پديده وحى

پديده وحى

قسمت اول

آية الله محمد‌هادى معرفت

 

 وحى، عبارت است از اعلام سريع
و پنهانى هر مطلب، اعم از آن كه به اشاره، يا صدايى پنهانى و يا نوشته‏اى سرّى
باشد و يا آنچه را كه شخصى به سرعت به طرف مقابل القا كند و او آن را درك نمايد.

 خداوند متعال درباره حضرت
زكريا(ع) فرموده است:

 “فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ
مِنَ الْمحرابِ فَأَوحى إلَيْهِم اَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشيّاً؛1 از محراب
به سوى قومش شتافت و اشاره به آنان كرد ]با
رمز و اشاره به قوم خود فهماند[ كه صبح و شام، خدا را
تسبيح كنند.”

 راغب اصفهانى گفته است: وحى در
اصل “اشاره تند و سريع” است و به جهت همين سرعت است كه گفته مى‏شود:”امرٌ وَحْىٌ؛
يعنى امر سريع” در اين زمينه گاهى اين واژه در سخن بر سبيل رمز و كنايه به كار
مى‏رود و زمانى به صدايى بدون تركيب و نامفهوم و با اشاره به بعضى از اعضاىِ بدن و
يا به نوشتن.2

 ابن فارس گفته است: وحى، اصلى
است كه به القاى علم يا هر مطلب ديگرى به پنهانى دلالت مى‏كند و عبارت است از:
اشاره، كتابت و هر چه كسى به هر كيفيتى به ديگرى القا كند و او بداند.3

 ممكن است كه اين گسترش مفهوم
وحى از نظر ابن فارس، از جنبه وضع لغت براى اين مفاهيم باشد؛ در حالى كه از نظر
مورد استعمال، فقط ناظر به موارد پنهانى و پوشيده است.

 ابواسحاق نيز گفته است: اصل
كلمه وحى در لغت، اعلام پنهانى است و به همين جهت الهام را وحى خوانده‏اند.

 ابن برّى مى‏گويد: وقتى گفته
مى‏شود كه “به سوى او وحى كرد” يعنى با كلماتى كه بر ديگران پوشيده است، با او سخن
گفت و نيز به معناى آن است كه كسى با اشاره، منظور خود را براى ديگران بيان كند.
چنان كه در اين مصراع آمده است: “فَأَوْحَتْ اِلَيْنا وَالأَنامِلُ رُسُلها”4

 “اشاره‏اى كرد به ما و
انگشتان، رسولان او بودند.” يعنى با اشاره انگشتان خود، مطلب را فهماند.

 ممكن است كه خفا و پوشيدگيى كه
از كلمه وحى مستفاد مى‏شود از جهت شتاب و سرعتى باشد كه در مفهوم آن است زيرا
اشاره سريع، طبعاً بر غير مخاطب آن پوشيده و نامعلوم است. چنان كه “موت وحى” به
معناى مرگ سريع است و حديث “و اِنْ كانَتْ خَيْراً فَتوحّد” به اين معناست كه اگر
نيك است به سوى آن بشتاب.

 زمخشرى نيز وحى و اشاره را به
يك معنى گرفته، وحى را گفت و گويى مى‏داند كه از ديگران پوشيده و مخفى باشد و نيز
معناى سرعت از آن اراده مى‏شود، چنان كه اعشى (شاعر عرب) گفته است:

 مثلُ ريحِ الْمِسْك ذاك
ريحُها

صَبَّها السّاقى إذا قيل :توح5

 در اين جا وحى به معناى اشاره
است.

 

 × وحى در قرآن

 وحى در قرآن در چهار معنا
استعمال شده است:

 1- در معناى لغوى كه “اشاره
پنهانى” است، همان طور كه آيه يازده سوره مريم بدان ناظر است.

 2- به عنوان يك امر غريزى و
فطرى كه در واقع يك تكوين طبيعى است كه در ذات و فطرت اشياء قرار داده شده است.
وحى كه به معناى اعلام گفتارى است، در اين جا به طور استعاره به معناى اعلام ذاتى
به كار رفته است، زيرا وجه مشترك بين اين دو، پوشيدگى و خفا در چگونگى القا و
پذيرش آن است و با توجه به اين كه وحى، به معناى اعلام سرّى و پنهانى است، استعمال
آن در مورد هر احساس و شعور باطنى و غريزى مناسبت دارد، چنان كه در آيه ذيل آمده
است:

 “وَ أَوْحى رَبُّكِ اِلىَ
النَّحْلِ اَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتَاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا
يَعْرِشُون ثُمَّ كُلي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكى سُبُلَ رَبُّكِ ذُلَلاً؛6
پروردگار تو، به زنبور عسل وحى و الهام كرد كه خانه خود را در كوهها و درختان بنا
كند و از همه ميوه‏ها و گلها بهره گيرد و راهى را كه خداوند براى او آماده كرده،
طى كند.”

 بنابراين، زنبور عسل به طرز
فطرى و غريزى، راه خود را طى مى‏كند و در اين راه، تابع غريزه‏اى است كه در آن، به
وديعه نهاده شده است و همان عمل غريزى خود را به طور منظم انجام مى‏دهد، بدون آن
كه بتواند راهى غير از آن را طى كند.

 اين آيه از قرآن “وَ اَوْحى فى
كُلِّ سَماءٍ اَمْرها؛7 و امر و نظم هر آسمانى را وحى فرمود. يعنى تقدير كرد.” در
همين زمينه است.

 “عجاج” همين معنا را با
الهام از قرآن در شعر خود به كار برده و مى‏گويد:

 أوحى لها القرار فاستقرّت

و شدّها بالرّاسيات الثبّت

 (مقرر كرد كه پابرجا و
ثابت باشد و اين چنين شد و آن را با كوههاى استوار، محكم و مستقر كرد.)

 3- الهام نفسى: الهام نفسى،
شعور و احساسى است در باطن انسان كه با آن، چيزهايى را احساس مى‏كند كه گاهى منشأ
آن براى آدمى، معلوم نيست. گاهى الهام از جانب خدا و زمانى از جانب غيرخداست و اين
همان چيزى است كه روانشناسان آن را “تله پاتى” مى‏نامند و در واقع چيزى در يك
لحظه، به خاطر انسان خطور مى‏كند كه منشأ آن را نمى‏داند و به چند وجه تعبير شده
است:

 الف: خاطره‏اى است كه از ذهن
انسانى به ذهن انسان ديگرى منتقل مى‏شود؛ در حالى كه مسافت زيادى بين آن دو، وجود
دارد.

 ب : القايى است روحى و روانى،
از جانب ارواح بالا و يا پست.8

 ج: گفته شده است: تفكّرى است
الهى كه ملائكه به او الهام مى‏كنند و به خاطر انسانى مى‏گذرد كه خداوند اراده
كرده است او را هدايت كند و يا وسوسه‏اى است شيطانى كه ابليس به او القا مى‏كند.

 نمونه الهام رحمانى و تفكّر
الهى، اين آيه است:

 “وَ اَوْحَينا اِلى اُمِّ
مُوسى اَنْ اَرْضِعيه فَاِذا خِفْتِ عَليْهِ فَاَلْقيهِ فِى الْيَمِّ وَ لا تَخافى
وَ لا تَحْزَنى اِنَّا رَادُّوهُ اِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِن الْمُرْسَلين؛9 به
مادر موسى وحى كرديم كه طفل خود(موسى) را شير بده و اگر ترسيدى كه فرعون به او
گزندى رساند، او را در رود نيل رها كن و هيچ ترس و اندوهى به خود راه مده كه ما او
را به سوى تو باز مى‏گردانيم و او را از پيامبران قرار مى‏دهيم.”

 “ازهرى” در اين مورد گفته
است: وحى در اين جا، به معناى القا از طرف خدا، در قلب مادر موسى است و جمله بعدى
و اخير آيه، دلالت دارد كه آن وحى به منظور اعلام تضمين خدا به بازگرداندن موسى
است. و نيز گفته شده است كه وحى در اينجا به معناى الهام است و مى‏توان گفت كه
خداوند، در قلب مادر موسى القا كرده است كه او به سوى تو باز مى‏گردد و پيامبر
خواهد بود و در هر صورت در اين جا روشن است كه وحى، به معناى اعلام كردن، به كار
رفته است.10

 شيخ مفيد – قدّس سره – در
اوائل المقالات، وحى را در اين آيه به معناى اعلام پنهانى دانسته است ولى در كتاب
ديگر خود، به نام “تصحيح الإعتقاد” به معناى رؤيا و يا گفتارى كه آن را مادر موسى
در خواب شنيده، ذكر نموده است. وى در مقام توضيح وحى گفته است: وحى در اصل، كلامى
است پنهانى و اصطلاحاً به معناى هر امرى است كه بخواهند به طور سرّى به مخاطبى
تفهيم كنند، بدون آن كه ديگرى بر آن آگاه گردد.11

 نمونه آياتى كه از وسوسه‏هاى شيطانى
و دگرگون جلوه دادن شرّ و فساد در ذهن آدمى تعبير به وحى گرديده است، از اين
قرارند:

 “وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ
نَبىٍّ عَدُوَّاً شَياطين الاِنْسِ وَ الْجِنّ، يُوحى بَعْضُهُمْ اِلى بَعْضٍ
زُخْرُفَ الْقَولِ غروراً؛12 در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين جن و انس قرار
داديم كه به همديگر سخنان آراسته ظاهر فريب، وحى (وسوسه) مى‏كنند.”

 “وَ إِنَّ الشَّياطينَ
لَيُوحُون اِلى اَوْليائِهِم لِيُجادِلُوكُمْ؛13 شياطين به دوستان خود (مشركان)،
وحى (وسوسه) و القا مى‏كنند كه با شما جدال كنند.

 اين جا كلمه وحى به كار رفته
ولى سوره ناس آن را تفسير مى‏كند:

 “مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ
الْخَنَّاسِ، الَّذى يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّة وَالنَّاس؛14
از شرّ وسوسه شيطان، اعم از شياطين جن و انس كه در دلهاى مردم وسوسه مى‏كنند، به
خدا پناه مى‏برم.”

 و نيز آنچه كه خداى متعال، به
فرشتگان القا مى‏كند كه به انجام آن شتاب كنند، وحى خوانده مى‏شود كه اين آيه در
اين معنا است: “إِذْ يُوحِي رَبُّكَ اِلىَ الْمَلائِكَةِ أَنّي مَعَكُم
فَثَبِّتُوا الّذينَ آمَنوا.”15

 4- وحى به پيامبران؛ يعنى آنچه
خداوند به وسيله فرشته و يا بدون واسطه، براى تبليغ رسالت الهى، به پيامبران القا
مى‏كند كه ذيلاً مورد بحث قرار مى‏گيرد.

 وحى به پيامبران، چهارمين
معناى وحى است كه بيش از هفتاد مورد در قرآن به كار رفته است كه مطالبى از طريق
وحى به پيامبر(ص) القا شده است؛ مانند:

 “نَحُنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ
اَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما اَوْحَيْنا اِلَيْكَ هذَا الْقُرآن؛16 ما با اين قرآن كه
به تووحى‏كرده‏ايم، بهترين داستانهارابرايت‏بيان‏مى‏كنيم.

 “وَ كَذلِكَ اَوْحَيْنا
اِلَيْكَ قُرآنَاً عَرَبيَّاً لِتُنْذِرَ اُمُّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها؛17 اين
چنين، قرآن را به زبان عربى به تو وحى كرديم، تا مردم مكّه و اطراف آن را تحذير
كنى و از خدا بترسانى.”

 “وَاتلُ مْا اُوحِىَ
اِلَيْكَ مِنَ الْكِتاب؛ اى پيامبر، آنچه را كه از اين كتاب آسمانى به تو وحى شده
است، براى مردم بخوان.”

 پديده وحى، در مورد رسالت
الهى، وجه تمايز اوليه پيامبران از ديگر پيشوايان و مصلحان و نوابغى است كه براى
اصلاح اجتماع تلاش مى‏كنند. تنها محمد(ص) داراى چنين خصوصيتى نيست و او اولين كسى
نيست كه به وسيله وحى آسمانى مورد خطاب قرار گرفته است و لذا مايه تعجب نيست كه
بگوييم از ابتداى پيدايش بشر، همواره مردان مصلحى ظهور كرده‏اند و با آواى روحانى
وحى و تبليغ رسالت الهى، مردم را به سوى خدا خوانده‏اند.

 “أكانَ لِلنّاسِ عَجَبَاً
اَنْ اَوْحَيْنا إلى رجلٍ مِنْهُم اَنْ اَنْذِر النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذينَ
آمَنُوا اَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِم قالَ الْكافِروُنَ اِنَّ هذا
لَساحِرٌ مُبينٌ؛ آيا براى مردم تعجب‏آور است كه يكى از آنان را به رسالت خود برگزينيم
و به او وحى كنيم كه مردم را بترسان و مؤمنان را كه نزد خداوند مقامى رفيع دارند،
بشارت ده؟ اما همين كه محمد(ص) بر پايه وحى الهى سخن گفت، كافران گفتند: اين ساحرى
آشكار است.”

 خداوند، در پاسخ اين تعجب و در
بيان اين كه تنها محمد(ص) نبوده كه به او وحى شده، فرموده است:

 “إِنَّا أَوْحَيْنا
اِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا اِلى نُوحٍ وَالنَّبيينَ مِنْ بَعْدِه وَ أَوْحَيْنا
اِلى اِبْراهيمَ وَ اِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَالاَسْباطِ وَ عيسى وَ
اَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هروُنَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً. وَ
رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ
عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْليماً. رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنُذِرينَ
لِئلاّ يَكُونَ للنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ
عَزيزَاً حَكيماً. لكِنَّ اللَّه يَشْهَدُ بِما اَنْزَلَ اِلَيْكَ اَنْزَلَهُ
بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً. اِنَّ
الَّذينَ كَفَروُا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيداً؛
اى پيامبر، ما به تو وحى كرديم، همچنان كه به نوح و پیامبران پس از وى و به
ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او و عيسى و ايوب و يونس و‌هارون و
سليمان(ع) وحى كرديم، ما به داود “زبور” عطا كرديم و نيز پيامبرانى كه آنان را
براى تو برشمرديم و آنان كه درباره آنها با تو سخن نگفتيم، همه مورد وحى واقع شدند
و خدا هم با موسى(ع) سخن گفت.

 خدا پيامبران را فرستاد كه
نيكوكاران را بشارت دهند و بدكاران را بترسانند تا مردم، پس از بعثت اين همه
پيامبران، بر خدا حجّتى نداشته باشند، چه خداوند همواره مقتدر و حكيم است. اما خدا
شاهد است كه آنچه به تو فرستاد، از روى علم خود نازل كرد فرشتگان نيز گواه اين
امرند و گواهى خدا براى تو كافى است. آنان كه كافر شدند و در راه خدا مانع ايجاد
كردند، به گمراهى عميقى گرفتار آمدند.”

 معناى وحى به پيامبران، چندان
از معناى لغوى آن به دور نيست، چه وحى در لغت به معناى يك اعلام پنهانى است و در
اين جا يك رابطه غيبى بين خدا و پيامبران اوست كه اين رابطه به يكى از سه طريقى كه
در اين آيه آمده برقرار مى‏شود:

 “وَ ما كانَ لبشرٍ اَنْ
يُكَلّمهُ اللَّهُ اِلاّ وَحْياً أوْ مِنْ وَراء حِجابٍ أوْ يُرْسِلَ رَسُولاً
فَيُوحِىَ بِاِذْنِه مايَشاءُ اِنَّهُ عَلىٌّ حَكيمٌ18 هيچ بشرى را نسزد كه با خدا
سخن گويد، مگر از طريق وحى و الهام و يا از پس پرده و يا آن كه به وسيله
فرستاده‏اى كه به اذن خداوند آنچه را او اراده كرده وحى كند كه خدا دانا و والاست.”

 بنابراين سخنان خداوند، به يكى
از سه طريق – كه آيه بالا بدان ناظر است – به پيامبران وحى مى‏شود:

 – الهام به قلب و القا در
خاطره شخص.

 – سخن گفتن از وراء پرده و
حجاب؛ به اين نحو كه صدا در هوا منتشر مى‏شود، به طورى كه پيامبر، سخن را مى‏شنود،
ولى گوينده آن را نمى‏بيند.

 – ابلاغ امر به وسيله فرشته به
پيامبر؛ كه در اين حال، يا پيامبر او را مى‏بيند و يا سخنان او را مى‏شنود.

 با توجه به آنچه گذشت وجه
تمايز آنچه كه به پيامبران وحى مى‏شود با آنچه كه ديگران الهام مى‏گيرند، منشأ و
مصدر آن است؛ منشأ وحى به پيامبر يك منشأ غيبى است كه با ماوراء ماده و عالم بالا
مربوط مى‏شود و اين همان است كه مادّيون منكر آنند و يا آن كه به يك وجدان باطنى
كه ناشى از نبوغ شخصى است، تعبير مى‏كنند و ما در آينده در اين باره بحث خواهيم
كرد.

 ادامه دارد

 

پاورقیها:

 1 ) مريم (19) آيه11.

 2 ) راغب اصفهانى، مفردات،
ص515.

 3 ) معجم مقاييس اللغه،
ج6، ص93.

 4 ) ابن منظور، لسان
العرب.

 5 ) اساس البلاغه، ج2،
ص496.

 6 ) نحل (27) آيات 68 و
69.

 7 ) فصلت (41) آيه12.

 8 ) رك: رؤوف عبيد، مفصل
الانسان روح لا جسد، ج1، ص542.

 9) قصص (28) آيه7.

 10 ) ابن منظور، لسان
العرب.

 11 ) اوائل المقالات، ص39؛
تصحيح الاعتقاد، ص56.

 12 ) انعام (6) آيه112.

 13 ) همان، آيه121.

 14 ) ناس (114) آيه 6 – 4.

 15 ) انفال (8) آيه12.

 16 ) يوسف (12) آيه3.

 17 ) شورى (42) آيه7.

 18 ) همان، آيه51.