خودسازى، در سايه كلام على عليه السلام
سيد محمود حسينى
“يا أَيُّهَا الإنْسانُ ما
جَرَّأَكَ عَلى ذَنْبِكَ، وَ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ وَ ما آنَسَكَ بِهَلَكَةِ
نَفْسِكَ؟!
أَما مِنْ دائِكَ بُلُولٌ؟،
أَمْ لَيْسَ مِن نَوْمَتِكَ يَقْظَةٌ؟! أَما تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ ما تَرْحَمُ
مِنْ غَيْرِكَ… .”
اى انسان چه چيزى تو را بر
گناه جرئت بخشيده؟ و چه چيز تو را در مورد پروردگارت فريب داده است؟ و چه امرى تو
را به هلاكت خودت مأنوس داشته؟ آيا درد تو دوايى ندارد؟ آيا خواب تو بيدارى ندارد؟
آيا به خودت رحم نمىكنى چنان كه بر ديگران دل مىسوزانى؟
گاهى مىبينى كسى در وسط آفتاب
خوابيده – در اثر دلسوزى – براى او سايه مىسازى، يا بيمارى را كه مرض، او را در
برگرفته مشاهده مىكنى براى او اشك مىريزى و بر او ترحّم مىكنى، پس چه شده است
كه اين قدر بر درد خودت صبور شدهاى؟! چه چيز تو را واداشته كه در اين مصيبتها
بمانى؟! چه چيز تو را از گريه بر خودت مانع شده در حالى كه تو عزيزترين فرد در نزد
خودت هستى، پس چرا از خوابى كه خشم الهى در آن است بيدار نمىشوى در حالى كه با
غوطهور شدن در معاصى خداوند هر روز بر غضب خداوند مىافزايى؟ پس درد رخوت و
تنبلىات را با تصميمى درونى مداوا كن، و از خواب غفلت بيدار شو پس مطيع خدا باش و
با ياد او انس بگير… .1
بيانات حضرت در اين زمينه،
علاوه بر آن كه بسيار هشدار دهنده است ما را به امورى نيز آگاه مىسازد كه ذيلاً
به آنها توجه داده مىشود:
1- مسأله يقظه (بيدارى).
2- علت بىاعتنايى انسان به
صفات و رذايل اخلاقى.
3- تصميم و عزم بر حركت و سلوك
به سوى خدا.
1- مسأله يقظه
طرح مسأله يقظه بدين منظور
صورت گرفته كه بگويند: انسانها قبل از اين كه به خود بپردازند و سود و زيان واقعى
خويش را بازشناسند در واقع در خوابى عميق به سر مىبرند. البته انسانى كه در خواب
است به هيچ صورت به منفعتها و يا ضررهايى كه در اطراف اوست توجّهى ندارد، بدين جهت
انسان در خواب سعى نمىكند مصلحت را دريابد و يا ضررى را كه متوجه اوست دفع كند؛
يعنى او از دو جنبه زيانكار است:
1- نتوانسته پارهاى از منافع
را متوجه خويش نمايد.
2- ضرر و زيانهاى گوناگونى نيز
دامنگير او شده است.
طبيعى است تا اين فرد در حالت “خوابزدگى”
به سر مىبرد سخن هيچ كس را نخواهد شنيد، موعظه يا هشدار هيچ كس در وى مؤثر نخواهد
شد، تنها يك راه براى نجات او قابل تصور است، و آن اين كه به هر وسيلهاى كه شده
او را بيدار كنيم، بيدارى يا “يقظه” باعث مىشود فرد به اوضاع پيرامون خود آگاهى
بيشترى پيدا كند و در نتيجه در فكر چارهجويى برآيد. بر اين اساس، “يقظه” را
نمىتوان از مراحل سير و سلوك حساب كرد؛ زيرا انسانى كه توانسته بيدار شود حركتى
نكرده، حركت بعد از بيدارى است.
انسان غفلت زده در دنيا فرو
رفته از ديدگاه امام العارفين، حضرت علىعليه السلام همچون انسان “خواب زدهاى”
است كه نمىداند چه بر سر خود مىآورد، حجابهاى گوناگونى كه وى را احاطه كردهاند
مانع از ديدن و بصيرت او نسبت به سرنوشتش مىشود تا اين حجابها به وسيله عبادتها و
رياضتهاى شرعى خرق و دريده نشوند امكان دستيابى به رستگارى نخواهد بود.
البته زمانى كه مرگ، انسان را
دريابد تمام اين حجابها و پردهها به يك سو مىرود و انسان به واقعيّت امور پى
مىبرد “فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد” و متوجّه مىشود كه چقدر زيانكار
بوده. قرآن كريم در چندين موضع از قول افرادى كه مرگِ آنها فرا مىرسد مىفرمايد:
درخواست عمومى افراد اين است كه:
“ربّ ارجعون لعلى اعمل
صالحاً فيما تركت كلّا انها كلمة هو قائلها و من ورائه برزخ الى يوم يبعثون؛2
گناهكاران بعد از اين كه مىبينند چه به روز خويش آوردهاند مىگويند:) خدايا ما
را به دنيا بازگردان تا در آن جا كار صالح انجام دهيم (و جوابى كه اينها مىشنوند
اين است:) هرگز! بازگشتى در كار نيست.”
به همين دليل، امام علىعليه
السلام فرمود: “ألنّاس نيام إذا ماتوا انتبهوا؛ مردم در خوابند، زمانى كه مرگ،
آنها را مىيابد بيدار مىشوند.” ولى متأسّفانه اين بيدارى براى هيچ كس فايدهاى
ندارد، بلكه زيانبخش نيز مىباشد، پس اگر ما بتوانيم قبل از آن بيدارىِ قهرى و
عمومى به مقام يقظه دست پيدا كنيم مىتوانيم از آن پشيمانى و خسران در قيامت
بركنار باشيم.
پيامبر فرمود: “إذا مات احدكم
فقد قامت قيامته، يرى ما له من خير أو شر؛3 هر كس از شما كه بميرد قيامت او برپا
مىشود و هر خوبى يا بدى را كه داشته است مىبيند.”
در جاى ديگر مىفرمايد: “موتوا
قبل أن تموتوا؛ قبل از اين كه مرگتان فرا رسد بميريد.”
اين كلام اشاره به اين حقيقت
است كه انسان پس از مرگ، وسعت ديد عجيبى پيدا مىكند كه در واقع “يقظه قهرى” است.
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: “قبل از آن مرگ حتمى (اجل مقدّر) بميريد
با مرگ اختيارى و در نتيجه در همين دنيا به يقظه دست پيدا كنيد. اين است كه قبل از
آن مرگ بايد مُرد و يا حداقل براى آن آماده شد، چنان كه پيامبر به “طارق بن
عبدالله” فرمود: “يا طارق استعد للموت قبل نزول الموت؛4اى طارق براى مرگ آماده شو
قبل از آن كه مرگت فرا رسد.”
امام علىعليه السلام بعد از
آن كه مىفرمايد: “براى مرگ آماده شويد” مىفرمايد: “و كونوا قوماً صيح بهم
فانتبهوا؛5 از آن افرادى باشيد كه فريادى بر سر آنها كشيده شده و بيدار شدند.”
امام راحلقدس سره در تفسير
سوره حمد مىفرمايد:
“اول قدم اين است كه انسان
قيام كند، قيام للَّه، بيدار باشيد، خواب نباشيد مثل ما. ما الآن خوابيم، در صورتْ
بيدار، بيدارى حيوانى و خواب انسانى، ما خواب هستيم “ألنّاس نيام إذا ماتوا
إنتبهوا” الآن نيام و خواب است، وقتى كه موت حاصل شد، آن وقت تنبّه پيدا مىشود كه
چه هياهو بوده است.”6
تاكنون معلوم شد واقعيّات
مهمّى در اطراف ما هست كه بايد بدانها توجه نمود و غفلت از آنها، زيانهاى مرگبارى
را در پى خواهد داشت، پس براى ديدن آن واقعيّات بايد به چشمى متناسب با آن مجهّز
شد و إلاّ با وجود دو چشم كه هيچ، اگر هزاران چشم ديگر هم به ما داده شود، باز هم
كوريم و عاجز از درك واقعيات.
قرآن كريم سرگذشت عدّهاى از
دوزخيان را چنين بيان داشته كه آنها به خدا اعتراض مىكنند: “ربِّ لِمَ حَشَرتنى
أعْمى وَ قَدْ كُنْت بصيراً؛7 خدايا چرا كور، محشورم ساختهاى در حالى كه من در
دنيا چشم داشتهام؟”
پس بىترديد بايد كوشيد تا هر
اندازه كه مىتوانيم عيوب خويش را بشناسيم و در رفع آن بكوشيم و اين مهم، بدون
يقظه امكان پذير نخواهد بود.
خواجه اشكسته بند آن جا
رود
كه در آن جا پاى اشكسته بود
هر كه عيب خويش را ديد و
شناخت
اندر استكمال خود دو اسبه تاخت
گرچه خود را بس شكسته بيند
او
آب صافى دان و سرگين زير جو
گر بشورانى مر او را
زامتحان
آب سرگين رنگ گردد در زمان
2- علت بىاعتنايى انسان به
صفات و رذايل اخلاقى
از آنچه گذشت مىتوان پاسخ بخش
دوم را نيز دريافت كه چرا نسبت به رذايل اخلاقى در خويش بىاعتناييم، پاسخ آن در
يك كلمه، اين است كه چون خوابيم نمىفهميم با خود چه مىكنيم، اگر بفهميم البته در
صدد تلافى و جبران برخواهيم آمد، همان طورى كه اگر كوچكترين ناخوشى جسمانى برايمان
به وجود آيد بىدرنگ به طبيب مراجعه مىكنيم، و كاملاً به سخنانش گوش جان
مىسپاريم، از هر چه او بگويد پرهيز كن، پرهيز مىكنيم، در رأس هر ساعت، داروهاى
تجويز شده را مصرف مىكنيم و هزار مسأله ديگر. علّت اين همه دقّت و وسواس زياد آن
است كه مبادا سلامت جسمى ما مورد تهديد واقع شود؛ ولى متأسفانه مسأله، در
بيماريهاى روحى بر خلاف اين است، بيمار روحى، نه تنها از بيماريش احساس ناراحتى و
اضطراب نمىكند، بلكه چه بسا كه به آن مباهات و از داشتنش مسرور نيز باشد، قرآن
علّت دوزخىشدن پارهاى از افراد را چنين بيان مىكند.
“ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ
تفْرحُون فِى الأرْض بِغَيْر الْحَق وَ بِما كُنْتُم تمْرحُون؛8 و اين به خاطر آن
است كه شما افرادى بوديد كه در روى زمين خوشحال بوديد بدون آن كه ]اين خوشحالى [به
حق باشد و شما افرادى بوديد كه مبتلاى “مَرَح” و سرمستى شده بوديد.”
راغب در مفردات، “مَرَح” را
اين گونه معنى مىكند:
“ألْمَرَح شِدَّةُ
الْفَرَح وَ التّوشّع فيه؛ مرح يعنى خوشحالى زياد و اغراق و مبالغه در آن”.
مىبينيد افرادى كه موجودى خود
را به آتش كشيدهاند چگونه خوشحالند، آن هم نه خوشحالى ساده بلكه سرمستند و در
مقابل، كسانى را كه از رذايل نفسانى بدورند انسانهاى گمراه مىدانند و به تمسخر
آنها مشغول مىشوند.
“إِنَّ الَّذينَ أجْرَمُوا
كانُوا مِنَ الَّذين آمنُوا يضْحكُون؛ مجرمان به مؤمنان مىخنديدند”.
“وَ اِذا رَأوْهُم قالُوا
ان هؤلاءِ لَضالُّون؛9 و وقتى آنها را مىديدند (به يكديگر مىگفتند:) اينها
انسانهاى گمراهى هستند”.
اين جاست كه خطر بيماريهاى
روحى بيشتر رخ مىنماياند و انسان را موظّف مىكند نسبت به خود بيشتر انديشه كند،
بايد هر لحظه، خود را ارزيابى كنيم تا مبادا جزو اين گروه باشيم، به دليل آنچه
گفته شد انبياى الهى كه همان طبيبان روان بشريتند، هيچ گاه منتظر نمىشوند كه
بيمار آنها، پيوسته به سراغشان بيايد و دردش را بگويد – چون معمولاً اين گونه
بيماران خبر از درد خويش ندارند – بلكه به سراغ تك تك اين افراد مىروند.
امير مؤمنانعليه السلام در
نهج البلاغه در وصف حالات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: “طَبيب دوَّار
بِطِبِّه؛ پيامبر طبيبى بود كه با طب خويش در ميان مردم گردش مىنمود.” اگر چه
اكثر مردم از انبيا روى گردانى مىكردند ولى آنها به هر قيمت مأمور به استقامت
بودند.
در يكى از جنگها عدهاى اسير
را در حالى كه دستانشان بسته بود كشان كشان وارد مدينه مىكردند. پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم با ديدن آنها تبسّمى فرمود، يكى از اسيران گفت: حق دارى به ما
بخندى ما شكست خوردهايم و تو پيروز، پيامبر علّت خنده خود را براى او چنين شرح
داد: “عجبت من قوم كيف يقادون الى الجنّة بالسّلاسل؛ در شگفتم از اين كه چسان
عدّهاى را با زنجير به طرف بهشت مىكشانند؟.”
او هدايت خودش را نمىخواهد
ولى پيامبر براى هدايتش مىشتابد و سعادتش را مىخواهد ولى گناهكار دشنامش مىدهد
و در يك كلام، پيامبر حياتش را مىخواهد و او مرگش را “أُريدُ حَياتَهُ وَ يُريدُ
قَتْلى” اين بخش را با ذكر داستانى به پايان مىبريم.
× داستان مار بليعده
مولوى جهالت انسانهاى گناهكار
و مجرم و دورى آنان از انبيا را در داستانى بسيار زيبا شرح مىدهد؛
عاقلى بر اسب مىآمد سوار
بر دهان خفتهاى مىرفت مار
آن سوار آن را بديد و
مىشتافت
تا رماند مار را فرصت نيافت
بعد از آن كه مار در شكم انسان
خوابيده وارد مىشود معلوم است تا زمانى كه فرد خوابيده، حركتى نكند مار هم با او
كارى ندارد، ولى با اندك حركتى مار او را خواهد كشت، مگر اين كه با يك حركت سريعِ
مداوم، مار در شكم آن فرد فرصتى براى نيش زدن نداشته باشد، با اين فكر آن مرد عاقل
با چوبدستى كه به همراه داشت محكم بر آن فرد خوابيده كوبيد، او ناگهان از خواب
پريد و از ترسِ سواركار شروع كرد به دويدن، سوار نيز به دنبال او مرتب وى را
مىزد، آن مرد در همان حالى كه كتك مىخورد و مىدويد، گفت:
شوم آن ساعت كه تو گشتى
پديد
اى خنك چشمى كه روى تو نديد
بى جنايت بىگنه بى بيش و
كم
مُلحدان جايز ندانند اين ستم
ولى سوار بدون اعتنا به
جسارتهاى او، مشغول كار خود بود، تا اين كه احساس كرد در اثر دويدن زياد، مار تا
ساعتى ديگر قادر به كارى نخواهد بود، بعد گفت سيبهاى گنديدهاى كه در پايين درخت
ريخته است را بايد بخورى، او هم از ترس تا توانست خورد، در اثر آن دويدن و خوردن
سيبهاى گنديده حالت استفراغ شديدى به او دست داد و همه سيبها را قى كرد كه همراه
با آن جثه وحشتناك مار نيز از دهان او به بيرون پرتاب شد.
سهم آن مار سياه زشت زفت
چون بديد آن دردها از وى برفت
گفت: تو خود جبرئيل رحمتى
يا خدايى كه ولىّ نعمتى
اى مبارك ساعتى كه ديديم
مرده بودم جان نو بخشيديم
تو مرا جويان مثال مادران
من گريزان از تو مانند خران
كسى كه نمىداند باخود چه
مىكند، هميشه از معالجه گريزان است. قبل از اين كه به ادامه اين حكايت بپردازيم
خوب است به قطعهاى تاريخى توجه كنيم:
يكى از سفرهاى بد و شوم
پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم سفرى بود كه براى تبليغ رسالت به طائف تشريف
برده بودند، در آن سفر علاوه بر آن كه پيامبر را نپذيرفتند با سنگ، وى را از خود
راندند، دندان و پيشانى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در اين سفر شكست وجراحات
زيادى به ايشان وارد آمد. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلملَختى در بيرون شهر
استراحت كردند، شخصى گفت: ديدم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دهانش به گفتن چيزى
مشغول است با خود گفتم نكند او ما را نفرين مىكند كه در اين صورت همانند اقوام
پيشين نابود خواهيم شد، با اين فكر به پيش رفتم، وقتى كاملاً نزديك شدم ديدم اين
جمله را تكرار مىكند: “أللَّهمّ اهْدِ قَوْمى اِنَّهْم لا يِعْلَمُون؛ خدايا قوم
مرا هدايت كن اينها نمىدانند ]چه بر سر خود مىآورند[.”
در آن حكايت نيز وقتى آن مرد
از سوار معذرت خواهى مىكند كه مرا ببخش اين قدر به تو اهانت نمودم او گفت:
هر زمان مىگفتم از درد
درون
اهد قومى انهم لا يعلمون
3- تصميم و عزم بر سلوك به سوى
خداوند
اى بسا بسيارى از انسانها تا
حدّى به خطر پى برده باشند و بارها تصميم بر ترك خطا گرفته باشند ولى به مجرّد آن
كه بادى از شهوت بر آنها وزيده شود، تمام پيمانهاى پيشين را از ياد مىبرند و
عهدها را مىشكنند. اين يكى از آفتهاى قطعى سلوك است كه بايد از پيش پاى سالك
برداشته شود. بدين منظور قدرى به توضيح آن مىپردازيم.
×فراموشى عامل بىعزمى
يكى از حربههاى خطرناك و
مؤثرى كه شيطان پيوسته آن را به كار گرفته و متأسّفانه هميشه هم از آن نتيجه مطلوب
را به دست آورده “فراموشى” است، انسان وقتى فراموش كرد، كه چه هست؟ از كجا آمده؟
چه بايد بكند؟ و چه سرانجامى در انتظار اوست؟ طبعاً حسّاسيّت لازم را از دست خواهد
داد. مثلاً اگر دانش آموزى بداند در ايّام امتحان به سر مىبرد و درسهاى ناخوانده
زيادى هم در مقابل دارد بىترديد لحظهاى درنگ را جايز نمىشمرد، ولى اگر اهميت
امتحان، قبولى و ديگر مسائل را فراموش كرد بلافاصله دست از درس مىشويد و به
بازيگوشى مشغول مىشود. وقتى نيز كه بزرگترها امتحان يا درس را به ياد او مىآورند
ناراحت مىشود و سعى مىكند به شكلى اين هشدار را نيز به فراموشى بسپارد.
ما انسانها نيز چنين هستيم؛ در
محاسبات روزمره مىفهميم كه خطاهاى زيادى مرتكب شدهايم و در نتيجه، بسيار تنزل
كردهايم و ممكن است براى لحظهاى هم پشيمان شده، اشك ندامت نيز بريزيم ولى
بلافاصله جنود ابليس دست به كار مىشوند و ما را از ياد خدا و ديگر عوالم غيبى باز
مىدارند، ناگهان مىبينيم مجدداً در همان محلّى هستيم كه اوّل بودهايم و باز اگر
بدتر نشده باشيم، قصه همان است كه قبلاً بوده.
حضرت آدمعليه السلام نيز با
همين حربهمغلوب شد، چنان كه قرآن مىگويد: “وَ لَقَدْ عَهَدْنا إِلى آدَم مِنْ
قَبْل فَنَسِى وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمَاً؛ ما پيش از اين با آدم پيمان بسته
بوديم اما او “فراموش” كرد و ما “عزمى” در او نيافتيم.”
اگر چه اين فراموشى در
آدمعليه السلام – چنانكه امام امّترحمه الله فرمودهاند – عبارت بود از توجّه
به عالم ملك نه فراموشى خداوند كه در ماست10 ولى به هر حال هر اندازه كه نسيان
حاصل شود سلطه شيطان نيز پديد مىآيد و به همان نسبت بايد در پيشگاه خداوند توبه و
استغفار نمود.
لذا يكى از ويژگيهاى مسلّم و
بارز “حزبالشّيطان”، فراموشى خداست.11
براى اين كه خطر اين آفت بيشتر
روشن شود به اين آمار قرآنى توجه كنيد:
1 – شيطان از اين حربه حتّى در
مورد انبياى بزرگ الهى استفاده كرده.12
2 – منافقين فراموشكاران خدا
هستند.13
3 – دوزخيان فراموشكاران خدا
هستند.14
4 – هلاكت اقوام به واسطه
فراموشى خدا بوده.15
5 – مسخره كنندگان، خدا
فراموشها هستند.16
وقتى فهميديم با چه خطرى
روبهرو هستيم و دانستيم در اثر بىتوجّهى آن ممكن است سر از نفاق، دوزخ و هلاكت
درآوريم، بناچار بايد به فكر چاره بود، چاره اين امر را هم خداوند در “ذِكْر”
مىداند، ذِكْرِ درست، نقطه مقابل نسيان است، البته شايد گفته شود چه كنيم كه “ذاكر”
باشيم، يا اين كه ذكر را فراموش نكنيم؟ پاسخِ سؤال اين است كه: اصولاً اين گونه
نيست كه ما هميشه در حالت نسيان كامل از ياد خدا به سر بريم، بلكه اصل و واقعيّت
با “ذكر” است و “نسيان” امرى عارضى و موقّتى است، امّا بايد نهايت سعى خويش را
مبذول كنيم تا حالت ذكر در ما استمرار يابد. بايد ذكر خدا و ياد او را دقيقاً
همچون گوهر گرانقدرى بدانيم و بكوشيم آن را از دسترس سارقين؛ يعنى جنود شيطان
محافظت كنيم، در عين سرگرمى و اشتغال به كارهاى روزمرّه نبايد اجازه دهيم آنها ما
را از خدا غافل كنند، بلكه در يك كلام بايد با عزمى راسخ بكوشيم در هر چيزى و با هر امرى و در هر حالتى كه هستيم، ياد
او را در جانمان زنده بداريم. كليد واقعى سعادت بدون ترديد همين است و عامل شقاوت
و هلاكت هم بدون هيچ شكى بيرون رفتن از حوزه “ذكر خدا” ست، چنان كه خود قرآن هشدار
مىدهد: “لا تلهكم أَمْوالكُم وَ لا أَوْلادكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّه؛17 مبادا
اموال و اولاد، شما را از ياد خدا غافل كنند كه در اين صورت به هلاكت خواهيد رسيد.”
به دو وصيّت از پيامبراكرمصلى
الله عليه وآله وسلم توجّه كنيد:
1 – لا تختارنَّ على ذكر اللّه
شيئا؛ هرگز و هرگز چيزى را بر ذكر خداوند اختيار نكنيد.
2 – ليس عمل أحب إلى اللّه و
لا أنجى لعبد من كل سيئةٍ في الدّنيا والآخرة من ذكر اللّه قيل و لاالقتال فى سبيل
اللّه؟ قال لولا ذكر اللّه لم يؤمر بالقتال؛18 هيچ عملى در پيشگاه خداوند دوست
داشتنىتر و نجات بخشتر از تمامى گناهان در دنيا و آخرت همانند ذكر خدا نيست، شخصى
سؤال كرد حتى از جهاد فىسبيلاللّه هم بالاتر است؟پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلمفرمود: اگر ذكر خدا نبود به قتال امر نمىشد.”
از اين جا معلوم مىشود كه همه
چيز در پرتو ذكر خداوند قداست مىيابد، حتّى پيكار در راه خدا، لذا عكس اين قضيّه
هم صحيح خواهد بود كه اگر هر عملى از “ياد خدا” تهى و براى غير او باشد، ارزشى
نخواهد داشت.
× امورى كه باعث زياد شدن ذِكْر
مىشوند
از آن جايى كه “ذِكْر” از آن
چنان نقش حياتى برخوردار است كه قابل اغماض نيست، خداوند حدودى از آن را بر همگان
واجب فرموده؛ البته أَشكال مستحبى آن كه پيرامون آن بسيار سفارش شده، زياد است كه
به چند مورد از آن اشاره مىكنيم:
1 – نماز
از مهمترين و بالاترين اذكار “نماز”
است. خداوند مىفرمايد: “أقم الصّلوة لذكري؛19 نماز را به پاى بدار براى آن كه در
ياد من باشى.”
پس آنچه از نماز مطلوب است
إِحياى ذكر و ياد خداست، نه اين كه فقط براى چند دقيقه اعمالى انجام دهيم و يا
سخنهايى را بر زبان جارى كنيم كه خودمان متوجّه نباشيم.
مرا غرض زِ نماز آن بود كه
يك ساعت
غم فراغ تو را با تو راز بگذارم
وگرنه اين چه نمازى بود كه
يك ساعت
نشسته روى به محراب و دل به بازارم
پس از تلاش و مجاهده براى اين
كه در اين لحظات اندك، حضور خداوند را در جان خويش زنده نگاه داريم و از ياد او
بيرون نباشيم بايد بعد از اتمام نماز بكوشيم تا آن ذكر و حالت تنبّه و هشدار را در
خويش استمرار بخشيم؛ چنان كه خود قرآن نيز به اين مسأله امر مىفرمايد: “فإذا
قضيتم الصّلوة فاذْكروا اللَّه قياماً و قعوداً و على جنوبكم؛20 زمانى كه نماز
گزارديد، پس (در تمامى حالات) ايستاده، نشسته و بر پهلو، به ياد خدا باشيد.”
2 – توجّه و انس دايمى با قرآن
قرآن در مواضع مختلف و
فراوانى، خودش را “كتابذكر” معرّفى نموده، به همين جهت در روايات، آن قدر توجّه و
اهتمام به قرآن داده شده كه بيان پارهاى از آن، گفتار مفصّلى را طلب مىكند كه –
براى دور نماندن از مقصد كنونى از آن صرف نظر نموده – فقط به يك مورد از آيات قرآن
اكتفا مىكنيم:
در اوّل سوره طه چنين
مىخوانيم: پيامبرما! قرآن را نازل نكرديم كه تو خودت را به مشقّت بيفكنى “الاّ
تذكرةً لمنّ يخشى” قرآن “تذكره” است براى كسى كه بيم داشته باشد. كلمه “تذكرة” در
لغتنامه معتبر “لسانالعرب” اين گونه معنى شده: “الحفظ للشىء تذكرة؛ محافظت از
چيزى را تذكر مىگويند” چنان كه خود ذكر نيز محافظت مستمر از ياد خداوند است.
3 – ترك دنيا زدگى
توجّه بيش از حد به دنيا و
لذّتهاى سيرى ناپذير آن، انسان را به گونهاى پرورش مىدهد كه دايم در انديشه
استفاده هر چه بيشتر از مواهب دنيوى باشد و چون به هر مرحلهاى از دستيابى دنيا هم
كه برسد باز روح زياده طلب خود را آرام نمىيابد، مىكوشد باز بيشتر به دست آورد.
همين طور اين سيكل وحشتناك
ادامه مىيابد تا جايى كه به هلاكت او منجر شود، چنان كه در اوّل سوره “تكاثر”
مىخوانيم:
“ألهيكُم التّكاثُر؛ زياده
طلبى شما را به هلاكت انداخت.”
بديهى است در جريان اين كوشش
مذبوحانه براى به دست آوردن دنيا هرگز خداوند در ذهن و خاطر او حضور نخواهد داشت و
اين همان هلاكتى است كه قرآن بدان اشاره فرموده؛ به اين حديث توجه كنيد:
پيامبر اسلام مىفرمايد:
خداوند در شب معراج به من امر فرمود: “دُم عَلى ذكرى؛ اى محمدصلى الله عليه وآله
وسلم هميشه در ياد من باش”، عرض كردم: خدايا چگونه دوام ذكر تو را تضمين كنم؟
فرمود: “بالخلوة عن النَّاس و بُغْضِكَ الْحُلْوَ و الحامض و فراق بطنك و بيتك من
الدّنيا؛21 با خلوت گزيدن از مردم و دشمنى با ترش و شيرين دنيا و خالى گذاردن شكم
و منزلت از دنيا.”
به همين دليل در ضيافتى كه
خداوند در ماه مبارك رمضان ترتيب مىدهد با همين امور پذيرايى مىكند، آن وقت حتّى
براى نَفَس روزهدار هم پاداش تسبيح “ذكر خدا” قائل مىشود، اگر در پيش از اين
خوانديم كه قرآن، فرجام نسيان خدا را آتش الهى مىداند، ولى مىبينيم كه روايات،
روزه را سپر اين آتش معرفى مىكنند، از آن روست كه روزه عاملى است براى زدودن گرد
نسيان از ياد خدا. پيامبر فرمود:
“عليك بالصّوم؛ فإنَّه
جنّة من النار؛ بر روزه مواظبت نما كه آن، پوششى براى جلوگيرى از آتش است.”22
4 – دعا
شايعترين نوع از انواع ذكر خدا و يكى از
عاليترين مصاديق آن دعاست.
انسان در دعا اين اجازه را
يافته كه مستقيماً با حضرت بارى تعالى ارتباط برقرار نموده حوايج بىانتهايش را از
درگاه معبود بىنهايت طلب كند. تمام آنچه كه در يك ذكر شايسته مطلوب است، همه در
دعا حضور دارد در دعا انسان پى به ذلّت و حقارت و فقر ذاتى خويش مىبرد و مىيابد
كه نقطه قابل اطمينان و اتّكا فقط و فقط خداست و نه غير او، پس هرچه (به واسطه
نسيان از خدا) از اين مركزِ اتّكاى واقعى دور بماند بيشتر در معرض هلاك واقع شده
است.
بحث دعا آن قدر گسترده است كه
نمىتوان به راحتى به همه جوانب آن پى برد، براى اهميّت دعا همين بس كه خداوند در
آخر سوره فرقان مىفرمايد:
“پيامبر! به مردم بگو: اگر
دعاى شما نبود، خداوند هيچ اعتنايى به شما نمىنمود” از اين رو بحث پيرامون دعا را
به فرصت ديگرى مؤكول مىكنيم.
5 – ترك مطلق گناه
پيش از اين گفتيم: مهمترين ويژگى پيروان شيطان (حزبالشّيطان)
فراموشى خداوند است، در اين جا به اين نكته توجّه مىدهيم كه چرا شيطان مىكوشد
انسان را به فراموش نمودن خداوند مجبور كند؟ جواب اين است كه: تا زمانى كه ما
خداوند را حاضر و ناظر بدانيم هرگز جرأت اين كه در محضر او به خلافى تن در دهيم
نخواهيم داشت؛ ولى با فراموش نمودن اين عامل مهم و باز دارنده، ديگر هيچ چيزى
نمىتواند مانع انسان از ارتكاب انواع بزهكاريهاى اجتماعى و فردى بشود؛ پس شيطان
براى به گناه كشانيدن آدمى مىكوشد وى را به فراموشى از ياد خدا مبتلا كند، عمل
مقابله به مثلى كه ما مىتوانيم انجام دهيم اين است كه تا حد امكان سعى كنيم خود
را از معصيت الهى بدور داريم، كه بىترديد اين عمل، اثرى چشمگير در إحياى ياد
خداوند در ما خواهدداشت. حضرتعلىعليه السلام مىفرمايد: “ليس فى الْمَعاصي أشدّ
من اتباع الشّهوة، فلا تطيعوها، فتشغلكم عن ذكر اللّه؛23 در ميان گناهان، بدتر از
پيروى از شهوت وجود ندارد، پس به دنبال شهوت نرويد؛ زيرا شما را از ياد خدا باز
مىدارد.”
× ثمرات ذكر خدا
براى اجتناب از طولانى شدن اين
بحث فقط به فهرستى از اين ويژهگيها اشاره مىكنيم، با اميد آن كه با تدبّر و دقّت
در هر كدام از اينها شوق ذكر خدا در قلوب ما زنده شود و هيچ امرى را بر ياد خدا
ترجيح ندهيم:
1 – ذكر، قلب انسان را آباد و
زنده مىكند.24
2 – غذاى روح انسانى استمرار
ياد خداست.25
3 – ذكر، راهيابى به سوى بهشت
است.26
4 – ذكر، نور عقل، حيات جانها
و روشنى سينههاست.27
5 – ذكر خدا، قلب را زنده و
فراموشى آن دل را مىميراند.28
6 – ذكر خدا، نور قلوب است. 29
7 – ذكر، باعث انس با خداوند مىشود.30
8 – ذكر خدا، طرد كننده شيطان
است.31
9 – ذكر خدا، سرمايه مؤمن و
سود آن رهايى از چنگال شيطان است. 32
پاورقيها:
1 ) نهج البلاغه، صبحى
صالح، خطبه223.
2 ) مؤمنون (23) آيه100.
3 ) ميزان الحكمة، ج9،
ص225.
4 ) همان، ص247.
5 ) نهج البلاغه، خطبه 64.
6 ) تفسير سوره حمد امام
خمينىرحمه الله جلسه دوم.
7 ) طه (20) آيه 125.
8 ) مؤمن (40) آيه 74.
9 ) مطففين (83) آيههاى
29 و 31.
10 ) چهل حديث امام
خمينىقدس سره حديث ششم، ص105.
11 ) مجادله (58) آيات 18
و 17.
12 ) كهف (18) آيه 63 و
61؛ همچنين يوسف (12) آيه 42.
13 ) توبه (9) آيه 67.
14 ) ص (38) آيه 26؛ سجده (41)
آيه 14 و جاثيه (45) آيه 34.
15 ) فرقان (25) آيه 18.
16 ) مؤمنون (23) آيه 110.
17 ) منافقون (63) آيه 9.
18 ) ميزان الحكمة، ج3،
ص408.
19 ) طه (20) آيه 14.
20 ) نساء (4) آيه 103.
21 ) بحارالانوار، ج77،
ص22.
22 ) همان، ج96، ص258.
23 ) ميزان الحكمة، ج3،
ص431.
24 ) غرر الحكم.
25 ) همان.
26 ) بحار الانوار، ج78،
ص39.
27 ) غرر الحكم.
28 ) تنبيه الخواطر، ص360.
29 ) غرر الحكم.
30 ) همان، ص404.
31 ) همان.
32 ) همان.