آگاهيهاى غيبى

 

 آگاهيهاى غيبى

حجة الاسلام والمسلمين سيد مرتضى مُهرى

 

  س1 : در قرآن آمده است كه فقط خدا مى‏داند بچه
در رحم، پسر است يا دختر، در حالى كه امروز با سونوگرافى مى‏توان وضعيّت بچه را
مشخص نمود؟

  س2 : آيا پيامبران و ائمه‏عليهم السلام غيب
مى‏دانند؟ پس چرا در قرآن آمده است كه كسى جز خدا غيب نمى‏داند؟

  س3 : چرا غيبگويى فالگيران و امثال آنها معجزه
به حساب نمى‏آيد ولى غيبگويى معصومين معجزه شمرده مى‏شود؟

 

  ج1: غيب يعنى چيز پوشيده؛ هر چيزى كه انسان به
صورت طبيعى از آن اطلاع ندارد و براى كشف آن نياز به تحقيق و تفحّص دارد مادامى كه
حواس و مشاعر انسان به آن دست نيافته است غيب به حساب مى‏آيد؛ مثلاً اطلاع از درون
انسانها براى انسانهاى ديگر غيب است ولى براى خود او غيب نيست و از آن واضحتر اگر
كسى از حادثه‏اى كه پشت يك ديوار اتفاق افتاده خبر دهد يا از درون يك جعبه كه با
آن به هيچ وجه تماسّى نداشته است اطلاع دهد، خبر غيبى شمرده مى‏شود، در حالى كه
اطلاع يافتن از آن براى او با باز كردن در جعبه يا رفتن به آن سوى ديوار، ممكن است
و اين بدون توسّل به اسباب ووسايل ظاهرى وطبيعى براى افراد معمولى ممكن‏نيست ولذا
اگركسى‏از چنين چيزى، بدون وسايل طبيعى و معمولى خبر دهد كار او يك‏كارخلاف
معمول‏وخارق‏عادت‏يامعجزه‏وكرامت‏به‏حساب‏مى‏آيد.

 اطلاع از وضعيت جنين در رحم،
بدون توسّل به اسباب از اين قبيل است. اين كه خداوند علم به آن را خاصّ خود
مى‏داند از باب ذكر نمونه است وگرنه اختصاصى به آن ندارد علم به غيب كلاًّ اختصاص
به خدا دارد. و امّا كشف از وضعيت جنين به وسيله سونوگرافى مانند رفتن به آن سوى
ديوار و كشف از اتفاقى كه در آن سو رخ مى‏دهد، موضوع را از غيب بودن خارج مى‏سازد
و غيب تبديل به شهود مى‏شود آن گاه اطلاع يافتن از آن يك امر عادى و معمولى و
طبيعى است.

  ج2: در آيات قرآن مكرر بر اين مطلب تأكيد شده
است كه هيچ كس جز خداوند متعال، علم به غيب ندارد. در سوره نمل آيه 60 مى‏فرمايد: “قل
لا يعلم من فى السماوات والأرض الغيب الا اللّه…؛ بگو (اى پيامبر) در آسمانها و
زمين كسى جز خدا، غيب جهان را نمى‏داند.” اين آيه از همه آيات در نفى علم به غيب
از غير خدا صريحتر و روشنتر و مفهومش گسترده‏تر است. در سوره انعام آيه 59
مى‏فرمايد: “و عنده مفاتح الغيب لايعلمها إلاَّ هو…؛ كليدهاى غيب نزد خداست و فقط
او به آنها علم و آگاهى دارد.” در سوره يونس آيه 20 مى‏فرمايد: “فقل إنّما الغيب
للّه…؛ بگو غيب فقط از آن خداست.

 در بعضى از آيات صريحاً علم به
غيب را از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و بعضى ديگر از پيامبران نفى
مى‏كند. در سوره هود آيه 31 از زبان حضرت نوح عليه السلام آمده است: “و لا أقول
لكم عندي خزائن اللّه و لا أعلم الغيب…؛ من ادّعا نمى‏كنم كه خزائن و ذخاير
خداوند نزد من است و از غيب جهان آگاهى ندارم.” و در سوره انعام آيه 50 به رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم چنين امر فرموده است: “قل لا أقول لكم عندي خزائن
اللّه و لا أعلم الغيب…؛ بگو من نمى‏گويم خزائن خداوند نزد من است و از غيب جهان
آگاهى ندارم…”

 از آيه 14 سوره سبأ معلوم
مى‏شود جنها تصور مى‏كردند كه از غيبِ جهان آگاهند، خداوند پس از اين كه آنها را
مسخّر كرد تا در خدمت حضرت سليمان‏عليه السلام باشند، صحنه‏اى به وجود آورد تا
آنها بدانند كه علم به غيب ندارند: حضرت سليمان در حالى كه بر عصاى خويش تكيه داده
بود مراقب انجام وظايف آنها بود، در همان حال، مرگ او فرا رسيد و همچنان كه تكيه
داده بود جان سپرد ولى مدّتى به همان حال باقى ماند تا اين كه موريانه عصاى او را
خورد و او بر زمين افتاد، آن گاه جنّيانِ دربند، متوجّه شدند كه مدتى به اين خيال،
كه آن حضرت، مراقب آنهاست، خدمت اجبارى كرده‏اند: “فلمّا خرّ تبيّنت الجن ان لو
كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين؛ و چون او بر زمين افتاد جنّيان
متوجه شدند كه اگر از غيب آگاهى داشتند هرگز گرفتار عذاب خوار كننده (خدمت اجبارى)
نمى‏شدند.” ولى از همين آيه و همين داستان معلوم مى‏شود آنها به نحوى بخشى از غيب
جهان را متوجه مى‏شدند كه منشأ اين توهّم آنها شده است. بنابراين همين آيه دلالت
مى‏كند كه به‏طور كامل روزنه غيب بسته نيست.

 در سوره جن، راهى كه جنّيان از
آن راه به اخبار غيب دست مى‏يافتند به نحوى بيان شده است؛ در آيه 8 و 9 از زبان
آنها مى‏فرمايد: “و أنّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شديداً و شهباً و أنّا
كنّا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الآن يجد له شهاباً رصداً؛ و ما آسمان را
ديديم كه پر از نگهبانان نيرومند و شهابهاست و ما پيش از اين در جايگاهى از آسمان
مى‏نشستيم و (به اخبار آسمان) گوش مى‏داديم ولى اكنون اگر كسى گوش فرا دهد
شهابهايى براى او در كمين است.”

 نظير اين مطلب در آياتى ديگر
نيز آمده است. به هر حال از اين آيات، روشن مى‏شود كه راههايى براى اطلاع از غيب
وجود دارد و جنّيان از بعضى از آن راهها استفاده مى‏كرده‏اند.

 از سوى ديگر در قرآن گرچه علم
به غيب از همه كس حتى انبيا نفى شده است ولى در بعضى از آيات تصريح شده است كه
خداوند پيامبران را به قسمتى از غيب جهان آگاه مى‏سازد و البته طبيعت امر هم چنين
اقتضا مى‏كند، زيرا اصولاً پيامبرى مستلزم ارتباط با وحى و عالم ماوراى طبيعت است
كه از احساس و شعور انسانهاى معمولى به دور است و طبعاً مستوجب آگاهى از حقايق پشت
پرده جهان است.

 در سوره آل عمران آيه 179 آمده
است: “… و ما كان الله ليطلعكم على الغيب ولكن الله يجتبى من رسله من يشاء…؛ و
چنين نيست كه خداوند شما را از غيب جهان آگاه سازد بلكه از ميان پيامبران خود
كسانى را انتخاب مى‏كند (و حقايقى از غيب به آگاهى آنها مى‏رساند).” و در سوره جن
آيه 26 و 27 مى‏فرمايد: “عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحداً إلاَّ من ارتضى من
رسول…؛ خداوند عالم به غيب است و كسى را از غيب خويش آگاه نمى‏سازد مگر
پيامبرانى را كه انتخاب مى‏كند… .” و شايد منظور، آگاهى از طريق وحى باشد، زيرا
بى‏شك ملائكه و ائمه‏عليهم السلام و ساير اولياى خدا به نحوى از قسمتى از غيب
آگاهند ولى آگاهى از طريق وحى اختصاص به انبياعليهم السلام دارد. مضافاً بر اين،
در قرآن به مواردى اشاره شده است كه انبيا خبر از غيب مى‏دادند، علاوه بر اصل
رسالت كه خود نيز اِخبار از غيب است.

 در داستان حضرت يعقوب‏عليه
السلام آمده است كه چون كاروان از مصر حركت كرد و پيراهن يوسف را همراه داشتند
ايشان فرمودند: “من بوى يوسف به مشامم مى‏رسد”1 و در مورد حضرت يوسف‏عليه السلام
آمده است كه به دو زندانى همراه خود فرمود: “خوراكى براى شما آورده نمى‏شود مگر
اين كه من شما را از نتيجه آن آگاه مى‏سازم”2 و از آينده آنها طبق خوابى كه ديده
بودند خبر داد3 و همچنين آينده وضع اقتصادى كشور مصر را بر اساس خواب پادشاه
پيش‏بينى كرد.4 گرچه اين هر دو، تعبير خواب بود ولى بيان قطعى آن حضرت – بخصوص در
مورد دوم كه بسيار مهم و حساس بود – حكايت از آگاهى او از غيب دارد و تعبير خواب
چيزى جز حدس و گمان نيست و حضرت عيسى‏عليه السلام فرمود: و شما را از آنچه
مى‏خوريد يا در خانه ذخيره مى‏كنيد آگاه مى‏سازم.5 و در سوره تحريم اشاره به
داستانى از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آمده است كه آن حضرت به يكى از
همسران خود رازى را گفت و او آن را افشا كرد و حضرت وى را ملامت كرد، آن زن گفت:
از كجا دانستى كه من اين راز را فاش كرده‏ام؟ فرمود: خداوند آگاه و دانا مرا مطّلع
ساخت.6

 جالب اين است كه در اين موارد
اشاره به اين مطلب شده است كه علم آنان از خداوند است. حضرت يعقوب‏عليه السلام پس
از رسيدن كاروان و روشن شدن حقيقت فرمود: “ألم أقل لكم إنّي أعلم من اللّه مالا
تعلمون؛7 مگر نگفتم به شما كه من از سوى خدا چيزى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.” و
حضرت يوسف‏عليه السلام به آن دو زندانى فرمود: “ذلكما مما علّمني ربّي8؛ آنچه به
شما خبر دادم پروردگارم مرا آموخته است.” و حضرت عيسى‏عليه السلام در ابتداى سخن
فرمود: “أنّي قد جئتكم بآيةٍ من ربكم..؛9 من نشانه‏اى از پروردگارتان آورده‏ام.”
كه يكى از نشانه‏ها همان اِخبار از غيب بود. حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم
نيز در داستانى كه به آن اشاره شد، فرمود: “نبّأني العليم الخبير”10 و علاوه بر
اينها روايات در زمينه اِخبار غيبى حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم و ائمه
هدى‏عليهم السلام فراوان است كه بعضى از آنها متواتر است، مانند خبر دادن آن حضرت(ص)
از مصائب اهل‏بيت و بخصوص قضيّه عاشورا و يا خبر دادن از جنگ عايشه با اميرالمؤمنين‏عليه
السلام كه‏اين‏مطلب‏نيز به‏طور متواتر و قطعى نقل شده است.

 اخيراً تلاشى براى جمع‏آورى
اين روايات تحت عنوان “الاحاديث الغيبية” از سوى “بنياد معارف اسلامى قم” به عمل
آمده است. بنابراين قابل انكار نيست كه آن بزرگواران از غيب آگاه بودند و گاهى هم
براى اثبات ارتباط خود با خدا بخشى از آن را براى مردم مى‏گفتند. گذشته از اين،
راههاى ديگرى – همان گونه كه اشاره شد – براى دستيابى به غيب و آينده جهان وجود
دارد؛ راههايى كه مى‏توان گفت طبيعى و معمولى نيستند مانند اِخبار بعضى از مرتاضان
و منجّمان و كاهنان كه در زمان انبيا بوده‏اند و اكنون نيز هستند، و بعضى از
گفته‏هاى آنها راست مى‏آيد.

 حال سخن در اين است كه اين امر
با آنچه در قرآن آمده است كه: “فقط خداوند، علم به غيب دارد” چگونه با هم جمع
مى‏شوند؟

 اما اخبار پيامبران و ائمه و
امثال آنها كه طبق فرموده قرآن روشن شد كه به وحى يا الهام خداوند است و شايد هم
راههاى ديگرى جز الهام در ميان باشد كه ما را از آن رازها آگاهى چندانى نيست.

 و اما اخبار ساير افراد مانند
مرتاضان كه با رياضت و تحمّل سختيهاى غير معمول، نفس و روح خود را قوّت و بصيرت
زيادى مى‏بخشند كه مى‏توانند از جاهاى دور دست و از آينده خبر دهند، اين گونه خبر
دادنها مشمول آن آيات نيست، زيرا اينها علم به غيب به حساب نمى‏آيد بلكه حدس است
كه گاهى درست مى‏آيد و گاهى نادرست و معمولاً طورى بيان مى‏شود كه دو پهلو باشد و
به‏طور قطع و جزم گفته نمى‏شود و در بسيارى از اوقات با قدرى اختلاف محقق مى‏شود.
حدس، ممكن است براى افراد عادى هم در بعضى موارد، حاصل شود. در موارد زيادى انسان
به‏طور مرموزى آينده‏اى را پيش‏بينى مى‏كند و اين را فراست مى‏گويند و معمولاً اين
گونه فراستها هم با قدرى كم و زياد محقق مى‏شود ولى هيچ كدام از اينها علم به غيب
نيست بلكه حدس است. عالِم به غيب كه آينده و حال براى او يكسان است فقط خداوند است
و اولياى او هم از راه او بر غيب جهان آگاه مى‏شوند. بنابراين مرتاضان و جادوگران
و فال‏بينان و امثال آنها گرچه خبر از غيب مى‏دهند ولى علم به آن ندارند و قرآن
علم به غيب را منحصر در خدا دانسته است نه حدس و گمان را.

  ج 3 : معجزه كارى است كه بشر به‏طور عادى و
معمولى قادر به انجام آن نيست و لذا دليل ارتباط انسان با خدا و شاهدى محكم بر
صحّت ادّعاى نبوّت يا امامت مى‏شود. شكّى نيست كه معجزه مانند هر پديده ديگر نياز
به علّت دارد. قانون علّت و معلول يك قانون عقلى است و قابل استثنا نيست ولى سخن
در دو جهت است:

 1- اين كه فرق بين معجزه و
ساير پديده‏ها چيست؟ آيا علت معجزه يك علت طبيعى ناشناخته براى بشر است يا يك علت
غير طبيعى و خارج از جهان مادّه؟ بعضى از دانشمندان معتقدند كه هر معجزه يك علّت
طبيعى دارد ولى بشر به آن دست نيافته است. بنابراين پديد آوردن يك معجزه فقط يك
عمل غير عادى و غير معمول است نه اين كه خرق طبيعت و قوانين طبيعت باشد. دليل اين
سخن را چنين گفته‏اند كه هر معلول طبيعى، نياز به يك علت طبيعى دارد. و ظاهراً
مبناى اين قانون، يك اصل فلسفى است كه سنخيّت ميان علت و معلول را لازم مى‏داند،
گذشته از اصل اين مسأله كه جاى بحث است ممكن است گفته شود كل طبيعت يا هسته نخستين
جهان مادّه با اين كه خود يك امر مادّى است مسلّماً نمى‏تواند علت مادى داشته
باشد. و قانون عقلى استثنا ندارد نتيجه اين كه ممكن است يك پديده مادّى و طبيعى،
علت غير مادى و خارج از جهان طبيعت داشته باشد و ممكن است معجزه عموماً يا در بعضى
از موارد از اين قبيل باشد.

 شايد بتوان گفت ادّعاى استناد
يك پديده طبيعى به يك علت غير طبيعى بدون اينكه به عوامل طبيعى و جهان مادّه
ارتباط داشته باشد بسيار آسانتر از تصوّر يك علت طبيعى براى بعضى از معجزات است؛
مثلاً تصوّر اين كه يك علت طبيعى ناشناخته وجود دارد كه با يك اراده، عصايى را
تبديل به مارى عظيم مى‏كند كه آن همه عصا و ريسمان را مى‏بلعد و با يك اراده ديگر
آن مار، تبديل به عصا مى‏شود و اثرى از آن همه عصا و ريسمان باقى نمى‏ماند – همان
گونه كه در قضيه حضرت موسى‏عليه السلام با ساحران فرعون بود – بسيار مشكلتر از اين
ادعاست كه يك عامل غيبى و خارج از جهان مادّه در اين پديده مؤثر شده است و هيچ
علّت طبيعى ندارد.

 2- چگونه معجزه را از كارهاى
مشابه آن كه جادوگران و غيبگويان و مرتاضان و امثال آنها انجام مى‏دهند تشخيص دهيم
با اين كه از نظر ظاهرى فرقى با هم ندارند؟ و همين جهت يعنى مشابهت معجزه با سحر و
جادو سبب مى‏شود بسيارى از مردم به انبيا ايمان نياورند و آنها را جادوگر بدانند و
تبليغات سوء دشمنان آنها رواج پيدا كند. و لذا فرعونها و ابوجهلها به همين دستاويز
براى خنثى كردن فعاليت انبيا متوسل مى‏شدند. بنابراين لازم است دقّت شود و مرز
ميان معجزه و سحر و امثال آن مشخص شود.

 علامه طباطبايى‏قدس سره در اين
باره فرموده است: معجزه اين خصوصيت را دارد كه هرگاه به مصاف سحر و جادو و هر كار
مشابهى آيد بر آن غالب مى‏شود؛ مثلاً در مورد ساحرانى كه فرعون براى مبارزه با
حضرت موسى‏عليه السلام گرد آورده بود با اين كه آنها، به تعبير قرآن، جادوى عظيمى
نشان دادند ولى آن حضرت با افكندن يك عصا همه آنها را باطل كرد. آن عصا تبديل به
يك اژدهاى سترگ شد كه همه آن بافته‏ها را بلعيد و سپس با برداشتن آن حضرت، تبديل
به همان عصا شد و آن همه شگفتيها كه آنها آفريدند نابود شد، گويى كه اصلاً نبوده و
همچنين ساير موارد و از آن جمله قرآن كريم، كه همه انس و جن را به مبارزه طلبيد و
هيچ كس را ياراى آوردن مشابهى براى آن – حتى يك سوره – نبود و نيست.

 اين سخن كاملاً درست است كه
معجزه اگر به مصاف هر مخالفى آيد آن را شكست مى‏دهد، زيرا معجزه كارى است كه از
جانب خدا براى اثبات مدّعاى انبيا آورده مى‏شود و هيچ موجودى نمى‏تواند در مقابل
اراده خدا عرض اندام كند همچنان كه انسان، مجبور و ناچار است در مقابل قوانين قطعى
طبيعت سر تسليم فرود آورد، زيرا آن هم اراده خداوند است.

 ولى گذشته از اين، فرق اساسى و
ذاتى ميان معجزه و كارهاى مشابه وجود دارد و آن، اين كه معجزه مستند به يك علّت
طبيعى نيست. انسان، احساس مى‏كند طبيعت معجزه با سحر و امثال آن فرق دارد. در واقع
سحر و جادو، چيزى نيست جز استفاده از يك قانون طبيعى كه عامه مردم از آن بى‏خبرند.
گفته شده است كه ساحران فرعون از خاصيّت جيوه كه در حرارت سريعاً امتداد مى‏يابد
استفاده كردند و آن را ميان آن ريسمانها و عصاها جا دادند كه در حرارت آفتاب به
حركت درآمد. آنها در واقع كار بسيار بزرگى در آن زمان كردند و لذا خداوند آن را
سحر عظيم دانسته است و تماشاگران همه تحت تأثير قرار گرفتند، زيرا نمى‏دانستند كه
آنها از يك فرمول طبيعى استفاده كرده‏اند و اگر امروز كسى از آن مردم زنده شود
خواهد ديد كه همه جاى جهان را سحر فرا گرفته است. بنابراين، سحر چيزى نيست جز استفاده
از جهالت و نادانى مردم. كارهايى كه شيميدانان با تركيبات مختلف مواد و عناصر
انجام مى‏دهند براى يك انسان جاهل، سحر و جادو است و همين كه انسان راز آن را درك
كند يك امر بسيار عادى تلقّى مى‏شود، ولى معجزه چنين نيست و اگر اين مطلب درست بود
كه معجزه يك علت طبيعى ناشناخته دارد سخن دشمنان انبيا كه معجزه را سحر مى‏دانستند
راست مى‏آمد ولى نه آن درست است و نه اين. كارى كه پيامبر و امام به عنوان معجزه
انجام مى‏دهند با ملاحظه همه شرايط، صدور آن از هيچ بشرى ممكن نيست، زيرا راز
طبيعى ندارد.

 و همين جهت موجب شد كه ساحران
فرعون، ايمان سريع و عميقى به حضرت موسى‏عليه السلام و رسالت او آورند، به‏طورى كه
فوراً در برابر كار بزرگ او به سجده افتادند و گفتند: به خداى موسى و‌هارون ايمان
آورديم. اين سرعت عمل آنان فرعون را خشمگين كرد و گفت: چرا پيش از اجازه من ايمان
آورديد. و ايمان آنان چنان عميق بود كه تهديد فرعون به قطع دست و پا و به دار
آويختن آنها ذرّه‏اى تزلزل در دلهاى آنها به وجود نياورد. گفتند: آنچه خواهى بكن
كه تو فقط در اين جهان قدرت دارى و ما دست از ايمان خود برنخواهيم داشت. اين تحوّل
عظيم، انسان را شگفت زده مى‏كند. راز اين تحول شگرف اين است كه آنان دانشمند بودند
و مى‏دانستند كارى كه حضرت موسىعليه السلام كرد سحر نيست تا از يك دانشمند برآيد،
اين كار خداست كه به دست او انجام گرفته است. خود آن حضرت هم چيزى از حقيقت آن كار
نمى‏دانست و لذا در اوّلين لحظه كه در كوه طور، عصاى او به امر خدا تبديل به مار
عظيم شد ترسيد و فرار كرد. به هر حال، ساحران فرعون مى‏دانستند كه سحر چيزى جز
استفاده از يك قانون طبيعى نيست و هيچ قانونى وجود ندارد كه با يك اراده، عصاى
واقعى را تبديل به مار واقعى كند و سپس آن را با يك اراده به عصاى واقعى برگرداند
و آن خوراكهاى هضم شده را به كلّى نابود سازد.

 غيبگوييهاى پيامبران و امامان
با غيبگويى ديگران هم فرق دارد: پيامبران از هر چه خبر دهند، قطعاً واقع مى‏شود،
ولى آنان گاهى خبرشان درست درمى‏آيد، انبيا و ائمه، واضح و روشن خبر مى‏دهند و
ديگران به صورت مبهم، به‏طورى كه قابل توجيه باشد. بنابراين، فرق روشنى ميان اين
دو غيبگويى است؛ پيامبران، واقع و آينده را به اذن خدا مى‏بينند و مى‏گويند و
اينان حدس مى‏زنند و از هر چه خبر دهند ترديد آميز و مبهم است. و اين فرق را
دشمنان انبيا نيز مى‏دانستند و به آن اذعان داشتند و تاريخ شاهد اين مطلب است به
عنوان نمونه به اين داستان توجه كنيد:

 “ابىّ بن خلف” يكى از سران
مشركين قريش و دشمنان سرسخت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بود و در مكه، مكرر
آن حضرت را تهديد به قتل مى‏كرد و حضرت در پاسخش مى‏فرمود: “بلكه من تو را مى‏كشم
ان شاءالله” در جنگ احد به سوى آن حضرت هجوم آورد و شعار مى‏داد، مسلمانان خواستند
به او حمله كنند كه حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود او را رها كنيد تا
نزديك بيايد، همين كه نزديك شد حضرت سر نيزه‏اى را به سوى او پرتاب كردند، گردنش
خراش مختصرى برداشت و چندان خونى از او خارج نشد، او فرار كرد و چون به جمع يارانش
رسيد گفت: محمّد مرا كشت، گفتند: ديوانه شده‏اى اين يك خراشى بيش نيست، او گفت:
محمّد به من گفته است كه من تو را مى‏كشم و من مى‏دانم اگر بر من آب دهان
مى‏انداخت من مى‏مردم. و همان گونه شد كه از آن زخم در راه بازگشت به مكّه مرد.11

 اين مطلب كه: “هرچه پيامبر خبر
داده است، محقق مى‏شود” دشمنان او مكرّر اظهار داشته‏اند.

 فرق ديگرى نيز ميان معجزه و
سحر و امثال آن است كه آن هم به همان خاصيّت ذاتى معجزه برمى‏گردد و آن، اين كه:
آورندگان معجزه راههاى طبيعى و معمولى دست يافتن به چنان قدرتى را نپيموده‏اند
بلكه در ميان مردم به عنوان افراد عادى از نظر علم و دانش شناخته مى‏شدند. پيامبر
اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نمى‏خواند و نمى‏نوشت: “و ما كنت تتلوا من قبله من
كتاب و لا تخطّه بيمينك اذاً لارتاب المبطلون؛12 اى پيامبر! تو قبل از قرآن نه
نوشته‏اى را مى‏خواندى ونه با دست مى‏نگاشتى كه اگر چنين بود ياوه‏گويان ترديد
مى‏كردند.” يعنى اگر تو علم و حكمت و خواندن و نوشتن معهود داشتى، آنان مى‏گفتند
دانشمندى است كه سرآمد ديگران است و توانسته است چنين كتاب نغز و پرمعنى و شيرين و
پر از اخبار غيبى و حكمت و دانشى بياورد، ولى چون تو هيچ سابقه علم و دانش در ميان
آنان نداشتى چنين پندارى درباره تو قابل قبول نيست. مردم مى‏ديدند كه او به ظاهر،
يك انسان بى‏سواد مانند اكثر خود آنهاست و از نظر ادبى هم هرگز شعرى نسروده است،
پس مشخّص مى‏شد كه آن همه دانش و معرفت و آن همه فصاحت و بلاغت و آن همه اخبار
غيبى از جاى ديگر است. شايد ساحران فرعون اين نكته را نيز مدّ نظر داشتند. حضرت
موسىعليه السلام شبانى بود كه مانند ديگر مردمان مى‏زيست و هرگز در كلاسهاى درس
دانشمندان حاضر نشده بود و سحرى نياموخته بود، اين را همه مى‏ديدند و مى‏دانستند
پس اين تحوّل عظيم از خود او نيست.

 حضرت عيسىعليه السلام هم كه
بيماران غير قابل علاج و كوران مادرزاد را شفا مى‏داد و مرده‏ها را زنده مى‏كرد
هيچ سابقه پزشكى نداشت وگرنه گفته مى‏شد پزشكى است كه سرآمد پزشكان است. پس در
شفاى او هم دو فرق بود: يكى اين كه از ابزارهاى معمولى استفاده نمى‏كرد، بيمار را
با يك دست زدن و يا دعا كردن و حتّى بدون آن بلكه به محض اراده علاج مى‏نمود و اين
غير از تأثير روانى و تلقين است. بيمار اصلاً از وجود او اطلاع نداشت يا كودك بود
و چيزى نمى‏دانست بلكه گاهى مرده بود كه زنده مى‏شد و اين ربطى به تلقين و تأثير
روانى آن ندارد و دوم اين كه خود او يك انسان دانشمندى كه از راه تحصيل علم و حضور
كلاس و تجربه و كار چيزى را آموخته باشد نبود. و همچنين ساير پيامبران و امامان كه
بر سر هيچ كلاسى حاضر نشده و از هيچ كسى علمى نياموخته‏اند و خود به غمزه
مسأله‏آموز صد مدرس شده‏اند.

 بنابراين گرچه ممكن است يك
مرتاض كارى مانند كار پيامبر كند يا خبرى از غيب دهد و راست آيد ولى اين كار طبيعى
و استفاده از نيروى عظيم و شگرف روح مجرد انسان است كه او با رياضت و تحمّل سختيها
و ورزشهاى روحى آن را تقويت كرده و به آن قدرت عظيم دست يافته است، دقيقاً مانند
ورزشكاران كه كارهاى جسمى شگرفى انجام مى‏دهند كه مردم معمولى از انجام آن عاجزند
بلكه مانند هر هنرمند و دانشمندى كه در فن و هنر و دانش خود نوآورى دارد و كسى
مانند او نمى‏تواند انجام دهد ولى هرگز اين گونه كارها شباهتى به معجزه ندارد
اولاً: از اين جهت كه در معجزه از ابزارهاى طبيعى استفاده نمى‏شود و ثانياً: كسى
كه به دست او معجزه تحقق مى‏يابد مراحل طبيعى دست يافتن به قدرت روانى خارق العاده
را همچون مرتاضان يا دانشمندان نپيموده است علاوه بر اين كه معجزه در هر مصافى بر
كارهاى مشابه غالب مى‏آيد.

 اين فرقها و شايد فرقهاى ديگر
ميان معجزه و سحر است كه نشان مى‏دهد اعجاز، يك عمل طبيعى نيست بلكه مربوط به غيب
اين جهان است و كار خداوند است كه به دست آنها انجام مى‏گيرد.

 “و قالوا لولا أُنزل عليه
آيات من ربّه قُل إنّما الآيات عنداللّه و إنّما أنا نذيرٌ مبين؛13 كافران گفتند
چرا بر اين پيامبر، معجزه‏ها و نشانه‏هاى پروردگار نازل نمى‏شود، بگو آيات و
معجزات نزد خداست و من فقط يك هشدار دهنده روشنگرم.”

 

 پاورقيها:

 1) يوسف (12) آيه 94.

 2) همان، آيه 37.

 3) همان، آيه 41.

 4) همان، آيه 49 – 47.

 5) آل عمران (3) آيه 49.

 6) تحريم (66) آيه 3.

 7) يوسف (12) آيه 96.

 8) همان، آيه 37.

 9) آل عمران (3) آيه 49.

 10) تحريم (66) آيه 3.

 11) بحارالانوار، ج20، ص27
و 95.

 12) عنكبوت (29) آيه 48.

 13) همان، آيه 50.