گفتهها و نوشتهها
حقيقت نعمت
بدان كه هر چه خداى تعالى
بيافريده در حق آدمى چهار قسم است:
اول: آن است كه هم در اين جهان
سودمند است و هم در آن جهان، چون علم و خُلق نيكو و در اين جهان نعمتِ بحقيقت اين
است.
دوم: آن كه در دو جهان مضرّ
است، چون نادانى و بدخويى و بلاىِ بحقيقت اين است.
سوم: آن كه در اين جهان با
راحت است و در آن جهان با رنج، چون بسيارى نعمت و لذّت بردن از آن. و اين نعمت است
به نزديك ابلهان و بلاست به نزديك عاقلان. و مَثَل اين چون گرسنه است كه انگبين
يابد وليكن در وى زهر بُوَد.
چهارم: آن كه در اين جهان با
رنج بود و در آن جهان باراحت، چونرياضتومخالفتباشهوات.واينبهنزديك عارفان چون
داروى تلخ بُوَد و بلاست نزديك ابلهان.
(كيمياى سعادت)
توفان بلا
ما چو داديم دل و ديده به
توفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه
زبنياد ببر
زلف چون عنبر خامش كه ببويد
هيهات
اى دل خام، طمع اين سخن از
ياد ببر
سينه گو شعله آتشكده پارس
بكش
ديده گو آب رخ دجله بغداد
ببر
سعى نابرد در اين راه به
جايى نرسى
مزد اگر مىطلبى، طاعت
استاد ببر
(حافظ شيرازى)
شكر واجب
آوردهاند كه شيخ بوسعيد روزى در نيشابور، با جمعى بسيار به كويى
مىرفتند زنى پاره خاكستر از بام مىانداخت، بعضى از آن بر جامه شيخ افتاد، شيخ از
آن متأثر نگشت. جمع در اضطراب آمدند و خواستند كه حركتى ]برخوردى[ كنند با صاحب
خانه.
شيخ بوسعيد گفت: آرام گيريد!
كسى كه مستوجب آتش بُوَد و با او به خاكستر قناعت كنند، بسيار شكر واجب آيد!
(اسرار التوحيد فى مقامات
الشيخ ابى سعيد)
تفاخر
دو مرد به نزديك رسول(ص) تفاخر
كردند.
يكى گفت: “من پسر فلان فلانم
تو كيستى؟”
رسول(ص) فرمود: “دو كس پيش
موسى(ع) فخر كردند، يكى گفت: من پسر فلان فلانم، و تا نُه پدر برشمرد از مهتران.
به موسى وحى آمد كه وى را بگوى كه هر آن نُه نفر در دوزخند. و تو هم دَهم ايشانى!.
و رسول (ص) گفت: كسانى كه
ايشان اندر دوزخ زغال شدهاند، از فخر كردن بديشان دست بداريد.
(كيمياى سعادت)
دريا باش
مردى نزد ابوالقاسمِ خلالِ
مروزى شد و از او دستورى خواست كه به سفر شود.
پير گفت: چرا مىروى؟
گفت: آب كه نرود، تيره گردد.
پير گفت: تو خود، دريا باش كه
نرود و تيره نگردد.(طبقات الصوفيه)
امثال و حكم
جاهلى كفر و عاقلى دين
است
عيب جوى آن وعيب پوش اين
است1
خداى يوسف صديق را عزيز
نكرد
به خوبرويى، لكن به خوب
كردارى2
رنج غربت به كه اَندر خانه
جنگ
پا تهى گشتن، به است از
كفش تنگ3
شرم شيران راست نى سگ را،
بدان
كه نگيرد صيد از همسايگان4
1) سنايى 2) سعدى 3 و 4)
مولوى
پير راه
بوسعيد آسيايى را در حال گردش مىنگريست و محو حركت دايم او شده بود.
پس از ساعتى تفكّر و توجّه، به سوى مريدانش بازگشت و گفت: اين آسيا بهترين استاد
ماست. اما دريغ كه چشم نامحرم آن را نمىبيند. آسيا در نهانى به من گفت: كاين زمان
صوفى منم اندر جهان؛ اگر تو در مقام و طريق عرفان گام مىگذارى و تحمّل رنج اين
راه مىكنى، من پير تو هستم. روز و شب دايم در خود سفر مىكنم و پاى برجايم
مىجنبم، اما در يك جاى ساكنم، از پاى به سر و از سر به پاى مىروم. از هر كس
درشتى مىستانم و نرمى پس مىدهم و مىچرخم. اگر همه عالم زير و زبر شود، كار من
جز سرگشتگى نيست. تو نيز چون من شو اگر مرد كارى و هرگاه درد كار ندارى، از اين
راه دست بردار و پى كار خويش گير!
نان حق
روزى شيخ بوسعيد را دعوتى كرده
بودند، چون شيخ آن جا حاضر شد، كسى را نزد خواجه بوسعيد حدّاد فرستاد – كه بزرگ
عصر بود -. او گفت: مدت چهل سال است كه من نان خود خوردهام و نان هيچ كس
نخوردهام! خبر نزديك شيخ آوردند.
شيخ گفت: مدت پنجاه و اند سال
است كه نه نانِ خود خوردهام و نه نان كسى ديگر، هر چه خوردهام از آن حق خوردهام
و از آن او دانسته.
(اسرار التوحيد)
شناخت خردمند
نقل است كه امام صادق(ع) از ابوحنيفه پرسيد كه: “عاقل چه كسى است؟”
گفت: آن كه تمييز كند ]فرق بگذارد[ ميان خير و شر.
صادق(ع) گفت: بهايم نيز تمييز
توانند كرد، ميان آن كه او را بزنند يا علف دهند.
ابوحنيفه گفت: به نزديك تو
عاقل چه كسى است؟
فرمود: آن كه تمييز كند ميان
دو خير و دو شر تا از دو خير خير الخيرين را اختيار كند و از دو شر، خير الشرين را
برگزيند.
(تذكرة الاولياء)