندان خونى از او خارج نشد، او فرار كرد و چون به جمع يارانش
رسيد گفت: محمّد مرا كشت، گفتند: ديوانه شدهاى اين يك خراشى بيش نيست، او گفت:
محمّد به من گفته است كه من تو را مىكشم و من مىدانم اگر بر من آب دهان
مىانداخت من مىمردم. و همان گونه شد كه از آن زخم در راه بازگشت به مكّه مرد.11
اين مطلب كه: “هرچه پيامبر خبر
داده است، محقق مىشود” دشمنان او مكرّر اظهار داشتهاند.
فرق ديگرى نيز ميان معجزه و
سحر و امثال آن است كه آن هم به همان خاصيّت ذاتى معجزه برمىگردد و آن، اين كه:
آورندگان معجزه راههاى طبيعى و معمولى دست يافتن به چنان قدرتى را نپيمودهاند
بلكه در ميان مردم به عنوان افراد عادى از نظر علم و دانش شناخته مىشدند. پيامبر
اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نمىخواند و نمىنوشت: “و ما كنت تتلوا من قبله من
كتاب و لا تخطّه بيمينك اذاً لارتاب المبطلون؛12 اى پيامبر! تو قبل از قرآن نه
نوشتهاى را مىخواندى ونه با دست مىنگاشتى كه اگر چنين بود ياوهگويان ترديد
مىكردند.” يعنى اگر تو علم و حكمت و خواندن و نوشتن معهود داشتى، آنان مىگفتند
دانشمندى است كه سرآمد ديگران است و توانسته است چنين كتاب نغز و پرمعنى و شيرين و
پر از اخبار غيبى و حكمت و دانشى بياورد، ولى چون تو هيچ سابقه علم و دانش در ميان
آنان نداشتى چنين پندارى درباره تو قابل قبول نيست. مردم مىديدند كه او به ظاهر،
يك انسان بىسواد مانند اكثر خود آنهاست و از نظر ادبى هم هرگز شعرى نسروده است،
پس مشخّص مىشد كه آن همه دانش و معرفت و آن همه فصاحت و بلاغت و آن همه اخبار
غيبى از جاى ديگر است. شايد ساحران فرعون اين نكته را نيز مدّ نظر داشتند. حضرت
موسىعليه السلام شبانى بود كه مانند ديگر مردمان مىزيست و هرگز در كلاسهاى درس
دانشمندان حاضر نشده بود و سحرى نياموخته بود، اين را همه مىديدند و مىدانستند
پس اين تحوّل عظيم از خود او نيست.
حضرت عيسىعليه السلام هم كه
بيماران غير قابل علاج و كوران مادرزاد را شفا مىداد و مردهها را زنده مىكرد
هيچ سابقه پزشكى نداشت وگرنه گفته مىشد پزشكى است كه سرآمد پزشكان است. پس در
شفاى او هم دو فرق بود: يكى اين كه از ابزارهاى معمولى استفاده نمىكرد، بيمار را
با يك دست زدن و يا دعا كردن و حتّى بدون آن بلكه به محض اراده علاج مىنمود و اين
غير از تأثير روانى و تلقين است. بيمار اصلاً از وجود او اطلاع نداشت يا كودك بود
و چيزى نمىدانست بلكه گاهى مرده بود كه زنده مىشد و اين ربطى به تلقين و تأثير
روانى آن ندارد و دوم اين كه خود او يك انسان دانشمندى كه از راه تحصيل علم و حضور
كلاس و تجربه و كار چيزى را آموخته باشد نبود. و همچنين ساير پيامبران و امامان كه
بر سر هيچ كلاسى حاضر نشده و از هيچ كسى علمى نياموختهاند و خود به غمزه
مسألهآموز صد مدرس شدهاند.
بنابراين گرچه ممكن است يك
مرتاض كارى مانند كار پيامبر كند يا خبرى از غيب دهد و راست آيد ولى اين كار طبيعى
و استفاده از نيروى عظيم و شگرف روح مجرد انسان است كه او با رياضت و تحمّل سختيها
و ورزشهاى روحى آن را تقويت كرده و به آن قدرت عظيم دست يافته است، دقيقاً مانند
ورزشكاران كه كارهاى جسمى شگرفى انجام مىدهند كه مردم معمولى از انجام آن عاجزند
بلكه مانند هر هنرمند و دانشمندى كه در فن و هنر و دانش خود نوآورى دارد و كسى
مانند او نمىتواند انجام دهد ولى هرگز اين گونه كارها شباهتى به معجزه ندارد
اولاً: از اين جهت كه در معجزه از ابزارهاى طبيعى استفاده نمىشود و ثانياً: كسى
كه به دست او معجزه تحقق مىيابد مراحل طبيعى دست يافتن به قدرت روانى خارق العاده
را همچون مرتاضان يا دانشمندان نپيموده است علاوه بر اين كه معجزه در هر مصافى بر
كارهاى مشابه غالب مىآيد.
اين فرقها و شايد فرقهاى ديگر
ميان معجزه و سحر است كه نشان مىدهد اعجاز، يك عمل طبيعى نيست بلكه مربوط به غيب
اين جهان است و كار خداوند است كه به دست آنها انجام مىگيرد.
“و قالوا لولا أُنزل عليه
آيات من ربّه قُل إنّما الآيات عنداللّه و إنّما أنا نذيرٌ مبين؛13 كافران گفتند
چرا بر اين پيامبر، معجزهها و نشانههاى پروردگار نازل نمىشود، بگو آيات و
معجزات نزد خداست و من فقط يك هشدار دهنده روشنگرم.”
پاورقيها:
1) يوسف (12) آيه 94.
2) همان، آيه 37.
3) همان، آيه 41.
4) همان، آيه 49 – 47.
5) آل عمران (3) آيه 49.
6) تحريم (66) آيه 3.
7) يوسف (12) آيه 96.
8) همان، آيه 37.
9) آل عمران (3) آيه 49.
10) تحريم (66) آيه 3.
11) بحارالانوار، ج20، ص27
و 95.
12) عنكبوت (29) آيه 48.
13) همان، آيه 50.