خودسازى، در سايه كلام على عليه السلام

خودسازى، در سايه كلام على عليه السلام

سيد محمود حسينى

 

 “يا أَيُّهَا الإنْسانُ ما
جَرَّأَكَ عَلى ذَنْبِكَ، وَ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ وَ ما آنَسَكَ بِهَلَكَةِ
نَفْسِكَ؟!

 أَما مِنْ دائِكَ بُلُولٌ؟،
أَمْ لَيْسَ مِن نَوْمَتِكَ يَقْظَةٌ؟! أَما تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ ما تَرْحَمُ
مِنْ غَيْرِكَ… .”

 اى انسان چه چيزى تو را بر
گناه جرئت بخشيده؟ و چه چيز تو را در مورد پروردگارت فريب داده است؟ و چه امرى تو
را به هلاكت خودت مأنوس داشته؟ آيا درد تو دوايى ندارد؟ آيا خواب تو بيدارى ندارد؟
آيا به خودت رحم نمى‏كنى چنان كه بر ديگران دل مى‏سوزانى؟

 گاهى مى‏بينى كسى در وسط آفتاب
خوابيده – در اثر دلسوزى – براى او سايه مى‏سازى، يا بيمارى را كه مرض، او را در
برگرفته مشاهده مى‏كنى براى او اشك مى‏ريزى و بر او ترحّم مى‏كنى، پس چه شده است
كه اين قدر بر درد خودت صبور شده‏اى؟! چه چيز تو را واداشته كه در اين مصيبتها
بمانى؟! چه چيز تو را از گريه بر خودت مانع شده در حالى كه تو عزيزترين فرد در نزد
خودت هستى، پس چرا از خوابى كه خشم الهى در آن است بيدار نمى‏شوى در حالى كه با
غوطه‏ور شدن در معاصى خداوند هر روز بر غضب خداوند مى‏افزايى؟ پس درد رخوت و
تنبلى‏ات را با تصميمى درونى مداوا كن، و از خواب غفلت بيدار شو پس مطيع خدا باش و
با ياد او انس بگير… .1

 بيانات حضرت در اين زمينه،
علاوه بر آن كه بسيار هشدار دهنده است ما را به امورى نيز آگاه مى‏سازد كه ذيلاً
به آنها توجه داده مى‏شود:

 1- مسأله يقظه (بيدارى).

 2- علت بى‏اعتنايى انسان به
صفات و رذايل اخلاقى.

 3- تصميم و عزم بر حركت و سلوك
به سوى خدا.

 1- مسأله يقظه

 طرح مسأله يقظه بدين منظور
صورت گرفته كه بگويند: انسانها قبل از اين كه به خود بپردازند و سود و زيان واقعى
خويش را بازشناسند در واقع در خوابى عميق به سر مى‏برند. البته انسانى كه در خواب
است به هيچ صورت به منفعتها و يا ضررهايى كه در اطراف اوست توجّهى ندارد، بدين جهت
انسان در خواب سعى نمى‏كند مصلحت را دريابد و يا ضررى را كه متوجه اوست دفع كند؛
يعنى او از دو جنبه زيانكار است:

 1- نتوانسته پاره‏اى از منافع
را متوجه خويش نمايد.

 2- ضرر و زيانهاى گوناگونى نيز
دامنگير او شده است.

 طبيعى است تا اين فرد در حالت “خواب‏زدگى”
به سر مى‏برد سخن هيچ كس را نخواهد شنيد، موعظه يا هشدار هيچ كس در وى مؤثر نخواهد
شد، تنها يك راه براى نجات او قابل تصور است، و آن اين كه به هر وسيله‏اى كه شده
او را بيدار كنيم، بيدارى يا “يقظه” باعث مى‏شود فرد به اوضاع پيرامون خود آگاهى
بيشترى پيدا كند و در نتيجه در فكر چاره‏جويى برآيد. بر اين اساس، “يقظه” را
نمى‏توان از مراحل سير و سلوك حساب كرد؛ زيرا انسانى كه توانسته بيدار شود حركتى
نكرده، حركت بعد از بيدارى است.

 انسان غفلت زده در دنيا فرو
رفته از ديدگاه امام العارفين، حضرت على‏عليه السلام همچون انسان “خواب زده‏اى”
است كه نمى‏داند چه بر سر خود مى‏آورد، حجابهاى گوناگونى كه وى را احاطه كرده‏اند
مانع از ديدن و بصيرت او نسبت به سرنوشتش مى‏شود تا اين حجابها به وسيله عبادتها و
رياضتهاى شرعى خرق و دريده نشوند امكان دستيابى به رستگارى نخواهد بود.

 البته زمانى كه مرگ، انسان را
دريابد تمام اين حجابها و پرده‏ها به يك سو مى‏رود و انسان به واقعيّت امور پى
مى‏برد “فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد” و متوجّه مى‏شود كه چقدر زيانكار
بوده. قرآن كريم در چندين موضع از قول افرادى كه مرگِ آنها فرا مى‏رسد مى‏فرمايد:
درخواست عمومى افراد اين است كه:

 “ربّ ارجعون لعلى اعمل
صالحاً فيما تركت كلّا انها كلمة هو قائلها و من ورائه برزخ الى يوم يبعثون؛2
گناهكاران بعد از اين كه مى‏بينند چه به روز خويش آورده‏اند مى‏گويند:) خدايا ما
را به دنيا بازگردان تا در آن جا كار صالح انجام دهيم (و جوابى كه اينها مى‏شنوند
اين است:) هرگز! بازگشتى در كار نيست.”

 به همين دليل، امام على‏عليه
السلام فرمود: “ألنّاس نيام إذا ماتوا انتبهوا؛ مردم در خوابند، زمانى كه مرگ،
آنها را مى‏يابد بيدار مى‏شوند.” ولى متأسّفانه اين بيدارى براى هيچ كس فايده‏اى
ندارد، بلكه زيانبخش نيز مى‏باشد، پس اگر ما بتوانيم قبل از آن بيدارىِ قهرى و
عمومى به مقام يقظه دست پيدا كنيم مى‏توانيم از آن پشيمانى و خسران در قيامت
بركنار باشيم.

 پيامبر فرمود: “إذا مات احدكم
فقد قامت قيامته، يرى ما له من خير أو شر؛3 هر كس از شما كه بميرد قيامت او برپا
مى‏شود و هر خوبى يا بدى را كه داشته است مى‏بيند.”

 در جاى ديگر مى‏فرمايد: “موتوا
قبل أن تموتوا؛ قبل از اين كه مرگتان فرا رسد بميريد.”

 اين كلام اشاره به اين حقيقت
است كه انسان پس از مرگ، وسعت ديد عجيبى پيدا مى‏كند كه در واقع “يقظه قهرى” است.
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: “قبل از آن مرگ حتمى (اجل مقدّر) بميريد
با مرگ اختيارى و در نتيجه در همين دنيا به يقظه دست پيدا كنيد. اين است كه قبل از
آن مرگ بايد مُرد و يا حداقل براى آن آماده شد، چنان كه پيامبر به “طارق بن
عبدالله” فرمود: “يا طارق استعد للموت قبل نزول الموت؛4اى طارق براى مرگ آماده شو
قبل از آن كه مرگت فرا رسد.”

 امام على‏عليه السلام بعد از
آن كه مى‏فرمايد: “براى مرگ آماده شويد” مى‏فرمايد: “و كونوا قوماً صيح بهم
فانتبهوا؛5 از آن افرادى باشيد كه فريادى بر سر آنها كشيده شده و بيدار شدند.”

 امام راحل‏قدس سره در تفسير
سوره حمد مى‏فرمايد:

 “اول قدم اين است كه انسان
قيام كند، قيام للَّه، بيدار باشيد، خواب نباشيد مثل ما. ما الآن خوابيم، در صورتْ
بيدار، بيدارى حيوانى و خواب انسانى، ما خواب هستيم “ألنّاس نيام إذا ماتوا
إنتبهوا” الآن نيام و خواب است، وقتى كه موت حاصل شد، آن وقت تنبّه پيدا مى‏شود كه
چه هياهو بوده است.”6

 تاكنون معلوم شد واقعيّات
مهمّى در اطراف ما هست كه بايد بدانها توجه نمود و غفلت از آنها، زيانهاى مرگبارى
را در پى خواهد داشت، پس براى ديدن آن واقعيّات بايد به چشمى متناسب با آن مجهّز
شد و إلاّ با وجود دو چشم كه هيچ، اگر هزاران چشم ديگر هم به ما داده شود، باز هم
كوريم و عاجز از درك واقعيات.

 قرآن كريم سرگذشت عدّه‏اى از
دوزخيان را چنين بيان داشته كه آنها به خدا اعتراض مى‏كنند: “ربِّ لِمَ حَشَرتنى
أعْمى وَ قَدْ كُنْت بصيراً؛7 خدايا چرا كور، محشورم ساخته‏اى در حالى كه من در
دنيا چشم داشته‏ام؟”

 پس بى‏ترديد بايد كوشيد تا هر
اندازه كه مى‏توانيم عيوب خويش را بشناسيم و در رفع آن بكوشيم و اين مهم، بدون
يقظه امكان پذير نخواهد بود.

 خواجه اشكسته بند آن جا
رود

كه در آن جا پاى اشكسته بود

 هر كه عيب خويش را ديد و
شناخت

اندر استكمال خود دو اسبه تاخت

 گرچه خود را بس شكسته بيند
او

آب صافى دان و سرگين زير جو

 گر بشورانى مر او را
زامتحان

آب سرگين رنگ گردد در زمان

 2- علت بى‏اعتنايى انسان به
صفات و رذايل اخلاقى

 از آنچه گذشت مى‏توان پاسخ بخش
دوم را نيز دريافت كه چرا نسبت به رذايل اخلاقى در خويش بى‏اعتناييم، پاسخ آن در
يك كلمه، اين است كه چون خوابيم نمى‏فهميم با خود چه مى‏كنيم، اگر بفهميم البته در
صدد تلافى و جبران برخواهيم آمد، همان طورى كه اگر كوچكترين ناخوشى جسمانى برايمان
به وجود آيد بى‏درنگ به طبيب مراجعه مى‏كنيم، و كاملاً به سخنانش گوش جان
مى‏سپاريم، از هر چه او بگويد پرهيز كن، پرهيز مى‏كنيم، در رأس هر ساعت، داروهاى
تجويز شده را مصرف مى‏كنيم و هزار مسأله ديگر. علّت اين همه دقّت و وسواس زياد آن
است كه مبادا سلامت جسمى ما مورد تهديد واقع شود؛ ولى متأسفانه مسأله، در
بيماريهاى روحى بر خلاف اين است، بيمار روحى، نه تنها از بيماريش احساس ناراحتى و
اضطراب نمى‏كند، بلكه چه بسا كه به آن مباهات و از داشتنش مسرور نيز باشد، قرآن
علّت دوزخى‏شدن پاره‏اى از افراد را چنين بيان مى‏كند.

 “ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ
تفْرحُون فِى الأرْض بِغَيْر الْحَق وَ بِما كُنْتُم تمْرحُون؛8 و اين به خاطر آن
است كه شما افرادى بوديد كه در روى زمين خوشحال بوديد بدون آن كه ]اين خوشحالى [به
حق باشد و شما افرادى بوديد كه مبتلاى “مَرَح” و سرمستى شده بوديد.”

 راغب در مفردات، “مَرَح” را
اين گونه معنى مى‏كند:

 “ألْمَرَح شِدَّةُ
الْفَرَح وَ التّوشّع فيه؛ مرح يعنى خوشحالى زياد و اغراق و مبالغه در آن”.

 مى‏بينيد افرادى كه موجودى خود
را به آتش كشيده‏اند چگونه خوشحالند، آن هم نه خوشحالى ساده بلكه سرمستند و در
مقابل، كسانى را كه از رذايل نفسانى بدورند انسانهاى گمراه مى‏دانند و به تمسخر
آنها مشغول مى‏شوند.

 “إِنَّ الَّذينَ أجْرَمُوا
كانُوا مِنَ الَّذين آمنُوا يضْحكُون؛ مجرمان به مؤمنان مى‏خنديدند”.

 “وَ اِذا رَأوْهُم قالُوا
ان هؤلاءِ لَضالُّون؛9 و وقتى آنها را مى‏ديدند (به يكديگر مى‏گفتند:) اينها
انسانهاى گمراهى هستند”.

 اين جاست كه خطر بيماريهاى
روحى بيشتر رخ مى‏نماياند و انسان را موظّف مى‏كند نسبت به خود بيشتر انديشه كند،
بايد هر لحظه، خود را ارزيابى كنيم تا مبادا جزو اين گروه باشيم، به دليل آنچه
گفته شد انبياى الهى كه همان طبيبان روان بشريتند، هيچ گاه منتظر نمى‏شوند كه
بيمار آنها، پيوسته به سراغشان بيايد و دردش را بگويد – چون معمولاً اين گونه
بيماران خبر از درد خويش ندارند – بلكه به سراغ تك تك اين افراد مى‏روند.

 امير مؤمنان‏عليه السلام در
نهج البلاغه در وصف حالات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: “طَبيب دوَّار
بِطِبِّه؛ پيامبر طبيبى بود كه با طب خويش در ميان مردم گردش مى‏نمود.” اگر چه
اكثر مردم از انبيا روى گردانى مى‏كردند ولى آنها به هر قيمت مأمور به استقامت
بودند.

 در يكى از جنگها عده‏اى اسير
را در حالى كه دستانشان بسته بود كشان كشان وارد مدينه مى‏كردند. پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم با ديدن آنها تبسّمى فرمود، يكى از اسيران گفت: حق دارى به ما
بخندى ما شكست خورده‏ايم و تو پيروز، پيامبر علّت خنده خود را براى او چنين شرح
داد: “عجبت من قوم كيف يقادون الى الجنّة بالسّلاسل؛ در شگفتم از اين كه چسان
عدّه‏اى را با زنجير به طرف بهشت مى‏كشانند؟.”

 او هدايت خودش را نمى‏خواهد
ولى پيامبر براى هدايتش مى‏شتابد و سعادتش را مى‏خواهد ولى گناهكار دشنامش مى‏دهد
و در يك كلام، پيامبر حياتش را مى‏خواهد و او مرگش را “أُريدُ حَياتَهُ وَ يُريدُ
قَتْلى” اين بخش را با ذكر داستانى به پايان مى‏بريم.

 

 × داستان مار بليعده

 مولوى جهالت انسانهاى گناهكار
و مجرم و دورى آنان از انبيا را در داستانى بسيار زيبا شرح مى‏دهد؛

 عاقلى بر اسب مى‏آمد سوار

بر دهان خفته‏اى مى‏رفت مار

 آن سوار آن را بديد و
مى‏شتافت

تا رماند مار را فرصت نيافت

 بعد از آن كه مار در شكم انسان
خوابيده وارد مى‏شود معلوم است تا زمانى كه فرد خوابيده، حركتى نكند مار هم با او
كارى ندارد، ولى با اندك حركتى مار او را خواهد كشت، مگر اين كه با يك حركت سريعِ
مداوم، مار در شكم آن فرد فرصتى براى نيش زدن نداشته باشد، با اين فكر آن مرد عاقل
با چوبدستى كه به همراه داشت محكم بر آن فرد خوابيده كوبيد، او ناگهان از خواب
پريد و از ترسِ سواركار شروع كرد به دويدن، سوار نيز به دنبال او مرتب وى را
مى‏زد، آن مرد در همان حالى كه كتك مى‏خورد و مى‏دويد، گفت:

 شوم آن ساعت كه تو گشتى
پديد

اى خنك چشمى كه روى تو نديد

 بى جنايت بى‏گنه بى بيش و
كم

مُلحدان جايز ندانند اين ستم

 ولى سوار بدون اعتنا به
جسارتهاى او، مشغول كار خود بود، تا اين كه احساس كرد در اثر دويدن زياد، مار تا
ساعتى ديگر قادر به كارى نخواهد بود، بعد گفت سيبهاى گنديده‏اى كه در پايين درخت
ريخته است را بايد بخورى، او هم از ترس تا توانست خورد، در اثر آن دويدن و خوردن
سيبهاى گنديده حالت استفراغ شديدى به او دست داد و همه سيبها را قى كرد كه همراه
با آن جثه وحشتناك مار نيز از دهان او به بيرون پرتاب شد.

 سهم آن مار سياه زشت زفت

چون بديد آن دردها از وى برفت

 گفت: تو خود جبرئيل رحمتى

يا خدايى كه ولىّ نعمتى

 اى مبارك ساعتى كه ديديم

مرده بودم جان نو بخشيديم

 تو مرا جويان مثال مادران

من گريزان از تو مانند خران

 كسى كه نمى‏داند باخود چه
مى‏كند، هميشه از معالجه گريزان است. قبل از اين كه به ادامه اين حكايت بپردازيم
خوب است به قطعه‏اى تاريخى توجه كنيم:

 يكى از سفرهاى بد و شوم
پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم سفرى بود كه براى تبليغ رسالت به طائف تشريف
برده بودند، در آن سفر علاوه بر آن كه پيامبر را نپذيرفتند با سنگ، وى را از خود
راندند، دندان و پيشانى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در اين سفر شكست وجراحات
زيادى به ايشان وارد آمد. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم‏لَختى در بيرون شهر
استراحت كردند، شخصى گفت: ديدم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دهانش به گفتن چيزى
مشغول است با خود گفتم نكند او ما را نفرين مى‏كند كه در اين صورت همانند اقوام
پيشين نابود خواهيم شد، با اين فكر به پيش رفتم، وقتى كاملاً نزديك شدم ديدم اين
جمله را تكرار مى‏كند: “أللَّهمّ اهْدِ قَوْمى اِنَّهْم لا يِعْلَمُون؛ خدايا قوم
مرا هدايت كن اينها نمى‏دانند ]چه بر سر خود مى‏آورند[.”

 در آن حكايت نيز وقتى آن مرد
از سوار معذرت خواهى مى‏كند كه مرا ببخش اين قدر به تو اهانت نمودم او گفت:

 هر زمان مى‏گفتم از درد
درون

اهد قومى انهم لا يعلمون

 3- تصميم و عزم بر سلوك به سوى
خداوند

 اى بسا بسيارى از انسانها تا
حدّى به خطر پى برده باشند و بارها تصميم بر ترك خطا گرفته باشند ولى به مجرّد آن
كه بادى از شهوت بر آنها وزيده شود، تمام پيمانهاى پيشين را از ياد مى‏برند و
عهدها را مى‏شكنند. اين يكى از آفتهاى قطعى سلوك است كه بايد از پيش پاى سالك
برداشته شود. بدين منظور قدرى به توضيح آن مى‏پردازيم.

 

 ×فراموشى عامل بى‏عزمى

 يكى از حربه‏هاى خطرناك و
مؤثرى كه شيطان پيوسته آن را به كار گرفته و متأسّفانه هميشه هم از آن نتيجه مطلوب
را به دست آورده “فراموشى” است، انسان وقتى فراموش كرد، كه چه هست؟ از كجا آمده؟
چه بايد بكند؟ و چه سرانجامى در انتظار اوست؟ طبعاً حسّاسيّت لازم را از دست خواهد
داد. مثلاً اگر دانش آموزى بداند در ايّام امتحان به سر مى‏برد و درسهاى ناخوانده
زيادى هم در مقابل دارد بى‏ترديد لحظه‏اى درنگ را جايز نمى‏شمرد، ولى اگر اهميت
امتحان، قبولى و ديگر مسائل را فراموش كرد بلافاصله دست از درس مى‏شويد و به
بازيگوشى مشغول مى‏شود. وقتى نيز كه بزرگترها امتحان يا درس را به ياد او مى‏آورند
ناراحت مى‏شود و سعى مى‏كند به شكلى اين هشدار را نيز به فراموشى بسپارد.

 ما انسانها نيز چنين هستيم؛ در
محاسبات روزمره مى‏فهميم كه خطاهاى زيادى مرتكب شده‏ايم و در نتيجه، بسيار تنزل
كرده‏ايم و ممكن است براى لحظه‏اى هم پشيمان شده، اشك ندامت نيز بريزيم ولى
بلافاصله جنود ابليس دست به كار مى‏شوند و ما را از ياد خدا و ديگر عوالم غيبى باز
مى‏دارند، ناگهان مى‏بينيم مجدداً در همان محلّى هستيم كه اوّل بوده‏ايم و باز اگر
بدتر نشده باشيم، قصه همان است كه قبلاً بوده.

 حضرت آدم‏عليه السلام نيز با
همين حربه‏مغلوب شد، چنان كه قرآن مى‏گويد: “وَ لَقَدْ عَهَدْنا إِلى آدَم مِنْ
قَبْل فَنَسِى وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمَاً؛ ما پيش از اين با آدم پيمان بسته
بوديم اما او “فراموش” كرد و ما “عزمى” در او نيافتيم.”

 اگر چه اين فراموشى در
آدم‏عليه السلام – چنان‏كه امام امّت‏رحمه الله فرموده‏اند – عبارت بود از توجّه
به عالم ملك نه فراموشى خداوند كه در ماست10 ولى به هر حال هر اندازه كه نسيان
حاصل شود سلطه شيطان نيز پديد مى‏آيد و به همان نسبت بايد در پيشگاه خداوند توبه و
استغفار نمود.

 لذا يكى از ويژگيهاى مسلّم و
بارز “حزب‏الشّيطان”، فراموشى خداست.11

 براى اين كه خطر اين آفت بيشتر
روشن شود به اين آمار قرآنى توجه كنيد:

 1 – شيطان از اين حربه حتّى در
مورد انبياى بزرگ الهى استفاده كرده.12

 2 – منافقين فراموشكاران خدا
هستند.13

 3 – دوزخيان فراموشكاران خدا
هستند.14

 4 – هلاكت اقوام به واسطه
فراموشى خدا بوده.15

 5 – مسخره كنندگان، خدا
فراموشها هستند.16

 وقتى فهميديم با چه خطرى
روبه‏رو هستيم و دانستيم در اثر بى‏توجّهى آن ممكن است سر از نفاق، دوزخ و هلاكت
درآوريم، بناچار بايد به فكر چاره بود، چاره اين امر را هم خداوند در “ذِكْر”
مى‏داند، ذِكْرِ درست، نقطه مقابل نسيان است، البته شايد گفته شود چه كنيم كه “ذاكر”
باشيم، يا اين كه ذكر را فراموش نكنيم؟ پاسخِ سؤال اين است كه: اصولاً اين گونه
نيست كه ما هميشه در حالت نسيان كامل از ياد خدا به سر بريم، بلكه اصل و واقعيّت
با “ذكر” است و “نسيان” امرى عارضى و موقّتى است، امّا بايد نهايت سعى خويش را
مبذول كنيم تا حالت ذكر در ما استمرار يابد. بايد ذكر خدا و ياد او را دقيقاً
همچون گوهر گرانقدرى بدانيم و بكوشيم آن را از دسترس سارقين؛ يعنى جنود شيطان
محافظت كنيم، در عين سرگرمى و اشتغال به كارهاى روزمرّه نبايد اجازه دهيم آنها ما
را از خدا غافل كنند، بلكه در يك كلام بايد با عزمى راسخ بكوشيم در هر چيزى و با هر امرى و در هر حالتى كه هستيم، ياد
او را در جانمان زنده بداريم. كليد واقعى سعادت بدون ترديد همين است و عامل شقاوت
و هلاكت هم بدون هيچ شكى بيرون رفتن از حوزه “ذكر خدا” ست، چنان كه خود قرآن هشدار
مى‏دهد: “لا تلهكم أَمْوالكُم وَ لا أَوْلادكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّه؛17 مبادا
اموال و اولاد، شما را از ياد خدا غافل كنند كه در اين صورت به هلاكت خواهيد رسيد.”

 به دو وصيّت از پيامبراكرم‏صلى
الله عليه وآله وسلم توجّه كنيد:

 1 – لا تختارنَّ على ذكر اللّه
شيئا؛ هرگز و هرگز چيزى را بر ذكر خداوند اختيار نكنيد.

 2 – ليس عمل أحب إلى اللّه و
لا أنجى لعبد من كل سيئةٍ في الدّنيا والآخرة من ذكر اللّه قيل و لاالقتال فى سبيل
اللّه؟ قال لولا ذكر اللّه لم يؤمر بالقتال؛18 هيچ عملى در پيشگاه خداوند دوست
داشتنى‏تر و نجات بخشتر از تمامى گناهان در دنيا و آخرت همانند ذكر خدا نيست، شخصى
سؤال كرد حتى از جهاد فى‏سبيل‏اللّه هم بالاتر است؟پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم‏فرمود: اگر ذكر خدا نبود به قتال امر نمى‏شد.”

 از اين جا معلوم مى‏شود كه همه
چيز در پرتو ذكر خداوند قداست مى‏يابد، حتّى پيكار در راه خدا، لذا عكس اين قضيّه
هم صحيح خواهد بود كه اگر هر عملى از “ياد خدا” تهى و براى غير او باشد، ارزشى
نخواهد داشت.

 

 × امورى كه باعث زياد شدن ذِكْر
مى‏شوند

 از آن جايى كه “ذِكْر” از آن
چنان نقش حياتى برخوردار است كه قابل اغماض نيست، خداوند حدودى از آن را بر همگان
واجب فرموده؛ البته أَشكال مستحبى آن كه پيرامون آن بسيار سفارش شده، زياد است كه
به چند مورد از آن اشاره مى‏كنيم:

  1 – نماز

 از مهمترين و بالاترين اذكار “نماز”
است. خداوند مى‏فرمايد: “أقم الصّلوة لذكري؛19 نماز را به پاى بدار براى آن كه در
ياد من باشى.”

 پس آنچه از نماز مطلوب است
إِحياى ذكر و ياد خداست، نه اين كه فقط براى چند دقيقه اعمالى انجام دهيم و يا
سخنهايى را بر زبان جارى كنيم كه خودمان متوجّه نباشيم.

 مرا غرض زِ نماز آن بود كه
يك ساعت

غم فراغ تو را با تو راز بگذارم

 وگرنه اين چه نمازى بود كه
يك ساعت

نشسته روى به محراب و دل به بازارم

 پس از تلاش و مجاهده براى اين
كه در اين لحظات اندك، حضور خداوند را در جان خويش زنده نگاه داريم و از ياد او
بيرون نباشيم بايد بعد از اتمام نماز بكوشيم تا آن ذكر و حالت تنبّه و هشدار را در
خويش استمرار بخشيم؛ چنان كه خود قرآن نيز به اين مسأله امر مى‏فرمايد: “فإذا
قضيتم الصّلوة فاذْكروا اللَّه قياماً و قعوداً و على جنوبكم؛20 زمانى كه نماز
گزارديد، پس (در تمامى حالات) ايستاده، نشسته و بر پهلو، به ياد خدا باشيد.”

  2 – توجّه و انس دايمى با قرآن

 قرآن در مواضع مختلف و
فراوانى، خودش را “كتاب‏ذكر” معرّفى نموده، به همين جهت در روايات، آن قدر توجّه و
اهتمام به قرآن داده شده كه بيان پاره‏اى از آن، گفتار مفصّلى را طلب مى‏كند كه –
براى دور نماندن از مقصد كنونى از آن صرف نظر نموده – فقط به يك مورد از آيات قرآن
اكتفا مى‏كنيم:

 در اوّل سوره طه چنين
مى‏خوانيم: پيامبرما! قرآن را نازل نكرديم كه تو خودت را به مشقّت بيفكنى “الاّ
تذكرةً لمنّ يخشى” قرآن “تذكره” است براى كسى كه بيم داشته باشد. كلمه “تذكرة” در
لغتنامه معتبر “لسان‏العرب” اين گونه معنى شده: “الحفظ للشى‏ء تذكرة؛ محافظت از
چيزى را تذكر مى‏گويند” چنان كه خود ذكر نيز محافظت مستمر از ياد خداوند است.

  3 – ترك دنيا زدگى

 توجّه بيش از حد به دنيا و
لذّتهاى سيرى ناپذير آن، انسان را به گونه‏اى پرورش مى‏دهد كه دايم در انديشه
استفاده هر چه بيشتر از مواهب دنيوى باشد و چون به هر مرحله‏اى از دستيابى دنيا هم
كه برسد باز روح زياده طلب خود را آرام نمى‏يابد، مى‏كوشد باز بيشتر به دست آورد.

 همين طور اين سيكل وحشتناك
ادامه مى‏يابد تا جايى كه به هلاكت او منجر شود، چنان كه در اوّل سوره “تكاثر”
مى‏خوانيم:

 “ألهيكُم التّكاثُر؛ زياده
طلبى شما را به هلاكت انداخت.”

 بديهى است در جريان اين كوشش
مذبوحانه براى به دست آوردن دنيا هرگز خداوند در ذهن و خاطر او حضور نخواهد داشت و
اين همان هلاكتى است كه قرآن بدان اشاره فرموده؛ به اين حديث توجه كنيد:

 پيامبر اسلام مى‏فرمايد:
خداوند در شب معراج به من امر فرمود: “دُم عَلى ذكرى؛ اى محمدصلى الله عليه وآله
وسلم هميشه در ياد من باش”، عرض كردم: خدايا چگونه دوام ذكر تو را تضمين كنم؟
فرمود: “بالخلوة عن النَّاس و بُغْضِكَ الْحُلْوَ و الحامض و فراق بطنك و بيتك من
الدّنيا؛21 با خلوت گزيدن از مردم و دشمنى با ترش و شيرين دنيا و خالى گذاردن شكم
و منزلت از دنيا.”

 به همين دليل در ضيافتى كه
خداوند در ماه مبارك رمضان ترتيب مى‏دهد با همين امور پذيرايى مى‏كند، آن وقت حتّى
براى نَفَس روزه‏دار هم پاداش تسبيح “ذكر خدا” قائل مى‏شود، اگر در پيش از اين
خوانديم كه قرآن، فرجام نسيان خدا را آتش الهى مى‏داند، ولى مى‏بينيم كه روايات،
روزه را سپر اين آتش معرفى مى‏كنند، از آن روست كه روزه عاملى است براى زدودن گرد
نسيان از ياد خدا. پيامبر فرمود:

 “عليك بالصّوم؛ فإنَّه
جنّة من النار؛ بر روزه مواظبت نما كه آن، پوششى براى جلوگيرى از آتش است.”22

  4 – دعا

  شايعترين نوع از انواع ذكر خدا و يكى از
عاليترين مصاديق آن دعاست.

 انسان در دعا اين اجازه را
يافته كه مستقيماً با حضرت بارى تعالى ارتباط برقرار نموده حوايج بى‏انتهايش را از
درگاه معبود بى‏نهايت طلب كند. تمام آنچه كه در يك ذكر شايسته مطلوب است، همه در
دعا حضور دارد در دعا انسان پى به ذلّت و حقارت و فقر ذاتى خويش مى‏برد و مى‏يابد
كه نقطه قابل اطمينان و اتّكا فقط و فقط خداست و نه غير او، پس هرچه (به واسطه
نسيان از خدا) از اين مركزِ اتّكاى واقعى دور بماند بيشتر در معرض هلاك واقع شده
است.

 بحث دعا آن قدر گسترده است كه
نمى‏توان به راحتى به همه جوانب آن پى برد، براى اهميّت دعا همين بس كه خداوند در
آخر سوره فرقان مى‏فرمايد:

 “پيامبر! به مردم بگو: اگر
دعاى شما نبود، خداوند هيچ اعتنايى به شما نمى‏نمود” از اين رو بحث پيرامون دعا را
به فرصت ديگرى مؤكول مى‏كنيم.

  5 – ترك مطلق گناه

  پيش از اين گفتيم: مهمترين ويژگى پيروان شيطان (حزب‏الشّيطان)
فراموشى خداوند است، در اين جا به اين نكته توجّه مى‏دهيم كه چرا شيطان مى‏كوشد
انسان را به فراموش نمودن خداوند مجبور كند؟ جواب اين است كه: تا زمانى كه ما
خداوند را حاضر و ناظر بدانيم هرگز جرأت اين كه در محضر او به خلافى تن در دهيم
نخواهيم داشت؛ ولى با فراموش نمودن اين عامل مهم و باز دارنده، ديگر هيچ چيزى
نمى‏تواند مانع انسان از ارتكاب انواع بزهكاريهاى اجتماعى و فردى بشود؛ پس شيطان
براى به گناه كشانيدن آدمى مى‏كوشد وى را به فراموشى از ياد خدا مبتلا كند، عمل
مقابله به مثلى كه ما مى‏توانيم انجام دهيم اين است كه تا حد امكان سعى كنيم خود
را از معصيت الهى بدور داريم، كه بى‏ترديد اين عمل، اثرى چشمگير در إحياى ياد
خداوند در ما خواهدداشت. حضرت‏على‏عليه السلام مى‏فرمايد: “ليس فى الْمَعاصي أشدّ
من اتباع الشّهوة، فلا تطيعوها، فتشغلكم عن ذكر اللّه؛23 در ميان گناهان، بدتر از
پيروى از شهوت وجود ندارد، پس به دنبال شهوت نرويد؛ زيرا شما را از ياد خدا باز
مى‏دارد.”

 

 × ثمرات ذكر خدا

 براى اجتناب از طولانى شدن اين
بحث فقط به فهرستى از اين ويژه‏گيها اشاره مى‏كنيم، با اميد آن كه با تدبّر و دقّت
در هر كدام از اينها شوق ذكر خدا در قلوب ما زنده شود و هيچ امرى را بر ياد خدا
ترجيح ندهيم:

 1 – ذكر، قلب انسان را آباد و
زنده مى‏كند.24

 2 – غذاى روح انسانى استمرار
ياد خداست.25

 3 – ذكر، راهيابى به سوى بهشت
است.26

 4 – ذكر، نور عقل، حيات جانها
و روشنى سينه‏هاست.27

 5 – ذكر خدا، قلب را زنده و
فراموشى آن دل را مى‏ميراند.28

 6 – ذكر خدا، نور قلوب است. 29

 7 – ذكر، باعث انس با خداوند مى‏شود.30

 8 – ذكر خدا، طرد كننده شيطان
است.31

 9 – ذكر خدا، سرمايه مؤمن و
سود آن رهايى از چنگال شيطان است. 32

 

پاورقيها:

 1 ) نهج البلاغه، صبحى
صالح، خطبه223.

 2 ) مؤمنون (23) آيه100.

 3 ) ميزان الحكمة، ج9،
ص225.

 4 ) همان، ص247.

 5 ) نهج البلاغه، خطبه 64.

 6 ) تفسير سوره حمد امام
خمينى‏رحمه الله جلسه دوم.

 7 ) طه (20) آيه 125.

 8 ) مؤمن (40) آيه 74.

 9 ) مطففين (83) آيه‏هاى
29 و 31.

 10 ) چهل حديث امام
خمينى‏قدس سره حديث ششم، ص105.

 11 ) مجادله (58) آيات 18
و 17.

 12 ) كهف (18) آيه 63 و
61؛ همچنين يوسف (12) آيه 42.

 13 ) توبه (9) آيه 67.

 14 ) ص (38) آيه 26؛ سجده (41)
آيه 14 و جاثيه (45) آيه 34.

 15 ) فرقان (25) آيه 18.

 16 ) مؤمنون (23) آيه 110.

 17 ) منافقون (63) آيه 9.

 18 ) ميزان الحكمة، ج3،
ص408.

 19 ) طه (20) آيه 14.

 20 ) نساء (4) آيه 103.

 21 ) بحارالانوار، ج77،
ص22.

 22 ) همان، ج96، ص258.

 23 ) ميزان الحكمة، ج3،
ص431.

 24 ) غرر الحكم.

 25 ) همان.

 26 ) بحار الانوار، ج78،
ص39.

 27 ) غرر الحكم.

 28 ) تنبيه الخواطر، ص360.

 29 ) غرر الحكم.

 30 ) همان، ص404.

 31 ) همان.

 32 ) همان.