دعا در الميزان

دعا در الميزان

 

 اهميت دعا

 “وَ اِذا سَأَلَكَ عبادى
عَنّى فَاِنّى قريبٌ اُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ اِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوْالى وَ
لْيُؤْمِنوُا بى لَعَلَّهم يَرْشُدُونَ1؛ چون بندگان من درباره من از تو بپرسند،
بگو من نزديكم و به نداى كسى كه مرا بخواند پاسخ مى‏دهم، پس به نداى من پاسخ دهند
و به من ايمان آورند تا راه راست بيابند”.

 اين آيه موضوع دعا را با
خوشترين بيان و لطيفترين وجه بيان كرده است، و نكات دقيق چندى در آن به كار رفته
كه اهميت مطلب را مى‏رساند:

 1 – در مجموع، تقريباً هفت بار
در اين آيه ضمير متكلم – كه به ذات مقدس پروردگار بر مى‏گردد – به كار رفته و اين
نشانه اهميت فوق العاده اين امر است.

 2 – به جاى اين كه گفته شود: “إذا
سألك الناس عنّي؛ هر گاه مردم از تو درباره من پرسيدند” لفظ “عبادي”، (بندگانم)
استعمال شده؛ و اين، غايت رأفت و مزيد عنايت است.

 3 – اقتضاى اولى كلام اين بود
كه گفته شود: “اذا سألك عبادى عنى فقل انه قريب؛ هر گاه بندگانم از تو درباره من
پرسيدند، بگو: او نزديك است” ولى بدون ذكر واسطه، گفته شده: “فانّى قريب”.

 4 – اين جمله با “اِنَّ” تأكيد
شده است.

 5 – موضوع قرب خدا با وصف “قريب”
بيان شده كه دلالت بر دوام و ثبوت دارد.

 6 – اجابت با فعل مضارع “اُجيب”
ذكر شده كه دلالت بر تجدد و استمرار دارد.

 7 – تنها شرط اجابت كردن
خداوند – اگر بتوان آن را شرط ناميد – دعاست، يعنى همين كه بنده‏اى او را بخواند،
او اجابت مى‏كند. از اين رو بدون هيچ قيد و شرط ديگرى فرمود: “اذا دعانِ؛ وقتى مرا
بخواند”، چنان كه در جاى ديگر مى‏فرمايد: “ادعوني أستجب لكم؛2 بخوانيد مرا تا
اجابت كنم شما را”، در اين آيه نيز شرط اجابت و استجابت را چيزى جز “دعا كردن”
ندانسته است. (البته از معناى واقعى “استجابت” غفلت نشود).

 

 × معناى دعا

 “دعا” و “دعوت” يعنى
فراخوانى و جلب توجه كسى و “داعى” (دعا كننده) كسى است كه نظر طرف را به خودش جلب
مى‏كند. غالباً اين فراخوانى و جلب توجه با لفظ يا اشاره صورت مى‏گيرد. استجاب و
اجابت نيز به معناى پذيرفتن دعاى دعا كننده و روى آوردن به سوى اوست نيز بايد توجه
شود كه درخواست حاجت در “دعا” و برآوردن حاجت در “استجابت” جزو معناى آنها نيست
بلكه غايت و متمّم معناى آن دو است”.3

 در خواست (سؤال) اين است كه
بعد از متوجه كردن او فائده‏اى و بهره‏اى از او بخواهد، بنابراين درخواست، در حكم
غرض و نتيجه دعاست و اين معنى بر تمام موارد درخواست قابل انطباق است مانند
درخواست براى رفع جهل و درخواست به معنى محاسبه و درخواست به معنى تقاضاى كمك و
غيره.4

 × دعا و نفرين

 دعا و نفرين از جهت حكم با هم
فرق دارند؛ زيرا رحمت الهى هميشه بر غضبش سبقت دارد، چون خودش به موسى‏عليه السلام
وحى فرستاد كه: “عَذابى اصيب به من اشاء و رحمتى وسعت كلّ شي‏ء؛5 عذاب خود را به
هر كه بخواهم مى‏رسانم و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است”.

 گسترش رحمت الهى اقتضا مى‏كند
كه از رساندن عذاب و شر و ضرر به بندگان كراهت داشته باشد اگرچه آن بندگان، ستمگر
و مستحق عذاب باشند، و ما مى‏نگريم كه خداوند نعمتهاى خود را بر آنان افاضه فرموده
و زشتيهاى آنان را پوشانده است و بندگان خود را هم دعوت كرده كه در مقابل نادانيها
و تجاوزهاى اين گروه نادان صبر نمايند مگر در مواردى كه بخواهند حق لازمى را اقامه
كنند و يا براى دفع ظلمى كه متوجهشان شده مجبور به جلوگيرى و انتقام شوند، تنها در
اين صورت اِعمال غضب را تجويز كرده است، البته اين در موقعى است كه تشخيص دهند كه
مصلحت لازمى از قبيل رعايت مصلحت دين و يا دينداران، جز با اعمال غضب حفظ نمى‏شود.

 افزون بر اين، لطافت جهات خير
و سعادت هر چه رقيقتر و رتبه آن هر چه دقيقتر باشد نفوس فطرى – كه خدايشان بر آن
فطرت آفريده – بهتر آن را مى‏پذيرند به خلاف جهات شر و شقاوت، كه انسان بر حسب
طبعش از آن فرارى و از اطلاع بر آن گريزان است و براى عدم اطلاع بر اصل آن – چه
رسد به تفصيل خصوصياتش – چاره‏جويى مى‏كند و اين معنا خود باعث شده است كه آداب
دعا و نفرين با هم متفاوت باشد.

 يكى از آداب نفرين اين است كه
به امورى كه باعث اين نفرين شده تصريح نشود، بلكه بطور كنايه ذكر شود. مخصوصاً اگر
آن امور شنيع و ركيك باشد. به خلاف دعا كه تصريح محتوا و مضمون آن مطلوب است. از
اين رو، موسى‏عليه السلام اين نكته را در نفرين خود مراعات كرده، و بطور اجمال
گفت: “تا بندگانت را گمرا كنند” و تفصيل جنايات و رسواييهاى فرعونيان را ذكر
نكرد.6

 

 × دعا و ندا

 دعا و ندا به يك معناست با اين
تفاوت كه “ندا” مستلزم صدا و آواز7 است، “دعوت” و “دعا” اعم از “ندا” است؛ زيرا
ندا به باب لفظ و صوت اختصاص دارد ولى دعا با لفظ و يا اشاره و امثال آن نيز ممكن
است وانگهى ندا حتماً بايد با صداى بلند باشد در صورتى كه دعا مقيّد به آن نيست.8

 بعضى در فرق ميان آن دو
گفته‏اند: “ندا” دعايى است كه اسم مدعو (خوانده شده) برده نشود و تنها حروف ندا (يا،
أَيا و امثال آن) به كار رود، ولكن دعا نوعى خواندن است كه اسم شخص مدعو (خوانده
شده) هم برده مى‏شود.9

 

 × دعاى تكوينى و دعاى
تشريعى

 دعا در مورد خدا گاهى تكوينى
است؛ يعنى ايجاد كردن موجودى براى شى‏ء ديگر، به گونه‏اى كه خداوند آن را به طرف
آن شي‏ء فرا مى‏خواند. خداوند مى‏فرمايد: “يوم يدعوكم فستجيبون بحمده؛10 روزى كه
شما را فرا مى‏خواند و شما او را سپاس پاسخ مى‏گوييد”. يعنى شما را به زندگى اخروى
فرا مى‏خواند و شما با پذيرش اين زندگى دعوى خدا را اجابت مى‏كنيد.

 و گاهى تشريعى است؛ و آن وقتى
است كه مردم با آيات نازل شده به جانب “دين” فرا خوانده شوند.11

 

 × عبادت و دعا

 دعاى بنده در برابر پروردگار
آن است كه رحمت و عنايت خدا را به خود جلب كند و خود را در مقام بندگى و مملوكيت
خدا قرار دهد، و لذا عبادت در حقيقت همان دعاست؛ زيرا بنده، در مقام عبادت با
تبعيت و ذلت در برابر خدا خود را در مقام مملوك خدا قرار مى‏دهد و به مولاى خويش
مى‏پيوندد تا خدا را با مقام مولويت و ربوبيتى كه دارد به خود معطوف دارد و دعا
نيز همين است. آيه “و قال ربكم ادعونى استجب لكم انّ الذّين يستكبرون عن عبادتى
سيدخلون جهنم داخرين”12 نيز ابتدا تعبير به “دعا” كرده و بعد كلمه را به “عبادت”
تبديل كرده، به همين مطلب اشاره دارد.

 ولى اين مطلب بر صاحب تفسير “المنار”
مشتبه شده است و وى در تفسير خود گفته است: “اين كه عده‏اى از مفسرين و ديگران
گفته‏اند: يكى از معانى “دعا” عبادت است، در عبادت شرعى تكليفى به طور اطلاق صحيح
نيست؛ زيرا روزه نه لغةً و نه شرعاً دعا ناميده نمى‏شود و بلكه دعا – به طورى كه
در احاديث آمده – مغز عبادت فطرى و بزرگترين اركان عبادت تكليفى است، بنابراين هر
دعاى شرعى عبادت است ولى هر عبادت شرعى، دعا نيست”.

 منشأ اين گفته اين است كه مفسر
مزبور گمان كرده “دعا” يعنى خواندن خدا براى طلب كردن چيزى، ولى وى از آنچه ما در
تحليل معناى دعا گفتيم غفلت كرده است.13

 

 × شرايط پذيرش دعا

 1 – درخواست حقيقى از خدا

 آيه شريفه 186 سوره بقره علاوه
بر اين كه موضوع اجابت دعا را بيان كرده به علل آن نيز اشاره نموده است. مثلاً علت
نزديكى خدا به عباد اين است كه بندگان او هستند و همه چيزشان قائم به اوست و چون
به ايشان نزديك است دعاهايشان را مستجاب مى‏كند و چون اجابت را قيد و شرطى نيست هر
دعايى كنند آن را مستجاب خواهد كرد. تنها شرط اجابت اين است كه دعا كننده خدا را
بخواند و اين قيد گرچه زايد بر اصل مطلب نيست ولى دلالت دارد بر اين كه صاحب دعا
بايد حقيقتاً بخواهد و البته از خدا بخواهد، مثل اين كه گفته مى‏شود: “سخن نصيحت
گو را بپذير در صورتى كه تو را نصيحت كند” يا “به عالم احترام بگذارد در صورتى كه
عالم باشد” پيداست منظور از اين گونه شرطها اين است كه حقيقت اين امور در مطلب
دخالت دارد و صرف اسم و ظاهر كفايت نمى‏كند، پس كسى كه واقعاً قصد نصيحت دارد بايد
حرفش را گوش كرد و عالمى را
كه واقعاً عالم
باشد و به علمش عمل كند بايد احترام گذاشت، بنابراين منظور از جمله “اجيب دعوة
الداع اذا دعان” اين است كه دعا كننده حقيقتاً در مقام دعا برآيد و به حسب علم
فطرى و غريزى خودش خواستار شود و زبانش با دلش همراه و همگام باشد چه دعا و سؤال
حقيقى را دل مى‏كند و زبان فطرت مى‏گويد نه زبانى كه هر طور آن را بچرخانى مى‏چرخد
خواه راست باشد خواه دروغ، خواه جدّى باشد يا شوخى. حقيقت باشد يا مجاز. لذا
خداوند متعال چيزى را كه زبان در آن دخالت ندارد “سؤال” ناميده است در آن جا كه
مى‏فرمايد: “و آتاكم من كل ما سألتموه و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها ان الإنسان
لظلوم كفار؛14 و از هر چه از او خواستيد به شما داد اگر نعمت خدا را بشمريد شماره
كردن آن را نتوانيد همانا انسان ستم پيشه و ناسپاس است”.

 پس نعمتهاى بيرون از شمار خدا
مورد سؤال انسانهاست با اين كه با زبان ظاهرى نيست بلكه با زبان فقر و استحقاق و
زبان فطرت و وجودشان مى‏باشد. نيز مى‏فرمايد: “يسأله من فى السموات و الارض كل يوم
هو فى شأن؛15 هر كس در آسمانها و زمين است از او درخواست مى‏كند، او هر روز در
كارى است” و دلالت اين آيه بر مقصود، روشنتر است.

 پس سؤال حقيقى با زبان فطرت
هميشه با اجابت قرين بوده و از آن تخطى و تخلف نمى‏كند و دعاهايى كه به اجابت
نمى‏رسد يا خواست حقيقى در آنها نيست و يا چيزى را مى‏خواهد كه اگر بر حقيقت امر
مطلع مى‏شد نمى‏خواست. مثلاً دعا كننده‏اى كسى را مريض پنداشته و شفاى او را از
خدا مى‏خواهد در صورتى كه عمرش تمام شده و شفاى مرض در آن جا مورد ندارد بلكه بايد
زنده كردن او را از خدا خواست و او چون از زنده شدن مرده به واسطه دعا مأيوس است
حقيقتاً آن را خواستار نمى‏شود و البته اگر كسى مانند پيغمبران چنين اميدى را
داشته باشد و دعا كند مستجاب خواهد شد، و يا اين كه سؤال هست ولى حقيقتاً از خدا
نيست؛ مثل اين كه كسى حاجتى را از خدا بخواهد ولى دلش به اسباب عادى يا امور وهمى
كه گمان دارد كفايت امرش را مى‏كند بسته باشد، در اين صورت خواستن، به حسب حقيقت
از خدا نيست؛ زيرا خدايى كه دعاها را مستجاب مى‏كند كارى را با شركت اسباب و اوهام
انجام نمى‏دهد، پس اين دو دسته از دعا كنندگان گرچه با زبان دعا خالص مى‏كنند ولى
در دلشان چنين نيست.

 به واسطه اين برداشت، معناى
آياتى كه در اين باب نازل شده نيز روشن مى‏گردد؛ مثل آيه “قل ما يعبؤا بكم لولا
دعاؤكم؛16 بگو پروردگارا مرا به شما اعتنايى نيست اگر دعايتان نباشد”.

 و آيه “قل أرايتكم أن أتيكم
عذاب اللّه بغتة أو أتتكم الساعة أغير اللّه تدعون اِنْ كنتم صادقين × بل اياه
تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما كنتم تشركون؛17 بگو اگر راستگو هستيد
به من خبر دهيد كه اگر عذاب خدا به سوى شما آيد يا شما را رستاخير در رسد جز خدا
را مى‏خوانيد [نه] بلكه او را مى‏خوانيد پس اگر بخواهيد آنچه را كه براى آن
مى‏خوانيدش برمى‏دارد و آنچه را كه شريك خدا قرار مى‏دهيد فراموش مى‏كنيد”.

 و آيه “قل من ينجيكم من ظلمات
البر و البحر تدعونه تضرعاً و خفية لئن انجانا من هذه لنكونن من الشاكرين قل الله
ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون؛18 بگو كيست كه شما را از ظلمتهاى خشكى و
دريا نجات دهد؟ او را به زارى و نهانى مى‏خوانيد كه اگر ما را از اين (ظلمت و خطر)
رهانيد البته از سپاسگزاران خواهيم بود بگو خدا شما را از آن و از هر اندوهى
مى‏رهاند و باز شما شرك مى‏ورزيد”.

 اين آيات دلالت دارد بر اين كه
انسان به حسب فطرت و به حكم غريزه‏اى كه در نهاد او بوديعت گذاشته شده است خدا را
مى‏خواند و رفع نيازهايش را از او مى‏خواهد، جز اين كه هنگام رفاه و آسايش دلش به
اسباب و وسايل بستگى پيدا مى‏كند و آنها را در رفع حوائجش شريك خدا قرار مى‏دهد و
كم‏كم امر بر او مشتبه شده چنين مى‏پندارد كه رفع نيازمنديهايش را از خدا
نمى‏خواهد در صورتى كه مطلب، درست بر عكس است و به حكم تغيير ناپذيرى فطرت، غير از
خدا را نمى‏خواهد ولى هنگام سختى و بيچارگى كه دستش از دامن اسباب و وسايل و
شريكانى كه براى خدا قرار داده كوتاه مى‏شود از خواب غفلت بيدار شده متوجه مى‏گردد
كه كسى جز خدا نيازها را مرتفع نمى‏سازد و خواسته‏ها را عملى نمى‏كند، آن گاه هر
سببى را فراموش كرده و به توحيد فطرى بر مى‏گردد و با دل و جان، متوجه پروردگار
جهان مى‏شود، خدا هم حاجت او را روا كرده از سختى و گرفتاريش مى‏رهاند و نعمت
آسايش و فراخ دستى بر او ارزانى مى‏دارد ولى اين انسان فراموش‏كار باز خدا را از
ياد برده به همان حال جهل و شرك سابق بر مى‏گردد.19

 2 – اخلاص

 از اين جا معناى آيات ديگرى كه
مربوط به موضوع دعاست نيز روشن مى‏شود؛ مانند: “فادعوا الله مخلصين له الدين؛20
خدا را بخوانيد در حالى كه دين را براى او خالص كرده‏ايد”. “و ادعوه خوفاً و طمعاً
انّ رحمة اللّه قريب من المحسنين؛21 او را از روى بيم و اميد بخوانيد همانا رحمت
خدا به نيكوكاران نزديك است”. “و يدعوننا رغباً و رهباً و كانوا لنا خاشعين؛22 و ما
را از روى بيم واميد مى‏خوانند و در قبال ما خاشع بودند”. و “ادعوا ربكم تضرعاً و
خفية انه لا يحب المعتدين؛23 پروردگارتان را بزارى و نهانى بخوانيد – او
تجاوزكاران را دوست ندارد”. و “اذ نادى ربّه نداءً خفياً … و لم اك بدعائك رب
شقياً؛24 آن گاه كه پروردگارش را ندا داد، ندايى نهانى … و براى خواندن تو
پروردگارا تيره بخت نبودم”.

 “و يستجيب الذين آمنوا و
عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله؛25 اجابت كند آنان را كه ايمان آوردند و كارهاى
شايسته كردند و از فضل خود افزونشان دهد”.

 اركان دعا و آداب دعا كننده از
چنين آياتى استفاده مى‏شود و عمده آنها “اخلاص” در دعاست يعنى دعا كننده بايد دلش
با زبانش موافق باشد و دل از هر سببى ببرد و تنها به خدا ببندد و لازمه آن، بيم،
اميد، رغبت، ترس، دلنرمى، زارى، اصرار، ذكر ، كارنيك، ايمان، ادب حضور و امثال آن
است كه در روايات ذكر شده است.26

 3- اضطرار

 در آيه “اَمَّنْ يُجيبُ
الْمُضْطَرَّ إذا دَعاه وَ يَكْشِفُ السُّوء؛27 مراد از اجابت مضطر در هنگامى كه
او را بخواند، همان استجابت دعاى دعا كنندگان از سوى خداست و اين كه خداوند حوائج
آنها را بر مى‏آورد اگر قيد “اضطرار” را به ميان كشيده براى اين است كه در حال
اضطرار دعاى دعا كننده از حقيقت برخوردار است و ديگر، گزاف نيست.

 چون تا آدمى بدون چاره و مضطرّ
نشود، دعاهايش حقيقى و واقعى نيست، و اين خيلى روشن است.28

 علاوه بر اين، بسيارى از آيات
ديگر دلالت مى‏كنند بر اين كه: انسان هنگامى كه مضطر شد. مثلاً در كشتى سوار شد، و
خود را در معرض خطر ديد، در آنجا خدا را مى‏خواند و خدا هم اجابتش مى‏كند؛ مانند
آيه “و إذا مسّ الإنسان الضر دعانا لجنبه أو قاعداً أو قائماً؛29 وقتى گرفتارى و
بلا به انسان برسد ما را به پهلو و نشسته و يا ايستاده مى‏خواند.

 و نيز آيه “حَتّى اذا كنتم فى
الفلك … و ظنّوا انهم احيط بهم دعوا اللّه مخلصين له الدين؛30 تا آن كه سوار در
كشتى شوند و در خطر غرق قرار گيرند، آن وقت است كه خدا را با خلوص همى خوانند”.

 چطور ممكن است، نفس آدمى با
توجه غريزى و فطريش متوجه امرى شود كه اطمينانى به آن ندارد پس حكم فطرت در اين
مسأله عيناً نظير حكم اوست در وقتى كه حاجت خود را نزد كسى مى‏بيند و مى‏داند كه
آن را ايجاد و تدبير مى‏كند، و يقين دارد كه او كسى است كه حاجتش را برمى‏آورد.
همان طور كه در اين صورت فطرتش حكم مى‏كند به اين كه حاجتش را از او بخواهد در
مسأله مورد بحث نيز فطرت آدمى را به دعا و خواندن خدا و عرض حاجت به پيشگاه او وا
مى‏دارد چون در فرض مسأله، انسان دريافت مى‏كند كه تمامى اسبابهاى ظاهرى از كار
افتاده‏اند.31

 اگر گفته شود: بسيارى از
اوقات، ما در حوايج خود به اسباب ظاهرى متوسل مى‏شويم، در حالى كه يقين نداريم كه
در رفع حاجت ما تأثير دارد، فقط و فقط به اميد تأثير متوسل مى‏شويم، پس چنان نيست
كه ممكن نباشد نفس به چيزى دل ببندد كه اطمينانى بدان ندارد.

 در جواب مى‏گوييم: آنچه ما
گفتيم توجه و تعلق غريزى قلب بود، و آنچه شما مى‏گوييد توجه فكرى است، كه منشأ آن
طمع و اميد است و اين غير از توسل غريزى و فطرى است. البته مى‏پذيريم كه در ضمن
توجه و توسل فكرى توجه غريزى فطرى نيست هست، و آن همان مطلق سبب است و مطلق سبب هم
هرگز تخلف نمى‏پذيرد. [مثلاً بيمارى كه براى نجات از بيماريش متوسل به دارو و
درمان مى‏شود فطرت وى، او را به چنين كارى واداشته؛ يعنى به او فهمانده كه
شفاهنده‏اى هست، ولى فكر او به اين طمع افتاده كه شايد آن شفادهنده اين دارو بوده
است، پس اگر دارو درمان نكرد آن حكم فطرى نقض نشده است.]

 نيز از بيان ما بطلان و گفتار
آن مفسّر ديگر روشن مى‏شود كه گفته است: مراد از “مضطرّ” گنهكارى است كه استغفار
كند، چون خدا او را مى‏آمرزد، و همين آمرزش اجابت اوست.

 دليل بطلان اين است كه لام در “المضطر”
استغراق را مى‏رساند، و اين طور نيست كه هر استغفارى مغفرت را به دنبال داشته
باشد، و خدا هر استغفار كننده‏اى را بيامرزد، علاوه بر اين هيچ دليلى بر اين تقييد
نداريم. آيه شريفه، درباره مطلق “مضطر” است، و شما نمى‏توانيد بدون دليل، آن را به
گنهكار مختص كنيد.32

 4 – يادآورى خدا در رفاه و
آسايش

 در كتاب “عدة الداعى” از
ابوذررحمه الله روايت: پيغبرخداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “اى ابوذر! آيا
سخنانى را به تو بياموزم كه خدا تو را به وسيله آنها سود بخشد؟ گفتم: چرا، اى
پيغمبر خدا! فرمود: خدا را نگهدار تا تو را نگهدارى كند، خدا را نگهدار تا او را
جلوى خود بيابى، هنگام رفاه و آسايش با خدا آشنايى بورز تا به وقت سختى و گرفتارى
تو را بشناسد، هر گاه چيزى خواستى از خدا بخواه، هر گاه يارى جستى از خدا بجوى،
همانا قلم تقدير به هر چه تا روز قيامت خواهد بود جريان يافته و اگر همه آفريدگان
بكوشند نتوانند نفعى را كه خدا براى تو ننوشته به تو برسانند”.

 منظور از اين كه مى‏فرمايد: “هنگام
رفاه و آسايش با خدا، آشنايى بورز تا گاه سختى و گرفتارى تو را بشناسد” اين است
كه: هنگام نعمت و رفاه، خدا را فراموش مكن او را بخوان تا موقع بلا و مصيبت تو را
فراموش نكرده دعايت را مستجاب كند و نكته آن اين است كه هرگاه كسى خدا را در وقت
آسايش و فراخدستى فراموش كند در حقيقت اسباب را در فراهم كردن آسايش و راحتى خود
مستقل دانسته و معناى اين كه خدا را در حال گرفتارى و بيچارگى مى‏خواند اين است كه
در چنين شرايطى به پروردگارى او اعتقاد دارد. در صورتى كه اين صفت او اختصاص به
حال بيچارگى و درماندگى بندگان ندارد بلكه در هر حال و هر تقدير چنين است؛ پس او
پروردگارش را نخوانده و در نتيجه دعايش مستجاب نمى‏شود و اين معنى به لسان ديگرى
نيز در بعضى از روايات وارد شده؛ مثلاً در “مكارم الاخلاق” از حضرت‏صادق‏عليه السلام
روايت شده: “كسى كه در دعا پيشى گيرد (و قبل از گرفتارى، خدا را بخواند) هنگام
نزول بلا هم دعايش مستجاب مى‏شود و گفته مى‏شود: اين صداى آشنايى است و لذا آن را
از آسمان جلوگيرى نمى‏كنند، ولى كسى كه تقدم نجويد (و تنها در موقع ابتلا دعا كند)
دعايش به اجابت نمى‏رسد و ملائكه مى‏گويند: اين صدا را نمى‏شناسيم”.

 اين معنى از اطلاق آيه “نسوا
اللّه فنسيهم”33 مى‏توان استفاده كرد [چون كسى كه جز در هنگام ابتلاء دعا نمى‏كند
در حقيقت خدا را در مواقع ديگر فراموش كرده و در عداد كسانى كه در اين آيه آنها را
مذمّت نموده مى‏فرمايد: “خدا را فراموش كردند و خدا هم ايشان را فراموش كرد” به
شمار مى‏آيد؛ لذا موقعى هم كه دعا مى‏كند، دعايش فراموش شده محسوب مى‏گردد] اين
مطلب با مضمون اخبارى كه مى‏گويد: “در صورتى كه بنده از غير خدا بگسلد و دعا كند
دعايش به اجابت مى‏رسد، منافاتى ندارد؛ زيرا در تمام موارد گرفتارى چنين انقطاع
تامى كه انسان به طور كلى همه چيز را غير از خدا فراموش نمايد وجود ندارد.34

 

 × تأخير در دعا

 كتاب “عدة الداعى” از پيامبر
اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده است: “هنگام حاجتمندى در نزد خدا لابه
كنيد و در گرفتاريها به او پناه بريد، در نزد او زارى كرده دعا نماييد؛ زيرا دعا
مغز عبادت است و مؤمنى نيست كه خدا را بخواند جز اين كه دعايش مستجاب شود و اثر
استجابتش گاهى در دنيا به ظهور مى‏رسد و گاهى در آخرت و گاهى به اندازه دعايى كه
كرده گناهانش جبران مى‏شود، اينها همه در صورتى است كه مورد درخواستش گناه نباشد”.

 در نهج البلاغه در ضمن سفارشات
اميرمؤمنان‏عليه السلام به پسرش حسين‏عليه السلام چنين آمده است: “پروردگار با اذن
حاجت طلبى و دعايى كه به تو داده كليد خزاينش را در اختيارت گذاشته است، پس هر وقت
بخواهى مى‏توانى درهاى نعمتش را به وسيله دعا باز كنى و ابرهاى رحمتش را به ريزش
درآورى، مبادا كندى در اجابت، تو را مأيوس و نااميد كند؛ زيرا بخشش به اندازه نيت
و خواست قلبى است و بسا تأخير در اجابت براى اين است كه خواستار پاداش بزرگتر و
آزمند بخشش فراوانتر گردد، و چه بسا چيزى را درخواست كرده‏اى و به جاى آن چيز
ديگرى كه سودش در دنيا و آخرت برايت بيشتر بوده به تو عطا گرديده و يا براى خاطر
امر بهترى از تو باز داشته شده؛ زيرا بسيارى از خواسته‏هاست كه اگر عملى گردد. دين
را تباه مى‏كند، پس سعى كن چيزهايى را بخواهى كه خوبى و جمالش باقى و عيب و وبالش
فانى باشد و متوجه باش كه مال براى تو نماند و تو نيز براى آن نخواهى ماند”.

 منظور از اين سخن كه
مى‏فرمايد: “بخشش به اندازه نيّت است” اين است كه: استجابت دعا تابع درخواست حقيقى
و واقعى است كه از ته دل و صميم قلب سرچشمه مى‏گيرد نه آنچه از الفاظ و عبارت
فهميده مى‏شود؛ چون لفظ، هميشه مطابقت كامل با معنى ندارد و اين جمله بهترين و
جامعترين سخنى است كه ارتباط بين خواست و اجابت را بيان مى‏كند.

 آن گاه، حضرت چند مورد از
مواردى را كه به حسب ظاهر استجابت بر طبق دعا نيست ذكر فرموده و به سرّ آن اشاره مى‏كند؛
مثلاً در موردى كه اجابت دعا به تأخير مى‏افتد سرّش اين است كه دعا كننده نعمت
دلپذيرى را كه مايه خوشدلى باشد خواستار شده و اين نعمت در صورتى او را دلخوش و
خرسند مى‏كند كه بعد از چندى برايش حاصل شود و چون او خواستار چنين نعمتى است پس
در واقع طالب كندى و تأخير اجابت است و همچنين در موردى كه به جاى خواسته سائل،
امر ديگرى اعطا مى‏گردد، مانند اين كه درباره امر دنيوى دعا كرده، و به جاى آن،
پاداش اخروى به او داده مى‏شود سرّش اين است كه: او مرد باايمانى است و مؤمنى كه
به امر دينش اهتمام دارد، اگر چيزى را از خدا خواست كه در حالى كه نمى‏داند انجام
يافتن آن دينش را تباه مى‏كند، بلكه گمان مى‏كند باعث خوشبختى اوست، با اين كه
سعادت و خوشبختى او در امور اخروى است در حقيقت براى جهان جاويدان دعا كرده نه
براى دنياى گذران، لذاست كه دعايش هم براى آن جهان مستجاب مى‏شود.35

 

 × فلسفه بالا بردن دستها
در دعا

 در تفسير “درالمنثور” از شمارى
از اصحاب پيغمبر مانند سلمان، جابر، عبداللّه بن عمرو، انس بن مالك و ابن ابى مغيث
قريب باين معنى از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده و در همه آنها
موضوع بلند كردن دست هنگام دعا ذكر شده است، بنابراين، نكوهش بعضى در بلند كردن
دست به سوى آسمان هنگام دعا بى‏جا بوده علتى را كه براى آن ذكر كرده‏اند كه آن
اشاره به بودن خدا در آسمان و جسم بودن اوست، گفتار نادرستى است؛ زيرا حقيقت همه
عبادات بدنى مجسم كردن حالات قلبى و توجهات باطنى است و به وسيله آنها حقايقى كه
بسى بالاتر از عالم ماده و جسمانيات است در صورت جسمانى جلوه مى‏كند، چنان كه امر
نماز، روزه، حج و ساير عبادات و اجزاء و شرايط آنها بدين منوال است، و از جمله
عبادات بدنى دعاست كه توجه قلبى و درخواست باطنى را مجسم كرده و آن را به صورت درخواست
متعارف يك گداى پست مستمندى از ثروتمند با عزت و آبرومندى كه دستش را به سوى او
دراز كرده و حاجت خود را با تضرّع و زارى از او مى‏خواهد در مى‏آورد شاهد بر اين
مطلب روايتى است كه در كتاب “مجالس” با ذكر سلسله سند از محمد و زيد پسران امام
زين‏العابدين‏عليه السلام از پدرشان از امام حسين‏عليه السلام و در كتاب “عدةالداعى”
بدون ذكر سند، روايت شده كه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در هنگام دعا و
ابتهال (كه نحو خاصى از دعا كردن است) دستها را بلند كرده و همانند گدايى كه
درخواست غذا مى‏نمايد دعا مى‏كرد.36

 

 پاورقيها:

 1 ) بقره (2) آيه186.

 2 ) مؤمن (40) آيه60.

 3 ) الميزان، ج11، ص317.

 4 ) همان، ج2، ص31.

 5 ) اعراف (7) آيه156

 6 ) الميزان، ج6، ص281.

 7 ) همان، ج13، ص127.

 8 ) همان، ج11، ص38.

 9 ) همان، ج13، ص127.

 10 ) اسرا (17) آيه52.

 11 ) الميزان، ج10، ص38.

 12 ) مؤمن (40) آيه 60.

 13 ) الميزان، ج10، ص38 و
39.

 14 ) ابراهيم (14) آيه34.

 15 ) رحمن (55) آيه29.

 16 ) فرقان (25) آيه77.

 17 ) انعام (6) آيه41.

 18 ) همان، آيه64.

 19 ) الميزان، ج2، ص32 –
34.

 20 ) مؤمن (40) آيه14.

 21 ) اعراف (7) آيه56.

 22 ) انبياء (21) آيه9.

 23 ) اعراف (7) آيه55.

 24 ) مريم (15) آيه4.

 25 ) شورى (42) آيه26.

 26 ) الميزان، ج2، ص34 –
33.

 27 ) نحل (16) آيه64.

 28 ) الميزان، ج15، ص381.

 29 ) يونس (10) آيه12.

 30 ) همان، آيه22.

 31 ) الميزان، ج15، ص382.

 32 ) همان.

 33 ) توبه (9) آيه67.

 34 ) الميزان، ج2، ص39.

 35 ) همان، ص37.

 36 ) همان، ص38.