زهرا در آينه هُدى

زهرا در آينه هُدى

 قسمت اول

 

 × سرآغاز

  عن النبى (ص): “و لو كان الحسن شخصاً، لكان
فاطمة، بل هى اعظم، اِنّ فاطمة ابنتى خير اهل الارض عنصراً و شرفاً و كرماً؛1 اگر
حُسْن در قالب فردى تجسم مى‏يافت فاطمه مى‏شد بلكه او شخصيتى والاتر است. فاطمه
دخترم از نظر اصل و بزرگوارى و جود و بخشش بهترين اهل زمين است.”

 

 خواستم از فاطمه بنگارم، ليك
حقارت در برابر جلالتش، شرمگينم ساخت، اما قلبم، تب توصيفش را داشت، چون او، در
تاريكستانى كه زن به زنجير اسارت كشيده شده بود، حقيقت وجودى زن را نماياند و راه
آزادى‏اش را گشود، و بدين سان، الگوى تمام عيارى براى زن مسلمان براى هميشه تاريخ
گرديد. براى قدم نهادن در اين وادى و در حسرت انجام كارى كه كوچكترين توانايى در
خود نمى‏ديدم، قرآن راه را به روشنى در پيش پايم نهاد. آرى، ما گرچه از گوهر صدف
عصمت، ناتوانيم، اما كتاب خدا به زيبايى او را مى‏شناساند.

 چه رابطه دل انگيزى! قرآن
معرِّف آنان است و آنان مفسر قرآن، قرآن از ايشان مى‏گويد و ايشان از قرآن.

 پيامبر مصطفى (ص) در آخرين
روزهاى عمر شريفش همين را به مسلمين وصيت فرمود: “انى تارك فيكم الثقلين كتاب
اللّه و عترتى اهل بيتى فانهما لن يفترقا حتى يرداً على الحوض؛2 من در بين شما دو
چيز گرانبها به وديعت مى‏گذارم: كتاب خدا و خاندانم، اين دو از هم جدا نمى‏شوند تا
بر من بر حوض وارد شوند.”

 پس به قرآن رو آوردم و به
اندازه وسع ناچيز خود آنچه را كه در شأن فاطمه(س) نازل گشته بود گزينش نمودم و آن
دانه‏هاى مرواريدگونه را در رشته زندگى زهرا(س) مرتب ساختم و مجموعه را با آياتى
در توصيف و بزرگداشت آن سرور زنان عالم به پايان رسانيدم.

 گرچه فاطمه به عنوان انسانى
كامل و نمونه، يادآور تمامى قرآن است گويى روزهاى زندگى او برگهاى قرآنند و… .

 

 الف – زندگانى فاطمه زهرا (س):

  1 – ميلاد نور

 قرآن از تولد شخصيتهاى مختلف
تاريخى و ماجراهاى قبل و بعد از آن حكايتها دارد: گاه از دعاى همسر عمران (حنّه)
سخن به ميان مى‏آورد آنگاه كه باردار بود نذر نمود تا فرزندش را در خدمت محراب و
خانه خدا قرار دهد و پروردگار عالم به شايستگى دعايش را مستجاب گردانيد و مريم را
به او ارزانى داشت.3

 زمانى داستان موهبت عيسى به
مريم و تولد عيسى و ناگواريهاى مريم را به زيبايى و صراحتى شگفت نقل مى‏نمايد.4

 هنگامى از دعاى زكريا و
استجابت دعايش را عطاى يحيى5 و گاه بشارت فرزند به ابراهيم و همسرش6 و زمانى از
جريان تولد موسى و به آب سپارى او به امر پروردگار.7

 اما در هيچ يك از اينها،
آنچنان كه از تولد فاطمه سخن گفته، بيانى ندارد.

  مرورى بر چگونگى تولد فاطمه زهرا (س):

 جريان تكوّن و تولد بانوى در
عالم، صديقه كبرى – سلام اللّه عليها – شگفت‏انگيز و بى‏نظير و نشانگر اهميت و
علوّ شأن و مقام او، نزد پروردگار عالم است.

 پيامبر اكرم(ص) دستور يافت تا
چهل روز گوشه عزلت گزيده روزها را روزه داشته و به عبادت بپردازد. در پايان روز
چهلم فرشته وحى مائده‏اى آسمانى فرود آورد و پيام رساند كه خداوند عزوجل فرمان
داده تا روزه خود را با اين ميوه‏ها افطار نمايى و پس از آن به نزد خديجه باز گردى
و… بدين سان، نطفه فاطمه در حال حداكثر انقطاع پيامبر از ماده و ماديات، منعقد
شد.

 بدين رو پيامبر(ص) مى‏فرمود:

 “فاطمه انسانى حوريه صفت
است. هر گاه بوى بهشت را آرزو مى‏كنم، فاطمه را مى‏بويم.”8

 روزگار باردارى خديجه، ايامى
سخت و جانكاه بود، زنان مكه به خاطر دشمنى و عناد با اسلام، از خديجه دورى
مى‏جستند و به خانه‏اش نمى‏رفتند، به او سلام نمى‏كردند و اجازه نمى‏دادند كه زنى
با خديجه ملاقات نمايد.9

 همسر گرامى رسول خدا(ص) از سر
عشق و محبت زيادى كه به شوى خود داشت اين درد جانكاه را با وى در ميان نمى‏نهاد تا
مبادا خاطر شريفش مكدّر شود.

 روزى پيامبر(ص) وارد خانه شد و
شنيد كه خديجه با كسى سخن مى‏گويد. به او فرمود: “با چه كسى گفتگو مى‏كنى؟” خديجه
عرض كرد: “فرزندى كه در رحم دارم، يار و مونسم است و با من سخن مى‏گويد.”

 پيامبر (ص) فرمود: “جبرئيل به
من خبر مى‏دهد كه اين فرزند دخترى است كه خداوند از او نسلى پاك و مبارك، برايم
قرار مى‏دهد و پس از بسته شدن باب وحى، آنان خلفا و جانشينان من مى‏باشند.”

 زمان وضع حمل فرا رسيد، خديجه
براى زنان قريش پيام فرستاد كه آن گونه كه زنان يكديگر موقع زايمان مدد مى‏كنند
بياييد و ياريم دهيد. اما زنان قريش پيام دادند كه حرف ما را نشنيدى و سخنمان را
رد كردى و بالاخره با محمد(ص)، يتيم ابوطالب كه فقير بود، ازدواج كردى. نزد تو
نمى‏آييم و ياريت نخواهيم كرد.10

 حزن و اندوه خديجه، در آن
لحظات بى‏كسى، پشتش را به توكل بر خداوند متعال محكم‏تر ساخت و بى‏وفايى اهل دنيا،
وفاى او به مكتب را صد چندان نمود. خديجه با قلبى پر از درد و غم، حالت انقطاع و
گسستگى از دنيا پيدا كرد و چشمانش بر ناديدنى‏ها بصيرت يافت. در اين حال چهار زن
گندمگون و بلند قامت را ديد كه بر او وارد شدند.

 يكى از آنان گفت: “اى خديجه!
محزون مباش، ما از جانب خداوند مأموريم تا نزد تو باشيم. ما خواهران توايم. من
ساره (همسر ابراهيم خليلم) اين آسيه دختر مزاحم، همنشين تو در بهشت است11 آن ديگرى
مريم عمران و آن يكى كلثم12 خواهر موسى(ع) است آمده‏ايم تا ياريت دهيم.” و …
فاطمه در‌هاله‏اى از نور و معنا به دنيا آمد و دل خديجه را مملوّ از شور و شوق
ساخت.13

 محمد(ص) به تولد زهرا(س) بشارت
يافت. خداوند توسط فرشته وحى به او الهام نمود تا نام اين دختر مطهّر را فاطمه
گذارد و خطاب به كودك فرمود:

 “من تو را از جهالت باز
گرفته و به علم پيوندت دادم.”14

 

  بشارت كوثر:

 عبداللّه پسر پيامبر از دنيا
رفت. عاصى بن وائل سهمى به قصد زخم‏زبان، پيش آمد به همراهش گفت: “محمد(ص) ابتر
است،15 وقتى از دنيا برود نامش از صفحه روزگار محو خواهد گرديد.” حالت وى بر
پيامبر(ص) حادث شد و سوره مباركه كوثر بر قلب مطهرش نازل گشت. خداوند در پاسخ
جهالت و خصومت اين گونه افراد، فرمود:

 “بسم الله الرحمن الرحيم: “انا
اعطيناك الكوثر فص لربّك وانحر انَّ شانئك هو الابتر؛ ما به تو خيرى بزرگ عطا
كرديم، پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن كه بدخواه تو خود، ابتر است.”

 مفسران در تفسير كوثر دچار
اختلاف شگفت‏آورى شده‏اند به طورى كه برخى از آنان در اين مورد 26 قول نقل
كرده‏اند. ليكن از تمام اينها، دو ايده بر روايت تكيه دارد و باقى بدون دليل است،
آن دو نظر عبارتند از:

 1 – خير كثير 2 – نهرى در
بهشت.

 سياق سوره نمايانگر اين حقيقت
است كه منظور از كوثر تنها و تنها كثرت نسل رسول گرامى اسلام(ص) و بركتى است كه
خداوند در آن قرار داده است، چون اگر مراد از آن نهرى در بهشت بود16 آوردن كلمه
انّ در جمله “اِنَّ شانئك هو الابتر” كه علاوه بر تحقيق، تعليل را نيز مى‏رساند –
تا آن را به ما قبل خود مرتبط سازد – دليل و معنايى نداشت.

 البته اين منافاتى با اين كه
كوثر در معنى خير كثير استعمال شده باشد ندارد، زيرا مفهوم كلى است و كثرت ذريه
مى‏تواند يكى از مصاديق آن باشد.17

 پس در اين سوره مباركه گويى
خداوند مى‏فرمايد:

 “اى محمد(ص) اگر پسرت از
دنيا رفت، به تو فاطمه را عطا كرديم، او گرچه ظاهراً كم و يكى است اما خداوند اين
يك را بسيار خواهد نمود.”18

 نه آن كه خداوند در اين سوره
ارزش اولاد را از پسر يا دختر بودن متوجه ارزش معنوى و اثراتى كه در جهان دارد
ساخت، بلكه آنچه اين سوره بر محمد(ص) و تمامى مسلمين بشارت داد نعمتى فراتر و
عالى‏تر از آن است و شخص فاطمه زهرا را خصوصيتى مى‏بخشد كه از تمامى زنان و به طور
كلى مردم جهان برترى و فزونى مى‏دهد.

 براستى قرآن راجع به كدام يك
از انبيا و اوصيا و اوليا چنين لقبى داده و كدام انسان پاكى جز زهرا لقب كوثر
يافته؟ جز اين است كه وصف، جهد بليغ نمودن در شناساندن شأن و مقام دختر پيامبر است
و بس.

 بشارت كوثر به پيامبر آخر(ص)،
مژده خير كثيرى است كه از ناحيه زهرا(س) عالم را فرا مى‏گيرد و كثرت ذريّه و نسل
او و اين كه اوصياى نبى(ص) از نسل اويند، – اگر چه عظيم است – تنها يكى از مصاديق
آن مى‏باشد و فاطمه، خود، كوثر و بزرگ است و روايات در اين باب بر پيش از اينها
دلالت دارد. بى‏جهت نيست كه امام صادق(ع) فرمودند:

 “… من عرف فاطمه حق
معرفتها فقد ادرك ليلة القدر و انّما سميت فاطمه لانّ الخلق فطموا عن معرفتها؛19
هر آن كس كه فاطمه را آنگونه كه بايد بشناسد، ليلة القدر را درك كرده و فاطمه،
فاطمه نام داشت زيرا مردم از شناختن قدر و منزلت او بريده شده‏اند.”

 

  2 – هجرت نور

 داستان هجرت زهرا(س) از مكه تا
مدينه، حكايت عشق و انقطاع كامل به سوى پروردگار است؛ خصوصاً كه در اين سفر، سالار
كاروان كوچك مهاجران، اميرمؤمنان على(ع) بود و دو فاطمه ديگر، يعنى فاطمه بنت اسد،
مادر بزرگوار حضرت على(ع) و فاطمه بنت زبير بن عبدالمطلب، نيز آنان را همراهى
مى‏نمودند. حضرت زهرا(س) در اين زمان، حدود هشت سال داشته‏اند. پيش از آن پيامبر(ص)
در ميان غوغايى از توطئه‏هاى خطرناك و دشمنى‏هاى سخت راه به سوى مدينه سپرده و به
على سفارش كرده بودند، امانات مردم را به صاحبانشان عودت نموده و دُردانه اشيان را
به مدينه آورد.

 قافله كوچك عشق، از مكه به سوى
مدينه به راه افتاد. نزديكى محلّى به نام “ضجنان” هشت تن از جنگاوران قريش را
مقابل خويش يافتند كه براى بازداشت مهاجران آمده بودند. على(ع) شجاعانه و در حالى
كه نوجوانى نورسته بود شمشير از نيام كشيد و به مقابله با آنان پرداخت. “حويرث بن
تقية بن قصىّ” – يكى از اين جنگجويان و كسى كه پيامبر(ص) را در مكه بسيار آزرده
بود – متوجه شترى كه فاطمه دخت عزيز پيامبر(ص) و يكى ديگر از فواطم را حمل مى‏كرد،
شد. پيش تاخت و شتر را رماند و دختر پيامبر(ص) و ديگر همراهش را به زمين زد.

 على(ع) به چهره امانت رسول
اللّه نگريست، دختر برگزيده خدا، رنگ در صورت نداشت. على(ع) خشمگين به “حويرث” و
اطرافيانش حمله آورد و جمعى از آنان را كشت و بقيه را آنچنان فرارى داد كه از شدت
ترس و عجله‏اى كه داشتند به هم برخورد مى‏كردند. آنگاه اميرالمؤمنين(ع) بازگشت و
فرمود: “اى فاطمه، اى پاره تن رسول خدا(ص) رنگ از چهره‏ات مى‏پرد در حالى كه من
پسر عموى (و مسؤول و نگاهبان) تو، على بن ابى طالبم؟” فاطمه(س) فرمود: “آن كه
متابعت تو كند، زيان نمى‏بيند.”20

 بدين گونه، كاروان عشق، به راه
خويش ادامه داد تا به “ضجنان” رسيد. در آن جا يك شبانه روز اقامت كردند. برخى از
ضعفاى مؤمنين در اين محل به آنان محلق شدند. على و فواطم تمام شب را نماز گزاردند
و نشسته، ايستاده و در حالى كه به پهلو خوابيده بودند، به ياد خدا بودند تا خورشيد
سر برآورد. سپس حركت كردند امّا در هر منزلى كه فرود مى‏آمدند، همچنان خداى عزوجل
را عبادت مى‏نمودند تا به مدينه رسيدند. قبل از ورود ايشان در شأن اين گروه موحد و
مخلص، اين آيات نازل شده بود:

 “همانا در آفرينش آسمانها
و زمين و در پى هم آمدن روز و شب نشانه‏هايى براى اهل خرد است همانا كه خدا را
ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده ياد كنند و در چگونگى آفرينش آسمانها و زمين
تفكر نمايند و گويند: اى پروردگار ما، اينها را باطل خلق نكردى. منزّهى! از عذاب
آتش نگاهمان دار. اى خدا همانا هر كه را داخل آتش نمايى خوار ساخته‏اى و ستمگران
ياورى ندارند.

 پروردگارا! شنيديم منادى‏گرى،
نداى ايمان سر داده بود، پس ايمان آورديم. خداوندا! ما را ببخشاى و نارواهامان را
بپوشان و ما را با خوبان بميران. اى پروردگار ما، آنچه به پيامبرانت وعده داده‏اى
به ما ارزانى دار و در روز قيامت خوارمان مساز به درستى كه تو در وعده‏هايت بى
وفايى روا ندارى. پس پروردگار دعايشان را پذيرفت كه من خدايشان مى‏باشم و كار هيچ
عمل كننده‏اى – مرد يا زن – ضايع نمى‏نمايم.”21

 بنابه روايات، منظور از مرد (اللذكر)،
على(ع) و زن (الانثى) فاطمه – عليها السلام – مى‏باشد و “بعضكم من بعض” در آيه،
به: “على از فاطمه” تفسير گشته است.”22

 

 پى‏نوشتها:

 1 ) احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمة الزهراء(س)، ص10.

 2 ) صحيح مسلم، ج7، ص123.

 3 ) آل عمران (3) آيه 37.

 4 ) مريم (19) آيه 16.

 5 ) آل عمران (3) آيه 38 و
مريم (19) آيه 15-1.

 6 ) هود (11) آيات 75 –
69؛ ذاريات (51) آيات 30 – 24.

 7 ) قصص (28) آيات 13 – 7.

 8 ) “ففاطمة حوراء انسيه
فكما اشتقت الى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتى فاطمه فاطمةالزهراء(س)” ص12، به نقل
از عوالم العلوم و المعارف، ج6 – ص10.

 9 ) توجه داشته باشيد كه
خديجه قبل از ازدواج با پيامبر اسلام(ص)، از موقعيت اجتماعى و اقتصادى بالايى در
ميان مردم مكه برخوردار بود و اين، بايكوت عمومى را بر او ناگوارتر و سخت‏تر
مى‏ساخت.

 10 ) اين رفتار، نشانگر
عمق حضومت و دشمنى كفر با اسلام حتى در اوان رشد و نموش است.

 11) چرا از ميان اين جمع،
آسيه همنشين خديجه ذكر مى‏گردد؟ شايد به خاطر نزديكى حال اين دو بزرگوار – به
يكديگر باشد، چون آسيه به خاطر جانبدارى از حق، به رفاه مادى و جاه و مقامى كه در
دربار فرعون داشت پشت پا زد و خود را در وصف موحدان قرار داد و از اين كه فرعون او
را مُثله كند، باكى در دل راه نداد. خديجه – سلام اللّه عليها – نيز مدتها در
انتظار شناختن پيامبر(ص) موعود – كه او صافش را شنيده بود – روزشمارى مى‏كرد و سپس
از شناختن حجت حق دل در گرو او باخت و تمام ثروت و مكنت خويش را به پاى او و مكتب
نجات بخشش نثار كرد.

 12 ) در بعضى روايات،
صفراء (صفوراء) نقل شده است.

 13 ) رك: احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمةالزهراء(س) به نقل از بحارالانوار، ج43 ،16؛ حاج شيخ عباس قمى، بيت
الاحزان (ترجمه)، به نقل از بحار امالى شيخ صدوق.

 14) عن ابى جعفر (ع) قال: “لما
وُلِدَت فاطمة – عليها السلام – اوحى اللّه الى ملك فانطق به لسان محمد(ص) و سماها
فاطمة. ثم قال انّى فطمتكِ بالعلم…” كافى (ترجمه)، ج2، ص358؛ فاطمة الزهراء(س)،
ص149.

 15 ) عرب جاهلى، فرزند
دختر را موجب قطع نسل مى‏دانست و نوه دخترى را فرزند خويش و از نسل خود نمى‏دانست
و آن گونه كه مشهور بود مى‏گفتند:

 بنونا بنو ابنائنا و بناتنا

 بنوهنَّ ابناء الرّجال
الاباعد

 پسران پسران ما، پسران مانند
ولى پسران دخترانمان، پسران مردان غريبه و دور از ما هستند. لذا به مردى كه فرزندش
پسر نداشت بالكنايه، ابتر (دم بريده) لقب مى‏دادند.

 16 ) البته تفسير “كوثر”
به فاطمه‏زهرا(س) و نسلى كه از او باقى مى‏ماند، با تفسير كوثر به نهرى در بهشت،
قابل جمع است، زيرا فاطمه و اولاد مطهرش، نهر حقيقتند كه حق جويان و مؤمنان و
بهشتيان دائماً از من مى‏نوشند.

 17 ) رك: الميزان، ج20 (نشر
رجا)، ص850.

 18 ) فاطمة الزهراء(س)،
ص163 به نقل از علامه قزوين، فاطمة الزهرا من المهد الى اللحد، ص87 – 86.

 19 ) بحار الانوار، ج43 –
ص65.

 20 ) رك: ملا محسن فيض
كاشانى، الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص323؛ بحار الانوار، ج43، ص65 و سيره ابن
هشام، ج4، ص30 – 29.

 21 ) آل عمران (3) آيات
195 – 190.

 22 ) ملا محسن فيض كاشانى،
الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص323.