مُدّرس ديانت، در عرصه سياست

مُدّرس  ديانت، در عرصه سياست

غلامرضا گُلى زواره

 

× ستاره آسمان كوير

 فقيه مجاهد و دانشور پرهيزگار،
آية اللّه سيّد حسن مدرس، يكى از چهره‏هاى درخشان جهان تشيّع به شمار مى‏رود. وى
از سُلاله پاك خاندان عصمت و طهارت است كه نسبش به حضرت امام حسن مجتبى(ع) مى‏رسد
و به استناد شرح حالى كه به قلم خويش نگاشته و براى روزنامه اطلاعات فرستاده1 و بر
حسب نسب نامه‏اى كه مرحوم آية الله العظمى مرعشى نجفى‏رحمه الله براى خاندانش
تنظيم نموده،2 از طايفه ميرعابدين زواره‏اى است. او از همان دوران كودكى با مصايب
و سختيها آشنا شد و طعم تلخ محروميت را چشيد و همين مشقّات در ساختن شخصيّت وى به
عنوان انسانى مقاوم، قانع و بردبار مؤثر بود. آن شهيد والامقام، اخلاق و رفتار
اسلامى را از مكتب اهل بيت آموخت و وجود پدرى زاهد و وارسته چون سيد اسماعيل در
ترسيم سيماى معنوى وى نقش مهمى را دارا بود. جدّش “مير عبدالباقى” كه به تربيت سيد
حسن همّت گماشت از سادات طباطبایی “زواره” بود كه به قمشه (شهرضا) كوچيد و در اين
شهر به افاضه علمى و نشر فرهنگ اسلامى مشغول شد.

 شهيد مدرس در سنين جوانى به
مقام اجتهاد رسيد و از لحاظ علمى و فقهى، شخصيتى نمونه، مجتهدى جامع الشّرايط،
صاحب فتوا و شايسته تقليد بود، مرحوم آيةاللّه العظمى مرعشى نجفى‏رحمه الله ضمن
اشاره به آثار قلمى و انديشه‏هاى فقهى وى مى‏نويسد:

 “… حقير در سفر اخير خود
در تهران نظر به مقام دوستى و علاقه‏مندى ايشان به مرحوم والد، مكرّر خدمتشان
مى‏رسيدم و از بيانات آن مرحوم مستفيض مى‏شدم و از آن بزرگوار در روايت احاديث
استجازه نمودم… .”3

 آية الله حاج سيد محمد رضا
بهاءالدّينى از مجتهدان با سابقه حوزه علميه قم مى‏گويد:

 “مرحوم مدرس يك رجل علمى و
دينى و سياسى بود و اين گونه فردى مهمتر از رجل علمى و دينى است، زيرا اين مظهر
ولايت است كه اگر ولايت و سياست مسلمين نباشد ديگر فروع اسلامى تحقق كامل
نمى‏يابد.”4

 از شهيد مدرس، آثار متعددى در
فقه، اصول و مباحث اجتماعى – سياسى باقى است كه اغلب آنها به صورت مخطوط باقى
مانده و هنوز به زيور طبع آراسته نشده است.

 

 × عزت قناعت

 مدرس، علاوه بر آن كه در
كمالات علمى و خصوصيات معنوى از نوادر محسوب مى‏شود، در عرصه سياست نيز نابغه است.
وى با شجاعتى كم‏نظير به جنگ با ستم و هرگونه سلطه‏گرى برخاست و در هولناك‏ترين
شرايط تاريخى و اختناق رضاخانى، عَلَم مبارزه را يك تنه بر دوش گرفت و در راه
انجام رسالتى كه عهده‏دار آن بود، ترور، زندان، تبعيد و شهادت را به جان و دل
پذيرفت.

 او تا پايان عمر، ساده زيست و
همين ويژگى او را در مبارزه مستمرش با استبداد و استعمار موفق ساخت، او با قناعت و
عزت نفس، همه بيمها را از دل خويش زدوده بود و عقيده داشت قناعت، استقلال را حفظ
مى‏كند. فقرى كه مدرس براى خود برگزيده بود، همان است كه پيامبر اسلام(ص) بدان
افتخار مى‏كند و مى‏فرمايد: “الفقر فخرى”.

 دولت فقر خدايا به من
ارزانى دار

 كاين كرامت سبب حشمت و
تمكين من است

 تلاش براى معاش همچون
ساده‏ترين كارگران، شيوه‏اى بود كه مدرس از مكتب مولايش اميرمؤمنان(ع) آموخته بود،
او دراين‏باره مى‏گويد:

 “براى تهيه مخارج روزانه و
هزينه تحصيل مجبور بودم كه در ايام تعطيلات به دهات بروم و لباس عوض كنم و مشغول
كار عملگى و بنّايى گردم تا مخارج تحصيل هفته بعد را فراهم كنم.”5

 مى‏نويسند: بعد از ظهر كه به
درس و بحث حاضر مى‏شد، شلوارش پُر از گِل بود، زيرا مدّتها در خانه مخروبه‏اى كه
شترداران مهيارى (برحسب نذرى كه داشتند) برايش خريده بودند، خشت مى‏زد تا آن را
بازسازى كند. به هنگام تحصيل در نجف اشرف نيز روزهاى جمعه كار مى‏كرد و از درآمد
آن، نان خشك مى‏خريد و تكّه‏هاى آن را روى صفحه كتاب خويش مى‏گذاشت و مى‏خورد تا
به قول خودش از تمام وابستگيها آزاد شود.

 وقتى در مدرسه سپهسالار تدريس
مى‏كرد، يكى از شاگردانش او را در روستايى از توابع شهريار ديده بود كه سرقنات
همراه با عدّه‏اى مقنّى مشغول كار است و چرخ كشى مى‏كند، وقتى اين شاگرد به استاد
خويش چنين برنامه‏اى را يادآور مى‏شود مدرس مى‏گويد: مگر نشنيده‏اى كه جدّم فرمود:

 “لنقل الصخرة من قلل
الجبال احبّ الى من منن الرجال؛ به نزد من، كشيدن سنگ از بلنداى كوه بِه از منّت
زمردان زمانه است.”

 محل پذيرايى مدرس در تهران (وقتى
نماينده مجلس بود) اتاقى بود به ابعاد چهار متر و نيم در شش متر كه در حدود سه
چهارم آن با زيلو فرش شده و بقيه بدون فرش بود.6

 لباس و پيراهن و قبا و عمامه و
جورابش ساده و بافت و دوخت وطن بود، چه آنكه به استعمال البسه وطنى و ساير مصنوعات
ساخت كشور التزام عملى داشت، خوراكش بيشتر نان و ماست و گاهى مختصر آبگوشت كم چربى
بود.7

 وجود چنين ويژگيها در شخصيت
مدرس است كه حضرت امام خمينى قدس سره مى‏فرمايد:

 “سعى كنيد مثل مرحوم مدرس
را انتخاب كنيد، البته مثل مدرس كه به اين زوديها پيدا نمى‏شود شايد آحادى مثل
مدرس باشند.”8

 و مقام معظّم رهبرى – حضرت آية
الله‏خامنه‏اى – طى پيامى به مناسبت سالروز شهادت اين روحانى مبارز فرموده‏اند:

 “. . . مدرس به عنوان يك
روحانى كه از چشمه فيّاض دين رهايى‏بخش و انسان‏ساز اسلام سيراب بود در انجام
تكليف الهى و شرعى خويش، تنها بودن را بهانه سكوت قرار نداد و چه بسا كه در بسيارى
از جريانات سياسى كشور، تنها يك فرياد مخالف بود كه پرده خفقان حاكمه را مى‏دريد و
آن فرياد خروش دشمن‏شكن مدرس بود. . . مدرس، به حق افتخار جامعه روحانيّت بخصوص در
قرن حاضر و نمونه‏اى از مقاومت جامعه روحانيّت در همه زمانهاست … .”9

 

 × تأكيد بر استقلال ايران

 مدرس بر استقلال همه جانبه
ايران مى‏انديشيد و هيچ گونه وابستگى را نمى‏پذيرفت، شعارش كه سرلوحه مبارزاتش با
سلطه‏گران بود، موازنه عدمى است، وى عقيده داشت جان و فطرت آدمى بايد از هرگونه
قيد و بند دنيوى آزاد باشد تا مراتب انسانيت و آزادگى خويش را حفظ نمايد.

 شعار “نه شرقى نه غربى”، كه
امروزه در تظاهرات ميليونى مردم مسلمان ايران به گوش مى‏رسد و كاخ استكبار را به
لرزه درآورده است، بازتاب فرياد تاريخى مدرس است، او اين شعار را در قالب “موازنه
عدمى” مطرح نمود و هدف از آن عدم وابستگى فرهنگى، سياسى، نظامى و اقتصادى به
قدرتهاى چپاولگر بود. او در ابراز عقايد و انديشه‏هاى خود ترسى به دل راه نداد و
گفت: “من عقيده خود را اظهار مى‏كنم ولو مخالفت با تمام مردم روى زمين باشد.”10
زمانى كه حاكمان عصر، زمزمه سرداده بودند كه نماينده هر عصر بايد مشهورترين فرد
منطقه باشد، مرحوم مدرس فرياد كشيد: اين حرف اشتباه است، نماينده هر منطقه بايد
بصيرترين شخص نسبت به اوضاع منطقه باشد، مشهورترين را مى‏خواهيم چه كنيم؟11

 او در تمام موارد با صراحت
خويش مطالب را بيان مى‏داشت و بدون كوچكترين لفافى، عقيده خود را كه از حقايق و
معارف اسلامى الهام مى‏گرفت بيان مى‏كرد، وقتى فرستاده دولت انگليس به او گفت: اگر
ما دست از رضاخان برداريم شما نيز دست از مخالفت با سياست ما برمى‏داريد، مدرس
مى‏گفت: وقتى شما او را رها كنيد، تازه من او را مى‏چسبم و هنگاميكه رضاخان ديوانه
و عاصى گريبان پيراهن كرباسش را در مشت گرفت و با نعره گفت: آخر سيّد تو از جان من
چه مى‏خواهى؟ مدرس با استوارى خاص و سيمايى مصمم گفت: مى‏خواهم كه تو نباشى.12

 معروف است موقعى كه مدرس به
ملاقات سلطان عثمانى رفته بود، ضمن مذاكره درباره اتحاد اسلام و احتمال وقوع حوادث
گفته بود: “من همين قدر مى‏دانم كه هر كس به حدود مملكت ما تجاوز كرد تفنگ
برمى‏داريم و اول او را مى‏كشيم و بعد اگر در او اثرى از مسلمانى ديديم، بر او
نماز مى‏گزاريم و بر طبق آداب اسلامى او را به خاك مى‏سپاريم.”13

 او هيچ گاه راضى نشد كه ايران
در زير پرچم يكى از دولتهاى بزرگ قرار گيرد، مدرس خطاب به گروهى فرصت طلب عصر خويش
كه ادّعاى روشنفكرى هم داشتند گفت: “آقايان عزيز ملت محض خاطر رضاى شما نمى‏خواهد
بميرد، شما هم راضى نشويد كه ملت ايران استقلالش فداى شهوت و رضاى شما شود.”14

 و در جايى ديگر اين نكته را
گوشزد مى‏نمايد كه: “يك اشخاص رنگ پيدا كردند، آمدند و گفتند كه عقيده ما تمايل به
سياست انگليس است، شايد يكى پيدا شود و بگويد عقيده سياست من روس است بر ضد او
هستيم، ايرانى مسلمان بايد مسلمان و ايرانى باشد دشمن ديانت ما دشمن استقلال ماست.”15
وقتى عده‏اى از رجال سياسى مطرح كردند كه براى حفظ موجوديّت و بقاى كشور به ناچار
بايد با قدرتهاى جهان روابط حسنه داشته باشيم، مدرس گفت: “البته روابط با تمام دول
بايد حسنه باشد، اما حسنه چيست نسبت به همسايه‏ها؟ به غير همسايه‏ها، نسبت به دولت
شمال ]روس[ نسبت به دولت جنوب ]انگليس[ تا چه اندازه و چه نسبت، من بايد حسن را در
ترازو بسنجم و ببينم سبكى و سنگينى آنها را، ببينم به اندازه خودش هست يا كم هست
يا زياد هست تا آن ميزان را نفهمم نمى‏توانم قانع شوم.”16 او اصولاً از هر نوع
دخالت بيگانگان كه تمامیت ارضى ايران را تهديد مى‏كرد، نفرت داشت و طىّ نطقى گفت: “هر
دولتى بخواهد رنگ يكى از قدرتها را داشته باشد، من كه مدرس هستم با او مخالفت
مى‏كنم، خواه رنگ شمال باشد، خواه رنگ جنوب، خواه رنگ آخر دنيا.”17 (منظور
آمريكاست) و در بيانى ديگر فرياد مى‏زند: “من با سياستهايى كه آزادى و استقلال ملت
ايران و جهان اسلام را تهديد مى‏كند مبارزه مى‏كنم، راه و هدف خود را هم مى‏شناسم،
در اين مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نمى‏كنم كه شما يا كسان ديگر مرا همراهى
مى‏كنيد يا نه.” هنگامى كه روس و انگليس خود را براى دخالت در ايران مهيّا كرده
بودند مدرس به ملت ايران هشدار مى‏دهد كه براى جلوگيرى از تجاوز مهيّا باشند.

 “ما نسبت به دول دنيا دوست
هستيم، چه همسايه، چه غير همسايه، چه جنوب چه شمال، چه شرق چه غرب، و هر كسى
متعرّض ما بشود، متعرّض آن مى‏شويم، هر چه باشد، هر كه باشد، بقدرى كه ازمان
برمى‏آيد و ساخته است … ديانت ما عين سياست ما هست، سياست ما عين ديانت ماست …
اگر در همسايگى يك شخص، يك وضعيات غير مناسبى داشته باشد، تكليف آن شخص اين است كه
شب و روز مراقب و بيدار باشد كه مبادا از ناحيه او زحمتى برسد.”19 او براى آنكه
بتواند با شجاعت تمام به ابراز عقايد بپردازد و از استقلال ايران دفاع كرده و
حقايق اسلامى را بيان كند خويش را از قيد و بندهاى دنيوى رهانيده بود.

 در جلسه 284 دوره چهارم مجلس (در
مورخه 25 شوال 1341 ه . ق) طى نطقى اظهار داشت:

 “ . . . من ده رئيس
الوزراء و چهل پنجاه وزير را ديدم و رد كردم، اگر هر كدام از اينها در اين مجلس
مدعى شد كه مدرس يك توقعاتى از من كرده است، آن شخص خيلى مرد است، يك كاغذ در هيچ
كابينه ندارم، هيچ تقاضايى از كسى نكرده‏ام.”20

 و وقتى از او پرسيده بودند كه
چگونه با اين صراحت و استوارى عقايد خود را بيان مى‏كند؟ جواب داده بود: “به خاطر
اين است كه چيزى ندارم و از هيچ كس هم چيزى نمى‏خواهم، شما خودتان را آزاد بكنيد
تا بتوانيد حرف خود را بزنيد.”21

 در ملاقات با سلطان عثمانى به
وى، چنين مى‏گويد: “معذرت مى‏خواهم كه به صراحت صحبت مى‏كنم، ما روحانيون در زمان
حكومت استبداد در ايران آزاد بوديم در حكومت مشروطه هم من چون نماينده مجلس هستم
آزاد صحبت مى‏كنم، لذا آزادانه بيانات خود را ابراز مى‏دارم.”22

 

 × آذرخشى در صحراى بى‏خبرى

 اگر به زندگى مدرس نظرى
بيفكنيم سراسر حياتش را آكنده از درد و رنج مى‏بينيم، چندين بار مورد حمله عوامل
ستم و نيز دشمنان دوست‏نما قرار گرفته است، تبعيد، زندان، اختناق و فشارهاى سياسى
رنجهاى وى را مضاعف نموده بود، اما آنچه كه از همه اينها بيشتر براى مدرس دردآور و
مشقّت زاست و ذهن كنجكاوش را آزار مى‏دهد تاريكى جهلى است كه بر انديشه‏ها سايه
افكنده و اينكه مردم خيلى دير به ماهيت پلنگان تيز دندان و گرگهاى وحشى پى
مى‏برند، حتى برخى روشنفكران و رجال سياسى و عدّه‏اى از دوستان مدرس، سخن وى را
دير هضم مى‏كردند، اين وضع چون شرنگى تلخ، كام انديشه مدرس را ناگوار ساخته بود و
او را در‌هاله‏اى از مظلومى و گمنامى قرار داده بود، او زمانى با بينش سياسى قوى –
كه از معارف اسلامى و فرهنگ اهل بيت الهام گرفته بود – گرگ را در لباس ميش تشخيص
داد كه نه تنها كثيرى از مردم بلكه گروهى از رجال و معاريف، پى به آن نبرده بودند.
رضاخان در آغاز با چهره‏اى مردم فريب به صحنه سياست آمد تظاهراتِ دروغين و مزورانه
را با شدت هرچه تمامتر آغاز كرد، در ماه رمضان افراد قشونش را به روزه‏دارى تشويق
مى‏كرد، سوگوارى براى حضرت اباعبدالله‏عليه السلام به راه مى‏انداخت و در حالى كه
گِل به سر ماليده بود در جلو دسته سوگوار عبور مى‏نمود، در شب يازدهم عاشورا شمع
به دست مى‏گرفت و به عنوان شام غريبان در تكاياى تهران دور مى‏زد، رضاخان در
اعلاميه‏اى كه در يازدهم آبانماه سال 1304 صادر كرد (يعنى تقريباً يك ماه قبل از
آنكه به سلطنت برسد) چنين آورده بود: “عموم اهالى ايران بدانيد كه من هميشه دو اصل
مهم را سرسلسله مكنونات و عقايد خود قرار داده‏ام: اجراى عملى احكام شرع مبين
اسلام و تهيه رفاه حال عموم” و در همين اعلاميه به بستن مراكز مشروب فروشى و
قمارخانه‏ها تأكيد مى‏كند.23

 عمّال انگليس پس از مشروطيت در
سراسر ايران ناامنى و هرج و مرج پديد آوردند، اما وقتى شخصى چون رضاخان را براى
اجراى مقاصد پليد خويش يافتند، به وى دستور دادند كه طاغيان و اشرار را از ميان
بردارد، مردم تصوّر كردند كه اين فرو خوابانيدن هرج و مرج و ناامنى به دست رضاخان
صورت گرفته است و اوست كه مى‏تواند در رأس حكومت ايران قرار بگيرد. شيخ خزعل از
دست نشاندگان انگليس بود كه در مناطق خوزستان به آشوب دست مى‏زد و عليه دولت مركزى
تحريكاتى ايجاد مى‏كرد ولى رضاخان با حركتى ساختگى كه حتّى روسها را غافل نمود،
مأمور سركوبى تشكيلات وى گرديد.24

 دكتر قاسم غنى مى‏نويسد:
شاهزاده ابوالفتح قاجار (سالار الدوله) مى‏گفت: انگليسها در 1917 و 1918 م كتباً
به خزعل سند داده بودند كه اگر حكومت مركزى مسلّحانه به او حمله كند، مسلّماً از
او نگاهدارى كنند، ولى نكردند.25

 براى قهرمان سازى از رضاخان،
روشنفكران غرب باور، و خودباخته، تلاش مذبوحانه تبليغاتى را انجام دادند و او را
بر گرده رنجديده و زخمى ملت ايران سوار كردند، ذكاء الملك فروغى و على دشتى از اين
گونه افراد معلوم الحال بودند.26

 وقتى رضاخان پايه قدرت خود را
محكم كرد، مخالفان و حريفان قدرتمند را يكى پس از ديگرى در زندانها و شكنجه‏گاهها
به قتل رسانيد، تاريخ قمرى را نفى كرد و با پوشش اسلامى كه هويت دينى مردم ايران
را آشكار مى‏ساخت به مبارزه‏اى جدّى برخاست و پس از بازگشت از تركيه به كشف حجاب
اقدام نمود، به شكل خشنى از برگزارى مراسم سوگوارى براى خاندان پيامبر بويژه خامس
آل عبا حضرت امام حسين‏عليه السلام جلوگيرى كرد.

 اما مدرس همه اين حوادث و
وقايع را پيش‏بينى مى‏كرد و به افشاگرى چهره اين جرثومه فساد پرداخت. او به اين
نكته اشاره مى‏كند كه اگر رضاخان روى كار بيايد انتطام رشته‏هاى مختلف حيات فرهنگى
و مذهبى مردم ايران گسسته مى‏شود و ايرانى كليه خصايصى كه بقاى فرهنگى و اجتماعى
او را سبب مى‏شود از دست خواهد داد.

 در پيام مدرس به احمد
شاه27 آمده است: “در رژيم نوى كه نقشه آن را براى ايران بينوا طرح كرده‏اند، نوعى
از تجدد به ما داده مى‏شود كه تمدن مغربى را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاى آينده
خواهد نمود… ممكن است شماره كارخانه‏هاى نوشابه‏سازى روز افزون گردد، اما كوره
آهن گدازى و كارخانه كاغذسازى پا نخواهد گرفت. درهاى مساجد و تكايا به عنوان منع
خرافات و اوهام بسته خواهد شد، اما سيلها از رمانها و افسانه‏هاى خارجى به وسيله
مطبوعات و پرده‏هاى سينما به اين كشور جارى خواهد شد، به طورى كه پايه افكار و
عقايد و انديشه‏هاى نسل جوان ما تدريجاً بر بنياد همان افسانه‏هاى پوچ قرار خواهد
گرفت. مدنيّت مغرب و معيشت ملل مترقى را در رقص و آواز و دزديهاى عجيب آرس‏لوين و
بى‏عفّتيها و مفاسد اخلاقى ديگر خواهند شناخت… .”28

 پيش بينى مدرس درست از آب
درآمد و مردم و حتّى سياسيون سالها بعد فهميدند كه رضاخان جز شيطانى پنهان شده در
نقاب فرشته نيست.29

 از اين جهت است كه مدرس ستيز
با رضاخان را در برنامه مبارزاتى خويش قرار داد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس (دوازدهم
مهر 1301( نطقى را عليه رضاخان بيان نموده و در آن اظهار داشت:

 “ . . . ما كه از رضاخان
ترسى نداريم، چرا حرف خودمان را در پرده بگوييم، ما كه قدرت داريم سلطنت را تغيير
بدهيم رضاخان را هم تغيير مى‏دهيم (در اين موقع رضاخان در مقام وزارت جنگ درصدد
طغيانگرى بود) كارى ندارد، وقتى تصميم بگيريم و بنا شود همچون قطعه قطعه‏اش
مى‏كنيم كه كأنّه از مادر متولد نشده باشد.”30

 در اختناق حكومت رضاخانى،
مسأله استيضاح وى را مطرح نمود و با مقدمه چينى ماهرانه به افشاگرى جناياتى كه
عمّال رضاشاه مرتكب شده بودند پرداخت.

 

پى نوشتها:

  1 ) روزنامه اطلاعات، 8
آبانماه 1306، شماره 346.

 2 ) تصوير دستخط آيةالله
العظمى نجفى مرعشى(ره) در خصوص نسب نامه مدرس در آخر كتاب “مدرس” از انتشارات
بنياد تاريخ انقلاب اسلامى آمده است.

 3 ) حسين مكى، مدرس قهرمان
آزادى، ج2، به نقل از يادنامه مدرس، ص129.

 4 ) مجله حوزه، سال سوم،
شماره 4، شماره مسلسل16، ص42.

 5 ) باستانى پاريزى، مقاله
نان جو، دوغ كو، مندرج در كتاب محيط ادب.

 6 ) حسين مكى، همان، ج2،
ص668 و 669.

 7 ) مدرس، مجاهدى شكست
ناپذير، ص323.

 8 ) مقاله اسوه امام، مجله
حوزه، مهر و آبان 1366.

 9 ) چهار سال با مردم،
ص15.

 10 ) مدرس، بنياد تاريخ
انقلاب اسلامى، ص174، نطق مدرس در حوت1302 در مخالفت با اعتبارنامه وكلاى تحميلى.

 11 ) مجله حوزه، گفتگو با
استاد آيةالله بهاء الدينى، شهريور1365، ص38.

 12 ) مردان تاريخ تا آخر
زنده‏اند، امور فرهنگى جهاد دانشگاهى دانشگاه علم و صنعت ايران، ص28.

 13 ) محمد محيط طباطبائى،
سيد جمال الدين اسدآبادى و بيدارى مشرق مشرق زمين، ص201.

 14 ) بنياد تاريخ انقلاب
اسلامى، مدرس، ج1، ص65.

 15 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ص196.

 16 ) مدرس، ج1، ص161.

 17 ) يادنامه شهيد مدرس،
بخش فرهنگى جهاد دانشگاهى اصفهان، ص168.

 18 ) مدرس، ج1، ص181.

 19 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ج1، ص430.

 20 ) همان، ص431.

 21 ) يادنامه شهيد مدرس،
بخش فرهنگى جهاد دانشگاهى دانشگاه اصفهان، ص73.

 22 ) عليرضا اسماعيلى
كليشمى، مدرس و جريان روشنفكرى عصر، روزنامه اطلاعات شماره 19781 و نيز مجله 15
خرداد، زمستان 1371.

 23 ) ن ك : حسين مكى،
تاريخ بيست ساله ايران، ج3، ص476 به بعد.

 24 ) براى آشنايى با اين
ماجرا مراجعه كنيد به حسين مكى، مدرس قهرمان آزادى، ج2، ص561 – 539.

 25 ) يادداشتهاى دكتر قاسم
غنى، ج8، ص199.

 26 ) بنگريد به على دشتى،
كتاب پنجاه وپنج، ص121 و نيز مقالات فروغى، ج2، ص231.

 27 ) در اين پيام كه مربوط
به قبل از به قدرت رسيدن رضاخان است فقراتى از پيش‏بينيهاى او درباره رفتار اين
ديكتاتور آمده است.

 28 ) ن ك : رحيم زاده
صفوى، اسرار سقوط احمد شاه، ص90 – 76.

 29 ) غلامعلى حداد عادل،
غربت تلخ، كيهان فرهنگى، ديماه 1366، شماره10.

 30 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ج1، ص327 و 328.